از قرآن و روایات و همچنین برهان هاى عقلى استفاده مىشود كه هدف نهایى از آفرینش انسان، تكامل روحى و معنوى و رسیدن به مقامى است كه قرب به خداوند متعال نامیده مىشود، و انسان با انجام دادن اعمال اختیارى مىتواند به این مقام والا برسد. اعمال اختیارى در صورتى كه موجب نزدیك شدن به قرب الهى باشند «عبادت» نامیده مىشوند. در این باره قرآن كریم مىفرماید:«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛1 و جنّیان و آدمیان را نیافریدم مگر براى اینكه مرا بپرستند».
عبادات را مىتوان به دو دسته تقسیم كرد: برخى از آنها فقط براى اظهار بندگى به پیشگاه الهى صورت مىگیرند. قوام این گونه اعمال (نظیر نماز و روزه) به قصد قربت مىباشد و بدون آن، ماهیتشان تحقق نمىیابد. دسته دوم، اعمال دیگرى است كه با هدف خاصى انجام مىشوند و اگر مورد رضایت خداوند باشند و با قصد قربت تحقق یابند، عبادت به شمار مىآیند. بنابراین شرط اساسى در عبادت بودن یك عمل، قصد قربت است و هر قدر نسبت به آن اهتمام ورزیم، ارتباط نزدیك ترى بین ما و خداوند برقرار مىگردد و از جنبه معنوى، به خداوند نزدیكتر مىشویم.
از روایات اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مىشود كه نماز، عبادت برتر است و خداوند متعال همه پیامبران و اولیا را به آن سفارش كرده است و این امر از
1. ذاریات (51)، 56.
قطعیات اسلام به شمار مىرود. در قرآن نیز آمده است كه خداوند به حضرت موسى(علیه السلام)وحى فرمود: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛1 و براى یاد من نماز را برپادار». حضرت عیسى(علیه السلام) نیز در گهواره این سفارش خداوند را یادآور شد: «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛2 و تا زندهام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است».
اهمیت نماز تا به حدى است كه قبولى عبادات دیگر به قبولى آن بستگى دارد و اگر نماز مورد قبول درگاه الهى قرار نگیرد، بقیه عبادات نیز قبول نخواهد شد. امام صادق(علیه السلام)مى فرمایند: «انَّ أَوَّلَ مَا یُحاسَبُ بِهِ العَبْدُ الصَّلوةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا؛3 اولین چیزى كه بنده درباره آن حساب رسى مىشود، نماز است؛ پس اگر پذیرفته شد، بقیه اعمال نیز پذیرفته خواهد شد».
ارتباط بین قبولى نماز و قبولى عبادات دیگر به توضیحى نیاز دارد كه فعلا در صدد بیان آن نیستیم. منظور ما این است كه بهترین راه رسیدن به قرب خداوند و نایل شدن به سعادت ابدى، نماز است؛ از این رو باید در انجام دادن آن اهتمام جدّى داشت.
توجه به این نكته ضرورى است كه نماز ویژگى هایى دارد كه به ظاهر شریعت مربوط مىشود و رعایت آنها براى انجام دادن نمازِ صحیح لازم است؛ اما آنچه باعث تقرب حقیقى به خداوند مىشود، روح نماز و توجه دل به خداوند است. به عبارت دیگر، انسان از راه دل با خداوند ارتباط برقرار مىكند، نه از طریق شكل رفتار. بنابراین براى استفاده بهتر و شایستهتر از نماز، باید
1. طه (20)، 14.
2. مریم (19)، 31.
3. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 83، باب 6، حدیث 46، ص 25.
بكوشیم روح نماز را بیشتر درك كنیم كه این مهم با تعلق بیشتر دل به نماز حاصل مىشود. بر این اساس، سعى ما بر آن است كه درباره محتواى نماز مباحثى را ارائه كنیم.
