بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/06/29 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
پیش از هر چیز فرارسیدن دهه مبارک کرامت را که با میلاد مسعود ولی نعمت ما حضرت معصومه سلاماللهعلیها آغاز شده، با ولادت برادر ایشان پایان میپذیرد به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواحنافداه و همه دوستداران اهل بیت تبریک و تهنیت عرض میکنم. برای شروع بحث مقدمهای را عرض می کنم که به نحوی در بحثهای گذشته بیان شده، اما به عنوان مقدمه برای بحثهای آینده آن را مرور مینماییم.
انسانها تفاوتهای فراوانی در شکل، جنس، نژاد، زبان و ... دارند که برخی از این تفاوتها به مرتبه مادی و جمادی انسان برمیگردند مانند اختلافی که در رنگ پوست انسانها وجود دارد، و برخی دیگر به مرتبه نباتی انسان برمیگردند مانند مقدار رشد و نمو انسانها، و بخشی دیگر از این تفاوتها به مرتبه حیوانی انسان بازگشت دارند. تفاوتهای مرتبه حیوانی به نوعی با ادراکات حسی توأماند و از حد حس فراتر نرفته، با عقل ارتباطی نمییابند. در حقیقت این دسته از اختلافها بین انسان و حیوان مشترکاند، اما تفاوتهایی که به انسانیت انسان بازگشته و طیف دیگری از تفاوتها را شکل میدهند از آنجایی آغاز میشوند که به نحوی پای ادراکات عقلی به میان میآید. این تفاوتهای انسانی موجب میشوند که شناختها تفاوت کرده، به دنبال آن، تصمیمگیریها و ارادهها متفاوت شود. شناختی که برخاسته از ادراک صحیح عقلی باشد کمالی به انسان میبخشد که با هیچ چیزی دیگر قابل مقایسه نیست. هنگامیکه بر اساس اینگونه شناختها، تصمیمگیریها و برنامهریزیهایی صورت میگیرد مسیر انسان به کلی عوض میشود، بلکه میتوان گفت: بر اساس این شناختها و ارادههایی که به دنبال آنها شکل میگیرد، انسان ماهیت خاصی پیدا میکند، به طوری که با تغییر آنها ماهیت حیات انسان تغییر مییابد. گویا انسان با وجود این اختلاف، اصلا دو نوع میشود. ما در مباحث منطقی عادت کردهایم که بگوییم: انسان نوع اخیر است و دیگر انشعاب به دو یا چند نوع پیدا نمیکند، اما در حکمت متعالیه مطرح شده است که انسان هم معنایی جنسی بوده، انواع مختلفی از آن به وجود میآیند که در عالم آخرت ظهور پیدا میکنند. اکنون صرفنظر از بحثهای مطرح شده در حکمت متعالیه میتوان با مسامحه گفت: تفاوت ادراکات و شناختها به قدری در تفاوت بین دو انسان تأثیرگذار است که گویی هر کدام نوع خاصی هستند. کلمه گویی برای همراهی با کسانی است که انسان را نوع اخیر میدانند، اما نباید از این نکته غافل شد که این تفاوت بسیار تفاوت عمیقی است.
اتفاقا در متون دینی و به خصوص در قرآن کریم بر این تفاوت بسیار تأکید شده است. برخی از آیات قرآن بسیار با بینشی سازگارند که انسان را به دو قسم متفاوت تقسیم مینماید. به عبارت دیگر بسیاری از آیات همین معنا را اثبات میکنند؛ «هُوَ الَّذِی خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ؛1 او کسی است که شما را آفرید. پس برخی از شما کافر و برخی مؤمناند.» گویا انسان جنسی است که دو نوع دارد.
