بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/11، مطابق با شانزدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(15)
بحث ما درباره نقشی است که دنیا درباره انسان ایفا میکند و در بسیاری از موارد او را از انجام تکالیف و پیمودن راه سعادتش باز میدارد. ابتدا آیاتی از قرآن کریم را تلاوت کردیم و مقداری دربارهاش توضیح دادیم. سپس به بررسی برخی روایات پرداختیم. سؤالی که در این زمینه زیاد مطرح میشود و حتی گاهی خواص را هم به اشتباه میاندازد، از این جا ناشی میشود که تعبیرات روایات درباره دنیا بسیار متفاوت است؛ از سویی لحن بسیاری از روایات مذمت و تحذیر از نزدیک شدن به دنیا و علاقهمند شدن به آن است، و از سوی دیگر در بعضی از روایات، کسانی که بیپروا به دنیا بد میگویند، مذمت و حتی توبیخ شدهاند.حال این سؤال مطرح میشود که ما در برابر این روایات چه موضعی باید داشته باشیم؟ آیا دنیا را بد بدانیم یا خوب؟ آیا به دنبال کالاها و زخارف دنیا برویم یا نرویم؟
به این مسئله در جلسات گذشته نیز پرداختهایم و بارها تأکید کردهایم که باید حیثیتها را از هم جدا کنیم. در این جلسه نیز یادآوری میکنم که یک بخش از مسئله درباره هستی و خلقت دنیاست. خدای متعال مخلوقاتی را در این عالم آفریده که ما از وجود بیشتر آنها اصلا خبر نداریم. بسیاری از موجوداتی که ما میشناسیم، منافع زیادی دارند. برای مثال اگر خورشید نبود، زمینی نبود و اگر زمین نبود، حیاتی شکل نمیگرفت و ما نبودیم. قرآن کریم تعبیری درباره همه مخلوقات دارد و همه را متصف به حسن میکند؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛ هر چیزی را خداوند خلق کرده، نیکو آفریده است. بنابراین هیچ چیزی خودبهخود بد نیست. البته این یک مسئله فلسفی است و باید از راه عقل اثبات شود. همانگونه که وجود خدا و توحید بحثهای فلسفی هستند، اینکه مخلوقات خدا همه دارای حسن هستند نیز بحثی فلسفی است.
بحث دیگر این است که مسلما در این عالم چیزهایی هستند که برای بعضی موجودات دیگر و به خصوص برای انسان ضرر دارند، یا میتوانند منشأ ضررهایی برای او باشند. در بحث اول خوب و بد هر چیز را نسبت به خودش میسنجیدیم، اما در این بحث ارتباط بعضی موجودات را با بعضی دیگر میسنجیم. حال این سؤال مطرح میشود که آیا اینکه خداوند این عالم را اینگونه خلق کرده که بعضی از موجودات برای بعضی دیگر ضرر دارند، این خلقت او عیب پیدا کرده و نقص دارد؟ و آیا اگر بهگونهای بود که هیچ چیزی برای چیز دیگر ضرر نداشت، خلقت بیعیب بود؟ این مسئله نیز مسئلهای فلسفی است و باید عقل آن را حل کند.
در اینجا یک نظر این است که ما فقط ارتباط دو موجود خاص را در نظر بگیریم و آنها را با هم بسنجیم، اما نظر دیگر این است که کل عالم و نظام هستی را در نظر بگیریم. این نظر با نظر قبل بسیار متفاوت است. قالی زیبایی را فرض کنید که به بهترین وجه بافته شده و رنگها و نقشهای بی بدیلی در آن به کار رفته است. وقتی شما به این فرش نگاه میکنید، گلها و بوتههایی میبینید که رنگهای گوناگونی دارد. در برخی از نقاط آن هم رنگ سیاه بهکار رفته است. روشن است که اگر فقط به رنگ سیاه نگاه کنید، میگویید رنگ زشتی است و خیلی جالب نیست، اما اگر این گل و بوته، آن رنگ سیاه را نداشت، این زیبایی را نداشت. وقتی به این رنگ در این مجموعه نگاه میکنیم و ارتباط همه را با هم میسنجیم، خیلی زیباست. یکایک این رنگها در اینکه این قالی این قدر زیبا شود، مؤثر بوده است و اگر هر کدام از این رنگها نبود، به جای خودش عیب بود. این هم نظر دیگری است و زیبایی و خوبی عالم را به لحاظ ارتباط مجموع اجزا و مؤلفههای این جهان اثبات میکند. این مسئله نیز به یک مسئله هستیشناسانه برمیگردد و مسئلهای فلسفی است. این همان است که حکما درباره آن میگویند: نظام عالم نظام احسن است؛ یعنی از این زیباتر نمیشود. اگر میشد، خدا بخل نمیکرد و زیباتر خلق میکرد.
