فلا تُضَیِّعْ مالَكَ و تُصْلِحُ مالَ غَیْرِكَ ما خَلَّفْتَهُ وراءَ ظَهْرِكَ واقْنَعْ بِما قَسَّمُهُ اللّهُ لَكَ و لاتَنْظُرْ اِلاّ اِلى ما عِنْدَكَ و لاتَتَمَنَّ ما لَسْتَ تَنالُهُ فَاِنَّ مَنْ قَنَعَ شَبَعَ وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ لَمْ یَشْبَعْ و خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخرَتِك و لاتَكُنْ بَطِراً فى الغِنى و لا جَزِعاً فى الفَقْرِ.
در قرآن كریم و روایات اهل بیت(علیهم السلام)مطالب بسیارى درباره زهد و وارستگى و قناعت و عزت نفس بیان شده است. همچنین در كتابهاى اخلاقى ما، مخصوصاً كتابهایى كه بیشتر جنبه روایتى دارد، بحثهاى فراوانى در اینباره وجود دارد. نكتهاى كه در این جا هست این است كه در اینگونه موارد معمولا فقط یك بُعد قضیه مطرح و تبیین مىگردد، لذا وظیفه علما و فقها، یعنى كسانى كه دینشناس و آشنا به كلمات اهل بیت(علیهم السلام) و مبانى اسلام هستند، این است كه به سایر ابعاد نیز توجه نموده و با بررسى آنها نظر اسلام و اهل بیت(علیهم السلام)را در موارد خاص بیان كنند.
یك مسأله این است كه توجه انسان نباید معطوف به امور مادى و زودگذر دنیا باشد؛ یعنى تعلقاتش متمركز در شهوات و لذات زودگذر دنیا نباشد، بلكه باید دوراندیش و آخرتگرا و داراى همّتى بلند بوده، متوجه این مطلب باشد كه زندگى دنیا چند روزى بیش نیست و زندگى ابدى و حقیقى در عالم دیگر است. بر اساس این بینش است كه انسان همه زندگى دنیا، نه تنها آنچه نصیب او مىشود، بلكه تمام نعمتهایى را كه در این جهان هست، نسبت به عالم آخرت پشیزى به حساب نمىآورد؛ زیرا در نظر او، دنیا محدود و متناهى و عالم آخرت نامحدود و نامتناهى است و روشن است كه بین متناهىونامتناهى هیچ نسبتى وجود ندارد؛ حتى اگر بگوییم نسبتِ متناهى با نامتناهى به اندازه یك چشم برهم زدن مىباشد، باز هم زیاد گفتهایم.
اگر همه عمر دنیا را از ابتدا تا انتها، اعم از آنچه در كره زمین و كرات دیگر منظومه شمسى و نیز سایر كهكشانها است ـ كهكشانهایى كه گاهى میلیاردها سال نورى با ما فاصله دارند ـ با زندگى آخرت مقایسه كنیم هیچ نسبتى بین آنها نمىیابیم؛ چراكه در هر حال مقایسه محدود با نامحدود است. اگر وضع عمر همه دنیا در مقایسه با آخرت اینگونه است، وضعیت عمر محدود صد ساله انسان معلوم است كه چیست! این بینشى است كه ادیان الهى و پیامبران خدا به انسان ارائه مىدهند.
آنچه درباره ناچیز بودن دنیا ذكر شد، مبتنى بر یك بینش عمیق علمى، فلسفى و اعتقادى است و چنین اقتضایى دارد كه انسان نسبت به دنیا و زخارف آن سر سوزنى دلبستگى پیدا نكند.
مسأله دیگر این كه، درست است زندگى دنیا محدود و از یك چشم بر هم زدن هم كمتر است، اما باید توجه داشت كه همین زندگى محدود است كه سرنوشت زندگى نامتناهى را مشخص مىسازد. خوشبختى و بدبختى ما در زندگى نامتناهى ابدى، در گرو كارهایى است كه در زندگى دنیا انجام مىدهیم. بنابراین، از یك جهت زندگى دنیا ارزشى ندارد و نسبت به زندگى آخرت چیزى به حساب نمىآید، اما از جهت دیگر به لحاظ تأثیرى كه در زندگى آخرت دارد، همپاى زندگى آخرت با ارزش است و از این نظر، ارزش عمر دنیا بىنهایت مىباشد؛ زیرا نتیجه آن بىنهایت است: یا بىنهایت نعمت و ثواب، یا بىنهایت عذاب و عِقاب. پس براى لذتهاى دنیا نباید حسابى باز كنیم، اما براى عمرى كه در این دنیا داریم، قطعاً باید حساب باز كنیم و هر چشم بر هم زدنش را بیهوده از دست ندهیم. طبیعى است كه اداره كردن زندگى فردى و خانوادگى بدون فعالیت و تلاش امكانپذیر نیست. این سنت الهى است كه انسان در دنیا زحمت بكشد تا هم نیازهاى فردى خود و خانوادهاش را تأمین كند و هم بخشى از نیاز جامعه را برطرف نماید. تا اینها نباشد، زمینه امتحان فراهم نمىشود، زمینه امتحان كه نبود، انتخاب نیست، زمینه انتخاب كه نبود، رشد انسانى محقق نمىشود، رشد انسانى كه نبود، ثوابهاى اخروى نخواهد بود. آن ثوابها براى انتخاب آگاهانه انسانى است نه فعالیتهاى جبرى.
