یَا ابْنَ جُنْدَب اِنَّ عیسىَ بنَ مریمَ (علیه السلام) قال لاَِصْحابِهِ اَرَأَیْتُمْ لَوْ اَنَّ اَحَدَكُمْ مَرَّ بَأَخیهِ فَرَأى ثَوْبَهُ قَدِ انْكَشَفَ عنْ بَعْضِ عَورَتِهِ أَكانَ كاشِفاً عنْها كُلَّها اَم یَرُدُّ علیها مَا انْكَشَفَ منها قالوا بَلْ نَرُدُّ عَلیها قال كلاّ بَلْ تَكْشِفونَ عَنها كُلَّها فَعَرَفُوا اَنَّ هذا مَثَلٌ ضَرَبَهُ لَهُمْ فقیل یا روحَ اللّهِ و كیفَ ذلك؟ قال: الرَّجُلُ مِنْكُمْ یَطَّلِعُ عَلَى الْعَوْرَةِ مِنْ أَخیهِ فَلا یَسْتُرُها. بِحَقٍّ اَقولُ لَكُمْ اِنَّكم لاتُصیبُونَ ما تُریدُونَ اِلاّ بِتَرْكِ ما تَشْتَهُونَ و لاتَنالُونَ ما تأْمُلُونَ اِلاّ بالصَّبْرِ على ما تَكْرَهُونَ. اِیّاكُمُ و النَّظْرَةَ فَاِنَّها تَزْرَعُ فى الْقَلْبِ الشَّهوَةَ و كَفى بِها لِصاحِبِها فِتْنَةً. طوبى لِمَنْ جَعَلَ بَصَرَهُ فى قَلْبِهِ و لَمْ یَجْعَلْ بَصَرَهُ فى عَیْنِهِ. لاتَنْظُروا فى عُیوبِ النّاسِ كَالاَْرْبابِ و انْظُروا فى عُیوبِكُمْ كَهَیْئَةِ العبیدِ اِنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ مُبْتَلى و مُعافى فَارْحَمُوا الْمُبْتَلى وَ احْمَدُوا اللّهَ عَلَى الْعافِیَةِ.
یكى از شیوههایى كه بزرگان و علماى ما به كار مىبندند این است كه گاهى در لابهلاى سخنان خود مطلبى را از دیگران نقل مىكنند. این شیوه، درسى است براى ما كه اگر مطلبى را از كسى یاد گرفتیم اولا، بدون تحریف آن را براى دیگران نقل كنیم و ثانیاً، بگوییم كه این سخن از كیست. این یكى از روشهایى است كه تا حدودى مىتواند انسان را از تكبر و خودنمایى حفظ كند. امام صادق(علیه السلام)هم در نقش یك معلم اخلاق: در اینجا داستانى را از حضرت عیسى(علیه السلام) نقل مىفرمایند تا این نكته اخلاقى را به شیعیان خود گوشزد كنند، نه اینكه آن حضرت نیاز داشته باشند كه مطلبى را از دیگران بیاموزند.
داستان از این قرار است كه روزى حضرت عیسى(علیه السلام) از حواریون خود سؤال كردند، اگر شما در جایى ببینید یكى از دوستان و برادرانتان هنگام خواب لباسش كنار رفته و مقدارى از عورتش ظاهر شده است، آیا سعى مىكنید كه او را بپوشانید و یا اینكه عورتش را بیشتر مكشوف مىسازید؟ آنها در پاسخ گفتند: روشن است، سعى مىكنیم عورتش را بپوشانیم. حضرت فرمودند: خیر، شما این كار را نمىكنید، بلكه همه آن را نمایان مىكنید. آنها از این سخن حضرت عیسى(علیه السلام) تعجب كردند، اما متوجه شدند كه در این پرسش و پاسخ سرّى نهفته است. حضرت عیسى(علیه السلام) با این كار مىخواستند به یاران و شاگردانشان بفهمانند كه حق مؤمن بر مؤمن این است كه عیب او را بپوشاند و نه تنها آن را بازگو نكند، بلكه اگر مىتواند پردهپوشى هم بكند تا آبرویش محفوظ بماند.