به جز حركات و اقوال، نماز از محتوا و روحى ارزشمند برخوردار است كه با استفاده از آن، انسان به عالى ترین مراتب قرب الهى دست مىیابد. اندیشه در محتواى نماز و آشنایى با عناصر معنوى این معجون الهى، به ما كمك مىكند كه نمازمان را بهتر به جا آوریم و استفاده بیشترى از آن ببریم. اهمیت توجه به روح و محتواى نماز از این سخن امام رضا(علیه السلام) به خوبى روشن مىشود: «الصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِىٍّ؛1 نماز، وسیله تقرب هر تقوا پیشه است».چنان كه اشاره كردیم، نماز غیر از حركاتى نظیر ایستادن، ركوع، سجده و نشستن در حال تشهد، خواندنى هایى نیز دارد كه خود به سه دسته تقسیم مىشوند: دسته اول از خواندنى هاى نماز، اذكار است؛ مانند «الله اكبر»، «الحمد لله» و «سبحان الله». دسته دوم، قرائت قرآن است. در ركعت اول و دوم نماز، باید سوره حمد و سورهاى دیگر از قرآن خوانده شود. دسته سوم از خواندنى هاى نماز، عبارت است از دعاهایى كه در نماز مىخوانیم. البته این دعاها (نظیر دعایى كه در قنوت، ركوع و سجده، و نیز دعاهایى كه قبل از نماز یا در تعقیبات نماز خوانده مىشوند) واجب نیستند و از مستحبات نماز به شمار مىآیند.
در بین اذكار، ذكرى كه بیش از همه در نماز تكرار مىشود، «تكبیر» است.
1. محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 3، ص 265.
ما در اذان نماز شش مرتبه تكبیر را تكرار مىكنیم و سپس در اقامه چهار مرتبه تكبیر مىگوییم؛ آن گاه نماز خود را با تكبیرة الاحرام آغاز مىكنیم. در فواصل نماز و پس از انجام هر عملى، مستحب است تكبیر بگوییم؛ بعد از اتمام نماز نیز مستحب است، كه سه بار تكبیر بگوییم. همچنین در تسبیحات فاطمه زهرا(علیها السلام)كه پس از نماز مىخوانیم، سى و چهار مرتبه تكبیر مىگوییم. حال با توجه به اینكه تكبیر ذكرى محورى است، باید در معناى آن دقّت بیشترى داشته باشیم. شكى نیست كه شناخت معناى الله اكبر، متوقف بر شناخت معارف عمیق الهى و عقلى است؛ زیرا درباره ذكر الله اكبر «= خدا بزرگتر است» این سؤال مطرح مىشود كه «الله» كیست، و ما چه معنایى را از آن درك مىكنیم؟ این سؤال به ظاهر ساده، از مسائل بسیار پیچیده و عمیق است كه به راحتى نمىتوان از عهده تبیین آن برآمد و ما مىكوشیم در حد فهم خود آن را روشن كنیم.
در زبان عربى، اسم جلاله «الله» به صورت اسم خاص و علم شخصى براى خداوند به كار مىرود و معنایى را مىشناساند كه مخصوص پروردگار است. در تعریف این واژه گفته شد: الله إِسمٌ لِذات مُسْتَجْمِع لِجَمِیعِ الصِّفاتِ الكَمالِیَّةِ؛ الله اسم براى ذاتى است كه همه صفات كمالى را دارد. در مقابل الله كه اسم ذات خداوندى است، نام هاى دیگر براى ذات پروردگار وضع نشدهاند، بلكه براى بیان اوصاف خداوند وضع گردیدهاند؛ مثلاً رحمان، رحیم، خالق و علیم، عنوان هایى براى صفات خداوند هستند و ما با هر یك از آنها به صفتى از صفات خداوند اشاره مىكنیم.
