در دو جلسه گذشته به عنوان مقدمه بحث حقوق در اسلام، درباره كاربردهاى واژه حق در قرآن بحثهایى ارائه شد، كه ادامه آن را در این جلسه پى مىگیریم.
یكى از موارد استعمال كلمه حق در قرآن كریم، كاربرد آن در مورد افعال الهى و آفرینش جهان است. در موارد متعددى قرآن كریم روى این مسأله تأكید مىفرماید كه كار خداوند عبث و بیهوده نیست و آفرینش عالمْ حق است؛ مثلا در سوره آل عمران مىفرماید: إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لاََیَات لاُِولِى الاَْلْبَاب(1)؛ مسلّماً در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانههایى [قانعكننده] است.؛ و در ادامه آن ـ كه شاهد بحث ما نیز همین قسمت است ـ مىفرماید صاحبان عقل، و انسانهایى كه فقط پوسته انسانیت را ندارند بلكه مغز و جوهر انسانیت در وجودشان هست و عقل و فكر صحیح دارند و در همه حال به یاد خدا هستند، درباره آفرینش آسمان و زمین مىاندیشند: أَلَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(2)؛ همانان كه خدا را[ در همه احوال،] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىكنند و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند [كه:] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزهى تو! پس ما را از عذاب دوزخ در امان بدار. بر اساس این آیه، انسانهایى كه از حقیقت عقل برخوردارند كسانى هستند كه درباره كیفیت آفرینش عالم و این كه خداوندْ این عالم را به حق، و نه به باطل، آفریده، مىاندیشند و در اثر تفكر و تدبر به این نتیجه رهنمون مىشوند كه این عالم داراى هدفى شایسته است و باید وراى این جهان گذرا و محدود، یك زندگى ابدى و
1. آل عمران (3)، 190.
2. آل عمران (3)، 191.
جاودانى وجود داشته باشد كه در آن، هر كس به نتیجه اعمال خودش برسد. اگر این عالم، عالم حقى است، اگر این آفرینش بر اساس حق است نه باطل، باید عالم دیگرى باشد كه نیكوكاران و جنایتكاران به پاداش و كیفر اعمالشان برسند. این اولوالالباب، پس از این تحلیل و پس از آن كه به چنین نتیجهاى مىرسند، آن گاه دست به دعا برمىدارند كه: رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا و سپس مىگویند: فَقِنَا عَذَابَ النَّار؛ خدایا ما را از عذاب آتش نگاهدار. اما این جمله كه: «آفرینش عالم باطل نیست» چه ربطى دارد به این كه انسان بلافاصله پشت سر آن بگوید: «خدایا پس ما را از آتش حفظ فرما»؟ معلوم مىشود یك حلقه مفقودهاى بین این دو جمله وجود دارد و آن حلقه واسطه همین است كه اگر عالم حق باشد، باید پاداش و كیفرى در كار باشد تا انسانها نتیجه اعمال خود را ببینند؛ و این جا است كه این اولوالالباب توجه پیدا مىكنند به اینكه: پس ما هم اگر لغزشهایى كرده باشیم مستحق عذاب و دوزخ خواهیم بود، و لذا از خدا مىخواهند: فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.
درباره آفرینش جهان، در سوره «صاد» مىفرماید: وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالاَْرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّار(1)؛ و آسمان و زمین و آنچه را كه میان این دو است به باطل نیافریدیم، این گمان كسانى است كه كافر شده [و حقپوشى كرده]اند، پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شدهاند. ما آسمان و زمین و آنچه را بین آنها است پوچ و بىهدف نیافریدهایم. این پندار كافران است كه فكر مىكنند این عالم بىجهت و بىحساب و كتاب و بىقصد و غرض آفریده شده؛ واى بر چنین كسانى از عذاب ابدى كه در انتظارشان است.
در آیهاى دیگر چنین مىخوانیم: وَ مَا خَلَقْتَا السَّمَاءَ وَالاَْرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبیِن(2)؛ و آسمان و زمین و آنچه را كه میان آن دو است به بازیچه نیافریدیم؛ یعنى عالم، از سر بازى و هوس آفریده نشده است، بلكه: لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِلیِن(3)؛ اگر مىخواستیم بازیچهاى بگیریم، قطعاً آن را از پیش خود اختیار مىكردیم. اگر مىخواستیم سرگرمى داشته باشیم، سرگرمى را پیش خودمان انجام مىدادیم، چرا مردم را به سرگرمى وادار كرده، به بازى
1. ص (38)، 27.
