فهرست مطالب

جلسه دوازدهم: تفاوت نگرش اسلام و غرب به ارزشها

 

جلسه دوازدهم

تفاوت نگرش اسلام و غرب به ارزش‌ها

1. مرورى بر مطالب پیشین

موضوع بحث ما تبیین نظریه سیاسى اسلام بود كه داراى پیش‌فرضهایى است و براى تبیین عقلانى این نظریه باید این پیش‌فرضها نیز مورد توجه قرار گیرند و در اطراف آنها بحث شود. چنانكه گذشت در نظام سیاسى اسلام قانون خدا باید توسط كسى اجرا شود و حكومت باید بر عهده كسى باشد كه منصوب و مأذون از طرف خدا باشد. اولین پیش‌فرض نظریه فوق ضرورت قانون براى جامعه است، دومین پیش‌فرض این است كه باید قوانین از جانب خداوند نازل شده باشد و سومین پیش‌فرض این كه این قوانین لازم‌الاجراست و مجرى آن دولت و حكومت اسلامى است (با توجه به مقدماتى كه عرض كردیم، كسانى كه مسلمان هستند شكى در پذیرش نظریه فوق نخواهند داشت، اما براى این كه بحث فراگیر شود و دیگران نیز بتواند این نظریه را درست بشناسند، لازم است كه این مقدمات با استدلال عقلى تبیین شوند.)

در این كه جامعه باید قانون داشته باشد، تا آنجا كه ما اطلاع داریم تقریبا كسى تردید ندارد و كسانى كه در این زمینه بحث كرده‌اند، در این تردیدى ندارند كه بشر براى زندگى اجتماعى خود نیازمند قانون است. اما در این كه چه قانونى باید در جامعه حاكم باشد، اختلافات زیادى وجود دارد و بر این اساس فلاسفه حقوق و حقوقدانان به بررسى این مسأله پرداختند تا دریابند كه ملاك اعتبار قانون چیست؟ و ما با چه معیارى مى‌توانیم قوانین بهتر و برتر را از قوانین دیگر تشخیص دهیم. در این زمینه، ما در جلسه گذشته به سه نظریه مهم در تبیین معیار قانون اشاره كردیم، البته در این رابطه نظریات دیگرى نیز وجود دارد كه از اهمیّت چندانى برخوردار نیستند تا مورد بحث قرار گیرند.

نظریه اول این كه معیار قانون عدالت و موافق بودن قانون با اصول عدالت است و هر

قانونى كه عادلانه‌تر باشد، باید در جامعه پیاده شود. دوم این كه قانونى بهتر و برتر است كه نظم و امنیّت جامعه را تأمین مى‌كند؛ و بالاخره در سومین نظریه، قانون بهتر و برتر قانونى است كه همه مصالح زندگى مردم را تأمین كند. این سه نظریه در مقابل نظریه كسانى است كه معتقدند معیار اساسى براى تشخیص قانون خوب از بد، یا بهتر از بدتر وجود ندارد و تنها ملاك و معیار خواست مردم است: جامعه هر چه را پسندید آن بهتر است و قانون بر اساس آن وضع مى‌شود. این گرایش «پوزیتیویستى» است كه از دیدگاه ما واضح البطلان است؛ زیرا چنین نیست كه هر روز هر كسى هرچه دلش خواست، همان قانون برتر شود. باید یك معیار عقلانى وجود داشته باشد تا بتوان روى آن بحث كرد و به نتیجه‌اى منطقى رسید.

 

2. بهترین قانون در نگرش اسلام و خطر التقاط

در بینش اسلامى، قانونى بهترین و برترین قانون است كه زمینه تكامل مادى و معنوى انسانها را فراهم كند و به گونه‌اى باشد كه در پرتو آن مصالح مادى و مصالح معنوى انسان به نحو احسن و در دامنه و گستره هرچه وسیع‌ترى فراهم شود. تفاوت این نظریه با سایر نظریات این است كه در آن، روى مصالح معنوى تأكید و تكیه زیادى مى‌شود. متأسفانه بعد از رنسانس كه گرایشهاى اومانیستى تقویت شد و توجه به خدا، معنویّت و آخرت رفته رفته از حوزه اندیشه بشر و گرایشهاى علمى خارج شد و سرانجام به فراموشى سپرده شد؛ و گرچه در گوشه و كنار و در سطحى محدود بر مصالح معنوى نیز تكیه مى‌شود، اما تكیه اصلى و گرایش مسلط در محافل فلسفى و حقوقى جهان این است كه قانون باید مصالح مادى و اجتماعى انسانها را تأمین كند و دیگر كارى به مصالح معنوى نداشته باشد. البته از نظر ما كاملاً روشن است كه قانون باید به مصالح معنوى نیز توجه داشته باشد، زیرا مهمترین و اصلى‌ترین بُعد وجودى انسان، بعد روحى و معنوى و الهى است و بر این اساس ما نمى‌توانیم این بعد متعالى و مصالح معنوى مبتنى بر آن را نادیده بگیریم و در قانون پشتوانه‌اى را براى تأمین آن مصالح و حفظ آنها از خطر در نظر نگیریم. حال بحث ما بر سر این است كه آیا قانون باید به مصالح معنوى نیز توجه داشته باشد یا خیر؟

    تاكید روى این مطلب و بحث در این زمینه به دلیل انحرافى است كه امروزه بر اثر التقاط فكرى در سطوح مختلف مردم پدید آمده است. توضیح فزونتر این كه به عنوان مثال، در زمینه

فیزیك دانشمندى به نظریه‌اى دست مى‌یابد، كسانى كه در سطوح عالى آن دانش هستند، نظیر انیشتین ، مى‌توانند در خصوص آن نظریه اظهار نظر كنند. اما همین دانشمند وقتى نظریه‌اى در علمى كه در آن تخصص ندارد مطرح مى‌شود، مثلا نظریه‌اى در روان‌شناسى مطرح مى‌شود، اظهار نظر نمى‌كند و اگر بخواهد آن نظریه را رد یا تأیید كند، از یك دانشمند روان‌شناس مدد مى‌گیرد؛ چون آن دانش در شعاع تخصص او نیست و همین‌طور سایرین كه در فنّى تخصص ندارند بر اساس تأیید صاحب‌نظران، نظریه‌اى را تأیید و تصدیق مى‌كنند. اما گاهى كسى با مطالعه آراى دانشمندان علوم مختلف نظرات و آرایى را بر مى‌گیرد و به آنها گرایش مى‌یابد، با این كه این فرد فرصت ندارد كه این نظرات را با هم بسنجد و دریابد كه آیا با هم سازگارى دارند یا خیر. آیا آن آراء و نظرات مجموعه‌اى منسجم از بینش انسانى را تشكیل مى‌دهند یا خیر؟ او اصلاً بر این كار نه فكرى كرده است و نه انگیزه‌اى دارد، صرفا مى‌گوید عقیده‌ام این است كه فلان روان‌شناس یا جامعه‌شناس یا حقوقدان نظر بهترى دارد و همین امر موجب التقاط فكرى مى‌شود.

