موضوع بحث «نظریه حقوقى اسلام» بود كه در دو بخش فلسفه حقوق اسلام، و حقوق متقابل حكومت و مردم از دیدگاه اسلام، به بررسى آن پرداختیم. اشاره كردیم كه براى تعیین وظایف دولت اسلامى و حقوق دولت بر مردم و حقوق مردم بر دولت باید به فلسفه وجود دولت اسلامى توجه كنیم. از این رو این پرسش مطرح شد كه اصولا از دیدگاه اسلام وجود حكومت چه ضرورتى دارد؟ بر این اساس چند وظیفه از وظایف دولت اسلامى را برشمردیم. بیان شد كه یكى از وظایف مهم دولت اسلامى تأمین امنیت داخلى و دفاع در برابر دشمنان خارجى است. این وظیفه داراى گستره زیادى است كه مىتوان آن را به چند وظیفه دیگر تحلیل كرد؛ مانند: حفظ تمامیت ارضى و حفظ استقلال سیاسى. همه كتابهایى كه در باره فلسفه سیاست به نگارش در آمده، یكى از وظایف دولت را حفظ امنیت داخلى و دفاع در مقابل دشمنان خارجى مىداند. به دیگر سخن، در همه حكومتها این وظیفه از مهمترین وظایف دولت شمرده شده است. در این زمینه اشاره كردیم كه دیدگاه دولت اسلامى با سایر دولتها در باره چگونگى و مصادیق دفاع، متفاوت است. آنچه در فلسفه سیاسى مطرح است دفاع از آب و خاك، مال و جان در مقابل دشمنان داخلى و خارجى است، ولى در اسلام علاوه بر این موارد، دفاع دیگرى ضرورت دارد و آن، دفاع از ارزشهاى اسلامى و به طریق اوْلى دفاع از كیان اسلام است. بنابراین، وظیفه دولت اسلامى به دفاع از آب و خاك و جان و مال محدود نمىشود و باید بیش از هر چیز و پیش از هر امرى دغدغه حفظ اسلام و حراست از احكام، قوانین و ارزشهاى اسلامى را داشته باشد. اصولا مشخصه حكومت دینى و دولت اسلامى آن است كه قانون اصلىاش قانون اسلام بوده، مجرى قانون نسبت به پیاده كردن احكام اسلام اهتمام داشته باشد. اگر قانون رسمى یك نظام حكومتى، قانون اسلامى نباشد، به هیچ وجه
نمىتوان آن را «حكومت اسلامى» نامید؛ چه این كه با صِرف نامگذارى حقایق عوض نمىشود، بلكه باید محتوا را مورد توجه قرار داد. چنانچه در قانون اساسى كشورى، لزوم تطبیق تمام مقررات و قوانین با احكام اسلام و منابع اصیل اسلامى قید شده باشد، چنین قانونى، اسلامى است و چنانچه مسؤولان و مجریان حكومت به طور جدى ملتزم و متعهد به اجراى احكام اسلامى باشند، به عنوان «حاكم اسلامى» شناخته مىشوند، در غیر این صورت نه قانون، «قانون اسلام» و نه حكومت، «حكومت اسلامى» خواهد بود، هر چند نام اسلام بر آن گذاشته شود. همان گونه كه بنى امیه و بنى عباس به نام اسلام حكومت مىكردند، ولى هرگز حكومت آنان اسلامى نبود.
همان طور كه گذشت یكى از حقوق مردم بر حكومت اسلامى، حفظ ارزشها و شعایر دینى و اجراى احكام اسلامى در جامعه است. اكنون این پرسش مطرح است كه آیا مردم مىتوانند از این حق خویش صرف نظر كنند و آن را از دولت مطالبه نكنند؟ اهمیت این پرسش آنگاه روشن مىشود كه بدانیم كاربرد حق در اصطلاح حقوق، معمولا در مواردى است كه صاحب حق مىتواند آن را اسقاط كند. براى مثال، ممكن است فردى در یك معامله داراى حق فسخ باشد. در این حالت، او مىتواند با اختیار خویش از اِعمال حق قانونى خود صرف نظر كند. پیشتر در بحث «تفسیر حق» و «انواع حق» گذشت كه برخى حقوق با تكلیف توأم است كه در اصطلاح «حقوق لازم الاستیفا» نامیده مىشود؛ از این گونه حقوق هیچگاه نمىتوان صرف نظر كرد. این گونه حقوق همانند یك سكه دو رو، داراى دو حیثیت است: از یك طرف، «حق» است، یعنى هیچ كس نمىتواند مانع اجراى آن شود، و از طرف دیگر «تكلیف» است كه خداوند آن را بر انسان الزام نموده و او باید حتماً در پى مطالبه و اجراى آن باشد.
