بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/03/01 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در جلسات اخیر درباره مقام رضا بود و در این باره گفتیم با توجه به روایات، مقصود از مقام رضا، رضا به قضای الهی و آن چیزی است که خدای متعال برای بندگانش نصیب و مقدر فرموده است. مقام رضا بالاترین فضیلتی است که در روایات شریف بر آن تأکید شده است. ازاینرو شیطان تلاش میکند به هر وسیلهای انسانها را از رسیدن به آن محروم کند. یكی از راههای ساده برای رسیدن شیطان به این مقصود ایجاد شبهات و وسوسههاست. ازاینرو در دو جلسه اخیر به طرح برخی از این شبهات و پاسخ به آنها پرداختیم.
یكی از این شبهات این است که اگر همه کارها طبق قضا و قدر الهی انجام میگیرد ما برای چه باید تلاش کنیم؟ اگر بناست نتیجه كارهای ما بر اساس قضا و قدر شکل گیرد ما اصلا تکلیفی نخواهیم داشت! این شبهه کما بیش از صدر اسلام مطرح بوده و شاید یکی از مسائلی که موجب طرح مباحث کلامی در جامعه اسلامی شد، همین مسأله قضا و قدر است.
در نهجالبلاغه آمده است که بعد از جریان جنگ صفین شخصی به امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه عرض کرد: آیا این جریانی که در جنگ گذشت، طبق قضا و قدر الهی بود؟ حضرت فرمود: بله همه طبق قضا و قدر الهی بود. آن شخص گفت: پس زحمتهای ما بیهوده بود. حضرت در جواب فرمودند: بسیار اشتباه میکنی! تو گمان میکنی اگر چیزی بر اساس قضا و قدر الهی رخ دهد، دیگر فعالیت ما در آن تأثیری ندارد؟! اگر چنین باشد ثواب، عقاب، امر و نهی الهی همه باطل خواهند بود! وعده و وعیدههای الهی هم بیمعنا خواهد شد! ... اما خداوند پیامبران الهی را بیهوده نفرستاده و کتابهای آسمانی را عبث نازل نکرده است.1 این فرمایش امیرالمؤمنین علیهالسلام بهترین دلیل برای این حقیقت است که شمول قضا و قدر بر همه امور به معنای مجبور بودن انسانها و تکلیف نداشتن آنها نیست.
در این زمینه روایات فراوانی نقل شده است که یکی از غرر این روایات رساله امام هادی صلواتاللهعلیه درباره جبر و تفویض، امر بینالامرین و مسأله قضا و قدر است که علاقمندان میتوانند از آن بیانات بسیار عمیق و روشنگر استفاده کنند. کثرت این روایات و کتابهای فراوانی که بزرگان به صورت مستقل در این باره نوشتهاند نشان از آن دارد که این مسألهای بحثبرانگیز و جنجالی بوده و شیطان فعالیت فراوانی در این زمینه داشته است تا مردم را بر سر دو راهی قرار دهد که یا قضا و قدر را منکر شوند و از آثار و مزایای این اعتقاد محروم گردند؛ اعتقادی که نهایتا به توحید افعالی، یکی از بزرگترین معارف اسلامی میانجامد؛ و یا با پذیرش شمول قضا و قدر، در میدان عمل سست شوند و کار خویش را مؤثر ندانند. ازاینرو ائمه اطهار علیهمالسلام بسیار اهتمام داشتند که از یک طرف عمومیت قضا و قدر و نهایتا مسأله توحید افعالی را تثبیت کنند و از طرف دیگر نقش مؤثر ما را در سرنوشت خویش تبیین نمایند.
در پاسخ به این شبهه، ابتدا باید اعتراف کرد که یافتن بیانی ساده برای این مسأله کاری بسیار سخت است. وجود پیچیدگیها و مشکلات فراوان در این مسأله موجب شده است که حتی در روایات از تفکر درباره قضا و قدر نهی شود. چراکه هر کسی توانایی حل و درک پیچیدگیهای آن را ندارد. اما برای بیان پاسخی در حد این جلسه باید به نکاتی دقت کرد. یکی از آن نکات این است که برحسب تعالیم اسلامی، نظام هستی به دو بخش تقسیم میشود: یکی نظام تکوین و دیگری نظام تشریع. قضا و قدر حیثیتی در یک سطح عالیتر است که چتر خود را روی همه حوادث پهن میکند. بنابراین وقتی ما با مبادی اراده خود کاری انجام میدهیم، یعنی کاری را شناختیم و با تفکر، ضرر و منفعتش را سنجیدیم و در نهایت آن را اراده کردیم. همه این مبادی از این لحاظ که ممکنالوجودند و از خود، وجودی ندارند، نیازمند افاضه الهی هستند. قضا، همان مرحله افاضه وجود است.
