یَا ابْنَ جندب، لا تَقُل فىِ المُذْنِبینَ مِن أَهلِ دَعْوَتِكُم اِلاّ خَیراً و اسْتَكینُوا اِلىَ اللّهِ فى تَوْفیقِهِم وَ سَلوا التوبةَ لَهُم فَكُلُّ مَن قَصَدَنا و تَوَلاّنا و لم یُوالِ عَدُوَّنا و قالَ ما یَعْلَمُ و سَكَتَ عمّا لا یَعْلَمُ اَو اَشكَلَ عَلیه فهو فى الْجَنَّةِ.
در ادامه روایت، امام صادق(علیه السلام)مؤمنان را از بدگویى نسبت به شیعیان بر حذر داشته و به ایشان سفارش مىكند كه حتى اگر برخى از شیعیان گناهكار باشند، جز سخن خیر، چیز دیگرى درباره آنها نگویند، بلكه با خضوع و خشوع و التماس، دعا كنند كه خداوند به آنها توفیق دهد گناهانشان را ترك و توبه كنند تا مشمول آمرزش حق تعالى قرار گیرند.
این یك دستور اخلاقى است كه مؤمنان نباید به محض اینكه خطایى از برادران دینى خود مشاهده كردند، با آنها قطع رابطه كنند و ایشان را منحرف، غیر قابل هدایت و اهل جهنم بدانند. اگر شیعیان گناهكار هستند ولى اساس ایمان و اعتقادشان درست است، باید خالصانه برایشان دعا كنیم كه خداوند توفیق توبه و ترك گناه به آنها عطا فرماید.
انسان باید نسبت به مؤمنان حُسن ظن داشته باشد؛ بر فرض اگر گناهى هم كردهاند، فقط همان كارشان را بد بداند و نسبت به خودشان دشمنى نداشته باشد. روایتى هم در این باره وجود دارد كه مىفرماید: خداوند كسانى را كه مؤمن هستند و ایمانشان را حفظ مىكنند دوست دارد؛ اگر آنها كار بدى بكنند، خداوند همان كار بدشان را دشمن مىدارد، اما خودشان را دشمن نمىدارد. بر عكس، اگر كسانى از ریشه فاسد بوده و عقایدشان درست نباشد، اگر كار خوبى هم انجام دهند، خداوند كار خوبشان را دوست مىدارد اما خودشان را دوست نمىدارد.
ما نیز باید نسبت به دیگران اینگونه باشیم؛ اگر كسى مؤمن و اعتقادش صحیح است، باید او دوست داشته باشیم، اگر گناهى هم مىكند، آن گناهش را دشمن بداریم و دعا كنیم خداوند به او توفیق دهد گناهش را ترك كند و آمرزیده شود.
حضرت در ادامه مىفرماید: هر كس سراغ ما بیاید و ولایت ما را پذیرفته و ولایت دشمنان ما را نپذیرفته باشد، به این شرط كه هر چه مىداند بگوید و از گفتن چیزهایى كه نمىداند پرهیز كند و در زمینههایى كه برایش مشكل و مشتبه است سكوت نماید، مشمول شفاعت ما شده و به بهشت مىرود.
بر این اساس، اگر از شخصى سؤالى پرسیده شود كه نسبت به آن علم ندارد، باید سكوت كند و از اظهار نظر خوددارى نماید. بسیارى از افراد هستند كه وقتى مسألهاى مطرح مىشود، بدون اینكه درباره آن علم داشته و تحقیق كرده باشند، به انكار آن مىپردازند، در حالى كه دلیل انكار خود را نیز نمىدانند. انسان مؤمن باید این شجاعت را داشته باشد كه اگر در مسایل دینى و غیر آن از او سؤالى شد با صراحت بگوید: «نمىدانم؛ از كسى كه تحقیق بیشترى در این زمینه كرده و متخصصتر است بپرسید. از سوى دیگر، كسانى كه درباره موضوعى خوب تحقیق كردهاند و نسبت به آن علم و آگاهى دارند، باید محكم و استوار روى حرفشان بایستند و از آن دفاع نمایند.