ممكن است سؤال شود كه چه نسبتى بین زحمتى كه انسان براى كسب روزى مىكشد با
تكالیف دیگرى كه بر عهده او است، وجود دارد و چگونه باید بین اینها جمع كرد؟ در پاسخ باید بگوییم كه مشخص كردن اولویتها و درجه اهمیت آنها، وظیفه فقیهان دینشناس است. البته مسایل مبهم و مشتبه نیز ممكن است انسان را در انتخاب و تعیین اولویتها دچار تردید نماید. مثلا، اینكه الان آیا تحصیل براى من اولویت دارد یا غیرتحصیل؟ چه مقدار از زمانى را كه به تحصیل اختصاص مىدهم باید به عبادت بپردازم؟ مطالعه براى من بیشتر اهمیت دارد یا خواندن نافله؟ صبح زود به پاى درس حاضر شدن بیشتر براى من اهمیت دارد یا قرائت قرآن؟ ورزش بیشتر براى من اهمیت دارد یا استراحت؟ و ... . تمام اینها مسایل خاص خود را دارد كه انسان باید بر اساس آن زندگىاش را برنامهریزى كند.
یكى از پرسشهاى اساسى كه در این زمینه وجود دارد این است كه ما براى تأمین زندگى دنیا باید تا چه حد تلاش كنیم؟ این پرسش یك جنبه فردى دارد و یك بعد اجتماعى. در بعد فردى، اجمالا بسته به تفاوت شرایط زندگى هر فرد این حد متفاوت است. براى مثال، سربازى كه در جبهه مىجنگد، و پرستارى كه در بیمارستان خدمت مىكند، نمىتوانند كار تولیدى انجام دهند، اما كشاورزى كه در مزرعه فعالیت مىكند یا كارگرى كه در كارخانه كار مىكند حسابشان جدا است. مدیرى هم كه در اداره كار مىكند حساب دیگرى دارد. طلبه و استاد و مانند اینها هم هر كدام حساب خودشان را دارند. در هر حال آنچه فعلا بیشتر مد نظر است بعد اجتماعى این مسأله و بحث «توسعه اقتصادى» از دیدگاه اسلام است كه مناسب است در اینجا اشارهاى به آن داشته باشیم.
مسألهاى كه امروزه با آن مواجه هستیم این است كه آیا افراد جامعه باید براى كسب امور مادى و به دست آوردن مال و ثروت تلاش كنند یا خیر؟ یكى از مسایلى كه در سطح جامعه ما ـ به خصوص پس از دوران جنگ ـ مطرح شده، این است كه باید برنامههایى براى توسعه اقتصادى داشته باشیم. از آن زمان بحثهایى مطرح شد كه آیا اسلام توسعه اقتصادى را مىپذیرد یا خیر؟ آیا باید به فكر ارتقاى سطح ثروت ملى و سطح زندگى مردم بود و یا اینكه باید كارى كرد كه مردم مسلمان به نان جوى قانع باشند و بیشتر به عبادت بپردازند؟ این مباحث حتى به سطح دانشگاهها و محافل علمى نیز كشیده شد؛ سخنرانىها، كنفرانسها و
سمینارهایى برپا گردید و مقالاتى نیز در این زمینهها به رشته تحریر درآمد. البته كسانى هم از این شرایط سوءاستفادههایى كردند؛ یعنى به اسم دلسوزى ولى با انگیزههایى دیگر، كه خدا مىداند، كارهایى كردند و بحثهایى انجام دادند كه معنایش این بود كه یا باید دین را بپذیریم یا پیشرفت اقتصادى را. آنها این مسأله را مطرح كردند كه اصلا دین با پیشرفت و توسعه اقتصادى سازگار نیست؛ دین دعوت به زهد و قناعت و دورى از دنیا مىكند، پس اگر انقلاب، انقلاب اسلامى است نباید سخنى از توسعه به میان آید!