در همین ارتباط، یكى از حقوق مردم بر حكومت، حفظ اساس اسلام و لزوم حراست از ارزشهاى اسلامى است. بنابراین مىتوانند آن را از دولت مطالبه كنند و هرگاه ارزشهاى اسلامى در جامعه كمرنگ شود حق اعتراض به حكومت را دارند. در عین حال، این حق به دلیل اهمیت آن، غیر قابل اسقاط بوده و نمىتوان دولت اسلامى را از اجراى آن معاف داشت. این مطلب، تكلیفى الزامى از طرف خداى متعال است و كلیه مسلمین باید در حراست از
اساس اسلام كوشا باشند. این ادعا كه در مجموعه تكالیف اسلامى، هیچ تكلیفى واجبتر از این مسأله نیست، سخن گزافى نیست و امام خمینى(رحمه الله)بارها بر آن تأكید مىورزیدند. منظور از حفظ اساس اسلام آن است كه قانون رسمى جامعه بر اساس دین بوده و مجریان قانون متعهد به اجراى آن باشند. از این رو چنانچه جامعهاى تنها نام «اسلامى» داشته باشد، ولى قانونش بر اساس اسلام نباشد و مجریان آن نیز در عمل به قانون اسلام متعهد نباشند، در این حالت، اساس اسلام در جامعه به خطر افتاده است. اساس اسلام سدّى شكستناپذیر نیست و هرگاه لطمههایى جدّى بدان وارد شود، خواهد شكست. اگر در جامعهاى ارزش و اعتبار قوانین اسلام از دست رفته باشد و مسؤولان آن به طور رسمى اظهار كنند كه ما ملزم به اجراى احكام اسلام نیستیم، آیا در این صورت، اساس اسلام حفظ شده است؟!
آیا اساس اسلام جز «اعتقاد» مردم به عقاید، تعالیم و احكام اسلام و «عمل» بر اساس آن است؟! این در حالى است كه عدهاى بحث آزادى افكار و اندیشه را مطرح مىسازند؛ بدین معنا كه هر كس مىتواند به هر عقیدهاى معتقد و پاىبند باشد و مثلا امروز مسلمان و فردا كافر گردد! در مواردى نیز منظور آنان از آزادى افكار و اندیشه، آزادى در التزام و عمل به احكام اسلامى است. بر این اساس، مردم در اخذ تصمیم آزاد هستند و ملاك تنها رأى مردم است، موافق اسلام باشد یا نباشد! قانون آن است كه موافق رأى مردم باشد، هر چند مخالف صریح تعالیم اسلام باشد! به عبارت دیگر، اصلا قانون اسلام اعتبار و رسمیت نداشته باشد! آیا در چنین صورتى اساس اسلام محفوظ مانده است؟! بدیهى است كه هرگاه در جامعهاى اصالت و اعتبار اعتقادات و احكام اسلامى نادیده گرفته شود و دستگاه مجریه خود را موظف به اجراى احكام اسلامى نداند، اساس اسلام در كشور دچار خطر جدّى مىشود.
هرگاه اساس اسلام به خطر افتد، وظیفه مردم چیست؟ پاسخ به این پرسش داراى شقوق مختلفى است كه اكنون در صدد توضیح مفصّل آن نیستیم. گاه در میان مردم، حاكمِ بر حقى وجود دارد كه احكام اسلام را درست مىشناسد، ولى به دلیل نداشتن حمایت مردمى، فاقد توان اجرایى براى تحقق احكام اسلامى در جامعه است. به عبارت دیگر، اگر چه او قانوناً و شرعاً داراى حق حكومت است، ولى در عمل، حكومت و قدرت در اختیار دیگران بوده و او توان اجرایى ندارد. آیا چنین چیزى ممكن است؟
به اعتقاد شیعه، بعد از رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) حكومت، حق حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بود. این منصب از ناحیه خدا به آن حضرت اِعطا شده بود، ولى مردم با ایشان موافقت نكردند و تلاش آن حضرت براى كسب قدرت قانونى خویش بىثمر ماند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در همان اوایلى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) رحلت فرموده بود، شبها فاطمه زهرا(علیها السلام) و حسنین(علیهما السلام) را به درب خانه مهاجر و انصار مىبرد و با آنان به احتجاج و گفتگو مىپرداخت. از آنان مىخواست حادثه غدیرخم و نصب ایشان از جانب پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را به یادآورند و بر پیمان و بیعت خویش استوار باشند. پاسخهاى مردم به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) متفاوت بود؛ براى مثال، اظهار مىداشتند: فراموش كردیم! یا مىگفتند: تو دیر اقدام كردى، اگر زودتر مىآمدى با تو بیعت مىكردیم! اكنون ما با فلانى بیعت كردهایم و وقت آن گذشته است! و... . به هر حال، آن حضرت تا 25 سال نتوانست حكومت را به دست گیرد و از آنجا كه فاقد قدرت بود، تكلیفى هم نداشت؛ چه این كه تكلیف دایرمدار قدرت است. بعد از خلیفه سوم، مردم به سوى آن حضرت هجوم آوردند و با ایشان بیعت كردند. در این هنگام امیرالمؤمنین(علیه السلام)قدرت خلافت را به دست آورد و از این رو تكلیف بر آن حضرت منجَّز شد. به عبارت دیگر، علاوه بر حكومت شرعى و قانونى، در عمل نیز صاحب قدرت گشت. از این رو چارهاى جز پذیرش این مسؤولیت و اجراى تكلیف محوّله نداشت. آن حضرت در این باره مىفرماید: أَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَولا حُضورُ الْحاضِرِ و قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ اَنْ لا یُقارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظالم وَ لا سَغَبِ مَظلوم لاََلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أوَّلِها وَ لَأَلْفَیْتُم دُنْیاكُم هذِهِ أزْهَدَ عِندى مِن عَفْطَةِ عَنْز(1)= سوگند به خدایى كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت كنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمىكردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود كه برابر شكمبارگىِ ستمگران، و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش مىساختم، و آخر خلافت را با جام نخستین آن، سیراب مىكردم. آنگاه مىدیدید كه دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغالهاى بىارزشتر است!
