سه آیه آغازین سوره حمد درباره برخى از اوصاف برجسته خداوند است كه انسان در مقام عبادت باید به آنها توجه داشته باشد و بداند كه در برابر چه كسى ایستاده و مىخواهد چه كسى را عبادت كند. آیات دیگر این سوره، درباره اظهار بندگى و پرستش انسان در برابر خداوند و درخواست هاى حیاتى و مهم او از پروردگار عالم است. در سه آیه پایانى سوره حمد، عمده ترین مسائلى مطرح شده كه انسان در مقام عبادت باید به پیشگاه خداوند عرضه بدارد. در آیه چهارم خداوند مىفرماید: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَإِیَّاكَ نَسْتَعِینُ».
در این آیه بنده در پیشگاه الهى عرض مىكند كه من فقط تو را مىپرستم، و بدین ترتیب به توحید در عبادت اقرار مىكند. همچنین تنها خداوند را شایسته استعانت مىداند و فقط از او مدد مىجوید.
«عبادت» از ریشه «عبد» به معناى برده، بنده و غلام گرفته شده. در اینجا مراد از آن، بنده و مملوك واقعى است كه از خود چیزى ندارد و هر چه دارد از خداست: «عَبْداً مَمْلُوكاً لاَ یَقْدِرُ عَلَى شَیْء».1
مفهوم عبد، مشتمل بر نوعى «اضافه» و بیانگر ارتباطى است كه بین عبد و خالق و معبود وجود دارد؛ چنان كه همین ارتباط طرفینى، بین مالك و
1. نحل(16)، 75.
مملوك نیز وجود دارد. پس از لحاظ ارتباطى كه بین انسان و خدا یا انسان و مخلوقات خدا وجود دارد، مفهومى چون «عبد» انتزاع مىشود. چنان كه با لحاظ ارتباط طرفینى، خداوند رب است و ما مربوب، او مالك است و ما مملوك. بر اساس این ارتباط، ما هستى خود را از خدا مىدانیم و معتقدیم كه از خود هیچ نداریم. در مقام عبادت، او معبود است و ما عابد. وقتى انسان به ارتباط خود با خداوند مىنگرد، اصلى ترین و اولین مفهومى كه به ذهنش مىرسد، این است كه من هرچه دارم، از خداوند است و بدون افاضه الهى، من چیزى نیستم. با این اعتقاد او با همه وجود خود را مملوك خدا و فقیر محض مىشناسد و خداوند را مالك و غنى مطلق: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ؛1اى مردم، شمایید نیازمند به خدا، و خداست تنها بى نیاز ستوده».
بر اساس اصل اعتقادى مالكیت و حاكمیت خداوند بر همه هستى، انسان خود را در برابر خداوندْ فقیر، مملوك، نیازمند، فاقد كمال و خیر مىداند؛ اما در مقابل، خداوند را غنى، مالك، خالق هستى، سرچشمه همه كمالات، زیبایى ها، منبع خیر و وجود مىشناسد. به دنبال این معرفت، حالتى روانى در انسان پدید مىآید كه باعث احساس حقارت در پیشگاه با عظمت الهى مىشود. البته معرفت، امرى تشكیكى است؛ از این رو حالتى كه به دنبال آن در افراد پدید مىآید، تشكیكى و داراى مراتب است وعالى ترین مرتبه این احساس حقارت در پیشگاه الهى، در اولیاى خدا ـ به خصوص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و معصومان(علیهم السلام) ـ
1. فاطر(35)، 15.
وجود دارد؛ چون معرفت آنان به خداوند و صفات جمال و كمال او در عالى ترین مرتبه است. هر قدر انسان عظمت خداوند را بیشتر درك كند، بیشتر در پیشگاه الهى احساس حقارت مىكند؛ از این رو آنان كه به عالى ترین مراتب معرفت به غنىّ مطلق و پروردگار عالم رسیدهاند؛ خشوع، خضوع و احساس حقارتشان در پیشگاه خداوند براى ما قابل درك و وصف نیست.
