صوت و فیلم

صوت:
9
فیلم:
6

فهرست مطالب

جلسه شانزدهم؛ دنیاطلبی؛ مخالف سیره پیامبران

تاریخ: 
شنبه, 12 خرداد, 1397

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 12/3/97، مطابق با هفدهم رمضان 1439 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

موانع التزام به ایمان

(16)

دنیاطلبی؛ مخالف سیره پیامبران

اشاره

بحث ما درباره نقش دنیا در سعادت و شقاوت انسان بود. گفتیم از یک‌سو در منابع دینی و کتاب‌های اخلاقی معمولا دنیا یکی از عوامل منفی برای سعادت انسان معرفی می‌شود، و از سوی دیگر در بعضی از روایات مدح‌هایی از دنیا شده است. در جلسه گذشته در توضیح این نکته گفتیم که انسان به طور طبیعی در دامن طبیعت پرورش پیدا می‌کند و علاقه‌اش به لذت‌هایی مادی جلب می‌شود که در دنیا برایش فراهم می‌شود. در روایت نیز آمده است که النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا وَلَا یُلَامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ؛[1] مردم فرزند دنیا هستند، و بچه را مذمت نمی‌کنند که چرا مادرش را دوست دارد! ولی انسان برای این آفریده شده است که از این مرحله ترقی کند و به مراتبی برسد که حتی فرشتگان خادم او شوند. انسان در این مسیر ناچار است از این تمایلات مادی صرف‌نظر کرده، کم‌کم تمایلات معنوی و الهی را در خودش تقویت کند. البته از آن‌جا که نمی‌تواند به طور کلی از لذائذ و کالاهای دنیا چشم بپوشد، باید اعتدال را رعایت کند و مرزهایی را قبول نماید. این مرزها را نیز کسی به اندازه خدا نمی‌تواند بشناسد و معرفی کند.

گفتیم راز مذمت آیات و روایات از دنیا این است که می‌خواهند در انسان انگیزه ترقی به مراتب معنوی ایجاد کنند که لازمه آن صرف نظر کردن از مراتب پست دنیاست. هم‌چنین گفتیم که مذمت دنیا، در واقع مذمت ما دنیازدگان است، وگرنه دنیا خودبه‌خود به عنوان یک موجود عینی که این همه زیبایی‌ها و خیرها دارد، مورد مذمت نیست. مذمت‌ها به برخورد ما با دنیا، فریفته شدن به آن، دل باختگی به آن و فراموش کردن آخرت و کمالات فوق مادی برمی‌گردد.

دنیای نقد و آخرت نسیه؟!

یکی از مسایلی که باعث می‌شود توجه بیشتر ما انسان‌ها به دنیا باشد و بیشتر تلاش‌هایمان درباره جلب خیرات دنیا و رسیدن به لذت‌های آن باشد، این است که دنیا را نقد می‌دانیم و آخرت را نسیه. شخص می‌گوید: من کار می‌کنم و پولی به دست می‌آورم؛ سپس چیز لذیذی می‌خرم و آن را می‌خورم، یا در جای زیبایی به گردش می‌پردازم. این را نقد می‌بیند: زحمتی کشیده‌ام، نفع آن هم به دستم می‌رسد و مزه‌اش را می‌چشم؛ اما آخرت را نسیه حساب می‌کنیم.

در فرمایشات امیرالمؤمنینعلیه‌السلام این نکته تذکر داده شده است که گویا شما وعده‌های خدا را نسیه و عمل نشدنی می‌دانید، اما لذائذ دنیا را نقد و واقعی می‌بینید. مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الدُّنْیَا تُدْرِكُونَهُ وَلَا یحْزُنُكُمُ الْكَثِیرُ مِنَ الْآخِرَةِ تحْرَمُونَهُ.[2] این چیزهایی که از دنیا به دست میآوریم، در مقابل همه آنچه در دنیاست چیزی حساب نمی‌شود. فرض کنید کسی در کاری یک میلیون یا حتی یک میلیارد درآمد کسب کرده‌ است، خیال می‌کند خیلی چیز مهمی است و این را نقد می‌داند، اما وقتی می‌گویند: در آخرت بهشتی به شما می‌دهند که عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ،[3] آن را خیلی جدی نمی‌گیرد. حتی اگر بگویند فلان رفتار باعث می‌شود که از آن نعمت‌ها محروم شوید، باز هم جدی نمی‌گیریم. به ما می‌گویند: اگر قطع رحم کنید، پدر و مادرتان را فراموش کنید یا به فقرا رسیدگی نکنید از آن نعمت‌ها محروم می‌شوید، ولی ما خیلی مسئله را جدی نمی‌گیریم و بود و نبود آن نعمت خیلی برایمان تفاوت نمی‌کند.