اما آیا به راستى اسلام گفته كه نباید ثروت دنیا در دست مسلمانها باشد؟! آیا در اسلام چنین بینشى وجود دارد كه هر كس مجموعهاى از نعمتهاى خدا در دستش باشد از نظر اسلام مذموم است؟! حال آنكه در قرآن كریم، سخن حضرت سلیمان(علیه السلام)آمده كه در یكى از دعاهایش خطاب به پروردگار عرض مىكند: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَد مِنْ بَعْدِی؛(1) بارالها به لطف و كرمت از خطاى من درگذر و مرا ملك و سلطنتى عطا فرما كه پس از من احدى لایق آن نباشد. البته یهود و نصارا، حضرت سلیمان(علیه السلام) را پیامبر نمىدانند، ولى از دید ما مسلمانان، آن حضرت یكى از پیغمبران بزرگ الهى است. اگر داشتن ثروت و بهرهمندى از نعمتهاى خدادادى مذموم مىبود، قرآن كریم از حضرت سلیمان(علیه السلام) كه نعمتهاى فراوانى در اختیارش بود این مقدار ستایش نمىكرد. از جمله نعمتهایى كه خداوند به حضرت سلیمان(علیه السلام)عطا فرمود این بود كه باد، جن، وحوش و شیاطین را مسخّر او گردانید. آن حضرت كاخهایى از جنس بلور داشت كه شاید امروز هم در جهان نمونهاش وجود نداشته باشد؛ به طورى كه وقتى ملكه سبا، بلقیس، وارد كاخ او شد به گمان اینكه باید از نهر آب عبور كند لباسهایش را جمع كرد. حضرت سلیمان(علیه السلام) به او گفت: إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ؛(2) این قصرى است از آبگینه صاف. حضرت سلیمان(علیه السلام)چنین كاخى داشت و نعمتهاى فراوان دیگرى كه در قرآن به برخى از آنها اشاره شده است.
در سیره و احوالات پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)، حتى زاهدترین امامان(علیهم السلام)، آمده است كه آن بزرگواران سالى دهها برده آزاد مىكردند. برده آزاد كردن كار آسانى نیست. درست است كه امروز بردهاى نیست تا قیمت آن در بازار معلوم شود، ولى اجمالا قیمت و ارزش یك
1. ص (38)، 35.
2. نمل (27)، 44.
انسان را مىتوان تصور كرد؛ آن هم انسانى كه یك عمر در اختیار یك فرد قرار مىگیرد تا او از كار، توانایىها، مهارتها و هنرهایش استفاده كند. كسى كه مىخواهد صد برده آزاد كند مسلّماً باید توانایى این كار را از لحاظ مادى داشته باشد. حضرت امام حسن(علیه السلام)در طول عمر شریفشان چندین بار ثروت خود را بین فقرا تقسیم كردند؛ نصف براى خودشان و نصف دیگر براى فقرا. اینطور نبود كه همه امامان(علیهم السلام) به اصطلاح به یك لقمه نان جو محتاج باشند و شب با شكم گرسنه سر بر بالین بگذارند. درست است كه آنها كم استفاده مىكردند، اما این به معناى فقر و تنگدستى ائمه(علیهم السلام)نیست.
بنابراین، اگر پرسش این است كه آیا اسلام مىخواهد ثروت دنیا در دست مسلمانها باشد، پاسخ مثبت است. هیچگاه اسلام نمىخواهد مسلمانها خوار و زبون، گرسنه، عقبافتاده و توسرى خور باشند. كار كردن، تولید ثروت كردن، مالك ثروت شدن و ثروت را در راه خدا صرف كردن یك مسأله است، و دلبستگى به مال دنیا و اهمیت دادن به دنیا در مقابل آخرت مسألهاى دیگر. اتفاقاً یكى از نظریههایى كه امروزه در مسایل اجتماعى و اقتصادى مطرح مىباشد، این است كه از جمله عوامل پیشرفت صنعت در دنیا این بوده كه مسیحیان مخلص و مؤمن، كم مصرف مىكردند و زیاد پسانداز مىنمودند. این اموال پسانداز شده موجب گردید تا سرمایههاى فراوانى پدید آید و صنایع بزرگى شكل گیرد. آقاى ماكس وبر در این زمینه كتابى نوشته ودرآن روند شكلگیرى سرمایهدارى در اروپا را تشریح كرده است. او یكى از دلایل رواج سرمایهدارى را در غرب «اخلاق پروتستان» مىداند؛ یعنى روحیهاى كه باعث مىشد مردم زیاد كار و كم مصرف كنند. البته درصدد این نیستم كه بگویم آیا این توجیه درست است یا خیر، بلكه اجمالا مىخواهم بگویم كسانى هم هستند كه فكر مىكنند كم مصرف كردن موجب رشد اقتصادى مىشود. البته نظریاتى عكس آن هم وجود دارد.
