یَا ابْنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الّذینَ یَخافُونَ اللّهَ و یُشْفِقُونَ اَن یُسْلَبوا ما اُعطُوا مِنَ الهُدى فَإِذا ذَكَرُوا اللّهَ وَ نَعْمائَهُ وَجِلُوا و اَشْفَقُوا وَ اِذا تُلیَتْ علیْهِم ایاتُهُ زادَتْهُم اِیماناً مِمّا اَظْهَرَهُ مِنْ نَفاذِ قُدرتِه وَ على ربِّهم یَتوَكَّلونَ.
این قسمت از روایت در مقام توضیح ایمان حقیقى و آثار آن است؛ آثارى كه مىتوان از راه آنها مؤمن حقیقى را شناخت. درباره ایمان واقعى و آثار آن، معرفى مؤمن حقیقى و مراتب و درجات ایمان، آیات و روایات بسیارى وارد شده است. دست كم، یكى از دلایل ذكر این مطالب آن است كه بعضى افراد كه فكر سطحى دارند، تصور مىكنند كه انسان یا كافر است یا مؤمن، و اگر كافر و منكر خدا و قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم كه شد، با دیگر مؤمنان فرقى ندارد و همه آثار و فواید ایمان براى او وجود دارد؛ در صورتى كه چنین نیست. از روایات و بحثهاى تاریخى چنین بر مىآید كه این نوع كجاندیشىها از صدر اسلام وجود داشته است.
اسلام برخى از افراد «اسلام ظاهرى» است، در مقابل «كفر ظاهرى». اثر این نوع اسلام مربوط است به زندگى دنیا و فقط احكامى در این دنیا بر آن مترتّب مىشود. ممكن است كسى در ظاهر مسلمان باشد و تمام احكام اسلام هم در این دنیا براى او ثابت باشد، اما هیچ بهرهاى از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفلالسافلین جهنم بسوزد. چنین كسى منافقى است كه فقط در ظاهر اظهار اسلام مىكند. احكام اسلام براىچنین شخصى ثابت است؛ نظیر اینكه ریختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان مىتواند ازدواج كند، از پدر و مادر مسلمانش ارث مىبرد و...، ولى اینها فقط احكامى ظاهرى و براى این دنیا هستند.
در صدر اسلام گروهى از افراد در ظاهر اظهار اسلام مىكردند، به مسجد مىآمدند، نماز مىخواندند، حتى گاهى در صف اول هم مىایستادند و خلاصه به احكام ظاهرى اسلام عمل مىكردند، ولى مسلمان واقعى نبودند. آیات بسیارى از قرآن ناظر به اینها است. این افراد گرچه در قلبشان به خدا و پیامبر و اسلام اعتقادى ندارند اما همین كه در ظاهر اظهار اسلام مىكنند، احكام ظاهرى اسلام در موردشان اجرا مىشود. ملاك این اسلام، گفتن شهادتین است؛ یعنى همین كه كسى شهادتین را بر زبان جارى كرد جزو مسلمانان به حساب مىآید. شهادتین یعنى شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) كه هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشیم. بنابراین اگر كسى بداند چیزى را مسلّماً پیغمبر(صلى الله علیه وآله)فرموده و در عین حال بگوید آن را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا مىكند. چه طور مىتوان گفت، رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمىپذیرم؟! این تناقض است. لذا انكار ضروریات دین موجب كفر مىگردد و این همان «كفر ظاهرى» است. منافق اینگونه نیست، او در ظاهر مىگوید همه آنچه را پیامبر آورده قبول دارم، و اگر انكارى هم دارد در باطن و در قلب او است؛ وگرنه اگر به ظاهر هم منكر شود این كفر ظاهرى است كه علاوه بر عذاب اخروى موجب مىشود احكام ظاهرى اسلام هم در این دنیا در مورد او جارى نباشد. بعضى از فقها مثل حضرت امام(رحمه الله)تصریح مىكنند كه انكار ضرورى دین به انكار رسالت بازمىگردد؛ یعنى چیزى را كه شخص خودش مىداند پیامبر(صلى الله علیه وآله)به عنوان رسالت آورده قابل انكار نیست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و كافرى مىداند كه آنچه را پیغمبر(صلى الله علیه وآله)آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است.
