موضوع سخن «حقوق از دیدگاه اسلام» بود كه گفتیم داراى دو بخش كلى است: یكى فلسفه حقوق و دیگرى قوانین حقوقى. مهمترین حق، بر اساس كلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه و دیگر روایات، «حق امام بر مردم» و «حق مردم بر امام» و یا به تعبیر دیگر، «حق حكومت اسلامى بر مردم» و «حق مردم بر حكومت اسلامى» است. در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم كه اساساً جوامع انسانى با هر خصوصیت و ویژگى، به «حكومت» به عنوان یك «نهاد» نیازمندند و این نهاد داراى اختیارات و وظایف تعریف شدهاى است. این وظایف و اختیارات در حیطه تأمین نیازهایى است كه از عهده افراد یا گروههاى خاص، خارج است و نقش حكومت در برآوده كردن آنها بسیار برجسته است. همچنین، كشور نیازمند مقامى براى صدور اوامر و دستورات است، به گونهاى كه همه مردم آن را محترم شمارند و اطاعت كنند. افراد و گروهها به تنهایى، از چنین امتیاز ویژهاى برخوردار نیستند و از عهده این وظیفه بر نمىآیند. تنها نهاد حكومت است كه به عنوان یك «مقام صالح» شایستگى صدور امر و نهى را دارا است. امور دیگرى نیز ضرورت حكومت را توجیه مىكند كه مهمترین آنها اِعمال «مدیریت» در جامعه است به گونهاى كه در مسایل اجتماعى حرف آخر را بزند و دستوراتش مورد پذیرش همگان واقع شود.
وقتى نهاد حكومت بر اساس هر مكتب و دیدگاهى شكل گرفت، این پرسش مطرح است كه اختیارات و وظایف حكومت چیست؟ و مردم چه انتظاراتى مىتوانند از حكومت داشته باشند؟ در اصل تشكیل حكومت و ضرورت آن اختلاف چندانى نیست؛ اختلاف در كیفیت تعیین حاكم و وظایف و اختیارات او است. آیا این نهاد، قدرتِ قانونىِ خویش را از كجا به دست مىآورد؟ و اعضاى حكومت چگونه تعیین مىشوند؟
در سایر نظامهاى مردمى، خلقى و یا عرفى، هدف عمده از تشكیل حكومت برقرار ساختن نظم و امنیت در جامعه و جلوگیرى از هرج و مرج است؛ ولى در نظام اسلامى كه مبتنى بر باورها و ارزشهاى دینى و الهى است، اختیارات و وظایف حكومت داراى ویژگىهایى خاص است. در نظام اسلامى بیش از آن كه به نیازهاى مادى و دنیوى اهمیت داده شود، به نیازهاى روحى، معنوى و اخروى اهمیت داده مىشود. این گونه نیازها نیز، نیازمند «نهاد حكومت» است تا متكفلِ تأمینِ آن باشد. همان گونه كه براى تأمین برخى از نیازهاى مادى نیازمند حكومت هستیم، برخى از نیازهاى معنوىِ جامعه نیز باید توسط «نهاد حكومت» تأمین گردد. ما بر اساس مبانىِ دینى خویش معتقدیم كه نیازهاى روحى، معنوى و اخروى تنها در سایه اطاعت از دستورات الهى حاصل مىشود. اولین وظیفه حاكم اسلامى اجراى احكام اسلامى است؛ زیرا در سایه دستورات اسلام، هم نیازهاى مادى جامعه و هم نیازهاى معنوى آن تأمین مىگردد. اگر احیاناً در موارد و در مقاطعى خاص، بین نیازهاى مادى و معنوى تضادى پیش آید، باید اولویتهایى را ملاك قرار داد كه از نظر اسلام معتبر است. شاید بتوان وظایفِ حكومت اسلامى را در ده وظیفه یا بیشتر یا كمتر، به تفصیل تعیین نمود؛ ولى چون همه نیازهاى انسان در عمل به اسلام خلاصه مىشود، مىتوان وظیفه حاكم اسلامى را در «اجراى احكام اسلامى» خلاصه كرد. با اجراى احكام اسلام مىتوان جامعهاى صالح و خداپسند به وجود آورد كه تأمینكننده سعادت دنیا و آخرتِ انسان است. این مهم، زمانى تحقق مىپذیرد كه دستورات اسلام آن چنان كه اولیاى دین به ما معرفى نمودهاند، اجرا گردد و احكام جزیى و مقررات فصلى و موسمى بر اساس ارزشهاى ثابت و كلى استخراج گردد. بنابراین متخصصان مسایل اسلامى هستند كه در مجلس معتبر قانون گذارى مىتوانند قوانین لازم را تدوین نمایند.
به هنگام تشكیل اولین حكومت اسلامى در مدینه، مردم بر اساس «اجراى احكام اسلامى» با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) «بیعت» نمودند؛ حتى آیهاى از قرآن كریم مربوط به «بیعت زنان» است كه موادِ آن بیعت به اجراى احكام اسلام باز مىگردد.(1) بعد از رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز مردم بر اساس
1. آیاتى از كلام اللّه مجید در باب «بیعت» است؛ مانند: فتح (48)، 10 و 18؛ ممتحنه (60)، 12. آیه اخیر در مورد بیعت زنان با پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَكَ عَلى أَنْ لا یُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتان یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَكَ فِی مَعْرُوف فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ = اى پیامبر! چون زنانِ با ایمان نزد تو آیند كه (با این شرط) با تو بیعت كنند كه چیزى را با خدا شریك نسازند، و دزدى نكنند، و فرزندان خود را نكشند، و فرزند نامشروعى به دنیا نیاورند كه آن را با بُهتان (و حیله) به شوهرشان ببندند، و در (كار) نیك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بیعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زیرا خداوند آمرزنده مهربان است.
«بیعت» از ماده «بیع» در اصل به معناى دست دادن به هنگام قرارداد معامله است، و سپس به دست دادن براى «پیمان اطاعت و فرمانبردارى» اطلاق شده است. در تاریخ اسلام چنین مرسوم بود كه آن كس كه پیمان اطاعت مىبست، دست خود را در دست پیغمبر یا خلیفه یا امیر مىگذاشت و از این طریق خلافت یا امارتِ او را به رسمیت مىشناخت و از فرمانش اطاعت مىكرد، و بیعتپذیر نیز حمایت و دفاع او را به عهده مىگرفت. هنگام فتح مكه همین كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از بیعت با مردان فراغت حاصل كرد به سوى زنان متوجه شد و دست خود را در قدح آب فرو برد، و زنان نیز دستهاى خود را در آن قدح فرو بردند و بدین وسیله پیمان یا بیعتِ زنانِ مكه نیز انجام گرفت.