پس از آنكه ما كسى را شناختیم و به ذات او آگاهى یافتیم، مىتوانیم با استفاده از اسم خاص به ذات وى اشاره كنیم. وقتى نام «حسن» را مىشنویم، آن را بر شخص خاصى تطبیق مىدهیم و این نام، اسم ذات و علم براى آن شخص و مفهومى جزئى به شمار مىرود، و با ویژگى هایى چون عالم، فقیه و مانند آنها كه از اوصاف شخص حكایت دارند و در زمره مفاهیم كلى به شمار مىروند، متفاوت است. اسم خاص كسى را هنگامى به كار مىبریم كه ذات او را بشناسیم و آن اسم، از شخص معین و شناخته شده حكایت كند و قابل شناساندن به دیگران باشد. اكنون این سؤال مطرح مىشود كه وقتى گفته مىشود الله اسم ذات خداوند است، آیا شخص خداوند را شناختهایم تا با كلمه الله به او اشاره كنیم؟ وقتى تصور ما این است كه الله اسم شخص و عَلَمِ ذات خداوند است، آیا همانگونه كه حسن را مىشناسیم و وقتى نام حسن برده مىشود ذهن ما متوجه آن شخص مىشود، آیا شخص خداوند را شناختهایم تا وقتى نام الله برده مىشود، فوراً ذهن ما متوجه آن حقیقت و واقعیت شود؟ یا اینكه ما شناخت عینى و حقیقى به خداوند نداریم و شناخت ما به خداوند غیر مستقیم و از طریق شناخت اوصاف او (نظیر آفریننده جهان و روزى دهنده) حاصل شده است. در این صورت با توجه به اینكه اوصافْ، مفاهیمى كلى هستند، شناخت ما به خداوند نیز،شناختى كلى خواهد بود، نهشناختى جزئى و شخصى.
از قرآن استفاده مىشود كه انسان به شخص و ذات خداوند معرفت دارد و این معرفت در عالم دیگرى، به نام «عالم میثاق» و یا «عالم ذرّ» به دست آمده است. خداوند متعال درباره این معرفت مىفرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى
شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ؛1 [یاد كن]آن گاه كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم، فرزندان آنان را بر گرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد، [فرمود:]آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهى مىدهیم؛ [این گواهى را گرفتیم] تا روز رستاخیز نگویید كه ما از این، بى خبر بودیم».
موضوع عالم میثاق و عالم ذرّ از مباحث بسیار پیچیده و عمیق قرآنى است كه فعلا ما در صدد بیان آن نیستیم؛2 اما آنچه به طور اجمال از آیه فوق برداشت مىشود، این است كه خداوند متعال در نشئهاى دیگر، نوعى مواجهه و رویارویى با همه انسان ها داشته و درآن رویارویى، از آنان اقرار بر پروردگار بودن خود گرفته، و همه انسان ها به این حقیقت كه خداوند پروردگار آنهاست شهادت دادهاند. فایده این اعتراف آن است كه هیچ كس حجتى براى انكار خداوند ندارد و در روز قیامت كافران و تبه كاران نمىتوانند خطاب به خداوند بگویند: «ما تو را نمىشناختیم».
براى تبیین معرفت فوق و كیفیت حصول آن و نحوه به انجام رسیدن حجت بر انسان ها در روز قیامت، آنچه مىتوان ذكر كرد این است كه اساساً ما از سه نوع شناخت برخورداریم: 1.شناخت آگاهانه؛ 2.شناخت نیمه آگاهانه؛ 3.شناخت ناآگاهانه؛شناختى كه در آیه میثاق از آن یاد شده، از نوع شناخت ناآگاهانه است. توضیح اینكه ممكن است كسى چیزى را بداند؛ اما به دانسته خود توجه نداشته باشد و ناگاه شرایطى براى او فراهم آید كه به آنچه مىدانسته، توجه یابد و دانستهاى كه از آن غافل بود، به ساحت آگاهى او وارد شود.
با توجه به این حقیقت، آیات و روایات فراوانى دلالت دارند كه انسان به
1. اعراف (7)، 172.
2. ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن (3 ـ1)، ص 37 ـ 47.