بنابراین اگر انسان كار بدى از كسى سراغ دارد نه تنها نباید از او غیبت كند و بدى او را براى دیگران بازگو نماید، بلكه باید سعى كند كه این عیب مكشوف نشود و مكتوم باقى بماند؛ یعنى خطایى كه از او سر زده در بین مردم و مسلمانها زبان به زبان پخش نگردد.
البته مسأله امر به معروف و نهى از منكر، موعظه و ارشادكردن وظیفه دیگرى است كه شرایط خاص خودش را دارد. در هر حال اگر ما واقعاً مىخواهیم عیب كسى را برطرف نماییم، باید در خلوت و آن هم به گونهاى كه متوجه نشود ما عیبش را مىدانیم، وى را نصیحت و ارشاد كنیم.
انسان براى دستیابى به اهداف مادى و معنوى خود، به اسباب و وسایلى نیاز دارد. این اسباب و وسایل دو گونهاند: یا ایجابى و ثبوتىاند یا سلبى و عدمى. بدیهى است در بیشتر اوقات براى نیل به مقصود، «انجام» برخى از كارها ضرورى است. براى مثال، انسان گرسنهاى كه مىخواهد خود را سیر كند، باید اسباب و وسایل غذاخوردن را مهیا سازد و یا شخص جاهلى كه مىخواهد عالم شود، باید مقدمات درس خواندن را فراهم آورد. اما به ندرت اتفاق مىافتد كه ما انسانها براى رسیدن به هدفى، خود را مجبور به «ترك» فعلى نماییم. به عبارت دیگر، اسباب سلبى و شرایط عدمى در مقایسه با امور ایجابى و ثبوتى، در نزد ما از اهمیت كمترى براى رسیدن به هدف برخوردارند. مثلا، براى دستیابى به كمالات معنوى، بیشتر به واجبات و مستحبات مبادرت مىكنیم تا تركِ مكروهات و محرمات.
در بین ادیان و مذاهب و گرایشهاى مختلفى هم كه در دنیا وجود دارد، نحلههایى كه اهداف غیر مادى ارایه مىدهند و برنامههایى را براى رسیدن به كمالات معنوى پیشنهاد مىكنند معمولا همینگونهاند. مثلا برخى از بودایىها و جوكىها كه عنوان عارف یا صوفى را بر خود اطلاق مىكنند، براى رسیدن به كمالات معنوى، ریاضتهاى سختى را متحمل مىشوند، اما از اسباب سلبى غافلاند.
براى دستیابى به اهداف، فقط انجام دادن برخى از كارها كافى نیست، بلكه باید بسیارى از كارها را نیز ترك كرد. براى مثال، معالجه بسیارى از بیمارىها با پرهیز كردن و خوددارى از خوردن بعضى غذاها و خوردنىها تحقق مىیابد ـ شیوهاى كه بیشتر اطباى قدیمى روى آن تأكید مىورزیدند ـ و در برخى از موارد نیز لازم است كه داروهاى خاصى مصرف شود. در امور معنوى هم این مطلب صدق مىكند. مثلا در همین جامعه اسلامى ما، افراد متدین بیشتر به اسباب ایجابى، مانند خواندن چندین ركعت نماز در روز، ختم قرآن، ادعیه گوناگون و ... توجه مىكنند و از برنامههاى سلبى براى رسیدن به اهداف معنوى غافلاند.
اگر انسان روز و شب هم عبادت كند، اما در كنارش مرتكب معصیت شود، مثل این مىماند كه داخل كیسه سوراخى پول بریزد؛ یعنى زحمت مىكشد و پول به دست مىآورد، اما هنگامى كه به آنها نیاز دارد، متوجه مىشود كه پولى داخل كیسه نیست. لذا هم باید كارهایى كه در شرع به عنوان واجب تعیین شده، انجام داد و هم باید كارهاى حرام را ترك كرد. البته كسانى كه همتشان بلند است و مىخواهند به مقامات عالىترى برسند، نباید به این حد واجب و حرام اكتفا كنند؛ در كنار واجبات باید مستحبات را انجام دهند و در كنار ترك حرام، از مكروهات هم اجتناب ورزند.