عدهاى در فهم این عبارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خطا رفتهاند. به تصور آنان اگر مردم نیامده بودند، حكومت على(علیه السلام) مشروعیت نداشت! واضح است كه چنین برداشتى كاملا اشتباه است. جا دارد اینان یك بار دیگر الفباى مكتب تشیع را مرور كنند! به اعتقاد شیعه، حكومت
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 3.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تعیین شد و این نصب به فرمان خدا بود. بنابراین مشروعیت حكومت بر بیعت مردم متوقف نبود، ولى قیام آن حضرت به وظایف حكومت، منوط به داشتن قدرت اجتماعى بود و این قدرت زمانى براى امیرالمؤمنین(علیه السلام)حاصل شد كه مردم دور ایشان را گرفته و با آن بزرگوار بیعت كردند. به اعتقاد من حتى كسانى كه عربى نخواندهاند مىتوانند معناى درست این كلام را بفهمند. «قیام الحجه» یعنى حجت بر من قائم شد. به دیگر سخن، با حضور یار و یاور و بیعت آنان حجت بر من تمام گشت؛ نه آن كه حكومت من مشروعیت پیدا كرد. حكومت حق من بود و من مىبایست حكومت كنم، ولى تا به حال كمك نكردید و برایم ناصر و یاورى وجود نداشت. اكنون كه حاضر شدید و مرا یارى رساندید، حجت بر من تمام است؛ بنابراین چارهاى جز پذیرش آن ندارم و سختى تكلیف را تحمل مىكنم. اگر حمایت مردم نبود امروز نیز مانند دیروز رفتار مىكردم (لَسَقَیْتُ آخِرَها بِكَأْسِ اَوَّلِها)؛ چرا كه من در پى ریاست و به دنبال هوس نیستم بلكه در صدد انجام وظیفه هستم.
نظیر آنچه در باره «اماممعصوم(علیه السلام)» بیان شد در باره «نایب امام» نیز وجود دارد. براى مثال، در زمان حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) عدهاى به عنوان «والى» یا «عامل» تعیین و از ناحیه آن حضرت به شهرها، استانها و كشورها اعزام گشتند. از جمله، محمد بن ابىبكر از سوى امام(علیه السلام) راهى مصر شد و بعد از آن مالك اشتر به عنوان استاندار مصر انتخاب گشت. عدهاى دیگر نیز به ایران، یمن و غیره اعزام شدند. «والى» یا «استاندار»ى كه از سوى امیرالمؤمنین(علیه السلام)تعیین شده، حق حاكمیت دارد و حكومتش مشروع است. حال، چنانچه مردم از پذیرش استاندارِ منصوب امیرالمؤمنین(علیه السلام)سر باز زنند یا او به اندازه كافى یاور نداشته باشد، فاقد قدرت لازم براى اجراى تكالیف خویش است؛ چه این كه تكلیف، مشروط به داشتن قدرت است.