در هر صورت، اینها مربوط به اسلام ظاهرى است؛ یعنى با گفتن شهادتین، احكام اسلام براى چنین شخصى ثابت مىشود، مگر اینكه نقضش ثابت شود؛ مثلا بگوید، اشتباه كردم كه مسلمان شدم، یا یكى از ضروریات دین را ـ كه انكارش به انكار رسالت بازگشت مىكند ـ انكار كند. احكامى كه بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهرى بار مىشود هیچ ربطى به زندگى آخرت و ثواب و عقاب اخروى ندارد، حكم ظاهرى است، ملاكش هم همین مسایل دنیایى است. در مقابل آن هم «كفر ظاهرى» قرار مىگیرد؛ یعنى اینكه كسى با زبان، شهادتین را نگوید یا یكى از ضروریات دین را انكار كند.
براى تفكیك ایمان ظاهرى از ایمان واقعى، بهتر است ایمان ظاهرى را «اسلام» بنامیم و
واژه «ایمان» را فقط در مورد ایمان واقعى، كه موجب سعادت اخروى است به كار ببریم؛ همانگونه كه خداوند در قرآن مىفرماید: قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ.(1) «اسلام» همین اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهرى و تظاهر بیرونى است، اما «ایمان» مربوط به درون و قلب است؛ لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی «قلوبكم».» اگر كسى به توحید، نبوّت، معاد و حقایق اسلام باور داشته باشد، ممكن نیست این باور هیچ اثرى در بیرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چیزى را باور كرد دست كم، بعضى از لوازمش در او ظاهر مىشود.
البته در مواردى ممكن است كسى واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نكند و تقیّه نماید؛ مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب(علیه السلام) كه ایمانشان را اظهار نمىكردند. در روایات آمده است كه حضرت ابوطالب(علیه السلام) حكم مؤمن آل فرعون را داشته است. این مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بیشتر مسلمانان (اهل تسنّن) معتقدند كه حضرت ابوطالب(علیه السلام)ایمان نیاورد، در صورتى كه به اعتقاد شیعه، ایشان از همان ابتدا كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مبعوث شدند، ایمان داشت، ولى كتمان مىكرد تا بتواند در مقابل كفار از آن حضرت حمایت كند.
در قرآن هم نمونه روشن این مسأله مؤمن آل فرعون است كه تصریح مىكند: «یَكْتُمُ إِیمانَه(2)یا در جاى دیگر مىفرماید: اِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.»(3) ممكن است كسى وادار به اظهار كفر شود؛ تهدیدش كنند كه اگر مثلا ـ العیاذ باللّه ـ سبّ پیامبر اكرم یا ائمّه اطهار(علیهم السلام)نكنى تو را مىكشیم، یا او را تهدید كنند كه اگر به كعبه معظّمه توهین نكنى خونت را مىریزیم، او هم مجبور باشد براى حفظ جانش، در ظاهر تبرّى كند، ولى در باطن، چنین اعتقادى نداشته باشد؛ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً.(4) تقیّه در چنین مواردى واجب است و به ایمان ضرر نمىزند. از اینرو ممكن است كسى مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب عمرى را با تقیّه بگذراند و مردم نفهمند كه او ایمان دارد. این بدان سبب است كه ایمان اصالتاً سر و كارش با قلب و باطن انسان است.
1. حجرات (9)، 14.
2. غافر (40)، 28.
3. نحل (6)، 106.
4. آل عمران (3)، 28.
حتى مىتوان مؤمنى را فرض كرد كه توان خواندن دو ركعت نماز را هم نداشته باشد. چنین شخصى نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدى است، اما در زمانهاى گذشته كه بردهدارى وجود داشت و برخى غلامان كاملا زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتى پیش مىآمد.