حضرت می‌فرماید: اگر کسی می‌گفت: من آخرت را قبول ندارم و این‌گونه رفتار می‌کرد، کارش قابل توجیه بود، ولی شما که به آخرت معتقدید و آن را یکی از اصول دین خود می‌دانید، چرا وقتی اندکی از لذائذ دنیا گیرتان می‌آید، خیلی شاد می‌شوید، اما درباره آخرت این معامله را نمی‌کنید؟! تَفْرَحُونَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الدُّنْیَا تُدْرِكُونَهُ؛ وقتی اندکی از دنیا را درک کنید، خیلی خوشحال می‌شوید، وَلَا یحْزُنُكُمُ الْكَثِیرُ مِنَ الْآخِرَةِ تحْرَمُونَهُ، اما لذائذ فراوان آخرت از دست‌تان می‌رود و ناراحت نمی‌شوید! وَیُقْلِقُكُمُ الْیَسِیرُ مِنَ الدُّنْیَا یَفُوتُكُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ ذَلِكَ فِی  وُجُوهِكُمْ؛ وقتی اندکی از دنیا از دستتان برود، مضطرب می‌شوید، اوقات‌تان تلخ می‌شود و حتی حال سخن‌گفتن با زن و بچه‌تان را ندارید، اما وقتی از نعمت‌های بی‌شمار آخرت محروم می‌شوید، خیلی غصه‌دار نمی‌شوید؟!

اقامتگاه ابدی دنیا!

 كَأَنَّهَا دَارُ مُقَامِكُمْ وَكَأَنَّ مَتَاعَهَا بَاقٍ عَلَیْكُمْ؛ رفتار شما با دنیا، چنان است که گویا اینجا اقامتگاه ابدی شماست و هیچ وقت از اینجا بیرون نخواهید رفت. گویا خیال می‌کنید شما برای این متاع‌های دنیا و چیزهایی که از آن‌ها لذت می‌برید آفریده شده‌اید! آیا شما را فقط برای این خلق کرده‌اند که گوشت گوساله‌ای را کباب کنید و میل بفرمایید یا شربت زعفرانی بنوشید؟! قَدْ تَصَافَیْتُمْ عَلَى رَفْضِ الْآجِلِ وَحُبِّ الْعَاجِلِ؛ شما با هم توافق کرده‌اید که چیزهایی که نسیه است و مدتی باید بگذرد تا به آن برسید را رها کنید، و فقط به چیزهایی اهمیت دهید که نتیجه‌اش زود به دست‌تان میرسد. آیا این کار عاقلانه‌ای است؟! آیا شما درباره خود دنیا این‌گونه عمل می‌کنید؟!

شما در همین دنیا به مدرسه می‌روید و دوره ابتدایی را می‌گذرانید، بعد به دبیرستان می‌روید، سپس امتحان کنکور می‌دهید و به دانشگاه می‌روید تا لیسانس بگیرید. بیش از پانزده سال وقت‌تان را صرف می‌کنید تا مدرک لیسانس بگیرید تا در فلانجا استخدام شوید و ماهی دو میلیون به شما حقوق دهند. این نتیجه‌ای را که بعد از  پانزده سال می‌گیرید، نسیه نمی‌دانید و می‌گویید کار  همه مردم همین است و عقل انسان اقتضا می‌کند که پانزده سال زحمت بکشد، تا بعد از آن زندگی نسبتاً راحتی داشته باشد. با این حال چگونه حاضر نیستید برای آخرت‌تان کار کنید و چندی بعد مزدش را متناسب با خودش بگیرید؟!

