موضوع بحث «حقوق از دیدگاه اسلام» بود كه گفتیم شامل دو بخش است: 1. فلسفه حقوق از دیدگاه اسلام 2. قوانین و قواعد حقوقى. در بخش دوم در باره فلسفه وجود دولت و حكومت و نیز، وظایف و اختیاراتِ حكومت از نظر اسلام مطالبى ارائه شد. حاصل بحث این كه: انسانها در زندگى اجتماعى خویش نیازمند یك سلسله فعالیتهایى هستند كه از عهده افراد و گروهها به تنهایى بر نمىآید و براى تأمین آنها به نهادى به نام «دولت» و «حكومت» نیازمندند. وظایف و اختیارات دولت نیز بر همین اساس قابل تبیین و تحلیل است كه چون برخى امور از عهده اشخاص خارج است، یا داوطلبِ كافى براى آن یافت نمىشود و یا مورد كشمكش و نزاع واقع مىگردد، در این حالت، دولت این وظایف را به عهده مىگیرد.
در پاسخ به این سؤال كه از دیدگاه اسلام «دولت اسلامى» چه ویژگى خاصى دارد و اساساً وجه تمایز «دولت اسلامى» از «دولت غیر اسلامى» چیست، گفتیم كه مهمترین ویژگى دولت اسلامى، ترویج باورها و ارزشهاى دینى و اجراى قوانین اسلامى است. اگر دولتى فاقد این رویّه و عملكرد باشد به هیچ وجه نمىتوان آن را «دولت اسلامى» نامید. لزوم تأمین نیازها در سایر دكترینها، مكاتب و نظامهاى سیاسىِ دنیا كم و بیش مشترك است. اگر به تركیب كابینه در نظامهاى متمركز سوسیالیستى، نظامهاى آزاد لیبرالى و سایر نظامهاى سیاسى نگاه كنیم، مىبینیم تا حدود زیادى مشابه یكدیگر هستند؛ مثلا همه آنها داراى وزرات خارجه، كشور، آموزش و پرورش، دارایى، بهداشت و درمان و مانند آنها هستند. این نشان مىدهد كه تقریباً نیازهاىمادى در تمام كشورها، با وجود آن كه با نظامهاى سیاسى متفاوت اداره مىشوند، یكسان است. اختلاف تنها در شكل ارضا و نحوه پاسخ به این نیازها است. آنچه نظام اسلامى را از سایر نظامهاى سیاسى متمایز مىسازد، لزوم رعایت ارزشها و باورهاى دینى در تمام
شؤون حكومت اسلامى است. اگر دولتى نسبت به دستورات و احكام اسلامى بىتفاوت باشد با یك «دولت لاییك» تفاوتى نخواهد داشت. بعضى كشورهاى اسلامى مانند تركیه، با بیش از 90 درصد جمیعت مسلمان، داراى نظام سیاسى لاییك و غیرمذهبىاند. دولتِ این گونه كشورها از اجراى احكام اسلامى در سطح جامعه جلوگیرى مىنماید. جالب است توجه كنیم كه در گذشته، كشور تركیه مركز قدرتِ جهان اسلام محسوب مىشد و دهها كشور آسیایى و اروپایى كه امروزه به طور مستقل اداره مىشوند، زیر نظرِ «امپراطورى عثمانى» و بهنام «خلافت اسلامى» زندگى مىكردند. امروزه متأسفانه این مركزِ مهمِ اسلامى به صورت یك «كشور لاییك» درآمده است به گونهاى كه خانمها در ادارات، مدارس و دانشگاهها حتى از پوشیدن روسرى منع مىشوند. اگر كارمندى در اداره یا وزارتخانهاى تظاهر به اسلام نماید، اخراج مىشود. این در حالى است كه به قول معروف، مردم این كشور فقط مسلمان شناسنامهاى نیستند، بلكه عملا بیش از نیمى از مردم، ملتزم به احكام اسلام مىباشند. با این حال، ارتش تركیه كه مورد حمایت آمریكا است آنچنان نظام پلیسى و دیكتاتورى بر كشور حاكم نموده است كه مردم مسلمانِ تركیه در زندگى اجتماعى خویش از بدیهىترین حقوق اسلامى محرومند. اگر چه كشور تركیه یك كشور اسلامى، و اكثریت مردم آن مسلمان هستند، ولى این بدان معنا نیست كه الزاماً حكومتِ آنان نیز یك حكومت اسلامى است. دولت این كشور افتخار مىكند كه حكومتش به گونه لاییك و غیردینى اداره مىشود! البته در میان كشورهاى اسلامى دولتهاى دیگرى نیز وجود دارند كه نسبت به احكام اسلامى بىتفاوت هستند و خود را متعهد به دفاع از اسلام و ارزشهاى دینى نمىدانند. حكومت و دولت این كشورها اسلامى نیست، اگر چه كشورشان داراى پیشوند و پسوند «اسلامى»، «انقلابى» و مانند آن باشد. ملاك در ارزشگذارى، عملكرد این دولتها است. چنانچه تلاش و كوشش آنان در اِعمال ارزشهاى اسلامى در زندگى اجتماعى باشد دولتشان اسلامى است.