آن چه ماهیت انسان را گویی عوض نموده، تفاوتی غیر قابل اغماض ایجاد مینماید دو نوع بینش و به تعبیر امروزی دو نوع جهانبینی است. این تفاوت سرنوشت ابدی هر یک از افراد این دو قسم را به کلی متفاوت ساخته، دستهای از آنها به جایی میرسند که دسته دیگر آرزوی تماشای آنها دارند؛ «یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ؛2 آن روز مردان و زنان منافق به كسانى كه ایمان آوردهاند مىگویند ما را نگاه کنید تا از نورتان اندكى برگیریم! گفته مىشود: برگردید و نورى درخواست كنید! آنگاه میان آنها دیوارى زده مىشود كه آن را دروازهاى است؛ باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد.» این تفاوت ممکن است بین دو بردار، دو دوست، دو همکار و ... وجود داشته باشد. قرآن سرانجام چنین افرادی را اینگونه نقل میفرماید: « یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغرور؛3 دو رویان آنان را ندا مىدهند: آیا ما با شما در یک محله، در یک کارگاه، در یک حزب و ... نبودیم؟ مىگویند: چرا، اما شما خود را در بلا افكندید و امروز و فردا كردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غره كرد تا فرمان خدا آمد و شیطانِ مغروركننده شما را در باره خدا فریفت.» بنابر این صرف بودن در یک کلاس، یک مسجد، یک صف نماز و ... برای یکسان بودن سرنوشت دو انسان کافی نیست. در حقیقت هر یک از اقسامی که قرآن بدانها اشاره میفرماید درکشان و نوع نگاهشان به عالم هستی متفاوت است. این تفاوتْ بزرگترین تفاوتی است که میتواند بین دو انسان از جهت انسانیتشان وجود داشته باشد. تفاوتهای مربوط به جسمانیت، نباتیت و حیوانیت انسان موجب تفاوت در انسانیت انسانها نمیگردد. انسانیت انسان با عقل او، ادراکات عقلی او و اختیار او آغاز میشود. از این نقطه است که مسیر انسانها متفاوت میگردد. بر اساس آموزه قرآنی، بزرگترین اختلاف بین انسانها که موجب میشود سرنوشت آنها به کلی متفاوت گردد اختلاف در «ایمان» و «کفر» است. این اختلاف مسألهای ساده نیست که با بیتفاوتی از کنار آن گذشته، بگوییم: خدا وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد چندان اهمیتی ندارد! چه سرها از انبیای الهی و شریفترین بندگان خدا با ارّه بریده شد، چه بدنها از ایشان که در روغن داغ سوزانده شد و ... تا این حقیقت را به بشر برسانند که ایمان حق است و کفر باطل، و سعادت در ایمان است و شقاوت در کفر. آیا بعد از این همه میتوان گفت: بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر، مؤمن و کافر تفاوتی نداشته، هر دو انساناند و انسان گرچه مرتکب هزاران جنایت شده باشد ارزش و کرامت دارد؟! چنین بینشی با بینش اسلام سازگاز نیست. پذیرفتن این تفاوتْ اولین قدمی است که راه دینداری را از بیدینی و مادیگری جدا میسازد. اگر انسان در قدم اول متزلزل باشد روشن است که در قدمهای بعدی به نتیجه نخواهد رسید.
الحمدلله خداوند ما را از نعمت ایمان بهرهمند ساخته و اگر تمام عمر خویش را به شکر این نعمت بگذرانیم نمیتوانیم حق آن را ادا کنیم. خداوند ما را از نعمت حیات برخوردار فرمود تا در پرتو ایمان پیش رفته، رشد کنیم. ملاک اصلی برتری و فضلیت که روح این بینش را تشکیل میدهد درک حقیقت هستی انسان است. باید پاسخ این پرسش را بیابیم که ما چگونه موجودی هستیم؟ آیا ما موجودی مستقل و از همه جا بریده هستیم که به طور تصادفی به وجود آمدهایم یا حساب دیگری در کار است؟ اکنون ما در مقام اثبات دیدگاه خاصی نیستیم، و تنها قصد بیان اختلاف اساسی موجود در این زمینه را داریم.
برخی معتقدند: ما باید نگاه خود را تنها به اسباب حسی منعطف کرده، تنها به چیزی اهمیت دهیم که با حس درک میکنیم. اگر سخن از وجود خدا به میان آید قائلان به این جهانبینی همان سخنی را خواهند گفت که بنی اسرائیل به حضرت موسی علیهالسلام گفتند؛ «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً؛4 تا خدا را آشكارا نبینیم هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد» و از آنجا که خداوند با چشم سر قابل رؤیت نیست، این دسته ایمانی به خداوند و التزامی به دستورات او نخواهند داشت و طبیعتا سرانجام چنین کسانی افتادن در ظلمتکدهای است که جز حیرت و سرگردانی نتیجهای نخواهد داشت. قرآن کریم وضعیت این گمراهان را با مثالی بسیار زیبا بیان فرموده، که شایسته است ادیبان و هنرمندان در قالب هنر به شرح آن بپردازند؛ أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ؛5 یا مانند تاریكیهایى است كه در دریایى ژرف است كه موجى آن را مىپوشاند و روى آن موجى دیگر است و بالاى آن ابرى است. تاریكیهایى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هر گاه دستش را بیرون آورد به زحمت آن را مىبیند و خدا به هر كسی نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود.» فضای جهانبینی مادی را انواع ظلمتها فراگرفته است به گونهای که برای پیروان آن، سوالات فراوانی بیجواب میماند و سرانجامی جز پناه بردن به بیخیالی، مسکرات، مخدرات، خودکشی و ... نخواهند داشت.
