بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/02، مطابق با هفتم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(6)
در جلسات گذشته گفتیم که ارزشهای اخلاقی مراتبی دارد و حتی ممکن است بعضی از مراتب آن، واجب یا مستحب باشد. ممکن است مراتب وجوب آن نیز تفاوت داشته باشد و بعضی وجوبها مؤکدتر باشد. همچنین مانعیت چیزهایی که مانع تحقق این ارزشها یا التزام به لوازم ایمان میشود نیز مراتب دارد؛ گاهی به گونهای است که به طور کلی مانع انجام یک واجب میشوند، گاهی موجب میشوند که آن واجب خفیفتر وسبکتر انجام بگیرد، و برخی از اوقات موجب ترک واجب میشوند، ولی بیشتر وقتها مانع واجب نمیشود، بلکه مستلزم ترک مستحبات هستند. این است که کسانیکه در مقام مخالفت با هوای نفس برمیآیند و میخواهند این ارزش را کسب کنند نیز به حسب همتشان مراتب مختلفی از عمل را خواهند داشت. بعضیها میکوشند که به صورت مطلق هوای نفسی که مطلوب نیست را انجام ندهند؛ بعضیها گاهی حریف نفس نمیشوند، و در برخی از جاها میلغزند. این سیر ادامه دارد و به کسانی میرسد که ممکن است واجبات خیلی مهم را بهخاطر هوای نفسشان ترک کنند. روشن است که نزد خدا ارزش این مخالفتها هم مختلف است. بنابراین باید آن چنان در این مرحله قوی و بر نفس پیروز شویم که در هیچ جایی حتی به فکر فریب دادن ما نباشد و خیالش راحت باشد که ما همیشه با آن مخالفت خواهیم کرد.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشته باشیم این است که گاهی یک کار خودبهخود چندان اشکالی ندارد، مثلا حرمت شرعی ندارد و انجامش موجب عذابی در دنیا و آخرت نخواهد شد، اما گاهی شرایطی پیش میآید که همان عمل اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند. ما در همه احکام فقهی بهخصوص در مسائل اجتماعی با این مسئله روبهرو هستیم. در فقه میگوییم: گاهی چیزی با عنوان اولی حکمی دارد، اما به عنوان ثانوی، حکم دیگری پیدا میکند؛ یعنی عنوان جدیدی عارض آن میشود و به واسطه آن عنوان، حکمش تغییر میکند. نمونههایی از این مسئله که پس از انقلاب بسیار مورد حاجت بوده و با آن برخورد داشتهایم، مربوط به جایی بوده است که امر ولیفقیه چیزی را اقتضا میکرده است. کاری که خودبهخود مباح است، ممکن است ولی فقیه مصلحت ملزمهای برای آن ببیند که باید در شرایطی آن کار را انجام داد. این است که ولیفقیه به آن امر میکند و همان امر مباح به واسطه حکم ولی امر واجب میشود. این وجوب نیز مراتب دارد؛ گاهی واجب متعین است، و گاهی واجب کفایی است. وقتی واجب کفایی است، گاهی من به الکفایه هست، و گاهی نیست. در صورتیکه من به الکفایه باشد، یعنی به قدر کافی کسانی آن کار را انجام میدهند؛ این است که برای دیگران این کار فقط مستحب است. این عناوین که به طور کلی به آنها عناوین ثانویه میگویند، باعث میشود که آن حکم اولی تفاوت کند.
درباره حکمی که درباره هوای نفس است نیز این مسایل متصور است؛ گاهی در شرایطی پیروی یک هوای نفس مباح است وانجام دادنش اشکالی ندارد، اما گاهی ممکن است همان امری که به حسب عنوان اولی هیچ طرفش رجحانی ندارد و مباح است، در شرایطی به عنوان ثانویه وجوب پیدا کند. عکس این مطلب هم ممکن است، و همان امر مباح در شرایطی حرمت پیدا میکند. توجه به نکات بالا برای فهم برخی از مسایلی که در بعضی روایات آمده، مفید است که در هنگام بحث به آنها اشاره میکنیم.