كتاب و سنّت با «خلیفه رسول اللّه» و «امام و امیر مسلمین» بیعت نمودند. اما در دوران بیست و پنج ساله پس از آن حضرت، تدریجاً در عرصه سیاست و مدیریت اسلامى امورى پیش آمد كه نه تنها با مبانى ارزشى اسلام سازگارى نداشت، بلكه در مخالفت آشكار با احكام اسلام بود. در این دوران، یك منحنى نزولى به طرف ارزشهاى غیراسلامى ترسیم شد و در عرصه حكومت، ارزشهاى اسلامى كم رنگتر گشت و به تدریج شرایط اجتماعى و فرهنگى در جامعه به گونهاى شد كه مسلمانان بعضى احكامِ خلاف اسلام را پذیرفتند، و حتى این گونه امور، اعتبار قانونى نیز پیدا كرد!! براى مثال، در زمان خلیفه سوم سوء استفادههاى فراوانى از بیتالمال مسلمین صورت پذیرفت. اقوام و بستگان خلیفه، به عنوان حاكمان اسلامى در مناطق مختلف گماشته شدند. این عده، بیتالمال را مورد حیف و میل قرار دادند.(1) مسلمانان
1. عثمان پسر عفان، از خاندان بنىامیه و مردى تاجر پیشه بود و بزازى مىكرد. در مكه مسلمان شد و با مهاجران به مدینه مهاجرت كرد. به تصریح دانشمندان و مورخان، عثمان از نظر اطلاعات دینى، حتى از دو خلیفه قبل، «ابوبكر» و «عمر» هم پایینتر بود! در اینجا به گوشهاى از عملكرد ناصواب او كه حتى علماى سنّى بدان معترفند اشاره مىشود:
هنگامى كه مردم با او بیعت كردند آنقدر ذوقزده شده بود كه هنوز بر منبر نرفته و خطبهاى نخوانده، یك راست به خانه خود رفت. تمام افراد بنىامیه كه در مدینه سكونت داشتند، در خانه او به عنوان تبریك حضور یافتند. ابوسفیان بن حرب، یعنى همان مرد پلیدى كه در بسیارى از جنگها علیه اسلام و مسلمین، فرمانده سپاه كفر بوده و خون صدها شهید مسلمان را به گردن داشت، فریاد زد: اى فرزندان امیه! همان طورى كه بچههاى كوچه با توپ، بازى مىكنند، شما هم با خلافت بازى كنید و دست به دست بگردانید. قسم به آن كه ابوسفیان به او قسم مىخورد(!!) نه عذابى، نه حسابى، نه بهشتى، نه دوزخى، نه رستاخیزى و نه قیامتى در كار است و همه این حرفها دروغ و بىاساس است!
با این كه، این سخنان، كفر محض بود و بر عثمان كه اینك خود را خلیفه پیغمبر مىدانست واجب بود او را به جرم ارتداد گردن بزند، ولى چون ابوسفیان، شیخ بنىامیه و مورد احترام عثمان بود از او درگذشت و هیچ اقدامى نكرد. او «عبیداللّه بن عمر» را كه قاتل سه نفر بىگناه بود ـ یعنى: هرمزان والى خوزستان، یك دختر كوچك و غلام سعد بن ابى وقاص ـ مورد عفو قرار داد. بدین ترتیب، قاتلى كه دو مرد مسلمان و یك كودك را بدون هیچ مجوزى كشته بود، از قصاص نجات یافت. علماى سنّى اعتراف دارند كه این قضاوت، اولین قضاوت ظالمانه و نامشروع عثمان در ایام خلافتش شمرده مىشود. او ولید بن عُقبه را كه برادر ناتنىاش بود، فرماندار كوفه كرد. ولید مردى فاسق، فاجر و دایم الخمر بود و در كوفه، كار هرزگى و رسوایى او به جایى رسید كه یك روز صبح، در حال مستى به مسجد اعظم رفت و در محراب، به عنوان امام جماعت، بر مردم نماز خواند، ولى آن چنان مست بود كه نماز صبح را چهار ركعت خواند! دو نفر از حاضران جلو رفتند و از مستى او استفاده كرده، انگشترى او را از دستش درآوردند و به عنوان مدرك جرم، به مدینه نزد عثمان بردند و شكایت كردند. عثمان نه تنها ولید را حدّ نزد، بلكه شكایتكنندگان را به عنوان این كه بر امیر خود تهمت زدهاند، شلاق زد!!
او فدك را كه ابىبكر و عمر از تصرف دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خارج ساختند، به مروان بن حكم بخشید و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز دست به دست، میان فرزندان مروان مىگشت. همچنین، یك پنجم از بیتالمال را به مروان بن حكم هدیه كرد و آن رانده شده رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را وزیر خود گردانید!
او حكومت شام را به صورت یك حكومت خودمختار، به معاویة بن ابى سفیان واگذار كرد و به وى اجازه داد كه در آن سرزمین وسیع به دلخواه خود عمل كند.
او حكومت كوفه را ابتدا به برادرش ولید بن عُقبه و بعد به سعید بن عاص واگذار كرد. حكومت مصر را به عبداللّه بن ابى سرح كه در زمان رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) مرتد شده و آن حضرت خونش را هدر كرده بود، چون برادر رضاعیش بود، هدیه كرد.
او عبداللّه بن عامر اموى، پسر عموى خود را، فرماندار بصره و كشور پهناور ایران نمود. همچنین، یعلى بن امیه را ـ چون از بنى امیه بود ـ بر سر مردم یمن مسلط ساخت و حاكم آن كشور كرد.
او سیصد هزار درهم صدقات طایفه قضاعه را یكجا به حَكَم بن ابى العاص ـ رانده شده پیغمبر ـ بخشید و خمس غنیمتهاى آفریقا را كه بالغ بر پانصد هزار دینار بود، به مروان به حكم ـ پسر عمو و داماد خودش ـ اهدا كرد. ابوموسى اموال بىشمارى از درآمدهاى كشور عراق، به مدینه آورد. عثمان تمام آن اموال را میان بنىامیه تقسیم كرد.
او سیصد هزار درهم به حارث بن حَكَم ـ برادر مروان ـ و یكصد هزار درهم به سعید بن عاص اموى بخشید و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)و جمعى از بزرگان صحابه با او صحبت كردند و صداى اعتراض را به گوش او رساندند. عثمان در جواب گفت: او با من قرابت و خویشاوندى دارد!!
او به عبداللّه بن خالد اموى سیصد هزار درهم و به سایر مردان طایفه وى، هر یك صد هزار درهم عطا كرد و دویست هزار دینار نیز به ابوسفیان بن حرب بخشید. در اثر خلافت عثمان، جمعى از سرشناسان و كسانى كه اهل زد و بندهاى سیاسى و قادر بر اخلالگرى و خرابكارى بودند، توانستند ثروتهاى بىحسابى بیندوزند.