خداوند معرفتى ناآگاهانه دارد و اگر حجاب ها برداشته شوند، به آن معرفت آگاهى مىیابد. هنر انسان این است كه در همین عالم بكوشد كه با اختیار خود آن معرفت ناآگاهانه رابه معرفتى آگاهانه تبدیل كند؛ یعنى با تلاشى توان فرسا توفیق یابد شخص خدا را بشناسد و شناخت حقیقى به خداوند پیدا كند، نه اینكه او را از طریق مفاهیم كلى بشناسد. مسلّماً اگر كسى شخص خداوند را شناخت و با او انس گرفت، دیگر او را فراموش نمىكند و از او غافل نمىشود.
شناخت خداوند و معرفت الهى، در كلمات بزرگان، هدف آفرینش معرفى شده است؛ چنان كه در سخنان امام راحل(رحمه الله)آمده كه هدف آفرینش «معرفة الله» است و اگر گفته مىشود كه پیامبران براى اجراى عدالت مبعوث شدند، اجراى عدالت هدف نهایى نیست، بلكه مقدمه معرفة الله مىباشد.1 پس بالاترین مرتبه شناخت خداوند، معرفت شخصى ذات پروردگار است كه طى آن انسان با همه وجودْ خداوند را مىبیند و شهود مىكند و به مرتبهاى از درك و یقین به ذات حق مىرسد كه هیچ شكى در وجود خداوند براى او باقى نمىماند. هنگام عبادت اگر توجه انسان از غیر خداوند قطع شود و با حضور قلب كامل به خداوند توجه یابد، مرتبهاى از معرفت شخصى به ذات خداوند براى وى حاصل مىآید. البتّه معرفت به اسما و صفات خداوند، مطلوب و لازم است؛ اما این معرفت مقدمه رسیدن به معرفت ذات پروردگار مىباشد.
1. عمده نظر كتاب الهى و انبیاى عظام، بر توسعه معرفت است. تمام كارهایى كه آنها كردند، براى این بوده است كه معرفة الله را به معناى واقعى توسعه دهند. عدالت اجتماعى غایتش براى این است... تمام مقصد انبیا برگشتش به یك كلمه است و آن معرفة الله است، تمام مقدمه این است.(امام خمینى، صحیفه نور، ج 19، ص 84 و 283.)
روشن شد كه ما به ذات خداوند معرفتى ناآگاهانه داریم كه در عالم میثاق براى ما حاصل شده و شناخت ما از «الله» كه اسم ذات خداوند است، فعلا معرفتى اجمالى و ناقص است و وقتى در پایان مراحل تكاملى معرفت، به او معرفت آگاهانه یافتیم، ذات وى كاملا براى ما شناخته خواهد شد و قابل اشتباه با موجود دیگرى نخواهد بود. اگر در این دنیا به معرفت شهودى دست نیابیم، در قیامت كه حجاب هاى معرفت از فرا روى ما برداشته مىشود، خود را در محضر خداوند مىبینیم و حجتى در قبال گناهان و كوتاهى هاى خود نداریم. در آن روز همه مردم خدایى را كه ناآگاهانه مىشناختند، آگاهانه خواهند شناخت و اگر جز او كس دیگرى را عبادت كردهاند، به اشتباه خود پى مىبرند. در آن روز، با همه وجود به مالكیت مطلق خداوند اعتراف مىكنند: «یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفى عَلَى اللهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ للهِِ الْواحِدِ الْقَهّارِ؛1 روزى كه نمایان شوند، هیچ چیز از آنان بر خدا پوشیده نباشد، [و ندا آید كه]امروز فرمانروایى از آنِ كیست؟ از آنِ خداوند یكتاى قهار است».
راه تبدیل معرفت ناآگاهانه به معرفت آگاهانه، عمل به دستورات شریعت و پیروى از سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و همچنین شناخت صفات خداوند و توجه به آنهاست كه از همه ما برمى آید. با شناخت و توجه به صفات خداوند و تمركز بر روى آنها، رفته رفته زمینه توجه كامل قلبى به خداوند و معرفت آگاهانه به او فراهم مىشود و به مرحلهاى مىرسیم كه خداوند نور معرفت خویش را بر دلمان مىتاباند و در آن صورت، شناخت ذات خداوند براى ما حاصل مىگردد. این، همان مسیرى است كه فرا روى انبیا، ائمه و اولیاى
1. غافر (40)، 16.
