فهرست مطالب

درس‌بیست‌ویكم:رابطه مؤمن با مؤمنان دیگر

 

درس بیست و یكم

 

 

رابطه مؤمن با مؤمنان دیگر

 

 

 

ـ اشكال مختلف ارتباط انسان‌ها با یكدیگر

ـ نزاع نكردن با مدیران و رهبران شایسته

 

 

 

 

رابطه مؤمن با مؤمنان دیگر

و لاتَكُن فَظّاً غلیظاً یَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً یُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ و لا تَشارَّ مَنْ فَوْقَكَ و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هو دونَكَ ولا تُنازِعِ الاَْمْرَ اَهْلَهُ و لاتُطِعِ السُّفَهاءَ و لاتَكُنْ مَهیناً تَحْتَ كُلِّ اَحَد و لاتَتَّكِلَنَّ على كفایةِ اَحَد.

 

اشكال مختلف ارتباط انسان‌ها با یكدیگر

یكى از مسایل اخلاقى، نوع رابطه انسان‌ها با یكدیگر است كه داراى جهات مختلفى مى‌باشد. انسان‌ها در معاشرتشان با یكدیگر گاهى دچار حالت افراط و تفریط مى‌شوند. بعضى‌ها آن‌قدر خشك و عبوس برخورد مى‌كنند كه هیچ كس رغبت نمى‌كند با آنها معاشرت نماید، از آن طرف هم انسان‌هاى منفعلى هستند كه هر كسى و در هر حالى مى‌تواند آنها را تحت تأثیر قرار بدهد. این افراط و تفریط‌ها در روابط انسانى، هر دو مذموم است. از یك طرف، انسان نباید آن‌قدر خشن و تندخو و عبوس باشد كه دیگران رغبتى در معاشرت با او نداشته باشند و از سوى دیگر، نباید آن قدر منفعل باشد كه هر كسى و به هر صورتى بتواند در او اثر بگذارد. خداوند انسان‌ها را براى یكدیگر نعمت قرار داده است. آنها باید در یكدیگر تأثیر و تأثر داشته باشند؛ هر یك به دیگرى نفعى برساند، البته در جهت تكامل فرد مقابل. بنابراین انسان‌ها باید با یكدیگر تعامل داشته باشند تا هدف زندگى اجتماعى تأمین گردد. اگر بنا باشد كه همه افراد عبوس و خشن باشند، طبیعى است كه اُلفتى بین آنها برقرار نمى‌شود، تعامل و همكارى و دوستى و صمیمیتى هم نخواهد بود و در نتیجه از یكدیگر استفاده‌اى هم نخواهند برد. حال آن‌كه خداوند آنها را نعمت براى هم قرار داده كه از یكدیگر بهره ببرند. چنان‌چه این مهم تحقق نیابد، در واقع نقض غرض شده است.

نكته حایز اهمیت در این زمینه این است كه همیشه نباید یك نفر منفعل باشد و یك نفر مؤثر. براى این‌كه فرد همیشه منفعل واقع نگردد، باید براى خودش شخصیتى قایل باشد؛ این‌طور نباشد كه در مقابل همه چیز و همه كس سر تسلیم فرود آورد و هر كسى، در هر وقتى و به هر صورتى بتواند او را تحت تأثیر قرار دهد. نرم بودن بیش از حد، علاوه بر این‌كه موجب انفعال فرد مى‌گردد، اصلا شخص را در نظر دیگران خوار و زبون مى‌كند به گونه‌اى كه از چشم مردم مى‌افتد و مردم او را یك انسان پَست و فرومایه تلقى مى‌كنند و به او بها و اهمیتى نمى‌دهند. بنابراین انسان نه باید آن قدر خشك و خشن باشد كه مردم از نزدیك شدن به او كراهت داشته باشند و نه آن قدر نرم و منفعل كه هیچ مقاومتى در مقابل دیگران نداشته باشد. اگر چنین بود، همه به چشم حقارت به او مى‌نگرند: و لاتَكُنْ فَظّاً غلیظاً یَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً یُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ. انسان باید به‌گونه‌اى رفتار كند كه هم مردم با رغبت با او تعامل داشته باشند و هم كاملا در اختیار دیگران نباشد تا از تفكر و عبادت و زندگى خود باز نماند.

هر كسى با توجه به شرایط سنى و ارثى و نیز استعدادهاى جسمى و فكرى خود، از جایگاه و پایگاه اجتماعى خاصى در جامعه برخوردار است. طبعاً كسانى در جامعه از نظر اجتماعى داراى موقعیت بالاترى هستند و كسانى نیز در مرتبه پایین‌ترى قرار دارند.

