بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/07/05 مطابق با پانزدهم ماه مبارك رمضان 1428 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
گفتیم «خوف»؛ تقریباً دو معنا دارد. یكی آن حالت نگرانی و ترسی است كه برای انسان از وقوع یك امرِ ناگواری پیش میآید و یكی هم جایی كه صحبت از این كه ضرری به انسان برسد نیست، بلكه یك حالت انفعالی است كه در مقابل درك یك عظمت برای انسان حاصل میشود. احساس كوچكی و خود باختگی در مقابل یك عظمت. خشیت هم همین دو معنا را دارد و موارد خوف و خشیت كه در قرآن و غیر آن وجود دارد تفاوتی نمیكند.
«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ1»؛ اگر این قرآن را بر كوه نازل میكردیم، از خشیت الهی از هم میپاشید. كلمهی خشیت در اینجا به كوه نسبت داده شده است. با اینكه كوه نمیترسد خدا عذابش كند. این نظیر همان آیهی شریفهای است كه «فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً2»؛ اگر كوه عظمت ربوبی را درك كند از هم میپاشد. دربارهی ملائكه میفرماید: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِیفَتِهِ3»؛ اینجا «خوف»؛ را به شكل ؛ «خِیفَتِهِ»؛ به كار برده؛ فرشتگان از خوف الهی تسبیح میگویند. این كه فرشتگان چه طور خوف الهی را درك میكنند نمیدانیم. ولی اجمالاً میدانیم فرشتگان مثل ما نیستند كه تكلیف به امری داشته باشند تا اگر تخلف كردند عذاب بشوند. احساس شكستگی، حقارت، ضعف و ناچیزی در مقابل یك عظمتِ بی نهایتی است كه درك میكنند. این غیر از آن است كه، «یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ4»؛ یا «فَقِنا عَذابَ النَّارِ5»، كه مربوط به ترس از عذاب و ترس از خطری است كه متوجه انسان است.
در این جا متعلق خوف ضرر خود انسان است. كسی كه معتقد است اختیار عالم دست خداست، آن وقت میترسد كه خدا به او عذابی نازل كند. مریض یا فقیرش كند. چنین خوفی طبیعی است. اگر اعتقاد به خدا داشته باشد، اگر چه به قیامت اعتقاد پیدا نكرده است، از خطرهای دنیوی میترسد. قرآن نسبت به چنین خطرهایی میگوید: شما باید از مشكلات آینده كه در همین دنیا برایتان پیش میآید از خدا بترسید: «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیكُمْ بِماءٍ مَعِینٍ6»؛ اگر آبهای شما خشك شود و فرو برود چه كسی به شما آب گوارا میدهد؟ قبلاً چشمههای آب بوده ولی حالا با موتور آب بیرون میآورند. میگویند در آینده جنگ بر سر آب است! قرآن از همین راه مردم را میترساند و انذار میكند. یا گاهی میفرماید: این باغهای میوه و درختان سبزی كه دارید اگر خدا آتشی بفرستد و اینها را بسوزاند، چه خواهید كرد؟! میبینیم گاهی در یك گوشهی دنیا، صدها و هزارها هكتار جنگل میسوزد و خاكستر میشود. در سطح جامعه و كشوری كه حیاتش به جنگل است، اگر جنگل بسوزد و خاكستر شود بلای عظیمی است. پس آنهایی كه حتی اعتقاد به قیامت ندارند اگر فكر و توجهی داشته باشند باز هم به خاطر عذابهای دنیوی باید از خدا بترسند.