از بیانات ائمه اطهار(علیهم السلام)، به خصوص فرمایشات مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام)استفاده كردیم كه مهمترین وظیفه حكومت اسلامى احیاى سنّتهاى دینى و مبارزه با بدعتها است. دولت اسلامى باید دغدغه اجراى قوانین اسلامى را داشته باشد و تلاش نماید احكام و قوانینِ اسلامى را كه متروك مانده احیا نماید و قوانین غیراسلامى را لغو كند. بدون شك دولتها مىتوانند در تغییر فرهنگ و آداب و رسوم جامعه، تأثیرگذار باشند. از این رو، یكى از وظایف
دولت اسلامى، تبدیل «آداب و رسوم غیراسلامى» به «آداب و رسوم اسلامى» است. پیروزى انقلاب اسلامى، در این زمینه نقش مهمى را ایفا نمود. دولتمردانى همچون رئیس جمهور مسلمان و متعهد، مرحوم شهید رجایى، در اجراى احكام اسلامى تلاشهاى خالصانهاى انجام دادند. او افتخار مىكرد كه مقلِّد امام خمینى(رحمه الله) و در پى انجام وظایف شرعى است. در این میان آنچه مایه تأسف است این است كه امروزه برخى از كارگزاران حكومت ما خود را به اسلام متعهد نمىدانند و تحت تأثیر القائات دیگران، از ترویج بعضى از ارزشهاى اسلامى جلوگیرى كرده، و برخى آداب و رسوم كفرآمیز را رواج مىدهند.
به هر حال، دولت اسلامى نمىتواند نسبت به سنّتها و بدعتها بىتفاوت باشد و وظیفه آن این است كه سنّتهاى الهى و دینى را احیا، و با بدعتها مبارزه نماید. در این باره روایات زیادى داریم كه بخشى از آن گذشت و اكنون ادامه آن را پى مىگیریم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: وَ ما اُحدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاّ تُرِكَ بِها سُنَّةٌ، فَاتَّقوا البِدَعَ، و الْزَموا الْمَهْیَعَ. إنَّ عَوازِمَ الأُمورِ أفْضَلُها، و إنَّ مُحدَثاتِها شِرارُها(1)= هیچ بدعتى در دین ایجاد نمىشود مگر آن كه سنّتى ترك گردد؛ پس، از بدعتها بپرهیزید، و با راه راست و جادّه آشكارِ حق باشید، نیكوترین كارها سنّتى است كه سالیانى بر آن گذشته و درستى آن ثابت شده باشد، و بدترین كارها، چیزهایى است كه تازه پیدا شده و پیشینهاى ندارد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه برخى رفتارها را مورد نقد و نكوهش قرار مىدهد كه پس از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) باعث ترویج بدعتها و ترك سنّتها در جامعه اسلامى شده است. حضرت مىفرماید، هیچ بدعتى بنیان گذاشته نشد مگر این كه به واسطه آن، یك سنّت نیك ترك شد. وقتى حكم و قانون و آداب و رسومى رسمیت پیدا كند، جایگزین احكام و آداب و رسوم مغایر خود مىگردد؛ همانند دو كفه ترازو، كه تقویت یكى، موجب تضعیف دیگرى است. بنابراین، هر گاه بدعتها و آداب و رسوم غیر اسلامى رواج پیدا كند، به طور طبیعى سنّتها و آداب و رسوم اسلامى ضعیف یا ترك مىشود. از این رو، امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرمایند، از بدعتها بپرهیزید و همواره ملازم راه واضح باشید. بهترین روش زندگى،
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 145.