به بیان دیگر خدای متعال دو قسم ربوبیت دارد؛ یکی ربوبیت تکوینی و دیگری ربوبیت تشریعی. خدای متعال با علم به رابطه بین افعال و نتایج آنها، بسته به اینکه نتایج افعال به نفع انسان، یا به ضرر او و یا نسبت به او خنثی باشد، به وجوب، استحباب، کراهت، حرمت و جواز آنها حکم میکند. مسلما حکم شرعی، هیچ کس را مجبور نمیکند و همانطور که میبینیم بسیاری از احکام الهی به طور کامل اطاعت نمیشود. اگر ما مجبور بودیم وضع چنین احکامی لغو و بیهوده بود.
اما رعایت یا عدم رعایت این احکام، آثار تکوینی خاصی را بر عمل انسان مترتب میکند که این آثار، خود از حوادث گذشته اثر میپذیرند و در حوادث آینده نیز تأثیر دارند. این روابط، تکوینی هستند و مورد تکلیف ما نیستند. ما مکلفیم تا جایی که در توان و قدرت ماست اوامر و نواهی تشریعی را انجام دهیم. مقصود از قدرت هم قدرت و توان عرفی است، نه عقلی که موجب عسر و حرج هم نباشد(لاَ یُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا).2 اما خواه اطاعت صورت گیرد و خواه معصیت، رفتار ما آثاری در عالم هستی خواهد داشت که طبق نظام دیگری به نام نظام تکوین پدید میآیند و این نظام مورد قضای الهی است. قضای الهی در احکام تشریعی به معنای حکم كردن است. وقتی خداوند میفرماید: وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ3 بدین معناست که خداوند حکم کرد که جز او را عبادت نکنید. عبادت در اینجا به معنا پدیدهای در عالم خارج نیست، بلکه مقصود بیان یک تکلیف است. اما عملی که به دنبال این تکلیف انجام میگیرد، خواه عمل به تکلیف باشد و خواه ترک آن، آثاری خواهد داشت که چه ما بخواهیم یا نخواهیم، و چه بدانیم یا ندانیم، بر آن عمل مترتب میشود. این آثار خود دوگونهاند: یکی آثاری است که در دنیا ظاهر میشوند؛ مانند فراوان یا کم شدن نعمتها، دفع یا نزول بلاها و ...؛ و دیگری آثاری است که پس از مرگ و در قیامت ظاهر میگردند. اینها آثار تکوینی و مورد قضای تکوینی الهی است و ما باید بدانها راضی باشیم. رضای به قضای الهی تأثیری در تکلیف ما ندارد. هنگامی که ما احساس میکنیم اختیار و قدرتی داریم، باید ببینیم در آنجا تکلیف شرعی ما چیست و به دنبال انجام آن باشیم. اما اینکه این عمل چه تأثیری خواهد داشت، این تأثیر مورد تکلیف ما نیست و ما باید بدانها راضی باشیم. در داستان کربلا میبینیم که حضرت زینب سلاماللهعلیها به خوبی تکلیف خویش را انجام میدهد و در عین حال نسبت به نتیجه میفرماید: «ما رأیت الا جمیلا؛4 جز زیبایی چیزی ندیدم.» سیدالشهدا علیهالسلام نیز بعد از اینکه شاقترین تکالیف را انجام داد، در آخرین لحظات به پیشگاه الهی عرض کرد: «الهی رضاً بقضائک؛ خدای من! به قضای تو راضیام.» مقصود حضرت از قضای الهی تکلیفی نبود که بر عهده داشت. آن تکلیف و آن قضا از ابتدا مورد رضای حضرت بود. اما آنگاه که در گودال قتلگاه میفرماید: خدای من! به قضای تو راضیام، بدین معناست که از هیچ یک از حوادثی که رخ داد ناراحت نیستم.