این كه ایمان با چه چیز ثابت مىشود و با چه از بین مىرود، مسألهاى است كه از صدر اسلام مورد بحث و گفتگو بوده است. برخى مىگفتند: ممكن است انسان ایمان بیاورد و هیچ عملى هم انجام ندهد، همه گناهان را هم مرتكب شود، ولى چون ایمان آورده است به بهشت برود. این گروه به «مُرجئه» معروفند. در مقابل، برخى معتقد بودند اگر مؤمنى مرتكب گناه كبیرهاى گردد «كافر» مىشود. این اعتقادى است كه به خوارج نسبت مىدهند. آنها مىگفتند كه ایمان همان عمل به دستورات و ترك گناهان كبیره است و از اینرو، مرتكب كبیره كافر است. به همین دلیل، خوارج خون طرفداران امیرالمؤمنین(علیه السلام)را حلال مىدانستند و به نوامیسشان تجاوز مىكردند و آن همه فجایع را مرتكب شدند. حرفشان این بود كه مىگفتند اینها كافر شدهاند. حتى در مورد شخص حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم چنین اظهار مىكردند كه چون ایشان حكمیّت را پذیرفته ـ و این كفر است و شرك ـ پس از اسلام خارج شده است. این نوعى برداشت انحرافى از ایمان بود.
اما به نظر ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)، هیچ كدام از اینها درست نیست. آنان نه نظر مرجئه را قبول داشتند نه نظر خوارج را. چنین نیست كه به صِرف ایمان قلبى، انسان به بهشت برود، گرچه همه عمر گناه كرده باشد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ.(1) اینطور نیست كه زندگى انسان با یك ایمان لحظهاى تمام شود و بعد مجاز باشد هر گناهى را مرتكب شود و در عین حال اصل ایمانش محفوظ باشد. بله، اگر كسى ایمانش را تا آخرین لحظه حیات حفظ كرد، در عالم آخرت، پس از اینكه در عرصات قیامت به اندازه گناهانش عذاب شد، اگر لیاقت شفاعت را داشت، در بعضى از مراحل، مشمول شفاعت قرار مىگیرد و به بهشت مىرود.
1. زلزال (99)، 7ـ8.
ایمان این هنر را دارد كه اگر شخص توانست آن را تا آخرین لحظه حفظ كند، او را نجات مىدهد. اما هیچكس نمىتواند چنین اطمینانى داشته باشد؛ چون ارتكاب گناهان موجب مىشود كه ایمان به تدریج ضعیف شود و از بین برود و انسان باطناً كافر گردد. نمونه این افراد در زمان ما كم نیست. و با كمى دقت، مىتوان آنها را شناسایى كرد. در گذشته هم بودهاند و تا آخر نیز خواهند بود؛ این سنّت الهى است: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ.(1)كسانى كه گستاخانه مرتكب گناه مىشوند و گناه كردن براى آنها به صورت امرى عادى درآمده و هر چقدر هم گناه كرده باشند، باكشان نیست به كفر كشیده مىشوند و تا آنجا پیش مىروند كه آیات الهى را تكذیب مىكنند».
پس نه نظر مرجئه درست است كه گناه هیچ تأثیرى در سعادت و شقاوت انسان نداشته باشد، و نه قول خوارج كه وقتى انسان مرتكب كبیرهاى شد فوراً از ایمان خارج گردد و كافر شود. اگر مؤمن حتى مرتكب گناه كبیره هم بشود خدا به او مهلت مىدهد تا توبه كند و اگر موفق به توبه نشد به اندازه همان گناهش، در عالم برزخ عذاب مىشود و اگر ایمانش محفوظ باشد در نهایت، در قیامت نجات پیدا مىكند.
از آنچه گفتیم روشن شد كه اولا، اسلام ظاهرى و ایمان دو مقوله متفاوت هستند؛ ثانیاً، اسلام ظاهرى فقط ملاك احكام ظاهرى اجتماعى است و موجب سعادت اخروى نمىشود؛ ثالثاً اسلام ظاهرى هم كه با اقرار به شهادتین حاصل مىشود، در صورتى است كه فرد ـ هرچند در ظاهر ـ به لوازم شهادتین هم ملتزم باشد. بنابراین اگر كسى شهادتین را گفت ولى به معاد اقرار نكرد و آن را قبول نداشت، قطعاً كافر است و حتى اسلام ظاهرى هم ندارد. بعضى تصور كردهاند كه اقرار به شهادتین موجب اسلام مىشود و اسلام موجب نجات است گرچه فرد اقرار به برخى از اصول و ضروریات اسلام ـ مانند پذیرش و اقرار به معاد ـ نداشته باشد. این تصورات از نقص معرفت نسبت به مسایل و معارف اسلامى است. شهادت به رسالت معنایش شهادت به رسالت و لوازم آن است؛ یعنى هرچه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا گفته حتماً قبول است؛ و به طور قطع یكى از چیزهایى كه هر مسلمان باید به آن متعهد شود و حتى مسلمانان
1. روم (30)، 10.