شبیه سخن فوق در زمان غیبت وجود دارد. به اعتقاد ما شیعیان، فقها در زمان غیبت همانند كسانى هستند كه در زمان حضور امام معصوم(علیه السلام) منصوب مىشدند. همان گونه كه، مثلا، مالك اشتر در زمان حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى حكومت مصر منصوب شد، در زمان غیبت نیز فقها از طرف امام معصوم(علیه السلام)منصوب شدهاند. گویا امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنها را تعیین
كرده است، ولى نه به «اسم» بلكه به «عنوان». آن عنوانى كه براى زمان غیبت تعیین شده، «فقیه جامع الشرایط» است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مالك اشتر را براى حكومت مصر فرستاد، ولى مالك در بین راه با توطئه معاویه و عمروعاص به شهادت رسید و هرگز به مصر نرسید. در مناطقى نیز گاه والى منصوب، از سوى مردم كمك نمىشد. در این حالت، كارى از والى و حاكم ساخته نبود و در واقع، تكلیف از او ساقط مىگشت. در زمان غیبت نیز گاه شرایط لازم حكومت براى یك فقیه، در یك شهر، استان یا كشور وجود دارد و او مىتواند با یارى مردم به وظایف و تكالیف خویش جامه عمل بپوشاند. در گذشته، گاه این اختیارات براى یك فقیه به صورت محدود، و نه به صورت كامل، وجود داشت. برخى از فقها در زمان حكومت قاجار، در مناطق خویش همانند یك والى یا حاكم عمل مىكردند. حكومت در ظاهر به قاجاریه تعلق داشت، ولى در عمل فقها در شهر یا روستاى خویش اِعمال قدرت و ولایت مىكردند و مردم نیز به دستورات آنان عمل مىكردند. آنان مىتوانستند به شكایات مردم رسیدگى و قضاوت كنند و در مواردى حدود را جارى سازند. این كه در این موارد چگونه فقها مىتوانستند به صورت محدود اِعمال ولایت كنند به شرایط آن زمان باز مىگردد. گاه حكومت مركزى ضعیف بود و در مواردى، پادشاه به دلیل گرایش مردم به یك عالم، اختیارات محدودى را به او واگذار مىكرد. در هر حال، انجام وظایف و تكالیف از سوى یك فقیه در زمان غیبت، همانند والى منصوب از ناحیه امام معصوم(علیه السلام) در زمان حضور، به همراهى و یارى مردم وابسته است.
در گذشته هیچ گاه براى یك فقیه امكان اِعمال ولایت به صورت مطلق وجود نداشت. تنها برخى از آنان به صورت محدود و مقید توان اِعمال قدرت داشتند. به دیگر سخن، ولایت آنان از نوع «ولایت مقید و محدود فقیه» و نه «ولایت مطلق فقیه» بود. خداى متعال پس از 14 قرن به مردم ایران موهبتى بزرگ مرحمت كرد،و آن، ولایت مطلق براى فقیه شایستهاى است كه به حق بتواند از امام معصوم(علیه السلام)نیابت كند.
شرح اینكه چگونه در ایران براى یك فقیه جامعالشرایط ولایت مطلق فراهم گشت، مجالى جدا مىطلبد. به طور مختصر باید گفت آغاز این مسأله به پانزده خرداد 1342 و حركت
اعتراضى امام خمینى(رحمه الله) به دستگاه حكومت شاه باز مىگردد كه حمایتهاى مردمى را در پى داشت. از سال 42 به بعد، فترتى نسبتاً طولانى در این حركت پیش مىآید تا اینكه در سال 56 نهضت دوباره اوج مىگیرد و در بهمن سال 57 شاهد پیروزى انقلاب اسلامى هستیم.
در دهههاى اخیر در بسیارى از كشورهاى اسلامى شاهد ظهور نهضت بیدارى مردم مسلمان بودهایم. آنان متوجه خطر دشمنان اسلام و تلاش آنها براى نابودى اسلام شدهاند. در گذشته تمام كشورهاى اسلامى در یك مجموعه بزرگتر به نام امپراتورى عثمانى قرار داشتند و امپراتور نیز به عنوان خلیفه پیغمبر حكومت مىكرد. بر اساس برنامهها و توطئههایى كه از سالها پیش، از سوى دشمنان اسلام طراحى شده بود، امپراتورى عثمانى تضعیف شد و به دهها كشور كوچكتر تقسیم گشت. پس از چندى مسلمانانِ با غیرت متوجه تهاجم علیه اسلام شدند. آنان مىدیدند كه اگر این وضعیت ادامه پیدا كند، در هیچ كشورى حكومت اسلامى باقى نخواهد ماند. از این رو شخصیتهایى ممتاز، دوراندیش و غیور از كشورهاى اسلامى به فكر چاره افتادند. در این كه چگونه ممكن بود حیثیت از دست رفته جهان اسلام را احیا كرد، اختلاف نظر وجود داشت و طرح و برنامه مشخصى وجود نداشت. مرحوم سید جمالالدین اسدآبادى در این راه فعالیتهاى گستردهاى انجام داد. او تلاش كرد سلاطین كشورهاى اسلامى را به یكدیگر نزدیك سازد و از این طریق نوعى اتحاد یا ارتباط نزدیك بین كشورهاى اسلامى فراهم آورَد. از این رو او در ایران با ناصرالدین شاه و در تركیه با سلطان عبدالحمید و در مصر با فرمانرواى آن كشور بحث و گفتگو كرد؛ ولى تلاش این مصلح بزرگ و دیگر مصلحان به جایى نرسید. دلیل این امر آن بود كه سلاطین كشورهاى اسلامى آنچنان در دنیادارى غرق بودند كه هرگز در فكر مصالح اسلام نبودند، بلكه هر یك در پى تأمین منافع و مصالح خویش بودند.