یك مسأله اساسى كه منشأ خیلى از ابهامات شده، این است كه برخى گمان مىكنند چون ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام) را قبول دارند، اگر هر گناهى را انجام دهند، آمرزیده مىشوند و از طرف دیگر اگر كسى ولایت ائمه(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، هر چند عبادات زیادى انجام دهد، خداوند از او نمىگذرد و به جهنم مىرود.
بر این اساس ـ و با توجه به روایات زیادى كه در این باره وجود دارد ـ كسانى تصور مىكنند همین كه شیعه هستند و ائمه اثنا عشر را دوست دارند، اگر گناهى نیز مرتكب شوند، مشمول شفاعت ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار مىگیرند. آنها چنین مىپندارند كه اگر بر فرض در روضه امام حسین(علیه السلام) شركت كنند و خود را شبیه گریهكنندگان قرار دهند، با توجه به روایت: «من بكى اَوْ اَبكى اَوْ تباكى للحسین وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»(1) همه گناهانشان آمرزیده مىشود. اگر كسى با
1. البته عین این عبارت در روایات نیامده است، ولى شبیه و مضمون آن را در روایات داریم. براى نمونه ر. ك: حاج شیخ عباس قمى، نفس المهموم، فصل دوم، ح 13 و 14.
این دید به روایت نگاه كند، از یك طرف باعث مىشود دیگر هیچ ابایى از گناه كردن نداشته باشد؛ زیرا فكر مىكند مثلا سینهزدن در یك شب عاشورا و تباكى براى سیدالشهدا(علیه السلام)، جبران همه گناهان او را مىكند، از سوى دیگر چنین فردى نسبت به كسانى كه امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) را قبول ندارند، بیش از حد بدبین مىشود. روایتى هم به این مضمون داریم كه اگر كسى ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، اگر بین ركن و مقام عبادت كند به طورى كه مثل مشك خشكیدهاى شود، خداوند او را به جهنم مىبرد.
صرف نظر از اینكه آیا سند چنین روایاتى صحیح است یا خیر، بیان چند نكته در این خصوص ضرورى است كه در ادامه به آنها اشاره مىكنیم.
یك مسأله اعتقادى مهم این است كه آیا ایمان و عمل هر دو، شرط سعادت هستند یا ایمان به تنهایى و یا عمل به تنهایى كافى است؟ به عبارت دیگر آیا اصل ایمان است یا عمل، یا هر دو؟
پاسخ اجمالى این سؤال این است كه بدون شك از نظر قرآن كریم، عمل بدون ایمان ارزشى ندارد. اگر كسى خداوند، روز قیامت، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)را قبول نداشته باشد، هر كار خوبى هم كه انجام دهد، باعث سعادت آخرتش نمىشود. اصولا كسى كه اعتقادى به بهشت و جهنم و روز قیامت ندارد چگونه مىخواهد به بهشت برود؟! خداوند در قرآن كریم مىفرماید:
وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ؛(1) و آنان كه كافرند، اعمالشان در مَثَل به سرابى ماند در بیابان هموار بىآب كه شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بدانجا رسد هیچ آب نیابد و آن كافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش ببیند كه به حساب كارش تمام و كامل برسد [و كیفر كفرش بدهد] و خدا با سرعت به حساب تمام خلایق رسیدگى مىكند.
مردم معمولا كسانى را كه كارهاى خوب زیاد و بزرگى انجام مىدهند، مثلا بیمارستان مىسازند یا پولهاى خیلى كلان خرج مىكنند، بسیار محترم مىشمارند، حال آنكه شاید به
1. نور (24)، 39.