صدر اسلام هم مىدانستند، اعتقاد به معاد است كه در سورههاى اول قرآن نیز درباره آن سخن به میان آمده است. چهطور ممكن است كسى بگوید من مسلمانم و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را قبول دارم، اما نداند كه ادعاى ایشان آن است كه معادى در كار است و این جزو رسالت آن حضرت مىباشد؟ البته اسلام ظاهرى با كفر باطنى كه موجب عذاب ابدى است جمع مىشود. از اینرو، همانگونه كه ذكر شد، ممكن است كسى تا آخر عمر جزو مسلمانها باشد، مردم هم تصور كنند كه مسلمانى صالح و متعهد است، ولى در واقع، ذرّهاى ایمان در دلش نباشد: لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فی قلوبِكُم. این همان «اسلام ظاهرى» است كه فقط موجب مىشود در این دنیا فرد را مشمول قوانین و حقوق اسلامى بدانیم. البته فعلا بحث ما در این نیست كه از حیث ظاهر، چه كسى را باید مسلمان حساب كنیم و احكام ظاهرى اسلام را برایش ثابت نماییم. این مسأله مربوط به فقها است كه چه حقوقى در اجتماع براى این افراد ثابت مىشود یا از آنها سلب مىگردد.
نكته دیگر اینكه، اسلام مراتب دیگرى هم دارد كه حتى انبیا(علیهم السلام) از خداوند مىخواستند به آن نایل شوند. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل(علیهما السلام)وقتى كعبه را بنا مىكردند یكى از دعاهاشان این بود: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَكَ؛(1) خدایا! ما را مسلمان قرار بده. این نشان دهنده مراتب عالىترى از اسلام است و آن، تسلیم بودن مطلق در برابر خدا است.
همچنین تأكید مىكنیم كه گرایش مرجئه هم صحیح نیست كه ایمان را مطلقاً موجب نجات مىدانستند و مىگفتند كسى كه مؤمن بمیرد، هیچ عذابى نخواهد شد. ممكن است كسى مؤمن هم از دنیا برود ـ یعنى ایمان واقعى داشته باشد ـ اما به دلیل گناهان زیادى كه مرتكب شده، در مراحل مختلف عذابهایى براى او در نظر گرفته شود.
روایات متعددى در اینباره وجود دارد كه مؤمن وقتى از دنیا مىرود، اگر از گناهانش توبه نكرده باشد و گناهانش بخشیده نشده باشد، ملكالموت جانش را سخت مىگیرد. این سختى موجب مىگردد گناهانش پاك شود. اگر پاك شد، در برزخ راحت است. اما اگر گناهانش بیش از آن بود كه با سختى جان دادن پاك شود، شب اول قبر بر او سخت مىگذرد. در روایات، براى این شب، عذابهایى ذكر شده است. اگر در این مرحله پاك شد، چه بهتر، وگرنه این عذابها در عالم برزخ ادامه دارد تا زمانى كه جانش پاك شود. اگر مؤمنى در طول عالم برزخ،
1. بقره (2)، 128.