2. انبیا (21)، 16.
3. انبیا (21)، 17.
بگیریم؛ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ(1)؛ بلكه حق را بر باطل فرومىافكنیم، پس آن را در هم مىشكند، و به ناگاه آن نابود مىگردد. واى بر شما از آنچه وصف مىكنید. این وصفى كه در مورد آفرینش مىكنید و مىپندارید كه عالم هستى، سرسرى و بىحساب و كتاب است و تدبیر الهى بر آن حاكم نیست، این گفتهها موجب بدبختى و پشیمانى شما خواهد شد و روزى خواهید فهمید كه این عالم حساب و كتاب دارد.
اینها نمونههایى بود از آیاتى كه مىفرماید خلقت جهان حق است و در مقابل، باطل بودن، لهو بودن، لعب بودن و عبث بودن خلقت را نفى مىكند؛ یعنى واژه حق در این جا به معنایى به كار رفته كه در مقابل آن، چهار واژه باطل، لهو، لعب و عبث قرار مىگیرد. گاهى مىفرماید خلقت جهان باطل نیست: رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا. گاه مىفرماید خلقت جهان حق است نه لهو: لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا. گاه مىفرماید خلقت جهان حق است نه لعب: وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَوَتِ وَالاَْرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِین. در یك مورد نیز تعبیر عبث را به كار برده: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ(2)؛ آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدهایم و این كه شما به سوى ما بازگردانده نمىشوید؟ اگر شما را بیهوده و عبث آفریده بودیم، آن گاه معاد و حساب و كتاب و پاداش و كیفرى در كار نبود، اما بدانید كه خلقت جهان از روى لهو و لعب و به عبث نبوده و حساب و كتاب دارد، و چون همه حسابها در این عالم صاف نمىشود پس باید عالم دیگرى هم باشد. این، در واقع یكى از استدلالهاى قرآن بر معاد است. البته در موارد زیادى، قرآن صرفاً از وجود معاد و قیامت خبر مىدهد، اما فقط به اِخبار اكتفا نكرده بلكه در مواردى نیز یك سلسله دلایل عقلى بر اثبات معاد اقامه مىكند كه آیات مذكور از جمله آنهاست؛ كه قرآن مىخواهد با نفى لهو و لعب و عبث بودن خلقت جهان نتیجه بگیرد كه قیامت و معادى در كار است.
لهو به كارى مىگویند كه فقط براى سرگرمى انجام مىشود و هیچ هدف خاصى ندارد. لعب در جایى استعمال مىشود كه غرض در كار هست اما غرض خیالى است؛ مثل بچهها كه با چوب و خاك و نظایر آن، خانهاى درست مىكنند و بعد هم كه بازیشان تمام مىشود آن را خراب مىكنند و دنبال كارشان مىروند. یا برخى بازىهایى كه بزرگترها مىنشینند و قانون و
1. انبیا (21)، 18.
2. مؤمنون (23)، 115.
قرارهایى با هم مىگذارند و گرچه نظم و مقرراتى دارد، ولى نتیجه حقیقى و واقعى بر آن مترتب نمىشود. عبث هم در جایى است كه انسان كارى را انجام مىدهد و ممكن است یك نوع لذتى هم برایش داشته باشد ولى هدف عقلایى و صحیحى بر آن مترتب نمىشود. در فلسفه معمولا براى فعل عبث مثال مىزنند به كسانى كه با تسبیح یا ریش خود بازى مىكنند. حتماً دیدهاید كسانى كه مرتب تسبیح را در دستشان مىچرخانند یا با ریش خود بازى مىكنند، كه این كار هیچ نتیجهاى برایشان ندارد، اما چون عادت كردهاند، اگر این كار را نكنند مثل این كه گم شدهاى دارند و خاطرشان آرام نیست.