بالاتر از این آنهایی كه معرفت بیشتری دارند و سطح انسانیشان رشد كرده است، غیر از این نعمتهای مادی از چیزهایی دیگری هم میترسند. انسانهای شریف برای آبروی خودشان خیلی ارزش قائلاند. از چیزهایی كه آدم میترسد این است كه در یك جامعهای آبرویش بریزد و به ذلّت بیفتد. این دوست داشتنِ احترام، دوست داشتن عزّت و آبرو یك مرتبهی بالاتری از انسانیت است. بیش از دوست داشتن خوردنیها و آشامیدنیهاست. آنجایی كه انسان ایمان به آخرت داشته باشد ترسش چندین برابر افزوده میشود. چون عذابهای دنیوی زمانش محدود بود؛ ولی وقتی معتقد به آخرت شد احتمال اینكه عذابهای طولانی، قرنها، بلكه عذاب ابدی، شامل حالش شود، خواه ناخواه مبتلا به خوفی بزرگ میشود. و این خوف به سلامت نفس و رقت قلب خودش بستگی دارد. اگر كسی گناهی هم مرتكب نشده است، آیا اطمینان دارد كه در آینده هم مرتكب نمیشود؟ بودند كسانی كه عمری را به سلامت و پاكی و تقوا زندگی كردند اما اواخر عمرشان عاقبت به شر شدند. مثال واضحش ابلیس است! در بین انسانها هم زیاد بودند: مثل بلعم باعورا. «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْه7»؛ حتی بعضی امامزادگان، كسانی كه سالیانی با احترام در میان مردم زندگی كردند، اواخر عمرشان فریب شیطان خوردند و فاسد شدند. فطری انسان است كه اگر خطری را در آینده احتمال بدهد از آن میترسد. خطر اینكه از نعمتهای اخروی محروم بشود، خطر این كه روزی بیاید كه از چشم خدا بیفتند و خدا به ایشان اعتنایی نكند. خطر این كه... .
و امّا آن خوفی كه به معنای احساس كوچكی و حقارت در پیشگاه عظمت الهی است، غیر از خوف از عذاب است كه تلخ بود. اصلاً آن خوفی است كه اولیاء خدا از خدا میخواهند عظمتش را به ایشان نشان بدهد. خوف اینها خوفی است كه خیلی شیرین است. البته ما كه یقین به آخرت داریم انشاء الله دیگر خوف دنیا نباید خیلی برایمان مهم باشد و باید بیشتر نگرانیمان از عالم ابدی باشد. وقتی انسان توجهش به خطرهایی كه او را در دنیا و آخرت تهدید میكند معطوف میشود، میبیند در مقابل ارادهی خدا چیزی ندارد كه بتواند مقاومت كند، «إِنْ یَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ8»؛ اگر خدا بخواهد بدی، سختی و ضرری به انسان برسد، هیچ كس نمیتواند جلویش را بگیرد. اولیاء خدامی دانند موجودی هستند كه «لا أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرّاً9»؛ از خودم هیچ توانایی ندارم. اگر خدا اراده كند من را به جهنّم ببرد چه كنم؟ در بعضی از مناجاتهای امیرالمؤمنین(ع) هست (صحیفهی علویه را ملاحظه بفرمایید) كه میفرماید: خدایا اگر روز قیامت دستور بدهی علی را بگیرید و به سوی جهنّم بكشید، من چه چارهای بیندیشم؟ تصور كنید! محال كه نیست، تناقض هم لازم نمیآید! اگر تو گفتی علی را به جهنّم ببرید من چه كار كنم؟ این را میفرمود و زار زار گریه میكرد.