جهت سوم این است که ارتباط بعضی از موجودات را با بعضی دیگر بسنجیم. مثلا درباره ارتباط موش و گربه میگوییم وجود گربه برای موش ضرر دارد. یا حیوانات درندهای هستند که از وجود حیوانات دیگر ارتزاق میکنند. همچنین ماهیهای بزرگی هستند که از ماهیهای کوچک ارتزاق میکنند و اگر این ماهیهای کوچک نباشد، آنها سیر نمیشوند؛ این همان نظام احسن است. اما بالاخره این سؤال مطرح میشود که چرا این باعث ضرر برای آن یکی میشود؟ آیا نمیشد خدا عالم را طوری خلق میکرد که هیچ چیزی ضرر نمیکرد، دردی وجود نداشت، همه شاد بودند و مرگی برای یک موجود نبود؟
پاسخ این است که خداوند چنین عوالمی را خلق کرده است ولی ما از آنها خبر نداریم. کلام ما درباره این عالم است که خداوند بعد از خلق همه آن عوالم آن را آفریده است. افزون بر آن عوالم بیعیب و نقص، خداوند عالمی خلق کرده است که خوب و بد هر دو در آن وجود دارد؛ البته خوبیاش بر بدیاش رجحان پیدا میکند و غلبه با خوبیهاست. بیماری وجود دارد، سلامتی نیز وجود دارد، اما اگر همه عالم را بشمارید، هیچ جا نیست که بیمار بیشتر از سالم باشد. اصلا شما انسانی را سراغ دارید که سر تا پایش مریض باشد؟! در این عالم بیماری وجود دارد، ولی سلامتی خیلی بیشتر از بیماری است. خشکسالی وجود دارد، اما سالی که بهارش نیکو باشد، خیلی بیشتر است. آیا خداوند این عالم را که خوب و بد هر دو در آن است، خلق کند یا نکند؟ روشن است که اگر این عالم را خلق نکند، آن خوبیهای غالب هم خلق نمیشود.
تا اینجا بحثی است که فیلسوفان کردهاند و گفتهاند: از آنجا که خیر این عالم غالب است، باز هم رحمت خدا اقتضا میکند که این عالم را خلق کند؛ زیرا اگر خلق نکند، باعث می شود که بخش اعظم این عالم که خیر هستند، از وجود محروم بشوند. اگر به خاطر اینکه بناست انسان بیمار شود، او را خلق نکنند، سلامتی نیز نخواهد داشت. طبیعت این عالم این چنین است که خوب و بدش از هم جدا نمیشود. البته عوالم دیگری هم هست که خوب و بدش از هم جدا میشود و خداوند آنها را بیعیب آفریده است. هیچ نگران آن عوالم نباشید! به قدر کافی به اندازهای که شما بتوانید تصور کنید و حتی فوق تصور شما، از آن عوالم وجود دارد. این عالم کوچکترین عالم است.
این بیان که چون خیر این عالم غالب است، اقتضای حکمت الهی این است که خلق شود، بیانی است که فیلسوفان از قدیم داشتهاند. فیلسوفان الهی بیش از دو هزار سال پیش وقتی درباره عالم بحث میکردند، به همین دلیل استناد کردهاند. اما ادیان به خصوص دین مقدس اسلام چیزهایی بر این اضافه کردهاند. قرآن برای وجود انسان فلسفهای بیان میکند که کمتر ذهنی در عالم به آن توجه پیدا میکند و درست آن را درک میکند و تازه بعد از درک به آن پایبند میماند.