    اما كسانى كه اهل نظر و تحقیق هستند، مجموعه نظرات را گردآورى مى‌كنند و ملاحظه مى‌كنند كه آنها با هم سازگارى دارند یا خیر. اگر نظریه فلان روان‌شناس را بخواهند قبول كنند، آن را با نظریه دیگرى در جامعه‌شناسى تطبیق مى‌كنند تا ببینند باهم تناسب دارند یا خیر؟ و همین‌طور این تطبیق را در مورد سایر نظرات در حوزه‌ها و موضوعات دیگر اِعمال مى‌كنند.

    پس گذشته از اهل نظر و تحقیق، در سطوح پایین‌تر علمى زمینه التقاط بیشترى وجود دارد و افراد وقتى در هر علمى كتابى به دستشان مى‌رسد و مطالعه مى‌كنند، بدون این كه تحقیق كنند كه نویسنده كتاب معتبر هست یا خیر و افكارش با سایر افكار و آراء در موضوعات دیگر تناسب دارد یا ندارد، تحت تأثیر مطالب آن كتاب قرار مى‌گیرند و در نتیجه، دچار التقاط فكرى مى‌گردند. لذا در تحقیق و مطالعه هر كتاب و مجموعه آرایى باید توجه داشت كه آیا نویسنده‌اش معتبر است یا خیر؟ آیا افكار و نظرات او با سایر نظرات در حوزه‌ها و موضوعات دیگر تناسب و انسجام دارد یا ندارد؟

 

3. التقاط فكرى در حوزه اندیشه دینى

متأسفانه در جامعه اسلامى ما، بخصوص در نیم قرن اخیر، تفكرات التقاطى فراوانى پدید آمده است. بعضى افراد در یك مقطع از زندگى خود از طریق پدر و مادر و محیط و رهبران دینى

عقاید را از اسلام برگزیدند و پذیرفتند. سپس در مقاطع بعدى و با ورود به محیط دبیرستان و دانشگاه با نظریات و عقاید دیگرى، از علوم و موضوعات مختلف، آشنا شدند و آنها را نیز پذیرفتند؛ بدون توجه به این كه این آراء و افكار برگرفته از علوم و افراد مختلف باهم سازگارى دارند یا خیر؟ آیا مثلاً نظریه‌اى كه از فلسفه پذیرفته‌اند با فلان نظریه در زیست‌شناسى، فیزیك، ریاضى و یا با فلان نظریه دینى سازگار است یا خیر؟ كه البته اگر دقّت كنیم، در مى‌یابیم كه در بعضى از موارد اینها باهم نمى‌سازند و مجموعه منسجمى را تشكیل نمى‌دهند. این شكل تفكر را تفكر التقاطى گویند.

 امروزه، در سطح وسیعى از جامعه دینى ما افراد مبتلا به تفكر التقاطى هستند، زیرا از یك سو عقاید موروثى و خانوادگى از جامعه اسلامى دارند كه نمى‌خواهند آنها را از دست بدهند. از سوى دیگر، مطالبى از رشته‌هاى مختلف علوم انسانى بر آنها عرضه مى‌شود و آنها را نیز مى‌پذیرند و ضمیمه اعتقادات دینى مى‌كنند. غافل از این كه این آراء و افكار مختلف باهم تجانس ندارند و ما یا باید اعتقادات دینى را بپذیریم یا آن افكارى كه با دین تجانس ندارند.

 بنابراین، ما اگر بخواهیم در زمینه جامعه‌شناسى، حقوق و سیاست و مانند آنها افكار و نظراتى را بپذیریم كه با عقاید دینى‌مان سازگار باشد، ضرورت دارد كه مكتب‌هایى كه از طریق ترجمه كتابهاى خارجى و تبلیغ آنها به ما ارائه شده كنار نهیم و نظریات جدیدى در علوم انسانى مطرح كنیم كه هم از نظر علمى و هم از نظر مبانى و اصول، با عقاید دینى‌مان سازگار باشند. در غیر این صورت، یا باید دست از عقاید دینى‌مان برداریم و یا آن نظریات و افكار ناسازگار با عقاید دینى را كنار نهیم و نمى‌توان هر دو را جمع كرد؛ چنانكه نمى‌توان پذیرفت كه الان هم روز باشد و هم شب!

    پس بدون توجه به نكته اساسى‌اى كه ذكر كردیم نمى‌توان سراغ تمام افكار و نظرات رفت و از هر كدام بخشى را برگزید و به التقاط فكرى و دینى تن درداد؛ چه این كه در این صورت، در ما گرایش افراطى پلورالیزم در شناخت و معرفت پدید مى‌آید. به این معنا كه هر كس هرچه گفت صحیح است و ما باطل صرف نداریم و هر كس بخشى از حقیقت را مطرح مى‌كند و هر مكتبى قسمتى از حق را دارد. این گرایش با پشتوانه شك‌گرایى در فلسفه ـ كه امروز هم در محافل فلسفى غرب رواج دارد ـ به اسكپتى سیزم(1) (شك‌گرایى) منتهى مى‌شود. این گرایش بر


1- Scepticism.

این اساس شكل مى‌گیرد كه معمولاً نظریات در علوم مختلف‌اند و هر یك شامل بخشى از حقیقت است و ما نیز نمى‌توانیم به چیزى اعتقاد یقینى و جزمى داشته باشیم. پس بهتر است كه نسبت به هیچ چیز اعتقاد قطعى و جزمى نداشته باشیم و در درستى و نادرستى نظریه‌اى به احتمال كفایت كنیم. در باب دین نیز پلورالیزم دینى را بپذیریم و بر اساس آن، هم دیدگاه مسلمانان را كه به یگانگى خدا معتقد هستند و كسى را كه عقیده دیگرى داشته باشد مستحق عذاب ابدى مى‌دانند، بپذیریم و صحیح بدانیم و هم عقیده مسیحیان را كه معتقد به سه خدا هستند درست بدانیم و هم كسانى كه به دو خدا معقتدند، خداى خیر و خداى شر؛ چون هیچ یك از این عقاید جازم و قطعى نیست؛ ممكن است هر یك درست باشد و یا نادرست باشد و ما بنا نداریم كه با هیچ یك از آنها برخورد كنیم، چون همه آنها مى‌تواند خوب و درست باشد.

