بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/08/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
قبل از هر چیز فرارسیدن عیدالله الاکبر عید سعید غدیر را به پیشگاه مقدس ولیعصر ارواحنافداه و نائب شایسته حضرتش، مقام معظم رهبری و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تبریک و تهنیت عرض میکنم. در جلسات اخیر گفتیم: شناخت خدای متعال دست کم بر دو نوع است؛ یکی شناختی است که با توجه به آیات الهی در عالم و براهینی عقلی به دست میآید و برای هر کسی هم میسر است. حقیقت این معرفت، سلسلهای از مفاهیم ذهنی است که در جای خود ارزشمند است. اما از آیات و روایات استفاده میشود که مرتبهای دیگر از معرفت هست که با شناخت نوع اول تفاوت دارد. از مهمترین تفاوتهای آن با معرفتهای ذهنی این است که این معرفت برای هر کسی به سادگی حاصل نمیگردد. این نوع معرفت مخصوص اولیای خداست و هدیهای است که خدای متعال به دوستان خود عطا میکند. به دنبال این فرق، تفاوتی دیگر مطرح میشود و آن اینکه میتوان گفت: پیدایش این نوع معرفت کار خداست و اساسا خداوند باید آن را اعطا فرماید، اما معارف ذهنی و کسبی، راهی عادی دارد که هر کسی میتواند آن راه را طی کند و به نتیجه برسد. شاید یکی از روشنترین شواهد این نکته تعبیری است که در ذیل دعای عرفه آمده است: «الهی انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائک حتی عرفوک ووحدوک؛ خدایا! تویی که نورها در دل دوستانت تاباندی تا تو را شناختند و به یگانگی تو ایمان آوردند.»
ممکن است تصور شود که ما هیچ نقشی در دریافت این نور و این معرفت نداریم و این نور باید بدون واسطه از خداوند افاضه شود و نیازمند مقدمه و سبب نیست.
برای دفع این توهم، عرض میکنیم: خدای متعال هر پدیدهای را که در عالم تحقق پیدا کند اعم باد، باران، رویش گیاهان و ... به خود نسبت داده، آن را فعل خودش معرفی میکند. بر اساس این معنا همه چیز نهایتا به فعل و اراده الهی منتهی میشود. همچنین معرفت، چه به معنای نوری حضوری و شهودی و چه به معنای معرفتی ذهنی، را باید خداوند عطا کند، اما وسایط و اسباب این معارف متفاوتاند. فرقی که این دو نوع معرفت با یکدیگر دارند یکی این است که وسایط و مقدمات معارف ذهنی مقدماتی بسیار پیچیده و طولانی است، اما معرفت شهودی و حضوری متوقف بر آن اسباب طبیعی و عادی نیست. بدین معنا که سبب دارد، اما سبب آن از سنخی دیگر است.
برای تقریب به ذهن میتوان به آیاتی از قرآن کریم اشاره کرد که به داستان جنگ بدر میپردازد. تمام جمعیت لشکر مسلمانان در جنگ بدر 313 نفر بود و ابزار جنگی بسیار محدودی هم در اختیار داشتند، اما مشرکان هم از نظر تعداد چندین برابر مسلمانان بودند و هم از جهت تجهیزات جنگی بسیار مجهز به میدان آمده بودند. با این حال سرانجام خدای متعال مسلمانان را بر آنان پیروز کرد. در آن جنگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مشتی ریگ به سوی لشکر کفار پاشیدند که چشمان همه آنها آزرده شد. سپس لشکر مسلمانان را امر به حمله نمودند. قرآن خطاب به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در اینباره میفرماید: «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى؛1 و این تو نبودى كه خاك و سنگ به صورت آنها انداختى، بلكه خدا انداخت.» در حقیقت چه مؤمن و چه کافر هر فعلی انجام دهند نهایتا سرسلسله افعال آنها خداست و میتوان افعال آنها را به خداوند نسبت داد. اما در این آیه خداوند میفرماید: آن هنگام که تو به سوی کفار ریگ پاشیدی تو نبودی که این کار را انجام دادی. از یک طرف تصدیق میکند که «تو پرتاب کردی» و از طرفی دیگر آن را نفی میکند. همچنین خطاب به مؤمنین میفرماید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ؛2 این شما نبودید كه آنها را كشتید، بلكه خداوند آنها را كشت.» مسلما مؤمنان و در پیشاپیش آنها امیرالمؤمنین علیهالسلام در آن میدان شمشیر زده، کفار را به هلاکت رساندند، اما قرآن میفرماید: شما آنها را نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت. این سخن بدان جهت است که در موارد دیگر اسبابی عادی در کار است که کیفیت تنظیم و تأثیر آنها کاملا محسوس است. اما در این مورد اسباب عادی و معادلات مادی اقتضا نمیکرد که تعدادی محدود، آن هم بدون ساز و برگ جنگی در مقابل لشگری مجهز پیروز شوند. به زبان ساده، معنای آیه این است که نسبت این پیروزی به خدا بیش از نسبت آن به شماست و در این پیروزی، دست خدا بیشتر نمایان است. اگر امام رضواناللهعلیه در فتح خرمشهر فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد، به همین جهت است.