به دنبال مباحث گذشته سؤالی مطرح میشود که بازگشت آن به مطلبی است که جزو فرهنگ بعد از انقلاب ما شده است و آن متأثر از فرمایشی است که امام خمینی رضواناللهعلیه بیان کردند. امام فرمود: ما مامور به وظیفه هستیم، نه مامور به نتیجه. این جمله امام جملهای بسیار بلند است که بنده پیش از ایشان، از کسی سراغ ندارم. اما ابهامی در این فرمایش وجود دارد که باید روشن شود و آن اینکه: آیا به راستی ما نباید هیچ توجهی به این مطلب داشته باشیم که کار ما چه نتیجهای را به دنبال دارد؟ اگر بخواهیم این ابهام را در قالب شبههای علمی و به زبان فقهی ـ کلامی مطرح کنیم، میگوییم: احکام الهی تابع مصالح و مفاسد است. پس وقتی تکلیفی بر عهده ماست، بدین معناست که باید آن تکلیف را انجام دهیم تا مصلحت آن تحقق پیدا کند. بر این اساس ما موظف به نتیجه هستیم. مثلا حكم جهاد برای تقویت اسلام و دفع دشمنان اسلام است. قرآن کریم میفرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ كَثیراً؛5 و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كلیساها و كنیسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد.» پس ما برای حصول این نتیجه باید برای جنگْ نقشه و طرح داشته باشیم، بدین معنا که موظفیم بكوشیم تا آن نتیجه محقق شود. به همین دلیل هم هست که میبینیم در تکلیف جهاد، نسبت بین سپاه اسلام و سپاه کفر ملاحظه شده است. تکلیف به جهاد به این معنا نیست که هر مسلمانی اسلحه به دست گیرد و به سوی دشمن بتازد. روشن است كه این کار، عاقلانه نیست! بنابراین ما باید مصالح و مفاسد تکالیف را مراعات کنیم. اگر بدانیم در جایی این نتایج حاصل نمیشود، حکم ثابت نمیشود و از همینروست که میگوییم اگر کاری موجب اختلال نظام شود انجام آن حرام است. چون نتیجه بدی دارد. پس چگونه میتوانیم بگوییم: ما مکلف به نتیجه نیستیم، در حالیکه ما مکلف به تأمین مصالح و مفاسد تکالیف که حاصلالفعلاند، هستیم؟ این شبهه را به زبان فلسفی اینگونه میتوان بیان كرد: در جای خود ثابت شده است که همه خوبیها و بدیها و ارزشهای اخلاقی در واقع واجبات بالقیاس هستند، بدین معنا که اصل، مطلوبیت نتیجه است. اگر کاری خوب شمرده میشود بدین خاطر است که نتیجه خوبی دارد و لذا اگر نتیجه عوض شود، ارزش کار هم عوض میشود. مثلا راست گفتن به این دلیل خوب است که موجب اعتماد مردم به یکدیگر میشود و در سایه این اعتماد زندگی دنیا و آخرتشان تأمین میشود. اما اگر در موردی راستگویی باعث شود که جان مؤمنی به خطر بیافتد، دیگر راست گفتن خوب نخواهد بود و در چنین موقعیتی انسان باید دروغ بگوید. بنابراین ارزش كار تابع ارزش نتیجه است. ازاینرو ما موظفیم که نتایج را هم در نظر بگیریم. پس معنای سخن امام چیست که فرمود ما مکلف به وظیفه هستیم، نه به نتیجه؟
در پاسخ میگوییم: وقتی ما کاری را انجام میدهیم تصور ما این است که کار ما علت تامه برای حصول نتیجه است. بعد از عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، امام فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» در حقیقت ما در آن حادثه به وظیفه عمل کردیم و خدا هم این نتیجه را عنایت کرد. ما باید میجنگیدیم. پس ما مکلف به وظیفه جنگیدن بودیم. اما عمل ما مقید به حصول نتیجه نیست؛ بلکه عمل ما یکی از اسباب و معدات تحصیل آن نتیجه است. ما تکلیف داریم که یکی از هزاران شرط لازم برای تحقق یک پدیده را که همان فعل اختیاری ماست، فراهم کنیم. اما حصول نتیجه، شرطهای فراوان دیگری هم دارد. حادثه عظیمی مثل آزادی خرمشهر نیازمند تدبیری بود که همه وسایل لازم برای آن را جمع کند. هنگامی که همه شرایط فراهم شد، خرمشهر آزاد شد. هماهنگی این مجموعه در اختیار خدای متعال است و اوست که در هر لحظه میتواند مهرهها را جابهجا کند و اراده اوست که غالب و قاهر است (وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ؛6 و خداوند بر امر خویش چیره است). حتی در همان وقتی که ما میخواهیم انجام کاری را اراده کنیم، اگر خدا بخواهد میتواند اراده ما را تغییر بدهد. پس اگر امام میفرماید: ما مکلف به وظیفهایم، بدین معناست که گمان نکنید شما همه کاره هستید. باید همه جوانب را بسنجید و براساس آنها تصمیمگیری کنید. اگر هم نتایجی برای تکالیف بیان شده، در حد فهم ما بیان شده است؛ اما ترتب آن نتیجه هم به اراده الهی وابسته است. ما باید به یاد داشته باشیم که با خدا چه رابطهای داریم و در هر لحظه او از ما چه میخواهد.
