یَا ابْنَ جُنْدَب الاِْسلامُ عُریانٌ فَلِباسُهُ الْحَیاءُ و زینَتُهُ الوَقارُ و مُرُوَّتُهُ اَلْعَمَلُ الصّالحُ و عِمادُهُ الْوَرَعُ.
درباره حیا و مصادیق و آثار آن، مضامین مختلفى در قرآن كریم آمده است. از باب مثال، كلمه «استحیاء» در داستان حضرت موسى(علیه السلام) و دختران شعیب آمده است؛ آنجا كه مىفرماید: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاء.(1) همچنین روایات بسیارى درباره اهمیت حیا و فضایل آن، مخصوصاً براى خانمها، وارد شده كه جاى تأمّل و دقت فراوان دارد. مضمون بعضى از این روایات این است كه «حیا» و «ایمان» با یكدیگر تلازم دارند؛ به این معنا كه اگر حیا از انسان سلب شود، ایمان هم از بین خواهد رفت. در برخى دیگر از روایات به این نكته اشاره شده است كه كار انسان بىحیا به آن جا مىكشد كه ربقه اسلام از گردنش برداشته مىشود؛ یعنى خداى ناكرده از كفر سر در مىآورد.(2) همچنین روایاتى به این مضمون داریم كه اگر اراده خداوند بر این قرار بگیرد كه كسى یا قومى را هلاك كند، یعنى
به خاطر اعمال بدشان بخواهد آنها را مؤاخذه نماید، حیا را از ایشان مىگیرد: اذا اراد اللّهُ عزّ و جل هلاكَ عبد نَزَعَ منهُ الحیاء.(3) حیا كه از انسان گرفتهشد، دیگر حیات حقیقى براى وى مفهومى نخواهد داشت.
متأسفانه گاهى از این مسأله سوء برداشت مىشود و برخى حیا را با هر نوع خجالت
1. قصص (28)، 25.
2. نظیر این روایت كه از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: الحیاءُ والایمانُ مقرونانِ فى قَرْن فاذا ذَهَبَ اَحَدُهما تَبِعَهُ صاحبُهُ؛ حیا و ایمان قرین یكدیگرند، پس هرگاه یكى از آنها برود دیگرى نیز خواهد رفت. بحارالانوار، ج 78، باب 22، روایت 5.
3. اصول كافى، ج 2، ص 291، روایت 10.
كشیدن مساوى مىگیرند. بر این اساس، چنین نتیجهگیرى مىكنند كه چون خجالت كشیدن موجب سلب اعتماد به نفس مىگردد و افراد خجالتى معمولا موفقیتى در اجتماع ندارند، پس نباید زیاد روى مسأله حیا تأكید كرد! این سوء برداشت از آنجا ناشى مىشود كه مفهوم حیایى كه مورد تأكید نظام ارزشى اسلام مىباشد، به درستى تبیین نگردیده است. چطور ممكن است كه حیا با آن ارزش بالایى كه دارد آن قدر تنزل پیدا كند كه با كمرویىها و خجالت كشیدنهاى بىجا مساوى تلقى شود؟! براى اینكه مطلب روشن شود، باید دقتى در خود این مفهوم داشته باشیم؛ یعنى صرفنظر از جنبه اخلاقى، آن را به عنوان یك پدیده روانشناختى مورد مطالعه قرار دهیم.
«حیا» در روانشناسى به عنوان یكى از انفعالات روانى معرفى مىشود. یكى از ویژگىهاى كلى حالات روانى این است كه با هیچ تعریف خاصى نمىتوان آنها را به كسى كه فاقد آنها است، شناساند. براى مثال، شما نمىتوانید به كسى كه هنوز برایش حالت تعجب پیش نیامده، بفهمانید تعجب به چه معنا است. مفهوم عشق نیز از همین مقوله است؛ یعنى تا انسان مزه آن را نچشیده باشد، نمىتواند حقیقت آن را درك كند. بنابراین، با صرف تعریف از اینگونه مفاهیم، نمىتوان به حقیقت آن حالات روحى پى برد. حیا هم چنین خصوصیتى دارد، منتها چون براى همه انسانها كمابیش این حالت پیش مىآید، مىتوانند آن را درك كنند.
