یَا ابْنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ و قَوِىَ اساسُهُ و ذلكَ لِاتِّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً حتّى لَقَدْ كانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم الَىِ اللّهِ بِعَمَلِه یُریدُ سِواهُ اولئكَ هم الظّالِمونَ.
امام صادق(علیه السلام) در این فراز از سخن خود مىفرمایند: از دیرباز، بنیان جهل و نادانى قوى گردیده، بازارش رونق گرفته، پایههایش محكم شده و ریشه دوانده است. سپس یكى از عوامل رونق دهنده بازار جهل و تحكیم آن را این مىدانند كه دین خدا را به بازى گرفتهاند، آن چنان كه حتى كسانى كه علم خود را وسیله تقرّب به خدا قرار دادهاند نیز مقصد و نیتشان خدایى نیست و دنبال غیر او هستند. حضرت اینگونه افراد را با وصف ستمپیشگان معرفى مىكند.
براى تبیین این فراز از روایت باید نكاتى روشن شود. اولا، منظور حضرت از اینكه مىفرمایند: «از دیرباز اساس جهل محكم شده، بازارش رونق گرفته و رواج یافته است» چیست؟ ثانیاً «جهل» به معناى ندانستن یك سلسله مفاهیم یا روابط بین پدیدههاى طبیعى است، و این چه ربطى به دین دارد؟ هر قومى از گذشته تاكنون براى شناخت مسایل و پدیدههاى عالم زحمت كشیدهاند، درس خواندهاند، آزمایش كردهاند و به همان مقدار جهلشان را برطرف كردهاند و به علم دست یافتهاند، تا آنجا كه در هر رشته، از هندسه و ریاضى و مكانیك و دیگر علوم متخصصانى تربیت نمودهاند. پس این سخن كه «جهل از قدیم رواج پیدا كرده است، آن هم به دلیل اینكه دین خدا را به بازى گرفتهاند» یعنى چه؟
منظور حضرت صادق(علیه السلام) از «جهل» در این روایت، جهل نسبت به معلومات مادى نیست. از نظر انبیا و اولیا(علیهم السلام)، معلوماتى كه سعادت انسان مرهون یادگیرى آنها است اینگونه
معلومات مادى نیست. دانشهایى كه براى نیل به سعادت لازم است و هركس در هر زمان و در هر شرایطى از زندگى اجتماعى كه قرار دارد، باید آنها را فرا بگیرد، مربوط به اعتقادات و اصول دین است؛ شناخت خدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحیح زندگى و مانند آن، كه به وسیله انبیا(علیهم السلام)تبیین مىشود. علمى كه بشر بدان نیازمند است اینگونه علمها است، و اگر نداشته باشد جاهل است گرچه در سایر زمینهها فیلسوف دهر باشد. كسى كه نداند هدف زندگىاش چیست، پس از مرگ به چه عالمى مىرود و چه سرنوشتى در انتظار او است، جاهل است، اگرچه سفینههاى فضاپیما بسازد. «جهل» در فرهنگ انبیا و اولیا(علیهم السلام) و قرآن به این مفهوم است. این معنا با آنچه در بین ما متداول است تفاوت دارد.
اینكه چرا مردم اینقدر در جهل فرو رفتهاند و از علوم و معارفى كه خداى متعال به وسیله انبیا(علیهم السلام) در اختیارشان گذاشته كمتر استفاده كرده و مىكنند، دلایل گوناگونى دارد. یكى از دلایل آن، دامن زدن زورمداران و زرمداران به این مسأله است. اگر مردم و جامعه آگاه باشند آنان نمىتوانند به مطامع خود برسند. تعالیم انبیا آگاهىبخش و جهل برانداز، و در نتیجه ضد منافع آنان است. از اینرو آنان پیوسته در تلاش بوده و هستند كه نگذارند دعوت انبیا(علیهم السلام)گسترش یابد.