انسان اگر مىخواهد به كمالات معنوى و مقامات عالى برسد، باید با خواهشهاى نفسانى خود مبارزه كند؛ یعنى به دنبال هوسها و تمایلات حیوانى و شیطانى نرود. البته افراط در این زمینه نیز درست نیست؛ چون برخى نیز تصور مىكنند راه رسیدن به خدا، فقط مخالفت با نفس است؛ یعنى به عوامل ایجابى خیلى توجه نمىكنند و همواره به این فكر هستند كه ببینند دلشان چه چیزى مىخواهد، تا آن را سركوب نمایند و تمام توجهشان به این است كه با خودشان بجنگند. البته این حالت فىالجمله صحیح است، اما باید توجه داشت كه همه اینها در حد اعتدال خوب است. انسان نباید با فشار زیاد بر نفس و ریاضت شدید، موجبات
امراض بدنى و ناراحتىهاى عصبى و روانى خود را فراهم آورد و در نتیجه از تكالیف واجب خود نیز باز بماند.
حضرت عیسى(علیه السلام) به شاگردان و پیروان خود كه براى كسب مقامات معنوى و كمالات روحى نزد ایشان آمده بودند، مىفرماید: بسیار جدى به شما مىگویم! به این خواسته نمىرسید مگر با رها كردن چیزهایى كه میل و شهوتتان به دنبال آنها است: بِحَقٍّ اَقولُ لَكُمْ اِنَّكُمْ لاتُصیبُونَ ما تُریدُونَ الاّ بتَرْكِ ما تَشْتَهُونَ.
انسان خواه ناخواه در زندگى با مسایلى مواجه مىشود كه مطابق میل او نیست و سعى مىكند آنها را برطرف كند. حتى گاهى انسان بر اساس وظیفه شرعى خود موظف است با برخى از امور ناخوشایند زندگى مبارزه نماید؛ مثلا باید مرض و بیمارى را از خود دور كند و در صدد معالجه آن برآید. نكته مهم در این موارد این است كه انسان باید با سعه صدر مشكلات و گرفتارىهاى زندگى را پشت سر بگذارد و به دور از جزع و فزع و بىتابى با آنها برخورد كند. حضرت عیسى(علیه السلام) در ادامه توصیه خود به حواریون مىفرماید: اگر مىخواهید به مقامات عالى برسید، باید نسبت به امور مكروه و ناخوشایند كه برایتان پیش مىآید بردبار و صبور باشید: و لاتَنالُونَ ما تَأْمُلُونَ الاّ بالصَّبْرِ على ما تَكْرَهُونَ.
انسان ممكن است در زندگى با مشكلات و سختىهاى كوچك و بزرگى روبهرو شود؛ از یك سرماخوردگى جزیى گرفته تا یك بیمارى صعبالعلاج، از زندگى با همسرى بداخلاق و تندخو گرفته تا داشتن فرزندى معلول و ... . همه اینها ناراحتىها و رنجهایى است كه خواه ناخواه برخى از آنها در زندگى انسان رخ مىنمایاند. آنچه مهم است عكسالعملها و رفتارهاى ما در برابر این مشكلات است. كسانى كه جز رضاى خدا چیز دیگرى نمىخواهند، تنها در پى عمل به تكلیف و وظیفهاند و با صبر و شكیبایى سختىها را تحمل مىكنند. در این زمینه داستان معروفى وجود دارد كه در اینجا بدون توجه به صحت و سقم جزئیات آن و صرفاً به دلیل نكته آموزندهاى كه دارد، آن را نقل مىكنیم.