معمولا هر موقعیتى كه انسان در اجتماع داشته باشد، یك مرتبه بالاتر و پایین‌تر آن را دیگران دارند. انسان چگونه باید روابط خود را با دیگران در این جهت تنظیم نماید؟ انسان نمى‌تواند سلسله مراتب اجتماعى را نادیده بگیرد و چنین بپندارد كه چون روح صفا و معنویت، مطلوب اسلام است، لذا همه را باید در یك سطح تلقى كرد. این تصور نادرستى است؛ زیرا خواه ناخواه در جامعه كسانى هستند كه موقعیتشان از ما بهتر است و در مرتبه بالاترى قرار دارند. مثلا، استاد نسبت به شاگرد، مدیر و كارفرما نسبت به كارمند و كارگر، و پدر نسبت به فرزند از موقعیت برترى برخوردارند، و یا مثلا در ارتش و نیروهاى انتظامى سلسله مراتب شناخته شده‌اى وجود دارد. آیا انسان به این بهانه كه در اسلام همه افراد مساوى هستند، مى‌تواند در مقام رقابت، خصومت، كارشكنى و نافرمانى با كسانى برآید كه موقعیت اجتماعى بهترى در جامعه دارند؟

درست است كه روایات بسیارى در زمینه مساوى بودن مردم وجود دارد ـ از جمله این روایت كه مى‌فرماید: النّاسُ سَواءٌ كَاَسْنانِ المِشْطِ؛(1) همه مردم مانند دندانه‌هاى شانه با هم مساوى


1. بحارالانوار، ج 78، باب 23، روایت 108.

هستند ـ اما معناى صحیح این‌گونه روایات این نیست كه در سلسله مراتب اجتماعى، موقعیت‌هاى افراد باید نادیده گرفته شود، بلكه به این معنا است كه همه مردم در مقابل خدا و قانون مساوى هستند. روابط اجتماعى در مواردى ایجاب مى‌كند كه این سلسله مراتب محفوظ باشد. بنابراین انسان باید به كسى كه در مرتبه اجتماعى بالاترى قرار دارد احترام بگذارد و در مقام ستیزه‌جویى و رقابت خصمانه با او برنیاید. معمولا چنین حالت‌هایى در افراد ضعیف‌النفس به چشم مى‌خورد. بخش عمده‌اى از پرخاش‌گرى‌ها ناشى از احساس حقارت است. انسان گاهى براى جبران احساس حقارتش، با كسى كه موقعیت اجتماعى بالاترى دارد درمى‌افتد تا از این طریق خود را هم سطح او جلوه دهد!

در هر صورت، از آن‌جا كه حفظ این سلسله مراتب به نفع جامعه اسلامى است، انسان باید آنها را رعایت كند. مادامى كه این شرایط محفوظ است و موقعیت‌هاى اجتماعى به صورت معقول برقرار مى‌باشد، انسان نباید با كسى كه از نظر اجتماعى در در مرتبه‌اى بالاتر از خودش قرار دارد ستیزه‌جویى كند. انسان مؤمن باید موقعیت اجتماعى خود را درك كند و براى حفظ مصالح جامعه نسبت به كسانى كه مرتبه بالاترى دارند احترام قایل باشد و با آنها درنیفتد:
و لاتَشارِّ مَنْ فَوْقَكَ. این فراز از سخن حضرت مؤید این مطلب است كه در اسلام سلسله مراتب اجتماعى پذیرفته شده است و این‌گونه نیست كه افرادى كه در موقعیت‌هاى مختلف اجتماعى هستند یكسان باشند.

از سوى دیگر، انسان نباید به كسانى كه از نظر موقعیت‌هاى اجتماعى پایین‌تر از او قرار دارند به چشم حقارت بنگرد؛ اگر احترام لازم را به آنها نمى‌گذارد، دست كم ایشان را به تمسخر نگیرد و حقیر نشمارد. خداوند متعال در قرآن مى‌فرماید:

لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ یَكُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ؛(1) هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخره و استهزا كنند، شاید آن قوم كه مسخره‌شان مى‌كنند بهتر از ایشان باشند.

چه بسا همین افرادى كه امروز زیردست هستند، فردا زبردست شوند و استعدادهایشان شكوفا گردد. اخلاق اسلامى اقتضا مى‌كند كه مردم نسبت به زیردستان خود به چشم حقارت نگاه نكنند و به آنها احترام بگذارند: و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هُوَ دونَكَ.


1. حجرات (49)، 11.

