وقتى خداوند به بنده ناچیز، گنه كار و سیه روى خود اجازه مىدهد كه در پیشگاه او بایستد و سخن بگوید و حتى كلامش را نازل مىكند و به بنده خود مىآموزد كه با آن با پروردگار خویش گفتوگو كند، او را رهین بزرگ ترین لطف خود ساخته است. اگر انسان اهمیت این لطف الهى را درك كند، سزاوار است براى هر كلمهاى كه در هنگام نماز مىگوید، هزاران بار خداى را شكر گوید؛ چه رسد كه در قبال اداى نماز، از خداوند انتظار پاداش نیز داشته باشد. وقتى به كسى اجازه حضور در پیشگاه شخصیت بزرگى را مىدهند، آن را افتخار بزرگى براى خود مىشمرد. حال چه افتخارى بزرگتر از اینكه به محضر خداوند بار یابد؟
نمازگزاران واقعى كه حقیقت عبادت و نماز را مىشناسند، حضور و عرض ادب در پیشگاه خداوند و تلاوت آیات الهى و سخن گفتن با معبود خویش را بالاترین توفیق براى خود مىدانند و در مقام سپاس از این توفیق بزرگ، هر چیزى جز خدا را فراموش مىكنند و درخواست از خدا را عیب مىشمرند. آنان خوب مىدانند كه خداوند به هر كسى این توفیق را عنایت نمىكند كه یاد و كلام او را بلند آوازه سازد و پیوسته محیط و خانه خویش را با كلام الهى بیاراید: «فِی بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ. رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ إِقامِ
الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّكاةِ؛1 در خانه هایى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت] آنها رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود. در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مىكنند. مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمىدارد».
عبادت، رابطه انسان با خداست و هر قدر این رابطه دو سویه بین انسان و خدا با آگاهى بیشترى همراه شود، ارزش و تأثیر بیشترى خواهد داشت. حركات و اقوال در نماز، به خودى خود ارزشى براى انسان محسوب نمىگردد: كسى كه بى هدف و بدون انگیزه ركوع و سجود مىكند، ممكن است این كرنش را در برابر دیگران نیز انجام دهد؛ حتى ممكن است كسى نماز و اذكار و قرائت آن را براى اغراض دنیوى و براى جلب توجه دیگران بخواند، كه در این صورت نماز او عبادت محسوب نمىشود و ارزشى ندارد. قوام عبادت به درك، معرفت و توجه انسان به خداست. هر قدر انسان بر حقارت و بندگى خود واقف شود و عظمت، سیطره الهى و مالكیت او بر همه هستى را بیشتر درك كند و در هنگام عبادت بیشتر توجه خویش را بر این معانى متمركز سازد، عبادت او ارزشمندتر خواهد بود، تا آنجا كه ممكن است با درك فزونتر این حقایق و توجه كامل به مبدأ هستى، عبادت انسان به درجه و مرتبه عبادت اولیاى خاص خداوند برسد.
آنچه ما انجام مىدهیم، در ظاهر عبادت است و البته مسقط تكلیف نیز هست. عبادت حقیقى هنگامى محقق مىشود كه در حد توان توجه ما به
1. نور (24)، 36ـ37.
معانى و حقایق نهفته در عبادت معطوف گردد؛ به گونهاى آن حقایق در رفتار، سخنان و اندیشه هاى ما تبلور یابد.
در اینجا به نقش معرفت خدا در عبادت اشاره كردیم، اكنون این سؤال مطرح مىشود كه ما چگونه خدا را مىشناسیم و اصولا برداشت ما از شناخت خدا چیست؟ براى روشن شدن پاسخ سؤال فوق، ضرورت دارد كه قدرى به ماهیت معرفت و شناخت ما از موجودات دیگر بپردازیم.