در جلسه گذشته روایاتی را میخواندیم که در زمینه مخالفت با نفس وارد شده بود که بسیاری از آنها از نهجالبلاغه بود. اما روایتی است درباره معراج با چند سند که هم از امیرالمؤمنین و هم از پیغمبر اکرم و هم از امام باقر سلاماللهعلیهماجمعین نقل شده است و انسان اطمینان قوی پیدا میکند که این روایت کاملا معتبر است. این روایت مربوط به آن نکته اول است که گفتیم: مخالفت با هوای نفس مراتب دارد و گاهی فقط از هوای نفسی که مخالفت با آن تکلیف واجبی است، خودداری میکنیم، گاهی آن جایی که مخالفت مستحب باشد نیز خودداری میکنیم تا بتوانیم آن مستحب را انجام دهیم، و گاهی حتی در بین دو مباح، میخواهیم آن را که خدا دوستتر دارد، ترجیح دهیم.
یَقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَعِزَّتِی وَجَلَالِی وَعَظَمَتِی وَكِبْرِیَائِی وَنُورِی وَعُلُوِّی وَارْتِفَاعِ مَكَانِی؛ خداوند در شب معراج برای پیغمبرش این قسمها را خورده است و این مطالب را فرموده است و حضرت پس از بازگشت برخی از آنها برای مردم نقل کردند. یکی از آن مطالب این است؛ ...لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ إِلَّا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِكَتِی وَكَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِینَ رِزْقَهُ وَكُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ وَأَتَتْهُ الدُّنْیَا وَهِیَ رَاغِمَةٌ؛[1] خداوند دو طایفه را با هم مقایسه میکند. چند قسم یاد میکند و میفرماید: بنده من گاهی طوری است که میل من را بر میل خودش مقدم میدارد. در این صورت این کارها را برایش انجام میدهم؛ اول اینکه فرشتگان را مأمور حفاظت و نگاهبانی او میکنم. اگر انسان بخواهد محافظی برای خودش استخدام کند که تمام وقت شب و روز مراقب او باشد، چقدر پول باید خرج کند؟ آیا انسان میتواند بدون هیچ خرجی یک تیم محافظ قوی داشته باشد که در هر حالی از او محافظت کنند؟ اما خداوند این تیم قوی را برای حفاظت کسی که خواسته خدا را برخواسته خودش مقدم میدارد، گمارده است. وَكَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ رِزْقَهُ؛ آسمانها و زمین را کفیل رزق او قرار میدهم که رزقش هرجا باشد به آسانی به دستش برسد؛ در هر معاملهای که انجام میدهد، من پشتیبان نفع او هستم. آنچنان کارها را تنظیم میکنم که هر کاری به نفع او تمام شود. وأَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَةٌ؛ این دنیایی که این همه مردم به دنبال آن هستند و شبانهروز برای آن میدوند و برایش خودکشی میکنند، با نرمی و آرامی در اختیارش قرار میگیرد، بدون این که هیچ زحمتی بکشد. این برای کسانی است که میل من را بر میل خودشان مقدم میدارند.
طرف دیگر کسی است که خواسته خودش را بر خواسته خدا مقدم میدارد. ببینیم خداوند درباره او چه میکند. خداوند در این عالم بنا ندارد که حتی اگر کسی گناه بسیار بزرگی نیز بکند، در همین جا مجازاتش کند. گاهی به خاطر مصالحی نمونه بعضی از مجازاتها را انجام میدهد، اما مجازات اصلی برای آخرت است. این است که اینگونه نیست که خدا کسی را که بنایش بر این است که به اراده خدا کار نداشته باشد و هر چه دلش میخواهد، انجام میدهد، زود از بین ببرد یا مجازات سختی بکند. اینجا دار تکلیف و امتحان است، باید وسایل برای انسان فراهم باشد، تا هر وقت خواست بتواند برگردد؛ إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛[2] فمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَكْفُرْ؛[3] فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابَ، وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَلَا عَمَل.[4] در دنیا بنا نیست که همه را در مقابل کارهای بدشان مجازات کنند و خداوند برخی از مجازاتهای خیلی کم و رقیق را به کار میبرد تا انسانها تنبه پیدا کنند و یادشان باشد.