مىگویند در منطقه خرقان، عارف زنده دلى به نام شیخ ابوالحسن خرقانى مىزیسته كه آوازه شهرتش تا دوردستها پیچیده بود. یك روز، شخصى طالب حقیقت، از شهرى دور به
قصد ملاقات شیخ عازم خرقان مىشود تا پندى بگیرد و از كرامات او بهرهاى ببرد. وى با زحمت فراوان خود را به محل سكونت شیخ مىرساند و منزل او را پیدا مىكند. هنگامى كه در خانه را مىزند، همسر شیخ ابوالحسن بیرون مىآید و خواسته مرد ناشناس را مىپرسد. مرد با احترام پاسخ مىدهد: مىخواهم شیخ را زیارت كنم. زن با شنیدن این سخن شروع مىكند به فحاشى، و نسبت به آن شخص و شوهر خود كلمات زشتى را بر زبان جارى مىسازد. پس از پافشارى فراوان مرد مبنى بر لزوم ملاقات با شیخ، زن مىگوید كه همسرش براى جمعآورى هیزم به بیابان رفته است. مرد از همان مسیرى كه همسر شیخ گفته بود راهى بیابان مىشود. از دور فردى را مىبیند كه سوار بر حیوانى است و بار هیزمى را نیز با خود دارد. مطمئن مىشود كه آن شخص شیخ ابوالحسن خرقانى است. از اینكه مطلوبش را یافته بود، شادمان مىگردد. كمى كه جلوتر مىرود متوجه مىشود شیخ سوار بر شیر درندهاى است. وحشت زده خود را به شیخ مىرساند و از او مىپرسد: آیا تو شیخ ابوالحسن خرقانى هستى؟! او در پاسخ مىگوید: آرى. آن شخص پیش از مطرح كردن خواسته خود، از رفتار ناشایستى كه همسر شیخ با وى داشته است سخن به میان مىآورد و خطاب به شیخ مىگوید:
تو چگونه با این زن زندگى مىكنى و چرا تاكنون او را طلاق ندادهاى؟ شیخ در پاسخ مىگوید: این مقام و كراماتى كه خداوند به من عطا فرموده به دلیل صبرى است كه نسبت به اخلاق بد همسر خود داشتهام.
نكته آموزندهاى كه در این داستان وجود دارد این است كه اگر انسان براى رضاى خداوند بر امور ناخوشایند زندگى صبر كند، به مقامات عالى معنوى نایل خواهد گردید: و لاتَنالونَ ما تَأْمُلون الاّ بالصَّبْرِ على ما تَكْرَهونَ.
از دیگر مصادیق مخالفت با نفس، خوددارى از نگاه حرام است. یكى از لذتهایى كه بسیار راحت و بدون هیچ زحمتى به دست مىآید، لذتى است كه از راه چشم عاید انسان مىگردد. به طور كلى، تماشاى طبیعت و یا رفت و آمد افراد در خیابان، به انسان آرامش مىبخشد. اگر انسان در اتاقى محبوس باشد و به هیچ چیز نگاه نكند، بر او بسیار سخت خواهد گذشت. اما از آن طرف، اگر انسان مواظب چشمش نباشد، ممكن است به دام شیطان بیفتد. اگر انسان به چیزهایى نگاه كند كه خیره شدن به آنها جایز نیست، در واقع با دست خودش در زمین دلش بذر شهوت كاشته است و نتیجهاش این مىشود كه انسان از اهداف
عقلایى، حتى اهداف صحیح دنیوى خود، باز مىماند و در تصمیمگیرى نیز دچار مشكل مىشود.
اگر انسان از همان ابتدا عنان چشمش را در اختیار بگیرد و نگاهش را آزاد نگذارد، مىتواند خود را از آثار سوء شهوت مصون بدارد، وگرنه در صورتى كه چشمچران شد و از نگاههاى نامطلوب خوددارى نكرد، نه تنها به كمالات معنوى نخواهد رسید، بلكه حالاتى برایش به وجود مىآید كه شبیه به حیوانات است. چنین حالتى كافى است كه انسان را دچار فتنه و گرفتارى كند و از مسیر صحیح باز دارد: اِیّاكُمْ و النَّظْرِةَ فَاِنَّها تَزْرَعُ فى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ و كَفى بها لِصاحِبِها فِتْنةً.
برخى افراد، ظاهربین و سریع القضاوه هستند؛ یعنى به محض مشاهده ظاهر كسى یا چیزى، بلافاصله در مورد خوب یا بد بودن آن قضاوت مىكنند. این حالت سطحىنگرى نه تنها در شأن انسان مؤمن نیست، بلكه حتى در شأن یك فرد عاقل نیز نمىباشد. قضاوت انسان عاقل باید مبتنى بر تحقیق و دوراندیشى باشد. صرف داشتن ظاهر فریبنده و یا یك رفتار خوب یا بد نباید مبناى قضاوت انسان قرار گیرد. اما متأسفانه بسیارى از مردم اینگونه هستند؛ یعنى منشأ قضاوت آنها را همین ادراكات سطحى و ابتدایى تشكیل مىدهد. از اینرو، در بسیارى از موارد با قضاوتهاى نادرست، در دامهاى شیطان مىافتند.