بنابراین یکی از اشکالات ما این است که دنیا را نقد می‌دانیم و آخرت را نسیه. در این نگرش‌مان باید تجدید نظر کنیم. این با صرف نظر از این حقیقت است که (به یک معنا و با یک نگرش بسیار عمیق که فهم آن آسان نیست) آخرت اصلا نسیه نیست و نقد‌تر از خود دنیاست.

 در فرازی دیگر می‌فرماید: فما یصنع بالدنیا من خُلق للآخرة؟ وما یصنع بالمال من عمّا قلیل یُسلبه، ویبقى علیه تبعته وحسابه؟[4] شما قبول دارید که دنیا دورانی محدود و گذراست؛ از آن می‌گذرید و به آخرت منتقل خواهید شد و آن‌جا برای همیشه باقی خواهید ماند. شما که این را قبول دارید، چگونه تمام توجه‌تان را صرف همین دوره کوتاه می‌کنید؟! چه منطقی پشت این رویکرد وجود دارد؟! اگر می‌گفتید آخرتی نیست و آن را قبول نداریم، ابتدا می‌بایست آخرت را برایتان اثبات می‌کردیم؛ اما شما مؤمنان که آخرت را قبول دارید و می‌گویید این دنیا دوران محدود و گذرایی است، و بعد از آن، دوران ابدی است، چرا این طور رفتار می‌کنید؟ با چه منطقی کار خودتان را توجیه می‌کنید؟!

ترس از چاقوکش و امید به پارتی!

در فرازی دیگر حضرت می‌فرماید: آیا همین اندازه‌ که از این بنده ضعیف، می‌ترسی، از خدا نیز می‌ترسی؟! اگر یک چاقوکشی مردم را تهدید کند، مردم محل از او میترسند.[5] اگر کسی از فردی ترس داشته باشد، آن قدر حواسش را جمع می‌کند که به خطر نیفتد. آیا خدایی که همه عالم را با یک اراده خلق می‌کند و همه چیز تحت اراده اوست، وقتی می‌گوید: این کار را نکن؛ گناه است و به دنبالش عذاب الیم دارد؛ روی سخن او به اندازه یک چاقوکش حساب می‌کنی؟!

از آن طرف اگر به کسی امید داشته باشی (مثلا دنبال کار می‌گردی و  کسی وعده داده که فلان وقت، به فلان جا بیا تا ببینم می‌توانم برایت کاری بکنم و جایی برای استخدام نامت را بنویسم)، صد جور قربان صدقه‌اش می‌روی و چقدر تملق‌اش را می‌گویی، زیرا شاید آن وعده‌ای که می‌دهد راست باشد. تازه او خودش ایجادکننده کار نیست و شاید با پارتی بازی بتواند کاری برایت درست کند. اما آیا نباید به خدا که اختیار همه عالم در دست اوست، به اندازه واسطه‌ای که می‌خواهد برایت کار درست کند، امید داشته باشی؟! این قدر قربان صدقه آن واسطه می‌روی و تملقش را می‌گویی، آیا نباید در مقابل خدا شکرگزار باشی و به او امید ببندی؟! اگر ما به خدا معتقد نبودیم، حساب‌مان پاک بود. اما ما که به خدا معتقدیم و می‌گوییم: وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛[6] همه نیروهای فعال عالم، سپاهیان خدا هستند و به امر او حرکت می‌کنند، چرا وقتی وعده می‌دهد که من به شما خیر دنیا و آخرت می‌دهم، به اندازه یک پارتی رویش حساب نمی‌کنیم؟!