در روایتى، مُفَضَّل بن عمر از امام صادق(علیه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت مىفرمایند: آن خصلتى كه خداوند ویژه انسانها قرار داده و حیوانات از آن محرومند، حیا است.
بركات بسیارى بر حیا مترتب است. بسیارى از مردم هستند كه اگر این خصلت را نداشته باشند، به هیچ اصل اخلاقى پاىبند نمىشوند؛ به تعهدات خود عمل نمىكنند، امانتها را به صاحبانشان برنمىگردانند، دروغ مىگویند و به تدریج به همه صفات پست آلوده مىشوند. آنچه موجب مىشود مردم از بسیارى رذایل اخلاقى مصون بمانند، حیا است.
در مورد منشأ به وجود آمدن حیا در انسان باید بگوییم دو چیز منشأ آن مىشود: یكى تمایل انسان به بىعیب و نقص بودن، و یكى هم علاقه به پوشاندن عیوب احتمالى خود از دیگران. انسان هنگامى از چیزى خجالت مىكشد كه بداند عیبى از او ظاهر شده و دیگرى نسبت به آن آگاهى پیدا كرده است.
اگر از انسان رفتار زشتى سر بزند كه دیگران بفهمند؛ یعنى عیب زشتى كه در وجودش
نهفته است بر دیگران ظاهر شود، حالتى به وى دست مىدهد كه همان خجالت كشیدن است. این حالت، حالت مطلوبى براى انسان نیست، بلكه حالتى رنجآور و ناراحت كننده است. به حسب همان روایتى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شد، فایده این كار این است كه انسان براى جلوگیرى از بروز چنین حالتى، سعى مىكند كار زشتى مرتكب نشود تا مبادا در نزد دیگران عیوبش آشكار گردد و موجب خجالت و سرافكندگىاش شود. انسان فطرتاً به گونهاى آفریده شده است كه اگر متوجه شود عیوبش بر دیگران ظاهر شده و یا احتمال بدهد كه ممكن است دیگران به عیوب وى پى ببرند، ناراحت مىشود و درصدد برمىآید تا عیب خود را بپوشاند. این حالت، در اصطلاح منطق، از اَعراض خاص انسان است كه انسان را از حیوان متمایز مىسازد. در قرآن مىخوانیم كه وقتى حضرت آدم و حوا از شجره منهیه تناول كردند، عورتشان (= عیوبشان) ظاهر شد. حال اینكه تناول از آن درخت چه رابطهاى با ظاهر شدن عورت آنها داشته، بستگى به این دارد كه آن شجره منهیه و آثار مترتب بر آن را چه بدانیم؛ آیا اثر طبیعى درخت این بود كه وقتى از آن تناول كردند، این عیوب برایشان پدید آمد و یا اینكه پس از تناول از درخت، متوجه عورتشان شدند؟ ما فرض را بر این مىگیریم كه آن شجره منهیه موجب شد تا غریزه شهوت در انسان پدید آید و اندام مربوط به آن نیز در وجود وى ظاهر گردد. از اینرو، آدم و حوا متوجه این اندام شدند و درصدد پوشاندن آن برآمدند. لذا از برگ درختان بهشتى براى ستر عورت خود استفاده كردند: فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ؛(1) پس چون آن دو از آن درخت تناول كردند، شرمگاهشان بر ایشان آشكار شد و به چسباندن برگ[هاى درختان] آغاز كردند.
بنابراین، معلوم مىشود كه این امرى فطرى است كه انسان نمىخواهد زشتىهاى وجودش را دیگران ببینند و اگر عیوبش بر دیگران آشكار گردد، حالت خجالت به وى دست مىدهد. این حالت ناراحتكننده، همان حیا است. یكى از اوصاف حضرت آدم و سایر انبیا و اوصیا این بوده كه حیاى زیادى داشتند؛ یعنى از ظهور عیوبشان بسیار خجالت مىكشیدند. درباره سلمان فارسى نیز آمده است كه از فرط حیا، هیچگاه در طول عمر طولانى خود به عورت خویش نگاه نكرد.
اگر انسان از اینكه وجودش عیبناك باشد، باكى نداشته باشد و هیچگاه از این حالت
1. اعراف (7)، 22.