اما کسانی که از نعمت ایمان برخوردارند خداوند زندگی ایشان را پر از نور کرده، آرامشی به آنها میبخشد که نگرانی در وجود خود نخواهند یافت؛ «أَوَ مَن كَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؛6 آیا كسى كه مرده بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود چون كسى است كه گویى گرفتار در تاریكیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست.»
البته ایمان و کفر دو قطب هستند که بین آنها مراتبی فراوان از اختلاط کفر و ایمان وجود دارد. از این رو قرآن میفرماید: «وَمَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ؛7 و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند جز اینكه با او چیزى را شریك مىگیرند.» خدای متعال ما را از نعمت عقل و قدرت تفکر برخوردار فرموده تا قدرت شناخت راه صحیح را داشته باشیم و همچنین شرایط را به گونهای قرار داده است که ما عملا قدرت انتخاب داشته، سرنوشت خویش را خود رقم بزنیم. مادامی که قدرت شناخت و قدرت عمل فراهم نباشد خداوند هیچ کس را مواخذه نخواهد کرد. پس از شناخت و قدم گذاشتن در یکی از این دو وادی، مسیری در پیش روی ما خواهد بود که افق آن به قدری دور است که به اصطلاح ریاضیدانان میل به بینهایت میکند. انسان هر قدم که در مسیر ایمان پیش رود مرتبهای از کمال به او افزوده شده، قدمی به سعادت نزدیکتر میشود. اما در مسیر کفر هر قدم انسان را بیشتر در گل فرو برده، به جایی میرساند که از هر حیوانی پستتر گردد. آیا کسانی که دم از اومانیسم و کرامت همه انسانها زده، بین مؤمن و کافر تفاوتی قائل نیستند، نشنیدهاند که قرآن میفرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ؛8 بىتردید بدترین جنبندگان پیش خدا كسانىاند كه كفر ورزیدند و ایمان نمىآورند»؟ قرآن نمیفرماید: بدترین انسانها، بلکه میفرماید: بدترین جنبندهها کفار هستند! کفار کسانی هستند که از سر عناد و لجبازی حق را انکار کرده، عالما و عامدا راه باطل را در پیش میگیرند. البته حساب کسانی که از سر غفلت و استضعاف از شناخت حق بازماندهاند از کافران جداست. البته قدم گذاشتن در مسیر ایمان هم تنها با ابراز زبانی ایمان محقق نمیشود. بسیاری گفتند: ما ایمان آوردیم، اما قرآن فرمود: «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛9 ایمان هنوز در دلهاى شما داخل نشده است.»
قدم گذاشتن در وادی ایمان و پیشرفت در این مسیر وابسته به بینشی است که روح این حرکت را تشکیل میدهد و آن این است که انسان رابطه خود با خدای خویش را به درستی بشناسد. به تعبیر دیگر انسان برای پیشرفت در این مسیر باید رابطه ربوبیت و عبودیتی را باور کند که بین خداوند و بندگانش وجود داشته و هیچ جای دیگری نیست. خدا رب ما و ما عبد او هستیم. به نظر میرسد رابطه ما با خدای متعال همچون خطی مستقیم بین یک نقطه و بین هدفی است که آن هدف هیچ حد و حصری ندارد. تصور این رابطه برای ما بسیار مشکل است. از این رو از یک مثال ساده ریاضی کمک میگیریم. ریاضیدانها میگویند: بر روی سطح کره هیچ نقطه یا خطی وجود ندارد، اما اگر رأس مخروطی که رأس آن واقعا نقطه باشد با کره تماس پیدا کند به ناچار در یک نقطه با کره تلاقی خواهد کرد. بنابر این، کره خود به خود فاقد نقطه است و این رابطه بین مخروط و کره است که باعث میشود نقطهای هم در آن فرض شود وگرنه کره همیشه فاقد نقطه است. اکنون اگر موجودی نامحدود را فرض کنیم که هیچ حد و حصری ندارد و موجودی دیگر با او ارتباطی برقرار کند خواهیم گفت: فرض نقطه ارتباط، ناشی از ارتباط موجود محدود با آن موجود نامحدود است، و گرنه موجود نامحدود هیچگاه دارای نقطه نبوده و نخواهد بود.