دلیل عدم اعتقاد به روز قیامت و... كارهاى آنها در نظر خداوند ارزشى نداشته باشد. ممكن است بعضى بپرسند، مگر مىشود كسى كه برق را اختراع كرده و امروزه مردم تمام دنیا از اختراع او استفاده مىكنند به بهشت نرود؟ پاسخ این است كه از نظر قرآن اگر همین فردى كه برق را اختراع كرده است، وجود خداوند، و حقانیت اسلام، پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قرآن و ائمه اثنا عشر(علیهم السلام) نیز برایش ثابت شده باشد ولى تمام آنها را از روى عناد انكار كرده باشد، به بهشت نمىرود.
كسى كه از روى عمد حقیقتى را انكار كند و با اینكه مىفهمد یا مىتواند بفهمد، كوتاهى كند، هر كار خوبى هم كه انجام دهد، موجب سعادت اخرویش نمىشود. البته ممكن است خداوند در دنیا جزاى كار خوب او را بدهد، اما در رسیدگى به اعمال او در آخرت تأثیرى ندارد.
بنابراین از نظر اسلام و قرآن، اگر كسى ایمان نداشته باشد؛ یعنى معارف الهى برایش ثابت شده باشد و عمداً آنها را انكار كند، نه تنها به بهشت نمىرود، حتى بوى بهشت را هم استشمام نمىكند: «لا یَجِدُ ریحَ الجَنَّة». عكس این مطلب نیز ممكن است وجود داشته باشد؛ یعنى كسى كه ایمان دارد اما هیچ كار خوبى انجام نمىدهد. البته شاید اصلا فرض اینكه كسى ایمان داشته باشد و هیچ عمل صالحى انجام ندهد، درست نباشد؛ چون كسى كه ایمان دارد حداقل یك «الله اكبر» مىگوید، یك سجده براى خدا مىكند، در پیشگاه الهى خضوع دارد و... . معناى ایمان این است كه شخص، اینها را قبول دارد و قطعاً این عقیده در زندگى او اثرى ـ هرچند محدود و كم ـ خواهد داشت. غیر ممكن است كسى به مطلبى ایمان داشته باشد ولى هیچ اثرى در زندگى او بر جاى نگذارد. اگر قبول دارد كه «خدا هست»، حتى اگر لال باشد و نتواند «الله اكبر» بگوید، حداقل در دلش خضوعى براى خدا انجام مىدهد. بنابراین فرض اینكه كسى ایمان واقعى داشته باشد ولى هیچ عمل صالحى انجام ندهد، بسیار مشكل است. فرض معقولش مثلا این است كه نوجوانى در ابتداى رسیدن به سن تكلیف، خدا را بشناسد و ایمان بیاورد ولى به محض ایمان آوردن، از دنیا برود و فرصت نكند عمل صالحى انجام دهد.
در هر حال، ایمان به تنهایى مىتواند منشأ سعادت باشد به شرط آنكه فرض صحیحى داشته باشد. ادعاى كسانى كه مىگویند ایمان داریم اما در تمام عمرشان نه تنها یك كار خیر انجام نمىدهند بلكه مرتكب جنایات فراوانى نیز مىشوند، منطبق با واقعیت نیست و دروغ
مىگویند. ایمان واقعى با ترك همه اعمال صالح امكان ندارد؛ مگر اینكه كسى فرصت انجام چنین اعمالى را پیدا نكرده باشد. اصل اینكه ایمان مىتواند منشأ سعادت بشود، فى نفسه صحیح است اما لازمه ایمان، عمل صالح است به شرط اینكه شرایط آن فراهم باشد و شخص فرصت داشته باشد تا عمل صالحى انجام دهد.