زبیر بن عوام از بركت بخششهاى عثمان داراى ثروتى افسانهاى شده بود. یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یك خانه در كوفه و یك خانه در مصر داشت. داراى چهار زن بود كه پس از مرگ او ـ پس از اخراج ثلث ـ به هر یك، یك میلیون و دویست هزار درهم ارث رسید!! طلحة بن عبیداللّه نیز از بذل و بخششهاى عثمان بىبهره نماند و مورخان املاك و اموال او را ـ در روز مرگش ـ سى میلیون درهم نوشتهاند.
عبدالرحمن بن عوف هم، بهره كاملى از عثمان برگرفت. او هنگام مرگ داراى هزار شتر، سه هزار گوسفند، صد اسب و یك مزرعه بزرگ و قابل ملاحظه بود. سعد بن ابى وقاص از مراحم خلیفه، كاخى مجلل براى خود ساخته بود. وقتى چشم از جهان پوشید، دویست و پنجاه هزار درهم از او میراث باقى ماند. یعلى بن امیه نیز كه مشمول مراحم عثمان بود، در هنگام مرگ داراى پانصد هزار دینار نقد بود و قیمت املاك و مطالبات او هم به یكصد هزار دینار بالغ مىشد.
زید بن ثابت كه از فداییان و محافظان عثمان بود، وقتى از دنیا رفت ـ بنا به نقل مسعودى ـ به قدرى طلا و نقره از او باقى مانده بود كه آنها را با تبر مىشكستند! و سایر اموال و املاك او، جداگانه به حساب آمد كه بالغ بر صد هزار دیناربود.
عثمان بر خلاف روش رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و حتى بر خلاف رفتار دو خلیفه قبل ـ ابىبكر و عمر ـ لباسى مانند سلاطین مىپوشید و بر روى لباسهایش جُبهاى از خَز در بر مىكرد كه قیمت آن، به تنهایى یكصد دینار طلا بود. قسمت مهمى از زیورها و جواهرات بیتالمال را كه از غنایم جنگى بود، به خانواده خود بخشیده بود. مقدار زیادى از اموال بیتالمال را صرف ساختن یك خانه مجلل و كاخ باشكوه براى خودش كرده بود.
روزى كه عثمان كشته شد، مبلغ سى میلیون و پانصد هزار درهم و یكصد و پنجاههزار دینار پول نقد نزد خزانهدارش موجود بود. هزار شتر در ربذه و املاكى در نقاط مختلف داشت كه دویست هزار دینار قیمت آنها بود.
ابوذر غفارى كه از اصحاب بزرگوار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود، او را اندرز داد؛ ولى عثمان او را به شام و سپس به ربذه تبعید كرد و این تبعید منجر به مرگ ابوذر شد. عمار یاسر به خانه او رفت و با او درباره اشتباهاتش سخن گفت؛ ولى عثمان به اتفاق غلامانش او را مضروب نمودند كه در نتیجه، مدتى بىهوش بود و مبتلا به فتق شد.
آنچه ذكر كردیم ارقام و آمارى است كه مورد تأیید مورخان شیعه و سنّى است و بهتر است سخن را به بخشى از كلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) خاتمه دهیم: نفر سوم ـ عثمان ـ برخاست ـ و خلافت را اشغال كرد ـ در حالى كه هر دو جانب خود را پر از باد كرده بود و فرزندان پدرش ـ بنى امیه ـ با او همدست شدند. مال خدا ـ بیتالمال ـ را مىخوردند، مانند شترى كه گیاه بهارى را با میل و رغبت مىخورد.(نهج البلاغه، خطبه سوم، معروف به خطبهشقشقیه).
از سرزمینهاى مختلف اسلامى كه تاب تحمل این وضعیت را نداشتند به عنوان اعتراض به مدینه هجوم آوردند و صداى اعتراض خود را به گوش خلیفه سوم رساندند. خواسته آنان لزوم عمل به دستورات اسلام توسط خلیفه، و عزل صاحب منصبان بىكفایت و فاسد بود. آنان در ادامه اعتراض خویش خانه خلیفه را محاصره نمودند و در صدد قتل او برآمدند.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در موقعیتى قرار داشت كه حق وى در خلافت و زمامدارىِ مسلمانان غصب گشته و اهانتهایى نیز نسبت به وى و همسرش حضرت فاطمه(علیها السلام) روا داشته شده بود. با این حال، آن حضرت نمىخواست مصالح اسلام و مسلمین به خطر افتد. هر
گاه در مسایل حكومت با او مشورت مىشد با دوراندیشى و دلسوزى هرچه تمامتر، مصلحت خلفا و جامعه مسلمین را گوشزد مىنمود. در این باره، داستانهاى فراوانى وجود دارد؛ براى مثال، خلیفه دوم با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد جنگ با امپراتورى ایران مشورت نمود و حضرت راهنمایىهاى بسیار سازندهاى را ارائه فرمودند.(1) آن بزرگوار در مدت 25 سال بعد از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، از نصیحت، خیرخواهى و دلسوزى براى مسلمین و در راستاى اجراى احكام اسلامى كوتاهى نمىكردند؛ هر چند نصایح آن حضرت غالباً مورد قبول واقع نمىشد. از جمله آن موارد قضیه اعتراض مسلمین نسبت به خلیفه سوم بود. مسلمانان از سرزمین مصر، عراق و سایر بلاد اسلامى خواهان عزل خلیفه و در صورت استنكاف، خواهان قتل او بودند. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)وساطت نمود و به عنوان نماینده شورشیان با عثمان به گفتگو نشست. ایشان به خاطر حفظ مصالح اسلامى این نمایندگى را پذیرفتند و به خانه عثمان تشریف بردند. (اگر چه عدهاى از همان افرادى كه به خانه عثمان هجوم آوردند بعداً «پیراهن عثمان» را بهانه قرار دادند و آن حضرت را از طرفداران قتل عثمان معرفى نمودند!!) در اینجا به قسمتى از گفتگوى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عثمان اشاره مىكنیم:
إنَّ النّاسَ وَرائى و قدِ اسْتَسْفَرونى بَیْنَكَ و بَیْنَهُم، وَ وَ اللّهِ ما أَدْرى ما أَقولُ لكَ! ما أَعرِفُ شَیْئاً تَجهَلُهُ، و لا أدُلُّكَ عَلى أمر لا تَعْرِفُهُ،... فَاللّهَ اللّهَ فى نَفسِكَ! فإنَّكَ ـ و اللّهِ ـ ما تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى، و لا تُعَلَّمُ مِنْ
1. در این باره به یكى از معتبرترین سندها یعنى نهجالبلاغه اشاره مىكنیم: خطبه 134 مربوط به مشاوره عمر با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در باره جنگ با امپراتور روم است.