ناراحت نشود، هر رفتار زشتى ممكن است از او سر بزند. انسان براى اینكه خجالت بكشد، باید ذاتاً خواهان بىعیب و نقص بودن باشد. علاقه به كرامت نفس كه فرعِ حبّ ذات است، لازمه وجود انسان مىباشد. از اینرو، اگر انسان احساس نماید كه برخى از امور با كرامت نفسش منافات دارد، درصدد رفع آنها برمىآید. انسان براى این خجالت مىكشد كه دوست دارد از هر جهت كامل باشد. علاقه به كرامت نفس و آبرومندى وقتى با رغبت به پوشاندن عیوب از دیگران همراه شد، حالت خجالت براى انسان پدید مىآید. اگر خداوند حبّ نفس و حبّ كرامت نفس را در وجود انسان قرار نداده بود، چه بسا هیچگاه انسان دنبال كسب كمالات و فضایل اخلاقى نمىرفت.
نكته مهمى كه ضرورت دارد در اینجا به آن اشاره كنیم، این است كه شاید در عرف، مردم چیزى را بسیار بد بدانند، در حالى كه به واقع، عیب نبوده و انسان نباید به سبب داشتن آن خجالت بكشد، یا اگر هم عیب و نقص است، نباید اصرارى بر پوشاندن آن داشته باشد، زیرا افراط در این كار موجب انزوا و محروم ماندن از بركات جامعه مىشود. مثلا، كسى كه چشمش معیوب است و قابل اصلاح شدن هم نیست، نباید از اینكه مبادا دیگران متوجه عیب او بشوند، از حضور در اجتماع خوددارى كند؛ چرا كه در این صورت از بسیارى فضایل و كمالات محروم مىگردد. به طور كلى، انسان باید از افراط و تفریط در تمام زمینهها بر حذر باشد. اصرار بر پوشاندن عیوبى مانند نقص عضو، نیز نوعى افراط به حساب مىآید و مذموم است.
صفات خوب معمولا بین دو صفت بد در طرف افراط و تفریط قرار مىگیرند. براى مثال، ارضاى غریزه جنسى از طریق اختیار نمودن همسرى مشروع و قانونى، عملى پسندیده است، لیكن شهوترانى و یا تن ندادن به ازدواج، هر دو، مذموم و از مصادیق افراط و تفریط در خصوص شهوت جنسى به شمار مىآیند. حیاى مطلوب نیز حیایى است كه از افراط و تفریط به دور باشد. یكى از مصادیق حیاى افراطى این است كه انسان به سبب داشتن نقصى در اعضاى بدنش، از حضور در اجتماع خوددارى كند تا مبادا دیگران متوجه نقص اندام وى بشوند. اینگونه افراط در ستر عیوب انسان را از فعالیتهاى اجتماعى باز مىدارد. از اینرو،
خجالت كشیدن به سبب چنین عیوبى خوب نیست و حیا محسوب نمىشود. از سوى دیگر، اگر انسان ابایى نداشته باشد كه دیگران متوجه كارهاى زشتش بشوند، به حسب روایتى كه بیان گردید، از انسانیت به دور مىافتد؛ زیرا از آن خصلتى كه خداوند در وجودش قرار داده بود تا به زشتىها آلوده نشود، به درستى استفاده نكرده است. حیا، كه عَرَض خاص انسانیت است، موجب مىشود تا انسان به رذایل اخلاقى مبتلا نگردد. از اینرو، بىباكى نسبت به انجام كارهاى زشت و ابا نداشتن از اینكه دیگران متوجه آنها بشوند نیز مذموم است. اگر انسان توانایى این را دارد كه عیوب خود را رفع كند، حتماً باید به چنین كارى اقدام نماید. براى مثال، جاهل بودن عیب است و انسان براى رفع آن باید تحصیل علم كند، اما برخى افراد به جاى اینكه با تحصیل علم، به رفع جهلشان مبادرت ورزند، سعى در پنهان نمودن آن مىنمایند؛ مانند دانشآموز و یا دانشجویى كه هیچ وقت از معلم و یا استاد خود سؤال نمىكند تا معلوم نشود كه او مسألهاى را نمىداند! این كار عاقلانهاى نیست؛ چرا كه موجب مىشود تا انسان از بسیارى علوم و فضایل محروم گردد. در مورد مسایل شرعى نیز همینطور است. بسیارى از نوجوانانى كه تازه به سن تكلیف رسیدهاند، درباره وظایف و تكالیف دینیشان سؤالاتى دارند، اما از اینكه آنها را مطرح كنند خجالت مىكشند.