به هر حال، كارى كه از سر لهو یا لعب یا عبث باشد، یا كار بىهدفى است و یا هدف منطقى و عقلایى ندارد. در مقابل همه اینها، كار حق یعنى كارى كه داراى هدفى عقلایى و شایسته باشد. هدف، همان چیزى است كه در فلسفه، «علت غایى» نامیده مىشود.
شاید شنیده باشید كه مىگویند هر كارى كه ما انجام مىدهیم چهار علت دارد: علت فاعلى، علت مادى، علت صورى و علت غایى. مثلا یك نجّار وقتى میز و صندلى مىسازد، علت فاعلى همان نجار است كه آن میز و صندلى را مىسازد. علت مادى، آن چوبها هستند. علت صورى، آن شكل خاصى است كه میز و صندلى دارد. اما غیر از اینها یك چیز دیگر هم هست كه آن چیز باعث مىشود كه این نجار با این چوبها كار دیگرى انجام ندهد و از میان دهها كارى كه مىتوان با این چوبها انجام داد، او فقط ساختن میز و صندلى را انتخاب كند. آن انگیزهاى كه این نجار را وادار به ساختن میز و صندلى مىكند اصطلاحاً علت غایى نامیده مىشود. در هر كار عقلایى حتماً باید علت غایى وجود داشته باشد و هدفى از انجام آن كار در نظر فاعل باشد؛ در غیر این صورت، آن كار را انجام نخواهد داد. دانشجویى كه درس مىخواند و انواع سختىها و مشكلات را متحمل مىشود، به خاطر هدفى است كه در سر دارد؛ این همان علت غایى است. البته این كه آیا در هر پدیدهاى كه در عالم وجود دارد علت غایى لازم است یا نه، یك بحث عمیق فلسفى است كه ما این جا نمىخواهیم وارد آن شویم، اما این مقدار مسلّم است كه شخص عاقل اگر بخواهد كارش از روى عقل باشد، و اگر عقلانیت او، وى را وادار به انجام كارى كرده باشد حتماً باید علت غایى، یعنى هدف شایستهاى، در كار باشد؛
یعنى انگیزهاى كه براى انجام این كار دارد این است كه اثرى بر این كار مترتب است كه ارزش آن را دارد كه انسان این زحمتها را به خاطر آن متحمل شود. اگر انسان كارى را انجام دهد در حالى كه به نتیجهاى بهتر و با ارزشتر از خود آن كار و زحمت نمىرسد، این كار عبث است؛ یعنى ممكن است انسان از كارى نتایجى ببرد و لذتى هم برایش داشته باشد، ولى آن نتیجه، عقلایى و شایسته تحمل آن تلاش و زحمت نباشد؛ مثل بازى و سرگرمىهاى كودكانه كه بچهها از آن لذت مىبرند و انگیزه كودك هم از آن بازى همان لذت است؛ ولى اثر دیگرى غیر از همان سرگرمى بر آن مترتب نمىشود. در كارى مثل ورزشهاى رزمى، اثر عقلایى مترتب است و آن اثر این است كه انسان را براى مبارزه با دشمن آماده مىكند. یا اگر ورزشى است كه موجب سلامتى بدن مىشود، این كارْ عقلایى است، چون این زحمتهایى كه مىكشند و تمرینهایى كه مىكنند، نتایجى بر آنها مترتب مىشود كه ارزشش بیشتر است، و آن نتیجه این است كه مقاومت بدن در مقابل بیمارىها بیشتر مىشود. اما اگر ورزشى باشد كه غیر از زمین خوردن و دست و پا شكستن و كتك خوردن هیچ اثرى ندارد و فقط این است كه یك عده برایش هورا كشیده و او را تشویق مىكنند و آفرین مىگویند و هیچ اثر عقلایى خاصى مترتب نمىشود، این ورزش از مصادیق لعب و عبث است. ورزشهایى وجود دارند كه صرفاً یك برد و باخت قراردادى است و هیچ نتیجه عقلایى ندارد، و برخى حركاتى است كه گرچه افراد عاقل انجام مىدهند اما از عقلشان سرچشمه نمىگیرد و صرفاً یك سرگرمى و وقتگذرانى است؛ اسم این قبیل كارها لهو است. هر كارى كه به خاطر غرض شایستهاى انجام نگیرد و طورى تنظیم نشود كه به یك هدف معقول برسد، چه لهو باشد چه لعب، به هر حال كارى عبث و بیهوده است و به یك معنا، باطل نامیده مىشود؛ یعنى عمر گران مایه را كه با هیچ گوهرى قابل ارزشگذارى نیست صرف كرده، در حالى كه هیچ نتیجه قابل توجهى به دست نیاورده است. در مقابل، كار حق است؛ یعنى كارى كه اگر عمرش را صرف آن مىكند و تلاش و زحمتى را متحمل مىشود، نتیجهاى كه به بار مىآید ارزشى بیش از آن عمر و تلاش صرف شده داشته باشد.