اصولا انسان هر موجودى را با صفات و عوارضى كه در شعاع فهم یا حس او قرار گرفته مىشناسد و به واقع، به كنه و ذات آن موجود وقوف نمىیابد و شناخت وى منحصر به فهم و درك صفات و عوارض آن است؛ مثلاً شناخت ما از دوستمان بهشناختى منحصر است كه به قیافه، رنگ پوست، قد و قامت، رفتار و خلقیات و سایر عوارض و صفات او داریم و ذات او براى ما شناسایى نشده است. (البته در این باره كه ذات هر موجودى قابل شناخت است و علاوه بر شناخت حاصل از طریق صفات و عوارض، آیا علم حضورى و وقوف بر ذات موجود دیگرى براى ما ممكن است یا نه، بحث هاى گسترده و دامنه دارى از سوى فیلسوفان و عرفا طرح شده كه از عهده بحث ما خارج است). شناخت ما به موجوداتى كه مشاهده مىكنیم، در حد شناخت عوارض و صفات آنهاست كه در شعاع احساس و مشاهده ما قرار مىگیرند، نه فراتر از آن؛ اما شناخت موجودات و اشخاصى را كه مشاهده نكرده ایم، از طریق نقل و گزارش صفات و عوارض آنها حاصل مىگردد؛ مثلاً در مورد شخصیتى چون ابن سینا، پس از آنكه درباره زمان تولد، ویژگى هاى شخصیتى، تحصیلات و سایر خصوصیات او مطالعه كردیم، به شخصیت وى پى مىبریم و در واقع، آن صفات و ویژگى ها نُمادى از شخصیت ابن سینا را براى ما ترسیم مىكند و آنچه در
مقام معرفى آن شخصیت بر زبان مىآوریم، تنها نمادى از ویژگى هایى است كه از او شناخته ایم؛ چون ما ذات اشیا و موجودات را نمىشناسیم و عناوین و اسامى بیانگر ذات آنها نیست، بلكه عناوینِ اوصاف و صفات آنهاست.
گذشته از شناخت و معرفت امور حسّى كه مستقیماً آنها را درك مىكنیم یا از طریق نقل ویژگى ها بدان ها آگاهى مىیابیم، مسلماً شناخت ما به امور مجرد و نامرئى محدودتر مىشود؛ مثلاً شناخت ما به امین وحى خدا، جبرئیل، منحصر در همین حد است كه او واسطه ابلاغ آیات الهى به پیامبران مىباشد؛ وگرنه علاوه بر اینكه شناخت ذات جبرئیل براى ما ممكن نیست، مشاهده او نیز براى ما میسور نمىباشد؛ ـ حتى چنان كه در روایات آمده ـ پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)نیز تنها در پارهاى از مواردْ جبرئیل را به هنگام ابلاغ وحى خدا یا به صورت یاران خاص خود و یا در شمایل دیگرى درك و رؤیت مىكرد. ما همین اندازه مىدانیم كه جبرئیل بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل مىشد و آیات خدا را به ایشان ابلاغ مىكرد: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَْمِینُ؛1 و همانا این [قرآن] فرو فرستاده پروردگار جهانیان است، كه روح امین ـ جبرئیل ـ آن را فرود آورده است». اما نه از ویژگى ها و حقیقت جبرئیل چیزى مىدانیم و نه از ماهیت وحى اطلاع داریم، و نه از نحوه نزول جبرئیل بر قلب مبارك رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آگاهیم.
هر چه اشیا از حس ما دورتر مىشوند، شناخت ما به آنها ضعیفتر و كم رنگتر مىگردد، تا برسد به مجردات و بالاتر از همه، شناخت خداوند متعال كه منحصر به شناخت بسیار محدودى است كه به برخى از صفات او داریم و در
1. شعراء (26)، 192ـ193.
حقیقت، شناخت حقیقى از صفات الهى هم نداریم و تنها برخى امور ذهنى و گاه موهوم را كنار هم چیدهایم و ادعا مىكنیم كه خدا را شناخته ایم؛ و الا حقیقت صفات الهى در شعاع فهم ما قرار نگرفتهاند تا دست كمشناختى محدود، ولى صحیح از خداوند داشته باشیم.