خداوند گشوده بود و آنان از این طریق، به معرفت آگاهانه خداوند رسیدند و ما را نیز به پیمودن آن دعوت كردند.
در تعریف واژه «الله» كه اسم خاص خداوند است، گفته مىشود: «ذات مستجمعٌ لجمیع الصّفاتِ الكمالیّة» در این تعریف مفهوم «ذات» كه مفهومى است كلى،شناختى كلى و غیر مستقیم از خدا به دست مىدهد و شخص خداوند شناخته نمىشود. با چنین تعبیرى تنها اشارهاى به موجودى عینى و خاص مىشود. چنان كه وقتى بخواهیمشناختى كلى و اجمالى از شخصى به نام «حسن» ارائه دهیم، مىگوییم: حسن فرزند على است كه در فلان تاریخ متولد شده است. در این معرّفى حسن با مفاهیمى كلى شناخته شده و به هیچ وجه وجود مشخص و عینى او كه با مشاهده شناخته مىشود، به دیگران نمایانده نشده است. شناخت ذات خداوند هم با الفاظ و مفاهیم به دست نمىآید، بلكه با تجلّى ذات خداوند بر قلب انسان و هدایت خاص او حاصل مىگردد و در پرتو تابش نور علم الهى به قلب انسان است كه وى ذات خداوند را مىشناسد.
پس مىتوان ذات خداوند را شناخت و باید بكوشیم كه به این شناخت دست یابیم؛ اما باید توجه داشت كه این شناخت مراتبى دارد كه عالى ترین مرتبه آنْ (شناخت كامل ذات خدا) به خداوند اختصاص دارد و حتى انبیا و اولیاى خاص خدا نیز، به آن مرتبه نمىرسند. انسان ها در حد سعه وجودى خود مىتوانند كمابیش به سایر مراتب معرفت خداوند دست یابند.
گفتیم كه از جمله راه هاى توجه به خداوند و شناخت او، توجه به صفات اوست؛ از این رو در نماز ذكرهایى آمده كه باعث توجه به خداوند مىشوند. آن اذكار در
تسبیحات چهارگانه؛ سبحان الله، الحمد لله، لا إله إلاَّ الله و الله اكبر خلاصه مىشوند. البته در نماز مىتوان از ذكرهایى چون «شكراً لله» نیز استفاده كرد؛ اما آنها جزء نماز به شمار نمىآیند. در بین ذكرهایى كه در نماز باید خوانده شود، بر «الله اكبر» بیشتر تأكید شده است و مىتوان گفت كه الله اكبر، ذكر محورىِ نماز است. این ذكر هم قبل از نماز ـ در اذان و اقامه ـ، هم در طلیعه آن، هم در بین نماز و هم پس از نماز خوانده مىشود. در این ذكر، صفت «اكبر» محور قرار گرفته است و ما از طریق این صفت مىخواهیم خداوند را بشناسیم؛ به همین دلیل بایسته است كه در مفهوم «اكبر» بیشتر دقّت كنیم؛ اما این مفهوم چگونه شناخته مىشود؟ و اساساً ما مفاهیم را چگونه درك مىكنیم؟
در پاسخ به پرسش فوق، باید گفت كه معمولاً شناخت هاى آگاهانه انسان، از طریق حواس ظاهرى و باطنى حاصل مىشوند: ما با دیدن، شنیدن، لمس كردن و چشیدن به پدیده هاى ظاهرى و مادى كه با حواس ظاهرى قابل درك هستند، علم پیدا مىكنیم. همچنین احساسات باطنى؛ چون غم، شادى، ترس و امید، به وسیله حواس باطنى و با علم حضورى درك مىشوند. (روشن است كه منظور ما در اینجا تحصیل معرفت آگاهانه است، نه معرفت ناآگاهانه. چنان كه گفتیم، ما به خداوند معرفت ناآگاهانه داریم كه این معرفت بر جاى مانده از عالم میثاق است و از قبیل علم حصولى آگاهانه نیست.)