بنابراین افراط و تفریط در خجالت كشیدن مذموم است. حیاى مطلوب آن است كه انسان را از ارتكاب كار زشت باز دارد و در واقع حالتى متوسط و معتدل بین كمرویى، و دریدگى و بىشرمى است.
اما این كه چه كارى زشت است، معمولا تحت تأثیر نظام ارزشى یك جامعه است. ما مسلمانها باید ببینیم آموزههاى دینى و اسلامى چه چیزهایى را زشت دانسته و انجام آنها را گناه تلقى كرده تا مرتكب آنها نشویم. اگر مرتكب گناه شدیم، باید خجالت بكشیم. ما نباید از انجام كارى كه به ظاهر خلاف عرف است، اما خدا آن را مىپسندد خجالت بكشیم. متأسفانه بسیارى از مردم كه از حضور خدا غافلند، عكس این حالت را دارند؛ یعنى از كارى كه نزد خداوند زشت و گناه است ـ نعوذ بالله ـ ابایى ندارند، ولى از انجام كارى كه مردم آن را نمىپسندند در حالى كه خدا آن را دوست دارد، خجالت مىكشند! آنان بسیارى از اوقات فراموش مىكنند كه خدا ناظر اعمالشان است، و لذا گناهانى را مرتكب مىشوند كه اگر همانها را نزد مردم انجام دهند، موجب خجالتشان مىشود. البته همین كه گناه كردن جلوى دیگران،
موجب خجالت آدمى مىشود، سرمایه خوبى است كه نباید آن را از دست داد؛ چرا كه اگر خداى ناكرده انسان از اینكه دیگران متوجه گناه او بشوند شرمى نداشته باشد، ممكن است به ورطه هولناكى سقوط كند كه سر از كفر در بیاورد. هر قدر از اینكه دیگران گناهش را بفهمند بیشتر خجالت بكشد، امید نجاتش بیشتر است.
مسأله دیگر این است كه گاهى دو خواسته متضاد در انسان شكل مىگیرد كه توجه به هر یك از آنها مىتواند به حیا یا بىحیایى بینجامد. مثلا، انسان از یك طرف مىخواهد در نزد مردم عزیز و محترم باشد و از طرف دیگر، نیازى دارد كه لازمه ارضاى آن، انجام عملى خلاف شرع است. در اینجا ممكن است انسان براى مرتبه اول كه آن كار زشت را انجام مىدهد، از اینكه دیگران متوجه گناه او بشوند خجالت بكشد؛ اما چون نمىتواند هر روز با خودش بجنگد و از طرفى مىخواهد نیازش را برطرف نماید، كمكم به خودش تلقین مىكند كه آن كار آن قدرها هم زشت نیست. از اینرو، براى اینكه آزادانه آن كار را انجام دهد، دنبال كسى مىگردد كه با او همدرد باشد تا پیش او خجالت نكشد. همین حالت موجب مىشود كه به تدریج، چیزى كه در جامعه دینى مذموم شناخته مىشد، در اثر تكرار گناه، در نزد مردم، كارى عادى جلوه كند و قبح و زشتى آن برداشته شود. اینكه تأكید شده، نباید در جامعه اسلامى تجاهر به فسق وجود داشته باشد، از اینرو است كه دیگران جرأت ارتكاب گناه پیدا نكنند و خجالت از انجام گناه، مانع از آلوده شدن انسان به گناه گردد. وقتى مردم فعل گناهى را علنى و به دفعات فراوان انجام دادند قبح آن گناه در نظر آنها مىریزد و كمكم كار به اینجا مىكشد كه اصلا در حرمت آن تشكیك مىكنند و مىگویند: از كجا معلوم كه این كار حرام باشد؟! شاید حدیث آن درست نباشد! اصلا ـ العیاذ بالله ـ شاید امام(علیه السلام) هم درست مطلب را متوجه نشده باشد! چون امام هم بشر است و معرفت بشرى خطاپذیر! از كجا معلوم كه ـ العیاذ بالله ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) وحى خدا را درست فهمیده است؟! العیاذ بالله كار به جایى مىكشد كه فرد، حتى ابایى ندارد از اینكه بگوید خدا هم درست نگفته است! قرآن كریم در اینباره مىفرماید: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛(1) سرانجام كار آنانكه آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه كافر شده و آیات خدا را تكذیب كرده، آنها را مورد استهزا قرار مىدادند.