همه عذابها را كشید و باز هم گناهانش پاك نشده بود، در عرصات قیامت و در محشر، آنقدر تشنگى، شرمندگى، گرفتارى، وحشت، اضطراب و انواع مصیبتها را خواهد كشید تا پاك شود. در تمام این مراحل، هر كس به حسب لیاقت خود و اعمال خوبى كه انجام داده، ممكن است در مرحلهاى مشمول شفاعت واقع شود: موقع جان دادن، شب اول قبر، در عالم برزخ و بالاخره، در قیامت.(1)
در روایتى آمده است كه ائمّه اطهار(علیهم السلام)به شیعیانشان مىفرمودند: «آنچه را ما براى شما ضمانت مىكنیم، شفاعت قیامت است؛ براى عالم برزخ خود فكرى بكنید.» با این حساب، اینطور نیست كه هر كس مؤمن و شیعه باشد، حتماً در عالم برزخ راحت باشد. ممكن است در عالم برزخ سالها عذاب بكشد. چند سال، خدا مىداند! شاید هزاران سال، شاید هم میلیونها سال. به خدا پناه مىبریم! به هر حال، شفاعت، بىحساب نیست. وقتى مىگویند فلان افراد مشمول شفاعت واقع مىشوند، اینطور نیست كه از همان اول كه از دنیا مىروند مورد شفاعت قرار گیرند. شفاعت مراحلى دارد و افراد ممكن است در جاهاى گوناگونى مشمول شفاعت واقع شوند. اما آن شفاعت كارساز، مخصوص روز قیامت است؛ وقتى كه حسابها به كلى تصفیه مىشود. اگر كسى در آنجا حسابش پاك نشد تا ابد در جهنّم خواهد سوخت. به همین دلیل، در روایات، تصریح شده است كه جوانانِ خودتان از افكار مرجئه بركنار بدارید. آنها با نشر افكارشان، جوانان را تحریك مىكردند و به ارتكاب گناه وامىداشتند؛ مىگفتند: نگران نباشید، هر كس ایمان داشته باشد، بهشتى مىشود. لذا ائمه(علیهم السلام)مىفرمودند: مواظب باشید این افكار انحرافى بر افكار جوانان شما اثر نگذارد: عَلِّموا صِبْیانَكُم ما یَنْفَعُهُمُ اللّهُ بِهِ لایَغْلِبُ عَلَیْهِمُ الْمُرجئةُ بِرَأْیها.(2) چنین برداشتى از اسلام بسیار خطرناك است. وقتى انسان فكر كند كه هر كارى انجام دهد آمرزیده مىشود، از هیچ جنایتى خوددارى نخواهد كرد. راستى اگر اینگونه باشد پس این همه دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انذارها و تعالیم براى چه بوده است؟
مسأله دیگر این است كه در داشتن ایمان واقعى هم همه در یك سطح نیستند. مراتب ایمان بسیار زیاد است. در روایات ما بر این مسأله تأكید شده كه ایمان درجاتى دارد. بعضى از
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 2، باب 6، روایت 6.
2. همان، ج 2، باب 8، روایت 39.
روایات براى آن ده مرتبه و بعضى از آنها هفت مرتبه ذكر كردهاند. اما بر حسب تحقیق و نظر دقیق، مىتوانیم بگوییم مراتب ایمان تا بىنهایت ادامه دارد. آنقدر اختلاف در مراتب ایمان افراد وجود دارد كه شاید دو نفر هم كاملا شبیه یكدیگر نباشند.
آنچه در درجه اول مهم است این است كه سعى كنیم ایمان واقعى داشته باشیم و تنها به اسلام ظاهرى اكتفا نكنیم. دلمان خوش نباشد كه جزو مسلمانها هستیم، از پدر و مادرمان مىتوانیم ارث ببریم، ذبیحهمان حلال است یا بدنمان پاك است. اینها دلخوش كننده نیست، احكام ظاهرى این دنیا است. براى سعادت اخروى باید در باطن، ایمان داشته باشیم. در درجه بعد نیز باید ببینیم در كدام مرتبه از ایمان هستیم و به مراتب اولیه ایمان اكتفا نكنیم. آنقدر مراتب عالى براى ایمان وجود دارد كه انسان به هر مرتبهاى كه برسد، وقتى به مرتبه پایین نگاه كند، مىفهمد چه قدر ترقّى كرده و یا اگر ـ خداى ناكرده ـ تنزّل كند، مىبیند چه سرمایه عظیمى را از دست داده است. البته این تحوّلها براى همه پیش مىآید. ما در طول عمرمان ممكن است گاهى ایمانمان تقویت شود و ممكن است به عكس، گاهى خود را بیازماییم و ببینیم ایمانمان كمتر شده است. هر قدر ایمان قوىتر باشد تأثیرش در عمل بیشتر است. گاهى هم آثار ایمان به سادگى قابل شناختن نیست.