این جنگ در سال 15 هجرى واقع شد. حضرت به عمر فرمود كه خود در میدان جنگ حاضر نشو، بلكه مرد دلیرى را روانه میدان نما. خطبه 146 نهجالبلاغه نیز درباره مشاوره عمر با امیرالمؤمنین(علیه السلام)در جنگ با امپراتور ایران است. ترجمه بخشى از این خطبه چنین است: «پیروزى و شكست اسلام به فراوانى و كمى طرفداران آن نبود، اسلام دین خدا است كه آن را پیروز ساخت... جایگاه رهبر، چونان ریسمانى محكم است كه مهرهها را متحد ساخته به هم پیوند مىدهد. اگر این رشته از هم بگسلد، مهرهها پراكنده و هر كدام به سویى خواهند افتاد و سپس هرگز جمعآورى نخواهند شد...همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گویند این ریشه عرب است اگر آن را بریدید آسوده مىگردید، و همین فكر، سبب فشار و تهاجمات پى در پى آنان مىشود و طمع ایشان در تو بیشتر مىگردد. این كه گفتى آنان به راه افتادهاند تا با مسلمانان پیكار كنند، پس خداوند سبحان از آمدن ایشان بیش از تو كراهت دارد، و خدا بر دگرگون ساختن آنچه كه دوست ندارد تواناتر است. امّا آنچه از فراوانى دشمن گفتى، ما در جنگهاى گذشته با فراوانى سرباز نمىجنگیدیم، بلكه با یارى و كمك خدا مبارزه مىكردیم».
جَهل، وَ إنَّ الطُّرُقَ لَواضِحَةٌ، وَ إنَّ أعلامَ الدّینِ لَقائمَةٌ. فاعلم أنَّ أَفضَلَ عِبادِ اللّهِ عندَ اللّهِ إمامٌ عادِلٌ، هُدِىَ و هَدَى، فَأقامَ سُنَّةً مَعلومَةً، وَ إنَّ السُّنَنَ لَنَیِّرَةٌ، لَها أَعْلامٌ، وَ إنَّ البِدَعَ لَظاهِرَةٌ، لَها أعلامٌ. و إنَّ شَرَّ النّاسِ عِندَ اللّهِ إمامٌ جائرٌ ضَلَّ و ضُلَّ بِهِ، فَأَماتَ سُنَّةً مَأخوذَةً (معلومةً)، و أَحْیا بِدْعَةً متروكة(1)= همانا مردم پشت سر من هستند و مرا میان تو و خودشان میانجى قرار دادهاند، به خدا نمىدانم با تو چه بگویم! چیزى را نمىدانم كه تو ندانى، تو را به چیزى راهنمایى نمىكنم كه نشناسى،... پروا كن! سوگند به خدا، تو كور نیستى تا بینایت كنند، نادان نیستى تا تو را تعلیم دهند، راهها روشن است، و نشانههاى دین برپا است. پس بدان كه برترین بندگان خدا در پیشگاه او رهبر عادل است كه خود هدایت شده و دیگران را هدایت مىكند، سنّتِ شناخته شده را برپا دارد، و بدعت ناشناخته را بمیراند. سنّتها روشن، و نشانههایش آشكار است، بدعتها آشكار و نشانههاى آن برپا است، و بدترین مردم نزد خدا، رهبر ستمگرى است كه خود گمراه و مایه گمراهى دیگران است، كه سنّت پذیرفته را بمیراند، و بدعت ترك شده را زنده گرداند.
إنَّ النّاسَ وَرائى و قَدِ اسْتَسْفَرونى بَیْنَكَ و بَیْنَهُم؛ یعنى مردم پشت سر من هستند و عدّه زیادى اطراف خانهات اجتماع كردهاند. آنان مرا سفیر و نماینده خویش قرار دادهاند تا با تو سخن بگویم.
و وَ اللّهِ ما أَدْرى ما أَقولُ لَكَ!...؛ به خدا قسم! نمىدانم با تو چه بگویم. رفتار نادرستى كه انجام مىگیرد چیزى نیست كه بر تو مجهول باشد یا تو از آن غفلت داشته باشى. این گونه نیست كه تو احكامش را ندانى، تا من به تو یاد دهم. خودت جریانات سیاسى و سوء استفادههاى كارگزارانت نسبت به بیتالمال را بهتر مىدانى. آنان به طور علنى احكام و قوانین اسلامى را زیر پا گذاشتهاند و نیازى به یادآورى و تذكر من نیست. تو سالها در حضور پیامبر بودى، فرمایشات پیغمبر را شنیده، و سیره آن حضرت را مشاهده نمودهاى. رفتار تو خطا است و لازم است عملكرد خویش را تغییر دهى. خلیفه اول و دوم ـ ابوبكر و عمر ـ نسبت به تو در رعایت احكام اسلامى سزاوارتر نبودند؛ بلكه تو به این امر سزاوارترى؛ براى این كه تو، هم از نظر «نَسَبى» و هم از نظر «سَبَبى» با پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ارتباط دارى (نَسَب از آن جهت كه عثمان، از بنى اُمیّه بود و «بنى امیه» و «بنى هاشم» به یك ریشه مىرسند، و سَبَب از آن جهت كه عثمان داماد پیامبر بود).
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 163.
وَ إنَّ أَعْلامَ الدّینِ لَقائِمَة؛ نشانههاى دین آشكار است. كسى كه بخواهد بر طبق دین عمل نماید، چیزى بر او مخفى نیست. او مىداند چه كارى را انجام دهد و چه كارى را ترك نماید.
حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)در گفتگو با عثمان از یك نكته روان شناختى استفاده كرد. براى این كه غرورِ طرفِ خطاب، مانع پذیرش سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) نگردد، فرمود تو همان چیزهایى را كه من مىدانم، مىدانى. یعنى در مقام تعلیم یا صدور امر و نهى نیستم تا تو رنجشخاطر پیدا نمایى و سخنان حق را نپذیرى. من و تو هر دو دستورات اسلام را از پیغمبر(صلى الله علیه وآله)شنیدهایم؛ ولى از آنجا كه من نماینده این جمعیت هستم، آمدهام تا خواسته آنان را بازگو نمایم. در واقع، فرمایشات اصلىِ امیرالمؤمنین(علیه السلام) از اینجا شروع مىشود:
فَاعْلَم أَنَّ أَفْضَلَ عِبادِ اللّهِ عِنْدَ اللّهِ إمامٌ عادِلٌ، هُدِىَ و هَدَى؛ اى عثمان! بدان كه برترین و عزیزترین بندگان نزد خدا، امامِ عدالت پیشه است، كه خودْ هدایت شده و راه را از چاه باز شناسد، و دیگران را نیز هدایت نماید. علامت امامِ عدالت پیشه، هدایت شده و هادى، این است:
فَاَقامَ سُنَّةً مَعْلومَةً، و أَماتَ بِدْعةً مَجْهولة؛ امام عادل كسى است كه سنّت معلوم و روشن را كه از آنِ اسلام است، زنده داشته بر پا دارد؛ و بدعتِ مجهول و امور بىاعتبار در اسلام را بمیراند. ارزش و اعتبار بعضى از امور از نظر اسلام معلوم نیست، و بلكه بدعت بودنش آشكار است. در این حالت، وظیفه امامِ عادل در نابود ساختن این بدعتها است.