اکنون ببینیم مجازات و گوشمالیهای کوچک خدا نسبت به کسی که خواست خودش را بر خواست خدا مقدم میدارد، چیست. میفرماید: لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَى هَوَایَ إِلَّا شَتَّتُّ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَلَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَشَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا وَلَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ؛ نظم و سامان را از کارش برمیدارم و کارش پراکنده میشود؛ هر کاری میکند به آن نتیجه مطلوب نمیرسد، و از هر راهی میرود به بنبست میرسد. وَلَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ؛ در کار دنیایش نیز نمیتواند تشخیص دهد که مصلحت و مفسدهاش چیست. خیال میکند خیلی سیاستمدار است و چیزهایی میفهمد که هیچ کس نمیفهمد، ولی غافل است که اصلا نمیفهمد که مصلحت و مفسدهاش چیست. آن چنان امر برایش مشتبه میشود که خیر و شر خودش را هم نمیتواند تشخیص دهد. وَشَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا؛ آنچنان مشغول دنیایش میکنم که به کلی فکر آخرت، خدا و ارزشها از ذهنش برود. آن چنان سرگرم میشود که فرصتی پیدا نمیکند که ببیند در چه حال است و از خودش حساب بکشد و چیزی برای آخرتش بفرستد. وَلَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ؛ در آخر نیز با همه دغلبازی، غیر از آن روزیای که من برایش مقدر کردهام، به چیز دیگری نخواهد رسید.
تعامل خدا با کسی که کارش را به خدا واگذار میکند و همیشه به فکر این است که کاری کند که خدا خوشش بیاید با آن کسی که خدا را فراموش میکند و به خیال خودش با خدا هم زرنگی میکند، و همیشه به فکر این است که کاری کند که دلش شاد شود، این تفاوتها را دارد. البته این کار که انسان در همه کارها بنا بگذارد خواست خدا را بر خواست خودش مقدم بدارد، آسان نیست. ما حتی به گرد پای تربیتشدگان مکتب اهلبیت، کسانیکه در این مکتب خوب شاگردی کردند، نیز نمیرسیم، اما خوب است بدانیم چنین کسانی هستند و خداوند سر کلاسش چنین شاگرد اولهایی هم دارد، و سعی کنیم شباهتی به آنها پیدا کنیم.
لازمه رسیدن به این مرتبه از مخالفت با هوای نفس این است که انسان آن چنان امور دینی را بشناسد که بداند در هر کاری و در هر زمانی چه کاری واجبتر و مهمتر است، ثوابش بیشتر است و بر کار دیگر رجحان دارد. تشخیص این کار خود علم برجستهای میخواهد. گذشته از تشخیص، عمل به آن نیز به این آسانیها میسر نمیشود. برای امتحان میتوانیم بنا بگذاریم روزی یک ساعت، هر کاری بر خلاف میل ما پیش میآید، یادداشت کنیم که آیا جهت اطاعت خدا را در آن لحاظ میکنیم یا طبق میل خود عمل میکنیم؛ سپس ببینیم آن جایی که به هوای خودمان عمل کردهایم بیشتر بوده یا آنجایی که به خواست خدا توجه داشتهایم؟ این مربوط به کارهای یک ساعت ماست. ما غافلیم و اصلا توجه نداریم که خداوند در هر لحظه چه خواستهایی دارد، از واجب، مستحب و مستحب مؤکد گرفته تا مباحات راجح که به واسطه عناوین ثانویه رجحان پیدا کرده است. اگرچه نمیتوانیم مثل پیغمبر و امام بشویم، اما دستکم میتوانیم بنا بگذاریم که شباهتی به آنها پیدا کنیم و در جاهایی که مؤونه زیادی برایمان ندارد، خواست خدا را بر خواست خودمان مقدم بداریم. البته واجبات را کاملا باید رعایت کنیم، اما در مستحبات نیز آن جایی که خیلی مؤونه ندارد، تنبلی و بخل نکنیم. اگر اینکار را نکنیم خیلی پشیمان خواهیم شد.