بهرهگیرى از سنّتهاى اسلامى ریشهدار است كه داراى پیشینه تاریخى و اصل و ریشه صحیح مىباشند.
وَ لَكُم عَلَیْنا العَمَلُ بِكتابِ اللّه تعالى و سیرةِ رسولِ اللّه(صلى الله علیه وآله)، و القیامُ بِحَقِّهِ و النَّعْشُ لِسُنَّتِه(1)= حقى كه شما بر گردن ما دارید، عمل كردن به كتاب خدا (قرآن)، و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قیام به حق و بر پا داشتن سنّت او است.
مردم حق دارند از دولت اسلامى یا امام المسلمین، امورى را طلب نمایند. از نظر مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) این امور عبارتند از: عمل به كتاب خدا، عمل به سیره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، انجام و اداى حق پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ترویج سنّت آن حضرت.
قد خاضوا بِحارَ الفِتَنِ، وَ أخَذوا بِالْبِدَعِ دونَ السُّنَنِ، وَ أرَزَ المؤْمنونَ، و نَطَقَ الضّالّونَ المُكَذِّبونَ، نحنُ الشِّعارُ و الأصحابُ، و الخَزَنَةُ و الأبوابُ، و لا تُؤْتَى الْبُیوتُ إِلاّ مِنْ أبوابها، فَمَنْ أَتاها مِنْ غیرِ أبوابِها سُمِّىَ سارِقا(2)= گروهى در دریاى فتنهها فرو رفته، بدعت را پذیرفته، سنّتهاى پسندیده را ترك كردند؛ مؤمنان كنارهگیرى كرده و گمراهان و دروغگویان به سخن آمدند. اى مردم! ما اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) محرم اسرار، و یاران راستین او، و خزانهداران علوم و معارف وحى، و دَرهاى ورود به آن معارف مىباشیم، كه جز از دَر(3) به خانهها وارد نمىشوند، و هر كس از غیر دَر وارد شود، دزد نامیدهمىشود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتارهایى را مورد نكوهش قرار مىدهد كه در طول 25 سال پس از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جامعه اسلامى رواج یافت. در این مدت، انحرافاتى از مسیر قرآن كریم و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) پدید آمد به گونهاى كه مردم در «دریاهاى فتنه» فرو رفته بودند. این تعبیر حضرت بسیار كوبنده و رسواكننده است. مگر چقدر فتنه بر پا شد كه حضرت این گونه مىفرمایند؟ اساساً فتنههایى كه مردم در آن غوطهور بودند چه بود؟
وَ أخَذوا بِالبِدَعِ دونَ السُّنَنِ، و أَرَزَ المؤمنون و نَطَقَ الضّالّون المُكَذِّبون؛ مردم به جاى عمل به سنّتها، به بدعتها روى آوردند. گرایش به بدعتها و قانونهاى من درآوردى و بىپایه
1. همان، خطبه 168.
2. همان، خطبه 153.
3. اشاره است به حدیث معروفِ نَبَوى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: أنا مدینةُ العلمِ و عَلىٌّ بابُها فَمَن أرادَ المدینةَ فَلْیأتِ البابَ (اَو فلْیأتِها مِن بابها)= من شهر عِلم، و على دَرِ آن است؛ پس هر كس آهنگ شهر دارد باید از دَرِ آن وارد شود. (ر.ك: نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، پاورقى ص285، از ینابیع المودّه، ج 1، ص 62؛ ارشاد مفید، ص 32؛ تذكرة الخواص، ص 48 و صواعق ابن حجر، ص 122).
باعث ترك سنّتها و احكام اسلامى شد. مؤمنانْ منزوى و گمراهانِ دروغپرداز به سخن درآمدند. مردم مؤمن، متعهد و حزب اللهى از میدان رانده شده و تریبونها و رسانههاى جمعى در اختیار گمراهان قرارگرفت.
نَحْنُ الشِّعارُ و الاصحاب، و الخَزَنَةُ و الابوابُ...؛ ما محرم راز و یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خزانهدار علوم الهى مىباشیم. مردم براى ورود به شهر باید از دروازه شهر وارد شوند. نیز، در جامعه اسلامى اهلبیت(علیهم السلام)دروازه ورود به معارف و حقایق اسلام مىباشند. قرآن كریم مىفرماید: وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها؛(1)= و نیكى آن نیست كه از پشت خانهها در آیید، بلكه نیكى آن است كه كسى تقوا پیشه كند، و به خانهها از درِ (ورودىِ) آنهادرآیید.