در اینجا به قول ما طلبهها، سؤال مُقدَّرى وجود دارد و آن این كه: آیا سنّتهایى كه باید احیا شوند، و بدعتهایى كه باید نابود گردند كدام است؟ پاسخ این پرسش معلوم است. در واقع، چون مخاطَبِ حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، یعنى عثمان، از سنّتها و بدعتها آگاهى كامل دارد، از همین روى این پرسش جا ندارد.
وَ إنّ السُنَنَ لَنَیِّرَةٌ، لَها أَعْلامٌ، و إنَّ الْبِدَعَ لَظاهِرَةٌ، لَها أَعْلام؛ سنّتها روشن و آشكار است و نشانههاى خودش را دارد، بدعتها نیز روشن بوده و نشانههاى خودش را دارد. هر كس بخواهد مىتواند تشخیص دهد كه فلان كارْ سنّت و شایسته یا بدعت و ناشایسته است. در این حالت، وظیفه بندگان برتر، اِحیا و ترویج سنّتهاى معلوم، در جامعه و میراندن بدعتها مىباشد.
«وَ إنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَ اللّهِ امامٌ جائرٌ ضَلَّ و ضُلَّ بِه؛ در مقابلِ برترین بندگان، بدترین و
پلیدترین انسانها قرار دارند. از نظر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بدترین انسان، پیشواى غیرعادل و ستمپیشهاى است كه خودش گمراه است و دیگران نیز به وسیله او گمراه مىگردند. علامت چنین شخصى هم ایناست:
فَاَماتَ سُنّةً معلومةٌ، و أحْیا بِدْعَةً متروكة؛ در مقابل بهترین بندگان كه سنّتها را احیا مىكنند، بدترین انسانها قرار دارند و آنان كسانى هستند كه سنّتهاى دینى را ترك، و بدعتها را زندهمىكنند!
وَ إنّى سَمِعْتُ رَسولَ اللّه(صلى الله علیه وآله) یقولُ: یُؤتى یَومَ القیامَةِ بالامامِ الجائِرِ و لَیْسَ مَعَهُ نَصیرٌ و لا عاذِرٌ فَیُلْقى فى نارِ جهنَّمَ فَیَدُورُ فیها كما تدورُ الرَّحى ثمَّ یَرتَبِطُ فى قَعرِها. وَ إنّى أُنْشِدُكَ اللّهَ أَلاّ تكونَ إمامَ هذِهِ الأمَّةِ المَقتولَ فَاِنَّهُ كانَ یُقالُ: یُقتَلُ فى هذِهِ الأمَّةِ إمامٌ یَفتَحُ علیها القَتلَ و القِتالَ الى یومِ القیامَةِ و یلبِسُ أُمورَها عَلَیها و یَبُثُّ الفِتَنَ فیها فَلا یُبصِرونَ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ، یَموجونَ فیها مَوجاً وَ یَمرُجونَ فیها مَرْجاً. فلا تكونَنَّ لِمَروانَ سَیِّقَةً یَسوقُكَ حَیثُ شاءَ بَعدَ جلالِ السِّنِّ و تَقَضِّى العُمْرِ. فقالَ لَهُ عثمانُ: كَلِّمِ النّاسَ فى أنْ یؤَجِّلونى حَتّى أَخرُجَ الیهِم مِن مَظالمهم. فَقال(علیه السلام)ما كانَ بِالْمدینةِ فَلا أَجَلَ فیه، وَ ما غابَ فَأَجَلُهُ وُصولُ أمرِكَ إِلَیْه(1)= من از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)شنیدم كه فرمود: «روز قیامت رهبر ستمگر را بیاورند كه نه یاورى دارد و نه كسى عذر او را مىپذیرد، پس او را در آتش جهنم افكنند، و در آن چنان مىچرخد كه سنگ آسیاب، تا به قعر دوزخ رسیده به زنجیر كشیده شود». من تو را به خدا سوگند مىدهم كه امام كشته شده این امّت مباشى، چرا كه پیش از این گفته مىشد: «در میان این امت، امامى به قتل خواهد رسید كه دَرِ كشتار تا روز قیامت گشوده خواهد شد و كارهاى امت اسلامى با آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در میانشان گسترش یابد، تا آنجا كه حق را از باطل نمىشناسند، و به سختى در آن فتنهها غوطهور مىگردند». براى مروان(2) چونان حیوان به غارت گرفته مباش كه تو را هر جا خواست براند، آن هم پس از سالیانى كه از عمر تو گذشته(3) و تجربهاى كه به دست آوردهاى. عثمان گفت: «با مردم صحبت كن كه مرا مهلت دهند تا از عهده ستمى كه به آنان رفته برآیم»، امام(علیه السلام)فرمود: آنچه در مدینه است به مهلت نیاز ندارد، و آنچه مربوط به بیرون مدینه باشد تا رسیدن فرمانت مهلتدارد.
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 163.
2. مروان داماد عثمان و منشى او بود و در او نفوذ بسیار داشت. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او و پدرش را تبعید كرده بود، در زمان عثمان آزاد و داماد عثمان و سپس همه كاره او گردید و او را عامل اصلى كشته شدن عثمان مىدانند.
3. عثمان هشتاد سال عمر كرد.
و إنّى سَمِعْتُ رسولَ اللّه(صلى الله علیه وآله)...؛ این صحنه را مجسم كنید كه مردم در اطراف مركز حكومت، اجتماع كردهاند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) خلیفه سوم را در خانهاش نصیحت مىكند. در این حالت، آن حضرت حدیث پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را براى او مىخواند. از قول پیامبر خدا مىگوید: روز قیامت، پیشواى منحرف، غیرعادل و حاكمى را كه اسلام او را نمىپسندد به صحنه محشر مىآورند در حالى كه هیچ یار و یاورى ندارد و هیچ كس هم عذرش را نمىپذیرد. غریب، سرشكسته، زبون و فرومایه. او را به آتش جهنم مىافكنند، همانند سنگ آسیاب دور خود مىگردد تا تدریجاً به قعر جهنم مىرسد. در آنجا با غُل و زنجیر بسته مىشود.