بسیاری از حوادث مطابق میل ما واقع نمیشوند، حتی گاهی براساس مبانی دینی، برای حادثهای غصه میخوریم. این بدان خاطر است که عقل ما توان درک حکمت و مصلحت آن واقعه را ندارد؛ نمیدانیم که این حادثه برای امتحان چه کسانی رخ داده و هر کس چه مقدار در این امتحان شریک است. اما زیبایی كار خدای متعال به این است كه مقاصد متعدد و متعالی ضمن یك كار تحقق پیدا میکند. در آزمونی مثل جنگ، پیرزنی با اعطای اندکی تدارکات برای جبهه، اوج میگیرد و جوانهایی با بذل جان خویش به مقامی دست مییابند که وصف ناشدنی است؛ اغراضی كه اصلا با در اختیار داشتن چند وجب خاك قابل مقایسه نیست. در کجای تاریخ میتوان كسانی را مانند جوانان و نوجوانان ما یافت که در طول دفاع مقدس از صمیم دل با خدا ارتباط پیدا کردند یا مادرانی را که لباس رزم بر تن چند فرزند خود پوشاندند و با شهادت هر یك از فرزندانشان به آنان افتخار کردند و حتی به خاطر شهادت عزیزانشان گریه هم نکردند؟ اینها زیباییهای عالم است.
ما بسیاری از مصالحی را که بر حوادث عالم مترتب میشوند، نمیدانیم. وظیفه ما این است که مرد وظیفه و تکلیف باشیم. البته تکلیف در بسیاری از موارد تابع نتایج محدودی است که ما میتوانیم آنها را محاسبه کنیم. در چنین مواردی باید نتایج را محاسبه کنیم. اما این محاسبه هم خود، جزئی از وظیفه است و ما باید بعد از آن اقدام کنیم؛ اما نباید از اینکه چه نتیجهای حاصل شود نگران باشیم. ما که خدای عالم نیستیم! ما مالک نفس خودمان هم نیستیم. ما تنها باید در پی انجام اوامر الهی باشیم. اگر به ظاهر شکست بخوریم، ممکن است دشمنان ما را مسخره کنند. اما نباید به این امورِ بیارزش توجه داشته باشیم. امام باقر علیهالسلام میفرماید: نفس خویش را بر کتاب خدا عرضه کن! اگر در مسیر قرآن بودی، خوشحال باش و بدان که آنچه درباره تو گفته میشود به تو ضرری نخواهد زد.7 پس «ما مرد وظیفهایم، نه مرد نتیجه» یعنی نتیجه عینی و پدیدههایی که بر عمل ما مترتب میشود به دست خدا و تابع اراده اوست. اراده ما نیز یکی از صدها، بلکه هزاران عاملی است که در تحقق آن پدیدهها نقش دارند؛ نقشی که خدا به آنها میدهد. بنابراین نباید نسبت به اموری که به ما مربوط نیست بیجهت غصه بخوریم و یا اگر به نفع ما بود، سرمست و مغرور شویم (لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ).8
وفقنالله و ایاکم
1 . ر.ک: نهجالبلاغه (صبحی صالح)، خطبه 78.
2 . بقره(2)، 86.
3 . إسراء(17)، 23.
4 . بحارالانوار، ج45، ص116.
5 . حج(22)، 40.
6 . یوسف(12)، 21.
7 . تحف العقول، ص284.
8 . حدید(57)، 23.