در هر حال سخن در این است كه نداشتن ثروت، زبونى و پستى و حقارت یك مطلب است و داشتن عزت نفس، بىاعتنایى به دنیا، پارسایى، پیراستگى و وارستگى مطلب دیگرى است. ممكن است كسانى نان شب هم نداشته باشند، اما دنیاپرست باشند. كسانى هم ممكن است ثروت دنیا را در اختیار داشته باشند، اما طالب آخرت و دشمن دنیا باشند؛ آنطور كه اهل بیت(علیهم السلام)و تربیتیافتگان راستینشانبودند. توصیهها و سفارشهایى كه در اسلام درباره
قناعت و زهد شده، معنایش این نیست كه كار نكنید، تولید نكنید و ثروت نداشته باشید، بلكه از دیدگاهى، دست كم براى حفظ عزت اسلامى در مقابل دشمنان، كسب ثروت واجب است، و این هیچ منافاتى با زهد ندارد. آموزههاى تربیتى اسلام در خصوص قناعت و زهد به این دلیل است كه مسلمانان دل به دنیا نبندند، نه اینكه دنیا نداشته باشند. این دو حیثیت را باید كاملا از یكدیگر تفكیك كنیم.
بنابراین توسعه اقتصادى هیچ منافاتى با روح زهد ندارد. كسانى هستند كه به جمعآورى مال و ثروت مىپردازند و كمكم خود آن مال و ثروت برایشان موضوعیت پیدا مىكند. پول و ثروت ابتدا براى انسان جنبه ابزارى دارد؛ یعنى وسیلهاى است براى رفع نیازها، اما براى كسانى مطلوب بالذات مىشود. براى آنها چگونگى مصرف پول مهم نیست، بلكه صرف داشتن آن مهم است. طبعاً وقتى خودشان پول را مصرف نكردند، خوشبینانهترین وضعیتش این است كه نصیب وارثان شود و آنها هم به درستى از آن استفاده كنند. آیا این كار عاقلانهاى است كه انسان زحمت بكشد و پول دربیاورد و بدون اینكه خودش مصرف كند آن را براى دیگران بگذارد؟ البته وقتى انسان زحمتى كشید و خودش هم از آن بهرهمند شد و به وظایف شرعىاش هم عمل كرد، اگر ثروتى از او باقى ماند، حق وارث است كه از آن استفاده كند و این حق را خداوند بر اساس حكمتهایى قرار داده است.
درباره مسایلى كه مربوط به ارتباط انسان با نعمتهاى دنیا است ـ و غالباً در آیات و روایات به نوعى از آنها نكوهش و مذمت شده است ـ بحثهاى گوناگونى انجام مىگیرد كه در بسیارى از موارد جنبه افراط و تفریط به خود مىگیرد. ما براى آن كه در این زمینه به كج فهمى مبتلا نشویم، باید چند حیثیت را از یكدیگر تفكیك كنیم.