اگر كسى بدون اذن از دیوار یا پشت بام وارد خانه شود، او را دزد و متجاوز خطاب مىكنند؛ همین طور، اگر كسى از مسیر اهل بیت(علیهم السلام) وارد معارف اسلام نشود سارق است. تعبیر حضرت به «سارق» تعبیر عجیبى است. با این ملاك مىتوان دریافت كه چه كسانى در جامعه اسلامى دزد هستند، و چه كسانى اهل خانواده یا مهمان شایستهاند. عدهاى مشروعیت نظام را به امر الهى و اذن پیامبر و امام مىدانند و تلاش مىكنند كه احكام اسلامى را رعایت كنند. در مقابل، عدهاى به دنبال هوسهاىِ باطل و پیروى از انسانهاى گمراه هستند. شعار این عده، احیاى سنتهاى باستانى است كه بر خلاف دستورات اسلام است. اكنون، كدام یك از این دو طایفه، اهل این خانه اسلامى هستند و كدام یك بیگانه و دزد مىباشند؟ اگر در جامعه اسلامى دزد، شناخته شود، باید رانده شود و بلكه باید دستش را قطع نمود. امام صادق(علیه السلام)مىفرمایند: مَن مَشى إلى صاحِبِ بِدْعَة فَوَقَّرَهُ فَقَدْ مَشى فى هَدْمِ الاسلام(2) = كسى كه با صاحب بدعت همراهى كند، و او را احترام نماید همانا در راه نابودى اسلام قدم برداشتهاست.
1. بقره (2)، 189.
2. بحار الانوار، ج 2، باب 34، ح 45؛ احادیث متعددى در پرهیز از همراهى و یارى رساندن به صاحب بدعت وارد شده است كه تنها به دو روایت دیگر اكتفا مىشود:
1. قال النبى(صلى الله علیه وآله): مَن أتى ذا بدعة فَوَقَّرَهُ فقد سَعى فى هَدْمِ الاسلام= هر كس با صاحب بدعتى همراهى نموده و او را تكریم نماید، همانا در نابودى اسلام تلاش نموده است (بحارالانوار، ج 72، باب115، ح1؛ مَن لا یحضره الفقیه، ج3، ص 375)؛ 2. مَن أتى ذا بدعة فعظّمهُ فانّما سعى فى هدم الاسلام = هر كس پیش صاحب بدعتى آمده و او را تعظیم نماید، همانا در نابودى اسلام تلاش نموده است. (بحار الانوار، ج2، باب34، ح 46).
همراهى با صاحب بدعت داراى اقسامى است: گاهى حضوراً به او تبریك مىگویند، گاهى از طریق روزنامه به او تبریك مىگویند و گاهى نیز در مجامع عمومى به نفعش سخن مىگویند و به او جایزه مىدهند. به هر حال، در تمام این موارد، صاحب بدعت تأیید شده است و تأیید او، به منزله ویران كردن اسلام است.
یكى از جنگهاى معروف صدر اسلام كه بین امیرالمؤمنین على(علیه السلام) و سپاه كوفه از یك سو، و معاویه و لشكریان شام از سوى دیگر اتفاق افتاده جنگ صفّین است. این جنگ داراى سرگذشتى غمبار است و خسارات فراوانى را براى اسلام و مسلمین به همراه داشت. حدود 75 هزار نفر از طرفین، كه شعار لا اله الّا اللّه بر زبان داشتند، كشته شدند. این عده در مدّت 18 ماه و در یك جنگِ تن به تن، و نه با بمب و موشك! به قتل رسیدند. برخى از لشكریان امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ادامه جنگ با لشكریان معاویه سرپیچى نمودند و كار به «حَكمیّت» انجامید و ابو موسى اشعرى، در مقابل عمرو عاص فریب خورد و در نهایت، جنگ به نفع معاویه خاتمه یافت. پس از آن، جمعیت زیادى از مردم متزلزل شدند و البته به طور طبیعى، اشخاص ضعیفالایمان در مواقع سخت و بحرانى در ادامه همكارى تجدید نظر مىكنند. آنها مىگفتند: خوب بود جنگ را كوتاه مىكردیم، و یا اصلا اقدام به جنگ نمىنمودیم و یا به صورتى با دشمن صلح مىكردیم؛ همان گونه كه امروزه طرفداران آمریكا در بین نوجوانان و جوانان ما این شبهه را ایجاد مىكنند كه حق آن بود كه پس از آزادسازى خرمشهر، با صدامِ متجاوز صلح مىكردیم!