1. روم (30)، 10.
از آنچه گفتیم روشن شد كه نباید مفهوم حیا را با مفهوم خجالت مساوى بدانیم؛ چرا كه در بسیارى از موارد، خجالت كشیدن نوعى نقص تلقى مىشود كه مشكلات فراوانى را براى فرد به وجود مىآورد. افراد خجالتى نمىتوانند حرفشان را بزنند، وظایفشان را به خوبى انجام دهند و در جامعه حضورى فعال داشته باشند.
اصل حیا به عنوان پدیدهاى روانشناختى، عبارت از حالتى در انسان است كه هنگام ظهور عیب یا كارى ناهنجار پدید مىآید. به عبارت دیگر، اگر انسان نقص و كمبودى داشته باشد كه عیب محسوب مىشود و یا رفتار زشتى از وى سر بزند كه دیگران متوجه شوند، حالتى به او دست مىدهد كه اصطلاحاً به آن حیا و شرم مىگویند. این حالت مخصوص كسانى است كه براى خود ارزش قایلند و طالب كرامت و شرافت مىباشند. چنین افرادى وقتى متوجه نقص و یا رفتار زشت خود مىشوند، دچار حالت شرمسارى مىشوند.
نكته دیگرى كه باید به آن توجه كنیم این است كه از نظر ارزشى، حیا مانند سایر صفات اخلاقى و حالات روانى، فى حد نفسه متصف به خوبى و بدى نمىشود، بلكه بستگى به این دارد كه تا چه اندازه با مصالح انسان و اهداف اخلاقى تناسب داشته باشد. اشاره كردیم كه اصولا هر كار خوبى، حد اعتدالى است بین افراط و تفریط. مثلا، «شجاعت» صفت اخلاقى پسندیدهاى است بین دو صفتِ بد «تهوّر» و «جبن» در دو طرف افراط و تفریط.
گاهى انسان چیزهایى را عیب و نقص مىداند و در مخفى نگهداشتن آنها از دیگران اصرار مىورزد كه در واقع ضعف و نقص نیستند. دانشآموزى را در نظر بگیرید كه سر كلاس درس سؤالى برایش پیش مىآید، اما به محض اینكه مىخواهد سؤالش را بپرسد، قلبش به تپش مىافتد، چهرهاش سرخ مىشود و دستهایش شروع به لرزیدن مىكنند و كلمات و عبارتها را به درستى نمىتواند ادا نماید. اگر از وى سؤال شود كه چرا چنین كردى؟ پاسخ مىدهد: خجالت كشیدم سؤالم را مطرح كنم.
اصولا خجالت از اینجا پیدا مىشود كه انسان بداند دیگران متوجه نقص او شدهاند. از آنجا كه انسان مىخواهد آبرو و كرامتش محفوظ باشد، وقتى احساس مىكند دیگران به ضعف و عیب او پى بردهاند، دچار حالت خجالت مىشود. فردى كه به خوبى نمىتواند در جمع سخن بگوید و از اینكه مبادا دیگران متوجه نقص او بشوند، همواره از این كار ابا دارد،
اگر در موقعیتى قرار بگیرد كه مجبور به سخن گفتن باشد، چون به درستى نمىتواند حرفش را بزند، خجالت مىكشد.
اما به دست آوردن هر نوع توانایى نیاز به تمرین و ممارست فراوان دارد. در این مثال اگر انسان به خودش تلقین كند كه من توانایى سخن گفتن در جمع را دارم و عملا نیز از عبارتهاى ساده شروع كند و تمرینهایى روى آن انجام دهد، این توانایى را پیدا مىكند كه حتى عبارتهاى پیچیدهتر و طولانىترى نیز بیان كند، بدون اینكه خجالت بكشد. این نوع خجالت كشیدن بد است؛ زیرا انسان را از تكامل باز مىدارد. دانشآموز و یا دانشجویى كه سؤال نمىپرسد، طبعاً جوابش را هم نمىشنود و از اینرو، رشد و تكاملى هم پیدا نمىكند و اگر احیاناً بخواهد در جمعى سخنرانى كند، توانایى این كار را ندارد.
