فهرست مطالب

جلسه بیست و دوم: رهیافتى به حقایق و معارف سوره توحید (2)

جلسه بیست و دوم
رهیافتى به حقایق و معارف سوره توحید (2)
 

تبیین علمى عدم امكان شناخت ذات خداوند

بر این نكته تأكید كردیم كه شناخت و توصیف حقیقت صفات الهى ـ از جمله وحدت ذات الهى ـ ممكن نیست و نمى‌توان از طریق الفاظ و مفاهیم عقلى و ذهنى محدود، ذات نامتناهى هستى بخش را شناخت. شاید قبول این سخن براى برخى دشوار باشد كه چگونه نمى‌توان خدا و صفات او را شناخت؛ اما به این موضوع در جاى جاى روایات و از جمله نهج البلاغه اشاره شده است. امیرمؤمنان(علیه السلام) در این باره مى‌فرمایند: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَده حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ؛1 كسى كه خدا را توصیف كند، او را محدود كرده و هر كسى كه او را محدود كند، او را به شماره در آورده و هر كسى كه او را به شماره در آورد، ازلیت او را باطل كرده است».

خدا را نمى‌توان توصیف كرد؛ چون این توصیف با مقیاس هاى كمّى انجام مى‌پذیرد و هر حقیقتى كه با واحدها و مقیاس هاى كمى شمارش شود، محدود مى‌گردد، و وقتى محدود شود، در فضا و زمان تعیّن پیدا مى‌كند و نمى‌تواند قدیم باشد؛ زیرا ازل و ابد (سرمد) فوق زمان و مكان است؛ از این رو قابل تعدد و شمارش نیست. پس وحدت خدا، وحدت عددى نیست تا محدود و قابل افزایش باشد، بلكه وحدت صرف و محض است كه هیچ تعدد و تكثرى بر نمى‌دارد و تركیب و تجزیه در آن راه ندارد.


1. نهج البلاغه، خطبه 152.

این وحدت براى ما قابل درك نیست. وحدتى كه در افق درك ما قرار مى‌گیرد، وحدتى است كه با آن شىء یك پارچه‌اى توصیف مى‌شود كه گرچه در ظاهر یكى است، اما در واقع اجزایى دارد. توضیح اینكه: در خارج یك شى (مثلاً یك خانه) به ظاهر یكى است و به وحدت متصف مى‌شود؛ اما از سقف، دیوارها و ستون هایى تشكیل یافته كه در آنها سنگ و سیمان و سایر مصالح به كار رفته است؛ حتى یك آجر نیز، اجزاى فراوانى دارد. بر این اساس، خانه واحدْ مركب از اجزاى بى شمارى است.

فیلسوفان قدیم در وجود جزء لایتجزى اختلاف داشتند. برخى از آنها نظیر «دموكریتوس» معتقد بودند كه در پایان تجزیه اشیا، به اجزاى بسیار كوچكى بر مى‌خوریم كه قابل تجزیه و شكستن نیستند و اصطلاحاً آنها را جزء تجزیه ناپذیر یا «اَتُم» مى‌نامیدند؛ اما در مقابل، برخى از فلاسفه وجود چنین جزئى را انكار كردند. سرانجام بر اساس تحقیقات و آزمایش هاى علمى مشخص شد كه جزء غیر قابل تجزیه وجود ندارد و آنچه برخى از فیلسوفان قدیم آن را «اتم» یعنى جزء غیر قابل تجزیه مى‌دانستند، از الكترون و پروتون تشكیل یافته و هر یك از این دو نیز، عقلا قابل تجزیه هستند.

اختلاف فیلسوفان قدیم در تجزیه پذیرى یا عدم تجزیه پذیرى اتم، در خارج بود؛ و الاّ همه متفق بودند كه هر شىء از آن نظر كه امتداد دارد، محال است كه تجزیه وهمى نیز نداشته باشد. اتم ها داراى امتداد هستند؛ زیرا اگر امتداد نداشتند، از اجتماع میلیاردها اتمْ موجودى به نام انسان پدید نمى‌آمد كه داراى امتداد، طول، عرض و عمق است. همین كه عنصرى ـ هر چند بسیار كوچك ـ داراى امتداد بود، لااقل اگر در خارج تجزیه نپذیرد، در وهم و عقل تجزیه مى‌پذیرد؛ پس آن عنصر، واحد حقیقى نیست.