یك نكته این است كه بدانیم آیا واقعاً خود این نعمتها فى حد نفسه خوب هستند یا بد؟ آیا غذاهاى لذیذ، لباسهاى خوب، عطرهاى خوشبو، گلهاى زیبا و مانند آنها فى حد نفسه چیزهاى بدى هستند؟ كسانى چنین مىپندارند كه نعمتهاى دنیا اصلا پلید و زشتاند و استفادهكنندگان از آنها اهل عذاب و جهنم! این یك نوع اشتباه در فهم آیات و روایات است. درست است كه در برخى از روایات، دنیا به مار و چیزهاى مضر و خطرناك تشبیه شده است،
اما اینگونه مطالب ناظر به جنبه دیگرى است كه توضیح آن در ادامه خواهد آمد. قرآن كریم، نعمتهاى دنیا را «طیبات» مىنامد و مىفرماید: أُحِلَّ لَكُمُ الطَّیِّباتُ؛(1) براى شما هرچه پاكیزه است حلال شده. در جاى دیگرى مىفرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؛(2) بگو اى پیغمبر چه كسى زینتهاى خدا را كه براى بندگان آفریده حرام كرده و از صَرف رزق حلال و پاكیزه منع كرده است؟ قرآن كریم در بسیارى از آیات خود از زینتها به عنوان نعمتهاى خدا یاد مىكند. حتى آسمان و ستارگان را به عنوان زینتى براى مردم ذكر مىكند و مىفرماید: وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنّاها لِلنّاظِرِینَ؛(3) ما در آسمان كاخهاى بلند برافراشتیم و بر چشم تماشاگران عالم، آن كاخها را به زینت و زیور بیاراستیم؛ یعنى یكى از فواید خلقت آسمانها این است كه مردم از تماشاى آن لذت مىبرند. قرآن حتى تا آنجا پیش مىرود كه در مورد به چرارفتن حیوانات مىفرماید: وَ لَكُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ؛(4) و هنگامى كه شبانگاه برگردند یا صبحگاه به چرا بیرون روند زیب و جمال شما باشند.البته ما چون زندگى روستایى و كشاورزى نداریم، شاید به درستى این زیبایى را درك نكنیم، ولى آنهایى كه دامدار هستند و سروكارشان با گوسفند است، قطعاً این زیبایى را در گلههاى گوسفند مشاهده مىكنند. بنابراین از منظر قرآن كریم تمام نعمتهاى خدادادى «طیبات» و «زینت» هستند و هیچگاه مورد انكار و مذمت قرار نگرفتهاند.
نكته دوم این است كه آیا باید از این نعمتها استفاده كرد یا به طور كلى باید از آنها كناره گرفت؟ اجمالا مىتوان گفت: در اینكه از این نعمتها باید استفاده كرد هیچ شكى نیست. در بعضى موارد حتى زینت كردن در خود قرآن امر شده است: خُذُوا زِینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد؛(5) وقتى به عبادتگاه مىروید خودتان را زینت كنید. در روایات بسیارى هم مسواك زدن، لباس تمیز پوشیدن، عطر زدن و شانه كردن موها و محاسن هنگام رفتن به مسجد تأكید شده است. به هر حال استفاده از زینتها مورد امر قرآن و مطلوب اسلام است. البته در اینكه از بعضى زینتها هم نهى شده است هیچ شكى نیست.
1. مائده (5)، 10.
2. اعراف (7)، 32.
3. حجر (15)، 16.
4. نحل (16)، 6.
5. اعراف، (7)، 31.
نكته مهمترى كه مورد تأكید آیات و روایات است و عمدتاً بحثهاى قرآنى و روایى ناظر به آن هستند، مسأله ارتباط قلبى انسان با این نعمتها است؛ یعنى اینكه چه اندازه به آنها دل ببندیم و چه بخشى از دل را ـ كه جایگاه محبتها و عواطف است ـ به این امور اختصاص دهیم؟ در اینجا انسان باید چنان قدرتى داشته باشد كه به هیچ كدام از نعمتهایى كه در اختیارش هست دل نبندد؛ یعنى بود و نبود آنها برایش مساوى باشد. تمام آیات و روایاتى كه درباره مذمت دنیا است، در واقع مذمت دنیازدگى ما است. اگر دنیا «دارالغرور» است، در واقع مذمت غرور و فریفته شدن ما در مقابل دنیا است. اگر زندگى دنیا «لهو»، «لعب»، «زینة» و «تفاخر» است، به این دلیل است كه لهو و لعب و زینت و تفاخرِ ما است. سرگرم شدن ما به دنیا مذموم است نه اینكه دنیا چیز بدى باشد.
بحث دیگرى كه جنبه تربیتى هم دارد این است كه انسان چگونه با كسانى كه كمابیش تحت تأثیر گفتار و رفتار او هستند رفتار كند تا آنها را به سوى قله وارستگى و بىاعتنایى به دنیا رهنمون گردد؟ یكى از اصول اساسى و شاید استثناناپذیر در مسایل تربیتى، رعایت اعتدال است. هر چیزى كه به افراط و تفریط گرایش پیدا كند زیانآفرین خواهد شد. بنابراین یك نكته مهم در امر تربیت این است كه شرایط را به گونهاى فراهم كنیم تا متربى به تدریج به سمت امور خیر سوق داده شود، وگرنه اگر از همان روز اول بخواهیم مراتب عالیه كمال را به او پیشنهاد كنیم، مشخص است كه طاقت نمىآورد. براى مثال، اگر مىخواهیم نوجوانى را كه در آغاز تكلیف است تربیت كنیم، باید با او با آرامى و نرمى رفتار نماییم و شرایطى را فراهم آوریم كه نسبت به امور معنوى رغبت و تمایل پیدا كند. رغبت به امور مادى، طبیعى است و احتیاج به تعلیم و تربیت ندارد، مربى باید سعى كند كه متربى به تدریج رغبت به امور معنوى را جایگزین رغبت به امور مادى نماید.