اما اگر لازمه ایمان، عمل صالح است و انسان مؤمن گناه نمىكند، پس چرا مؤمنان فراوانى هستند كه مرتكب گناه مىشوند؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم كه آنها مؤمن هستند اما ایمانشان ضعیف است؛ یعنى وقتى شهوت و غضب بر آنها غالب مىشود، لازمه ایمان را فراموش مىكنند و مرتكب گناه مىشوند. با توجه به روایاتى كه در این زمینه وجود دارد، به هنگام انجام گناه، روح ایمان از فرد مؤمن جدا مىشود و در آن لحظه مؤمن نیست ـ اما كافر هم نمىشود ـ و وقتى شهوت و یا غضبش فروكش كرد، دوباره روح ایمان برمىگردد. انسان مؤمنى كه فىالجمله عمل صالحى هم انجام داده است، ولى به دلیل غلبه شهوت و غضب مرتكب گناه مىشود، اگر انجام همان گناه، موجب شود كه به طور كلى معتقدات و لوازم ایمان را فراموش كند و هر روز بر گناهانش ـ آن هم گناهان كبیره ـ افزوده شود، چنین فردى در معرض كفر قرار دارد: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛(1) سرانجام كار آنان كه به آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه كافر شده و آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. طبیعى است دلى كه اینقدر به گناه آلوده شده است، دیگر لیاقت ایمان ندارد. ایمان چنین فردى كم كم ضعیف مىشود و بعد به طور كلى از بین مىرود و دیگر باز نمىگردد.
البته انسانى كه ایمان صحیحى دارد و كار خیر هم انجام مىدهد، باز هم باید خطر را همیشه جلوى چشم خود ببیند؛ زیرا اگر خداى ناكرده به دلیل حبّ شهوت و شهرت و مقام، حرص دنیا، حسد و... به گناه آلوده شود، ممكن است در معرض كفر قرار گیرد. بنابراین ایمان باید بقا داشته باشد تا موجب سعادت گردد. البته هر ایمانى هم موجب سعادت ابدى نمىشود. اگر انسانى تا روز آخر عمر با ایمان باشد، اما در لحظه مرگ فاقد ایمان شود، مثل این است كه از اول كافر بوده است. عكس این مطلب نیز صادق است؛ یعنى اگر كسى فقط لحظه آخر عمر واقعاً ایمان بیاورد، گناهان گذشته او آمرزیده مىشود.
یك فرض دیگر این است كه سرنوشت اخروى انسان مؤمنى كه عمل صالحى انجام داده
1. روم (30)، 10.
ولى از سوى دیگر مرتكب گناهان زیادى نیز شده است و قبل از مرگ موفق به توبه نمىشود، چیست؟ چنین فردى آیا به بهشت مىرود یا به جهنم؟
در توضیح این مسأله باید بگوییم، انسان اگر قبل از مرگ موفق به توبه ـ آن هم توبه نصوح و واقعى ـ شود، همه گناهانش آمرزیده مىشود. ممكن است كسانى بگویند بیان اینگونه مطالب موجب تجرى بیشتر گناهكاران مىشود؛ اما ما مىگوییم چه كسى مىتواند مطمئن باشد كه موفق به توبه نصوح مىشود؟ در هر حال اگر موفق به توبه شد، خداوند ضمانت كرده گناهان او را بیامرزد: إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً؛(1) مگر آن كسانى كه از گناه توبه كنند و با ایمان به خدا عمل صالح به جاى آرند، پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند كه خداوند در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربان است.
همچنین انسانى كه در مدت عمر خود كبایر را ترك كرده و تنها مرتكب صغایرى شده كه به حد كبیره نرسیده است، اگر در لحظات آخر موفق به توبه نشود، خداوند او را مىآمرزد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِیماً؛(2) چنانچه از گناهان بزرگى[ گناهان كبیره] كه شما را از آن نهى كردهاند دورى گزینید ما از گناهان دیگر شما درگذریم و شما را [در دو عالم] به مقامى بلند و نیكو برسانیم. البته این در صورتى است كه سیئات و صغایر چنین فردى به حد كبیره نرسیده باشد؛ زیرا اصرار بر صغایر، خود گناهى است كبیره.