در حالات فاطمه زهرا(علیها السلام) وارد شده كه هنگام عبادت، بندبند وجودشان از شدّت خوف خدا مىلرزید. در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است كه ایشان پس از ستایش فاطمه زهرا(علیها السلام) به اینكه او سرور همه زنان، پاره تن، نور دیده، میوه دل و روح من و حوراى انسیه است، مىفرماید: «مَتى قامَتْ فی مِحْرابِها بَیْنَ یَدَیْ رَبِّها جَلَّ جَلالُهُ زَهَرَ نُورُها لِمَلائِكَةِ السَّماءِ كَما یَزْهَرُ نُورُ الْكَواكِبِ لاَِهْلِ الاَْرْضِ وَ یَقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلائِكَتِهِ: یا مَلائِكَتی أُنْظُرُوا إِلى أَمَتی فاطِمَةَ سَیِدَةِ إِمائی قائِمَةٌ بَیْنَ یَدَیَّ تَرْتَعِدُ فَرائِضُها مِنْ خیفَتی...؛1 هرگاه در محراب خود در برابر پروردگارش بایستد، نورش به فرشتگان آسمان بتابد؛ چنان كه نور ستارگان بر زمین بتابد و خداوند عز و جل به فرشتگانش مىفرماید: بنگرید كنیزم فاطمه بانوى كنیزانم را كه در برابرم ایستاده و اندامهایش از ترسم مىلرزد».
همچنین درباره امیر مؤمنان و امام حسن مجتبى(علیه السلام) وارد شده: كانَ أَمیرُ الْمُؤْمِنینَ إِذا أَخَذَ فی الوُضُوءِ تَغَیَّرَ وَجْهُهُ مِنْ خیفَةِ اللهِ وَ كان الْحَسَنُ إِذا فَرَغَ مِنْ وُضُوئِهِ تَغَیَّرَ لَوْنُهُ فَقیلَ لَهُ فی ذلِكَ، فَقالَ: حَقٌ عَلى مَنْ أَراد أَنْ یَدْخُلَ عَلى ذِى الْعَرْشِ أَنْ یَتَغَیَّرَ لَوْنُهُ؛2 هر گاه امیر مؤمنان[(علیه السلام)] وضو
1. شیخ صدوق، الامالى، مجلس 24، ج 2، ص 112.
2. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 80، باب 6، حدیث 32، ص 347.
مى گرفت، از ترس خدا رنگ رخسارشان دگرگون مىشد و همچنین امام حسن[(علیه السلام)]هرگاه وضویشان را به پایان مىبردند، رنگ رخسارشان دگرگون مىگشت. از ایشان درباره آن حالت سؤال شد، حضرت فرمود: كسى كه مىخواهد بر خداوند صاحب عرش وارد شود، روا است كه رنگ رخسارش دگرگون شود».
تردیدى نیست كه معصومان(علیهم السلام) گناهى مرتكب نشده بودند تا از عذاب و كیفر الهى بترسند. حالتى كه در هنگام عبادت در آنان پدید مىآمد، به جهت ترس از آتش جهنم نیز نبود، بلكه در اثر درك عظمت خداوند و حقارت انسان در برابر او، حالت خشیت در ایشان پدید مىآمد. این حالت براى دیگران نیز متناسب با درك و معرفت ایشان به خداوند رخ مىدهد؛ ولى عالى ترین مرتبه آن در معصومان(علیهم السلام) به وجود مىآید كه در اوج معرفت به خداوند قرار دارند.
حقیقت عبادت این است كه بنده بر اساس معرفتش درك كند كه هستى از آنِ خداوند است و همه كمالات و خیرها به ذات اقدس الهى منتهى مىشود؛ آن گاه وقتى خود را در برابر چنین پروردگارى یافت، احساس حقارت مىكند و خود را در برابر خداوند بى مقدار مىیابد. چنان كه گفتیم این معرفت مراتب دارد و فاصله بین عالى ترین مراتب آن با مرتبه فرودین، میل به بى نهایت دارد. كسانى كه معرفتشان به خداوند محدود است خداوند را كسى مىشناسند كه امر و نهى دارد و اگر كسى او را اطاعت كند، بهشت را نصیبش مىسازد و اگر از وى فرمان نبرد، گرفتار جهنم مىشود؛ یعنى توجه آنان بیشتر به بهشت و جهنم معطوف است، نه خداوند؛ از این جهت ما به هنگام عبادت یا توجه مان
به عذاب الهى و ویژگى هاى آن معطوف مىشود و همین ترس از عذاب باعث حضور قلب در عبادت مىگردد یا اینكه به بهشت و نعمت هاى آن توجه مىكنیم و شوق به آنها انگیزه ما را براى بهتر عبادت كردن گسترش مىبخشد. البته نسبت به كسانى كه از اصل عبادت خدا محرومند و خدا و آخرت را باور ندارند، رسیدن به این مرحله از عبادت و توجه براى ما ارزشمند است؛ اما نسبت به مقام كسانى كه به فراخناى معرفت الهى دست یافتهاند و توجهشان هنگام عبادت فقط معطوف به خداوند است و شوق و لقاى محبوب، تنها انگیزه آنان در عبادت مىباشد، بسیار فرومایه به شمار مىآید.