حضرت عیسى(علیه السلام) ضمن دادن هشدار نسبت به این آفت، مىفرماید: خوشا به حال آن كسى كه بینایىاش در دلش باشد نه در چشمش: طوبى لِمَنْ جَعَلَ بَصَرَهُ فى قَلْبِهِ و لَمْ یَجْعَلْ بَصَرَهُ فى عَیْنِهِ. صرف دیدن با چشم، بینش نیست، یك رؤیت سطحى است كه حیوانات هم از آن برخوردارند. مصداق واژه «قلب» در این تعبیر، عقل مىباشد كه جامع ادراكات درونى و عمیق است.
بنابراین ما باید سعى كنیم از قضاوتهاى منفعلانه و سطحى در مورد اشیا و اشخاص كه منشأ آن، تنها ادراكات حسّى ظاهرى است، اجتناب ورزیم. اگر انسان از روى تحقیق و دقت قضاوت كند و عقل خود را به كار گیرد، دیگر فریب زرق و برق دنیا را نمىخورد. در دنیا چیزهایى وجود دارد كه ممكن است انسان با مشاهده آنها به قضاوتهاى عجولانهاى دست
بزند و بر این اساس، فریب بخورد. اگر انسان درست بیندیشد، متوجه مىشود كه بسیارى از چیزها كه ظاهرى فریبنده دارند، باطن خوبى ندارند. چه بسا به دنبال یك نگاه، سالها گرفتارى و بدبختى باشد. همچنین با دیدن ظاهر اشخاص نمىتوان در مورد شخصیت حقیقى آنها قضاوت كرد. ممكن است كسانى ظاهرى موجه و ـ به اصطلاح ـ حزباللهى داشته باشند، اما در باطن افرادى دو رو و منافق باشند و به عكس، كسانى ظاهر خوبى نداشته باشند، اما باطن آنها بهتر از ظاهرشان باشد. از اینرو ما نباید به دیدنىهاى ظاهرى اكتفا كنیم و بر آن اساس زود قضاوت نماییم، بلكه باید به دنبال ادراكات حسّى، عقل خود را نیز به كار بگیریم.
بسیارى از مردم به جاى اینكه به دنبال رفع عیوب خود باشند، مدام در پى جستوجوى عیوب دیگران هستند. اینگونه افراد رفتار دیگران را زیر ذرهبین قرار مىدهند تا به محض مشاهده كوچكترین لغزش و یا اشتباهى، شروع به عیبجویى نمایند. این حالت از خودخواهى انسان سرچشمه مىگیرد؛ یعنى چون انسان حبّ ذات دارد، نمىخواهد باور كند كه آلوده است و داراى عیوب بسیارى است. با آنكه همه انسانها بر نقصها و ضعفهاى خود آگاهند (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ)(1)، اما برخى از آنان به دلیل داشتن حسّ خودپرستى و خودخواهى، چنین وانمود مىكنند كه هیچگونه عیب و ایرادى ندارند. این افراد براى سرپوش گذاشتن بر عیوب خود، خودشان را با افرادى كه داراى عیوب بدترى هستند مقایسه مىكنند تا از این طریق هم خود را بهتر از دیگران جلوه دهند و هم دلشان را به این خوش كنند كه آن قدرها هم آدم بدى نیستند!
ما اگر مىخواهیم این انگیزه شیطانى را از خود دور كنیم، باید به جاى عیبجویى از دیگران، درصدد یافتن عیوب خود و رفع آنها باشیم. اگر انسان واقعاً براى رهایى از این دام شیطان عزم خود را جزم نماید، اصلا فرصت پرداختن به عیوب دیگران را پیدا نمىكند. كسانى كه مغرورانه و متكبرانه به دنبال مطرح كردن عیوب دیگران هستند، گویى ارباب و صاحب اختیار مردماند كه اینگونه از دیگران بدگویى مىكنند و رفتارشان را مورد سنجش و ارزیابى قرار مىدهند. حضرت عیسى(علیه السلام) مىفرماید:
1. قیامة (75)، 14.
