بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/10/06 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته گفتیم: خدای متعال از آغاز تولد انسان غرایزی را در نهاد او تعبیه مینماید که برخی از آنها به تدریج شکوفا میشوند. خدای متعال در کنار این خواستهای غریزی شناختهایی غریزی هم قرار میدهد که راه ارضای امیال غریزی را به انسان نشان میدهند. این دست تدبیر و تقدیر الهی است که این دو دستگاه را به صورت متوازن پیش میبرد و زمینه انتخاب و اختیار انسان را فراهم مینماید. همچنین گفتیم: این غرایز در خط مستقیم پیش نمیروند؛ بدین معنا که مثلاً تا سن دو سالگی یک غریزه در انسان وجود داشته باشد و از دوسالگی تا چهار سالگی غریزهای دیگر جای آنرا بگیرد و بدین صورت همیشه یک غریزه در وجود انسان حاکم باشد. شاید رشد انسان با یک غریزه شروع شود، اما به تدریج شاخهها و گونههای مختلفی مییابد و بین این گونههای مختلف، تأثیر و تأثراتی برقرار میشود و با به وجود آمدن دستگاهی پیچیده و عجیب، در هر لحظه انواع گزینهها را پیش روی انسان قرار میدهند که باید از میان آنها دست به انتخاب زند. در واقع اینجاست که جوهر انسانیت انسان ظاهر میشود و به عنوان یک مخلوق برتر دارای مسئولیت و تکلیف میشود. ما اگر بتوانیم ساز و کار انتخاب را شناسایی کنیم این شناخت، ما را در داشتن انتخابی بهتر یاری خواهد کرد.
کودکی را در نظر بگیرید که به تازگی دوران شیرخوارگی را گذرانده و کم یا بیش خواستهای متعددی برای وی ایجاد شده است. چه عواملی باعث میشوند که از میان خواستهای متعدد در یک لحظه یکی را انتخاب کند و دیگری را کنار بگذارد؟
در دوران طفولیت دو عامل در ترجیح یک خواست بر خواست دیگر مؤثرند؛ یکی قویتر بودن و فعالتر بودن غریزهای در وجود طفل و دیگری عوامل بیرونی. توضیح اینکه: غرایز همه انسانها یکسان نیست و مزاجها و هیجانها در افراد متفاوت است. بنابر این، طفل آن کاری را انتخاب میکند که غریزه قویتر، آن را میطلبد. اندکی که بزرگتر میشود عواملی بیرونی هم در این انتخاب دخالت میکنند که عمدتاً پدر، مادر و مربیان هستند. پدر و مادر به وسیله تشویق و تنبیه در انتخاب فرزند خویش دخالت کرده، سعی میکنند او را به سمت کاری سوق دهند که به صلاح او و خانوادهاش میباشد. این یک مرحله از تربیت است که نسبت به کودکان خردسال انجام میگیرد. حقیقت این است که این امر اختصاص به انسان ندارد و بسیاری از حیوانات هم از همین راه قابل تربیتاند. تربیتی که صرفاً با تشویق و تنبیه انجام میگیرد عامل عقلانی خود فرد در آن دخالتی ندارد. اما مرتبهای عالیتر و کاملتر هم برای تربیت وجود دارد که معمولا در سن شش یا هفت سالگی میتوان از آن در تربیت کودک بهره برد و آن استفاده از روش منطقی است. در این مرحله فیالجمله میتوان به کودک فهماند که انجام برخی کارها برای او ضرر یا نفع دارد. این مرحلهای کاملتر است که به اصطلاح روانشناسان برای کودک ارزشها درونی میشود و یک داعی درونی او را به انجام یا ترک کاری سوق میدهد. در این مرحله هم مربی در شناساندن خوبیها وبدیها مؤثر است.