خداوند نعمت عبادت را براى همه بندگان خویش گسترانده و آن را مختص اولیاى مقرب خویش قرار نداده است؛ از این رو، قرآن نیز همه بندگان مؤمن خدا را مخاطب خویش مىسازد و شیوه عبادت را به آنان تعلیم مىدهد تا هر كس به فراخور معرفت خویش، از تعلیم قرآن در عبادت خداوند بهره گیرد. اگر قرآن تنها مرتبه عالى عبادت را مدّ نظر قرار مىداد و تنها عبادتى چون عبادت امیر المؤمنین(علیه السلام) را (كه فرمود: إِلهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً فی جَنَّتِكَ وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛1 پروردگار من، من تو را به جهت ترس از آتش و طمع به بهشت عبادت نكردم، بلكه تو را شایسته عبادت یافتم آن گاه به عبادت تو پرداختم)، مىپذیرفت، دیگران از عبادت خداوند محروم مىشدند و راه افاضه الهى مسدود مىگشت.
یكى از معجزات قرآن این است كه فهم آموزه هاى آن ـ از جمله سوره حمد كه عبادت خدا را به بندگان تعلیم مىدهد ـ تشكیكى و داراى مراتب است و هر كس متناسب با درجه ایمان و معرفتش مىتواند آنها را بفهمد.
1. همان، ج 41، باب 101، حدیث 4، ص 14.
شاید روایاتى كه در باب ظاهر و باطن قرآن وارد شده، ناظر به همین معنا باشد؛ مثلاً در روایتى امام كاظم(علیه السلام) فرمودند: «إِنَّ الْقُرانَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ؛1 همانا براى قرآن ظاهر و باطنى است». همچنین پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «إِنَّ لِلْقُرانِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلى سَبْعَةِ أَبْطُن؛2 همانا قرآن داراى ظاهر و باطنى است و براى باطن آن نیز باطنى تا هفت باطن است».
البته فهم صحیح از قرآن مراتبى دارد؛ ولى آنچه اولیاى خاص خدا و معصومان(علیهم السلام) از باطن قرآن دریافت مىكنند، با یكدیگر تباین ندارد. همه این معانى در یك سلسله از ظاهر و باطن قرآن جاى مىگیرند؛ نظیر نور كه حقیقتى تشكیكى و ذو مراتب است و هم نور ضعیفى چون نور شمع را در بر مىگیرد و هم نور خورشید و حتى ستارگانى كه صدها هزار برابر خورشید پرتو افشانى دارند. پس فهم هاى متعدد از قرآن و همچنین فهم هاى متعدد از حقیقتى چون عبادت، همگى لایه هاى متعدد و تودرتوى یك حقیقت هستند كه عظمت فاصله بین بعضى از آنها با مقیاس هاى مادى قابل سنجش نیست: فاصله بین آنچه ما از قرآن و نیز عبادت خدا مىفهمیم با آنچه على(علیه السلام) از ظاهر و باطن قرآن و عبادت خدا مىشناسد، شبیه بى نهایت است؛ با این وصف هم فهم ما ـ اگر صحیح باشد ـ و هم فهم آن حضرت از قرآن، هر دو از مصادیق فهم قرآن به شمار مىآیند.
چنان كه پیشتر گفتیم، محتواى جمله «ایّاك نعبد» توحید در عبادت است؛
1. محمد بن یعقوب كلینى، كافى، ج 1، ص 374.