پس از آنكه از طریق حواسّ، معرفت هایى براى ما حاصل شد، ذهن به واسطه توانایى ها و قدرت تجزیه و تحلیلى كه دارد، مىتواند از معلومات حسى مفاهیمى را انتزاع كند. این مفاهیم در زمره مدركات حسى ما به شمار نمىآیند و با عمومیّتى كه دارند، امور غیر مادّى و نامحسوس را هم شامل مىشوند؛ نظیر مفهوم «كمال» و «شدّت» كه در اثر مقایسهاى كه ذهن روى مدركات
خارجى و محسوس انجام داده، انتزاع شده؛ امّا دایره صدق آنها محدود به محسوسات نیست.
همچنین، مفهوم «بزرگى» و «كوچكى» از مفاهیم نسبى و اضافى هستند. بزرگى و كوچكى از امور محسوس نیستند كه بتوان آنها را مشاهده كرد، بلكه پس از آنكه مقایسهاى بین دو چیز انجام گرفت، دو مفهوم متضایف (كوچك و بزرگ) انتزاع مىشوند؛ آن گاه در مقایسهاى دیگر چیزى را كه به مفهوم بزرگ متصف شده، با چیزى كه حجم بیشترى دارد مقایسه مىكنیم و آن را با مفهوم «بزرگ تر» توصیف مىنماییم. در حقیقتْ مفهوم بزرگتر در اثر عروض اضافه ثانوى بر اضافه اوّلى به دست مىآید.
مفاهیم كوچك و بزرگ و بزرگ تر، از امور مادّى و محسوس انتزاع شدهاند؛ امّا با تعمیم و تجریدى كه ذهن درباره آنها انجام مىدهد، بر اشیاى نامحسوس نیز قابل صدق مىباشند. البته اینكه چگونه ما از عالم محسوسات به معانى انتزاعى و مفاهیم غیر مادى و غیر حسى منتقل مىشویم و فرآیند انتزاع مفاهیم از امور محسوس چیست، از مباحث فلسفى پیچیدهاى است كه از دیرباز مورد توجه فیلسوفان بوده است، گرچه نحوه انتزاع مفاهیم، براى ما ناشناخته باشد، همه ما مفاهیم انتزاعى را مىشناسیم و تجربه ثابت كرده كه ما با مقایسه بین دو جسم مادى، مفهوم بزرگتر را انتزاع و بر یكى از آن دو اطلاق مىكنیم. گاهى این مقایسه را در امور معنوى و غیر مادى انجام مىدهیم و شخصى را به لحاظ روحى و معنوى «بزرگ» مىنامیم و منظورمان بزرگى او در جهات مادى نیست، بلكه بزرگى معنوى وى مدّ نظر ما است. چنان كه درباره دو صفت نسبى و اضافىِ «بالا» و «پایین»، گاهى دو امر محسوس مثل سقف و كف اتاق را با یكدیگر مقایسه مىكنیم و مىگوییم
یكى كف و پایین و دیگرى فوق و بالاست. گاهى نیز این مقایسه را در امور معنوى انجام مىدهیم و علوّ و رفعت معنوى را اراده مىكنیم.
وقتى قرآن درباره خداوند مىفرماید: «هُوَ الْعَلِیُّ الْكَبِیرُ؛1 و خداست والا و بزرگ» یا مىفرماید: «الْكَبِیرُ الْمُتَعالِ؛2 بزرگ و برتر است» به هیچ وجه منظورْ بزرگى مادى نیست، بلكه این بلند مرتبگى از مفاهیم معنوى است؛ چون این مفاهیم به جز مصادیق مادى، مصداق هاى معنوى نیز دارد.
حاصل آنكه مفاهیمى چون بزرگى و بالایى ابتدا در عالم محسوسات براى ما درك مىشوند و بعد از تجرید و تعمیم، آن مفاهیم را براى امور معنوى نیز به كار مىبریم، و از آنجا كه مفاهیم منتزع از عالم ماده، شائبه جسمانیت و محدودیت دارند، وقتى بر امور معنوى و از جمله خداوند اطلاق مىشوند، باید از خواص مادى تنزیه شوند.