اگر انسان شرایط را به گونهاى فراهم آورد كه میزان بهرهمندى افراد تحت تربیتش از نعمتهاى مادى، بسیار بیشتر از حد متوسط سایر افراد جامعه باشد، در واقع آنها را به دنیازدگى تشویق كرده است؛ زیرا ناخودآگاه اینگونه به آنها القا مىكند كه همین امور مادى هستند كه داراى ارزشاند. به دیگر سخن، هم غرایز حیوانى به طور طبیعى آنها را به سمت امور مادى سوق مىدهد و هم ما زمینه را بیشتر برایشان فراهم مىكنیم. سنجیدن ظرفیت متربى از مسایل بسیار مهم است؛ اگر دیدیم ظرفیت دارد، تدریجاً باید سعى كنیم شرایط را به
گونهاى فراهم آوریم تا او از لحاظ بهرهمندىهاى مادى كمتر از دیگران باشد. در هر حال، انسان باید سعى كند در تمام امور نه تنها از حد متعارف فراتر نرود، بلكه تا مىتواند از لذایذ مادى كمتر بهرهمند شود تا آنها براى مردم جنبه ارزش پیدا نكند. گرایش به برترىجویى، در امور مادى حتى مىتواند انسان را تا پرتگاه كفر به پیش ببرد. قرآن چه زیبا سرنوشت كسانى را كه به فكر برترىجویى نیستند بیان مىفرماید:
تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً؛(1) ما این دار ـ بهشت ابدى ـ آخرت را براى آنان كه در زمین اراده علو و فساد و سركشى ندارند مخصوص مىگردانیم.
در روایتى آمده است كه اگر كسى دوست داشته باشد بند كفشش زیباتر از بند كفش رفیقش باشد، در واقع دچار مرتبهاى از برترىجویى شده است.
امام صادق(علیه السلام) به عبداللّه بن جندب مىفرماید: اِقْنَعْ بما قَسَّمَهُ اللّهُ لك؛ به آنچه خدا براى تو مقدّر كرده و شرایطش را ـ از استعدادهاى ذاتى و شرایط اجتماعى ـ برایت فراهم نموده قانع باش. ولا تَنْظُرْ الاّ الى ما عِنْدكَ؛ نظرت به همان چیزهایى باشد كه دارى.
نگاه نكن كه دیگران چه دارند و تو آنها را ندارى، ببین كه خدا چه نعمتهایى به تو داده است. مَثَل معروفى است كه مىگوید بعضىها نیمه خالى لیوان را مىبینند و بعضى نصفه پر آن را. خدا مىخواهد انسان را طورى تربیت كند كه همیشه نیمه پر لیوان را ببیند و قدردان نعمتهایى باشد كه دارد و شكر آنها را به جا بیاورد. ولا تَتَمَنَّ ما لَسْتَ تَنالُهُ؛ چیزى را كه به آن نمىرسى آرزو مكن. چیزهایى هستند كه انسان در شرایط عادى اجتماعى اصلا به آنها نمىرسد؛ از اینرو، انسان نباید تمام فكر و ذكرش رسیدن به آنها باشد و بیهوده وقت خود را صرف تصاحب چیزهاى دست نیافتنى كند. فَاِنَّ مَنْ قَنَعَ شَبَعَ وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ لَمْ یَشْبَعْ؛ كسى كه روحیه قناعت دارد سیر مىشود، اما اگر كسى قناعت نداشته باشد هیچ وقت سیر نمىشود و همیشه احساس گرسنگى و كمبود مىكند. آب دنیا آب شورى است كه هر چه از آن بخورى تشنهتر مىشوى. اگر این روحیه در انسان پیدا شد كه به آنچه دارد قانع باشد، همیشه شاد خواهد بود و زندگى شیرینى خواهد داشت. اما اگر انسان از روحیه قناعت برخوردار نباشد، همیشه غمگین است و هر اندازه هم كه ثروت داشته باشد، باز چشمش به دنبال ثروت دیگران
1. قصص (28)، 83.