    تحمل همه عقاید و نظریات متفاوت و متضاد هم بر مبناى اسكپتى سیزم و شكاكیّت ـ كه كسى نمى‌تواند اعتقاد جزمى پیدا كند ـ استوار است و هم بر مبناى پلورالیزم. تساهل و تسامح اجتماعى كه بر عدم تعصب و عدم جانبدارى و خشونت تكیه دارد و بر اساس آن، امروزه ترویج مى‌شود كه كسى نباید روى چیزى تعصب داشته باشد و هر كس هرچه گفت باید پنداشت كه شاید درست باشد در حقیقت، یك حالت بى‌تفاوتى نسبت به عقاید دینى، فلسفى و علمى در فرد ایجاد مى‌كند.

    امروزه، این گرایش غالب در دنیاى غرب است و براى ما به ارمغان آورده شده است و تلاش مى‌شود كه جامعه ما به چنین حالتى در آید كه نسبت به عقاید دینى، علمى و فلسفى تعصّب و حساسیّتى نداشته باشد و در ارتباط با هر دیدگاه و نظریه‌اى بگوید ممكن است این درست باشد و ممكن است نظریه دیگر درست باشد. گاهى هم گفته مى‌شود كه ما نباید شناخت خودمان را مطلق بدانیم و بگوییم صددرصد درست است و غیر از این نیست. نه خیر، نباید ما چنین قاطعیّتى داشته باشیم؛ ما باید عقیده خودمان را داشته باشیم و آن را محترم بشماریم، دیگران نیز عقیده خودشان را داشته باشند. این همان فرهنگى است كه امروز دنیاى غرب براى خودش برگزیده است و تأكید دارد كه همه عالم را تحت سیطره این فرهنگ در بیاورد؛ یعنى، نفى اعتقاد یقینى و نفى این كه دین حق، مذهب حق و نظریه حق یكى است و القاى این كه نظریه حق ممكن است متعدد باشد و نباید انسان به چیزى اعتقاد یقینى داشته باشد. در مقام بحث نباید تعصّب داشت و غیرت دینى و تعصّب در مذهب باید از بین برود،

گرایش دادن مردم به یك دین و یك مذهب و یك فكر باید از بین برود، تا همه بتوانند با هم زندگى كنند و دیگر بر سر مسائل مذهبى با هم اختلافى نداشته باشند؛ چون همین اختلافات دینى موجب جنگها و كشتارها گردیده است. اكنون باید همه مذاهب و ادیان و افكار را صحیح و بر حق قلمداد كرد تا زمینه صلح و آشتى و صفا فراهم آید.

 

4. مفهوم پلورالیزم دینى

گرچه ما در صدد طرح مسأله پلورالیزم بطور تخصصى نیستیم، اما به اجمال عرض مى‌كنیم كه یك وقت ما در مقام عمل مى‌گوییم باید با طرفداران مذاهب مختلف و صاحب‌نظران مختلف در فلسفه‌ها و علوم مختلف برخورد متین، مؤدبانه و سنگین داشت و به آنها اجازه داد افكارشان را مطرح كنند و از آن دفاع كنند و در حوزه‌هاى گوناگون وارد گفتگو و بحث و بررسى شوند. در دنیاى امروز، ما شاهدیم كه در یك شهر مسیحى، زرتشتى و یهودى دوستانه در كنار هم زندگى مى‌كنند و كشمكش، اختلاف و برادركشى و دیگركشى در بین آنها وجود ندارد. تقریبا این چیزى است كه در هیچ نظام مذهبى و دینى و سیاسى به اندازه اسلام مورد توجه قرار نگرفته است و تا این حد با صاحبان ادیان مدارا نشده است. با این كه در اسلام محور و مركز ثقلِ اعتقادات، توحید است و مبارزه با تثلیث و شرك، در جهت ترویج و تثبیت توحید، ضرورى دانسته شده، در عین حال مى‌نگریم كه در اسلام، مسیحیّت و یهودیّت به عنوان دو مذهب رسمى شناخته مى‌شوند و پیروان این دو مذهب در پناه اسلام هستند وجان، مال و ناموسشان محفوظ است و كسى حقّ كوچكترین تعرّض و یا تجاوز به آنها را ندارد. این نوع برخورد و مدارا با پیروان سایر مذاهب الهام گرفته از سیره و سلوك اولیاى دین و از جمله امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؛ چنانكه حضرت در یكى از خطبه‌هاى نهج البلاغه مى‌فرمایند: شنیده‌ام كه در یكى از شهرهاى عراق خلخالى از پاى یك دختر ذمّى درآورده‌اند؛ جا دارد كه مسلمان به جهت این جنایت جان دهد (به تعبیر دیگر، دق كند و بمیرد). زیرا در كشور اسلامى و در پناه دولت اسلامى یك دختر غیرمسلمان مورد ستم واقع شده است. چنین برخوردى با طرفداران مذاهب دیگر از امتیازات و افتخارات اسلام و برگرفته از نصّ صریح قرآن است:

«قُلْ یَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ ...»(1)

بگو اى اهل كتاب، از آن كلمه حق كه بین ما و شما یكسان است (و همه بر حق مى‌دانیم) پیروى كنیم و آن این كه بجز خداى یكتا هیچ كس را نپرستیم.

و نیز آیه دیگرى كه ما را به جدال احسن دعوت مى‌كند:

«وَ لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنْ ...»(2)

با یهود و نصارى و مجوس كه اهل كتاب‌اند جز به نیكوترین طریق بحث و مجادله نكنید.

