بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/01/21 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
مفهوم توکل با مفاهیمی چون اعتماد، اتکال و اعتصام به خدا و نیز مفاهیمی از قبیل تفویض الامر إلی الله قرابت معنایی دارد و از طرف دیگر با سلسلهای از مفاهیم نوعی تلازم دارد. بدین معنا که یا برخی نقش مقدمیت برای پیدایش برخی دیگر دارند یا لازمه وجود همدیگر هستند یا در بین آنها رابطه تأثیر و تاثر متقابل وجود دارد. این ارتباطها را با توجه به روایاتی که در این زمینه نقل شده است میتوان به خوبی شناخت. در بسیاری از روایات به جای لفظ توکل لفظ الثقة به کار رفته است. از امام جواد علیهالسلام نقل شده است: «الثِّقَةُ بِاللَّهِ تَعَالَى ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَى كُلِّ عَالٍ؛1 اعتماد کردن بر خدا بهای هر چیز نفیس و گرانبها و نردبانی برای هر مقام بلندی است.» این ثقه همان توکل یا مفهومی بسیار نزدیک به آن است. برای شناخت این مفاهیم، نمونههایی از روایاتی که در این زمینه از اهلبیت صلواتاللهعلیهم وارد شده است را مرور میکنیم تا هم از نورانیت این روایات استفاده کرده باشیم و هم شاید بتوانیم نکتههای لطیفی به دست آوریم که با فکر خودمان نمیتوانیم به آنها دست یابیم.
در کافی از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که حضرت فرمود: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیهالسلام: الْإِیمَانُ أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ: الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّه؛2 امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: ایمان چهار پایه است؛ رضا به قضای خدا و توکل بر خدا و واگذاری امر به خدا و تسلیم شدن در برابر امر خدا.» در بحثهای گذشته رابطه بین توکل و ایمان را به طور خاص از آیات قرآن استفاده کردیم (وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ)3. بنا بر نقل این روایت، امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: توکل یکی از پایههای ایمان است. همچنین راضی بودن به قضای الهی پایهای دیگر از ایمان شمرده شده است. بنابراین روشن میشود که بین توکل و رضا خویشاوندی خاصی وجود دارد. در جلسات گذشته هم گفتیم: در روایت معارج خدای متعال توکل و راضی بودن به قسمت الهی را بهترین اعمال معرفی کرده است.
در روایتی دیگر ابوبصیر از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که امام علیهالسلام فرمودند: هر چیزی حدی دارد. گفتم: فدای شما شوم حد توکل بر خدا چیست؟ حضرت فرمود: «یقین». گفتم: حد یقین چیست؟ حضرت فرمود: «أَلَّا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَیْئا؛4 با خدا از چیزی نترسی.» اگر انسان اینگونه شود یقینش کامل است و با وجود یقین کامل میتواند توکل کامل هم داشته باشد. بنابراین برای رسیدن به توکل باید یقین داشت و حد یقین هم به این است که از غیر از خدا ترسی نداشته باشیم.
در روایت دیگری از امام صادق صلواتاللهعلیه نقل شده است که فرمودند: كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیهالسلام یَقُولُ لَا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّى یَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَكُنْ لِیُخْطِئَهُ وَ أَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ یَكُنْ لِیُصِیبَهُ وَ أَنَّ الضَّارَّ النَّافِعَ هُوَ اللَّهُ عَزَّوَجَل؛5 امیرالمؤمنین علیهالسلام مکرر میفرمودند: بنده طعم ایمان را نمیچشد تا اینکه بداند آنچه به او میرسد امکان اینکه به او نرسد نبوده و آنچه که از آن محروم میشود امکان اینکه به او برسد نبوده است و اینکه ضرر رساننده و نفع رساننده تنها خدای عزّوجلّ است.» پیشتر نیز اشاره کردیم که قرآن کریم به صراحت به این نکته اشاره کرده، میفرماید: «وَ إِنْ یَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِه؛6 و اگر خدا به تو زیانى برساند، آن را برطرفكنندهاى جز او نیست، و اگر براى تو خیرى بخواهد، بخشش او را ردّكنندهاى نیست.» اینگونه آیات و روایات رابطه بین یقین، رضا و توکل را تبیین مینمایند.