قرآن میگوید: آنچه ما در این عالم از زیباییها و زینتها آفریدیم، برای این است که شما انسانها را بیازماییم که کدام یک نیکوکارترید؛ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[1] دهها آیه از قرآن به صورتهای مختلف درصدد بیان این مطلب است که آفرینش انسان حکمتی ورای خلق سایر موجودات دارد. فرشتگان و حتی حاملان عرش الهی، از وقتی آفریده میشوند تا آخر، هیچ تکاملی ندارند. برای مثال جبرئیل از اول جبرئیل بود و تا آخر نیز همین است و نه مقامش بالاتر میرود و نه پایینتر. میلیونها فرشته در این عالم وجود دارد که ما خبری از آنها نداریم و تحت تجربههای حسی ما در نمیآیند؛ البته در همین عالم موجودات دیگری به نام «جن» هستند که قرآن به ما معرفی میکند و کمابیش تجربههای انسانی هم به آنها میرسد. قرآن جن و انس را دو مخلوق در کنار هم و دارای امتیازات مشترک معرفی میکند. این در همین عالم است و عوالم دیگری وجود دارد که ما از آنها خبر نداریم که چه موجوداتی هستند.
در بین همه این موجودات، جای موجودی خالی بود که خودش با اختیار خودش سرنوشتش را تعیین کند. تقریبا در نقطه صفر آفریده میشود و میتواند تا مثبت بینهایت پیش برود، همانگونه که میتواند تا منفی بینهایت تنزل کند. این موجود، باید موجود بسیار عجیبی باشد. در بین درختان، هر درخت ظرفیت خاصی دارد و مثلا کمیا بیش، درختی دیدهایم که طول آن ده متر باشد، اما درختی به طول یک کیلومتر، نه دیده و نه شنیدهایم. بالاخره هر درخت ظرفیتی دارد؛ جوانهای میزند و ابتدا به اندازه یک بند انگشت یا کمتر است، سپس رشد میکند و مثل برخی از این درختهای سپیدار تا ده متر هم رشد میکند. درخت گردو ابتدا به اندازه یک گردو است، رشد میکند و بالاخره به حدی که سالی ده خروار گردو بدهد، میرسد. ولی بالاخره محدود است. حالا فرض کنید در شرایط خاصی آن را پرورش بدهند و دو برابر شود، اما دیگر طول یک درخت یک کیلومتر نمیشود.
اما انسان موجودی است که در ابتدای پیدایش در حد صفر است؛ اسپرمی که هزارها از آن سر یک سوزن و میلیونها از آن در یک قطره آب جمع می شود. این اسپرماتوزوئید با اُوول اولین سلول انسانی را تشکیل میدهند؛ البته این جسمش است و محدودیت نیز دارد، اما همین انسان از نظر کمالات معنوی و روحی و قدرت تأثیر ممکن است به جایی برسد که محاسبات بشری از ارزیابیاش عاجز باشند. فقط میتوانیم بگوییم که به سوی بینهایت حرکت میکند. از آن طرف نیز از منفی یک شروع میشود، تنزل پیدا میکند و پستتر، رذلتر و جنایتکارتر میشود تا به اسفل السافلین و پستترین پستها میرسد. جایگاهی که هیچ شیطانی به پای آن نمیرسد. این همان موجود است؛ میتواند این قدر رشد کند یا آن قدر تنزل کند.
برای اینکه چنین موجودی با اختیار خودش این طیف عظیم از کمالات را کسب کند، یا به تدریج جنایتهایی را مرتکب شود و کمالاتش را از دست بدهد، باید عالمی باشد که در آن دائما موجودات در حال تغییر و تأثیر و تأثر روی یکدیگر باشند. خداوند اصلا این عالم را اینگونه آفریده تا عوامل متضاد در آن باشد. این است که در آن هم سلامتی وجود دارد، هم مرض، هم جوانی است، هم پیری، هم ضعف است، هم قدرت و هم فقیر است و هم غنی. فیلسوفان میگفتند که اگرچه خیر و شر در این عالم است، ولی چون خیرش غالب است، خدا آن را آفریده است. اگر این عالم آفریده نمیشد، خوبها نیز از هستی محروم میماندند؛ بدها طفیلی خوبها هستند.
