بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/11/11 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفتیم: انسان به طور فطری طالب سعادت است و سعادت حقیقی آن است که پایدار و دائمی باشد. از آیات قرآن کریم و آموزههای دینی به روشنی استفاده میشود که ایمان راه رسیدن به سعادت حقیقی، و کفر راه مبتلا شدن به شقاوت است. همچنین گفتیم: ایمان و کفر قابل تضعیف و تکامل و قابل تبدیل شدن به یكدیگر هستند. از این رو ابتدا ما باید در تحصیل ایمان بکوشیم و بعد از آن سعی کنیم آن را حفظ کنیم و در درجه سوم تلاش کنیم آن را تکامل بخشیم.
در اینجا میتوان سؤال کرد که ایمان باید به چه اموری تعلق گیرد؟ در قرآن کریم امور مختلفی به عنوان متعلقات ایمان ذکر شده است. به عنوان نمونه در آیه شریفه: «وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ؛1 بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و كتاب و پیامبران، ایمان آورد»، پنج چیز به عنوان متعلق ایمان ذکر شده است. در برخی آیات و روایات، امور دیگری هم ذکر شده است. اما در یک جمله میتوان گفت: متعلق حقیقی ایمان، رابطه انسان با خداست یعنی آنچه که با این مفهوم متضایف بیان میشود: «رب بودن خدا و عبد بودن من». اگر ما این حقیقت را به درستی باور کنیم مطالب دیگر هم به دنبال آن خواهد آمد؛ خدای متعال رب انسان است. بنابراین او هدایت انسان را هم متکفل میشود و برای این منظور انبیای خویش را به سوی او میفرستد و کتاب آسمانی نازل مینماید. اینها همه از شئون ربوبیت الهی است. پس برای تقویت ایمان باید اموری را تقویت نمود که درک این رابطه را تقویت نماید. انشاءالله خدا به ما لطف و مرحمتی نماید که شهودا این حقیقت را بیابیم.
چنانچه گفتیم، برای تقویت ایمان باید رابطه ربوبیت و عبودیت را تقویت کنیم. از این رو شایسته است قدری درباره معنای ربوبیت بیاندیشیم. چرا که رسیدن به این حقیقت نیز مانند همه اعمال اختیاری ما به دو چیز قوام مییابد؛ یکی شناخت و دیگری خواست. بنابراین ابتدا باید معنای رب بودن خدای متعال را و متقابلا عبد بودن خویش را درک کنیم. آنچه ابتدا در این باره به ذهن میآید این است که خدای متعال ما را آفریده است و بنابراین ما بنده او هستیم و این امر معنایی بیش از این ندارد. اما تا این حد تنها اعتقاد به خالقیت خداست و ربوبیت خدای متعال معنایی بیش از این دارد. گرچه در حقیقت خالقیت و ربوبیت انفکاکناپذیرند، اما به هر حال دو مقولهاند. رب به معنای کسی است که صاحب اختیار موجودی دیگر است و کارهای او را سامان داده، نیازهایش را برطرف میکند. عبد هم به معنای موجودی است که از خود هیچ ندارد و هرچه دارد صاحبش به او داده است و تحت تدبیر صاحبش میباشد.
ربوبیت خود دو شاخه کلی دارد؛ شاخهای از آن عام است و شامل همه مخلوقات میشود. خدای متعال رب همه چیز است و امور تکوینی همه عالم به دست اوست (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ)2. اختیار زمین، آسمان، جمادات، نباتات، حیوانات همه با خداست و او رب العالمین است. این ربوبیت تکوینی خدای متعال است. شاخه دیگر ربوبیت، رابطهای بین خدا و موجودهای مختار است. خدای متعال به برخی از مخلوقات اراده داده است. اراده و قدرتِ اعمال اراده را خدای متعال به موجود مختار عنایت کرده است. اما این موجود مختار است که انتخاب میکند. مدیریت خدای متعال نسبت به چنین مخلوقی تنها این نیست که نان و آب به او برساند، بلکه این مخلوق به مدیریتی دیگر هم نیازمند است تا راه سعادت را بیابد. این هم نوعی ربوبیت است. اگر خداوند راه را به ما نشان ندهد ما خود نمیدانیم چگونه به سعادت برسیم. از این رو سعادت وقتی حاصل میشود که خدای متعال با دستورات خویش ما را راهنمایی نماید و ما نیز به دستورات او عمل کنیم.