در روایتی دیگر علی بن اسباط مطلبی از امام رضا علیهالسلام نقل میکند که درباره داستان حضرت موسی و خضر علیهماالسلام است که در قرآن کریم آمده و جریانهایی که بین آنها اتفاق میافتد نقل شده است. یکی از آن ماجراها این بود که به دیواری رسیدند که در حال خراب شدن بود و حضرت خضر از حضرت موسی خواست که با یکدیگر آن دیوار را تعمیر کنند. بعد حضرت خضر در بیان راز این کار میگوید: آن دیوار از آنِ دو یتیم بود که در زیر آن گنجی بود. خدای متعال خواست آن دو یتیم به حد رشد برسند و آن گنجینه را كه رحمتى از جانب پروردگار بود بیرون آورند. امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «كَانَ فِی الْكَنْزِ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما كَانَ فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ كَیْفَ یَفْرَحُ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ كَیْفَ یَحْزَنُ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ رَأَى الدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا بِأَهْلِهَا كَیْفَ یَرْكَنُ إِلَیْهَا وَ یَنْبَغِی لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَا یَتَّهِمَ اللَّهَ فِی قَضَائِهِ وَ لَا یَسْتَبْطِئَهُ فِی رِزْقِهِ؛7 در گنجی که خدای عزّوجلّ فرمود: «و در زیر آن گنجی برای آن دو بود» در آن آمده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان. تعجب میکنم از کسی که به مرگ یقین دارد چگونه شادی میکند؟! یعنی کسی که یقین به مرگ دارد باید تلاشش این باشد که برای بعد از مرگ خود فکری کند نه در اندیشه این باشد که چگونه خوشگذرانی کند، و تعجب میکنم از کسی که به قضا و قدر الهی یقین دارد چگونه محزون میشود؟! و در شگفتم از کسی که دنیا و دگرگونیهایش را نسبت به اهلش دیده است، چگونه به آن اعتماد میكند؟! و سزاوار است كسى كه خدا به او معرفتی عنایت کرده است خدا را در قضا و قدرش متهم نسازد و کار خدا را در روزىاش كُند نشمارد.»
به مناسبت این جمله گنجینه که میفرمود: «تعجب میکنم از کسی که به تقدیر الهی یقین دارد چگونه محزون میشود؟!» مناسب است به آیات شریفهای اشاره کنم که میفرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فی كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ * لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم؛8 هیچ مصیبتى نه در زمین و نه در جانهای شما نرسد، مگر آنكه در کتابی است پیش از آنکه آن را پدید آوریم. این بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به آنچه به شما داده است شادمانى نكنید.» خدای متعال در بیان فایده این امر که تمام مصائبْ از قبل نوشته شده است میفرماید: «این بدان خاطر است که بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به آنچه به شما داده است شادمانى نكنید.» انسان باید بداند آنچه که از دست میدهد تقدیری است که باید انجام میگرفت. لذا نباید به خاطر از دست دادن آن ناراحت باشد. همچنین به خاطر نعمتهای دنیوی که به او میرسد نباید شادمانی کند، زیرا این نیز تقدیری است که وسیله آزمایش اوست و این دلخوشی و شادی ندارد.
اما اینکه مقدرات با اراده و اختیار ما چه نسبتی دارد نیاز به بحثی مفصل دارد. ولی پاسخ اجمالی آن این است که آنچه نوشته شده نتیجه اعمالی است که چه با اختیار و چه در اثر عواملی دیگر انجام میگیرد. بنابراین مقدمات بسیاری از آن نتایج، اعمال اختیاری خود ماست و از آنجا که خدا میداند و در تقدیر علمی خدا مکتوب است که فلان شخص در فلان زمان چه کاری انجام میدهد، میداند که نتیجه عمل او چه خواهد شد. بنابراین معنای این سخن، سلب اختیار از انسان نیست. به هر حال نوشتن تقدیرات در کتاب و إعلام اینکه همه آنها مکتوب است باید این فایده را برای ما داشته باشد که بدانیم همه پدیدههای عالم حساب دارند و بینظم نیستند و نباید در برابر مصایب آن غصه خورد، بلکه باید دید وظیفه ما در برابر آنها چیست و خداوند در آن حال از ما چه میخواهد. نگرانی ما باید انجام وظیفه باشد نه پیشامدها و مصائبی که برای ما اتفاق میافتد. همچنین هنگامی که نعمتی به انسان میرسد نباید به خود ببالد که از چنین نعمتی برخوردار گشته و دیگران از آن محروماند، بلکه مهم برای او باید انجام وظیفه باشد. به هر حال یکی از جملات گنجینهای که خداوند میخواست آن را برای آن دو یتیم نگه دارد این بود که «در شگفتم از کسی که به تقدیر یقین دارد چگونه غصه میخورد؟!»