پیامبر محروم از دنیا

در خطبه نسبتا مفصلی حضرت امیرعلیه‌السلام الگوهایی برای ما معرفی می‌کند و می‌فرماید: شما که این الگو‌ها را قبول دارید، سعی کنید از روش آن‌ها نیز استفاده و اقتباس کنید و یاد بگیرید که  با دنیا و آخرت چگونه برخورد کنید! بالاترین الگویی که برای ما وجود دارد و قرآن ایشان را به عنوان اسوه حسنه برای ما معرفی کرده است، رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله است. حضرت درباره ایشان می‌فرماید: ولقد کان فی رسول‌اللهصلی‌الله‌علیهوآله كَافٍ لَكَ فِی الْأُسْوَةِ وَدَلِیلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْیَا وَعَیْبِهَا وَكَثْرَةِ مَخَازِیهَا وَمَسَاوِیهَا؛[7] اگر در سیره پیغمبر دقت کنید، می‌فهمید که دنیا در نظر او چه عیب‌ها و زشتی‌هایی داشت و چگونه باید از او اقتباس کنید و یاد بگیرید.

إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَكْنَافُهَا؛ هنگامی که متولد شد، یتیم بود. در یک خانه‌ای که پدر بالای سرش نبود بزرگ شد. اموالی نداشت که از آن استفاده کند و با فقر و تنگدستی زندگی می‌کرد تا به سن رشد رسید و کم‌کم عامل تجارت شد. می‌رفت از سرمایه‌دار پول می‌گرفت و جنسی می‌خرید و از یک شهر به شهر دیگر می‌برد و می‌فروخت و سودش را تقسیم می‌کردند. حال که به رشدی رسیده و شخصیتی شده که مردم او را می‌شناسند و به او احترام می گذارند و اعتماد دارند، باید از این شهر به آن شهر و از این بیابان به آن بیابان سفر کند، تا جنسی بخرد و بفروشد و سودی ببرد و آن را با صاحب سرمایه تقسیم کند! کاری که برای حضرت خدیجهعلیها‌السلام زیاد انجام می‌داد؛ تا بعد از چهل سالگی که به رسالت مبعوث شد.

در مقابل ایشان، کسانی مثل ابوسفیان‌ها و ابوجهل‌ها و دیگر بت‌پرستانی بودند که همه با فکر و رفتار پیغمبر مخالف بودند. آن‌ها ثروت‌های کلان داشتند و کاروان‌های تجارتی مفصل راه می‌انداختند. کاروان‌هایی که همراه با گروه‌های مسلح  و با تشریفات زیادی حرکت می‌کردند و درآمدهای زیادی داشتند. در کشورهای خارج نیز شناخته شده بودند و رویشان حساب می‌کردند. اما پیامبر کودک یتیمی بود که بزرگ شد و به زحمت زندگی خودش را با نان بخور و نمیری می‌گذراند. وَفُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَزُوِیَ عَنْ زَخَارِفِهَا؛ همانند کودکی که او را از شیر مادر می‌گیرند، از همه زینت‌ها و لذت‌های دنیا، محروم بود. این یک نمونه است برای تو! آیا این حالت، به معنای این است که خدا با پیغمبر بد بود و او را دوست نمی‌داشت یا معنای دیگری دارد؟

پیامبری محتاج لقمه‌ای نان!

 وَإِنْ شِئْتَ ثَنَّیْتُ بِمُوسَى كَلِیمِ اللَّهِ؛ خیال نکن که فقط زندگی پیغمبر اسلام این‌گونه بود. چند پیغمبر بزرگ و معروف داریم که از شخصیت‌هایی بوده‌اند که نزد خدا خیلی ارج داشتند، ولی زندگی مادی خوبی نداشتند. می‌خواهی از موسی برایت بگویم! داستان موسی را شنیده‌اید. روزی به میدانی آمد و دید یک نفر از بنی‌اسرائیل با یکی از مصریان دعوا می‌کنند و آن مصری زور می‌گوید. حضرت موسی به کمک مظلوم رفت و مشتی به آن مصری زد و اتفاقا او افتاد و مرد. خبر به فرعونیان رسید و می‌خواستند او را بگیرند که از مصر فرار کرد و به طرف مدین رفت. او در این مسیر مرکب و وسیله سفری نداشت و این مسیر را پیاده می‌رفت. در این مدت غیر از علف بیابان چیزی برای خوردن نداشت. آن قدر از علف‌های بیابان خورده بود که وقتی پیراهنش را بالا می‌زد، سبزی علف از زیر پوستش پیدا بود. وقتی به مدین رسید، در ورودی شهر چشمه‌ای دید که مردم آن‌جا جمع می‌شدند و به گوسفندان‌شان آب می‌دادند.