اما فردى كه قبل از مرگ موفق نشده از گناه كبیرهاش توبه كند چطور؟ بر اساس روایاتى كه در این زمینه داریم، ملك الموت جان اینگونه افراد را سخت مىگیرد. اگر با همان سخت گرفتن جانشان، حسابشان پاك شد، به بهشت مىروند وگرنه ممكن است مدتى در عالم برزخ معذّب بوده و فى الجمله عقابهایى داشته باشند. اینكه شب اول قبر و در عالم برزخ چه معاملهاى با آنها مىكنند، خدا مىداند. ممكن است حتى در محشر، ناراحتىها، گرفتارىها، گرسنگىها و تشنگىهایى داشته باشند. اگر با این عقابها، حسابشان پاك شد، مشمول آمرزش مىشوند و به شفاعت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) به بهشت مىروند. البته شرطرفتن به بهشت، این است كه اصل ایمانشان لطمه نخورده باشد و تا لحظه مرگ آن را حفظ كرده باشند.
البته ناگفته نماند كه درباب «مرتكب كبیره» خوارج معتقد بودند اگر كسى مرتكب گناه كبیره
1. فرقان (25)، 70.
2. نساء (4)، 31.
ـ آن هم كبیرهاى كه خود آنها كبیره مىدانستند ـ شود، كافر است. بر این اساس بود كه حضرت على(علیه السلام) را كافر مىدانستند؛ زیرا پذیرفتن حكمیت از سوى آن حضرت را یك گناه كبیره مىپنداشتند. آنها به دلیل همان عقاید انحرافى كه داشتند شیعیان را سر مىبریدند و به زنهایشان تجاوز مىكردند. آرى، همانهایى كه قائم اللیل و صائم النهار و حافظ قرآن بودند، چنین عقیده فاسدى داشتند. در هر صورت، این قول خوارج كه هر كبیرهاى موجب كفر مىشود، غلط است. البته اگر كسى گناه كبیرهاى انجام دهد و موفق به توبه هم نشود، گرفتار عذاب الهى مىگردد اما كافر نمىشود، بلكه اگر ایمانش محفوظ مانده باشد، هر چند مرتكب كبیرهاى هم شده باشد، بعد از تحمل عذاب، نهایتاً وارد بهشت مىشود. بنابراین براى رفتن به بهشت، ایمان شرط اساسى است؛ بدون ایمان كسى به بهشت نمىرود.
یك مسأله مهم این است كه ایمان داراى چند ركن است؟ در یك جمله مىتوان گفت: پذیرفتن آنچه را كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمودهاند، از اركان ایمان است. البته پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد بسیارى را بیان فرمودهاند كه از مهمترین آنها همان اصول دین، یعنى توحید و نبوت و معاد است. اما بقیه آنها چیست؟ آیا مثلا اگر كسى علم دارد به این كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)از طرف خدا، حضرت على(علیه السلام) را به خلافت منصوب كرده است ـ مثلا در غدیر حضور داشته و یا در طول زندگى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این مطلب را از آن حضرت شنیده است ـ اما از روى حسد، كینه، بُغض و انتقامجویى، به انكار آن پرداخته و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نپذیرد، با ایمان است؟
كسى با ایمان است كه همه آنچه را پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا آورده است، قبول داشته باشد. پس اگر كسى از روى عناد، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را انكار كند و مثلا بگوید، چون على(علیه السلام) پدرم را در جنگ بدر كشته است، زیر بار ولایت او نمىروم، و یا از روى حسد به انكار آن بپردازد، قطعاً جهنمى است: أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظِیماً؛(1) آیا حسد مىورزند با مردم به جهت آنكه آنها را خدا از فضل خود برخوردار نمود [كه] البته ما بر آل ابراهیم كتاب و حكمت فرستادیم و به آنها ملك و سلطنتى بزرگ عطا كردیم.
1. نساء (4)، 54.