جمله دیگر گنجینه این بود: «و در شگفتم از کسی که دنیا و دگرگونیهایش را نسبت به اهلش دیده است، چگونه به آن اعتماد میكند؟!» اگر انسان ناپایداری و بیوفایی دنیا را نمیدید دل بستن او به دنیا چندان جای تعجب نداشت. اما انسانی که میبیند دنیا چه زیر و زبرها، چه پیچ و خمها و چه فراز و نشیبهایی دارد و روزیْ نعمت و روزی دیگر نقمت است، روزیْ عزت و روزی دیگر ذلت است، روزیْ سلامتی و روزی دیگر بیماری است و ... چرا این چنین دل به دنیا میبندد و به سراغ آن میرود؟! انسان باید به دنبال چیزی باشد که ماندنی، تغییرناپذیر و نعمتی ابدی باشد و این صفات تنها در نعمتهایی یافت میشود که خدا در بهشت خود برای دوستان و بندگان مطیعش قرار داده است.
در پایان هم میفرماید: «و سزاوار است كسى كه خدا به او معرفتی عنایت کرده است خدا را در قضاء و قدرش متهم نسازد و کار خدا را در روزىاش كُند نشمارد.» ما نمیدانیم که خداوند برای فردای ما چه تقدیری را رقم زده است. در اینجا اعتقاد ما از دو حال خارج نیست؛ یا معتقدیم که خدا چه خوشی برای ما مقدر کند و چه ناخوشی، خیر ما را میخواهد، یا معتقدیم خداوند چندان اهتمامی به خیر رساندن به ما ندارد و تنها عالمی را با اسبابی آفریده است که پدیدههایی در آن به صورت اتفاقی رخ دهند! و چه بسا به شر ما هم راضی باشد. اما کسی که خدا را میشناسد و رحمت بینهایت او را درک کرده است میداند که خداوند بیجهت برای کسی مشکلی پیش نمیآورد و قطعا خیری در آن وجود دارد. پس اگر کسی خدا را میشناسد شایسته است که به او حسن ظن داشته باشد و خدا را متهم نکند به اینکه قضا و قدر خدا به ضرر اوست. همچنین اگر به مشکلی مالی برخورد کرد سخن به اعتراض نگشاید که چرا خدا روزی من را نمیدهد و چرا مشکل من را حل نمیکند؟ باید به یادآورد که تقدیرات خدا حکمتهایی دارد و خدا میداند هر کاری را چه زمانی انجام دهد.
راوی میگوید: سخن امام علیهالسلام به اینجا که رسید گفتم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ أُرِیدُ أَنْ أَكْتُبَهُ قَالَ فَضَرَبَ وَ اللَّهِ یَدَهُ إِلَى الدَّوَاةِ لِیَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیَّ فَتَنَاوَلْتُ یَدَهُ فَقَبَّلْتُهَا وَ أَخَذْتُ الدَّوَاةَ فَكَتَبْتُهُ؛ فدای شما شوم دوست دارم این مطلب را بنویسم. راوی میگوید: به خدا قسم حضرت روی دوات دست زدند که آن را بردارند و نزد من بگذارند. من دستشان را گرفتم و بوسیدم و خودم دوات را برداشتم و این مطلب را نوشتم.»