در همین راستا در ایران نیز عدهاى از بزرگان، علما و مراجع تقلید در پى محدود ساختن قدرت «شاه» بودند. آنان مىخواستند سلطنت مطلقه شاه را مقید، محدود و مشروط سازند. از این رو در پى تأسیس عدالتخانه برآمدند تا از این طریق، قدرت شاه محدود شود و از ظلمها و ستمهاى سلاطین ستمگر جلوگیرى گردد.(1) عدهاى از آنان فتوا به وجوب این كار دادند و در
1. به دنبال نخستین پیروزى ملت ایران در جنبش اسلامى تنباكو به رهبرى میرزاى شیرازى بزرگ، لطمه جبرانناپذیرى به قدرت مطلق حكومت استبدادى وارد آمد. ناصرالدین شاه در آستانه جشن پنجاهمین سال سلطنت خود در سال 1313 هـق به دست یكى از عناصر نهضت به قتل رسید و مظفرالدین شاه كه توان ادامه استبداد را نداشت، وارث تاج و تخت سلطنت گردید. در زمان وى اوضاع مملكت رو به وخامت بیشتر گذاشت و دامنه نهضت و مبارزات ملت گستردهتر و زمینه براى آگاه كردن عامه مردم فراهمتر گردید. وعاظ و سخنرانان در گوشه و كنار، مردم را به حقوق خود آشنا و مظالم و فساد حكومت را بازگو كردند و آنها را به مبارزه و پیوستن به نهضت دعوت نمودند. مردم دست به شورش زدند، ولى در چندین شهر قیام مردم به خاك و خون كشیده شد. سرانجام در سال 1323 هـق مردم تهران به رهبرى جمعى از روحانیون برجسته شهر به طرف حرم حضرت عبدالعظیم روانه شدند و در آنجا تحصن اختیار نموده و خواستار اجراى قوانین اسلام و تأسیس عدالتخانه جهت رسیدگى به درخواستها و شكایات مردم شدند. این تحصن بزرگ علىرغم توطئههایى كه براى شكستن آن انجام گرفت مظفرالدین شاه را مجبور كرد كه در ذیقعده 1323 به درخواست مردم تن در دهد و دستخطى خطاب به صدر اعظم (عینالدوله) براى تأسیس عدالتخانه دولتى صادر كند. این دستخط یكى از اسناد نهضت مشروطیت است كه ماهیت اسلامى نهضت مشروطیت را در آغاز ثابت مىكند.
نهایت حركت «مشروطه» با فتواى مراجع بزرگ انجام شد، ولى غافل از این كه عدهاى از شیاطین داخلى و خارجى از موقعیت پدید آمده سوء استفاده كرده، این حركت مقدس را استحاله مىكنند. این شیاطین اسم مشروطه را حفظ كردند، ولى محتواى آن را تغییر دادند. مرحوم شیخ فضل الله نورى كه از بنیانگذاران مشروطه بود، به دست غربزدگان به چوبه دار سپرده شد و مشروطه خواهان در پاى دار او كف زدند و جشن و پاىكوبى به راه انداختند!(1)
پس از آن، خداى متعال بر جامعه ما منت نهاد و فقیهى با فراست، دوراندیش، آگاه به تجربه تاریخ و آشنا به مبانى اسلامى را به ما عنایت فرمود. او با دوراندیشى خویش آینده تاریخ را حدس مىزد و در عمل نیز توانست جمهورى اسلامى را تأسیس كند. تلاش و تجربه
1. امام خمینى(رحمه الله) در این باره در وصیتنامه خویش مىفرماید: «به جامعه محترم روحانیت خصوصاً مراجع معظم وصیت مىكنم كه خود را از مسایل جامعه، خصوصاً مثل انتخاب رئیس جمهور و وكلاء مجلس كنار نكشند و بىتفاوت نباشند. همه دیدید و نسل آتیه خواهد شنید كه دست سیاستبازان پیروِ شرق و غرب، روحانیون را كه اساس مشروطیت را با زحمات و رنجها بنیان گذاشتند، از صحنه خارج كردند و روحانیون نیز بازى سیاستبازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمین را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غربزدگان سپردند و به سر مشروطیت و قانون اساسى و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتیاج به زمان طولانى دارد. اكنون كه بحمدالله تعالى موانع رفع گردیده و فضاى آزاد براى دخالت همه طبقات پیش آمده است، هیچ عذرى باقى نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودنى، مسامحه در امر مسلمین است. هر كس به مقدار توانش و حیطه نفوذش لازم است در خدمت اسلام و میهن باشد و با جدیت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر و غرب یا شرقزدگان و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگیرى نمایند و بدانند كه مخالفین اسلام و كشورهاى اسلامى كه همان ابرقدرتان چپاولگر بینالمللى هستند، به تدریج و ظرافت در كشورها و كشورهاى اسلامى دیگر رخنه و با دست افراد خود ملتها، و كشورها را به دام استثمار مىكشانند».