برخى از آیات قرآن در مقام معرفى ایمان واقعى به مردم است و آنها را ترغیب مىكند كه آن را به دست آورند و سعى كنند ایمانشان كاملتر شود و به مراتب نازل ایمان اكتفا نكنند. یكى از این آیات آیه دوم سوره انفال است: اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُكرَ اللّهُ وَجلت قلوبُهم. اولین نشانه مؤمن واقعى آن است كه وقتى یاد خدا مىشود یا خودش به یاد خدا مىافتد، دلش مىلرزد. ما هم مىتوانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم كه چقدر این نشانه در ما وجود دارد. در اینجا مناسب است لختى درنگ كنیم و بحثى را در توضیح این آیه داشته باشیم.
«قلب» در اصطلاح قرآن، هم مركز معرفت انسان است و هم مركز احساسات و عواطف. جاى یقین، ایمان، محبت، بغض، كینه، ترس، امید و... قلب است. اینكه حقیقت قلب چیست كه این اوصاف برایش ذكر مىشود خود بحث مفصّلى است كه مجالى دیگر را مىطلبد. در هر صورت، «قلب» در اصطلاح قرآن، همان است كه این آثار را دارد. به تعبیر
علمى، جاى معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفى ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس كه لازمه ایمان است، به موقع پدید بیاید. اگر انسان واقعاً كسى را دوست داشته باشد و اتفاقاً به یاد او بیفتد یا كسى نامش را بیاورد، تغییر حالى در انسان پیدا مىشود. به عنوان مثال، وقتى اسم امام زمان(علیه السلام) را مىشنود، احساس مىكند به همان اندازهاى كه نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تكان مىخورد و تغییر حالى در او پیدا مىشود. هر قدر انسان معرفت و محبتش بیشتر باشد، تغییر حال بیشترى در او ظاهر مىشود.
یكى از مصادیق مهم این قاعده، یاد خدا است. كسانى كه خدا را به عنوان یك عظمت بىنهایت مىشناسند و این معرفت در دلشان وجود دارد، بسته به درجه معرفتشان، به هنگام یاد خدا حالشان تغییر مىكند. این همان است كه در آیات كریمه قرآن با تعبیراتى از قبیل خشیت، خوف، وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شدهاست. همه این تعابیر معنایى واحد دارند و یا لوازم و توابع یك حقیقت هستند. در آیات بسیارى مىفرماید، هدایت یا انذار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یا قرآن فقط شامل كسانى مىشود كه خشیت داشته باشند: إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ؛(1)]تو[ تنها كسانى را كه از پروردگارشان در نهان مىترسند، هشدار مىدهى. اینان با آن كه خدا را نمىبینند، نسبت به او خشیت دارند، و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمىكند. لذا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: تو تنها كسانى را بیم مىدهى و در آنها اثر مىگذارى كه این حالت خشیت در آنها باشد. در آیه دیگرى مىفرماید: هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ،(2) و یا: یَخافُونَ رَبَّهُمْ.(3) در آیه مورد بحث مىفرماید: اَلّذین اِذا ذُكر اللّهُ وَجلت قلوبُهم. «وَجَل» حالت لرزش و تكان است. اگر چنین حالتى نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقى نمىكند؛ بنابراین نمىشود گفت ایمان واقعى به خدا دارد. پس اولین اثر ایمان این است كه هنگام توجه به خدا تغییر حالى در درون انسان پیدا شود.
سپس مىفرماید: َاِذا تُلیَتْ عَلیهم ایاتُه زَادَتْهُم اِیماناً؛ نشانه دیگر ایمان واقعى آن است كه ساكن و جامد نیست؛ به اصطلاح، پویا و متحرك است، رشدیابنده است. وقتى آیات الهى براى چنین كسى خوانده مىشود، ایمان دارد، بر ایمانش افزوده هم مىشود. چنین كسى كه مرتبهاى از ایمان را دارد، خداى متعال از لطف خودش، براى هدایت او وسیلهاى فرستاده و
1. فاطر (25)، 18.
2. انبیاء (21)، 28.
3. نمل (27)، 50.
آن، قرآن است. قرآن پیام الهى است براى هدایت بیشتر ما، براى اینكه به او بیشتر نزدیك شویم. اگر از كسى كه او را دوست مىدارید نامهاى دریافت كنید، به شوق مىآیید و خوشحال مىشوید، در حالى كه پیش از آن حالتان طبیعى بود. قرآن نیز نامه خدا است براى بندگانش. چه طور ممكن است كسى به خدا ایمان داشته باشد، اما وقتى نامه خدا را برایش مىخوانند تغییر حال پیدا نكند؟! اگر این طور باشد علامت ضعف ایمان است. قرآن مىفرماید ایمانى زنده است كه وقتى آیات قرآن تلاوت مىشود، انسان به آنها توجه پیدا كند و بر ایمانش افزوده شود.