انسان به تدریج به جایی میرسد که میفهمد باید از دیگران هم کمک بگیرد. مثلاً میفهمد که در هنگام بیماری باید از پزشک کمک بگیرد. البته باز نقش مربی در اینجا بیاثر نیست. این حرکت از دوران بلوغ شتاب بیشتری میگیرد و در این مرحله نقش شناخت در اراده انسان بسیار روشن میگردد. مثلاً کسی که دارویی تلخ را برای بهبودی مینوشد فیالجمله به این درک رسیده است که هم در برابر سخن عقل تمکین کند و هم در برابر سخن شخصی که مورد اعتماد است. بنابر این برای ترجیح یک خواست، غیر از عامل غریزی عاملی عقلانی هم مؤثر است. بدین معنا که به تدریج نیرویی در وجود انسان شکل میگیرد که بر غرایز حکومت میکند؛ غرایزی که خود به خود اقتضای استمرار دارند و حد و حصری نمیشناسند. این تأثیر روشن شناخت در شکلگیری اراده است. کلمه عقل با عقال همخانواده هستند و عقال به معنای زانوبند شتر است. شاید واژه عقل هم از آن جهت برای این قوه انتخاب شده است که انسان را کنترل میکند و نمیگذارد همه خواستههایش را به طور دلخواهش تحقق بخشد. این قدرتِ کنترل درونی، یک ویژگی ارزشمند انسانی است.
اما در هنگام إعمال این قدرت، سؤالی جدی مطرح میشود و آن این است که با چه معیاری باید خواستی را بر خواستی دیگر ترجیح داد؟ حقیقت این است که تشخیص ملاک ترجیح برخی خواستها برای همه انسانها و در هر محیط و شرایطی ممکن است، بهخصوص با روشن شدن نتیجههای عملی آنها. مثلا کسی که سرنوشت انسان معتاد به مواد مخدر را میبیند میتواند بفهمد که لذت استعمال مواد مخدر بر ترک آن ترجیحی ندارد، و اگر کسی راهنمایی عقل را در اینگونه موارد نادیده بگیرد بسیار انسان ضعیفی است و شاید از بعضی حیوانات هم پستتر باشد. گاهی حیوان با دیدن ضرری در یک مسیر خاص، دیگر از آن راه عبور نمیکند، اما انسانهایی هستند که با وجود آگاهی از ضررهای متعدد در انجام کاری، باز دست از انجام آن برنمیدارند. آیا شایسته نیست در باره چنین کسانی گفته شود: «أُوْلَـئِكَ كَالانْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛1 آنها همچون چهارپایاناند؛ بلكه گمراهتر»؟! خدای متعال به خاطر وجود نیروی عقل و شعور در انسان، انبیای خویش را به عنوان پزشکهای معنوی به سوی او فرستاده است. پزشکِ جسم تنها برای سلامتی جسم نسخه میدهد اما انبیای الهی برای سلامت دنیا و آخرت و برای حیاتی ابدی نسخه میدهند. آیا انسانی که به نسخه پزشک -که خطا در آن فراوان راه دارد- عمل مینماید نباید به نسخه انبیای الهی عمل نماید که هیچ اشتباه و خطایی در آن راه ندارد؟! دین به یاری عقل انسان آمده است تا نقش شناخت را کامل کند و با ضمیمه شدن شناخت به عوامل غریزی به حرکت انسان جهت دهد.
مسأله وقتی مشکل میشود که میبینیم کسانی با وجود علم به ضرر چیزی باز خود را بدان مبتلا میکنند. سرّ این واقعیت چیست؟ مگر ضرر هم چیزی خواستنی است؟! پس سؤال این است که چرا گاهی علم و شناخت نقش خودش را در کنترل غرایز ایفا نمیکند؟ این امر دلایل متعددی میتواند داشته باشد که البته بررسی آن هم چندان مشکل نیست.