از طرف دیگر شیئى خارجى با تجزیه شدن، كوچك‌تر و محدودتر مى‌شود. بر این اساس اگر در پایان تجزیه به جزئى برخوردیم كه تجزیه نپذیرفت، آن جزء در نهایتِ محدودیت و كوچكى قرار دارد؛ یعنى اگر در خارج به جهت عدم پذیرش تجزیه واحد به حساب آید، واحد بودنش نشانه آن است كه بسیار كوچك و حقیر است؛ اما وحدت در خداوند نشانه محدودیت نیست. چون خداوند جسم نیست كه امتداد داشته و قابل تجزیه باشد؛ بلكه وحدت در خداوند نشانه عدم محدودیت و عدم نقص است.

در عالم ماده، شیئى كه بر شىء دیگر احاطه دارد، از امتداد بیشترى برخوردار است و امكان ندارد چیزى كه از امتداد كمترى برخوردار است. بر شىء داراى امتداد بیشتر احاطه داشته باشد؛ چه برسد به چیزى كه هیچ امتدادى ندارد؛ نظیر نقطه فرضى در ریاضیات كه طول، عرض و عمق ندارد و وجودش صرفاً وهمى است؛ اما خداوند با اینكه داراى وحدت و بساطت است و امتداد ندارد، بر همه هستى احاطه دارد؛ چون وجود او مجرد نامتناهى و متفاوت از سنخ وجود مادیات و امور متناهى مى‌باشد. با توجه به تفاوت سنخ وجود خداوند با سایر موجودات است كه ما از درك حقیقت صفات الهى ناتوانیم و گرچه عقل از یك سو در پرتو صفات سلبى اثبات مى‌كند كه خداوند هیچ محدودیتى ندارد، و از سوى دیگر صفات ثبوتى خدا (نظیر علم و قدرت نامحدود و احاطه وجودى بى نهایت بر هستى) را اثبات مى‌كند؛ اما با این حال تعدد ذات و صفات را نفى مى‌كند؛ یعنى گرچه ماهیت علم، قدرت و همچنین سایر صفات در انسان و دیگر موجودات از یكدیگر متفاوت و داراى حقایق ممتازى هستند؛ اما در خداوند تعدد در صفاتْ منتفى است و علم خدا عین قدرت و حیات اوست و صفات خدا عین ذات پروردگار هستند؛ چون خداوند

بسیط محض است و هیچ تركیب و تعددى ـ حتى تركیب و تعدد وهمى ـ در ذات او راه ندارد؛ چه اینكه تعدد و تركیب ـ حتى تركیب از صفات متفاوت ـ نشانه نقص و محدودیت است.

عقل ما عینیت ذات و صفات خداوند را اثبات مى‌كند؛ اما نمى‌تواند حقیقت بساطت و عینیت ذات و صفات خداوند را درك كند؛ چون صفاتى نظیر علم و قدرت كه در افق درك ما قرار مى‌گیرند، از مقوله هاى متفاوت و داراى حقایق مختلفى هستند؛ از این روست كه اهل معقول مى‌گویند معرفت ما به خداوند، معرفت بالوجه است؛ یعنى از طریق نشانه ها و آثار و از جمله تجلیات الهى حاصل مى‌شود و معرفت به كُنه خداوند محال است و براى هیچ كس شناخت ذات خداوند ممكن نیست. شناخت شهودى خداوند نیز كه با گسترش ظرفیت وجودى براى برخى حاصل مى‌شود، در پرتو تجلّیات به دست مى‌آید، نه اینكه ذات و كنه خداوند درك شده باشد. بنابراین معرفت ما به خداوند بسیار ضعیف است و از طریق آثار و تجلیات الهى حاصل مى‌گردد و به هیچ وجه ما نمى‌توانیم به ذات و كُنه بارى تعالى معرفت پیدا كنیم.

مفهوم و گستره كلمه صمد

یكى از ویژگى هایى كه در سوره توحید براى خداوند ذكر شده، «صمد» است. چنان كه گفتیم، ذكر ویژگى «احد» و «صمد» در سوره توحید، از ویژگى هاى این سوره است و در دیگر سوره هاى قرآن نیامده. امتیاز این سوره بر سایر سوره هاى قرآن نیز، به جهت ذكر این صفت است كه عظمت و اهمیّت ویژه‌اى به این سوره مى‌بخشد.