اینكه فقها مىفرمایند اگر كسى ضروریات دین را انكار كند در واقع رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را انكار كرده است، به همین مسأله باز مىگردد. البته این مسأله اختصاص به اعتقاد به امامت و یا حتى ضروریات ندارد، بلكه اگر حتى چیزى از ضروریات نباشد، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را گفته باشد، و كسى از روى عناد آن را انكار كند، در واقع رسالت پیامبر را انكار كرده است.
انكار رسالت، به یك معنا بازگشتش به انكار ربوبیت تشریعى خدا است؛ یعنى حكم خدا را قبول ندارم، خدا را به حاكمیت قبول ندارم. البته این مسأله گاهى ممكن است به زبان گفته شود و گاهى هم ممكن است فقط در دل باشد. كسى كه یقین دارد حكمى جزو اسلام است ـ مانند احكام مربوط به حدود، تعزیرات، اختلاف حقوق زن و مرد و... ـ اما ته دلش آن را قبول نداشته باشد، اگرچه در ظاهر مسلمان است، اما در باطن كافر است؛ یعنى با اینكه طهارتش ثابت است و با او معامله مسلمان مىشود، اما به بهشت نمىرود؛ زیرا شرط ورود به بهشت ایمان مطلق است. اینجا است كه تفاوت بین اسلام و ایمان مشخص مىشود.
بنابراین ایمان واقعى كه موجب دخول در بهشت و سعادت ابدى مىشود، پذیرفتن هر چیزى است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)از طرف خدا آورده است.
پرسشى كه در اینجا مطرح مىشود این است كه تكلیف كسانى كه به دلیل قرار گرفتن در شرایطى خاص نمىتوانند حقایق اسلام را تشخیص دهند، چیست؟ شاید تصور این حالت براى امثال من و شما خیلى آسان نباشد، اما اگر یك مقدار چشممان را بازتر كنیم خواهیم دید كه اكثریت مردم روى زمین را اینگونه افراد تشكیل مىدهند. شرایط بسیارى از جوامع طورى نیست كه مردم همه حقایق را درك كنند. اگر خدا بر ما منت گذاشته و این معارف را به ما عنایت فرموده است تا ایمان واقعى پیدا كنیم و حقایق اسلام را بشناسیم، باید بسیار شكرگزار باشیم. بسیارى از مردم در شرایطى واقع شدهاند كه خیال مىكنند حقیقت آن است كه آنها مىگویند و جز آن نیست. براى مثال بسیارى از فرقههاى اسلامى در كشورهاى غیر شیعهنشین هستند كه به دلیل انس زیاد با شرایط محیطى ـ اجتماعى خودشان، اصلا تصور نمىكنند راه دیگرى صحیح باشد. آنها شیعیان را مشرك مىدانند و معقتدند قرآنِ شیعیان قرآنى دیگر است، شیعیان نماز نمىخوانند و اگر هم بخوانند، چیز دیگرى است و با نماز مسلمانان تفاوت
دارد! و... . حتى روایت مجعولى به این مضمون درست كردهاند كه شیعهها معتقدند جبرئیل امین خیانت كرده و به جاى اینكه وحى را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل كند، اشتباهى به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل كرده است! از اینرو آنها [شیعیان!] وقتى نمازشان تمام مىشود، به جاى گفتن الله اكبر، سه مرتبه مىگویند: «خان الامین»! یعنى ـ نعوذ بالله ـ جبرئیل امین خیانت كرده است! آنچنان تبلیغات گستردهاى بر ضد شیعه صورت گرفته است كه اگر ما هزار بار قسم بخوریم كه چنین چیزهایى واقعیت ندارد، و حتى یك نفر شیعه نیز در كشور ما چنین كارى انجام نمىدهد، آنها باور نمىكنند. چنین كسانى اصلا درصدد بر نمىآیند كه ببینند تشیع حقّ است یا باطل.