در این‌جا قرآن این جمله را از حضرت موسی نقل کرده است که گفت: ربّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ؛[8] خدایا من نسبت به خیری که بر من نازل کنی، احتیاج شدید دارم. دیگر نگفت که چه چیزی نازل کنی و چه قدر باشد. امیرالمؤمنین قسم می‌خورد که حضرت موسی در آن حال چیزی جز لقمه نانی که شکمش را سیر کند، از خدا نمی‌خواست. لِأَنَّهُ كَانَ یَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ وَلَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِیفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ؛ مدتی بود بوی نان به دماغش نخورده بود، در بیابان‌ها فقط با علف زندگی کرده بود و‏ از پوست زیرین شکمش سبزی علف پیدا بود. لِهُزَالِهِ وَتَشَذُّبِ لَحْمِهِ؛ از بس لاغر شده بود و گوشت‌های بدنش آب شده بود. آیا خدا با این وضع به حضرت موسی اهانت کرده بود یا این نشانه بی‌ارزشی حضرت موسی نزد خدا بود؟!

پیامبر زنبیل‌باف!

 وَإِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ؛ می‌خواهی وضعیت زندگی پیغمبری دیگر را برایت نقل کنم؟ حضرت داوود برنده جنگ با جالوت بود. داستان جالوت معروف است. بنی‌اسرائیل لشکری به فرماندهی طالوت فراهم کردند، و داوود نیز سربازی در لشکر طالوت بود. هنگام درگیری با سپاه جالوت، داوود نشانه‌گیری کرد و با فلاخن سنگی به سر جالوت زد و او همان‌جا کشته شد. این بود که داوود معروف شد و موقعیتی نزد مردم پیدا کرد. بعد هم خدا به او خیلی عزت داد و فرزندش سلیمان به سلطنتی رسید که نظیری در عالم ندارد. اما حضرت داوود با آن عزتی که پیدا کرده بود و موقعیتی که در مردم داشت، از لیف خرما، حصیر و زنبیل می‌بافت و از این راه امرار معاش می‌کرد. فرزندش سلیمان نیز با آن سلطنت استثنایی، حصیربافی می‌کرد. زنبیلی را می‌بافت و آن را به مزایده می‌گذاشت و می‌گفت چه کسی این را از من می‌خرد؟ وقتی می‌فروخت، از پولش غذا می‌خرید تا تناول کند. غذایش نیز یک قرص نان جو بود. خداوند رزق‌اش را این‌گونه برایش مقدر کرده بود. آیا این اهانت به داوود بود؟!

پیامبر آواره و بی‌سرپناه!

وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ. باز هم می‌خواهی نمونه دیگری برایت بگویم؟  حضرت عیسیعلی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام از روز تولد در جامعه متهمش کردند. در قرآن هم آمده است که دشمنان وقتی دیدند که حضرت مریم بدون همسر فرزنددار شده، به او تهمت زدند. بعد از این‌که معجزاتش را آشکار کرد و دعوتش را علنی ساخت و به حدی رسید که مردم را به خداپرستی دعوت کند، باز دشمن‌ها علیه او صف‌آرایی کردند، به طوری که هیچ جا امنیت نداشت که زندگی کند. همیشه از این شهر به آن شهر، از این روستا به آن روستا در حال سفر بود. نه همسری اختیار کرد، نه فرزندی داشت، نه خانه‌ای داشت که از آفتاب و سرما و برف و باران به آن پناه ببرد و سایه‌اش باشد.