در فارسى براى برخى از اسما و صفات الهى معادل هایى وجود دارد كه به

خوبى معنا و گستره مفهوم معادل عربى خود را بیان مى‌كنند یا برخى از صفات خداوند نظیر، عالم و قادر عیناً در فارسى استعمال مى‌شوند و در زمره واژگان زبان فارسى نیز محسوب مى‌شوند؛ اما در فارسى «صمد» معادلى ندارد و در زبان فارسى واژه‌اى نداریم كه بتواند مرادف كلمه «صمد» به حساب آید و بتواند معناى آن را برساند. در زبان عربى نیز جایگزینى براى «صمد» نداریم و با ردیف كردن چندین واژه، مفهوم آن تبیین مى‌شود. گذشته از دشوارى فهم معناى واژه «صمد» در زبان عربى، در كتاب هاى كلامى نیز جایگاه آن در بین صفات خدا مشخص نشده و نه در زمره صفات ذات الهى جاى گرفته است و نه در زمره صفات افعالى. این بدان دلیل است كه معناى «صمد» براى متكلمان چندان روشن نبوده، چه اینكه در تفاسیر نیز، تعبیرهاى متفاوتى براى آن برشمرده‌اند. بر این اساس براى فهم مفهوم «صمد» در ابتدا باید بنگریم كه «صمد»، در لغت به چه معانى‌اى استعمال شده است:

1. «صمد» به معناى «مقصود» و كسى است كه در نیازمندى ها به او توجه مى‌كنند،1 و «صَمَدْتُ» به معناى «قصدتُ» است. اگر فعل ماضى از این ماده با «با» متعدى شود «صَمَد به» به معناى قصد كردن و اگر با «الى» متعدى شود «صمد الیه»، به معناى توجه كردن است. مادّه «صمد» به همین معنا در یكى از زیارت هاى امام رضا(علیه السلام) به كار رفته و در آنجا آمده است: «أَللّهُمَّ أِلَیْكَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضی وَ قَطَعْتُ الْبِلادَ رَجاءَ رَحْمَتِكَ؛ پروردگارا، من از وطن خویش به سوى تو توجه كردم و تو را قصد كردم و به امید رحمت و لطف تو شهرها را پیمودم».


1. ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 258

در این فراز از دعا، تقدیم «الیك» بر فعل صمدت دلالت بر حصر مى‌كند و به این معناست كه قصد من از حركت و زیارت آن امام عزیز، جلب عنایت خدا بوده؛ یعنى حركت و زیارت من براى خداست و تشرف به بارگاه امام رضا(علیه السلام)، نمادى براى توجه به خدا و وسیله‌اى براى تقرب به خداوند مى‌باشد.

2. صمد بر شىء سخت، محكم و به هم فشرده‌اى كه درون آن منفذى نیست نیز اطلاق شده است.1 البته صدق این معنا بر اجسام، نسبى است. در مقایسه با جسم اسفنجى كه در آن، روزنه ها و منافذى وجود دارد، یك قطعه آهنى كه ملكول هاى آن به هم فشرده‌اند، سخت و خالى از منفذ و خلأ شناخته مى‌شود؛ والاّ درون آن قطعه آهن نیز منفذهایى وجود دارد؛ از این رو قابلیت فشرده شدن بیشتر را دارد.

3. صمد بر جنگجویى كه در میدان كارزار تشنه و گرسنه نمى‌شود نیز، اطلاق مى‌گردد.2 جنگجویان ـ به خصوص افراد ضعیف ـ در میدان جنگ بر اثر فعالیت زیاد، اضطراب و فشارهاى فراوان روحى و بدنى، خیلى زود گرسنه و تشنه مى‌شوند؛ اما افراد قوى و شجاع كه به راحتى دشوارى هاى جنگ را تحمل مى‌كنند، تشنه و گرسنه نمى‌شوند. در زبان عربى به چنین كسانى «صَمَدْ» گفته مى‌شود.

4. درباره معناى صمد، در لغت آمده است: «السیّد الّذى لا یقضى دونه امر»؛3 یعنى صمد بر پیشوایى اطلاق مى‌گردد كه كارى بى فرمان او انجام نمى‌گیرد. صمد به این معنا، داراى بار اجتماعى و ناظر به شخصیت بزرگى


1. همان.