اگر پلورالیزم چنین معنایى دارد، باید بگوییم كه این از افتخارات اسلام است؛ اما اگر معناى پلورالیزم این است كه در دل بگوییم مسیحیّت هم مثل اسلام است، یهودیّت هم مثل اسلام است و بین یهودى بودن و مسلمان بودن فرقى وجود ندارد، زیرا هر یك بخشى از حقیقت را دارد؛ نه اسلام حق مطلق است و نه یهودیّت. یا این كه بگوییم هر دو حق هستند، مثل دو جاده‌اى كه به یك مقصد مى‌رسند كه از هر كدام كه بروى به مقصد خواهى رسید؛ بى‌شك چنین تلقى و برداشتى با روح هیچ دینى سازگار نیست و اصلاً با عقل نیز سازگار نیست. مگر مى‌توان گفت اعتقاد به توحید با اعتقاد به تثلیث یكسان است؟ یعنى آیا بین اعتقاد به وحدانیّت خدا با اعتقاد به تثلیث و چند خدایى تفاوتى وجود ندارد؟ آیا هم بر اساس دینى كه مى‌گوید:

«وَ لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْرا لَكُمْ»(3)

(اى اهل كتاب) به تثلیث قائل نشوید (اب و ابن و روح القدس را خدا نخوانید) ازاین گفتار شرك باز ایستید كه برایتان بهتر است.

یا قرآن، در برابر نسبت‌هاى ناروایى كه به خدا مى‌دادند و مى‌گفتند خدا داراى فرزند است،مى‌فرماید:

«تَكَادُ السَّموَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاْءَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّا.»(4)

نزدیك است كه از این گفته زشت (و پندار باطل) آسمانها فرو ریزد و زمین بشكافد و كوهها متلاشى شود.


1. آل عمران/ 64.

2. عنكبوت/ 46.

3. نساء/ 171.

4. مریم/ 90.

حال وقتى اسلام با اعتقادات شرك‌آمیز چنین برخورد قاطعى دارد، چگونه ما مى‌توانیم بگوییم اگر خواستى مسلمان باش و اگر نخواستى بت‌پرست باش و این دو كیش با هم فرقى ندارند و از شمار صراطهاى مستقیم به سمت یك هدف هستند! بعید مى‌دانم فرد عاقلى بدون غرض و انگیزه‌هاى باطل این حرفها را بزند و اساسا چنین چیزى را بپذیرد. به هر حال، التقاط فكرى یكى از آفت‌ها و مشكلات عصر ماست كه باید به آن توجه داشت و راههاى سالم‌سازى افكار و دستیابى به تفكرى اصیل و ناب را باز شناسى كرد و به كار گرفت.

 

5. عظمت بندگى خدا و تعارض آن با آزادى مطلق

از جمله اندیشه‌ها و نگرشهاى همسو با بحث ما این است كه كسانى، با الهام از فرهنگ غربى، اصل آزادى را به عنوان بزرگترین ارزش انسانى بطور مطلق مى‌پذیرند و بالاترین ارزش را براى انسان آزادى مى‌دانند. على رغم این كه خود را پایبند به اسلام، سنّت‌ها و دستورات اسلامى مى‌دانند و ادعاى دیندارى دارند، چنان سرسختانه از این ارزش غربى حمایت مى‌كنند كه كاسه از آش داغتر شده‌اند؛ بى‌شك این نوعى التقاط است. اگر بنا باشد كه ما از روى منطق با این دسته بحث كنیم، باید بگوییم كه اساس اسلام پرستش خداست:

«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...»(1)

به سوى هر امّتى پیغمبرى فرستادیم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى یكتا را بپرستند واز بت‌ها و طاغوت دورى كنند.

نه تنها اسلام بلكه اساس هر دین آسمانى بندگى خالصانه خداوند است و مگر مى‌توان تصور كرد كه یك صاحب دین و یك مسلمان، یا یهودى و نصرانى غیر از این تلقّى دیگرى از دین الهى داشته باشد. ما معتقدیم كه اسلام با سایر ادیان توحیدى، بجز در احكامى كه متناسب با مقتضیات زمانى و مكانى صادر شده‌اند، در كلیّات و اصول اعتقادى یكسان هستند و اگر در این زمینه اختلافى مشاهده مى‌شود، بر اثر تحریفى است كه در برخى از ادیان الهى صورت گرفته است. پس بالاترین ارزش در اسلام این است كه انسان بنده خالص خدا باشد؛ حقیقتى كه خداوند در آیات فراوانى از قرآن بیان كرده است از جمله:


1. نحل/ 36.

«وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ...»(1)

آنها امر نشدند مگر به این كه خداوند را با اخلاص كامل در دین پرستش كنند.

و نیز آیه:

«أَلاَّ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ...»(2)

و یا: «وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَداسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ...»(3)

و هر كس از روى تسلیم به خداوند متوجه شود و نیكوكار باشد، به محكمترین رشته الهى چنگ زده است.

حال وقتى انسان خود را بنده خدا مى‌داند و بندگى خدا را بزرگ‌ترین ارزش مى‌شناسد و كاملاً خود را در اختیار خداوند قرار داده است، مى‌تواند به آزادى مطلق معتقد باشد و هر چه را دلش خواست ارزش بداند؟ آیا این دو با هم توافق و سازگارى دارند؟ اگر من واقعا معتقدم كه اسلام حق است و یك دین خدایى است و باید آن را پذیرفت و معتقدم كه خدایى هست و باید او را پرستش كنم و باید همه چیز را در اختیار او گذاشت و تابع اراده او بود، چطور مى‌توانم معتقد باشم كه باید بطور مطلق آزاد باشم و هر طور كه مى‌خواهم عمل كنم؟ این دو طرز تفكر چطور با هم سازگارى دارند؟ كسانى كه چنین ادعایى دارند، یا دچار التقاط ناآگاهانه شده‌اند و یا در دل اعتقادى به اسلام ندارند و یا جهت فریب‌دادن دیگران این ادعا را مى‌كنند و یا اساسا توجه ندارند كه آن دو طرز تفكر با هم ناسازگارند. در غیر این صورت، چطور مى‌شود كه انسان از یك سو بگوید كه من كاملاً و با همه وجود تابع اراده خدا هستم و از سوى دیگر براى خود آزادى مطلق قائل باشد و بگوید من به هر چه دلم خواست عمل مى‌كنم!

    این طرز تفكر؛ یعنى، اعتقاد به آزادى مطلق انسانْ زاییده اندیشه مغرب زمین است. در آنجا گروهى از معتقدان به مسیحیّت در ضمن اعتقاد به دین خود ـ كه شاید بر اساس علایق فطرى‌شان و یا در اثر محیط و نوع تربیت دینى نمى‌توانستند دست از دین خود بردارند ـ در اثر دلایل و استدلالات خاصى و یا برخى شبهات به ارزش‌هایى چون آزادى مطلق انسان گرایش یافتند. بى‌شك كسى كه چنین ادعایى مى‌كند، بدون ارائه دلیل و بدون هیچ توجیهى


1. بیّنه/ 5.