همین كه بندهی ناچیزی كه تمام هستیاش از خداست، عصیان خدا بكند، یعنی بگوید تو گفتی این كار را بكن اما من نمیكنم؛ تو گفتی نكن، امّا من میكنم؛ معنایش سركشی در مقابل خداست. البته كم پیدا میشود كه مؤمن با توجّه گناه كند. اینها غفلت است. ولی اگر توجّه كند معنی كارش عصیان است. به معنای این است كه خدایا درست است تو گفتی این حرام است، امّا من اعتنایی ندارم. اگر من از خودم قدرتی داشتم؛ چشم و گوش و زبانم مال خودم بود و در مقابل خدا چنین حرفی میگفتم خیلی زشت بود، چه رسد به این كه همهی اینها مال اوست. با چشم و گوش و زبانی كه تو دادی، علیه خود تو...! همین را آدم تصور كند كافی است تا زنده هست سرش را زیر بیندازد و از خجالت سر بلند نكند. اما پرداختن به امور مختلف و توجه به دنیا و گرفتاریهاو غیره، انسان را غافل میكند. این فرصتهای ماه مبارك رمضان، به خصوص سحرها، برای این است كه مقداری فكر كنیم كه چه كار داریم میكنیم؟! با چه كسی مخالفت میكنیم و عاقبتش چه خواهد شد؟
گاهی ممكن است آن قدر خوف بر انسان غالب شود كه به كلّی از خودش مأیوس بشود. در روایت نقل شده است: یكی از كارگزاران عبّاسی عدّهای از ذریّهی پیغمبر را به امر هارون الرشید به شهادت رسانده بود. یكی از دوستانش در ماه مبارك رمضان بر او وارد شد و دید دارد غذا میخورد. از او پرسید: مگر نمیدانی ماه رمضان است؟ جواب داد آری، ولی كار من از این حرفها گذشته. پرسید: چه طور گذشته؟ گفت: نپرس، دیگر فایده ندارد. بعد داستانش را نقل كرد: هارون الرشید فرستاد دنبال من گفت كه تو چه قدر به من علاقه داری؟ گفتم علاقهی من به شما این است كه حاضرم جانم را فدای شما كنم. گفت خب برو! هنوز به خانه نرسیده بودم، باز فرستاد دنبال من كه برگرد. باز گفت: چه قدر به ما علاقه داری؟ گفتم: حاضرم جانم و هر چه دارم در راه شما بدهم. گفت: خب برو! باز رفتم طرف منزل، مرتبهی سوم فرستاد سراغ من. برگشتم گفتم: چه میفرمایید قبلهی عالم. گفت: تو چقدر به ما علاقه داری؟! فهمیدم آنچه گفتم هنوز برایش قانع كننده نبوده، گفتم حاضرم جانم، مالم، عزیزانم و دینم را برای شما بدهم. گفت حالا درست شد. یك غلامی را صدا زد و گفت همراه این غلام برو هر كاری كه گفت بكن. همراهش راه افتادم. من را به زندان مخوفی برد. اما من نمیدانستم افرادی كه در آن زندان بودند كیستند. غلام گفت: اینها را سر بِبُر. همه را سر بریدم. شصت، هفتاد نفر از ذریّهی پیغمبر را در یك شب سر بریدم. در اتاق آخر پیرمردی بود. نوبت كه به او رسید گفت میفهمی داری چه كار میكنی؟ گفتم چه كار میكنم؟ گفت شصت نفر از ذریّهی پیغمبر را سر بریدی؟! جواب پیغمبر را چه خواهی داد؟ گفتم: شما اولاد پیغمبر هستید؟ گفت: بله، همهی اینهایی كه كشتی اولاد پیغمبر بودند، من هم اولاد پیغمبرم. دستم لرزید و دیدم دیگر كار از كار گذشته. از این به بعد دیگر امیدی به آمرزش ندارم. راوی میگوید این خبر را به حضرت رضا(ع) عرض كردم. حضرت فرمودند: گناه یأس از رحمت خدا از آن قتلهایش بیشتر است! اگر انسان به آن حدی رسید كه دیگر ناامید شد و گفت: دیگر فایده ندارد اینجاست كه باز باید به خدا پناه ببرد و بگوید خدایا این را هم علاج كن!