2. غوالى اللآلى، ج 4، ص 107.
چون در این جمله «ایّاك» كه مفعول است بر فعل «نعبد» مقدم شده و قاعده اوّلى در ادبیات عرب این است كه فعل بر مفعول مقدم گردد، و از تقدیم چیزى كه باید مؤخر باشد، حصر و اختصاص فهمیده مىشود. بنابراین معناى جمله این است كه خدایا، معبود ما تنها تو هستى و ما كسى جز تو را نمىپرستیم.
اعتقاد به توحید در عبادت مراتبى دارد. نازل ترین مرتبه اعتقاد به توحید در عبادت نفى شرك و پرستش خدایان است؛ یعنى در مقابل مشركان كه به ارباب اعتقاد دارند و آنها را مىپرستند، ما معتقدیم كه تنها یك معبود وجود دارد و فقط باید او را عبادت كرد. پس این اولین مرتبه توحید در عبادت است كه مرز بین شرك و توحید مىباشد و در برابر شرك جلىّ و آشكار قرار دارد.
ولى اعتقاد به توحید در عبادت مراتب گوناگون و پهنه بسیار وسیعى دارد كه در یك طرف آن اعتقاد كسانى است كه از مرز شرك خارج شدهاند و تنها خداوند را مستحق پرستش مىدانند و ممكن است به لوازم عبودیت الهى پایبند نباشند. در طرف دیگر اعتقاد امیر المؤمنین و امام الموحدین(علیه السلام) قرار دارد و سایر مراتب بین این دو رتبه جاى گرفتهاند.
شكى نیست كه تلاش براى شناخت مراتب توحید ـ از جمله توحید در عبادت ـ باعث مىشود كه همّت و انگیزه ما براى شناخت بیشتر خداوند و انجام دادن عبادت خالصانهتر فزونى یابد و در اولین مرتبه اعتقاد به توحید متوقف نمانیم یعنى تنها در برابر مشركان كه چند معبود براى خود مىشناسند، موحد به حساب آییم و یك معبود براى خویش بشناسیم. هر چه اعتقاد به خداوند فزونى یابد و درك ما از خداوند بیشتر شود، بیشتر به این حقیقت واقف مىشویم كه همه هستى از خداست و كسى از خود چیزى ندارد. و در نتیجه در برابر خداوند براى خود استقلالى قائل نخواهیم شد.
توضیح اینكه انسان در آغاز كه هنوز شناخت درستى از هستى ندارد؛ هنگامى كه به كنش ها و واكنش هاى خویش مىنگرد، براى خود استقلال قائل شده، گرفتار این پندار باطل مىشود كه وجودى مستقل دارد. او حتى از اراده الهى غافل است و توجه ندارد كه با مشیت الهى زنده است و اگر اراده الهى نبود، او وجود نمىداشت؛ چه رسد به اینكه تصور كند كه اگر خدا نیز نمىبود او وجود مىداشت! خداوند در رد چنین پندار باطلى مىفرماید: «هَلْ أَتَى عَلَى الاِْنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئاً مَذْكُوراً * إِنَّا خَلَقْنَا الاِْنسَانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشَاج نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً؛1 آیا بر انسان روزگارى گذشت كه چیزى یاد كردنى نبود؟ ما آدمى را از نطفهاى آمیخته [نطفه مرد و زن]بیافریدیم تا او را بیازماییم و وى را شنوا و بینا گرداندیم».
كسى كه به علم، قدرت و هنرش مىنازد، باید بیندیشد كه در آغاز پیدایش چه بوده و عاقبتش چه خواهد شد. انسان در ابتداى آفرینش خود، قطره آب گندیدهاى بیش نبود كه نفرت را برمى انگیزد و پس از مرگ به مردارى تبدیل مىشود كه بوى تعفنش همه را مىآزارد. با این آگاهى از آغاز و انجام خود، خجالت مىكشد و دیگر به خویش نمىبالد. مگر جز این است كه ما زمانى نطفهاى بیش نبودیم. همان نطفه را نیز خداوند آفرید و استعداد رشد و تبدیل شدن به انسان را در آن قرار داد و خود نیز، زمینه رشد آن را فراهم ساخت؟ پس آیا جا دارد كه به خود بنازیم؟ آیا نباید باور داشته باشیم كه زمانى مىمیریم و بر ما منّت مىنهند كه ما را در خاك مدفون مىسازند و اگر جنازه
ما را دفن نكنند، بعد از چند روز متعفن مىشود و همه را مىآزارد؟ پس اگر علم،
1. انسان (76)، 1 و 2.