و إنّى اُنْشِدُكَ اللّهَ، ألاّ تَكونَ امامَ هذِهِ الأمَّةِ المقتولَ...؛ اى عثمان! تو را به خدا قسم مى دهم كه پیشوایى نباشى كه به دست مردم كشته شوى. كارى نكن كه به دست مردم به قتل برسى، كه این امر آثار بدى براى جامعه اسلامى خواهد داشت. اگر چنین چیزى واقع شود، امامكُشى و حاكمكُشى باب مىشود و این جریان تا روز قیامت ادامه خواهد یافت. تا به حال، احترام حاكم اسلامى محفوظ بوده است. اگر خلفاى پیشین تخلفاتى داشتند، مردم از آنها اغماض كردهاند؛ ولى تخلفات تو به گونهاى است كه مردم تاب تحمل آن را ندارند و نزدیك است كه تو را به قتل برسانند و این، بدعتى خواهد شد كه مدام ادامه مىیابد.
و یَلْبِسُ امورَها عَلَیْها، و یَبُثُّ الْفِتَنَ فیها...؛ در این حالت، حق و باطل به هم آمیخته شده و تشخیص حق از باطل مشكل خواهد بود. هر كسى به بهانهاى شورش كرده و نظم جامعه اسلامى به هم خواهد خورد.
عثمان در جواب گفت: فرصتى از شورشیان طلبنما تا من براى اصلاح امور، چارهاى بیندیشم و كارها را به مسیر صحیحش بازگردانم. حضرت در جواب فرمود: پیشنهاد شورشیان احتیاج به زمان ندارد. كسانى كه در مدینه مرتكب تخلفاتى شدهاند، همین الان عزلشان نما و دستور عزل آنان را صادر كن. عثمان قبول نكرد و در نهایت، كار به كُشتنش انجامید و در عالَم اسلام فتنههایى را به دنبالآورد.
منظور از بیان این خطبه و داستان گفتگوى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عثمان این بود كه از نظر آن حضرت، نشانه حاكم عادل احیاى سنّتهاى دینى و میراندن بدعتهاى كفرآمیز است
و نشانه حاكم جایر، ترك سنّتهاى دینى و احیاى بدعتها و كارهاى كفرآمیز است. از نظر آن حضرت، اولین نشانه حقانیتِ حكومت اسلامى این است كه حكومت اسلامى در اجراى احكام اسلامى تلاش نماید و احكام ضد اسلام و خلاف آداب و رسوم اسلامى را محو نماید. آیا اگر حكومتى سر كار بیاید و نسبت به احكام اسلامى بىمهرى نماید، این حكومت، حكومت اسلامى است؟! آیا پیشواى این حكومت، امام عادل است یا پیرو خلیفه سوم است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را پند و اندرز داد؟! گاهى نسبت به مسایل اسلامى اهمالكارى و مسامحه مىشود و با «اما» و «اگر» از كنار آن مىگذرند و یا عنوان مىكنند كه فعلا «مصلحت نیست»! و حتى در مواردى آداب و رسوم كفرآمیز را ترویج مىنمایند؛ مثلا به عنوان «سنّت نیاكان زرتشتى»! و با صرف بودجههاى كلان، چهارشنبهسورى یا آتشپرستى را ترویج مىنمایند! آیا این همان چیزى است كه اسلام آن را مىپسندد؟!! مسأله احیاى سنّتها یا عمل به دستورات دینى آن قدر در نزد پیشوایان شیعه اهمیت دارد كه اصلا مكتب اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان «مكتب ضد بدعت» شناخته مىشده است، در حالى كه سایر مكاتب فقهى و فِرَق اسلامى به نوعى، بدعتها را تجویز مىنمایند؛ مثلا خلفاى سهگانه هر یك به گونهاى بدعتهایى را جعل نمودهاند. فقهاى اهل سنّت كه خود را پیرو آنان مىدانند، نمىتوانند بدعتها را به طور كلى انكار نمایند، بلكه تلاش دارند كارهاى خلاف آنان را به گونهاى توجیه یا تفسیر كنند. البته رویّه فقهاى غیرشیعه یكسان نیست و با یكدیگر اختلافهایى دارند، ولى به هر حال كم و بیش این بدعتها را پذیرا گشتهاند. در منابع روایى ما، روایات فراوانى در نفى بدعتها و امور خلاف اسلام وارد شده است كه مجموع آنها، خود كتاب بزرگى خواهد شد. تنها سید رضى رضواناللّه علیه در كتاب نهجالبلاغه، حدود بیست نمونه از این موارد را آورده است؛ با این كه او تمام كلمات حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گردآورى نكرده و بیشتر به آن بخش از كلمات آن حضرت نظر داشته كه از نظر ادبى و فصاحت و بلاغت ممتاز بودهاند.
براى آشنایى بیشتر با دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در باره كسانى كه به مسندى تكیه مىزنند كه شایستگى آن را ندارند، در این جا به یكى دیگر از خطبههاى آن حضرت اشاره مىكنیم: عنوانى كه مرحوم سید رضى براى این خطبه انتخاب كرده است عبارت است از: «فى صِفةِ مَن
یَتَصَدّى لِلحُكمِ بَین الأمّةِ و لَیسَ لِذلِكَ بِأهل»(1). از این خطبه و عنوان آن معلوم مىشود مسأله مدّعیان دروغین حكومت و قضاوت، پدیده جدیدى محسوب نمىشود، بلكه از زمانهاى بسیار دور سابقه دارد. آن حضرت مىفرمایند:
إنَّ أبْغَضَ الخَلائقِ إلَى اللّهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَ كَلَهُ اللّهُ إلى نَفْسِهِ؛ فَهُوَ جائرٌ عَن قَصدِ السَّبیلِ، مَشْغوفٌ بِكلامِ بِدْعَة و دُعاءِ ضَلالة، فَهُوَ فِتنةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضالٌّ عَن هَدىِ مَنْ كانَ قَبلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ فى حَیاتِهِ وَ بَعدَ وَفاتِهِ، حَمّالٌ خطایا غیرِهِ، رَهنٌ بِخَطیئَتِهِ؛ و رجُلٌ قَمَشَ جَهْلا، مُوضِعٌ فى جُهّالِ الأُمَّةِ، غارٌّ فى أغْباشِ الفِتنَةِ، عَم بِما فى عقدِ الهُدْنَةِ. قَد سمَّاهُ أشباهُ النّاسِ عالماً و لیسَ بهِ، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْع، ما قَلَّ مِنهُ خَیرٌ مِمّا كَثُرَ، حَتّى إذَا ارْتَوى مِن ماء آجِن و اكْتَنَزَ مِن غیرِ طائل(2)= دشمنترین آفریدهها نزد خدا دو نفرند: [صنف اول] مردى كه خدا او را به حال خود گذاشته، و از راه راست دور افتاده است؛ دل او شیفته بدعت است و مردم را گمراه كرده، به فتنهانگیزى مىكشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آیندگان را گمراه ساخته است. بار گناه دیگران را بر دوش كشیده و گرفتار زشتىهاى خود نیز مىباشد. و [صنف دوم] مردى كه مجهولاتى به هم بافته، و در میان انسانهاى نادانِ امّت، جایگاهى پیدا كرده است؛ در تاریكىهاى فتنه فرو رفته، و نسبت به پیمان صلح، كوردل است. آدمنماها او را عالِم نامیدهاند كه نیست، چیزى را بسیار جمعآورى مىكند كه اندك آن به از بسیار است، تا آن كه از آب گندیده سیراب شود، و اطلاعات بیهوده فراهم آورد.