این انسان بزرگ بسیار موفق بود و نه مانند تجربه مرحوم سید جمال الدین اسدآبادى به شكست انجامید و نه مانند تجربه پیشگامان مشروطیت در دام غربزدگان افتاد. او با هوشیارى كامل و از آغاز نهضت اسلامى بر محوریت اسلام تأكید مىورزید و حقیقت این حركت مقدس را از نفوذ عوامل انحرافى و تحریف حقایق آن مصون داشت.
در گذشته، دشمنان توانسته بودند در طول دهها سال بینش مردم ما را نسبت به اسلام عوض كنند و اندیشه جدایى دین از سیاست (سكولاریزم) را در ذهنها جا بیندازند. متأسفانه بسیارى از نخبگان و برجستگان مسلمان نیز این فكر را پذیرفتند و كار بدانجا رسید كه ـ به فرمایش امام خمینى(رحمه الله) ـ هر گاه قصد توهین یا تحقیر یك عالم را داشتند مىگفتند: او سیاسى است! طورى شده بود كه پوشیدن لباس جُندى (نظامى) براى یك روحانى، امرى خلاف مروّت و یا حتى خلاف عدالت شمرده مىشد. من خود از آغاز جوانى شاهد این رفتار و عملكرد بودم. فرهنگ عمومى مردم این بود كه روحانیت نباید در امر سیاست دخالت كند؛ و اگر دخالت مىكرد منزوى و مطرود مىشد و جامعه دینى او را نمىپذیرفت! وقتى مىگفتند فلان روحانى سیاسى است به زودى مردم از دور او متفرق مىشدند!
امام خمینى(رحمه الله) در صدد تغییر این فرهنگ برآمد. او بینش اسلامى را عمق بخشید و مردم را به حقایق مسایل سیاسى و اجتماعى اسلام آشنا ساخت. اكنون این پرسش مطرح است كه امام(رحمه الله) چگونه توانست این نهضت بزرگ را به پیش ببرد، در حالى كه رادیو، تلویزیون و روزنامهها در اختیار او نبود و حتى یك دستگاه ضبط صوت به سختى پیدا مىشد؟!
امام(رحمه الله) براى این كار، ابتدا سطح علمى حوزه علمیه را ارتقا بخشید و شاگردان بسیارى را تربیت كرد كه اسلامشناس، همفكر و با احساس مسؤولیت بودند. شاگردان نیز این اندیشه را میان تودههاى مردم منتشر ساختند و آنان را متوجه مسؤولیت سیاسى و اجتماعى خویش كردند. سخن امام این بود كه حفظ اساس اسلام از نماز واجبتر است. این امر مطلب سادهاى نبود كه مردم به راحتى آن را بپذیرند، بلكه امام خمینى(رحمه الله)سالها براى آن زحمت كشید و خوندل خورد. ابتدا این مسأله را در حوزه علمیه مطرح ساخت و سپس میان مردم تثبیت شد. مبلّغان مذهبى و شاگردان آن بزرگوار مردم را متوجه اهمیت حفظ اساس اسلام و اهتمام به اجراى احكام اسلامى كردند. از آنجا كه امام خمینى(رحمه الله) فردى مخلص بود خدا هم او را یارى كرد و توانست این قدم اول و مهم را به درستى و با استحكام بردارد. از این پس امام(رحمه الله)مترصد فرصت مناسب براى بهرهبردارى از این موقعیت فرهنگى بود.
پس از آن، قضایاى 12 محرم یا 15 خرداد 1342 به وجود آمد. امام خمینى(رحمه الله) در سخنرانى 12 محرم خویش فرمودند برخى خیال مىكنند بنى امیه با امام حسین(علیه السلام) و فرزندانش دشمنى داشتند. حال آن كه این گونه نیست. آنان با اساس اسلام دشمنى داشتند. شاهد این قضیه گفتگوى مُغیره و معاویه است. مُغیره به معاویه گفت حال كه حكومت تو مستقر شده قدرى با پسرعموهایت (بنى هاشم) مدارا كن. معاویه در پاسخ گفت مگر نمىبینى محمد نام خویش را در كنار نام خدا آورده است. تا آن را از بین نبرم آرام نمىگیرم!
معاویه نه تنها نسبت به اجراى احكام اسلامى بىاهمیت بود، بلكه در عقاید دینى تشكیك مىكرد و در مواردى آن را به مسخره مىگرفت. براى مثال، روز چهارشنبه نماز جمعه خواند!! او اعلام كرد كه چون نمىتواند روز جمعه نماز بخواند، بنابراین دو روز زودتر نماز را اقامه مىكند! این كار معاویه بىاعتنایى كامل به حدود و دستورات شرع و بازى با دین بود. در واقع، او اسم اسلام را حفظ كرد ولى محتوا را تغییر داد.