مناصب بالاتر؛ مقتضی تکالیف سختتر
نکته دیگری که در ابتدای بحث به آن اشاره کردم این بود که گاهی تکالیف برای برخی از اشخاص در شرایط خاصی تغییر میکند. مثلا عمل مستحبی واجب میشود. ممکن است کاری مباح باشد، اما برای این شخص رجحان مضاعفی پیدا کند، و گاهی ممکن است آن رجحان به حد وجوب نیز برسد. مهمترین مصداق این مورد، وقتی است که یک نفر یا گروه خاصی منصب ولایت و حاکمیت بر دیگران پیدا میکنند. چنین کسانی انگشتنما میشوند، همه چشمها به آنها دوخته میشود و رفتار آنها برای دیگران الگو میشود. این است که تکالیفی پیدا میکنند که افراد ساده آن تکالیف را ندارند. برای مثال، تکلیفی که یک پلیس دارد، همه مردم ندارند. این یک تکلیف برای یک منصب خاص است. همین طور که سلسله مراتب بالاتر میرود، این تکلیف نیز شدیدتر میشود تا اینکه به بزرگترین شخصیت کشور میرسد که درباره او این تکلیف و مسئولیت بسیار شدیدتر و مهمتر میشود. گاهی امری که برای افراد عادی مستحب است، بر او واجب میشود و اگر عمل نکند مجازات میشود.
برای اینکه این مطلب از ذهنمان خیلی دور نباشد، به موضوعی که نص قرآن است اشاره میکنم تا بفهمیم چنین چیزهایی در شرع داریم و همه مردم در همه وظایف یکسان نیستند. یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ؛[5] خداوند خطاب به همسران پیغمبر میگوید: شما مثل سایر زنها نیستید؛ شما در جامعه الگو هستید. اگر تقوا داشته باشید، تقوای شما به دیگران سرایت میکند و دیگران هم یاد میگیرند، اما اگر گناه کنید، بدانید گناهتان مساوی با افراد عادی نیست. گناه شما باعث میشود که دیگران بگویند: حتما این کار گناه واقعی نبوده است، وگرنه زنان پیغمبر آن را انجام نمیدادند! وَقَرْنَ فِی بُیُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؛[6] شما با زنهای دیگر فرق دارید و تکلیفتان یکسان نیست. در خانههایتان بنشینید و بیرون نیایید و.... محفوظ ماندن زنان پیغمبر و عدم اختلاط آنها با مردها تکلیف مخصوصی است که برای آنها واجبتر است. این کار اگر برای دیگران مستحب است، برای زنان پیامبر واجب است، و اگر برای دیگران واجب است، بر آنها واجبتر است. مگر زنان پیغمبر چقدر در جامعه الگو بودند؟! همه میدانیم که بعضی از آنها بعد از پیامبرصلیاللهعلیهوآله با امیرالمؤمنینعلیهالسلام جنگیدند و بسیاری از مردم آنها را چندان معصوم نمیدانستند و به آنها اقتدا نمیکردند، و بالاخره میدانستند که کمابیش ضعفهایی دارند، ولی در عین حال خداوند خطاب به آنها میفرماید: چون به پیامبر انتساب دارید با دیگران فرق میکنید.
امامرضواناللهعلیه بارها در بحثهای اخلاقی طلبهها را نصحیت میکردند که شما با دیگران فرق دارید و اگر اشتباهی از شما سر بزند، مردم میگویند: این کار حتما اشکالی ندارد و شرعا حرام نیست، وگرنه این روحانی آن را انجام نمیداد. سپس مثالی میزدند که من آن را فراموش نمیکنم. میگفتند: یکی از بازاریهای قم به من گفت: آیا آیات قرآن زیرنویسی دارد و به خطی نوشته شده است که ما آن را نمیتوانیم بخوانیم؛ مثل اینکه خود شما به بعضی از آنها عمل میکنید و برخی از این چیزهایی که شما به ما میگویید حرام است و انجام ندهید، برای شما جایز است؟! امام میفرمود: این سخن نشانه این است که یک روحانی در جامعه انگشتنماست و چشمها به او دوخته شدهاند. یک اشتباه کوچک روحانی، دو اثر سوء دارد؛ یکی اینکه مردم میگویند معلوم میشود این کار خیلی هم اشکالی نداشت، وگرنه خود او به ما میگفت اینها حرام است. دیگر اینکه باعث تعمیم میشود؛ یک روحانی این کار را میکند، ولی مردم میگویند: آخوندها این کارها را میکنند. البته این تعمیم بسیار بیجاست. برای مثال اگر یک تاجر ربا بخورد، معمولا مردم نمیگویند همه تجار رباخوارند، اما وقتی یک روحانی کار غلطی میکند، میگویند همه آخوندها اینطورند؛ چه بسا اصل آنکار هم غلط نبوده است، ولی آن روحانی احتیاط را رعایت نکرده است و باعث شده که مردم سوءظن پیدا کنند. این است که مردم هم دچار غیبت میشوند، هم نسبت به روحانیت و نهایتا نسبت به دین بدبین میشوند.