فَلَقَدْ كَانَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ؛ وقتی می‌خواست بخوابد، برای این‌که سرش روی زمین نیفتد، تکه سنگی زیر سرش می‌گذاشت. وَیَلْبَسُ الْخَشِنَ؛ از این لباس‌های پشمینه و درشتی می‌پوشید که بعضی از شبان‌ها با دست می‌بافتند. وَیَأْكُلُ الْجَشِبَ؛ غذای او نان خشکیده‌ای بود که به راحتی نمی‌شد آن را بجوند و فرو دهند. وَكَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ؛ نانش یک لقمه نان خشک جو بود، اما خورشت‌اش گرسنگی بود؛ یعنی یک لقمه نان می‌خورد نه به آن اندازه که سیر شود، خورشتی که همراه این نان بود، گرسنگی بود. پیغمبر الوالعزم خدا و آن کسی که انتظار داریم بعد از ظهور حضرت مهدی(عج)، رجعت بفرماید و در رکاب ایشان یاور ایشان باشد، خوراکش یک قرص نان جو بود که سیرش نمی‌کرد و خورشت‌اش گرسنگی بود!

وَسِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ الْقَمَرَ؛ در شب چراغش ماه بود. سعی می‌کرد جایی باشد که مهتاب است تا اگر کاری دارد بتواند انجام دهد؛ یعنی چراغی که بتواند در تاریکی از آن استفاده کند، در اختیارش نبود. وَظِلَالُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا؛ سرپناهش شرق و غرب عالم بود؛ یعنی هیچ جا نداشت. از این بیابان به آن بیابان و از این شهر به آن شهر می‌رفت و خانه‌ای که سرپناهش باشد و بتواند آن‌جا استراحت کند، نداشت. وَفَاكِهَتُهُ وَرَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ میوه و سبزی‌اش گیاه‌هانی بود که زمین برای چارپایان می‌رویاند. او هم از همان‌ها می‌خورد.

وَلَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَلَا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ وَلَا مَالٌ یَلْفِتُهُ وَلَا طَمَعٌ یُذِلُّهُ؛ نه همسری داشت، نه فرزندی، نه مالی و نه به کسی طمعی داشت و دلی بسته بود که نفعی به او برساند. اعتنایی به کسی نداشت؛ آزاد بود. دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ؛ حتی الاغی نداشت که سوارش شود؛ مرکبش پاهایش بود. گاهی اگر کسی به او تعارف می‌کرد و مثلا از یک روستایی به روستای دیگر سوار الاغش می‌کرد، سوار می‌شد، ولی معمولا با پای پیاده مسافرت می‌کرد. وَخَادِمُهُ یَدَاهُ؛ خادمش دو دست خودش بود. کس دیگری برایش کار نمی‌کرد.

در ادامه حضرت به بیان برخی دیگر از ویژگی‌های زندگی پیامبر می‌پردازد، و می‌فرماید: ای شنونده! تو از پیغمبری الگو بگیر که اطیب و اطهر، پاک‌تر و پاکیزه‌تر است.

پروردگارا به حق این ایام شریف و به حق آن کسی که این ایام به او منتسب است و ما افتخار می‌کنیم که محبت او را در دل داریم، این نعمت را کامل کن؛ بر محبت و ولایت ما بیافزا، و ما را مشمول عنایات فرزندش قرار ده!


[1]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص529.

[2]. همان، ص169.

[3]. آل عمران، 133.

[4]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص222.

[5]. می‌گویند در پشت کوه قاف گاهی این چیزها پیدا می‌شود و کسانی چاقوکشی می‌کنند و به زور مال مردم را می‌گیرند! البته تصور نکنید که فقط بعضی از شهرهای کشور ما این‌گونه است. بنده اوایل انقلاب با آقایی سفری به پاریس داشتم. ایشان گفت به خیابان بروم، دوری بزنم و این‌جا را یاد بگیرم. حالا این خیابان از محله‌های امن پاریس و نزدیک سفارت ایران بود، اما پس از چند دقیقه با رنگ پریده و حالت لرزان برگشت. وقتی پرسیدم: چه شده؟ گفت: وقتی از این‌جا بیرون رفتم یکی با اسلحه جلویم را گرفت و گفت: پول‌هایت را بده! خواستم برگردم، دیدم فرد دیگری با اسلحه پشت سرم ایستاده است. بالاخره یک صد دلاری در جیبم بود، در آوردم و به آن‌ها دادم و آن‌ها هم وقتی دیدند چیز دیگری  ندارم، رهایم کردند.

[6]. فتح، 7.

[7]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص226.

[8]. قصص، 24