مناجات الخائفین
مناجات خائفین در چنین مقامی است، این مناجات تقریباً سه بخش است و در هر بخشی اوّل بیاناتی كه حسّ ترحّم را در شنونده بیدار میكندعرض میكند. سپس دعاهایی میكند. بخش اولش را قبلاً عرض كردم. به دنبالش حالتی را مجسّم میكند كه كمال درماندگی برای شخص است. میگوید: خدایا ای كاش میدانستم من كه به این دنیا آمدم سرانجامم شقاوت خواهد بود یا سعادت؟ آیا لیاقت عفو و رحمت تو را پیدا میكنم؟ اگر بدانم سرانجام من عذاب است، آرزو میكنم ای كاش مادر من را نزاییده بود. اما اگر بدانم عاقبت كارم این است كه مرا میآمرزی و لیاقت قرب تو را پیدا میكنم، دیگر هیچ غصّهای نخواهم داشت.
«لَیْتَ شِعْری، ألِلشَّقاءِ وَلَدَتْنی اُمِّی، أمْ لِلْعَناءِ رَبَّتْنی»، در اینجا نكتهی لطیفی است كه ارادت و ادب دعاكننده را نشان میدهد. شقاوت و سعادت هر دو را میشد به خدا نسبت داد. میتوانست بگوید خدایا نمیدانم مرا كه خلق كردی، عاقبتم شقاوت است یا سعادت؟ این شبیه ادبی است كه در كلام حضرت ابراهیم(ع) است. مرض و شفا هر دو دست خداست، اما میگوید «إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ10»؛ هر گاه مریض میشوم او شفایم میدهد. مریضی را به خودش نسبت میدهد.
در این جا هم میگوید: ای كاش میدانستم آیا مادر، من را برای بدبختی زاییده بود و برای رنج و مصیبت پرورش داده بود؟ اگر چنین است «فَلَیْتَها لَمْ تَلِدْنی وَلَمْ تُرَبِّنی»؛ ای كاش من را نه زاییده بود و نه پرورش داده بود.؛ «وَلَیْتَنی عَلِمْتُ أمِنْ أهْلِ السَّعادَةِ جَعَلْتَنی»؛ ای كاش میدانستم كه آیا تو من را از اهل سعادت قرار دادهای؟ «وَبِقُرْبِكَ وَجَوارِكَ خَصَصْتَنی»؛ و من را لایق قرب و جوار خودت قرار دادهای. اگر این را میدانستم؛ «فَتَقِرَّ بِذلِكَ عَیْنی، وَتَطْمَئِنَّ لَهُ نَفْسِی»؛ آن وقت چشمم روشن میشد و دیگر آرامش خاطر پیدا میكردم. این كمال درماندگی است. از سرنوشت خودش آگاهی ندارد. بین یك امر بسیار مطلوب و یك امر بسیار نامطلوب و رنج آور، متحیّر است. مجسّم كردن چنین حالی، شخص كریم را سر رحم میآورد.