هنگامی که میگوییم: راه سعادت، ایمان به ربوبیت الهی است به معنای ایمان به ربوبیت در هر دو شاخه است. اما ایمان به ربوبیت تشریعی از اهمیت ویژهای برخوردار است. موحد کسی است که علاوه بر اعتقاد به خالقیت و ربوبیت تکوینی خدای متعال، همچنین معتقد باشد که باید در برابر امر و نهی خدای متعال مطیع بود. ابلیس که ملعون و رانده شده درگاه خداست خالقیت خدا را انکار نمیکرد. او بود که گفت: «خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛3 تو من را از آتش آفریدی و آدم را از خاک آفریدی!» پس خالقیت خدا را قبول داشت و از آنجا که گفت: «رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛4 خدایا! تا روز رستاخیز به من مهلت ده!» روشن میشود که مدیریت تکوینی خدای متعال را قبول داشته و میدانسته است که مرگ او و برپایی قیامت به دست خداست. پس نقصان او چه بود که قرآن کریم درباره او میفرماید: «كَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ؛5 او از کافران بود»؟ مشکل ابلیس این بود که ربوبیت تشریعی خدا را قبول نداشت. او میگفت: چون من از آدم بهتر هستم نباید برای او سجده کنم حتی اگر خدا دستور داده باشد!
بر این اساس در میان متعلقات ایمان آنچه از اهمیت اساسی برخوردار است لزوم اطاعت از خداست. اگر انسان این حقیقت را قبول نداشته باشد، گرچه سایر متعلقات ایمان را هم پذیرفته باشد در حقیقت کافر است. چراکه این اعتقاد او به معنای انکار پیغمبران، ملائکه و کتب الهی و در یک کلام انکار هدایت تشریعی الهی است. ما باید به ربوبیت الهی به طور کامل اعتقاد داشته باشیم و این اعتقاد را تقویت نماییم. بر این اساس باید در هر دو شاخه ربوبیت الهی کار کنیم. بر اساس نظامی که خدای متعال خلق نموده است ما انسانها نیازهایی داریم که باید برای رفع آنها تلاش کنیم. ما اگر آب ننوشیم و غذا نخوریم از پا در خواهیم آمد. نیاز به آب و غذا و اموری از این قبیل نیازهای تکوینی ما هستند که هرچه درباره آنها بیاندیشیم و ارتباطش را با خدا بهتر درک کنیم ربوبیت تکوینی خدا را بهتر درک میکنیم. دیگر اینکه وقتی فهمیدیم همه چیز ما از خداست باید بپذیریم که لازم است در مقابل او خاضع باشیم. چراکه از خود چیزی نداریم تا به پیشگاه او عرضه کنیم.
از اینجا دو مقوله پیدا میشود؛ یکی مقوله عبادت خدا و دیگری مقوله کمکگرفتن از خدا. در سوره حمد میخوانیم: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وإِیَّاكَ نَسْتَعِین؛6 تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم.» این ادای حق ربوبیت الهی است. اگر پذیرفتیم که خدا رب ماست باید تنها او را پرستش کنیم و تنها از او یاری بخواهیم نه از غیر او. این معنا لازمه اعتقاد واقعی به ربوبیت خداست.