دولت عَلَم در زمان شاه لایحهاى را به تصویب رساند كه بر اساس آن، شرط مسلمان بودن انتخابكننده یا انتخاب شونده حذف شد. نیز، نمایندگان مجلس به هنگام اداى سوگند، لازم نبود به قرآن كریم سوگند یاد كنند، بلكه سوگند به كتاب آسمانى كافى بود. امام خمینى(رحمه الله) با تیزبینى خویش تشخیص داد كه این لایحه روزنه و آغازى براى محو اسلام است. تشخیص امام این بود كه آنها به این لایحه غیراسلامى بسنده نمىكنند بلكه در پى آن قدمهاى دیگرى براى بىاعتبار ساختن اسلام برخواهند داشت. از این رو امام خمینى(رحمه الله) سخنرانى تاریخى و عجیب خویش را در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه ایراد كردند و زلزلهاى در اركان نظام شاهنشاهى به وجود آوردند. آنان فكر نمىكردند كه چنین قدرت بزرگى در میان مدرّسان حوزه علمیه قم وجود داشته باشد. پس از این سخنرانى، نیمه شبِ همان روز امام(رحمه الله) را دستگیر و سپس در زندان انفرادى حبس كردند. به محض اطلاع مردم از دستگیرى امام، مردم قم، تهران و ورامین سراسیمه به خیابانها ریختند. آنان با شعارهاى خود خواستار آزادى امام خمینى بودند. حادثه 15 خرداد پس از حادثه محرم بود و مردم از كشتار رژیم شاه در قم و حوادث مدرسه فیضیه اطلاع داشتند. از این رو آنان عكسالعمل سخت دولت پهلوى را احتمال مىدادند. با این حال در حركت اعتراضى گستردهاى شركت كرده و حتى زنان با چادرهاى مشكى و كارد به دست به خیابانها آمدند. عدهاى از خانمها به مردها گفتند اگر شما براى نجات امام اقدام نمىكنید، پس در خانه بنشینید و ما خود اقدام مىكنیم!
چه عاملى باعث حضور گسترده مردم از مرد و زن شده بود؟ آیا مردم احساس نیاز به فتواى علما مىكردند؟ اساساً در این حالت نیاز به فتوا نبود؛ چه این كه دین در خطر بود. این مسأله از قطعىترین مسایل دین است و قطعیات دین نیازمند تقلید نیست. اگر دین در خطر باشد همه چیز باید فدا شود.
در هر حال، حكومت وقت با كمال بىرحمى و قساوت مردم را درو كرد و در كمتر از 24 ساعت پانزده هزار نفر از مردم را همانند برگ خزان به زمین ریخت. آنگاه جنازهها را تا پاسى از شب و با كامیونهاى متعدد به بیرون شهر حمل كردند، در حالى كه در میان اجساد، عدهاى از مجروحان و زخمىها نیز وجود داشتند كه پیوسته ناله مىزدند. با این حال مردم از خواسته خویش دستبرنداشتند.
جریان پانزده خرداد یك حركت مردمى، و بدون برنامهریزى قبلى و بدون دخالت حزب یا گروه خاصى بود و در آن تمام اقشار مختلف مردم و طبق احساس دینى خویش شركت داشتند. امام خمینى(رحمه الله)فرمود آنجا كه پاى دین در خطر باشد تقیه حرام است. نیز فرمود هرگاه اساس اسلام در خطر باشد باید به پا خاست «ولو بَلَغَ ما بلغ»؛ تا به هر جا برسد، گرچه هزاران نفر كشته شوند. در اینجا مسأله دستگیرىِ یك عالِم مطرح نیست، مسأله دین است.
امام خمینى(رحمه الله) به خوبى توطئههاى دشمن را تشخیص داد و براى مبارزه با آن كمر بست. آفرین به فهم پیرزنانى كه از خانههاى پایین شهر و با همان كاردهاى آشپزخانه براى دفاع از اسلام وارد میدان شدند. افتخار به شیرزنانى كه در مكتب حسینى پرورش یافتند. آنان پیشگامان انقلاب اسلامى بودند.
امروز پیام ما به دشمنان اسلام آن است كه آن پیرزنان امروز جاى خود را به نسل بعد دادهاند. امروز شیرزنان ایران با قدرت و تجربه بیشتر، شناخت افزونتر و با تصمیم قطعىتر، براى حفظ اسلام آمادهاند. نه تنها زنان، بلكه خیل مردان و جوانان مسلمان با یك اشاره مقام معظم رهبرى تا پاى جان خواهند ایستاد و بارها این امر را اثبات كردهاند.