2. همان.

3. همان.

است كه به دلیل داشتن نفوذ، قدرت و شایستگى لازم براى اداره جامعه، كسى با تصمیمات او مخالفت نمى‌كند و كارى بدون اجازه و نظر او سامان نمى‌پذیرد.

تبیین ویژگى صمد در مورد خدا

یكى از امتیازات زبان عربى این است كه برخى از واژگان آن بار معنایى بالایى دارند و گاهى چند معنا براى یك واژه ذكر مى‌شوند كه هر یك از زاویه خاصى آن را بیان مى‌كنند و در مجموع مى‌تواند تعبیر كاملى از مفهوم آن واژه باشند. یكى از آن واژگان، كلمه «صمد» است كه در هر یك از معانى‌اى كه براى آن ذكر كردیم و برخى معانى دیگر كه در كتاب هاى لغت ذكر شده، بخشى از مفهوم آن آمده است. مى‌توان گفت وجه مشترك این معانى، تعریف «صمد» به «كامل مطلق» مى‌باشد؛ یعنى موجودى كه داراى استقلال و كمال مطلق است؛ از هر نقصى مبرّا بوده و نیازى به غیر ندارد؛ اما سایر موجودات براى زدودن كاستى ها، نواقص و رسیدن به كمال، محتاج او هستند.

با توجه به این نگرش، وقتى به معانى مذكور براى واژه «صمد» مى‌نگریم، در مى‌یابیم كه به نوعى، جامع مشترك مذكور در آنها اشراب شده؛ مثلاً چیزى كه منفذى ندارد، محتاج چیز دیگرى مثل هوا و آب نیست كه خلأهاى آن را پر كند. یا كسى كه در جنگ گرسنه و تشنه نمى‌شود ـ به جهت داشتن توان لازم ـ نیازمند آب نمى‌گردد و غناى او بیش از كسى است كه در جنگ گرسنه و تشنه مى‌شود. یا نیازمندان به كسى كه سرمایه‌اى دارد و نیازهاى دیگران را برطرف مى‌سازد، روى مى‌آورند.

بر این اساس در مورد خداوند متعال، شایسته ترین و جامع ترین معنا براى «صمد»، «كامل مطلق» است؛ یعنى اطلاق «صمد» بر خداوند، بیانگر كمال

بى نهایت و استقلال ذاتى پروردگار و وابستگى و احتیاج همه ممكنات به اوست. در این صورت «صمد» با «غنى» تفاوت دارد. خداوند غنى و مستقل بالذات است و به غیر خود احتیاجى ندارد؛ اما غنى بودن خداوند با این معنا منافات ندارد كه كس دیگرى نیز وجود داشته كه غنى بالذات و مستقل از خداوند باشد؛ ولى «صمد» همان طور كه غنا و استقلال ذات پروردگار را مى‌رساند، بیانگر احتیاج و وابستگى موجودات دیگر به خداوند و نفى همتا براى خداوند نیز هست. بر این اساس، چنین ادعایى كه در بین اسما و صفات الهى، صفتى پربارتر و پرمعناتر از «صمد» یافت نمى‌شود، سخن گزافى نیست؛ به همین دلیل این واژه یك بار در قرآن، و آن هم در سوره توحید به كار رفته است. همچنین به جهت عظمت و دشوارى فهم معناى صفت «صمد» و نیز «احد»، در برخى از روایات آمده است كه خداوند سوره توحید را براى افراد عمیق و ژرف اندیشِ آخر الزمان نازل كرد.1

اگر بخواهیم كلمه «صمد» را كه همان كمال مطلق است تبیین فلسفى كنیم، باید بگوییم اطلاق «صمد» براى خداوند از آن روست كه هیچ جهت عدمى در ذات الهى راه ندارد. هر موجود ممكنى داراى جهت عدمى است؛ اما در ذات خداوند هیچ جهت عدمى وجود ندارد. این معنا هم با تعبیر استوارى، سختى و عدم خلأ در ذات سازگار است و هم با مفهوم غنى و بى نیاز مطلق و هم با اینكه خداوند موجودى است كه دیگران به او وابسته‌اند و او را مطلوب و مقصود خویش مى‌دانند و بر او اعتماد مى‌كنند. همه این مفاهیم در كلمه «صمد» كه همه جهات عدمى را سلب مى‌كند، جاى گرفته است.