2. زمر/ 3.

3. لقمان/ 22.

حرف خود را نمى‌زند؛ بلكه از نقطه‌اى حرف خود را آغاز مى‌كند و به گونه‌اى سخن مى‌گوید كه براى دیگران جذّاب و قابل پذیرش باشد. براى مثال مى‌گویند: آیا اگر مرغى را در قفسى قرار دهند و آن قفس را نیز در درون قفس آهنین جاى دهند بهتر است، یا این كه در قفس را باز كنند تا مرغ پرواز كند و به هر جا خواست پر كشد؟ بدیهى است كه آزادى مرغ و پرواز آن بسیار بهتر و مطلوب‌تر است؛ سپس مى‌گویند آزادى كه ما از آن بحث مى‌كنیم یعنى همین!

    در جامعه ما، اولاً یك چارچوبه قوانین كامل از دین تدوین شده است، سپس مجموعه قوانین مربوط به «ولایت فقیه» درون آن نهاده شده است و در درون آن، قوانین موضوعه مجلس شوراى اسلامى قرار مى‌گیرد و همچنین مجمع تشخیص مصلحت جایگاه خودش را یافته است و در نهایت شوراى نگهبان قوانین مصوّب را از نظر مى‌گذراند؛ چنین ساختارى بواقع نهادن قفس در درون قفس است! بهترین قانون آن است كه به انسانها اجازه دهد هر طور كه خواستند عمل كنند و هرچه خواستند بگویند و در كل برخوردار از آزادى مطلق باشند. طبیعى است كه قانون اول قفس است و قانون دوم آزادى است.

    تأكید ما روى این است كه در مواجه با عقاید، افكار و آرایى كه از فرهنگهاى دیگر مى‌گیریم، ابتدا باید سعى كنیم تا ریشه آنها را پیدا كنیم، سپس بنگریم كه با افكار اسلامى سازگارى دارند یا خیر؟ اگر سازگارى داشتند كه مطلوب‌اند و در غیر این صورت باید آنها را كنار بگذاریم و به سراغ مبانى دین خودمان برویم و آنها را اساس و مبناى افكار و عقاید و فرهنگ‌مان قرار دهیم.

 

6. غرب و رفع تعارض علم و دین

براى رفع تعارض علم و دین متدیّنین غربى با تشكیك در حوزه قلمرو دین راه حلى ارائه دادند و این شبهه را مطرح ساختند كه اساسا حوزه دین از حوزه علوم و فلسفه جداست. این كه ما گاهى مى‌گوییم فلان ارزش فلسفى، ارزش اخلاقى و یا ارزشى انسانى با دین سازگار است یا سازگار نیست، بنابر فرضى است كه هر دو در یك نقطه تلاقى كنند؛ چون وقتى دو خط فرض كنیم كه یكى مایل به دیگرى است، در نقطه‌اى آن دو خط همدیگر را قطع مى‌كنند. اما اگر دو خط موازى باشند، هیچ‌گاه باهم تلاقى نمى‌كنند و تعارضى نخواهند داشت؛ چون هر یك از دو خط به هدفى منتهى مى‌شود كه مستقل از هدف خط دیگر است.

در تبیین و توجیه رابطه علم و دین گفته‌اند كه باید بین دین و علم، دین و فلسفه، دین و عقل و دین و ارزش‌هاى اخلاقى آشتى برقرار كرد و دو جهت و دو حوزه مستقل را براى آنها ترسیم كرد؛ یعنى، حوزه دین از حوزه علوم دیگر جداست و حوزه دین ارتباط با خداست و آنچه از این ارتباط ناشى مى‌شود؛ از قبیل نیایش، نماز، دعا و یك سلسله مسائل كاملاً شخصى كه هیچ ربطى به دیگران ندارد. در این حوزه، نه علم دخالتى دارد و نه فلسفه و نه هیچ عامل دیگرى؛ اینجا فقط مربوط به دل است. اگر چیز دیگرى در این حوزه با دین شریك باشد، آن عرفان است؛ چون دین وعرفان از یك مقوله هستند و تقریبا از یك آبشخور برخوردارند. پس علم، فلسفه وتعقل ربطى به قلمرو دین ندارند؛ بلكه قلمرو این سه نیز از یكدیگر جداست و هر یك ابزار خاص خود را دارند.

    اما در حوزه اخلاق، آن ارزش‌ها و بایدها و نبایدهایى كه در حوزه رابطه با خداست، مثل این كه آیا باید نماز خواند یا نه؟ مربوط به دین است و در این قلمرو با علم تعارضى ندارد. اما اگر باید و نبایدها مربوط به زندگى اجتماعى انسان شد، مثل این كه در مورد دزد مطرح مى‌شود كه چگونه باید با او برخورد كرد؟ آیا باید او را مجازات كرد یا خیر؟ آیا باید خائن و هر كسى را كه مرتكب جنایتى مى‌شود مجازات كرد یا خیر؟ در این خصوص مى‌گویند: هر كسى كه جرم و جنایتى مرتكب مى‌شود بیمار است و باید معالجه شود و لازم است كه با نرمى و ملاطفت و در جاى مناسبى به معالجه او پرداخت و از او مراقبت و پرستارى كرد تا دست از جنایت بردارد!

 ما در هیچ كجاى دنیا و در هیچ كشورى سراغ نداریم كه با جانى و بزهكار به مانند بیمار برخورد كنند و او را مجازات نكنند؛ اما در مقام ارائه تئورى مى‌گویند: جانى را نباید مجازات كرد و اساسا مجازات متناسب با انسان و سازگار با كرامت انسانى نیست و به عنوان یك اصل كلّى مطرح مى‌كنند كه انسان ولو بدترین جنایت‌ها را مرتكب شود، مطلقا نباید مجازات شود، زیرا این نوع برخورد مخالف شأن و مرتبه انسان است. در برابر این گرایش، ما مسلمانان معتقدیم كه دین در همه امور و شؤون زندگى دخالت مى‌كند و قانون ارائه كرده است؛ مثلاً در مورد دزد مى‌فرماید:«وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیهُمَا...»(1)

 كسانى كه مسائل اجتماعى را از حوزه دین جدا كرده‌اند، مى‌گویند دین حق ندارد كه در این


1. مائده/ 38.