قدرت، فهم، هنر و كمالى داریم، همه را خداوند به ما عنایت كرده و اصل هستى و همه كمالات به او اختصاص دارد. حتى حركات و كارهاى اختیارى كه به اراده ما انجام مىپذیرند، در واقع به اراده و مشیّت الهى مستند هستند و در انجام دادن آنها به افاضه خداوند محتاجیم.
فراوان اتفاق مىافتد كه انسان در حال سخن گفتن جملهاى را مىگوید؛ اما جمله دوم را فراموش مىكند. گاهى انسان نماز مىخواند و بعد از سربرداشتن از سجده فراموش مىكند كه سجده اول را انجام داده یا سجده دوم را. این حاكى از آن است كه ما اختیار فهم و حافظه خود را نداریم و خداست كه این نعمت ها را در اختیار ما قرار داده و هرگاه بخواهد از ما مىستاند. آیا جز این است كه حتى نفس كشیدن نیز در اختیار ما نیست و ما به اراده الهى نفس مىكشیم و اگر او نخواهد، نفس ما قطع مىشود؟ حتى هنگامى كه سخن مىگوییم، اطمینان نداریم كه مىتوانیم آن را به فرجام برسانیم و ممكن است پس از بیان جملهاى نفس قطع شود و دیگر توفیق نیابیم سخنان خود را تمام كنیم! پس ما سر تا پا نیاز هستیم و هر چه داریم از خداست. خداوند نیازهایى را در ما قرار داده و بر این اساس از خداوند؛ سلامت، راحتى، رزق و روزى، آبرو، احترام و امنیت ـ و در كل، همه نعمت هاى دنیوى و اخروى ـ را طلب مىكنیم؛ اما باید توجه داشته باشیم كه كسى جز خدا آنها را در اختیارمان نمىنهد. پس باید با همه وجود احساس نیاز به خداوند كنیم و لحظهاى فقر و نیاز خویش، و غناى مطلق حضرت حق را از یاد نبریم. در این صورت است كه ارتباط قلبىِ ما با ساحت پروردگار برقرار مىشود و همواره در برابر او خضوع و خشوع خواهیم داشت.
نكته دیگرى كه باید بدان اشاره شود، این است كه انسان در آغاز علاوه بر
آنكه در مقابل خداوند براى خویش استقلال قائل است، دیگران را نیز مستقل مىبیند و اگر احتیاجى داشت، سراغ آنها مىرود. اگر به پول نیاز داشت، مىگوید: از پدر، مادر، برادر، و یا از دوستم مىگیرم و آنان را تكیه گاه و تأمین كننده نیاز خود مىشناسد. پس او گرفتار دو اشتباه شده: یكى اینكه به خیال خام خود، براى خویش استقلال قائل است و توجه ندارد كه هر چه دارد، از خداست؛ دوم اینكه وقتى خداوند به وسیله دیگران نیازهاى او را برطرف مىسازد، دست خدا را وراى اقدام دیگران نمىنگرد و خیال مىكند كه دیگران به او كمك كردهاند؛ غافل از اینكه دیگران نیز، چون او فقیر و نیازمندند و از خود چیزى ندارند.
وقتى ما حقیقتاً درك كردیم كه هستى از آن خداست و اوست كه غنى مطلق است و نیازهاى دیگران را برطرف مىسازد، به این نتیجه مىرسیم كه باید با نهایت ذلّت، حقارت و خضوع در پیشگاه با عظمت الهى كرنش كنیم. حقیقت عبادت نیز، خضوع و كرنش در برابر عظمت الهى است.
روشن شد كه ارتباط با خداوند، سكهاى است كه دو روى دارد: یك روى آن احساس خضوع، حقارت و بى مقدارى در پیشگاه الهى است، و روى دیگر آن، درخواست رفع نیازها از خداوند مىباشد و انگیزه هاى عبادت ـ با اختلاف مراتب و وسعتى كه هر یك از مراتب آن دارد ـ از آن دو ناشى مىشوند.