البته براى اولیاى خدا بر اثر ریاضت هاى شرعى، شب زنده دارى ها، عبادات فراوان و اخلاص، در حالات خاصى انوار عظمت الهى تجلى مىكند. وقتى این تجلیات گسترش و دوام مىیابد، به مرحلهاى مىرسند كه با همه وجود و با علم حضورى خداوند را مشاهده مىكنند. بالاترین تجلیات ذات یا صفات الهى براى شریف ترین و كامل ترین بندگان خداوند رخ مىدهد؛ از این روى امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَهُ؛1 من هیچگاه پروردگار ندیده را عبادت نكرده ام». بى شك معرفت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به خداوند، فراتر از معرفت على(علیه السلام) بود؛ چون على(علیه السلام)با آن مقام متعالى و با عظمت خود فرمود: «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمَّد؛2 من بندهاى از بندگان محمد(صلى الله علیه وآله) هستم».
ما را چه رسد به مدارج كمال و قرب الى الله كه اولیاى خدا داشتهاند. ما هرچه تلاش كنیم و هرچه عرفان و فلسفه بیاموزیم، معرفتمان به خداوند در برابر شهود و معرفت اولیاى خدا به پروردگار خویش ذرهاى به شمار نمىآید. توصیف و معرفتى كه ما از خدا داریم، ساخته و پرداخته ذهن ما است و تنها از تصورات ذهنى مان حكایت مىكند و به هیچ وجه نمىتواند حقیقت صفات الهى را جلوه گر شود. بله، اگر خداوند حجاب را از برابر دیدگانمان بردارد و
1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 4، باب 5، حدیث 10، ص 33.
2. محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 1، ص 90.
جلوهاى از خود را به ما بنمایاند، بسیار ارزشمند است. در برخى از روایات آمده است كه آنچه را شما در ذهن خود با دقیق ترین معانى تصور مىكنید، آفریده شماست و خدا از آن فراتر و بلكه منزه است. امام باقر(علیه السلام)فرمودند: «كُلَّما مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فی أَدَقِّ مَعانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إلَیْكُمْ؛1آنچه را در ذهن خود با دقیق ترین معانى تصور و توهم كنید، [خدا از آن منزه است و] آن پندار شما مخلوقى است مثل شما».
وقتى دانستیم كه اولیاى خدا بر پایه معرفت و كمال خود به مقام شهود و شناخت صفات الهى رسیدند، شایسته است كه خود را در آن مسیر قرار دهیم و دنباله رو آنان باشیم، كه اگر پیش از وصول به مقام ایشان مرگمان فرا رسید، دست كم به خداوند متعال عرضه بداریم كه ما عمرمان را در مسیر پیروى از دوستان تو صرف كردیم.
به هر حال در هنگام عبادت باید به نوعى به خداوند معرفت داشته باشیم؛ و الا اگر هیچشناختى از او نداشته باشیم، چگونه مىخواهیم او را عبادت كنیم؛ اما روشن است كه خداوند در ذات، صفات و كمالات خود نامحدود است و به قول حكماء خداوند بى نهایت فراتر از بى نهایت است. حال وقتى خداوند در ذات و صفات خود (نظیر علم، قدرت، حیات، رحمت، جود و كرم) نامحدود است، موجودى محدود و سر تا پا نقصى چون ما نمىتواند در هیچ قلمروى از صفاتش او را به درستى بشناسد و بر صفتى از صفات وى احاطه پیدا كند: «وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْء مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ ...؛2 و به چیزى از علم او دست نیابند، مگر بدان چه خود خواهد».
1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 69، باب 37، حدیث 22، ص 292.
2. بقره (2)، 255.