هر کسی میتواند خود را محک زده، ببیند تا چه اندازه به این دو امر ایمان واقعی دارد و تا چه اندازه این اعتقاد را در میدان عمل به منصه ظهور میرساند. رفتارهای ما نشان میدهد که اعتماد ما به خداست یا به دیگران، و در مقام خضوع مشخص مینماید که آیا خضوع ما تنها در برابر خداست یا نسبت به دیگران هم خضوع میکنیم و برای رسیدن به نیازهایمان تملق گفته، سر خم میکنیم! یکی از انبیایی که خدای متعال حظ او از ربوبیت الهی را به تفصیل بیان کرده و این تفصیل بیانگر این است که ایشان رابطهای خاص با خدای متعال دارد حضرت ابراهیم علیهالسلام است. ابراهیم خلیلالله است، یعنی دوست خاص و صمیمی خدای متعال است. در میان همه بندگان این لقب اختصاص به حضرت ابراهیم علیهالسلام دارد. هنگامی که حضرت ابراهیم با بتپرستی قوم خویش مواجه شد آنان را سرزنش کرد و خدای متعال را اینگونه توصیف فرمود: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ *وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ *وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛7 او کسی است که مرا خلق کرد، پس او مرا هدایت میکند. و کسی که طعام به من میخوراند و آب مینوشاند و آن گاه که مریض گردم پس او مرا شفا میدهد.» ابراهیم علیهالسلام در برابر مردمی بتپرست که همه حاجات خویش را از بتها طلب میکنند ابتدا خالقیت خدای متعال را مطرح میفرماید و از آنجا که خالق باید خلق خویش را هم هدایت کند، میفرماید: پس او مرا هدایت میکند. سپس با بیانی لطیف این معنا را القا مینماید که او تمام نیازهای مرا برطرف میکند. نمیگوید: خداوند غذا را خلق میکند، بلکه میگوید: او کسی است که خوراک را به من میخوراند و آب را به من مینوشاند. ابراهیم علیهالسلام ربوبیت را اینگونه تصویر میکند، یعنی واقعا خود را در مقابل خدای متعال صفر میداند و همه امور هستی را به دست او میبیند. ابراهیم علیهالسلام این حقیقت را میبیند و بدان معتقد و پایبند است. این مرتبهای از اعتقاد به ربوبیت است که ما به درستی آن را درک نمیکنیم. شاید بارها این آیه را خوانده باشیم اما به معنای آن دقت نکرده باشیم یا با نگاهی سطحی بگوییم: این بیان حضرت ابراهیم علیهالسلام نظیر این است که میگوییم: «بنی الامیر المدینه؛ امیر شهر را بنا کرد» یعنی دستور ساخت آن را صادر کرد، و اگر حضرت ابراهیم علیهالسلام فرمود: یَسْقِینِ، بدین معناست که خدا وسایلی را فراهم میکند که من آب بنوشم! اما آیا ابراهیم علیهالسلام واقعا چنین معنایی را اراده فرموده بود؟! نه، ایمان ابراهیم مرتبه دیگری از ایمان است.
برای این سطح از معرفت هم، همانند اصل معرفت، دو شاخه وجود دارد؛ معرفت حصولی و معرفت حضوری. معرفت حضوریِ آن در حقیقت نوری است باید خدای متعال عنایت کند و با این بحثها حاصل نمیشود. البته این بحثها بسیار میتواند در رسیدن به آن حقیقت کمک کنند. بنده بارها به دوستان گفتهام که برخی از بحثهایی که فیلسوفان اسلامی مطرح کردهاند خدمت بزرگی در باب معرفت خدای متعال است که ما قدر آنها را نمیدانیم؛ از جمله بحث وجود رابطی که صدرالمتألهین رضواناللهعلیه اثبات کرده و به نظر من بزرگترین خدمتی است که در عالم فلسفه اسلامی انجام گرفته است. با این حال ممکن است انسان بیست سال فلسفه بخواند اما نور هدایت در دلش نباشد. این بحثها میتوانند کمک کنند اما علت تامه نیستند. در کنار این معرفت باید خواست، اراده و تسلیم بودن در مقابل خدای متعال هم باشد.
برای دست یافتن به چنین معرفتی باید این راهها را پیمود. اما در ابتدا باید بدانیم که اصلا کجا باید برویم. بسیار زشت است که انسان در حوزه امام زمان صلواتاللهعلیه عمری درس بخواند و تدریس و تحقیق کند و هنوز گمان کند که همه انبیای الهی و حضرات معصومان علیهمالسلام برای این هدف آمدند که تنها ما چند رکعت نمازی بخوانیم که در آن تجوید به خوبی رعایت گردد، همین! اما حقیقت این است که قرآن کریم و منابع روایی که در دست ما هستند حقایق دیگری هم دارند. آیا همه این عالم آفریده شده و انبیا و ائمه علیهمالسلام آمدهاند تنها برای اینکه ما این الفاظ را بخوانیم و قدری خم و راست شویم؟! آیا میتوان گفت: معارف بلندی همچون توکل، صبر، شکر، رضا، تسلیم و ... فرع است و اصل همان خواندن نمازی است که تجوید آن به خوبی رعایت شود هرچند از معنای آن هیچ نفهمیم؟! نه اینها قدم اول است تا برای برداشتن گامهای بعدی و رسیدن به عمق معارف الهی آماده شویم.