عامل دیگر این است كه خود دینداران و كسانى كه خود را پیرو پیامبران(علیهم السلام) و حامل علوم و معارف آنان و متولّى دین مىدانند، دین را جدّى نمىگیرند، بلكه آن را وسیلهاى براى سرگرمى، امرار معاش و دیگر اغراض دنیوى قرار مىدهند. وقتى خود متدیّنان و متولّیان دین، آن را جدّى نگیرند، آیا مىتوان انتظار داشت كه حرف آنها در دیگران اثر كند؟ مردم به اینها نگاه مىكنند، همان راهى را مىروند كه آنها رفتهاند، همان كارى را یاد مىگیرند كه آنان انجام مىدهند، هرچند بازى با دین خدا باشد. این یكى از عواملى است كه مانع رواج دین در جامعه و موجب مسلط شدن جهل بر مردم و محرومیت آنها از معارف و حقایقى مىشود كه انبیا(علیهم السلام) در اختیارشان مىگذارند.
آنگونه كه تاریخ نشان مىدهد و متون دینى نیز مؤیّد آن است، عامل اصلى انحرافات مردم «جهل» بوده است، وگرنه اصل فطرت مردم بر دین و خداپرستى نهاده شده است و آنها به طور
ناخودآگاه آن را درك مىكنند و از اینرو، در پیشگاه آفریدگار جهان كرنش مىنمایند. شاید نتوان موردى را در قرآن پیدا كرد كه دلالت كند بر اینكه برخى از انسانها هیچ دینى نداشتهاند؛ همه جا سخن از این است كه كسانى بودهاند كه بت یا ماه یا خورشید مىپرستیدهاند، اما موردى را نمىتوان یافت حاكى از این كه عدهاى هم بودهاند كه هیچ پرستشى نداشتهاند.
در تحقیقات تاریخى و دیرینهشناسى هم هر قدر تحقیق مىشود، مواردى به چشم مىخورد كه بر وجود ادیان و پرستش اقوام دلالت دارد. این بدان دلیل است كه فطرت مردم بر پرستش آفریدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملى گوناگون، به جهل كشیده مىشوند؛ مثلا، ادعا مىكنند خدا دخترانى دارد، كه همان فرشتگان هستند، بتها عامل شفاعت ما نزد خدایند و... . خداوند در اشاره به این عقیده خرافى، از قول آنها مىفرماید: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛(1) آنها را عبادت نمىكنیم، مگر براى اینكه ما را به خدا نزدیك كنند.
یا مثلا بعضى از چند خدایىها كه بعدها مسیحیان عقیده به «تثلیت» را از آنها اخذ كردند، به چند خدا اعتقاد داشتند. به همین دلیل، مسیحیان مىگویند: حضرت عیسى(علیه السلام) ـ نعوذ بالله ـ پسر خدا است یا مىگویند: ما پسران خدا هستیم، پدرمان هم در آسمانها است.
این تعبیرات ناشى از جهل است. اینگونه عقاید خرافى در بسیارى از ادیان و مذاهب وجود داشته، از گذشته ترویج مىشده، كسانى هم بودهاند كه از جهل مردم سوء استفاده مىكردهاند و خودشان را واسطه میان خلق و خالق معرفى مىنمودهاند؛ مثلا، از مردم پولى مىگرفتهاند تا آنها را با خالق یا مسیح(علیه السلام) ارتباط دهند یا گناهانشان را ببخشند! هنوز هم كمابیش در بین مردم از اینگونه جهالتها وجود دارد و كسانى نیز از آنها به نفع خود بهره مىبرند.
انبیا(علیهم السلام) آمدند تا جهل مردم را برطرف سازند، تحریفات ادیان گذشته را اصلاح نمایند و اختلافات را حل كنند. قرآن كریم یكى از اهداف بعثت پیامبران(علیهم السلام) را اصلاح انحرافات و تحریفاتى مىداند كه در دین پدید آمده است: لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ.(2) اما در تفسیر كلام پیامبران(علیهم السلام) هم اختلافنظر پیش مىآید و در نتیجه، عدهاى مبتلا به جهالت مىگردند. برخى
1. زمر (39)، 3.
2. نحل (16)، 39.
از «تابو»ها به همین نحو به وجود آمده؛ یعنى در اثر جهلى كه مردم در زمینه دین و ارتباط با خدا داشتهاند.
اما دلیل اینكه چرا جهل از جامعه ریشهكن نشده، آن است كه همیشه عدهاى به این جهالتها دامن زدهاند، علىرغم اینكه عدهاى نیز پیوسته در اصلاح افكار مردم و زدودن جهالت از آنها كوشیدهاند. این جهالتها در مردم ریشه دوانده، و محكم شده است.