«الهی هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوهاً خَرَّتْ ساجِدَةً لِعَظَمَتِكَ»؛ آیا صورتهایی را كه در مقابل عظمت تو به خاك افتاده و سجده كرده با آتش میسوزانی؟ بارها عرض كردیم كه لسانِ دعا و مناجات، استدلال منطقی نیست. بیانی است تا عاطفه و رحمت مخاطب را تحریك كند. «أوْ تُخْرِسُ ألْسِنَةً نَطَقَتْ بِالثَّناءِ عَلَی مَجْدِكَ وَجَلالَتِكَ»؛ زبانی را كه مدح و ثنای تو گفته لال میكنی؟ چون در اوصاف اهل جهنم دارد كه خدا در روز قیامت زبانشان را لال میكند، چشم و گوششان را نابینا و ناشنوا میكند. گوشی را كه به خاطر ارادت به تو از ذكر تو و شنیدن صوتِ اذان لذّت برده، كر میكنی؟ «أوْ تُصِمُّ أسْماعاً تَلَذَّذَتْ بِسَماعِ ذِكْرِكَ فی إرادَتِكَ، أوْ تَغُلُّ أكُفّاً رَفَعَتْهاَ الآمالُ إلَیْكَ رَجاءَ رَأْفَتِكَ»؛ آیا این دستهایی را كه پر از امید و آرزوی به رحمت و رأفت توست و به سوی تو بلند شده، خالی بر میگردانی؟ «أوْ تُعاقِبُ أبْداناً عَمِلَتْ بِطاعَتِكَ حَتَّی نَحِلَتْ فی مُجاهَدَتِكَ»؛ آیا بدنهایی را كه در راه عبادت و اطاعت تو و مجاهدت آن قدر رنج برده كه لاغر شده، میسوزانی؟ «أوْ تُعَذِّبُ أرْجُلاً سَعَتْ فی عِبادَتِكَ»؛ آیا پاهایی را كه در راه عبادت تو قدم برداشته عذاب میكنی؟
«إلهی لا تُغْلِقْ عَلَی مُوَحِّدیكَ أبْوابَ رَحْمَتِكَ»؛ خدای من! در رحمتت را به روی كسانی كه اهل توحید هستند نبند. «ولا تَحْجُبْ مُشْتاقِیكَ عَنِ النَّظَرِ إلی جَمیلِ رُؤْیَتِكَ»؛ و آنهایی كه اشتیاق دیدار جمال تو را دارند محروم نكن.
باز به همان شیوهی اول چند سؤال میكند: «إلهی نَفْسٌ أعْزَزْتَها بِتَوْحِیدِكَ كَیْفَ تُذِلُّها بِمَهانَةِ هِجْرانِكَ»؛ كسی را كه با توحید خودت عزّت بخشیدی چگونه ممكن است كه با هجران خودت خوار كنی؟ «وَضَمیرٌ انْعَقَدَ عَلَی مَوَدَّتِكَ كَیْفَ تُحْرِقُهُ بِحَرارَةِ نِیرانِكَ»؛ و چگونه دلی را كه بر محبّت تو بسته شده و آن را در خودش جای داده، به حرارت آتشت میسوزانی؟
«إلهی أجِرْنی مِنْ ألِیمِ غَضَبِكَ وَعَظِیمِ سَخَطِكَ»؛ خدای من! مرا از غضب دردناك و سخطِ بزرگ خودت در امان بدار. چون مادامی كه غضب باشد نوبت به رحمت نمیرسد.
«یا حَنَّانُ یا مَنَّانُ یا رَحیمُ یا رَحْمنُ یا جَبَّارُ یا قَهّارُ یا غَفّارُ یا سَتّارُ، نَجِّنی بِرَحْمَتِكَ مِنْ عَذابِ النَّارِ، وَفَضیحَةِ العارِ»؛ هم از آتش جهنم مرا نجات بده، هم از رسوایی در قیامت. «إذا امْتازَ الأخْیارُ مِنَ الأشْرارِ»؛ در آن وقتی كه خوبان از بدان جدا میشوند. «وَحالَتِ الأحْوالُ، وَهالَتِ الأهْوالُ»؛ دگرگونیها پدید میآید و ترسها و هولها در نفوس ظاهر میشود. «وَقَرُبَ المُحْسِنُونَ، وَبَعُدَ المُسِیئُونَ»؛ آنهایی كه نیكوكارند به قرب تو میرسند و آنهایی كه اهل عصیان و گناه هستند از تو دور میشوند. «وَوُفِّیَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ»؛ هر كسی آن چه كاشته است درو میكند. آنچه عمل كرده است به او برگردانده میشود. در همچو صحنهای خدایا! مرا از عذاب و رسواییها نجات ببخش. آمین
1. حشر / 21.
2. اعراف / 143.
3. رعد / 13.
4. نور / 37.
5.؛ آلعمران / 191.
6. ملك / 30.
7. اعراف / 175.
8. انعام / 17.
9. اعراف / 188.
10. شعراء / 80.