اما مسئلهای که دین میگوید خیلی بالاتر از آن است. حکمتی است که بر حکمت آفرینش همه موجودات مادی غالب میآید. انسان در مقابل این کهکشانهای عجیبی که کسی نمیتواند حجمشان را تعیین کند، موجود بسیار کوچکی است. اما برای اینکه چنین موجودی پیدا شود، تکثیر شود، و زمینههای امتحانات مختلف برایش فراهم شود، باید در چنین عالمی باشد. در هر روز با صدها امتحان روبهرو میشویم. از صبح که بلند میشویم بر سر دو راهیهایی واقع میشویم که باید انتخاب کنیم؛ از این راه برویم یا آن راه؟ به این نگاه کنیم یا نکنیم؟ این را گوش کنیم یا نکنیم؟ این کتاب را بخوانیم یا آن کتاب را؟ دست این را بگیریم یا بر سرش بزنیم؟ تازه این مربوط به یک روز است. روزها و شبهای بسیاری میگذرد و برای ما زمینه برای کارها و امتحانات گوناگون پیش میآید.
عجیبتر اینکه ممکن است در راهی صد سال زحمت بکشیم و در یک مسیر پیش برویم، ولی بعد از صد سال بتوانیم مسیر را عوض کنیم! چه عالمی باید باشد که چنین ظرفیتی داشته باشد؟! چقدر شرایط عجیب و غریب باید پیش بیاید تا یک «حُرّ» در یک روز از عمق جهنم به اعلی علیین بیاید و کنار اولیای خدا بنشیند؟ کسی که اجازه حرکت به امام حسینعلیهالسلام نمیداد، صبح عاشورا آمد و توبه کرد؛ حضرت توبهاش را پذیرفت و مثل دوستان و شاگردان خودش او را تحویل گرفت، و بعد یکی از کسانی شد که ما افتخار میکنیم که در مقابلش بایستیم و بگوییم: بابی انتم وامی؛ پدر و مادر ما فدای شما!
این حکمت را شما با این کلام که چون خیر این عالم غالب بوده است، خداوند آن را آفریده است، مقایسه کنید! آن کلام فلاسفه درمقابل بیان دین بسیار بچهگانه است. خداوند میفرماید: ما انسان را آفریدیم تا خلیفه خدا باشد. خلیفه خدا اقتضا دارد که جایش روی زمین باشد.[2] در آسمانها چنین موجودی به وجود نمیآمد. اینجا باید باشد تا این تحولات در آن پیدا شود، این ترقیات شگفتانگیز برایش حاصل شود، و از آن طرف زمینه سقوطش نیز باشد. وقتی عوامل دنیا را برای پیدایش چنین موجودی بررسی میکنیم، میبینیم که حکمت وجود آنها خیلی بیشتر از آنهایی است که تا کنون فکر میکردیم. ابتدا تصور میکردیم که دنیا مثل جنگلی است که حیوانات مختلف در آن است، اما اکنون میبینیم که این جایگاه باید ریزهکاریهای بسیاری داشته باشد تا در هر لحظه از آن ترقیات یا تنزلاتی برای انسان حاصل شود. این همان است که امیرالمؤمنین درباره آن میفرماید: وَمُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ.[3] این عالم بدی ندارد و باید این طور باشد تا این تجارتخانه بچرخد. اگر این طور نبود چنین موجود شریفی در آن به وجود نمیآمد و زمینه رشدی برای انسان فراهم نمیشد.