به طور كلى آنچه را درك مىكنیم، محدود است و ذهن ما آمادگى درك نامحدود را ندارد. پس وقتى از نامحدود بودن موجودى سخن مىگوییم، بدان معنا نیست كه حقیقت نامحدود بودن را شناخته ایم، بلكه با تركیب كردن مفهوم «نفى» (نا) و «محدود» به امرى كه حقیقتش را نشناخته ایم، اشاره مىكنیم. چنان كه وقتى موجودى را به «نامتناهى» توصیف مىكنیم، حقیقت نامتناهى براى ما شناخته شده نیست، بلكه پس از درك مفهوم «متناهى» و مفهوم «نا» آن دو را با هم تركیب مىكنیم و به این وسیله، از نامتناهى بودن خداوند خبر مىدهیم. علم ما بسیار محدود است و در مقابل علم مطلق خداوند چیزى به شمار نمىآید و چنان كه قرآن كریم مىفرماید، بهره كمى از
1. لقمان (31)، 30.
2. رعد (13)، 9.
علم الهى نصیب ما شده است: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً»؛1 آنچه را ما درك مىكنیم، محدود و همراه با نقص، عیب و ضعف است؛ اما خداوند این امكان را به ما داده است كه با تركیب كلمه نفى و تنزیه با یكى از مفاهیم محدودْ، او را از آن نقص ها و محدودیت ها منزه بدانیم؛ مثلاً بگوییم خداوند موجودى است كه فقر و جهل ندارد و از هر نقصى منزه است، یا بگوییم خداوند علم نامحدود دارد. اگر جز این بود، راهى براى بیان صفات خداوند نداشتیم.
بنابراین معرفت هاى آغازین ما آكنده از نقایصند. محدودیت ها و نقایصى كه خداوند از آنها منزه مىباشد. حتى علم ما، از طریق دیدن، شنیدن و سایر حواس محدود به دست آمده و نمىتوان چنین علم محدود و ضعیفى را به خداوند نسبت داد. شاید سرّ اینكه قرآن تكبیر و تهلیل خداوند را به موجودات نسبت نداده و تسبیح وى را به همه موجودات نسبت داده است و فرموده: «سَبَّحَ للهِِ ما فِی السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ؛2 آنچه در آسمان ها و زمین است، خدا را به پاكى مىستایند». این است كه اولین مرتبه معرفت خداوند كه براى هر موجودى حاصل مىشود، تنزیه او از نقایص است؛ آن گاه با تنزیه و رفع نقایص از خداوند، این زمینه پدید مىآید كه خداوند را موجود كاملى بدانیم كه مصادیق صفات كامل در وجود او جمع شده و از این جهت كه ما یقین داریم او كمال بى نهایت است و همه ویژگى هاى مثبت را دارد، وى را به «اكبر» متصف مىكنیم؛ گرچه نه حقیقت خداوند براى ما عیان شده و نه حقیقت صفات كمالیه او.
اگر بخواهیم معناى «اكبر» در «الله اكبر» را بشناسیم و به بزرگى خداوند توجه پیدا كنیم، اول باید درباره بزرگى جسمانى بیندیشیم و سپس ذهنمان را
1. اسراء (17)، 85.
2. حدید (57)، 1.
از عالم جسمانى فراتر ببریم و به بزرگى معنوى معطوف سازیم و باور كنیم كه بزرگى به امور جسمانى اختصاص ندارد. با زدودن شائبه هاى مادّیت، نقص و محدودیّت است كه روح ما آمادگى مىیابد تا از عالم ذهن به عالم دیگرى كه آن را «قلب» مىنامند، منتقل شود و به اندازه ظرفیت، نورانیت و صفایش با مصداق این مفاهیم آشنا شود.