جنگ صفّین در حالى به پایان رسید كه افرادى مانند: عمار یاسر(1)، ذوالشهادتین(2) و ابن
1. «عمار» فرزند یاسر و نام مادرش «سُمیّه» است. سمیّه نخستین كسى است كه در راه اسلام به شهادت رسید و «ابوجهل» او را با نیزهاى شهید كرد. «یاسر» پدرش نیز در مكه به شهادت رسید. عبداللّه بن یاسر، برادر وى نیز در مكه زیر شكنجه قریش از دنیا رفت. عمار و پدرش از نخستین كسانى بودند كه به اسلام گرویدند و در راه نشر دین خداوند رنج و عذاب فراوانى متحمل شدند و بارها پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)بدانها فرمود: صبراً آل یاسر، مَوْعِدُكُم الجنّةُ= خاندان آل یاسر، صبر پیشه كنید، جایگاه شما بهشت است. تولد عمار در سال 57 پیش از هجرت بود، و با پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به مدینه مهاجرت كرد. او در تمام غزوات شركت داشت؛ از جمله در «غزوه یمامه» كه گوشهایش قطع شد. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عمار را لقب: «الطیِّبُ المُطیِّب» داده بود و در حدیثى است كه «عمار را در انتخاب دو امر مختار نكردند مگر این كه ارجح و اصحِّ آن را برگزیده باشد». وى راجزو هفت تن مسلمانى آوردهاند كه نخستین بار اسلام خویش را آشكار و علنى كردند. عمار نخستین كس در اسلام بود كه مسجد بنا كرد و آن «مسجد قُبا» در مدینه بود. در سال 21 هـق. معین و دستیار سعد بن ابى وقاص والى كوفه بود و در سال 22 هـق. خلیفه دوم ولایت شهر را به وى واگذار كرد، ولى پس از چندى او را معزول ساخت.
در واقعه جمل و صفّین با حضرت على(علیه السلام) شركت داشت و سرانجام در سال 37 هـق. در جنگ صفّین در سن 93 سالگى به شهادت رسید.
2. ابو عُماره خُزَیمة بن ثابت انصارى كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) گواهى او را به جاى گواهى دو مرد قبول فرمود. هنگامى كه آن حضرت اسبى از یك مرد اَعرابى خریدارى نموده بود ولى اَعرابى انكار مىنمود، حضرت فرمود: اى خُزَیمَه آیا گواهى مىدهى؟ گفت: یا رسولاللّه آیا تو را به آنچه از جانب خدا آوردهاى تصدیق مىنمایم و بر این معامله با اَعرابى تصدیق نمىكنم. پس آن بزرگوار فرمود: گواهى تو چون گواهى دو مرد مىباشد. ذو الشهادتین در غزوه بدر و غزوات بعد از آن شركت داشت. از تاریخ استفاده مىشود كه وى در ابتدا امیرالمؤمنین(علیه السلام) را یارى نكرد ولى بعد، توبه كرده و از یاران نزدیك حضرت گشت. نقل است در جنگ صفین وى و ابوالهیثم انصارى در یارى على(علیه السلام)نهایت جدّیت را به كار بردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: اگر چه در اول امر مرا خذلان كردند اما در آخر توبه كردند و دانستند كه آنچه كردند بد بود. ذوالشهادتین در جنگ صفین ملازم حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و چون عمار یاسر شمشیر كشیده با دشمنان كارزار مىكرد تا شربت شهادت چشید.
تیّهان(1) به شهادت رسیدند. این عده از سرداران پر افتخار لشكر امام على(علیه السلام) بودند. عمار كسى بود كه به وسیله او، حق از باطل تمیز داده مىشد؛ چون پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در شأن او فرمود: تَقْتُلُه الْفئةُ الباغیة= گروهى كه اهل ستم و تجاوز هستند او را مىكشند.
از این رو اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، شامیان را به عنوان: «فئه باغیه»، محكوم مىكردند. در مقابل، لشكر معاویه هم جوابى درست كردند؛ شبیه جوابهایى كه شیاطین امروزى مطرح مىسازند. عمروعاص گفت: على بود كه عمار را به جنگ آورد و او را به كشتن داد!!