دلیل این نوع خجالت كشیدن این است كه انسان از یك سو، ضعف موهومى را براى خودش فرض كرده و از سوى دیگر، این قضاوت نادرست و خود كمبینى منشأ این شده كه خود را داراى نقص ببیند و لذا آن را از دید دیگران مخفى نگه دارد. همچنین گاهى انسان ندانستههاى خود را از دیگران نمىپرسد تا مبادا جهل وى بر ایشان آشكار گردد؛ مثل دانشآموزى كه در كلاس درس، اشكالات خود را از معلم نمىپرسد به این دلیل كه فكر مىكند با این كار به جهل خود اعتراف كرده است و دیگران نسبت به نقص وى آگاهى پیدا مىكنند. از این بدتر، هنگامى است كه ـ مثلا ـ از شخصى روحانى سؤالى پرسیده شود كه پاسخ آن را نمىداند، اما از اینكه به صراحت بگوید: «نمىدانم»، خجالت مىكشد. این نوع خجالت كشیدن بسیار بد است. درست است كه اگر به جهل خود اعتراف كند دیگران متوجه نقصى در او مىشوند، اما آیا باید براى آن كه دیگران متوجه جهل او نشوند، پاسخ اشتباه بدهد و مردم را گمراه كند؟ این كار موجب مىشود تا انسان به عیب بالاترى مبتلا گردد. هرچند ندانستن و جهل، كمبود و نقص است و انسان نمىخواهد دیگران ـ به ویژه كسانى كه از وى توقع دارند نسبت به آن مسایل جهل نداشته باشد ـ از این قضیه با خبر باشند، اما اگر در جایى كه باید به جهل خود اقرار كند، از این كار امتناع ورزد و با دادن پاسخ اشتباه، دیگران را به گناه بیندازد، در گناه آنان شریك خواهد بود.
در روایات بسیارى بر این مطلب تأكید شده كه انسان نباید درباره مسایلى كه نسبت به آنها آگاهى ندارد، نظر بدهد. یكى از سفارشهایى كه امام صادق(علیه السلام)فرمودهاند این است كه اگر از
شما سؤالى پرسیدند كه پاسخ آن را نمىدانید، صریحاً بگویید: نمىدانم.(1) مرحوم علامه طباطبایى اینگونه بودند؛ یعنى عملا سعى مىكردند این مسأله را به شاگردانشان تعلیم بدهند. بارها مىشد ما سؤالى را از ایشان مىپرسیدیم و ایشان با صراحت مىگفتند: نمىدانم. گاهى اوقات نیز تأملى مىكردند و مىگفتند: ببینید، اینگونه مىتوان پاسخ گفت. ایشان تعمّد داشتند كه كلمه «نمىدانم» را بگویند. این خود نوعى جهاد با نفس است كه انسان را از افتادن به ورطه هولناك عُجب و ریا باز مىدارد.
بنابراین، كمرویى در مقام سؤال كردن از مسأله واجب و همچنین كمرویى در مقام جواب دادن به سؤالى كه انسان پاسخ آن را نمىداند ـ در صورتى كه این كمرویى موجب دادن پاسخ غلط گردد ـ مذموم است و هیچكدام از مصادیق حیاى مطلوب به شمار نمىآیند. البته در برخى موارد، پوشاندن عیب فى حد نفسه اشكال ندارد، مشروط به این كه هم انسان را به گناه مبتلا نكند و هم موجب بازماندن انسان از كارهاى خوب نشود. مثلا، اگر انسان به دلیل نقص عضوى كه دارد خجالت بكشد در اجتماع ظاهر شود، خود را از بسیارى كمالات محروم مىكند و به نقصهایى به مراتب بزرگتر مبتلا مىگردد. در مجموع مىتوان گفت: منشأ خجالت كشیدنهاى مذموم، یكى از موارد ذیل است:
یا براى این است كه انسان خیال مىكند نقص و ضعفى دارد، در حالى كه اینگونه نیست و با تمرین و ممارست مىتواند بر ضعف موهوم و نقص خیالى خود فایق آید. حالت دیگر، زمانى است كه انسان به واقع، نقص و كمبودى دارد، اما اگر این نقص ظهور پیدا نكند موجب ابتلاى انسان به نقصهاى بالاتر و چه بسا گناهان بزرگ مىشود؛ مثل پاسخ غلط دادن، به جاى اینكه بگوید: نمىدانم. مورد دیگر این است كه هرچند نقص و كمبودى به گناه نینجامد، اما مانع كسب كمالات انسانى گردد. اگر اسم این موارد را حیا بگذاریم، همگى از مصادیق حیاى مذموم هستند.