1. الحویزى، نور الثقلین، ج 5، ص 706

بازتاب درك غنا و كمال بى نهایت خداوند

توجه به معناى صمد در سوره توحید و اعتقاد به اینكه خداوند كامل مطلق و غنى بالذات است، انسان را وا مى‌دارد كه این اعتقاد را كه «هرچه هست از آن خداست و هرچه دیگران دارند نیز از آن اوست» در زندگى خویش نمود عینى و عملى بخشد. اگر به نوع افراد بنگریم، مشاهده مى‌كنیم كه براى تأمین نیازهاى زندگى خویش، تأمین معاش و رسیدن به پست و مقام كمابیش به دیگران توسل مى‌جویند و با تملق و خواهش مى‌كوشند كه به خواسته هاى خود دست یابند. كسى كه تلاش مى‌كند به مقامى دست یابد و مدّتى بر مسندى تكیه زند، هم براى رسیدن به آن مقام محتاج مردم است و باید نظر آنان را جلب كند و هم براى حفظ آن مقام باید خود را وامدار دیگران بداند و سعى كند كه با تأمین نظر آنها مقام خود را حفظ كند. پس كسى كه براى تأمین معاش یا رسیدن به مقام اعتبارى و زود گذر دنیوى خود را محتاج دیگران مى‌یابد و براى آنها اصالت قائل است و از این رو از هر راهى مى‌كوشد كه نظر آنان را تأمین كند، خود را بنده آنها ساخته است.

طبیعى است كه هر كسى به دیگران احتیاج دارد؛ مثلاً كسى كه مى‌خواهد درس بخواند، دیگران باید شرایط لازم و فضاى آموزشى كافى را در اختیار او قرار دهند. همچنین در سایر شئون زندگى افراد به یكدیگر نیازمند هستند؛ اما سخن این است كه انسان باید فقط به خداوند اعتماد كند و تنها خداوند را رازق و تأمین كننده نیازهاى خویش بشناسد و دیگران را وسیله‌اى بیش ننگرد. اگر كسى روزىِ خود را در دست بندگان خدا ببیند و آنان را تأمین كننده خواسته هاى خویش بشناسد و براى آنان اصالت قائل شود، به نوعى گرفتار شرك گردیده و به جاى خدا، غیر خدا را رب و پروردگار خود ساخته است. در

این صورت زندگى او با تشویش، نگرانى و نابسامانى همراه خواهد شد؛ چون او به انسانها و موجودات حقیرى چون خود دل سپرده و از خداوند و مالك هستى غافل شده است؛ از این رو خداوند مى‌فرماید: «أَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ؛1 آیا خدایان پراكنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر»؟

در جاى دیگر خداوند درباره كسانى كه نشانه ها، آیات الهى، قدرت و حاكمیت مطلق خداوند را باور ندارند و براى غیر خدا نیز تاثیر استقلالى در عالم قائل‌اند و از این رو عملا آنها را بندگى مى‌كنند، مى‌فرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛2 و بیشترشان به خدا ایمان نمى‌آورند مگر اینكه [در همان حال]مشركند». (یعنى به حقیقت توحید نرسیده‌اند).

اگر ما به درستى معناى صمد را بشناسیم و باور كنیم، فقط خود را محتاج خداوند مى‌یابیم و اصلا احساس وابستگى و احتیاج به غیر خدا نخواهیم داشت و تنها در جهت اطاعت فرمان خدا به دیگران احترام مى‌گذاریم. اگر در برابر پدر و مادر خاضع و فروتن هستیم، از آن روست كه خداوند فرموده: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً... وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ؛3و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستید و به پدر و مادر[خود]احسان كنید ... . و از سر مهربانى بال تواضع و فروتنى براى آنان بگستر».

اگر ما آستان مقدس حضرت معصومه(علیها السلام) و آستان مقدس امام رضا(علیه السلام) را مى‌بوسیم و در برابر آستانشان به خاك مى‌افتیم، به واقع در برابر خداوند خاكسارى مى‌كنیم؛ زیرا آنان بندگان صالح، شایسته و نشانه هاى هدایت براى ما


1. یوسف (12)، 39

2. همان، 106.

3. اسراء (17)، 23 و 24.