اكنون كه تفاوت كار حق و باطل روشن شد، متوجه مىشویم وقتى خدا در قرآن مىفرماید: خلقت آسمان و زمین و این جهان، حق است و لهو و لعب و عبث و باطل نیست، به چه معنا
است. اگر خلقت بخواهد عبث و بیهوده نباشد باید معادى در كار باشد؛ و به همین دلیل است كه مىبینیم در آیه شریفه، پس از نفى عبث بودن خلقت انسان، بلافاصله متذكر معاد مىشود: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنَا لاَتُرْجَعُون(1)؛ آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدهایم و این كه شما به سوى ما بازگردانده نمىشوید؟ در این آیه، جمله «وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنَا لاَتُرْجَعُون»، به اصطلاح ادبیات عرب، عطف تفسیرى براى «خَلَقْنَاكُمْ» است؛ یعنى اگر خلقت شما عبث و بیهوده بود و هدف شایستهاى نداشت، البته معادى هم نبود؛ اما اگر آفرینش، عبث نباشد حتماً باید معادى در كار باشد. با توجه به این توضیح، طبیعتاً وقتى این آیه را مىخوانیم این سؤال برایمان مطرح مىشود كه چه ملازمهاى بین «عبث نبودن خلقت انسان» و «وجود معاد» هست؟ یعنى اینجا قرآن مىخواهد یك استدلال عقلانى براى معاد بیان كند، به خلاف آیاتى مثل: بَلَى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُن(2)؛ سوگند به پروردگارم حتماً برانگیخته خواهید شد، و نظایر آن كه بیان تعبدى است. اما دلیل عقلى كه این آیه در صدد افاده آن است، چیست؟
اگر بخواهیم بیان سادهاى از استدلال عقلىاى كه آیه شریفه مشتمل بر آن است ارائه دهیم، به این صورت است كه: ما مىبینیم خداوند در این عالم به نوع انسان توانایىهایى داده است؛ چه توانایىهاى جسمى و بدنى و چه توانایىهاى فكرى و روانى. انسان مىتواند این توانایىهاى خدادادى را در مسیرى صرف كند كه هم موجب خیر و سعادت خودش و هم موجب خیر و سعادت دیگران باشد؛ مثل كارى كه انبیا و اولیاى خدا و مصلحان جهان كردند كه فكر و جسم و مال و تمام هستى خود را در راه خدمت به خلق خدا و كسب رضاى الهى صرف كردند. راه دیگر این است كه انسان این توانایىهاى خدادادى را در راهى صرف كند كه موجبات بدبختى و ضرر و زیان خود و دیگران را فراهم آورد. اما چه در مورد كسانى كه عمرشان را صرف انجام كارهاى نیك فردى و اجتماعى مىكنند و چه در مورد كسانى كه عمرشان را صرف فساد و تباهكارى فردى و اجتماعى مىنمایند، در بسیارى از موارد اینگونه است كه این جهان، ظرفیت پاداش نیكوكاران و مجازات تبهكاران را ندارد؛ لذا حتماً باید جهان دیگرى باشد تا هر دو گروه نیكوكاران و تبهكاران به آنچه كه استحقاق واقعى آن را دارند، برسند.
1. مؤمنون (23)، 115.
2. تغابن (64)، 7.