به هر حال، به دلیل طولانى شدن جنگ صفّین و خسارات فراوان آن، اعتراضات زیادى نسبت به امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) صورت گرفت؛ حتى عدهاى جنگ صفّین را از جهت «قضا و قدر» مورد تردید و پرسش قرار دادند. در فرازى دیگر از نهجالبلاغه این داستان آمده است: شخصى پس از جنگ صفّین، خدمت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمد و عرض كرد: آیا حركت ما به سوى شام و جنگ با معاویه، طبق قضا و قدر الهى واقع گشت یا بر اساسِ اراده و تدبیر خودمان صورت پذیرفت؟ او تصور مىكرد اگر این جنگ بر اساس «قضا و قدر» است پس
1. ابوالهیثم مالك بن تیهان انصارى، از صحابه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود و در جنگ بدر شركت داشت. همان طور كه گذشت وى نیز از ابتدا از یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) نبود، ولى توبه كرد و از یاران خاص حضرت گشت و در صفّین به شهادت رسید. در مقامِ معنوى او همین بس كه امام(علیه السلام) در رثاى او و دیگر یاران عزیزش گریست.
جاى چون و چرا وجود ندارد؛ چون به هر حال، وقوع جنگ مقدَّر شده بوده و طرح و نقشه ما تأثیرگذار نبوده است و در این حالت، اراده و اختیارِ انسان منتفى است و وقوع همه امور جبرى خواهد بود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ آن مرد فرمود: همه چیز طبق قضا و قدر خداوند است. او پرسید: اگر همه چیز بر اساس قضا و قدر است، پس وقوع این جنگ و حوادث تلخ آن نیز طبق خواست قطعىِ خداوند بوده است. حال آیا رنجها، گرسنگىها، تشنگىها و مشكلاتِ فراوان دیگر در پیشگاه خداوند حساب مىشود؟ آیا ما داراى اجر و پاداش اخروى هستیم؟ (عنداللّه أَحْتَسِبُ عنائى یا امیرالمؤمنین؟) حضرت در پاسخ، ضمن توضیح قضا و قدر الهى، جبر را نفى كردند.(1) از آنجا كه موضوع بحث ما قضا و قدر نیست، از توضیح بیشتر در این باره خوددارى مىكنیم.(2)
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 13ـ14، 75 و 95.
2. واژه «قضا» به معناى گذراندن و به پایان رساندن و یكسره كردن، و نیز به معناى داورى كردن (كه نوعى یكسره كردن اعتبارى است) به كار مىرود. و واژه «قدر» و «تقدیر» به معناى اندازه و اندازهگیرى و چیزى را با اندازه معیّنى ساختن، استعمال مىشود. و گاهى قضا و قدر به صورت مترادفین، به معناى «سرنوشت» به كار مىرود. گویا نكته استفاده از واژه «نوشتن» در ترجمه آنها این است كه بر حسب تعالیم دینى، قضا و قدرِ موجودات، در كتاب و لوحى نوشته شده است.
با توجه به اختلاف معناى لغوى قضا و قدر، مىتوان مرتبه قَدَر را قبل از مرتبه قضا دانست؛ زیرا تا اندازه چیزى تعیین نشود نوبت به اتمام آن نمىرسد. و این نكتهاى است كه در بسیارى از روایات شریفه به آن، اشاره شده است.