وجود ما انسانها یک خط و یک رابطهای است که از نقطه صفری شروع میشود (لَمْ یَكُن شَیْئًا مَّذْكُورًا)10 و به طرف وجود بینهایت ذات مقدس الهی امتداد مییابد. در وجود خدای متعال هیچ نقطهای نیست که رابطه ما را محدود و پایان دهد. وجود او نامحدود و مطلق است و ارتباط با او وابسته به مقدار ظرفیت ماست. هستی ما عبارت است از همان خطی که بین نقطه صفر اولی و آن نقطهای که در اثر ارتباط با آن بینهایت پدید میآید. در حقیقت ما یک رابطهایم. اگر این خط به درستی رسم شود در نهایت به بینهایت متصل شده و مادامی که این ظرفیت را داشته باشد از منبع بیپایان او تغذیه میشود، به گونهای که هرچه بخواهد به او میدهد؛ «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ؛11 هر چه بخواهند در آنجا دارند و پیش ما فزونتر هم هست.» اما اگر این خط به درستی رسم نشده، از آن مسیر منحرف گردد به چنین مقصدی نخواهد رسید. آن چه انسان را با خدای او ارتباط میبخشد بندگی خداست. قرآن میفرماید: «وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛12 و مرا بپرستید که این راه راست است.» پرستش خداوند بدین معناست که انسان خود بفهمد بنده است و خداوند رب اوست. هر قدر این حقیقت را بهتر بشناسد و در عمل بهتر پیاده نماید بهتر میتواند این مسیر را به سلامت طی کند. برای شناخت حقیقت خویش باید از یک طرف به فقر خویش و از طرف دیگر به بینیازی و غنای او توجه نماییم. روح ترقی انسان و سیر تکامل او درک حقیقت این رابطه است. از این رو خدای متعال از یک طرف میفرماید: وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ، و طرفی دیگر میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ؛13 حقیقتا کسانی که گفتند: رب ما الله است سپس استقامت نمودند، هیچ ترس و اندوهی بر آنها نیست.» نبود ترس و اندوه یعنی انسان حیاتی مییابد که از یک طرف خواستههایش همه تحقق مییابند و چیزی که مضاد با کمال اوست تحقق نمییابد و از طرف دیگر هر چه که نمیخواهد از او سلب میشود. تحقق چنین حیاتی متوقف بر دو امر است؛ یکی باور ربوبیت الله و نفی ربوبیت شرق، غرب، عامه مردم، اومانیسم، پلورالیسم و ... و دیگری استقامت در این مسیر.
حاصل سخن این که: انسانها به دو دسته متضاد تقسیم میشوند که گویا دو نوع متبایناند و آن چه این دو دسته را از هم متمایز مینماید ایمان و کفر است. کسانی که در طیف مؤمنان قرار میگیرند اگر میخواهند از مسیر منحرف نشده، به هدف نائل آیند باید بدانند که روح این حرکت باور ربوبیت الله و استقامت بر این باور است. باید درک کنیم که هستی ما چیز جز رابطه بین نقطه صفر و آن وجود بینهایت نیست. ما صفر نیستیم، ولی چیزی مستقل از خدای متعال هم نیستیم، اما خدای متعال به ما قدرت تقویت و تکامل وجودمان را عنایت مینماید. تقویت وجود ما وابسته به درک حقیقت رابطه ما با وجود خداوند و تحقق ببخشیدن به این علم در میدان عمل است.
و صلالله علی محمد و آله الطاهرین
1 . تغابن(64)، 2.
2 . حدید(57)، 13.
3 . همان، 14.
4 . بقره(2)، 55.
5 . نور(24)، 40.
6 . انعام(6)، 122.
7 . یوسف(12)، 106.
8 . انفال(8)، 55.
9 . حجرات(49)، 14.
10 . انسان(76)، 1.
11 . ق(50)، 35.
12 . یس(36)، 61.
13 . احقاف(46)، 13.