هر آنچه درباره خدا بدانیم، معرفتى محدود و كم رنگ از كمالات خداوند و آمیخته با حجاب هاست. البته میسّر نبودن معرفت حقیقى به خداوند، از محدودیت هاى ما سرچشمه مىگیرد، نه آنكه خداوند بخل مىورزد؛ اما سخن در این است كه این معرفت محدود، چگونه حاصل مىآید و چگونه انسان به بعضى از صفات الهى توجه پیدا مىكند؟ پاسخ این است كه وقتى ما با توجه به استعداد خود در سطح معینى با صفتى از صفات خدا یا فعلى از افعال او ارتباط پیدا مىكنیم و بدان توجه مىیابیم، در همان سطح خداوند بر ما جلوه مىكند و به او آگاهى مىیابیم. البته این معرفت با توجه به استعدادهاى گوناگونى كه ما داریم، متفاوت مىشود. این استعدادهاى گوناگون، ناشى از نیازهایى است كه انسان دارد. این نیازها از نظر كمال و مرتبه وجودى مراتبى دارند. وقتى كسى گرسنه مىشود، از آن جهت كه خدا روزى دهنده است، به یاد او مىافتد و در این صورت، توجه او به صفت «رزاقیت» خداوند جلب مىشود. یا اگر گرفتار ظالمى شده، از آن رو كه خداوند او را یارى مىدهد و انتقامش را از ظالم مىگیرد، به یاد خداوند مىافتد. پس نیازهاى وجودى ما باعث مىشوند كه به صفات و كمالات خداوند توجه پیدا كنیم تا خداوند با آنها نیاز ما را مرتفع سازد. وقتى دعا مىكنیم، گرچه در مقام دعا چندین اسم خداوند را به كار مىبریم معمولاً توجه ما به اسم «قاضى الحاجات» معطوف است و در آن حال خداى را به عنوان موجودى كه حاجتمان را برآورده مىسازد، مىشناسیم.
تعیّن توجهات گوناگون ما به اسماء و صفات الهى، از محدودیت ها و نیازهاى گوناگونى سرچشمه مىگیرد كه در ما هست و آن نیازها، استعداد توجه به یك یا چند اسم و صفت از اسما و صفات الهى را در ما پدید مىآورد و پس
از این توجهات است كه خداوند به ما عنایت مىكند. از آنچه گفتیم در مىیابیم كه خداوند خود زمینه توجه به خویش را در ما قرار داده است و اگر خداوند آن نیازها و زمینه ها را در ما قرار نمىداد، توجهى به او پیدا نمىكردیم و در نتیجه كاملا از معرفت او محروم مىشویم. او ما را به گونهاى آفریده كه گرسنه، تشنه و مریض مىشویم و در آن حالت به كسى توجه مىیابیم كه نیازمان را برطرف مىسازد: «وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ. وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛1 و آن كس كه به من خوراك مىدهد و سیرابم مىگرداند، و چون بیمار شوم او مرا درمان مىبخشد».
یكى از اساتید اخلاق فرموده بود كه گاهى خداوند مدتى بندهاى را به فقر یا بیمارى مبتلا مىكند، براى اینكه او یك «یا الله» بگوید تا همین «یا الله» نجاتش بدهد و باعث سعادت او شود. انسان تا هنگامى كه در رفاه و راحتى است، در اندیشه بندگى خدا و توجه به او نمىباشد؛ اما خداوند از شدّت عنایت و كرم، وى را گرفتار مىكند تا در كمال درماندگى و بیچارگى خدا را به فریادرسى بخواند. به قول شاعر
خلق را با تو بد و بدخو كند *** تا تو را ناچار رو آن سو كند
تا دیگران نیازهاى انسان را برآورده مىكنند، او به سراغ خدا نمىرود و توجه ندارد كه خدایى نیز وجود دارد. وقتى نیاز مادى داشت، با پولى كه در اختیار دارد نیازش را تأمین مىكند، و اگر پول نداشت، از رفیق و خویشانش قرض مىگیرد. باید كار او به مرحلهاى برسد كه دیگران به فریادش نرسند و دست او از همه جا كوتاه شود تا به یاد خداوند بیفتد و با كمال عجز و بندگى او را بخواند. خداوند بندگانى را كه در هنگام برخوردارى از آسایش و رفاه دچار
1. شعراء (26)، 79ـ80.
غفلت و گمراهى مىشوند و خداوند را از یاد مىبرند و در مواجهه با شداید و گرفتارى ها به معبود خویش توجه مىكنند، این گونه توصیف مىنماید: «فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ؛1 و هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند، خدا را پاكدلانه مىخوانند و[لى]چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مىورزند».