نشانه سومى كه در قلب انسان مؤمن ظاهر مىشود این است كه: عَلى رَبِّهم یَتوكّلونَ. وقتى ایمان انسان اضافه شد و خدا را اینگونه شناخت كه كلید همه كارها به دست او است، سر سلسله اسباب و علل به ید قدرت او است، بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تأثیر مىكند؛ اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما معمولا حلقههاى سلسله اسباب و مسبّبات را مىبینیم، اما عامل اصلى را، كه سلسلهجنبان است، نمىبینیم. او است كه همه سلسلهها به دست او است و همه چیز به اراده او به حركت در مىآید. اگر این را درك كنیم، اعتمادمان به او بیشتر خواهد شد.
فرض كنید شخصى در وزارتخانهاى كارى دارد و مىداند كه ابتدا باید وزیر دستور بدهد، سپس معاونش به مدیر كل ارجاع دهد، بعد مدیر كل به مسؤول مستقیم دستور دهد، تا برسد به كارمندى كه باید آن را اجرا كند. در اینجا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن كسى كه مىخواهد فرمان را اجرا كند. اگر انسان خدا را به این صورت شناخت كه هر حركت و سكونى در عالم به اذن او است، آنگاه توكّلش فقط به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهرى سر خم نمىكند و براى مسألهاى جزئى هر بىسر و پایى را تملّق نمىگوید. از سوى دیگر نیز آن جا هم كه خدا مىفرماید: اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ،(1) اطاعت مىكند و در مقابل پدر و مادر اظهار خضوع مىنماید، یا مثلا، در مقابل اولیاى خدا تواضع مىكند؛ چون او فرموده است؛ یعنى اصالتاً فقط براى خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه مىداند و غیر از خدا در مقابل دیگرى خضوع نمىكند. از اینرو، در مقابل پیامبر و اولیاى خدا و كسانى كه خدا دستور داده ـ مانند معلم یا پدر و مادر ـ خضوع مىكند و این خضوع در واقع، اطاعت از خدا است. انسان مؤمن عزت نفسى پیدا مىكند كه به جز خدا، به هیچ چیز دیگرى
1. اسراء (17)، 24.
اعتنا نمىكند، خواه دیگران براى او ارزشى قایل بشوند یا نشوند. او سر و كارش با خداى جهان است. دیگران چه كارهاند كه بر آنها اعتماد كند؟ و على ربِّهم یَتوكّلونَ؛ تقدیم جار و مجرور در این آیه، دلالت بر حصر دارد؛ یعنى فقط بر خدا توكّل مىكنند.
اینها سه نشانه از نشانههاى قلبى و باطنى مؤمنان است. در آیه بعد، دو نشانه عملى و ظاهرى نیز ذكر كرده است: اقامه نماز و انفاق؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.(1)در پایان هم مىفرماید: اولئك هم المؤمنون حقّاً؛(2) آنان هستند كه حقاً مؤمنند.
امام صادق(علیه السلام) نیز در این روایت مىفرمایند، مؤمنان كسانى هستند كه: إذا ذَكَرُوا اللَّهَ و نَعْمائَهُ وَجَلوا. «وَجَل» یعنى: لرزش دل. مؤمنان كسانىاند كه وقتى یاد خدا مىشود دلشان به لرزه مىافتد. خداوند در وصف قرآن فرموده است: كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛(3) خاصیت قرآن این است كه وقتى تلاوت مىشود كسانى كه ایمان دارند وقتى آن را مىشنوند مو بر اندامشان راست مىشود. ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ و قُلُوبُهُمْ الىِ ذِكْرِ اللّهِ؛ ابتدا آن حالت را پیدا مىكنند، اما سپس انس مىگیرند و پوستشان دوباره نرم مىشود و به حالت اولیه باز مىگردد. «وَجَل» هم حالتى شبیه همین است كه در مؤمنان وقتى به یاد خدا مىافتند پیدا مىشود؛ مثل اینكه در مجلسى شخص بزرگى حضور دارد ولى شما غافل بودهاید و دفعتاً متوجه مىشوید. اینجا ابتدا كمى مضطرب و نگران مىشوید. ما معمولا از خدا غافلیم و توجه نداریم كه خدا همیشه و همهجا حضور دارد. انسان مؤمن وقتى از این غفلت در مىآید و به طریقى به یكباره به یاد خدا مىافتد، تكانى مىخورد و خوفى در او پیدا مىشود. این همان حالت «وَجَل» قلبها است.