ممکن است این سؤال مطرح شود که آنچه شما گفتید همه مدح دنیا بود، اگر این دنیا این قدر خوب است، پس این مذمتهایی که در آیات قرآن و کلمات اهلبیت درباره دنیا شده است، برای چیست؟ برای پاسخ به این پرسش باید حکمت آفرینش انسان در این عالم و نقشی که این عوامل محیطی در انسان دارند، را باز کنیم. گفتیم باید زمینهای باشد که در آن انسان بتواند گناه عظیمی مرتکب شود یا ثواب عظیمی به دست آورد. برای این منظور باید از یک طرف جاذبهای باشد که او را به طرف گناه بکشد و از آن طرف نیز عامل دیگری باید باشد که او را به طرف چیزی که موجب تکاملش میشود، سوق دهد. اگر این دو مساوی بودند و هر دو با هم به وجود میآمدند، میگفتیم: هم خوب است و هم بد؛ امر دوسویهای است که یک روی آن خوب و روی دیگرش بد است، اما مسئله به اینجا ختم نمیشود.
انسان موجودی است که در این عالم خلق میشود. این موجود ابتدا دارای صفات مادی است و کمکم صفات دیگری پیدا میکند. کمکم باید رشد کند تا برای آن جهشها زمینه پیدا کند و در یک لحظه اوج بگیرد و به آسمانها برود، یا به ته جهنم سقوط کند. از ابتدا جنبه مادی این حرکت تدریجی غالب است. اگرچه خود میل امری روانی است و فیزیکی نیست، اما اولین میلهایی که در انسان پیدا میشود، میل به مادیات است. اولین میل، میل به خوردن است تا مادهای را جذب بدن کند. اگر این میل نباشد، انسان رشد نمیکند و زمینه آن تکاملات نیز برایش فراهم نمیشود. عوامل و جاذبههای معنوی کمکم در او پیدا میشود. وقتی کودک در آغوش مادر بزرگ میشود، کمکم عاطفه پیدا میکند. عاطفه امری روانی است و آن را نمیتوان تزریق کرد. گرمی آغوش مادر است که عاطفه را در کودک رشد میدهد. به همین نسبت، ابتدا عواملی که اقتضای گرایش به طبیعت دارد، در انسان غالب است و انسان اگر بخواهد تکامل پیدا کند، باید از این گرایشها به قدر ضرورت استفاده کند و به طرف گرایشهای ماورایی و فراطبیعی برود. تا به جایی برسد که عاشق خدا شود؛ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ.[4]
بنابراین انسان به طور طبیعی گرایشهای مادی و حیوانی دارد. اگر این تمایلها از حد خودش بگذرد، مانع راهش میشود و نمیتواند تکامل پیدا کند. مذمتهایی که درباره دنیا وارد شده است، به انسان هشدار میدهد که مواظب باش اینها جلویت را نگیرند! خدا میل به غذا را در انسان قرار داده است. اگر این میل نبود چیزی نمیخورد و میمرد. دیگر اصلا فلسفه وجود انسان در این عالم از بین میرفت. اگر انسان میل جنسی نداشت، فرزنددار نمیشد و بعد از یک نسل همه میمردند. دیگر از یک آدم و حوا میلیاردها انسان پیدا نمیشد. حکمت الهی اقتضا کرده است که زمینه رشد هر چه بیشتر انسانهایی فراهم شود که بتوانند تکامل پیدا کنند. اگر این میل جنسی نبود، آن حکمت محقق نمیشود و نقض غرض میشد. اصل این میل خوب است و باید باشد، اما کلام در این است که باید حدش را رعایت کرد. این حد به خاطر تضادهایی است که در این عالم است. ناچار باید برای همه چیز حدی قائل شد و افراط و تفریط در آن هر دو بر خلاف مصلحت است.
نکته دیگر درباره تعیین این حدود است. اگر تعیین این حدود را به گردن خود ما بگذارند، تا انسان آنها را تجربه کند و بفهمد، کار از کار گذشته است. این است که خداوند منت دیگری سر بشر گذاشته است و افزون بر عقل و تجربه، وحی را نیز در اختیارش گذاشته است. میفرماید: ماه رمضان را روزه بگیر، وقتهای دیگر هر چه میخواهی میل کن! همچنین درباره چیزهای دیگر مثل ازدواج، فرزند، اموال، صنایع، پیشرفت و... مرز هایی را مشخص میکند.