ذكر مثالى در این رابطه، به بیشتر روشن شدن مسأله كمك مىكند:
امروز ما شاهد آن هستیم كه روز به روز توان بشر براى جنایت بیشتر مىشود. روزگارى انسان وقتى مىخواست مرتكب جنایتى شود و مثلا كسى را بكشد، باید با او رو در رو مىشد و نیروى بدنیش را به كار مىگرفت و با استفاده از شمشیر یا گرز یا چوب یا سنگ و امثال اینها او را از پاى درمىآورد. اما امروز با فشار یك دكمه مىتواند میلیونها نفر را در یك لحظه نابود كند. براى موشكهاى مجهز به كلاهكهاى هستهاى، فقط كافى است یك دكمه را فشار بدهند تا هزاران كیلومتر آن طرفتر، یك شهر را با تمام ساكنانش نابود كنند. یا در سابق اگر مىخواستند توطئه و فتنهاى در جایى بكنند، چند ساعت دور هم مىنشستند و نقشه و طرحى مىریختند كه چگونه بهانهاى به دست آورده و جنگى بر علیه دیگران به راه بیندازند یا مثلا فلان فرد یا گروه مؤمن و طرفدار پیامبران را اذیت كنند، مسخره نمایند، از چشم مردم بیندازند، كتك بزنند و...، تا آنها دست از خانه و زندگیشان كشیده و آواره شوند. اما امروزه، كار فتنه و طراحى توطئهها بسیار پیچیده است. امروزه، دهها كارشناس كار كشته و مجرب، سالهاى متمادى با استفاده از كامپیوترها و ابزارهاى مختلف بسیار پیشرفته علمى و تحقیقات میدانى و جامعه شناختى و تئورهاى روانشناختى، نقشهها و توطئههایى طرح مىكنند تا یك ملت را از پاى درآورند، تا شرف و عزت یك مملكت را از بین ببرند و یك جامعه صد میلیونى را با تزریق فرهنگ مورد نظر خود دگرگون كرده و به فساد و تباهى بكشانند. در زمان ما دیگر این طور نیست كه به تعبیر قرآن چند نفر «یُبَیِّتُونَ»، یعنى شبها با هم بیتوته كنند و بنشینند و نقشه بكشند كه فردا چه كنیم، بلكه امروزه مىنشینند و براى پنجاه سال دیگرِ ملتها و جوامع نقشه مىكشند كه چگونه آنها را تحت سلطه و استعمار خود درآورند. براى این كار، ابتدا افرادى را از داخل آن كشورها شناسایى و انتخاب مىكنند و بعد آنها را به كشورهاى خود برده و در غرب آموزش مىدهند و مدتهاى مدید در دانشگاههاى خودشان آنها را تربیت مىكنند و با وعده و وعیدها و پذیرایىها و روشهاى مختلف، سرانجام آنها را كاملا جذب كرده و روح و فكر آنان را در اختیار مىگیرند و بدین ترتیب عناصر لازم براى اجراى نقشههاى خود را پرورش داده و به اصطلاح كادرسازى مىكنند. پس از ساختن و آماده كردن این نیروها، آنها را به كشورهاى خودشان بازمىگردانند تا به وسیله آنها زمینههاى نفوذ و سلطه خویش را بر كشور
مورد نظر فراهم كنند. به این كادرهاى اولیه یاد مىدهند كه بروند و در داخل كشور، آن افرادى را كه به هر دلیلى زمینههایى براى جذب دارند شناسایى كنند؛ افرادى كه ظلمى به آنها شده، كسانى كه خواستهاى داشتهاند و تأمین نشده، افراد ریاستطلبى كه به خاطر پست و مقام حاضرند همه چیز را زیر پا بگذارند و خلاصه هر كسى كه مىتوان به طریقى او را جذب كرد. پس از شناسایى اینگونه افراد، توصیه و دستورالعمل بعدى این است كه سعى كنید به نارضایتىهاى آنان دامن زده و ضعفها و كمبودها را برایشان بزرگ كنید و پیشرفتها و خدمات نظام را كوچك و بىارزش جلوه داده و بگویید: در طول این بیست سال عمر نظام اسلامى، چه قدر به مردم ظلم شده، چه قدر به زندان افتادهاند، كتك خوردند، وضع اقتصادى روز به روز وخیمتر شده و چه ویرانىها كه به بار نیامده، و خلاصه با این قبیل القائات، چهره نظام را در نظر آنان هر چه سیاهتر و كریهتر جلوه دهید و عقدهها و نارضایتىهاى ایشان را تشدید كنید. از آن طرف هم به آن افرادى كه به دنبال پست و مقام هستند وعده و وعید بدهید كه وقتى این نظام از بین رفت ما از شما حمایت مىكنیم و شما را به فلان پست و مقام مىرسانیم.