معارف نیز، چه معارف حصولی که از راه مفاهیم و استدلالها تحصیل میشوند و چه معارف حضوری به معنایی که تقریر کردیم، همه از جانب خداست، اما معرفت نوع دوم از آنجا به خدا نسبت داده میشود و گفته میشود: «نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» که ابراز عادی در آن دیده نمیشود. بدین معنا که ضرورتا احتیاج به خواندن دروسی چون فلسفه و کلام ندارد، بلکه نورانیتی است که در انسان پدید میآید. ایمانِ صاحب این نوع از معرفت هم بسیار قویتر از ایمان آنهایی است که دهها سال تنها مباحث عقلی را بررسی کردهاند. اما این بدان معنا نیست که هیچ سببی در اینجا وجود ندارد. خدا حکیمانه کار میکند و در صورتی عطیهای به بنده خویش عطا میفرماید که او لیاقت آن را کسب کرده باشد، به خصوص در مورد ثواب و عقابی که بر تکالیف مترتب میشود. در این موارد حتما باید اختیار خود فرد در آن نقش داشته باشد. بنابر این نباید گفت: «ما نقشی در معارف قلبی نداریم و لازم نیست بیجهت خود را به زحمت بیاندازیم. این خداست که اگر بخواهد آن را عطا خواهد کرد و اگر نخواست عطا نمیکند!» این سخنی ناصواب است. تحصیل مقدمات معارف قلبی به دست ماست و اراده ما در آن مؤثر است و خداوند بیجهت به کسی چنین عنایتی نمیکند. باید برای تحصیل این مقدمات تلاش کرد.
اکنون این سؤال مطرح میشود که اگر ما میتوانیم نقشی در دستیابی به معارف قلبی داشته باشیم آن نقش چیست و برای رسیدن به آن معارف چه باید کرد؟ راه تحصیل معرفتهای حصولی راهی شناخته شده است و آن درس خواندن و تلاش فکری است. اما برای دستیابی به معارف قلبی و حضوری چه باید کرد؟ برای تقریب به ذهن ناچاریم از تشبیه استفاده کنیم. به عنوان مثال برای ادراکی عادی مانند دیدنِ اشیا شرایطی لازم است. شرط اولِ دیدنْ داشتن چشم است. اگر این ابزار شناخت را نداشته باشم نمیتوانیم چیزی را ببینیم. شرط دوم سلامت چشم است. هنگامیکه میخواهیم چیزی را ببینیم باید اندام چشم سالم باشد. شرط سوم، وجود نسبتی خاص بین ما و آن چیزی است که میخواهیم ببینیم. مثلا ما شیءای را که در طرف دیگر کره زمین است نمیتوانیم ببینیم، زیرا نسبت لازم بین ما و آن شیء برقرار نیست. شرط چهارم، توجه داشتن است. بسیاری از اوقات اشیایی در مقابل چشم انسان قرار دارد، اما به آنها توجه ندارد و به همین خاطر اصلا آنها را نمیبیند. و بالاخره بین ما و چیزی که میخواهیم ببینیم نباید حایلی وجود داشته باشد. اگر بر روی چیزی که در نزدیکی ما قرار دارد پرده ضخیمی افتاده باشد نمیتوانیم آن چیز را ببینیم.