همچنین در روایتی دیگر از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که حضرت فرمودند: «إِنَّ الْغِنَى وَ الْعِزَّ یَجُولَانِ فَإِذَا ظَفِرَا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنَا؛9 به راستی که بینیازی و عزت گردش میکنند. پس هنگامی که به جایی میرسند که توکل هست اقامت میکنند.» حضرت در این روایت با تعبیری ادبی و بسیار زیبا ارتباط بینیازی و عزت را با توکل بیان میفرمایند. بینیازی و عزت غالبا با هم توأماند. هنگامی که انسان احساس کند به دیگران احتیاج دارد عزتش خدشهدار میگردد. معنای سخن زیبای حضرت این است که لازمه توکل، عزت و بینیازی است. کسی که توکل بر خدا داشته باشد هم عزیز است و احساس ذلت نمیکند و هم خداوند به گونهای امورش را سامان میدهد که به بندگانش محتاج نگردد.
در کافی از علی بن سوید نقل میکند: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیهالسلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ فَقَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ تَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ فِی أُمُورِكَ كُلِّهَا ...؛10 از امام موسی کاظم علیهالسلام درباره این آیه سؤال کردم که خدای عزوجلّ میفرماید: هر کسی بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است. حضرت فرمودند: توکل درجاتی دارد. از آن درجات این است که در همه امورت بر خدا توکل کنی.» در جلسات گذشته اشاره کردیم که توکل همانند بسیاری از مفاهیم دیگر مفهومی تشکیکی و دارای مراتب است که از پایینترین مراتب آن شروع میشود و تا بالاترین مراتب ادامه مییابد که مخصوص اولیای خداست. از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: قنبر غلام حضرت على علیهالسلام، آن حضرت را بسیار دوست مىداشت و چون حضرت بیرون میرفت، با شمشیر دنبال آن حضرت مىرفت. حضرت شبی او را دید و فرمود: قنبر، چه قصدی دارى؟ گفت: در خدمت شما هستم. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: واى بر تو، مرا از اهل آسمان پاسبانى مىكنى یا از اهل زمین؟ گفت: از اهل زمین. حضرت فرمود: اهل زمین درباره من جز به اذن خدا از آسمان کاری نمیتوانند انجام دهند. برگرد!»11 امیرالمؤمنین علیهالسلام با وجود دشمنان فراوانی که داشت – و سرانجام هم به دست آنان به شهادت رسید – اجازه نمیدهد قنبر در شب تاریک هم به دنبال ایشان بیاید و میفرماید: بدون اذن خدا ضرری به من نمیرسد. ما به خاطر کمبود شناختمان نسبت به خدا نمیتوانیم چنین مرتبهای از توکل را داشته باشیم. وظایف شرعی ما هم متناسب با معرفت ما است. اما برای امیرالمؤمنین علیهالسلام با داشتن اعلی درجات معرفت به خدای متعال لازم نیست وظایف شرعی حفاظتی را رعایت کند. توکل مراتب مختلفی دارد؛ پایینترین مرتبه آن این است که انسان در هنگام گرفتاری و کوتاه شدن دستش از اسباب ظاهری سراغ خدا برود. اما کسانی هستند که در همه حال تنها توجهشان به خداست و حال آنها در گرفتاری و رفاه فرقی نمیکند و امیدشان به اوست و ترسشان هم فقط از اوست. هر اندازه معرفت ما نسبت به خدا و تقدیرات او رشد کند توکل ما هم میتواند بیشتر شود. امام موسی کاظم علیهالسلام میفرمایند: از درجات توکل این است که در همه امورت بر خدا توکل کنی. این همان مقام عالی توکل است. در همه امور بدین معناست که انسان در نفس کشیدن، غذا خوردن، حرف زدن، مطالعهکردن، تدریس کردن، و خلاصه در همه چیز به خدا توجه داشته باشد. اوست که باید قدرت و اراده به انسان بدهد تا بتواند کاری انجام دهد. انسانی که به این مقام میرسد دیگر نسبت به آینده نه خوفی خواهد داشت و نه حزنی.
رزقنالله وایاکم انشاءالله
1 . اعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص309.
2 . کافی، ج2، ص56.
3 . مائده(5)، 23.
4 . کافی، ج2، ص 57.
5 . همان، ص58.
6 . یونس(10)، 107.
7 . کافی، ج2، ص59.
8 . حدید(57)، 22 و 23.
9 . کافی، ج2، ص65.
10 . همان.
11 . همان، ص59.