نه تنها انسان نباید این روحیه را داشته باشد، بلكه باید همچون برده، متواضع باشد و سعى كند براى در امان ماندن از مؤاخذه ارباب، كار خلافى انجام ندهد: لا تَنْظُروا فى عُیوبِ النّاسِ كالاَْرْبابِ وَ أَنْظُروا فى عُیوبِكُمْ كَهَیْئَةِ الْعبیدِ.
تربیت دینى اقتضا مىكند كه انسان ابتدا عیوب خودش را بشناسد و آنها را رفع كند، سپس به سراغ نقصها و ضعفهاى دیگران برود.
تقویت روحیه انتقادپذیرى، از دیگر راههاى برطرف كردن عیوب ظاهرى و باطنى است. ما نه تنها باید از خودمان انتقاد كنیم، بلكه باید این اجازه را به دیگران بدهیم تا عیوبى را كه از چشممان مخفى است به ما گوشزد كنند. بسیارى از بزرگان اخلاق اینگونه بودند؛ یعنى حتى نزد استادان خود مىرفتند والتماس مىكردند كه عیبشان را بگویند تا درصدد رفع آنها برآیند.
اما متأسفانه بسیارى از مردم نه تنها اینگونه نیستند، بلكه حتى مىخواهند عیوبى را هم كه به آنها واقفاند، مخفى و انكار كنند. از اینرو به دنبال عیوب دیگران مىروند تا از آنها عیبجویى كنند.
یكى دیگر از آفاتِ دقت و كنجكاوى در رفتار دیگران، این است كه وقتى انسان نقصى را در دیگران مىبیند، احساس تكبر و عجب به او دست مىدهد، خصوصاً اگر آن نقص، از عیوب ظاهرى باشد و وى نیز آن را عیب در خود نداشته باشد. این افراد غافل، ممكن است با مشاهده عیوب دیگران، آنان را مورد استهزا و تمسخر قرار دهند و یا اگر خیلى مؤدّب باشند، در دلشان به آنان بخندند و با خود بگویند ما خیلى از دیگران بهتریم كه این عیبها را نداریم! در این زمینه باید توجه داشت كه مردم به طور كلى دو دستهاند: یا داراى نقص و عیبى مىباشند و یا در عافیت و سلامت به سر مىبرند. این عیوب، هم شامل نقصهاى جسمانى مىشود و هم عیوب غیرجسمانى. در هر حال، وقتى انسان با كسى كه داراى نقصى است مواجه مىشود، باید به جاى تحقیر وى، خدا را شكر كند كه او را از این عیب و نقص حفظ كرده است. حتى روایت داریم كه اگر شما به شخص كافرى برخورد كردید، بگویید: الحمدلله الّذى لَمْ یَجْعَلْنى یهودیاً و لانصرانیاً ... وجَعَلَنى حنیفاً مسلماً؛ حمد و سپاس خدا را كه مرا یهودى و نصرانى قرار نداد، بلكه به من توفیق داد كه مسلمانى مؤمن باشم. در امور ظاهرى هم همینطور است؛ اگر به كسى كه در اندامهایش نقصى هست، برخورد كردیم، باید خدا را شكر كنیم كه سالم هستیم. در امور علمى، اخلاقى و دینى نیز این نكته مصداق دارد؛ اگر با كسى مواجه
شدیم كه از نظر قدرت فهم و استدلال ضعیف است و یا صفت اخلاقى ناپسندى دارد و یا به گناهى آلوده است و به طور كلى از نعمتهایى كه ما از آن برخورداریم بىبهره است، باید اولا، خدا را شكر كنیم كه آنگونه نیستیم و ثانیاً، براى او دعا كنیم كه خدا آن نعمت را به او نیز ارزانى دارد: اِنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ مُبْتَلى و مُعافى فَارْحَمُوا المُبْتَلى وَ احْمَدوا اللّهَ عَلَى الْعافِیَةِ.