در این مرحله، توجه به خداوند تحمیلى است و انسان در هنگامه اضطرار و درماندگى ـ آن هم با لطف و عنایت الهى ـ به پروردگار خویش توجه پیدا مىكند. البته همین توجه كه از نیاز انسان و براى درخواست رفع آن از سوى خداوند ناشى مىشود، انسان را متوجه معرفت فطرى خویش مىكند و مىتواند تأثیرى شایان در رهایى او از گمراهى و قرار گرفتن در مسیر رشد و كمال داشته باشد؛ اما بندگان خاص خداوند از این مرحله فراتر رفتهاند و همواره به یاد خدا هستند و معرفت عمیق آنان به خداوند باعث شده كه در رویارویى با سخت ترین گرفتارى ها و خطرها از یاد خداوند غافل نگردند و یاد خداوند به ایشان امنیت و آرامش مىبخشد: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛2 آگاه باشید كه بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مىشوند».
دوستان خاص خداوند را پرداختن به كسب و كار و سایر امور دنیایى، از یاد خداوند باز نمىدارد: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّكاةِ.3
به هر حال مراتب بندگان خدا در معرفت و توجه به خداوند، متفاوت است
1. عنكبوت (29)، 65.
2. یونس (10)، 62.
3. نور (24)، 37.
و برخى در این سیر كمالى به مرتبهاى از رشد و تعالى رسیدهاند كه در هر حالى فقط به خداوند توجه دارند و خداوند را همه كاره و فاعل مطلق مىدانند و براى هیچ كس جز او تأثیر استقلالى قائل نیستند. اینان اگر از چشمهاى آب بر مىگیرند یا از دست سقّایى آب مىنوشند، چشمه و سقّا را نمىبینند و دست خدا را مشاهده مىكنند كه به آنان آب مىدهد و سیرابشان مىكند. یا اگر مریض مىشوند و نزد پزشك مىروند و با مصرف دارو شفا مىیابند، معتقدند كه خداوند آنان را شفا داده است و عوامل و اسباب مادى را ابزارى در اختیار خداوند مىنگرند كه اراده و مشیت الهى را ظاهر مىسازند. آنان عوامل و اسباب مادى را سلسله حلقات زنجیرى مىدانند كه سررشته آن به دست خداست و اوست كه این سلسله را به حركت وا مىدارد. این بندگان خالص خدا، حضور خداوند را در همه عرصه هاى زندگى خود به وضوح درك مىكنند و حتى در هنگام جهاد و مبارزه با دشمنان، تنها چشم یارى به خداوند مىدوزند و از غیر او یارى نمىخواهند: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ؛1 و پیروزى جز از جانب خداوند تواناى حكیم نیست».
آنچه فعلا از ما برمى آید این است كه از طریق داده ها و مفاهیم علمى، كمالات و صفات خداوند را بشناسیم. برخى از متكلمان تا هشت صفت ذاتى براى خداوند شمردهاند كه عبارتند از: 1. علم؛ 2. قدرت؛ 3. حیات؛ 4. سمع؛ 5. بصر؛ 6. ادراك؛ 7. اراده و 8. ازلیت و ابدیت؛ اما مىتوان صفات ذاتى خداوند را در علم، قدرت و حیات منحصر دانست و بقیه را در قلمرو آنها جاى داد و تعریف كرد. در مقابل
1. آل عمران (3)، 126.
صفات ذاتى خداوند، صفات فعل خداوند قرار دارد كه در ارتباط با مخلوقات و فیض الهى درباره آنهاست؛ نظیر صفت مالكیت، رازقیت، زنده كردن و میراندن. معروف است كه اسماى حسناى خداوند، 99 عدد است. البته در قرآن و روایات اسم هاى بسیط و تركیبى خداوند از هزار عدد نیز تجاوز مىكنند؛ چنان كه در دعاى جوشن كبیر هزار اسم تركیبى و غیر تركیبى خداوند شماره شده است.