اما صِرف اینكه انسان نخواهد دیگران به عیوبش پى ببرند و این حالت عواقب سویى براى خود آن شخص و دیگران نداشته باشد، نه تنها اشكالى ندارد، چه بسا امر مطلوبى نیز باشد. كسانى كه حیایشان زیاد است، حتى دوست ندارند خودشان هم به عیبى كه در وجودشان هست توجه كنند؛ مثلا، اگر قبلا رفتار زشتى از آنها سرزده است، نمىخواهند آن را
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 2، باب 16، روایت 4.
به یاد بیاورند؛ یعنى حتى از به خاطر آوردن كار زشتى كه قبلا كردهاند خجالت مىكشند. این حالت، صفت خوبى است؛ زیرا موجب مىشود انسان براى بار دیگر آن كار زشت را تكرار نكند تا مبادا دیگران متوجه شوند و وى مجدداً خجالت بكشد.
سؤالى كه در اینجا مطرح مىشود این است كه آیا فقط باید از انسانها خجالت كشید یا حیاى مطلوب از خدا هم داریم؟ در پاسخ باید بگوییم، مرتبه حیا و ارزش آن بستگى به این دارد كه اولا، آن كار زشتى كه انسان از آن خجالت مىكشد تا چه حد زشت است، ثانیاً، انسان چه اندازه به زشتى آن توجه دارد، و ثالثاً، در مقابل چه كسى این كار زشت را انجام مىدهد؛ یعنى آن شخصى كه این كار زشت را مشاهده مىكند تا چه اندازه در نزد انسان از اهمیت و اعتبار برخوردار است. كسانى كه ایمانشان ضعیف است و از حضور خداى متعال در همه شؤون زندگى خود غافلند، از خدا خجالت نمىكشند. شرط خجالت كشیدن این است كه انسان بداند كسى كار زشت او را دیده است. لذا صرف اینكه انسان بداند خدا در همه جا حاضر است، اما آنگونه كه باید و شاید به حضور خدا توجه نداشته باشد، باعث نمىشود كه اگر مرتكب گناهى شود، از خدا خجالت بكشد. انسان هر قدر بیشتر به حضور خدا توجه داشته باشد و نیز عظمت خدا را بهتر درك كند، با انجام دادن كارهاى زشتى كه او نمىپسندد، بیشتر خجالت مىكشد. انسان معمولا براى كسانى كه از مقام بالا و یا موقعیت اجتماعى ممتازى برخوردارند، ارزش بیشترى قایل است. از اینرو، اگر در حضور آنها مرتكب رفتار زشتى شود، بیشتر خجالت مىكشد. اما در مقابل كودكان و كسانى كه موقعیت اجتماعى بالایى ندارند و یا دوستانى كه انسان با آنها خودمانى شده است، این حالت كمتر وجود دارد. گاهى هم انسان حتى از اینكه كودكى از كار زشت او مطلع شود خجالت مىكشد، اما از اینكه خدا آن را دیده است خجالت نمىكشد! این بدان جهت است كه ما عظمت خدا را درك نكردهایم.
ما باید از این حالت خود استغفار كنیم؛ استغفارى كه در دعاها و روایات ما «استغفار حیا» نامیده شده است. در دعاى پس از زیارت امام رضا(علیه السلام)مىخوانیم: اِنّى اَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفارَ حیاء. اگر انسان گناهكار توجه كند به اینكه خدا به زشتى كار او آگاه است، و از اینرو خجالت بكشد و تصمیم بگیرد كه دیگر آن گناه را تكرار نكند، یكى از بهترین استغفارها را انجام داده است.