نزاع نكردن با مدیران و رهبران شایسته

تك تك افراد امت اسلامى نسبت به امام و رهبرشان مسؤولیت خاصى دارند. البته منظور از امام و رهبر در این‌جا، صرفاً شخصى نیست كه جانشین امام زمان(علیه السلام) است، بلكه منظور شخصى است كه در رأس یك جامعه و یا یك گروه قرار دارد و از نظر حدود اختیارات و حق تصمیم‌گیرى موقعیت ممتازى نسبت به دیگران دارد. رهبران و مدیران یك جامعه از دو حال خارج نیستند: یا صلاحیت و شایستگى لازم براى تصدى چنین مسؤولیتى را دارند و یا از اهلیت و شرایط لازم برخوردار نیستند. اگر افراد یك جامعه و یا مجموعه‌اى در تعیین رهبر و مدیر خود نقش دارند، نباید بگذارند كسانى آن مسؤولیت را در دست بگیرند كه از كفایت و تدبیر لازم برخوردار نیستند. اگر مدیرى نااهل باشد، مجموعه تحت مدیریت خود را نیز فاسد مى‌كند و رو به اضمحلال مى‌برد. اما اگر كسى اهلیت لازم را براى مسؤولیتى كه پذیرفته است، دارد، نباید با او درافتاد: لاتُنازَعِ الامْرَ اَهْلَهُ. نزاع‌كردن با كسانى كه صلاحیت مسؤولیتى را دارند جز این‌كه موجب تحلیل رفتن نیروهاى جامعه مى‌شود، فایده دیگرى ندارد. البته ممكن است مدیرى اشتباه كند، ولى ما نباید آن اشتباه را به رخ او بكشیم و بهانه‌اى براى نزاع و درگیرى درست كنیم؛ زیرا این كار به صلاح جامعه نیست. قرآن كریم در این زمینه مى‌فرماید: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا؛(1) و هرگز راه اختلاف و تنازع نپویید كه در اثر تفرقه سست و ضعیف خواهید شد.

اما مردم تا آن‌جا كه مى‌توانند، نباید بگذارند كسانى كه عقل و تدبیر لازم براى مدیریت را ندارند، آن موقعیت را به دست بیاورند: و لاتُطِعِ السُّفَهاءَ. برخى تصور مى‌كنند معنى تواضع این است كه انسان در زندگى اجتماعى و در برخورد با دیگران باید آن‌چنان تسلیم و رام باشد كه هر كسى هر چه مى‌خواهد، بتواند بر او تحمیل كند. این كار تواضع نیست، بلكه نوعى بى‌عقلى است. این كار موجب مى‌شود تا نعمت‌ها و استعدادهایى كه خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده است شكوفا نشود و جامعه هم از آنها استفاده نكند.

معناى تواضع و فروتنى این نیست كه انسان هیچ‌گونه موقعیت اجتماعى نداشته باشد و همه بتوانند خواسته‌هایشان را بر او تحمیل كنند و او نیز هیچ‌گونه اظهار وجودى نكند. البته انسان باید مواظب باشد كه به غرور، خودخواهى و خودپسندى مبتلا نگردد؛ یعنى خودش را


1. انفال (8)، 46.

بیش از آنچه هست نپندارد. خود بزرگ‌بینى موجب مى‌شود كه انسان موقعیت خود را در نظر دیگران بالاتر نشان دهد و به غرور مبتلا گردد، كه زمینه سقوط او را فراهم مى‌سازد. اساس سقوط شیطان، غرور و خود بزرگ‌بینى او بود. شخصیت‌هاى بزرگى به واسطه كبر و غرور زیاد به انحراف و انحطاط كشیده شدند تا آن‌جا كه دیگر خدا را به خدایى قبول نداشتند! انسان باید بین افراط و تفریط راه میانه را برگزیند؛ نه آن‌چنان مغرور باشد و خودش را فوقِ همه بداند كه اصلا در مقابل دیگران تواضع نداشته باشد، و نه آن‌چنان خودش را خوار و كوچك شمارد كه دیگران نیز براى او هیچ موقعیتى قایل نباشند. این كار موجب مى‌شود كه استعدادهاى انسان ظهور پیدا نكند و جامعه هم از آنها بهره‌مند نشود و نعمت‌هاى خدا به هدر برود.

در ادامه حضرت مى‌فرمایند: و لا تَتَّكِلَنَّ على كفایةِ احد. در بینش توحیدى، انسان نباید به دیگران امیدوار باشد، بلكه فقط باید توجهش به خدا باشد و از او كمك بخواهد. توجه به خدا، از یك سو موجب بى‌نیازى از خلق مى‌شود و از سوى دیگر، موجب مى‌شود كه انسان استعدادهاى خدادادى‌اش را به كار گیرد تا شكوفا گردد. انسان با این كار علاوه بر این‌كه شخصیت اجتماعى و عزت و احترام پیدا مى‌كند، ارتباطش نیز با خدا تقویت مى‌گردد. اگر انسان براى رفع احتیاجش دست خود را به سوى مردم دراز كند، خواه ناخواه به همان اندازه پیش آنها خوار مى‌شود، اما اگر انسان احتیاجش را به خدا بگوید پیش هیچ كس خوار نمى‌شود و احترام و آبرویش نزد همه محفوظ است.