وقتى ما صفت هاى خدا را شناختیم، به نحوى خداوند را شناخته ایم؛ چون صفت با موصوف و ذاتى كه بدان متصف مىشود، همراه است. وقتى مىگوییم «سیب قرمز است» یا «سیب شیرین است»، مىدانیم كه جسمى به نام سیب وجود دارد كه متصف به قرمزى و شیرینى است. هنگامى كه صفات ذات و فعل خدا را شناختیم، پى مىبریم كه ذاتى به نام خداوند وجود دارد كه آن ویژگى ها به او مربوط مىشوند. در واقع، ما پس از شناخت مفاهیم متعددى از اوصاف خداوند، مفهوم جامعى از آنها در ذهنمان ترسیم مىكنیم كه نمادى از مفاهیم زیر مجموعه آن است و با آن به خداوند اشاره مىكنیم. این عملیات ذهنى، به روانشناسى ذهن مربوط مىشود. در این عملیات ذهنى، مفاهیم به دست آمده از صفات، درجه بندى مىشوند و براى مجموع بخشى از آنها، اسم خاصى انتخاب مىشود؛ چنان كه علما، اسما و صفات الهى را رده بندى كردهاند و هر مجموعهاى از آنها را با یك عنوان و مفهوم خاص مشخص نمودهاند.
مى دانیم كه خداوند ارتباطات گسترده و گوناگونى با مخلوقات خود دارد؛ مثلاً به انسان حیات و زندگى مىدهد و از این جهت «محیى» شناخته مىشود. همچنین وقتى انسان گرسنه است، به او غذا و روزى مىدهد؛ پس او «رازق»
است. حال اگر بخواهیم مفهومى را در نظر بگیریم كه همه ارتباطات خداوند با مخلوقات را پوشش بدهد، شاید جامعتر از مفهوم بخشندگى و اسم «رحمان»، اسم و مفهوم دیگرى را پیدا نكنیم. خداوند بر اساس صفت رحمانیت خود همه موجودات را از كمالات وجودى اوّلى برخوردار ساخت و بخشش و نعمت عام را براى همه گستراند؛ اما در این بین، انسان موجودى تكامل پذیر است كه استعداد رشد و تعالى دارد و به جز رحمت عامى كه شامل انسان نیز مىشود، خداوند انسان را از بخشش و رحمت خاص خود نیز برخوردار مىسازد تا مسیر تكامل و تعالى او هموار شود و بتواند با انتخاب و اختیار، مسیرى كه خداوند فرا روى او نهاده بپیماید. خداوند به دلیل عنایت و رحمت خاصى كه تنها نصیب انسان ساخته، به صفت «رحیم» متصف مىشود. پس ارتباط عام خداوند با مجموعه هستى، با صفت «رحمان» تبیین مىگردد و ارتباط خاص خداوند با انسان (هدایت و سوق دادن انسان به سمت كمال و سعادت) با صفت «رحیم» روشن مىشود.
گفتیم كه براى ایجاد ارتباط و بندگى خداوند، باید او را بشناسیم؛ اما سخن در كیفیت این شناخت است كه گفته شد این شناخت، مفهومى است (و چون بحث ما دربارهشناختى است كه امكان حصول آن براى همه میسور باشد، به بحث معرفت شهودى وارد نمىشویم). وقتى ثابت شد كه سروكار ما با مفاهیم است و ما از طریق الفاظ به مفاهیم و از مفاهیم به مصادیق منتقل مىگردیم، این سؤال مطرح مىشود كه ذهن ما با كدام یك از مفاهیمى كه بر خداوند صدق مىكند آشناست و با آن با خداوند ارتباط برقرار مىكند؟ گفته شد كه شناخت ذات خداوند براى ما ممكن نیست و ما تنها از طریق شناخت بعضى از صفات خداوند، مىتوانیم به او معرفت بیابیم. صفتى كه ارتباط عام خداوند با
همه مخلوقات را بیان كند، «رحمان» است. این صفت بیانگر آن است كه همه چیز از خداست و هر كس هر چه دارد، از خداست و او همه موجودات را بر اساس فضل و رحمتش آفرید. این اسم، مختص خداوند است و به جز خداوند كس دیگرى به صفت «رحمان» متصف نمىشود؛ و به تعبیر بزرگان: «الرَّحمنُ، إِسْمٌ خاصٌّ بِالصِّفَةِ العامَّةِ؛ «رحمان» اسم خاص خداوند است؛ اما قلمرو گستردهاى دارد و همه مخلوقات را در بر مىگیرد».