چگونه ممكن است انسان در حضور خدایى كه عظمتش بىنهایت است و احتیاج انسان به او نیز بىنهایت، كارى انجام دهد كه خدا آن را نهى كرده و خجالت هم نكشد؟! پس بهترین حیا، حیاى از خدا است و سپس حیاى از فرشتگان خدا. همه ما معتقدیم كه دو فرشته ناظر اعمال ما هستند و در خلوت و جلوت به ثبت اعمال ما مشغولند. حالْ چگونه ممكن است با علم به حضور آنها كارى انجام دهیم كه زشت و ناپسند است و شرم نكنیم؟
البته باید توجه داشت كه برخى كارها در عرف، آن هم به دلیل نوع روابطى كه بین انسانها وجود دارد، زشت تلقّى مىشوند، اما در واقع، زشت نیستند. براى مثال، اگر انسان با لباس زیر در اجتماع حاضر شود؛ چون در عرف جامعه كار زشتى انجام داده است، باید خجالت بكشد. اما لزومى ندارد در جایى كه دیگران نیستند ـ مثلا در خانه ـ انسان به این دلیل كه خدا ناظر اعمال وى است، خود را به زحمت بیندازد و از انجام كارهایى نظیر استحمام، كه لازمه آن برهنه شدن است، خجالت بكشد. اگر فرد دیگرى انسان را در آن حالت ببیند زشت است، اما اگر خدا در آن حال انسان را ببیند، زشتى ندارد؛ چرا كه خدا مىتواند در همه حالات بدن انسان را ببیند، چه پوشیده باشد و چه برهنه. او بر همه چیز ما احاطه دارد؛ بر باطن ما، بر قلب ما و حتى بر خطورات ذهنى ما. اینجا، خجالت كشیدن از خدا معنا ندارد. در جایى باید از خدا خجالت كشید كه خداوند كارى را نهى كرده و آن را زشت دانسته است. انجام دادن كارى كه خدا بدان امر فرموده است. خجالت ندارد. بسیارى از امور هستند كه اگر در حضور دیگران انجام شوند زشت است، اما اگر خدا ببیند زشتى ندارد. در روایتى آمده است كه حضرت موسى(علیه السلام) به خدا عرض كرد: خدایا! من در بعضى از حالات خجالت مىكشم به تو توجه كنم و یاد تو را در دل خود زنده كنم، خداوند به وى فرمود: به یاد من بودن و توجه به من در هیچ حالى زشت نیست: یا موسى اِنَّ ذِكْرى حَسَنٌ عَلى كُلِّ حال.(1)
در بعضى از حالات، كه شاید به گمان انسان از زشتترین حالات باشند، مستحب است كه انسان با یاد خدا كار خود را انجام دهد. یاد خدا در هیچ كارى زشت نیست، خصوصاً با توجه به اینكه ما نمىتوانیم هیچ چیز را از خدا مخفى كنیم. ما زمانى باید از كسى خجالت بكشیم كه كارى را انجام دهیم كه در نظر آن فرد زشت تلقى مىشود. همچنین ممكن است كارى نسبت به شخصى زشت باشد، اما نسبت به شخصى دیگر نه. مثلا، رابطهاى كه همسر با
1. بحارالانوار، ج 13، باب 11، روایت 21.
همسر خود دارد، زشت نیست، اما اگر این رابطه را با دیگرى داشته باشد زشت است. در روابط زناشویى حیا و خجالت كشیدن معنایى ندارد. این نوع خجالت كشیدن مذموم است.
بنابراین حیا یكى از بهترین، ارزندهترین و مؤثرترین خُلق و خوهاى انسان به شمار مىآید؛ زیرا مانع از این مىشود كه انسان به كارهاى زشت مبتلا شود. بهترین چیزى كه مىتواند انسان را از آلودگىها و گناهان حفظ كند، حیا است و در روایت نیز آمده است: لا ایمان لمن لا حیاء له؛(1) كسى كه حیا ندارد ایمان ندارد! و: لا حیاءَ لِمَنْ لا دین له؛(2) كسى كه دین ندارد حیا ندارد.
1. اصول كافى، ج 2، ص 106، روایت 5.
2. بحارالانوار، ج 78، باب 19، روایت 6.