است. و خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخِرتِكَ؛ از آنچه در اختیار تو است فقط براى تأمین نیازمندىهاى زندگى دنیا استفاده نكن، بلكه به فكر این باش كه از این اموال براى سعادت آخرتت هم بهرهگیرى تا ارزش آن بىنهایت شود.
رابطه انسان با مال دنیا از چند منظر قابل بررسى است؛ یك جهت آن مربوط به دلبستگى انسان به مال دنیا مىشود. در این خصوص، تفاوتى بین مال زیاد و مال كم وجود ندارد؛ ممكن است كسى مال اندكى هم داشته باشد، ولى دلبستگىاش به آن بسیار زیاد باشد. دلبستگى انسان به مال دنیا، كم یا زیاد، مطلقاً مبغوض است، منتها مبغوضیتى كه به حد حرمت نمىرسد، اما مىتواند انسان را به معصیت بكشاند. اگر دلبستگى به مال دنیا بهگونهاى باشد كه مانع انسان در راه انجام وظیفه شرعى گردد و یا به حدى باشد كه موجب كوچكترین ضربه و آسیبى به فعالیتهاى انسان از قبیل عبادت و تحصیل گردد، بسیار مذموم است. بنابراین وظیفه انسان است كه با اینگونه دلبستگىها مبارزه نماید. بهترین حالت در این زمینه این است كه وجود و عدم مال دنیا براى انسان على السویه باشد؛ یعنى اگر مالك مال دنیا بود، زیاد خوشحال نشود و اگر هیچ چیز نداشت و یا اموال خود را از دست داد، خیلى غصهدار و ناراحت نگردد؛ چرا كه هر دو حالت براى او وسیله آزمایش و امتحان الهى است: لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ؛(1) تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشوید و به آنچه به شما رسد دلشادنگردید. البتهگفتن اینمطلب آسان است، امارسیدن به آن، كار چندان آسانى نیست.
یكى از راههاى پیدایش این حالت این است كه انسان سعى كند مقدارى از دارایى خود را، آن هم از چیزهایى كه دوست دارد، در حدى كه برایش میسّر است در راه خدا انفاق كند: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(2) هرگز به مقام نیكوكاران و خاصان خدا ـ یا درجات عالیه بهشت ـ نخواهید رسید مگر آنكه از آنچه دوست مىدارید در راه خدا انفاق كنید.
البته حسن تلاش براى كسب مال به منظور انفاق در راه خدا یك شرط دارد و آن این است كه كسب مال و ثروت به انگیزه انجام مستحبات، موجب بازماندن انسان از واجبات و مسایل
1. حدید ()، 23.
2. آل عمران (3)، 92.
اصلى و مهم وى نگردد. مثلا اگر یك طلبه، یا یك دانشجو، یا مجتهد و محقق، به انگیزه انفاق در راه خدا، تمام وقت و نیرو و فكر و ذهن خود را صرف كسب ثروت و مال دنیا كند به گونهاى كه از وظیفه اصلىاش، یعنى تحصیل و تحقیق، بازبماند، كار مطلوبى انجام نداده و در واقع واجب را فداى مستحب كرده است.
پرداختن به كارى كه موجب ترك واجبى مىشود شبهه حرمت پیدا مىكند. بنابراین همیشه كسب مال حتى به انگیزه صحیح و نیت مطلوب، مطلقاً مطلوب نیست، شرطش این است كه مزاحم با تكلیف ارجحى نباشد؛ اگر مزاحم با تكلیف واجبى باشد، انجام آن حرام است و اگر مزاحم با تكلیف مستحب ارجحى باشد، پرداختن به آن در حكم مكروه است. پس اگر انگیزه كسب مال، انجام تكلیف واجبى باشد، مـطـلـوب، بلكه واجب است و نیز اگر به انگیزه انجام كار مستحبى باشد كه مزاحم با تكلیف واجب یا تكلیف ارجحى نیست، مستحب است.