پیشتر گفته بودیم که اعمال اختیاری که موجب تقویت ایمان میگردند به دو دسته تقسیم میشوند؛ یکی امور اختیاری درونی به معنای کارهایی که ما در ذهن و قلب خود باید انجام دهیم (اعمال جوانحی) و دیگری کارهایی که باید با اعضای بدن خویش انجام دهیم (اعمال جوارحی). از این رو میتوانیم ادامه بحث را در دو بخشِ اعمال جوانحی و اعمال جوارحی دنبال کنیم.
با مروری بر آیات قرآن کریم روشن میگردد که خدای متعال بر برخی از اعمال درونی، بسیار تأکید فرموده است که جای تأمل فراوان دارد. از جمله موضوع توکل است که در آیات فراوانی بر آن تأکید شده است، بهعنوان مثال میفرماید: «عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛8 اگر ایمان دارید پس باید تنها بر خدا توکل کنید.» پس موضوعی که در ادامه بدان خواهیم پرداخت از اموری است که موجب تقویت ایمان میشود. البته این موضوع به نوبه خود میوه ایمان است، اما چنانکه پیشتر عرض کردیم رابطه ایمان و اعمال رابطه متقابل است، بدین صورت که ایمان در عمل اثر دارد و این عمل برمیگردد و ایمان را تقویت مینماید. باید ابتدا در این باره بیاندیشیم که این چه حقیقتی است که قرآن کریم میفرماید: اگر در ایمان خویش راستگو هستید باید بر خدا توکل کنید. تأکید قرآن بر این امر است که تنها بر خدا توکل کنید نه اینکه هم بر خدا و هم بر خود، یا هم بر خدا و هم بر دیگران توکل کنید. در آیه مذکور جار و مجرور مقدم شده است و این تقدم مفید حصر است.
قرآن کریم میفرماید: «وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛9 اگر راست میگویید که ایمان دارید پس بر خدا توکل کنید!» بر این اساس توکل بر الله نشانه ایمان صادق و ایمانی است که در قلب راه پیدا کرده است. اکنون ما نظری به دل خویش بیاندازیم ببینیم تا چه اندازه از این صفت والا برخورداریم و در زندگی خویش تا چه اندازه به خدا اعتماد داریم؟
در این باره بحثهای زیادی میتوان مطرح کرد. ابتدا شایسته است مفهوم توکل را قدری توضیح دهیم. واژه «توکل» از ماده «وکل» است و وکل با وکالت هم ریشهاند. وَکَلَ یعنی «واگذار کرد» و «وَکَلَ إلیه» یعنی «کارها را به او واگذار کرد». «وکیل» را بدین جهت وکیل گویند که موکِّل، کار خود را به او واگذار میکند. توکل به معنای وکیل گرفتن است. در قرآن هم همین تعبیر به کار رفته است، چنانکه میفرماید: «فَاتَّخِذْهُ وَكِیلًا؛10 او را وکیل خود بگیر!» خدای متعال با لطف و عطوفتی عجیب با بندگان خویش سخن گفته، میفرماید: شما که در کارهای دنیوی خویش وکیل میگیرید تا زحمت از دوش شما برداشته شود، بیایید من را وکیل کنید و کارهای خود را به من واگذار کنید! «مَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛11 کسی که بر خدا توکل کند پس خد برای او کفایت خواهد کرد.» اگر کار خویش را به خدا واگذار کنید او برای شما کفایت خواهد کرد و بهتر از خود شما میداند چگونه کار را انجام دهد. او، هم میتواند کار شما را انجام دهد و هم میخواهد که کار شما انجام گیرد، چراکه شما را دوست دارد. تنها شرط آن این است که شما کار را به او واگذار کنید. این شرط هم بدان خاطر است که تو موجودی مختار هستی و کمال تو به این است که به خواست خود پیش روی. اگر خدای متعال کار ما را به صورت جبری انجام دهد دیگر انسان نخواهیم بود. اگر بخواهیم انسان و خلیفةالله باشیم باید با خواست خویش مسیر خود را انتخاب کنیم. اگر انسانی خود بخواهد که کار خویش را به خدا واگذار کند خداوند حاضر است وکالت او را بپذیرد.
وفقنا الله وایاکم انشاءالله
1 . بقره(2)، 177.
2 . شعراء(26)، 28.
3 . اعراف(7)، 12.
4 . حجر(15)، 36.
5 . بقره(2)، 34.
6 . الفاتحه(1)، 5.
7 . شعراء(26)، 78-80.
8 . مائده(5)، 23.
9 . مائده(5)، 23.
10 . مزمل(73)،9.
11 . طلاق(65)، 3.