به هر حال، مىخواهم این مطلب را عرض كنم كه وضعیت توطئه، امروز با سابق بسیار متفاوت است و با صرف میلیونها دلار و در طول چندین سال انجام مىگیرد؛ حتى گاهى براى تسلط بر یك كشور و به دست گرفتن سرنوشت و مقدرات آن، براى یك قرن آینده آن كشور برنامهریزى مىكنند و گام به گام و مرحله به مرحله، نقشههاى خود را عملى مىكنند و در نهایت با نفوذ در همه دستگاههاى تصمیمگیرى و اجرایى آن كشور، اختاپوسوار به مكیدن خون آن ملت مشغول مىشوند. در حال حاضر در كشور خود ما با استفاده از افرادى كه سالها روى آنها كار كرده و تربیتشان نمودهاند مشغول توطئه هستند. در جامعهاى مثل كشور ما از كجا باید شروع كرد؟ باید حساسیت مردم را در مقابل ارزشها از بین برد. براى این كار باید روحیه تساهل و تسامح را ترویج كرد تا غیرت دینى مردم از بین برود. براى ترویج روحیه تساهل و تسامح نیز نمىتوان به سراغ تكتك افراد جامعه رفت، بلكه باید از راه مطبوعات وارد شد. اما مطبوعات براى نوشتن محدودیت دارند، لذا باید روى مسأله آزادى مطبوعات كاركرد و آن را به عنوان یك ارزش مطلق و یكى از پایههاى مهم دموكراسى ـ كه بت امروز جوامع بشرى است ـ مطرح نمود تا ارباب مطبوعات دگراندیش بتوانند هر چه مىخواهند، بنویسند و هیچ
محدودیتى در مقابل آنها نباشد و از طریق چاپ تهمت و دروغ و فحش، شخصیتهاى موجّه كشور و نظام را مخدوش كنند تا حرفشان دیگر در جامعه نفوذ نداشته باشد، و از آن طرف هم شروع كنند به القاى انواع شبهات فكرى و ترویج فرهنگ ضد دینى و حمله به مقدسات، و با اجراى این توطئه فرهنگى، در نهایت به مطلوب استعمارى خود برسند.
اكنون سؤال این است كه آن كسى كه با فشار دكمه یك بمب اتمى، صدها هزار انسان را به قتل مىرساند، چگونه باید او را در این دنیا مجازات كنند تا با جرمى كه مرتكب شده تناسب داشته باشد؟ نهایت كارى كه در این دنیا مىتوانیم درباره او انجام دهیم این است كه یك بار او را بكشیم؛ اما روشن است كه یك بار اعدام، تنها در مقابل قتل یك نفر واقع مىشود و جنایتى كه در حق صدها هزار انسان بىگناه دیگر انجام داده بىپاسخ مىماند. یا این كسانى كه با انجام آن توطئهها ملتى را به بند مىكشند و دهها سال در حق میلیونها نفر ظلم كرده و به آنان خیانت مىكنند و دین و ایمان و دنیا و آخرت آنها را تباه مىكنند، چگونه مىتوان آنها را در این دنیا به سزاى اعمال ننگینشان رساند؟ این در حالى است كه ما به اشتباه فكر مىكنیم آن كسى كه با بمب اتمى صدها هزار نفر را كشته، گناهش بیشتر از این كسى است كه با خیانتش ملتى را به دیگران فروخته، اما قضاوت و نظر قرآن غیر از این است. قرآن مىفرماید: أَلْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل(1)؛ فتنه از قتل بدتر است. و یا در جاى دیگر مىفرماید: أَلْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْل(2)؛ فتنه از قتل بزرگتر است. اگر كسى فتنه كرد و خداى ناكرده موفق شد نظام الهى و اسلامى را سرنگون و مردم را از مسیر قرآن و اسلام جدا كرده و ملت و مملكت را دوباره به دامان امریكا و غرب بیندازد، گناه این شخص بزرگتر و سنگینتر از گناه كسى است كه با یك موشك هستهاى تمام 60 میلیون جمعیت ملت ایران را به خاك و خون بكشد. گناه كسانى كه با یك كودتاى سیاسى و فرهنگى خزنده، فردى را كه یك عمر بر علیه اسلام قلم زده و سناریو نوشته و فیلم ساخته، دعوت مىكنند و سیمرغ بلورین به او جایزه مىدهند و در صددند زمینهاى را فراهم كنند تا ضد انقلابها و مخالفان اسلام دوباره به این مملكت بازگردند و كارهاى حساس را در دست
1. بقره (2)، 191.