عرصه‌ها دخالت كند. دین تنها مى‌تواند بگوید نماز بخوانید و یا چگونه با خداوند نیایش كنید؛ اما این كه با یك جنایتكار چگونه باید برخورد كرد ربطى به دین ندارد. مسلما در این موارد علم تجربى نیز دخالت ندارد، چون دستاورد علم تجربى یك سلسله از توصیفاتى است كه روابط عینى پدیده‌ها را بیان مى‌كند. به عبارت دیگر، علم «هست‌ها» را بیان مى‌كند و نمى‌تواند «بایدها و نبایدها» را تعیین كند و احكام ارزشى از علم بر نمى‌آید. پس در زمینه ارزش‌هاى اخلاقى و اجتماعى، اعم از قوانین حقوقى، مدنى، كیفرى و مباحث خالص اخلاقى كه در آنها باید و نبایدهاى ارزشى مطرح مى‌شوند، نه دین دخالت دارد و نه علم به معناى «ساینس» و علم مصطلح در علوم تجربى.

 

7. جایگاه خواست مردم در مكتب لیبرالیسم و اسلام

وقتى در حوزه مسائل اخلاقى و ارزشى و بایدها و نبایدها نه دین دخالت داشت و نه علم، این سؤال مطرح مى‌شود كه چه مرجعى باید در این عرصه‌ها دخالت كند؟ پاسخى كه امروزه فرهنگ غالب دنیاى غرب پذیرفته است و ارائه مى‌كند، عبارت است از این كه ارزش‌ها و بایدها و نبایدها یك سلسله امور اعتبارى هستند كه از اهمیّت چندانى برخوردار نیستند و در مورد آنها باید دید كه خواست مردم چیست. پس از نظر آنها بایدها و نبایدهاى ارزشى مفاهیمى اعتبارى هستند؛ یعنى، مبتنى بر حقایق عینى و خارجى و نفس‌الامرى نیستند و تنها تابع سلیقه‌هاى مردم‌اند. پس براى این كه پى ببریم چه باید كرد و چه نباید كرد، نه سراغ دین باید برویم، نه سراغ علم و نه سراغ فلسفه؛ بلكه فقط باید سراغ مردم برویم و ببینیم مردم چه مى‌خواهند.

    اساس دموكراسى غربى، در زمینه قانونگذارى، بر این استوار است كه واقعیّتى جداى از خواست مردم وجود ندارد، تا بر اساس آن باید و نبایدها كشف شوند. در امور مادى، بایدها و نبایدها از زمره امور تجربى و مربوط به علوم تجربى هستند كه باید در آزمایشگاه ثابت شود. اما در ارتباط با خدا بایدها و نبایدها به حوزه دین مربوط مى‌شوند و هرچه را دین مى‌گوید باید عمل كرد و ربطى به علم ندارد. اما بایدها و نبایدهاى مربوط به زندگى اجتماعى به خود مردم مربوط مى‌شوند، نه خداوند حق دخالت در آن عرصه را دارد و نه علم مى‌تواند باید و نبایدى را تعیین كند.

اگر مى‌نگرید كه در فرهنگ غرب روى رأى مردم و آراى عمومى تكیه مى‌شود، بر اساس فرهنگ خاصى است كه آنجا وجود دارد. حال اگر كسى معتقد شد كه دین همه شؤون زندگى انسان را پوشش مى‌دهد و ما بایدها و نبایدهاى مربوط به رفتارهاى اجتماعى‌مان را باید از خداوند بگیریم و در این زمینه نمى‌توان تابع آراى مردم بود، اگر خداوند بایدى معیّن كرد و حكم به انجام كارى كرد اما مردم خواست دیگرى داشتند، كدام یك اعتبار دارد؟ در همه جوامع، كم و بیش این تضاد بین آنچه خواست مردم است و آنچه در دین مطرح مى‌شود وجود دارد. ما كارى به سایر ادیان كه تحریف شده‌اند نداریم، بلكه بحث ما درباره كشورى است كه اكثریّت مردم آن مسلمانند و دینى را پذیرفته‌اند كه در مورد همه شؤون زندگى فردى و اجتماعى، اعم از مسائل خانوادگى مثل گزینش همسر و تربیت فرزند و مسائل اجتماعى و بین‌المللى، احكام روشن و تفكیك شده دارد كه در بخش عظیمى از آیات قرآن، سنّت رسول خدا (صلى‌الله‌علیه‌و‌آله) ، روایات اهل بیت علیهم‌السلام و سیره عملى ایشان عرضه شده‌اند.

    كسانى كه اهل فهم هستند و اهل تقلید صرف نیستند و مى‌خواهند آگاهانه انتخاب كنند، باید تكلیف خود را با چنین دینى كه ادعا دارد براى همه شؤون انسان برنامه دارد و قوانین مدنى، حقوقى و بین‌المللى دارد، روشن كنند؛ آیا در این صورت مى‌توانند بگویند كه ما این دین را پذیرفته‌ایم و در عین حال ادعا كنند كه ملاك اعتبار قانون رأى مردم است؟ آیا مى‌توانند هر دو را، حداقل در جایى كه باهم تعارض دارند، بپذیرند؟

    متأسفانه امروز در نشریات ما تمام آنچه در غرب مطرح شده، ترویج مى‌گردد. آیا وقتى دینى بدترین و زشت‌ترین رفتار را همجنس‌بازى مى‌داند، مى‌توان پذیرفت كه اگر خداى ناكرده مردمى رأى به جواز همجنس‌بازى دادند، خواست مردم مقدّم بر دستور دین است؟! و اصلاً این دو با هم جمع مى‌شوند؟ دنیاى غرب این‌گونه مسائل و موارد تضاد بین دین و خواست مردم را حل كرده است و معتقد است كه دین حق ندارد در این مسائل دخالت كند و خواست مردم را نادیده بگیرد. دین مربوط به كلیسا

است كه در آنجا با اعتراف به گناهان و انجام یك سرى برنامه‌ها گناهان افراد بخشیده مى‌شود و سپس كلیسا افراد را روانه بهشت مى‌كند! اما دین در حوزه مسائل اجتماعى رسالتى و وظیفه‌اى ندارد و در این عرصه رأى و خواست مردم تعیین كننده است. در كانادا، از كشیشى كه فرقه مذهبى جدیدى را تأسیس كرده بود در یك برنامه تلویزیونى سؤال كردند كه فرقه شما چه نظرى راجع به همجنس‌بازى دارد؟

او گفت: فعلاً من نمى‌توانم اظهارنظر قطعى كنم، ولى به شما مى‌گویم كه انجیل را باید از نو قرائت كرد!