همچنین با توجه به اینكه خداوند به ما عقل و خرد داده، استعداد تكامل را در ما فراهم كرده و زمینه هاى تعالى و رشد را نیز به ما عطا فرموده، خداوند را به عنوان «رحیم» مىشناسیم؛ زیرا این هدایت و بخشش خاص خداوند، تنها شامل حال انسان ها مىشود. پس رحیم نیز صفت دیگر خداوند است كه از بخشش خاص خداوند در حق ما حكایت مىكند. این صفت و صفت «رحمان» بیش از صفات دیگر خداوند براى ما شناخته شده است؛ اما در مقابل صفت رحمان كه فقط خداوند به آن متصف مىگردد، صفت «رحیم» به غیر خدا نیز داده مىشود. به تعبیر بزرگان: «الرَّحیمُ إِسْمٌ عامٌ بِالصّفَةِ الخَاصَّةِ؛ «رحیم» اسمى است عام (كه غیر خدا نیز بدان نامیده مىشود) اما قلمرو آن خاص است و فقط متوجه انسان هاست».
این نكته را باید بیفزاییم كه برخى در مباحث ادبى خود درباره قرآن، گفتهاند كه «الله» از «اله» گرفته شده؛ اما این نظریه مخدوش است؛ چون «الله» اسم ذات خداوند و فراتر از اسم «إله» است كه به معناى معبود مىباشد. اله و معبود صفتى است كه از فعل انسان كه همان پرستش و عبادت خداست، اخذ مىشود؛ چون در نتیجه عبادت ما خداوند معبود مىگردد؛ اما الله اسم ذات خداوند و مستجمع همه صفات كمالى است.
با توجه به آنچه گفتیم، روشن مىشود كه سوره حمد چقدر عظمت دارد و چرا شریف ترین و برترین سوره قرآن معرفى شده است. عظمت این سوره تا حدى است كه در كلام خداوند، عِدل قرآن قرار داده شده و هنگامى كه خداوند مىخواهد بر رسولش به واسطه نزول وحى منت بنهد، مىفرماید: «وَ لَقَدْ آتَیْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ؛1 و به راستى به تو سبع المثانى [سوره فاتحه] و قرآن بزرگ را عطا كردیم».
در فضیلت سوره حمد روایات فراوانى وارد شده؛ از جمله در حدیثى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به جابر بن عبدالله انصارى مىفرمایند: «یا جابِرُ، أَلا أُعَلِّمَكَ أَفْضَلَ سُورَة أَنْزَلَها اللهُ فی كِتابِهِ؟ قالَ: فَقالَ جابِرُ: بَلى بِأَبی أَنْتَ وَ أُمِّى یا رَسُولَ اللهِ عَلِّمْنِیها، قال: فَعَلَّمَهُ أَلْحَمْدُ للهِ أُمُّ الْكِتابِ؛2اى جابر، آیا برترین سورهاى كه خداوند در قرآن نازل كرده به تو نیاموزم؟ جابر گفت: بله، پدر و مادرم فدایت باداى رسول خدا، به من آن را بیاموزید. راوى مىگوید: پس از آن پیامبر سوره الحمد لله، مادرِ قرآن، را به جابر آموخت».
همان فضیلتى كه سوره حمد بر سایر سوره هاى قرآن دارد، آیه «بسم الله الرّحمن الرّحیم» بر سایر آیات سوره حمد دارد و در روایت وارد شده كه «بسم الله الرّحمن الرّحیم» عظیم ترین آیهاى است كه در قرآن نازل شده است.3
1. حجر (15)، 87.
2. تفسیر عیاشى، سوره حمد، حدیث 9.
3. همان، حدیث 14.