اگر انسان کاری کودکانه انجام داد – مقصود، کاری است که به دستور عقل نبوده، تنها به خواستی غریزی انجام گیرد؛ بنابراین ممکن است کودکانی هشتاد ساله هم وجود داشته باشند– طبعا لذتی میبرد. این لذت میل انسان را به انجام آن عمل بیشتر میکند. هر چه این عمل را تکرار کند به همان نسبت به صورت تصاعدی انگیزه انسان برای انجام آن بیشتر میشود. با تکرار این عمل انسان به آن کار اُنس و عادت پیدا میکند. اما گاه به مراحلی میرسد که عادتی قاهر پدید میآید که اختیار انسان را سلب میکند. پس تکرار عملی ناشایست، میل به انجام آن را در انسان بیشتر مینماید و به تدریج نقش عقل در مقابل آن ضعیف میگردد و دیگر عقل آنطور که باید نمیتواند فعالیت غریزه را مهار کند. در واقع عقل با مانعی به نام عادت مواجه میشود که مانع فعالیت عقل میگردد.
عامل دیگر وجود لذتهای مضاعفی است که توان شخص در مقابل آنها ضعیف است. معمولا کودکان از تحسین و احترام دیگر کودکان بسیار لذت میبرند. از این رو برای آنان بسیار سخت است که مورد تمسخر همبازیهای خود قرار گیرند و گاه کاری خوب را از ترس تمسخر دیگران ترک میکنند. برای کودکان مخالفت کردن با تمایلات همسنیها بسیار کار مشکلی است. گاه تشویق کودکان دیگر چندین برابر تشویق پدر و مادر اثر دارد. این عامل در دوره نو جوانی و جوانی به صورت انفعال از برجستگان اجتماع، ستارههای سینما، قهرمانان ورزشی و ... ظاهر میشود. جوانی که به آنها علاقهمند میشود دوست دارد مانند آنها شود. لذا در اموری مثل طرز لباس پوشیدن، اصلاح موها و ... از آنها تقلید میکند. چنین جوانی به قدری از این کار لذت میبرد که هر قدر عقل بگوید: معنای پوشیدن شلوار پاره چیست؟ تنها توجیهش این خواهد بود که «مد» است. بنابر این رشد گرایشهای جاهلانه، مانعی دیگر است که عقل را تضعیف مینماید. مثلا انسان علاقهمند است که همرنگ جماعت شود، گرچه مصداق جماعت در هر سنی متفاوت است. ممکن است در محیطهای مذهبی هم مدهایی مذهبی شایع گردد و افرادی صرفا به دنبال مظاهری باشند که آن محیط میپسندد، بدین معنا که عامل محرک برای انجام آن کار فقط پسند محیط باشد. متأسفانه این مسأله ریشههای مخفی فراوانی دارد و کار بدانجا رسیده است که برای تعریف خوب و بد گفته میشود: کار بد آن است که عقلا آن را مذمت کنند و کار خوب آن است که عقلا آن را مدح نمایند! این تعریف بدان معناست که ما کار خوب و بد را باید از تشویق و تقبیح دیگران بشناسیم. آیا جای این سؤال نیست که بگوییم: عقلا بر چه اساسی آن کار را تحسین یا تقبیح میکنند؟ آیا آنها خوبی و بدی را میفهمند و بعد به دیگران معرفی میکنند یا آنها هم به خاطر مدح عقلای دیگر تحسین و تقبیح میکنند که در این صورت تسلسل لازم میآید؟ این کار در حقیقت حواله دادن به شناخت دیگران و تحسین و تقبیح دیگران است و این نه برهانی است و نه شرعپسند، اما به تدریج به مسائل عقلانی و کلامی ما هم راه یافته است. به هرحال، گرایشِ مانندِ دیگران شدن در انسان بسیار قوی است.