إنَّ أبْغَضَ الخلائقِ إِلَى اللّهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَكَلَهُ اللّهُ إِلـى نَفْسِهِ...؛ خداوند دو دسته یا دو شخص را دشمنترینِ مخلوقات خویش مىداند؛ یعنى این دو طایفه را بیش از سایر مجرمان و تبهكاران دشمن مىدارد. آرى، اگر چه خداوند «أَرحم الراحمین» است، ولى اگر كسى ضد خدا باشد خدا با او دوستى نمىكند بلكه خدا هم در این حالت «أشد المُعاقبین» خواهد بود. از این دو طایفه یكى كسى است كه خدا كارش را به خودش واگذار كرده است. در فرهنگ دینى، بدترین عقوبت در دنیا، واگذار شدن شخص به خویش است. چنین كسى از درگاه خداوند رانده شده و خدا عنایتى به اصلاحش ندارد. از این رو این امید وجود ندارد كه از راه انحراف بازگردد و روى سعادت را ببیند. اقتضاى «ارحم الراحمین» بودنِ خداوند پذیرش توبه هر شخص گناهكار است تا بدین وسیله روى سعادت و نیكبختى را ببیند، اما كار این عدّه به
1. یعنى این خطبه در باره اوصاف افرادى است كه در میان امت متصدى حكم و قضاوت هستند، و حال آن كه اهلیت و شایستگى آن را ندارند.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 17.
جایى رسیده كه خداوند به پیامبرش مىگوید از اینها اعراض كند: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا(1)= پس، از هر كس كه از یاد ما روى برتافته و جز زندگى دنیا را خواستار نبوده است، روى برتاب. در دعاها مىخوانیم: أللّهمّ لا تَكِلْنى إلى نَفْسى طَرفَةَ عَین أبدا(2)= خدایا، مرا هرگز به اندازه یك چشم به هم زدن به خودم وا مگذار.
چنین شخصى كه مبغوضترین فرد نزد خدا است، به حال خود رها شده و از راه راست دور گشته است. این فرد، آگاهانه از مسیر صحیح منحرف شده و دل خویش را به سخنان بدعتآمیز خوش نموده است. او «مشغوف» و عاشقِ حرفهاى نو و سخنانى است كه در دین و كلام خدا و پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)سابقه ندارد. تعبیر «مشغوفٌ بكلامِ بدعة» بسیار لطیف و ادیبانه است. در زبان عربى هر گاه كسى به چیزى نهایتِ عشق و علاقه را داشته باشد، از واژه «شغف» و «مشغوف» استفاده مىشود. شبیه همین تعبیر در قرآن درباره عشقِ فوق العاده «زلیخا» نسبت به حضرت یوسف(علیه السلام) به كار برده شده است: وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِی ضَلال مُبِین(3)= و دستهاى از زنان شهر گفتند: زن عزیز از غلام خود، كام خواسته و سخت شیفته و دلداده او شده است. به راستى ما او را در گمراهى آشكارى مىبینیم.
او شیفته سخنان نو و بدعتآمیز است تا از این طریق، دیگران را گمراه سازد. با فتنه او دیگران نیز فریب خورده و از راه صحیح و سنّت نیكِ پیشینیان گمراه و منحرف مىگردند. عدهاى دنبالهرو او شده و به او ارادت مىورزند. در نتیجه، این انحراف و گمراهى به طور مداوم ادامه پیدا مىكند و منحصر به زمان حیاتِ شخص فریبكار و بدعتگذار نمىشود بلكه بعد از مرگ او نیز، بدعت و انحراف ادامه پیدا مىكند؛ چون پیروانش بعد از مرگ او باقى مىمانند و
1. نجم (53)، 29.
2. بحارالانوار، ج 18، باب 1، ح 3؛ این مضمون با تعابیر گوناگون در كتب روایى و ادعیه وارد گشته است. در این جا به یك روایت دیگر اشاره مىكنیم:
عن أبى عبداللّه(علیه السلام) قال: سَمِعتْ امّ سلمة النبىَّ(صلى الله علیه وآله) یقولُ فى دُعائِهِ: «أللّهُمَّ و لا تَكِلْنى الى نَفْسى طَرْفَةَ عَیْن أبداً، فسَأَلْتُهُ فى ذلك، فقال(صلى الله علیه وآله): یا امَّ سلمة و ما یؤمنُنى و إنّما وَكل اللّهُ یونسَ بنِ مَتى إلى نفسهِ طرفة عین فكان منهُ ما كانَ= از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه امّ سلمه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) شنید كه آن حضرت در دعاى خویش چنین مىگوید: «خدایا مرا به اندازه یك چشم به هم زدن به خودم وامگذار». امّ سلمه علت این دعا را از حضرت پرسید، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: اى امّ سلمه! چه چیزى مرا ایمن مىسازد؟ همانا خداوند یونس بن متى را به اندازه یك چشم به هم زدن به خودش واگذاشت، پس شد آنچه شد. (بحارالانوار، ج 14، باب26، حدیث2).
3. یوسف (12)، 30.