برخى هنگام عبادت، در پیشگاه با عظمت خداوند احساس خضوع و خشوع دارند و انگیزه آنان و روح عبادتشان خضوع در برابر پروردگار است. لذّت سرشارى كه از خضوع به آنان دست مىدهد، براى ما قابل توصیف نیست، تا
آنجا كه در مقام توصیف لذّت ذكر و خضوع در برابر خداوند گفته شده اگر
پادشاهان مىدانستند كه عبادت چه لذّتى دارد، دست از سلطنت مىكشیدند و به عبادت مشغول مىشدند. یكى از مراجع فعلى مىفرمودند: پادشاهان عالم كه به دنبال كام جویى و لذّت پرستى هستند، از لذتى كه خداوند در نماز قرار داده خبر ندارند و اگر آنها لذّت نماز را درك مىكردند، از هر چه دارند دست مىشستند و به نماز مىپرداختند تا از لذت سرشار آن بهرهمند شوند.
درباره یكى از مراجع پیشین كه نقل شده كه وصیت كرده بود پس از مرگش كسى را اجیر كنند تا قضاى بخشى از نمازهاى ایشان را انجام دهد؛ با اینكه وى در اداى وظایف عبادى و شرعى خویش كوتاهى نكرده و نمازى از ایشان قضا نشده بود؛ اما مانند كسى كه مدّتى نماز نخوانده یا نمازهایش صحیح نبوده، وصیت مىكند كه نمازهایش را قضا كنند. در توجیه این وصیت گفته شده كه ایشان چون لذّت فراوانى از نماز مىبرد، احتمال مىداد كه آن التذاذ، با اخلاص در نیّت سازگار نباشد و لذا از روى احتیاط وصیت مىكند كه بخشى از نمازهایش را قضا كنند!
بنگرید تفاوت ره از كجا تا به كجاست: یكى مثل آن بزرگوار آنگونه از نماز لذّت مىبرد كه احتمال مىدهد انگیزه لذّت بردن نیّتش را مخدوش كرده باشد؛ برخى هم در هنگام نماز احساس ناراحتى و رنج دارند و براى به انجام رسیدن آن لحظه شمارى مىكنند و وقتى سلام نماز را مىگویند، مانند مرغى كه از قفس پریده باشد، بى درنگ از جا برمى خیزند و سراغ كارشان مىروند. بنابراین طیف وسیعى از انگیزه هاى عبادت، به احساس حقارت انسان در پیشگاه خداوند مربوط مىشود و اثر طبیعى چنین احساسى، خشوع و خضوع در برابر خداست كه در هنگام ركوع و سجده بهتر بروز مىیابد؛ از این روى
خداوند مىفرماید: «وَیَخِرُّونَ لِلاَْذْقَانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛1 و بر زنخ ها [روى ها] افتاده؛ مىگریند و بر فروتنى و نرم دلى شان مىافزاید».
انگیزه دوم براى عبادت، برآورده شدن نیازها از سوى خداست. وقتى بنده سر تا پا نقص و نیاز به این باور رسید كه تمام امور را خداوند تدبیر مىكند و اوست كه همه نیازها و خواسته ها را مرتفع مىسازد، تنها دست نیاز به سوى آن بى نیاز مطلق دراز مىكند و با عبادت و توسل به درگاه وى، هم تأمین خواسته ها و نیازهایش را مىطلبد و هم به این باور عینیت مىبخشد كه همه امور به خداوند ختم مىشود و تنها اوست كه به تدبیر عالم هستى مىپردازد: «وَللهِِ غَیْبُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الاَْمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَیْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ؛2 و نهان آسمان ها و زمین از آن خداست، و تمام كارها به او بازگردانده مىشود؛ پس او را پرستش كن و بر او توكل داشته باش و پروردگار تو از آنچه انجام مىدهید غافل نیست».