اما عامل قویتری که به تضعیف عقل میانجامد تأثیری است که خواستها در شناخت انسان میگذارند و این امری بسیار عجیب است. خلقت انسان به گونهای است – همه اینها از زیباییهای خلقت انسان است و همه برای فراهم شدن زمینه آزمایش اوست – که وقتی به کاری أنس و عادت پیدا کرد دوست دارد آن کار را توجیه کند و نشان دهد که آن کار بدی نیست. یعنی حب ذات مانع میشود از اینکه انسان اقرار کند که «من کار بدی انجام میدهم!» این امر باعث میشود که به تدریج فهم انسان عوض شود و چیزی را که تا دیروز با عقل خود، کاری بد میدید به تدریج کاری خوب ببیند و بعد، هم برای قانع کردن خود و هم برای قانع کردن دیگران توجیهات نامعقولی مطرح نماید. برخی انسانها برای تأمین منافع خویش از ناحیه چنین اعمالی، سعی میکنند آن شناخت غلط را به دیگران هم القا نموده، آنها را گمراه کنند. از همین جا روشن میشود که اگر کسی بتواند اولاً با کنترل خویش شناختی صحیح و قضاوتی عاقلانه، عمیق و حکیمانه داشته باشد، و ثانیا سعی کند جامعه را از گمراهیها نجات دهد بزرگترین خدمت را به جامعه انسانی کرده است. از این روست که میبینیم در میان آموزههای دینی، بر تعلیم و هدایت دیگران بسیار تأکید شده است. در برابر، بزرگترین خیانت به جامعه تغییر شناختهای فطری و صحیح انسانها است.
قرآن کریم به این نکته به خصوص در مسائل فردی توجه خاصی دارد. خدای متعال در قرآن کریم مطلبی را بیان میفرماید که فهم آن در شرایط عادی اندکی مشکل به نظر میرسد، اما ما معتقدیم همه قرآن صحیح است و اگر مطلبی از آن را درک نمیکنیم اشکال از ناحیه عقل ماست. قرآن کریم میفرماید: گاه انسان در اثر سوء اختیار خود و عادت به گناه و کج روی به جایی میرسد که مستحق این میشود که خداوند او را گمراه کند و خدای متعال این کار را انجام میدهد. خواست خدای متعال این است که اگر انسان با اختیار خود راهی را انتخاب کرد، چه خوب و چه بد، او را در آن راه یاری نماید (كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛2 هر یك از این دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره و كمك مىدهیم و عطاى پروردگارت هرگز منع نشده است). اگر کسی به راه کج رفت خدای متعال فورا مانع او نمیشود؛ مثلا دستش را فلج یا زبانش را لال کند. انسانِ خطاکار با تکرار خطای خویش در حقیقت آن کار را تمرین میکند و آمادگی پیدا میکند که دفعات بیشتری آن را انجام دهد و این همان امدادی است که باعث میشود طبق سنت الهی در انجام کار بد خویش پیش رود. اما چه کسانی به این عقوبت گرفتار میشوند؟ قرآن کریم میفرماید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ؛ آیا دیدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده تصمیم دارد که هر چه دلش بخواهد انجام دهد و خداوند او را با آگاهى و با وجود همه معلوماتی که اندوخته و تخصصهایی که کسب کرده است گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهاى افكنده است؟! با این حال چه كسى مىتواند غیر از خدا او را هدایت كند؟! آیا متذكّر نمىشوید؟!»
برای اینکه ما به چنین وادی هولناکی مبتلا نگردیم باید بپذیریم که از همان دوران طفولیت باید برای خواستهای خویش محدودیت قائل شویم. برخی به چنان غروری مبتلا میشوند که در عالم هیچ کس را به حساب نمیآورند؛ حتی میگویند: پیغمبران هم در انجام رسالت خویش گاه دچار اشتباه میشدهاند! کسانی که «تجربهپذیری قرآن!» را مطرح میکنند معنای سخنشان همین است. میگویند: «همه آنچه که در قرآن آمده باید با علم سنجیده شود و اگر مورد تأیید علم قرار گیرد میپذیریم و گرنه نباید پذیرفت!» اسم خود را هم مسلمان و اسلامشناس میگذارند! در وادی سیاست هم کسانی پیدا میشوند که دارای همین خصلتاند و گمان میکنند که تنها آنهایند که همه چیز را میفهمند و دیگران چیزی نمیفهمند. غرور و خودخواهی موجب میشود که خداوند انسان را گمراه کند. خدای متعال سؤال میکند: «فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؛3 چه كسى مىتواند آنان را كه خدا گمراه كرده است هدایت كند؟!» این گمراهی در اثر اصرار بر عناد و لجاجت است.
أعاذنا الله و ایاکم إنشاءالله
1 . اعراف(7)، 179.
2 . اسراء(17)، 20.
3 . روم(30)، 29.