ممكن است انسان اموال زیادى هم در اختیار داشته باشد، اما خودش از آن استفاده نكند. خوبى یا بدى این كار به انگیزه انسان بازمىگردد. گاهى مصرف نكردن به این دلیل است كه انسان دوست دارد مالش دست نخورده باقى بماند. به این حالت بخل مىگویند كه از نظر اسلام بسیار مذموم و نامطلوب است. اما اگر استفاده نكردن از مال و ثروت به این انگیزه باشد كه انسان به لذایذ دنیا عادت نكند، هدفى والا و مطلوب به شمار مىآید. انسان وقتى از داشتن چیزى لذت ببرد، ناخودآگاه به آن علاقهمند مىشود. معمولا نحوه شكلگیرى محبتها اینگونه است؛ یعنى انسان ابتدا از چیزى لذتى مىبرد، سپس كم كم از آن خوشش مىآید و دلش مىخواهد همیشه آن را داشته باشد. بنابراین یكى از راههاى عدم دلبستگى به مال دنیا این است كه انسان كمتر از آن استفاده كند تا از آن كمتر لذت ببرد. اگر كممصرف كردن به این انگیزه باشد كه به مال دنیا دلبستگى پیدا نكند، به تدریج به صفت زهد كه مطلوب اولیاى خدا و یكى از اوصاف كمالیه است، دست پیدا خواهد كرد. زاهد بودن به معناى فاقد بودن نیست؛ انسان ممكن است ثروت زیادى هم داشته باشد، اما زاهد باشد. معروف است كه حضرت سلیمان(علیه السلام) با وجود آن همه مواهبى كه خداوند به او داده بود به نان جوى، آن هم از دسترنج خودش، قانع بود؛ یعنى در عین داشتن ثروت كلان، زاهدانه زندگى مىكرد.
رابطه دیگرى كه انسان با مال دنیا پیدا مىكند، از جهات اخلاقى و ارزشى است؛ از این حیث ممكن است صفات اخلاقى خوب یا بدى در انسان شكل گیرد. اگر انسان شیفته مال دنیا
باشد، به حدى كه آن را ارزش بداند، در صورت ازدیاد مالش، از فرط خوشحالى ـ به اصطلاح ـ خودش را گم مىكند. در زبان عرب، به این حالت خوشحالى زیاد كه به واسطه برخوردارى از یك نعمت به انسان دست مىدهد، «بطر» مىگویند. عكسِ این حالت نیز زمانى است كه انسانِ صاحب مال و توانگرى، با از دست دادن ثروتش غصهدار شود، به گونهاى كه از فرط ناراحتى، آرامش و سلامت روانى خود را نیز از دست بدهد.
این دو حالت، لازمه دلبستگى به دنیا است. اگر انسان علاقهاى به مال دنیا نداشته باشد و فقط آن را براى انجام وظایف بخواهد، هیچگاه دلبسته آن نمىشود. انسان باید ببیند در این موقعیت كه قرار گرفته است چه وظیفهاى دارد. انفاق در راه خدا در اوج توانمندى، یا صبر و شكیبایى در نهایت فقر، از وظایف انسان است كه نوعى عبادت نیز به شمار مىرود.
كسى كه هدفش آخرت است، نه با به دست آوردن مال آنچنان خوشحال مىشود و نه با از دست دادن آن چندان غمگین و افسرده. امام صادق(علیه السلام) نیز به عبداللّه بن جندب مىفرماید: و لاتَكُنْ بَطِراً فى الغِنى؛ آنگاه كه مال زیادى دارى و توانگر هستى سرمست مشو.
خداوند انسانهایى را كه از فرط شادى سرمست مىشوند و ـ به اصطلاح ـ خودشان را گم مىكنند، دوست ندارد: اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ.(1) همچنین خداوند انسانهایى را كه با از دست دادن مال و ثروتشان از زندگى سیر مىشوند، به گونهاى كه دیگر نه حوصله معاشرت با كسى دارند و نه حوصله درس خواندن و درس دادن و...، مذمت مىكند. این حالت مخصوص انسانهایى است كه از تربیت صحیح دینى محروم بوده و هدف از زندگى را به درستى نشناختهاند: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً إِلاَّ الْمُصَلِّینَ؛(2)مىفرماید: انسان مخلوقى طبعاً حریص و بىصبر است. چون شر و زیانى به او رسد، سخت جزع و بىقرارى كند و چون مال و دولتى به او رو كند ـ بخل ـ ورزد و منع ـ احسان ـ نماید، مگر نمازگزاران حقیقى. نجات یافتن انسان از این حالتهاى پَست، كه به دلیل ضعف نفس است، در گرو ایجاد رابطه با خدا است كه بهترین نمود و جلوه آن نماز است. بنابراین، انسان باید سعى كند كه هر دو حالت بطر (در حالت غنا و ثروتمندى) و جزع (در حال فقر و مصیبت) را از خود دور كند.
1. قصص (28)، 76.
2. معارج (70)، 19ـ23.