پس كسى كه اعتقاد دارد همه كارها در اختیار معبود حقیقى است و خداوند است كه همه نیازها و خواسته ها را برطرف مىكند، اگر گرسنه است، از خداوند غذا مىطلبد و اگر به خانه نیاز داشته باشد، از خدا مىخواهد كه نیازش را بر آورد. اگر خواهان عزّت، احترام و قدرت است، از خداوند آنها را طلب مىكند و براى تأمین هر خواسته اى، تنها درِ خانه خدا مىرود و فقط او را قادر بر تأمین آنها مىداند؛ از این رو با همه وجود به عبادت او مىپردازد.
1. اسراء (17)، 109.
2. هود (11)، 123.
باید توجه داشت كه انگیزه درخواست رفع نیاز از درگاه خداوند، مراتب دارد؛ چون گاهى كسى كه خود را محتاج خداوند مىیابد و از او درخواست یارى دارد، براى خود نیز استقلال قائل است و معتقد است كه با تكیه بر قدرت خویش مىتواند بخشى از كارها را انجام دهد و تنها در آن بخش از خواسته هایى كه خود را ناتوان از انجام آنها مىیابد، از خداوند مىخواهد كه به او یارى رساند و آن خواسته ها را تأمین كند. در واقع او براى اینكه نیازهایش تأمین شوند، مىخواهد قدرت خدا را با قدرت خویش ضمیمه كند تا در سایه آن دو به خواستهاش دست یابد؛ نظیر كسى كه توان خویش را براى انجام دادن كارى كافى نمىداند و از دیگران مىخواهد كه در انجام دادن آن كار (مثل بلند كردن بارى) او را یارى كنند، تا با ضمیمه شدن قدرت آنان با توان خود آن كار به ثمر برسد؛ اما كسانى كه به مراتب عالى معرفت الهى دست یافتهاند، توانایى را مختص خداوند مىدانند و براى خود استقلالى قائل نیستند و این حقیقت را باور دارند كه خداوند همه امور و كارها را به انجام مىرساند و او همه كاره است و از غیر او كارى بر نمىآید.
اى كاش با توفیق الهى فرصت مىیافتیم درباره آنچه انجام مىدهیم و آنچه پیرامون ما رخ مىدهد بیندیشیم؛ آن گاه به تجربه در مىیافتیم كه كارهاى روزمره ما با تدبیر دیگرى انجام مىپذیرد. ما خیال مىكنیم كه برخى از كارها اتفاقى انجام مىشود؛ مثلاً مىگوییم اتفاقاً فلانى را دیدم یا به طور اتفاقى حرفى زدم و یا به صورت اتفاقى فلانى به من پیشنهادى داد؛ اما اگر معرفت ما بیشتر شود، در مىیابیم كه هیچ یك از آن كارها به صورت اتفاقى انجام نپذیرفته، بلكه هر یك از آنها با حساب و كتاب دقیق و تدبیر خاص خداوند انجام گرفته است. بر این اساس، منطقى نیست كه معتقد باشیم كارى
از ما ساخته است و با این پندار از خدا بخواهیم كه در انجام دادن آنچه از ما ساخته نیست، ما را یارى دهد، بلكه باید با این اعتقاد كه همه امور به دست خداست، در همه كارها و امور از او یارى بخواهیم و بر وى توكل كنیم؛ چه اینكه استعانت مفهومى عام و مراتبى گوناگون دارد و عالى ترین مرتبه آن، همان توكل بر خداوند است.
توكل از ماده «وكل» و هم خانواده «وكیل» و «وكالت» است و معنى وكیل در آن اشراب شده. وقتى انسان براى خویش وكیلى مىگزیند، انجام دادن كارها را به او واگذار مىكند تا وكیل از جانب او كارها را انجام دهد. كسى هم كه به خداوند توكل مىكند و در همه امور از او استعانت مىجوید، خدا را در انجام دادن همه امور و كارها وكیل خویش مىداند و خود را هیچ كاره مىشناسد و به این باور است كه كارها با تدبیر حكیمانه خداوند انجام مىپذیرند و آنچه به صلاح و مصلحت اوست واقع مىشود؛ از این روى خداوند متعال در ضمن دستورات خویش به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «وَاذْكُرْ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلا * رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِیلا؛1 و نام پروردگارت را یاد كن و از همه بریده شو و یكسره روى دل بدو آر. خداوند خاور و باختر، هیچ خدایى جز او نیست، پس او را وكیل و كارساز خویش گیر».
1. مزمل (73)، 8 و 9.