اكنون فرض كنیم كسانى به دلیل قرار گرفتن در چنین شرایطى، ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را قبول نداشته باشند، و خلفاى ثلاثه را حق و حضرت على(علیه السلام) را هم خلیفه چهارم بدانند؛ چنین افرادى آیا بهشتى هستند یا جهنمى؟ آیا آن روایتى كه مىگوید: اگر كسى ولایت ما را نداشته باشد به جهنم مىرود، شامل این افراد نیز مىشود یا خیر؟
به اینگونه افراد كه اصلا احتمال حقانیت مذهبى دیگر به ذهنشان نمىآید، اصطلاحاً «مستضعف» مىگویند. مستضعف، به اندازه استضعافش معاف و معذور است. البته اگر فردى در یك امر فرعى استضعاف داشت، معنایش این نیست كه مستضعف مطلق است. اگر كسى فقط در بعضى از مسایل اعتقادى مستضعف باشد، به هر اندازه كه حجت برایش تمام شده باشد ـ چه از راه عقل و چه از راه نقل ـ به همان اندازه مسؤول است.
بنابراین ملاك سعادت انسان ایمان است، به شرط آنكه تا آخرین لحظه آن را حفظ كرده باشد. ایمان وقتى باقى مىماند كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد، در غیر این صورت به تدریج ضعیف مىشود و از بین مىرود. حتى ممكن است خود فرد نیز متوجه نشود كه كافر شده است، اما ته دلش مىبیند شك و تردید دارد و برخى از احكام الهى را نمىتواند قبول كند. عملِ تنها بدون ایمان گرچه مىتواند آثارى در دنیا داشته باشد، اما فایدهاى براى آخرت ندارد.
اكنون آیا كسانى كه اعتقادات صحیح و كاملى دارند؛ یعنى علاوه بر اینكه سایر اصول دین را قبول دارند، به امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) معتقدند، اما گاهى هم مرتكب گناهى شدهاند، آیا ما باید با آنها دشمن شویم و طردشان كنیم؟ تمام انسانها كه معصوم نیستند. مسلّماً تعداد معصومان از غیر معصومان بسیار كمتر است. البته اگر كسى تجاهر به فسق دارد، نباید با او
معاشرت كنیم. اگر كسى داراى بعضى از صفات زشت است، خوب نیست انسان با او رفاقت كند؛ زیرا ممكن است خودش نیز به آن صفات زشت مبتلا گردد. اما نباید به او فحش و ناسزا بدهد، بلكه باید نسبت به او دلسوزى داشته باشد و سعى نماید او را ارشاد كند و با تضرع و زارى از خداوند بخواهد كه خدا توفیقش دهد تا گناهانش را ترك و توبه كند.
در هر حال اگر كسانى ایمانشان را حفظ كنند، بالاخره به بهشت مىروند. البته این سخن بدین معنا نیست كه ایمان تنها كافى است و گناه هیچ اثرى ندارد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ؛(1) هر كس به قدر ذرهاى كار نیك كرده [پاداش] آن را خواهد دید و هر كس به قدر ذرهاى كار زشتى مرتكب شده [كیفر آن را] خواهد دید.
هیچ كارى بىحساب نیست. شفاعت هم نصیب كسانى مىشود كه لیاقت شفاعت را كسب كرده باشند و باید توجه داشت كه ارتكاب بعضى از گناهان باعث از بین رفتن لیاقت شفاعت مىگردد. امام صادق(علیه السلام) در آخرین لحظات حیات پربركتشان فرمودند، به اهل بیت و دوستان من بگویید: اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بالصَّلاة؛(2) كسى كه نماز را سبك بشمارد، مشمول شفاعت ما نمىشود. بنابراین همانطور كه توبه موجب آمرزیده شدن گناهان مىشود، برخى از كارهاى دیگر انسان نیز مىتواند استحقاق شفاعت برایش ایجاد كند یا قابلیت شفاعت را از وى سلب كند.
1. زلزله (99)، 7ـ8.
2. بحارالانوار، ج 82، ص 235.