2. بقره (2)، 217.
بگیرند، هزاران بار بدتر و بزرگتر از آدمكشى است؛ اینان با این كار خود به خون هزاران شهید خیانت مىكنند. این قبیل جنایتها و خیانتها چیزهایى نیستند كه در این عالم و در این عمر محدود قابل مكافات باشند، بلكه باید عالم دیگرى وجود داشته باشد كه اینگونه افراد به مجازات اعمالشان هزاران سال در آتش بسوزند و هزاران بار بدنشان بسوزد و خاكستر شود و دوباره از نو گوشت و پوست تازه بروید و باز بسوزند تا پاسخى باشد به جنایت و خیانتى كه در حق میلیونها نفر روا داشتهاند. عبث نبودن خلقت این جهان در وقتى است كه عالم دیگرى در كار باشد كه چه از نظر پهنه مكانى و چه از نظر پهنه زمانى، بسیار وسیعتر از این عالم باشد و به تعبیر قرآن، گستره بهشت آن «جَنَّة عَرْضُهَا السَّمَوَتُ وَالاَْرْض(1)؛ بهشتى كه پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است» و گستره زمانى آن «خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدا(2)؛ همیشه در آن جاودانند» باشد.
پس یكى از موارد استعمال كلمه حق در قرآن، حق بودن خلقت و آفرینش جهان و انسان است و در مقابل، نفى باطل و عبث بودن آن؛ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار(3)؛ یعنى نفى باطل بودن از خلقت عالم، ملازم با این است كه حتماً باید دوزخى باشد تا تبهكاران در آتش آن مجازات شوند و مكافات اعمال زشت خود را ببینند. نفى باطل و عبث بودن خلقت جهان، یعنى این كه فكر نكنید حساب و كتابى در كار نیست و چند سالى در این دنیا عمر مىكنید و تمام مىشود؛ ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا(4)؛ این گمان كسانى است كه كافر شده [و حقپوشى كرده]اند. و اگر چند روزى به این كافران مهلت داده شده، مغرور نشوند و فكر نكنند هر چه هست فقط همین دنیاست و تمام مىشود، بلكه این كافران باید در انتظار آتش باشند: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ(5)؛ پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شدهاند. قرآن خطاب به پیامبر مىفرماید: فَلاَ یَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلاَد(6)؛ پس رفت و آمدشان در شهرها تو را دستخوش فریب
1. آل عمران (3)، 133.
2. مائده (5)، 119.
3. آل عمران (3)، 191.
4 و 5. ص (38)، 27.
6. غافر (40)، 4.