این در صورتى است كه باور داشته باشیم چنین كسى هست و چنین عظمتى دارد. اگر ما چنین احساسى را در خود نمىیابیم، باید بدانیم ایمانمان ضعیف است. خداوند وقتى این اوصاف را ذكر مىكند، مىفرماید: اُولئكَ هُم المُؤمنونَ حقّاً؛ اینان مؤمنان واقعىاند. ایمانى كه هیچ اثرى در دل و عمل انسان نداشته باشد، ایمان نیست. امام صادق(علیه السلام) هم به ابن جندب مىفرمایند: «اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یَخافونَ اللّهَ»؛ مؤمنان كسانىاند كه خوف الهى در دل دارند. این نكتهاى لطیف است كه ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولا به دلیل اعمال بدمان
1. انفال (8)، 3.
2. زمر (29)، 23.
3. زمر (39)، 23.
است؛ چون موجب عقاب و سقوطمان مىشود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان مىترسیم، ولى غافل هستیم از اینكه اگر كار بدى هم نكردهایم، باز هم جاى ترس وجود دارد؛ مثلا، ترس از اینكه آنچه داریم از ما گرفته شود.
این موضوع بسیار مهمى است و ما توجه نداریم كه هر لحظه به كمك خدا احتیاج داریم. خدا تا كنون به ما ایمان داده، اما آیا لحظه بعد هم ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد، ایمان خواهیم داشت، ولى ممكن است از ما بگیرد. در زیارت حضرت معصومه(علیها السلام)مىخوانیم: فَلا تَسلُبْ مِنّی ما اَنا فیه. این جمله چقدر اهمیت دارد! یعنى: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه قرآن هم از قول مؤمنان مىفرماید: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا؛(1) خدایا، این هدایتى را كه به ما دادهاى از ما مگیر. چه اطمینانى داریم كه این ایمان از ما سلب نشود؟ چه ضمانتى وجود دارد كه آنچه را داریم برایمان باقى بماند؟ بنابراین باید دستمان پیش خدا دراز باشد.
پس خوف مؤمنان از عظمت الهى است. این با خوف از گناهانى كه مرتكب شدهایم و از آثار بد آنها مىترسیم تفاوت دارد. ترس از اینكه آنچه را تاكنون از نعمتهاى مادى و معنوى داشتهایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگرى است. امام(علیه السلام) بر این نكته تأكید دارند و مىفرمایند: وَ یُشْفِقونَ أَنْ یُسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدى؛ مىترسند آنچه را از هدایت به آنها داده شده، گرفته شود. یكى از دلایل تكرار «اِهدنا الصّراطَ المُستقیم» كه هر روز باید چند مرتبه در نماز بخوانیم، همین است كه تا این ساعت و این لحظه خدا ما را هدایت كرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت كند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت كند. بنابراین مؤمنان در ارتباط با خدا دو جور ترس دارند: هم وقتى به مقام الهى و عظمت او توجه پیدا مىكنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا مىشود، و هم وقتى به یاد نعمتهاى خدا مىافتند، مىترسند كه نعمتها از آنها گرفته شود. همچنین وقتى آیات الهى بر آنان تلاوت مىشود بر ایمانشان افزوده مىگردد. آنان وقتى آیات تكوینى الهى را مشاهده مىنمایند و در آنها تأمّل مىكنند، آثار نفوذ قدرت الهى را مىبینند كه در تمام جهان نافذ است؛ وقتى هم آیات تشریعى و آیات قرآنى برایشان تلاوت مىشود تأمّل مىكنند و تحت تأثیر قرار مىگیرند.
امیدواریم كه خداوند متعال به همه ما بهره وافرى از ایمان واقعى مرحمت فرماید.
1. آل عمران (3)، 8.