گاهی رعایت این مرزها برای این است که این نظام برقرار باشد و اگر این مرزها رعایت نشود، موجودات از هم میپاشند و حیات انسان روی زمین ادامه پیدا نمیکند. این همان حدی است که پزشکان و زیستشناسان تعیین میکنند. اما دین در اینجا فوق همه اینها حکمتهایی را بیان میکند که ما عقلمان نمیرسد. ما فقط روزه را برای سلامتی بدن نمیگیریم؛ زیرا ما فقط بدن نیستیم و روح ما نیز باید تکامل پیدا کند. خداوند میداند که اگر یک ماه از هر سال، این برنامه تمرین خودداری از لذتهای مادی نباشد، روح انسان به آن تکامل خودش نمیرسد. پزشکان و زیستشناسان فقط میتوانند بگویند روزه گرفتن برای سلامتی بسیار مفید است. این را غیر مسلمانان نیز گفتهاند، اما دین به روح نیز توجه دارد و میگوید: رشد معنوی که شما برای آن آفریده شدهاید، در گرو رعایت این مقررات است. نام این مقررات دین است و فقه باید آنها را بیان کند.
بنابراین اگر گفته میشود که دنیا بد است و از آن پرهیز کنید، به این معنا نیست که ذات آن بد است. منظور از این بیانات این است که افراط و تفریط در آن بد است. خیال نکنید فقط همین است. وقتی دلبستگی به این لذتهای زودگذر پیدا کردید، عمر ابدی را فراموش میکنید. دیگر یادتان نیست که عالمی در پیشرو دارید که اصلا برای آنجا خلق شدهاید و اینجا مقدمه است. امور دنیا ابزارند و از ابزار باید استفاده کرد، اما نباید به آن دل بست. ابزار لازم است و باید آن را به دست آورد و از آنها استفاده کرد، اما نباید عاشق ابزار شد. کلام سر دلباختن ما به دنیاست؛ حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ كُلِّ خَطِیئَة.[5]
انسان میل طبیعی به لذتهای مادی دارد و این ابزارهایی که در اختیارش است، ابزارهای مادی است. از سویی باید از اینها استفاده کند و از سوی دیگر مراقب باشد که در دامشان نیفتد و فریفته آنها نشود. از اینرو باید مقداری احتیاط کند. گاهی جادهای بر لب بلندی است و زمین پایین بسیار گود است. برای اینکه پای انسان نلغزد و در آن دره نیفتد، توصیه میکنند که کمی از لبه آن فاصله بگیرد و عقبتر برود. وقتی پدری میبیند فرزندش نزدیک لبه آن پرتگاه میشود، داد میزند و میگوید: مواظب باش! نیفتی! هنگامی که خودش هم از آنجا عبور میکند، کمی کنار میرود که فرزندش نیز یاد بگیرد. آنجاهایی که اولیای خدا از لذاید حلال نیز استفاده نمیکردند، برای این تمرینهاست. همچنین برای اینکه از لغزشگاهها فاصله بگیرند و یکباره در آن نیفتند، گاهی از حلالها نیز خودداری میکردند. اینکه اولیای خدا با نظر دشمنی به برخی از این لذایذ نگاه میکردند، به خاطر این است که طبع انسان به آن لذتها تمایل دارد و خیلی در معرض افراط و سقوط قرار میگیرد. یکی از راههای تربیتی مربیان این است که هشدار دهند تا افراد خیلی نزدیک نشوند. برخی از تحذیرهایی که ازدنیا شده است نیز به خاطر این است که ما این تمرینها را داشته باشیم و حتی از حلال نیز کمی امساک کنیم تا دچار لغزش نشویم.
[1]. کهف، 7.
[2]. إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً (بقره، 30).
[3]. نهجالبلاغه، ص493.
[4]. بقره، 165.
[5]. كافی (ط - دار الحدیث)، ج3، ص339.