روش او را ترویج مىنمایند. شخصِ بدعتگذار علاوه بر این كه خودش مرتكب گناه شده است، بار گناه دیگران نیز بر دوش او است و بخشى از مسؤولیت آنان را به عهده دارد. یك شخص ممكن است در عمر پنجاه ساله خویش گناهانى را مرتكب شده باشد. در این حالت او تنها مسؤول اعمال خویش است؛ ولى اگر صدها یا هزاران و یا حتى میلیونها نفر سخن او را بشنوند و از بدعت یا گناه او پیروى نمایند، بار گناه و مسؤولیت او بسیار افزونتر خواهد شد. گاه یك بدعت یا گناه تا روز قیامت استمرار پیدا مىنماید. در این حالت، گناه این انحرافها و زشتكردارىها به گردن بدعتگذار خواهد بود، اگر چه دیگران هم به سهم خود، مسؤول و معاقَب خواهند بود. مبغوضترین خلایق در نزد پروردگار كسى است كه عمر خویش را به بطالت گذرانده و به حرفهاى غیر دینى دل خوش داشته است و باعث گمراهى میلیونها نفر در زمان خودش و یا حتى پس از مرگش مىشود. این شخص در گناه همه آنها شریك است. چنین شخصى چگونه مىخواهد خدا او را دوست داشته باشد؟! آیا در زمان ما چنین اشخاص بدعتگذارى وجود ندارند؟ به لحاظ همین آثار تخریبى وسیع و غیرقابل جبران، ائمه اطهار(علیهم السلام) در برابر مسأله بدعتگذارى در دین شدیداً عكسالعمل نشان مىدادند.
و رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلا، مُوضِعٌ فى جُهّالِ الأمّة...؛ صنف دوم از مبغوضترین خلایق در نزد خداوند، شخص «آدمنما» است. او خود را به عنوان فردى عالِم و فرهیخته معرّفى مىكند و انسانهاى غافل و فریبخوردهاى (و به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، آدمنمایى) نیز او را به عنوان آیت اللّه، استاد و پروفسور مىشناسند؛ در حالى كه، انسانهاى آگاه و با بصیرت همچون حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را آدمنما و جاهل مىدانند. تعبیر «اشباه الناس» در سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام)ظاهراً فقط در اینجا به كار رفته است. شبیه این تعبیر را در جاى دیگر نیافتم. البته تعبیر «اشباه الرجال» به صورتهاى گوناگون در سخنان آن بزرگواران آمده است.(1) چنین فردى، از نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، اگر چه روى دو پا راه مىرود، اما آدم نیست. عدهاى نیز دور او جمع مىشوند و او را «عالِم» معرّفى مىكنند، در حالى كه بهره كافى از علم نداشته و صلاحیتِ احراز چنین مقام ارزش مندى را دارا نیست. آن گاه حضرت در ادامه كلام خویش، اوصاف
1. مانند این كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام): یا أشباهَ الرِّجالِ و لا رِجالَ! حُلومُ الأطفالِ، و عقولُ رَبّاتِ الحِجالِ، لَوَدِدْتُ أَنّى لَمْ أرَكُمْ و لَم أعْرِفْكُمْ مَعرِفَةً= اىمرد نمایان نامرد! اى كودك صفتان بىخرد كه عقل شما به عروسان پردهنشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمىدیدم و هرگز نمىشناختم! (نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 27).
این شخص را بیان مىفرماید كه به منظور پرهیز از اطاله كلام از توضیح بیشتر خوددارى مىكنم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فراز پایانى این خطبه چنین مىفرماید:
إِلَى اللّهِ أَشْكُو مِنْ مَعشَر یَعیشونَ جُهّالا و یَموتونَ ضُلاّلا، لَیْسَ فیهِمْ سِلْعَةٌ أبوَرُ مِنَ الكتابِ إِذا تُلِىَ حقَّ تلاوَتهِ، و لا سِلْعَةٌ أنفَقُ بَیْعاً و لا أَغْلى ثَمَناً مِنَ الكتابِ اذا حُرِّفَ عَنْ مَواضعِهِ، و لا عِنْدَهُمْ أنكَرُ مِنَ المعروفِ و لا أعرَفُ منَ المُنكر(1)= به خدا شكایت مىكنم از مردمى كه در جهالت زندگى مىكنند و با گمراهى مىمیرند. در میان آنان كالایى خوارتر از قرآن نیست اگر آن را آن گونه كه باید بخوانند؛ و متاعى سودآورتر و گران بهاتر از قرآن نیست اگر آن را تحریف كنند؛ و در نزد آنان چیزى زشتتر از معروف، و نیكوتر از مُنكر نیست!
إِلَى اللّهِ أَشْكو مِنْ مَعْشَر یَعیشونَ جُهّالا...؛ خطبه حضرت در شرایطى است كه حدود 25 سال از رحلت پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) گذشته است. عدهاى در پوشش «عالِم» سنّتهاى دینى را ترك گفتهاند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)از مشاهده این همه اَعمال خلاف سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دلش به درد مىآید و از دست مردم به درگاه خداوند شكایت مىكند (الى اللّهِ أشكو). شكایت به درگاه ایزد منان از دست آدمنماهایى كه دور افرادى گرد آمدهاند كه داراى عنوان كاذبِ «عالم» هستند؛ در حالى كه این عده سنّتهاى دین را ترك گفته و بدعتها را ترویج مىنمایند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)در چنین جامعهاى كسى را نمىیابد كه با او درد دل نماید، بلكه از دست مردمى كه با جهل زندگى مىكنند و با گمراهى مىمیرند به پیشگاه خداوند متعال شكایت مىكند. اگر قرآن به گونه صحیح معنا و تفسیر شود نزد این مردم ارزشى ندارد و در واقع، هیچ كالایى كسادتر از تفسیر صحیح قرآن كریم نیست. در مقابل، اگر كتاب خدا تحریف گردد و قرائتهاى نو از آن عرضه گردد، هیچ كالایى گران بهاتر و با ارزشتر از آن پیدا نخواهد شد. حضرت امیر(علیه السلام)در آن زمان هم از «قرائتهاى گوناگون» سخن مىگوید كه طبق یك قرائت، كسادترین كالا، قرآن است! در این حالت، هیچ كس سراغ كتاب خدا نمىرود؛ و طبق قرائت دیگر، گرانبهاترین كالا قرآن است كه مشترى فراوان براى آن پیدا مىشود!
نیز، نزد این «آدمنماها» هیچ معروفى بهتر از فحشا و منكرات نیست. آنان اعمالِ خلاف دین و بدعتها را از بهترین كارها و هنرهاى خویش مىدانند و بدان افتخار مىنمایند! و در مقابل، معروف و احكام و دستورات دین كه موجب سعادت دنیا و آخرت است در نزد آنان
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 17.
زشت و بىمقدار مىگردد! در چنین وضعیتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دست این عده به درگاه خداوند شكایت مىكند.
بنابراین بر اساس تعلیمات معصومان(علیهم السلام)، مخصوصاً طبق فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ملاك حكومت اسلامى، پاىبندى آن به احكام دین و احیاى سنّت است و ملاك حكومت غیراسلامى، ترویج منكرات و احیاى بدعتها و اعمال خلاف اسلام است.