كسى كه در عالم لفظ و مفهومْ محبوس مانده، با كسى كه به مصداق و حقیقتى فراتر از مفهومْ دست یافته، فاصله زیادى دارد. براى تقریب به ذهن، اگر كسى دركى از شادى و غم نداشته باشد، وقتى لفظ شادى و غم تعریف مىشود، تنها مىتواند مفهومى مبهم از آنها را تصور كند؛ اما كسى كه شادى و غم را حس كرده است، هنگام ذكر این دو واژه به مصداق غم و شادى و خاطرهاى كه از آن دو دارد، توجّه پیدا مىكند و در این صورت او شناخت روشن ترى از غم و شادى خواهد داشت. همچنین كسى كه حقیقت ترس را درك كرده و در جریان حادثهاى ترسیده باشد، نسبت به كسى كه اصلا نترسیده درك روشن ترى از مفهوم ترس دارد.
با توجه به آنچه كه گفتیم باید بكوشیم ذهن ما از الفاظ و مفاهیم به سوى مصادیق سیر كند، امام راحل(رحمه الله) كراراً در كتاب چهل حدیث و سایر نوشته ها و سخنان خود تذكر مىدادند كه بكوشید معانى را وارد قلب خود كنید تا در آنجا محقق و ثابت شوند. توصیه ایشان این بود كه به مفاهیم الفاظ اكتفا نشود و سعى كنیم به مصادیق آنها توجه یابیم. پس اگر مىخواهیم تصور درستى از بزرگى خدا داشته باشیم، سعى كنیم ذكر «الله اكبر» را كه مكرر در نماز و تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) و دعاها و تظاهرات سیاسى بر زبان مىآوریم، از صمیم دل درك نماییم. برخى تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) را خیلى سریع و
حتى بدون توجه به لفظ آن مىگویند؛ مسلماً چنین ذكرى با ذكر «الله اكبر» كه حقیقت آن در قلب درك شده است و ذاكر با توجه كامل آن را بر زبان جارى مىسازد، خیلى فرق دارد؛ چنان كه بین حقیقت و واقعیت گنج با لفظ و مفهوم آن، فرق بسیارى است!
البته صِرف تلفظ این اذكار و اكتفا به ذكر لفظى، بهتر از خوددارى از اصل ذكر است؛ چون وقتى انسان در نماز و پس از آن، زبانش به ذكر خدا گویاست، بالأخره در مقام پرستش خدا برآمده و امر خدا را امتثال مىكند؛ اما نباید به ذكر لفظى اكتفا كرد و باید حقیقت ذكر را درك نمود. به كسى كه تنها ذكر «الله اكبر» را بر زبان مىآورد، ثواب مىدهند؛ چون امر خداوند را اطاعت كرده است؛ اما این ذكر از حد لفظ فراتر نرفته. از ما خواستهاند كه به حقایق این معارف برسیم، نه اینكه به الفاظ و مفاهیم اكتفا كنیم.
از آنجا كه براى توجه به بزرگى خداوند، اول باید به بزرگى مادى توجه یابیم تا تدریجاً ذهن آماده درك مفاهیم معنوى ـ از جمله بزرگى خداوند - شود، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و سایر بزرگان دین توصیه كردهاند كه درباره عظمت این عالم بیندیشید. خوشبختانه امروز با توجه به اكتشافات و دستاوردهاى علمى بشر درباره وسعت این عالم، كهكشان ها، فاصله چند میلیون سال نورى بین ستارگان و... مىتوانیم درك بهترى از عظمت عالم داشته باشیم. هنگامى كه عظمت این عالم را با خودمان مىسنجیم، پى مىبریم كه ما چقدر حقیر و ناتوانیم؛ سپس با توجه به این حقیقت كه عالم ماده با این وسعت و عظمت با یك امر الهى خلق شده است، عجز خود را از درك عظمت و كبریایى الهى بهتر مىفهمیم، و در آن صورت است كه «الله اكبر» براى ما معناى روشن ترى خواهد داشت و قلب ما براى آشنا شدن به حقیقت آن آمادهتر مىشود.