 

8. دموكراسى و مرجع قانونگذارى در اسلام و غرب

ملاحظه شد كه غرب با جدا كردن حوزه دین از حوزه مسائل اجتماعى به راه حلّ مورد پسند خود دست یافت و توانست مشكل تعارض بین دین و خواست مردم را حل كند. آیا ما نیز كه معتقد به اسلام هستیم در پى چنین راه‌حلّى هستیم؟ این همان اندیشه‌اى است كه به «سكولاریزم» مشهور است؛ یعنى، تفكیك دین از مسائل و شؤون زندگى؛ اعم از اجتماعى، حقوقى، سیاسى و خانوادگى. كسانى هم در این زمینه، براى «خدمت به فرهنگ ایرانى» دهها سخنرانى و مقاله‌هاى متعددى ارائه دادند تا مطرح كنند كه حوزه دین از سیاست و مسائل اجتماعى، حقوقى و اقتصادى جداست و در این راستا شبانه‌روز تلاش و فداكارى مى‌كنند. آیا ما نیز همین عقیده را داریم ؟ اگر چنین عقیده‌اى نداریم، مراقب باشیم كه فریب نخوریم و بدانیم آنچه را آنها مى‌گویند با آنچه ما به آن عقیده داریم سازگار نیست. متوجه باشیم كه اگر بین خواست خدا و خواست مردم تعارض ایجاد شد، آنچه را دین خدا تعیین كرده دنبال كنیم و در حقیقت خواست خدا را مقدّم بداریم.

    البته بنده قصد تعیین تكلیف ندارم تا برداشت مخالفت با آزادى بشود. مردم در انتخاب خود آزادند، اما باید دقّت كنند كه آگاهانه و آزادانه انتخاب كنند و بدانند چه چیزى را انتخاب مى‌كنند. متوجه باشند كه آنچه امروزه به عنوان «دموكراسى در قانونگذارى» مطرح مى‌شود، یعنى مقدّم داشتن خواست مردم بر خواست خدا؛ یعنى كنار نهادن دین و خواست خدا. اگر مردم در صدد انتخاب هستند مواظب باشند كه فریب نخورند و متوجه باشند كه پذیرش اسلام، به عنوان مجموعه مقررات و قوانین حاكم بر جامعه، با پذیرش دموكراسى در قانونگذارى به هیچ وجه سازگار نیست.

    كسانى كه در مقام فریب دادن مردم و ترویج التقاط در جامعه و خلط بحث هستند از سخنان و مثالهایى كه بنده مى‌زنم برآشفته مى‌شوند، چون از این كه نیّت‌ها و توطئه‌هاى آنها فاش شود نگران و ناراحت‌اند؛ البته برخى هم به جهت اغراض سیاسى و یا جناحى از این سخنان خوششان نمى‌آید. ولى اگر زشت و اگر زیبا، بنده آماده‌ام كه تا آخرین نفس در تبیین

دین و حمایت از تمامیّت دین تلاش كنم و همه پیامدهاى ناگوار را نیز به جان مى‌خرم و نه از هیچ تهدیدى مى‌ترسم و نه در هیچ دام تزویرى مى‌افتم.

    ما در اینجا در صدد قطع و جزم دادن به احكام نیستیم، اما تذكر مى‌دهیم كه مردم هوشیار باشند و از عقل سلیم خود براى دستیابى به واقعیّات بهره‌ببرند و مراقب واژه‌ها و مفاهیم غربى و فریبنده باشند تا دین را از دست ندهند. باید مبانى فكرى نظریه‌هایى را كه مطرح مى‌شود بشناسند؛ مثلاً وقتى مطرح مى‌شود كه معیار پذیرش قانون خواست مردم است و «دموكراسى در قانونگذارى» طرح مى‌گردد، بیندیشند كه آیا انسان فقط تشكیل شده از همین بدن وتنها از یك زندگى مادى و مجموعه‌اى از خواسته‌هاى حیوانى برخوردار است، كه در این صورت تنها مردم حق قانونگذارى دارند؛ چنانكه غرب این دیدگاه را پذیرفته است. یا چنانكه در اندیشه اسلامى مطرح است، انسان علاوه بر كالبد مادى از بُعد متعالى و با ارزش روحانى و معنوى نیز برخوردار است و از این رو باید در قانونگذارى علاوه بر رعایت مصالح مادّى و نظم و امنیّت اجتماعى، مصالح معنوى نیز رعایت گردد و در این صورت انسان باید تابع اراده خدا باشد و معیار قانون خواست خداوند است.

    پس پیش‌فرضى كه قبلاً بدان اشاره شد مطرح مى‌شود و آن این كه آیا واقعا انسان یك ساحت معنوى، فوق مادّى و متافیزیكى دارد یا خیر؟ آیا انسان بجز كالبد مادّى و خصلت‌هاى حیوانى، بُعد دیگرى نیز دارد كه بر اساس آن مى‌تواند با خداوند ارتباط داشته باشد؟ آیا واقعا زندگى پس از مرگ براى انسان وجود دارد؟ آیا واقعا رابطه‌اى بین این زندگى مادّى و زندگى پس از مرگ وجود دارد؟ جواب این سؤالات براى مسلمانان و متدیّنان واضح است، اما باید دقّت كنیم كه گرایشهاى سیاسى و اجتماعى ما با اعتقاداتمان هماهنگ باشد و در فكر و اندیشه و عمل ما التقاطى پدید نیاید. اگر واقعا معتقدیم خدایى هست، قیامتى هست و حساب و كتابى در كار هست، باید روشن كنیم و به نتیجه قطعى برسیم كه آیا واقعا عمل كردن به آن قانون غیر خدایى ـ این كه خواست مردم معیار قانون است ـ در زندگى ابدى ما تأثیر منفى دارد یا ندارد؟ این سؤال جواب حتمى و قطعى مى‌خواهد و با شك و تردید مشكل حل نمى‌شود و تشكیك در این زمینه كار عاقلانه‌اى نیست.