هستند و احترام به آنها، احترام به خدا و رضایت آنها خوشنودى خدا را در پى دارد. فروتنى ما در برابر ایشان به این دلیل است كه آنان نمادى براى اطاعت و توجه به خداوند مى‌باشند. ما آنان را معبود خویش نساخته ایم، بلكه معبود ما فقط خداوند است.

شمول تدبیر و اراده خداوند نسبت به گستره هستى

مناسب است در اینجا به نكته‌اى ادبى اشاره كنیم. آن اینكه ادباى عرب گفته‌اند: من حق الخبر ان یكون نكرةً؛ خبر باید نكره باشد؛ اما در آیه «اللهُ الصَّمد» كه «الصمد» خبر «الله» است ـ بر خلاف آن قاعده ـ صمد معرفه و همراه با الف و لام تعریف آمده است. دلیل معرفه بودن «الصمد» و استثنا پذیرفتن قاعده در مورد آیه این است كه منظور از صمد در آیه، صمد خاص و معین است؛ یعنى صمد به معناى كامل مطلق كه فقط بر خداوند صدق مى‌كند؛ نه صمد نسبى كه بر غیر خداوند نیز اطلاق مى‌گردد. منظور از آن، غنى مطلقى است كه همه عالم امكان به او نیاز دارد و مقصود و مطلوب جهان تكوین است و همه موجودات توجه تكوینى به او دارند و به ویژه، انسان توجه فطرى به او دارد. منظور از صمد در آیه كسى است كه عالم را تدبیر و اداره مى‌كند و بدون اذن و خواست او كارى صورت نمى‌پذیرد. اوست كه نظام اسباب و مسببات عالم را به گردش و حركت در مى‌آورد؛ از این رو حضرت ابراهیم(علیه السلام)ضمن نكوهش قوم خود كه بت ها و خدایان دروغین را مى‌پرستیدند، در معرفى معبود و خالق هستى چنین گفت: «الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ یَهْدِینِ * وَ الَّذِى هُوَ یُطْعِمُنِى وَ یَسْقِینِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛1 آن


1. شعراء (26)، 78 ـ 80.

كس كه مرا آفریده و همو راهنماییم مى‌كند و آن كس كه او به من خوراك مى‌دهد و سیرابم مى‌كند و چون بیمار شوم او مرا بهبودى مى‌بخشد».

تعابیرى كه حضرت در بیان خود به كار برده‌اند، بیانگر اعتقاد به عالى ترین مرتبه توحید افعالى است؛ یعنى اعتقاد به اینكه همه كارها به دست خداوند انجام مى‌پذیرد و گرچه نظام اسباب و مسببات بر عالم حاكم است و در انجام هر كارى ابزار و وسایل دخالت دارند، امّا همه آنها تحت فرمان خداوند و به اراده و مشیّت الهى به كار گرفته مى‌شوند.

وقتى حضرت مى‌فرمایند: خداوند مرا سیراب مى‌كند؛ یعنى علاوه بر این اعتقاد كه خداوند آب را آفریده، معتقدند وراى دستى كه آب را در اختیار ایشان مى‌نهد تا بنوشند، خداوند است. این دست خداست كه آب را به ایشان مى‌نوشاند و شخص واسطه در نظر آن حضرت، تنها ابزارى در اختیار خداست و نقش استقلالى فقط براى خداوند است. همچنین آن حضرت اگر مریض مى‌شد براى بازیابى سلامت خویش به طبیب مراجعه مى‌كرد، نه اینكه نقش اسباب را نادیده بگیرد و از پیش خود دارویى مصرف كند و یا بدون مصرف دارو، انتظار شفا داشته باشد؛ چرا كه حكمت الهى ایجاب كرده كه در این عالم كارها از طریق اسباب انجام پذیرند و در حقیقت، نظام اسباب و مسببات در عالم، وسیله‌اى براى آزمایش انسان است تا از این طریق زمینه هاى كافى براى تكامل روحى و معنوى وى فراهم آید. توضیح اینكه افراد سطحى نگر وقتى نقش و تأثیر ابزار و وسایل و از جمله نقش انسان ها را در تأمین خواسته هاى خود و انجام امور مشاهده مى‌كنند، از این نكته غافل مى‌شوند كه مؤثر اصلى در عالم وجود خداوند است و دیگران تنها واسطه هاى خداوند هستند كه اراده و خواست الهى از طریق آنها تحقق مى‌یابد؛ آن گاه با غفلت از