امام خمینى(رحمه الله) تنها از یك چیز نگرانى داشت و آن این كه مبادا آنچه بر سر انقلاب مشروطیت آمد بر سر انقلاب اسلامى نیز بیاید. این مسأله بزرگترین دغدغه امام بود. با ملاحظه
سخنرانىها و بیانیههاى امام مىتوان به خوبى به این نكته پى برد. امام مىفرمود: مبادا ما را به وضع سابق برگردانند و دشمنان بر مملكت مسلط شوند. امروز تمام صفحات وصیتنامه امام خمینى(رحمه الله) براى ما درس بیدارى، راهگشاى مشكلات و درمان دردها است. این سند مهم تنها یك وصیتنامه كم اهمیت نیست و نباید به سادگى از كنار آن گذشت. جمله جمله آن، درمان دردهاى اجتماعى ما است. وصیتنامهاى كه قریب بیست سال پیش به نگارش درآمده، برخى جملات آن گویا براى امروز ما نوشته شده و امام(رحمه الله) وضع كنونى ما را پیشبینى مىكرده است. وصیتنامه اول ایشان خیلى پیشتر از وفاتشان نوشته شد و آنگاه امام خمینى(رحمه الله) پس از مدتى تغییرات كمى در متن به وجود آوردند و مقدمهاى هم بر آن افزودند. بنابراین متن وصیتنامه همان است كه پیشتر نوشته شده بود.
امام تا آخرین لحظات حیات خویش نگران نفوذ نااهلان، نامحرمان و غربزدگان در دستگاههاى حكومتى بود. متأسفانه به این وصیتنامه به طور كامل عمل نشده و آن دغدغه به جاى خود باقى است؛ هر چند هنوز هم دیر نشده است. امام خمینى(رحمه الله) این نامحرمان را «انسانهاى بىمحتوا» و مقام معظم رهبرى آنان را «انسانهاى بىغیرت» خواندند؛ یعنى همان كسانى كه حاضرند شرافت ملى خویش را با دلار معامله كنند! امام در وصیتنامه خویش مىگوید: هرگاه نماینده مجلس بر خلاف رفتار اسلامى و مصالح كشور قدم برداشت اعتبارنامه او را لغو و از مجلس بیرونش كنید.(1) آرى، این چشم دوربین و فكر دوراندیش امام خمینى(رحمه الله)بود كه احتمال بروز چنین وضعیتى رامىداد.
1. امام خمینى(رحمه الله) در بخشى از وصیتنامه خویش مىفرمایند: «از نمایندگان مجلس شوراى اسلامى در این عصر و عصرهاى آینده مىخواهم كه اگر خداى نخواسته عناصر منحرفى با دسیسه و بازى سیاسى وكالت خود را به مردم تحمیل نمودند، مجلس اعتبارنامه آنان را رد كنند و نگذارند حتى یك عنصر خرابكار وابسته، به مجلس راه یابد؛ و به اقلیتهاى مذهبى رسمى وصیت مىكنم كه از دورههاى رژیم پهلوى عبرت بگیرند و وكلاى خود را از اشخاص متعهد به مذهب خود و جمهورى اسلامى و غیر وابسته به قدرتهاى جهان خوار و بدون گرایش به مكتبهاى الحادى و انحرافى و التقاطى انتخاب نمایند و از همه نمایندگان خواستارم كه با كمال حُسن نیت و برادرى با هممجلسان خود رفتار و همه كوشا باشند كه قوانین، خداى نخواسته از اسلام منحرف نباشند.»
ایشان همچنین در باره انتخاب نمایندگان مجلس، خطاب به ملت مىفرمایند: «وصیت اینجانب به ملت، در حال و آتیه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور، در هر دوره از انتخابات، وكلاى داراى تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى كه غالباً بین متوسطین جامعه و محرومین مىباشند و غیرمنحرف از صراط مستقیم به سوى غرب یا شرق و بدون گرایش به مكتبهاى انحرافى و اشخاص تحصیل كرده و مطلع بر مسایل روز و سیاستهاى اسلامى به مجلس بفرستند».
اكنون ما به نامحرمان، فریبخوردگان، خودباختگان و غربزدگان كه در برخى دستگاهها نفوذ كردهاند با صد زبان پیام مىدهیم كه همان كسانى كه حماسه پانزده خرداد را به وجود آوردند امروز حاضرند به صورت بسیار قوىتر، آن را بیافرینند. امام(رحمه الله) خطاب به این عده فرمود: اگر به خدا و قیامت اعتقاد ندارید، بدانید اسلام براى دنیاى شما بهتر از دیگران است؛ فكر نكنید اگر آمریكا به این مملكت بیاید آن گاه شما آقایى خواهید كرد! در آن روز بدترین روزگار را خواهید داشت؛ چرا كه مىدانند شما خائن هستید، از این رو آنان نیز به شما اعتماد نخواهند كرد.