برای دستیابی به معارف قلبی و حضوری هم، شرایطی شبیه به شرایط بالا وجود دارد. ادراکات حضوری هم نیازمند نوعی قوه بینایی هستند که خدای متعال این قوه را «قلب» نامیده، میفرماید: «لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛3 چشمهاى ظاهر نابینا نمىشود، بلكه دلهایى كه در سینههاست كور مىشود.» خدای متعال قلب را به همه ما عنایت فرموده است، اما گاهی قلب سالم است و گاهی نابینا میشود. کسی که قلبش نابیناست نه در دنیا حقیقت را میبیند و نه در آخرت (مَن كَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً).4 شرط دیگر ادراک قلبی نبود مانع است. آینه در صورتی تصویر اشیا را به خوبی منعکس میکند که زنگار نداشته باشد. قلب انسان هم برای شهود حقایق، به خصوص معرفت الهی، باید از صفایی خاص برخوردار بوده، از آلودگیها و زنگارها پاک باشد. قرآن میفرماید: «كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ؛5 چنین نیست كه آنها مىپندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است.» مسلما نه قلب جسم است نه آلودگی و زنگار آن. بنابراین نمیتوان با چیزهایی که آلودگی جسمی را از بین میبرند آن را پاکیزه کرد، بلکه عامل پاکی آن از سنخی دیگر است. گاه سرانجامِ قلب به آنجا میرسد که کاملا نابینا میگردد (تعمی القلوب التی فی الصدور). اگر قلب نابینا شود دیگر انتظاری نیست که چیزی را ببیند. بنابراین باید بدانیم برای کسب معرفت شهودی که هدیهای الهی برای دوستان خداست مقدماتی لازم است که انسانها خود باید این مقدمات را کسب کنند.
خدای متعال به همه ما فیالجمله قدرت درک شهودی را عنایت کرده است. شاهد این ادعا آیه معروف به «آیه ذرّ» (أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى)6 است که جلسه گذشته آن را توضیح دادیم. اما این بدان معنا نیست که همه انسانها در میزان قدرت درک شهودی یکسان باشند، بلکه این استعداد و توانایی در افراد مختلف است، نظیر توانایی ادراکات حسی که در افراد مختلف است. مثلا همه چشم دارند اما برخی افراد چشمی کمسو و برخی دیگر چشمی پرسو دارند. استعدادها بسیار متفاوت است. استعداد انسان برای شهود باید مسیری طولانی را طی کند تا به فعلیت برسد. معمولا پیش از بلوغ بسیار نادر است که این استعداد فعلیت یابد، اما برای برگزیدگان معصوم خداوند این امکان وجود دارد. همه ما معتقدیم که ائمه اطهار علیهمالسلام در شکم مادر تسبیح میگفتند و این بدان معناست که ایشان خدا را میشناختند و از روی معرفت تسبیح میگفتند. اما این شناخت از راه برهان و استدلال نبوده، بلکه موهبتی الهی بوده است.
خدای متعال فی الجمله استعداد درک شهودی را به همه انسانها عنایت کرده است، اما سیر و تکامل این استعداد امری اختیاری است. این سرمایه و بذری است که خداوند در فطرت ما افشانده است، اما رشد آن بستگی به همت و اراده ما دارد. گاهی ممکن است انسان تلاشی معکوس کند و بهرهای هم از آن سرمایه اولیه نبرد – اعاذنا الله وایّاکم.