همانطور كه اشاره كردم، از جمله عواملى كه موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار دینداران است. وقتى مردم دیدند كسانى كه خود را متدیّن معرفى مىكنند و پیرو انبیا(علیهم السلام)مىدانند و براى دین، سینه چاك مىكنند، خودشان دین را جدّى نمىگیرند، دچار جهالت مىشوند.
در سفرى كه چندى پیش به امریكاى لاتین داشتم، یكى از كشیشها صریحاً مىگفت: «مردم این منطقه به حرف ما اسقفها و كشیشها اعتنایى نمىكنند، حرفهاى ما را باور ندارند.» بعد به طور خصوصى به من گفت: «نه تنها مردم حرفهاى ما را باور ندارند، بلكه خودمان هم این حرفها را باور نداریم.»
از نظر آنها، دین وسیلهاى براى زندگى كردن است. به همین دلیل، اگر هم به دروغ بودن آن معتقد نباشند، آن را جدّى نمىگیرند و فقط در حد آداب و رسومى به آن نگاه مىكنند كه از قِبل آن، ارتزاق مىكنند. بدینترتیب، دین به صورت بازیچهاى در دست آنها درمىآید و براى آنكه سفره زندگیشان رنگین شود سعى در تبلیغ آن مىكنند و آن را به صورتى براى مردم تفسیر مىكنند كه خوششان بیاید، تا به آنها اقبال نشان دهند. گاهى هم این كار خود را اینگونه توجیه مىكنند كه براى دور نشدن مردم از دین، ما مجبوریم آن را اینطور تبلیغ كنیم. امروزه كلیساها كمابیش همین كارها را مىكنند. بسیارى از اعمال را قبلا حرام مىدانستند و با آن مبارزه مىكردند، اما وقتى دیدند نمىتوانند در مقابل مردم مقاومت كنند، عقبنشینى كردند و آنها را حلال شمردند! نه به این علت كه دلیل جدیدى پیدا كردهاند، بلكه مىگویند اگر این كار را نكنیم، همین مقدار اعتقادى را هم كه مردم نسبت به مسیحیت دارند از دست مىدهند و آن را انكار مىكنند! مثلا، روزه گرفتن به طور كلى از دین مسیحیت طرد شده است. در پیامى كه پاپ در عید پاك گذشته به مسیحیان داد، صریحاً از مردم خواست، حال كه روزه غذا نمىگیرند، یك روز «روزه تلویزیون» بگیرند (یعنى یك روز تلویزیون تماشا نكنند) كه البته هیچكس هم به حرف او گوش نداد.
به این صورت، در مسیحیت، یكى پس از دیگرى احكام دینى لغو مىشود. این كار سابقه تاریخى هم دارد. «اصحاب سبت»، كه قرآن از آنها نام مىبرد، یكى از اقوام بنىاسرائیل بودند كه دین خدا را به بازى گرفتند. آنها از صید ماهى در روز شنبه نهى شده بودند، اما براى آن كه هم در ظاهر دستور خدا را اطاعت كرده باشند، هم منفعت اقتصادیشان را به دست آورند، كنار دریا حوضچههایى درست كردند. روزهاى شنبه، كه به صید نمىرفتند، درِ حوضچهها را باز مىكردند، ماهىها كه وارد مىشدند، درِ آنها را مىبستند و روز یكشنبه آنها را صید مىكردند. خداوند به دلیل این كارشان، آنها را عذاب كرد و به شكل بوزینه مسخ شدند؛ چون دین خدا را به بازى گرفته بودند: فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ.(1)
بنابراین، این قبیل كارها از گذشته سابقه داشته و از طرف دیندارها هم انجام مىشده، نه از طرف بىدینها كه اصل این مسایل را منكر مىشدهاند. آنها با دین خدا بازى مىكردهاند و در عمل، آن را جدّى نمىگرفتهاند. گویى احكام شرعى مثل بعضى آداب و رسوم عرفى است كه اگر رعایت نكنند در سرنوشتشان اثرى ندارد. مثلا، همانطور كه در عرف، به صورت تعارف و بازى لفظى، به همدیگر مىگویند: «قربانت، تصدّقت، نوكرم، ...»، اما حاضر نیستند حتى كمى موى خود را هم براى آن فرد فدا كنند، احكام شرع را هم در مورد نماز و روزه و دیگر مسایل شرعى به همین صورت مىدانند. همین هم موجب بدبختى خودشان و مانع آشنایى دیگران با حقایق دین مىشود.