خداوند و توجه استقلالى به واسطه ها و مؤثر دانستن آنها، مسیر انحطاط و گرفتار شدن به باورهاى شرك آلود را براى خود هموار مى‌كنند؛ اما كسانى كه از باور صحیح توحیدى برخوردارند ـ هر چند از ابزارها استفاده مى‌كنند ـ آنها را تنها ابزارها و واسطه هایى در اختیار خدا مى‌بینند و فقط خداوند را مؤثر حقیقى در وجود مى‌شناسند؛ از این رو همراه با استفاده از اسباب و وسایل كه تحت فرمان خداوند هستند، اعتقاد توحیدى خویش را توسعه مى‌بخشند و نظام موجود در عالم را بسترى براى تكامل خویش و رسیدن به خالق و مدبر هستى تلقّى مى‌كنند.

حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیز، نقش اسباب و وسایل را نادیده نمى‌انگاشت؛ اما به هیچ وجه براى آنها تأثیر استقلالى قائل نبود و فقط خداوند را مؤثر در وجود مى‌دانست؛ از این رو پس از بیمار شدن، گرچه از طریق طبیب و دارو سلامت خویش را بازمى یافت؛ اما معتقد بود كه خداوند به ایشان شفا مى‌دهد.

نتیجه این اعتقاد توحیدى، توجه كامل به خالق و مدبّر هستى و خضوع و خشوع در برابر او و پرهیز از كرنش در برابر غیر خداست. چنین اعتقادى باعث مى‌شود كه اقبال و یا بى اعتنایى دیگران انسان را خوشحال و ناراحت نسازد و انسان در برابر ناملایمات و از دست دادن موقعیت ها ناشكیبایى نكند و اگر دیگران او را طرد كردند، نگران نشود. امام باقر(علیه السلام) در ضمن سفارش هاى خویش به جابر بن یزید جعفى فرمودند: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ لا تَكُونُ لَنا وَلِیّاً حَتّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قالوُا: إِنَّكَ رَجُلٌ سُوءٌ لَمْ یَحْزُنْكَ ذلِكَ؛ وَلَوْ قالوا اِنَّكَ رَجُلٌ صالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذلِكَ وَ لكِن اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلى كِتابِ اللهِ فَإِنْ كُنْتَ سالِكاً سَبیلَهُ زاهِداً فی تَزْهیدِهِ راغِباً فی تَرْغیبِهِ، خائِفاً فی تَخْویفِهِ

فَاثْبُتْ وَ أَبْشِرْ؛1 [اى جابر] بدان كه تو اهل ولایت ما نیستى مگر آنكه اگر همه اهل دیار تو جمع شدند و گفتند: تو بد مردى هستى، سخنشان تو را نرنجاند، و اگر گفتند: تو مرد صالح و نیكى هستى، سخنشان تو را خوشحال نسازد و تو خود را بر كتاب خدا عرضه كن، پس اگر خود را یافتى كه طریق قرآن را مى‌پویى و از آنچه قرآن افراد را از آن بر حذر داشته خوددارى مى‌كنى و مایل به چیزى هستى كه قرآن بدان تشویق و ترغیب كرده و از آنچه ترسانده ترسان هستى، پس استوار و ثابت قدم بمان و تو را بشارت باد».

آرى، انسان نباید از خوشامدگویى و اقبال دیگران مسرور گردد و نیز نباید از اعراض آنها ناراحت شود؛ چون همه كارها با اراده خدا انجام مى‌پذیرد. وقتى خدا بخواهد به كسى خیر و نعمتى برساند، اگر همه مردم جمع شوند تا جلوى فیض او را بگیرند، هرگز توان آن را ندارند؛ و اگر خدا بر اساس حكمت خویش بخواهد زیان و ضررى به كسى برساند، هیچ كسى نمى‌تواند مانع آن شود: «وَ إِنْ یَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْكَ بِخَیْر فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ؛2 و اگر خدا به تو زیانى برساند، آن را بر طرف كننده‌اى جز او نیست، و اگر براى تو خیرى بخواهد، بخشش او را رد كننده‌اى نیست. آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى‌رساند، و او آمرزنده مهربان است».


1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 78، باب 22، حدیث 1، ص 162 ـ 163.

2. یونس (10)، 107.