به هر حال برای کسب این معرفت شهودی باید مقدماتی را فراهم کرد که برخی از این مقدمات با مقدمات ادراکات حسی مشترکاند که به برخی از آنها اشاره میکنیم. پیشتر شرایطی را برای دیدن امری محسوس بیان کردیم که یکی از آن شرایط، توجه داشتن به آن امر بود. خدای متعال معرفتی شهودی را در وجود ما قرار داده است که اگر بخواهیم آن را تقویت کرده به مرحله آگاهی برسانیم حتما باید از عامل توجه استفاده کنیم. در همه انواع ادراکات هر چه توجه انسان بیشتر باشد درک او بهتر حاصل میشود. اگر انسان هنگام غذاخوردن به کاری دیگر مانند تماشای تلویزیون، صحبت با دیگری، مطالعه و ... هم مشغول شود، گرچه غذا وارد دستگاه گوارش او شده، عملیات هضم انجام میگیرد، اما از مزه غذا چیزی نمیچشد. یعنی فعل و انفعالاتی فیزیولوژیکی انجام گرفته، اما یا درکی حاصل نشده یا بسیار ضعیف است. از این رو گفته میشود: در هنگام غذا خوردن به غذا توجه داشته باشید تا از غذا بهتر بهره و لذت ببرید و بهتر شکر خدا را به جای آورید. بیتوجهی در هنگام غذاخوردن هم خلاف آداب شرعی است و هم از نظر روانشناسی و بهداشتی مطلوب نیست.
بههرحال اگر ما بخواهیم معرفت فطری خویش را به مرحله آگاهی برسانیم و به آن آگاه شویم، بلکه آن را تقویت کنیم باید از عامل «توجه» استفاده کنیم. گرچه اشتغالات مختلف، توجه انسان را پراکنده میکند، اما باید زمینهای فراهم کنیم که بتوانم به آن معرفت فطری توجه داشته باشیم. البته این در ابتدا امری مشکل مینُماید، اما خداوند این قدرت را به انسان داده است که در اثر تمرین به تدریج بتواند در ضمن انجام کاری به امور دیگر هم توجه داشته باشد. کسی که عزیزی را از دست داده است در هنگام انجام کارهای خود، توجهی هم به آن عزیز از دست رفتهاش دارد. لذا غم و غصهای هم دائما با او همراه است. پس انسان میتواند در یک لحظه به دو چیز توجه داشته باشد. هیچ کاری در این دنیا برای آدمی نشدنی نیست. با همت و تمرین هر آنچه را که بخواهد میتواند فرابگیرد. اگر در نماز نمیتوانیم توجه خود به نماز را حفظ کنیم بدین خاطر است که چندان همت به خرج ندادهایم تا با تمرین به آن دست یابیم.
در فرهنگ دینی نام این حقیقت که انسان باید به آن معرفت باطنی خویش توجه کند «ذکر» است. تسبیح به دست گرفتن و سبحانالله گفتن، مرتبه بسیار ضعیفی از ذکر است. ذکر حقیقی توجه دل به معبود است. البته ذکر زبانی از دو جهت مطلوب است؛ یکی اینکه وقتی دل انسان به یاد معبود خویش باشد بنده خواهان این است که تمام وجودش به یاد او باشد. از این رو سهمی هم برای زبان قرار داده، میگوید: دلم که با توست میخواهم زبانم هم به ذکر تو مشغول باشد. این ذکر لفظی بسیار ارزشمند است. جهت دیگر مطلوبیت ذکر لفظی میتواند این باشد که انسان با این کار میخواهد به یاد خدا بیافتد. یعنی ذکر لفظی را ابزاری برای توجه به خداوند قرار دهد. خداوند به پیامبر خود میفرماید: «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِی؛7 نماز را به خاطر یاد من بهپادار!» نماز خواه ناخواه انسان را به یاد خدا میاندازد و هر قدر توجه انسان در نماز بیشتر شود یاد خدا در دل او عمیقتر و مؤثرتر میشود. پس همانگونه که ما در ادراکات حسی هر چه توجه بیشتری داشته باشیم درک قویتری خواهیم داشت برای تقویت و به فعلیت رساندن درک فطری خویش هم به توجه نیازمندیم و توجه در این مورد بدین معناست که خود را عادت دهیم که بسیار خدا را یاد کنیم (وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِیرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)8.
وفقناالله وایاکم انشاءالله
1 . انفال(8)، 17.
2 . همان.
3 . حج(22)، 46.
4 . اسراء(17)، 72.
5 . مطففین(83)، 14.
6 . اعراف(7)، 172.
7 . طه(20)، 14.
8 . انفال(8)، 45 و جمعه(62)، 10.