وقتى مردم ببینند دین در جامعهاى رواج دارد و آثار خوبى بر جاى مىگذارد، به آن علاقهمند مىشوند، اما وقتى كسانى كه دم از دین مىزنند خودشان اهل عمل نباشند، حرفشان در دیگران اثر نمىكند و موجب بدبینى مردم به دین نیز خواهد شد. امام صادق(علیه السلام) در وصیت خود، خطاب به شیعیان، نسبت به این مسأله تأكید كردهاند. این توصیه باید نصبالعین همه كسانى باشد كه ادعا مىكنند پیرو ایشان هستند و مذهب ایشان را ترویج مىكنند، راه آنان را صحیح مىدانند و به آن بزرگواران عشق مىورزند.
امروز ما مخاطب این سخن امام صادق(علیه السلام) هستیم و باید دین خدا را جدّى بگیریم؛ هم عقاید
1. اعراف (7)، 166.
مربوط به دین را، هم ارزشهاى اخلاقى و هم دستورات عملى آن را. باید مراقب باشیم با احكام خدا بازى نكنیم. هم خودمان نسبت به آنها در عمل بىاعتنایى نكنیم و هم در تفسیر و توضیح آنها درست رفتار نماییم، وگرنه مسؤول جهل و كفر دیگران خواهیم بود.
مىگویند: از یكى از علماى یزد پرسیده بودند كه چرا اینقدر گریه مىكنید؟ فرموده بود: «مىترسم در قیامت، به من بگویند: مسؤول مسلمان نشدن یهودیان یزد تو هستى؛ اگر رفتارت درست بود، اگر به وظیفهات عمل مىكردى، یهودىها از تو مىآموختند و مسلمان مىشدند.» این سخنان از كسانى كه اهل محاسبه و مراقبه هستند بعید نیست. امام صادق(علیه السلام) نیز ضمن تأیید اصل این مطلب، اعمال برخى دینداران را مسؤول جهل مردم معرفى مىكند: یا ابنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهل؛ اى پسر جندب، از گذشته، بنیان جهل آباد شده و قَوِىَ اساسُهُ؛ و پایهاش محكم گردیده است، چرا؟ و ذلكَ لِاتّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً؛ به دلیل آن كه دین خدا را به بازى گرفتهاند.
فرق «لعب» با كار جدّى در این است كه در كارهاى جدّى، انسان مىداند كه حقایقى وجود دارد و با واقعیاتى سر و كار دارد؛ مثلا، غذا كه مىخورد، مىداند گرسنگى واقعاً وجود دارد؛ غذایى هم هست، مىخورد تا سیر شود؛ اما در كارهاى لعب، انسان به خیال و تصور بسنده مىكند؛ مثل گفتوگوهاى غیر جدّى و تعارفات معمول كه واقعاً نمىگوید: «قربانت، تصدّقت و...».
بر همین اساس، رفتارهاى انسان از دو بخش تشكیل مىشود: رفتارهاى جدّى و واقعى كه انسان به لوازم آن مستلزم است، و رفتارهاى غیر جدّى و لعب كه كارى را جدّى نمىگیرد؛ مانند سرگرمىها یا تعارفات معمول.
كسانى كه دین خدا را بازى به حساب مىآورند، اعمال عبادى مردم (مثلا مسجد رفتن آنها) را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غیر جدّى حساب مىكنند، عمل به دستورات و احكام دین را هم بازى مىدانند و آنها را به دلخواه مردم تفسیر مىكنند تا مردم از آنها خرسند شوند و مشترى بیشترى پیدا كنند. سایر مردم هم وقتى به اینها نگاه مىكنند، نمىتوانند دین را جدّى بگیرند: حتّى لقَدْ كانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم اِلىَ اللّهِ بِعلمِه یُریدُ سِواهُ؛ تا آن جا كه كسانى كه مىخواستند با علمشان (علوم دینى، نه علومى مثل فیزیك و شیمى) به خدا تقرّب پیدا كنند، غیر او را قصد كردهاند. اولئكَ هُم الظّالمونَ؛ آنان همان كسانىاند كه (بر بشریت) ظلم كردهاند (همانگونه كه بر خودشان نیز ظلم نمودهاند).