یکی از مصادیق شدت تکلیف، خود امیرالمؤمنینعلیهالسلام است. ایشان خطاب به عثمانبنحنین که از طرف ایشان فرماندار بصره بود نوشت: أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَلَا أُشَارِكُهُمْ فِی مَكَارِهِ الدَّهْر أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَة؛[7] من به همین اکتفا کنم که بگویند این امیرالمؤمنین است؛ به همین دل خوش باشم که این مقام را به من دادهاند؟! اینطور نیست، باید به لوازم این مقام ملتزم باشم و شرایطش را رعایت کنم. زندگی من باید بهگونهای باشد که وقتی دیگران زندگیشان را با زندگی من مقایسه میکنند، نگران زندگی خودشان نشوند. بگویند اینکه آقای ماست، لباس و خانهاش این طور است. خیلی غصه نخورند که خودشان سختی میکشند. آیا من به همین لقب امیرالمؤمنین اکتفا کنم، ولی با مردم در سختیهایشان شریک نباشم؟! اگر امیرالمؤمنین هستم باید با مؤمنان در سختیها مشارکت داشته باشم، تا در زندگی اسوه آنها شوم.
اولین شخص عالم اسلام که دستکم هفتهشت کشور کنونی عالم زیر پرچم ایشان بود، میگوید: ا گر میخواستم بهترین غذاها را برای خودم تهیه کنم، برایم میسر بود، اما این کار را نمیکنم. من میخواهم زندگیام آنچنان ساده باشد که هیچ مسلمانی از ضعف و فقرش نگران نشود. میفرماید: من در زندگیام دو پیراهن کهنه دارم. این هم برای این است که وقتی میخواهم پیراهنم را بشویم لخت نمانم. میفرماید: غذای من دو قرص نان جو، یکی برای صبح و یکی برای شب است؛ چرا که شاید در گوشهای از کشورهای اسلامی کسی باشد که نان شب هم نداشته باشد. در اینصورت میگوید: اینکه ما امشب شام نداریم، اشکالی ندارد، چون خوراک علیعلیهالسلام هم یک قرص نان جو است!
ولی این تکلیف برای همه نیست. خود امیرالمؤمنین هم میفرماید: انکم لاتقدرون علی ذلک؛ شما نمیتوانید اینگونه زندگی کنید، اما من مکلفم طوری زندگی کنم، که دیگران نیز هوس زندگی مادی و دنیوی مرا نداشته باشند. حکم، حکم خداست؛ واجب، واجب است و حلال، حلال؛ حرام نیز حرام است. اما موقعیت اجتماعی اشخاص باعث میشود که عنوان ثانوی برای شخص پیدا شود، و به لحاظ آن عنوان، شخص تکلیف سختتری داشته باشد. مثال ابتدایی آن همسران پیغمبر بودند که خداوند خطاب به آنها فرمود: شما با سایرین فرق دارید. مثال نهایی آن هم امیرالمؤمنین است که خودش میفرماید: من میخواهم زندگیام در شمار فقیرترین شما باشد. بین این دو نیز مراتبی است، و کسانی که نوعی وساطتی در این مراحل دارند، متوجه باشند که گاهی شرایط زندگی، پست و موقعیت اجتماعیشان اقتضا میکند طوری رفتار کنند که در زندگی مادی بر دیگران برتری نداشته باشند.
وفقناالله و ایاکم ان شاءالله.
[1]. الكافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص335.
[2]. انسان، 3.
[3]. کهف، 29.
[4]. كافی (ط - دار الحدیث)، ج15، ص153.
[5]. احزاب، 32.
[6]. همان، 33.
[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص418.