    در غرب این مسأله حل شده است، آن هم یا با نفى عالم غیر مادّى و معنوى، یا با قرار دادن افكار و اندیشه‌ها در شك و احتمال و تردید و القاى این كه اساسا ارزش‌ها و بایدها و نبایدها

مبتنى بر حقایق عینى و خارجى نیستند كه متعلق یقین قرار بگیرند و اینها صرفا یك سرى اعتبارات و قراردادهایى هستند كه مبتنى بر خواست مردم‌اند و ارتباطى با دین ندارند. آنگاه روشنفكران غرب‌زده ما همین مطالب را در كتابهایشان مى‌نویسند و تحویل جوانان عزیز ما مى‌دهند و كار به جایى مى‌رسد كه شك‌گرایى تقدیس مى‌شود و بدان افتخار مى‌كنند! اما از نظر دین، مسأله این چنین نیست و ما باید از شك و تحیّر و تردید بدر آییم و با آگاهى و یقین تنها یك انتخاب و گزینه داشته باشیم؛ چنانكه قرآن از همان آغاز بر روى یقین تأكید دارد و مى‌فرماید: «وَ بِالاْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ.»(1)

خداوند مى‌فرماید: متّقین كسانى هستند كه به عالم آخرت

یقین دارند و نمى‌فرماید «یشكّون». پس اگر كسى مى‌خواهد از قرآن استفاده كند باید به عالم آخرت یقین داشته باشد. در جاى دیگر مى‌فرماید: «وَ فِى الاْءَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ.»(2)

 از سوى دیگر، در مقابل متأثرین از فرهنگ غرب كه مى‌گویند در هیچ مسأله‌اى انسان منطقا نمى‌تواند یقین پیدا كند، بخصوص درباره آنچه به ماوراى ماده مربوط مى‌شود، بدترین حالت انحطاط و سقوطى كه قرآن براى انسان ترسیم مى‌كند، حالت شك و تردید است: «فَهُمْ فِى رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ.»(3)

آن منافقان پیوسته در تیرگى شك و تردید خواهند ماند؛

. همچنین قرآن

مى‌فرماید:

«أَءُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَیْنِنَا بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْ ذِكْرِى ...»(4)

آیا از میان همه ما، قرآن تنها بر او (محمد) نازل شده؟ آنها در حقیقت در اصل وحى من تردید دارند.

 قرآن از ما مى‌خواهد كه اهل یقین باشیم، بخصوص در مورد اصول دین؛ یعنى، خدا، نبوّت و قیامت. حال ما باید یكى از این دو را انتخاب كنیم، یا آن مكتبى را بپذیریم كه مى‌گوید اساسا انسان به یقین نمى‌رسد و همواره در شك و تردید باقى مى‌ماند و یا آن مكتبى كه ما را به انتخاب آگاهانه و یقین دعوت مى‌كند و فرماید تا اهل یقین نباشید نمى‌توانید از كتاب خدا بهره ببرید. تفاوت این دو فرهنگ تا آنجاست كه یكى بدترین حالت را براى انسان حالت شك و تردید و حیرت مى‌داند و انسان گرفتار شك و تردید را به مانند كسى مى‌داند كه در بیابانى


1. بقره/ 4.

2. ذاریات/ 20.

3. توبه/ 45.

4. ص/ 8.

خوفناك قرار گرفته است و هر كسى او را به سمتى مى‌خواند و او سرگشته و حیران است كه چه مسیرى را برگزیند. در مقابل، فرهنگ غربى شك و تردید را بهترین ارزش مى‌داند و معتقد است كه تا انسان اهل حیرت و شك نشود، انسان نمى‌شود. پس بین این دو یكى را باید برگزینیم، یا اسلام را و یا فرهنگى كه حیرت و تردید را بهترین ارزش قلمداد مى‌كند و نمى‌توان هر دو را پذیرفت، چه این كه نمى‌توان پذیرفت كه اكنون هم شب باشد و هم روز و همین‌طور توحید و تثلیث نیز در یك اندیشه نمى‌گنجند.

 

9. توصیه‌اى به جوانان

من به جوانان عزیزى كه در صددند اعتقادات علمى پیدا كنند و اهل فكر روشن باشند و اهل تقلید نباشند، توصیه مى‌كنم كه ابتدائا این مسائل اساسى را حل كنند؛ بنگرند كه باید اهل شك بود، یا اهل یقین. پیرو دین باشیم یا سكولار، خداپرست باشیم، یا آزاد از قید عبودیّت هرچیزى حتّى خدا. ما باید یكى از دو راه را برگزینیم، نمى‌شود گاهى این طرف باشیم و گاهى آن طرف. گاهى حرف این را بپذیریم و گاهى حرف دیگرى را؛ چنین رویّه‌اى خطرناك است و عاقبت ما را به كفر و گرفتار شدن به جهنم و عذاب ابدى مى‌كشاند.

    اگر به حقانیّت قرآن معتقدیم، چرا آزادى مطلق انسان را مى‌پذیریم، چرا هم به دین معتقد مى‌شویم و هم به لیبرالیزم و سكولاریزم؛ این در مبنا و اساس غیر ممكن است. انتخاب برتر ما در این عرصه بر مبناى یك سلسله پیش فرضهاست كه باید درباره آنها بحث كنیم؛ از جمله این كه آیا ما باید انسان را یك موجود مادّى بدانیم و سعادت او را فقط در لذّت‌هاى حیوانى جستجو كنیم؛ آزادى را هم فقط آزادى در خواسته‌هاى نفسانى معنا كنیم؟ یا این كه انسانیّت او جوهرى ماورایى است، روح الهى است و بدن تنها ابزارى است براى تكامل روح، و زندگى حقیقى ما زندگى ابدى است:«وَ إِنَّ الدَّارَ الاْآخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ ...» (1)

؛ «وَ مَا الْحَیوةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ.»(2)

اگر زندگى اصلى و حقیقى ما در جهان آخرت است، پس در دنیا باید همه توجه و همّت خویش را مصروف چیزى كنیم كه ما را به آن سعادت بزرگ مى‌رساند. بر خلاف آن مكاتبى كه


1. عنكبوت/ 65.

2. آل عمران/ 185.

معتقدند سعادت اخروى با دنیا جمع نمى‌شود و اگر كسى سعادت در آخرت بخواهد، باید در دنیا انزوا و گوشه عزلت برگزیند و تنها از دنیا بهره ناچیزى ببرد، خوشبختانه اسلام جمع بین سعادت دنیا و آخرت را ممكن مى‌داند و معتقد است كه انسان، بخصوص در بُعد اجتماعى، مى‌تواند هم به سعادت و رفاه دنیا برسد و هم به سعادت ابدى آخرت.