نگرداند. اگر كسانى، در یك سرزمینهایى چند روزى زیر و بالا مىروند، فریب مخور و خیال نكن كه مسأله تمام شد؛ این مهلتى است كه بر اساس سنت الهى، به كسانى كه راه خطا را انتخاب مىكنند چند صباحى مهلت داده مىشود: وَ لاَیَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ(1)؛ و البته نباید كسانى كه كافر شدهاند تصور كنند این كه به ایشان مهلت مىدهیم براى آنان نیكو است؛ ما فقط به ایشان مهلت مىدهیم تا بر گناه [خود]بیفزایند و [آن گاه] عذابى خفتآور خواهند داشت. خیال نكن این مهلتى كه به آنها داده مىشود به نفعشان است. آنان خیلى دلخوش نباشند به این كه چند روزى تسلّط پیدا كردهاند و به تضعیف ارزشهاى اسلامى مشغولند؛ خدا مىخواهد آنان را در حیات دنیا رسوا كند و در آخرت به حساب آنان رسیدگى خواهد شد: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ تَزْهَقَ اَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كَافِرُونَ(2)؛ جز این نیست كه خدا مىخواهد در زندگى دنیا به وسیله اینها عذابشان كند و جانشان در حال كفر بیرون رود. خدا مىخواهد در همین دنیا هم رسوا شوند. چه بسا جنایتكاران و خیانتپیشهگان و جبارانى كه تاریخ، رسوایى آنان را به چشم دیده است. فرعون كسى بود كه «أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلَى(3)» مىگفت و مردم نیز سخنش را تصدیق كرده و در مقابلش به خاك مىافتادند، اما عاقبت كارش به كجا رسید؟ خدا مىفرماید جسدش را از آب بیرون انداختیم تا براى دیگران عبرت باشد: فَالْیَوْمَ نُنَجِّیكَ بِبَدِنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ ءَایَة(4). آن كس كه ادعاى خدایى مىكرد كجا رفت و به چه روزگارى افتاد؟ هزاران سال پس از فرعون، در همین كشور كسى آمد كه فریاد تفرعن او گوش فلك را كر كرده بود و خود را سلطانالسلاطین مىنامید، اما سرانجامش در جزیره موریس چه شد و عاقبت چه بر سر او آمد؟ مگر با خدا هم مىتوان شوخى كرد؟ آیا نمىخواهیم از این نمونههاى فراوان و روشن تاریخ درس بگیریم؟ كسانى كه با خدا و دین او ستیزهجویى مىكنند و درصدد محو دین و ارزشهاى دینى هستند، باید بدانند كه سرانجامى جز این نخواهند داشت. این چند روزى كه خدا به آنان مهلت داده، فرصت كوتاهى است كه به سرعت برق و باد سپرى خواهد شد. ممكن است به نظر ما عمر شصت، هفتاد سالهاى كه ما با مقیاس یك شبانهروز 24 ساعت حساب مىكنیم، زمان درازى
1. آل عمران (3)، 178.
2. توبه (9)، 55.
3. نازعات (79)، 24.
4. یونس (10)، 92.
باشد، اما مقیاس خدا با مقیاس ما تفاوت دارد و در مقیاس الهى، شصت، هفتاد سال عمر ما به اندازه چند ساعتى بیش نیست. مقیاسى كه خدا دارد هر روزش برابر هزار سال است: كَأَلْفِ سَنَة مِمَّا تَعُدُّون(1)؛ مانند هزار سال از آنچه مىشمرید. كسانى كه با دین خدا بازى مىكنند و خون صدها هزار شهید را پایمال مىنمایند، بترسند از این كه در همین دنیا رسوا شوند؛ و این در حالى است كه عذابى بسیار سختتر نیز در انتظار آنان است: وَلَعَذَابُ الاَْخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى(2)؛ و قطعاً شكنجه آخرت سختتر و پایدارتر است. این عالم، عبث و بىحساب و كتاب نیست كه اگر چند روزى تسلط پیدا كردند، هر كار كه بخواهند انجام دهند و بعد هم مجازاتى در كار نباشد. خداوند این عالم را خلق كرده تا من و شما را امتحان كند و معلوم شود هر یك از ما چه قدر مىارزیم. پس از آن كه ارزشمان معلوم شد، در عالم دیگرى كه جاودانه و ابدى است به حسابمان رسیدگى خواهد كرد و آنجا عالمى است كه گنجایش پاداش و كیفر ابدى دارد و اعمال تمامى نیكوكاران و ستمكاران قابل پاداش و مكافات در خور آن مىباشد. این عالم به گونهاى است كه حتى بزرگترین جنایتكاران را هم بیش از یك بار نمىشود اعدام كرد؛ بنابراین حكمت و عدالت خداى متعال اقتضا مىكند كه عالم دیگرى وجود داشته باشد كه ظرفیت هزاران بار اعدام را داشته باشد؛ عالمى كه در آن، این قبیل جنایتكاران، پىدرپى بسوزند و خاكستر شوند و دوباره از نو، گوشت و پوست تازه بر بدن آنها بروید و عذاب شوند.
1. حج (22)، 47.
2. طه (20)، 127.