نقطه اصلىِ اشكال این است كه اگر كار انسان، واقعاً اختیارى و مستند به اراده خود او است چگونه مىتوان آن را مستند به اراده و قضاى الهى دانست؟ و اگر مستند به قضاى الهى است چگونه مىتوان آن را تابع اختیار و انتخاب انسان به شمار آورد؟ در پاسخ باید گفت: استناد افعال اختیارى انسان به خداى متعال، منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یكدیگر هستند و تزاحمى با هم ندارند. به دیگر سخن، استناد فعل به فاعلِ انسانى در یك سطح است، و استناد وجود آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح، وجود خود انسان و وجود چیزى كه فعل انسان روى آن انجام مىشود و وجود ابزارهایى كه كار را به وسیله آنها انجام مىدهد همگى مستند به او است. پس تأثیر اراده انسان به عنوان «جزء اخیر علت تامه» در كار خودش، منافاتى با استناد وجود همه اجزاى علت تامه، به خداى متعال ندارد. این، خداى متعال است كه وجود جهان و انسان و همه شؤون وجودِ او را در یَدِ قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مىبخشد و نو به نو آنها را مىآفریند و هیچ موجودى در هیچ حالى و در هیچ زمانى بىنیاز از او نیست و استقلالى از او ندارد. بنابراین، كارهاى اختیارى انسان هم بىنیاز از خداى متعال، و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود و همه صفات و ویژگىها و حدود و مشخصات آنها نیز وابسته به تقدیر و قضاى الهى مىباشد و چنان نیست كه یا باید مستند به اراده انسان باشند و یا مستند به اراده خدا؛ زیرا این دو اراده در عرض یكدیگر و مانعة الجمع نیستند و تأثیر آنها در تحقق كارها علىالبدل انجام نمىگیرد، بلكه اراده انسان مانند اصل وجودش وابسته به اراده الهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن، ضرورت دارد «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ» (سوره تكویر:29).
ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه (تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1365)، ج 2، ص 408ـ416؛ و محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید (تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1375)، ج 2ـ1، ص 180ـ187.
ما ضرَّ إخوانَنا الَّذینَ سُفِكَتْ دِماؤُهُمْ ـ و هم بِصِفّین ـ أَلاّ یَكونوا الْیَوْمَ أحیاءً یُسیغونَ الغُصَصَ و یَشرَبونَ الرَّنْقَ. قَدْ ـ و اللّهِ ـ لَقُوا اللّهَ فَوَفّاهُمْ أُجُورَهُمْ و أحَلَّهُمْ دارَ الأمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ. أَیْنَ إخْوانِىَ الَّذینَ رَكِبُوا الطَّریقَ و مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ أَیْنَ عَمّارٌ؟ و أَیْنَ ابنُ التّیّهانِ؟ و أَیْنَ ذوالشَّهادَتَیْن؟ وَ أَینَ نُظَراءُهُمْ مِنْ إِخْوانِهِمُ الَّذینَ تَعاقَدوا عَلَى الْمَنِیَّةِ و أُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِم إلى الْفَجَرَةِ؟
قال: ثمُّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلى لِحْیَتِهِ الشَّریفَةِ الْكَریمَةِ فَأَطالَ البُكاءَ ثمّ قال(علیه السلام): أوَّهْ عَلى إِخْوانِىَ الَّذینَ تَلَوُا الْقرآنَ فَأَحْكَموهُ، و تدَبَّروا الفَرْضَ فَأَقاموهُ، أحْیَوُا السُّنَّةَ وَ أماتُوا الْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهادِ فَأَجابوا. و وَثِقُوا بِالْقائِدِ فَاتَّبَعوه(1)=آرى! آن دسته از برادرانى كه در جنگ صفین خونشان ریخته شد، هیچ زیانى نكردهاند از این كه امروز نیستند تا خوراكشان غم و غصّه، و نوشیدنى آنها خونابه دل باشد. به خدا سوگند، آنها خدا را ملاقات كردند و پاداش آنها را داد، و پس از دوران ترس، آنها را در سراى امن خود جایگزین فرمود. كجا هستند برادران من كه بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند؟ كجا است عمّار؟ و كجا است پسر تیّهان؟ و كجا است ذوالشهادتین؟ و كجایند همانندان آنان از برادرانشان كه پیمان جانبازى بستند، و سرهایشان براى ستمگران فرستاده شد؟
پس دست به ریش مبارك گرفت و زمانى طولانى گریست و فرمود: دریغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند، و بر اساس آن قضاوت كردند، در واجبات الهى اندیشه كرده و آنها را برپا داشتند، سنّت هاى الهى را زنده و بدعت ها را نابود كردند، دعوت جهاد را پذیرفتند و به رهبر خود اعتماد و از او پیروى كردند.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین خطبه خویش از یارانش یاد مىنماید كه در جنگ صفّین به شهادت رسیدند. یارانى كه به شهادت رسیدهاند و اینك حضور ندارند، ولى ضرر نكردهاند. اگر آنان زنده بودند، مىبایستى همانند ما رنج بكشند و خون دل بخورند. به خدا قسم! آنان به
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 181.
ملاقات خدا شتافتند و پروردگار متعال پاداشهاىِ ایشان را به طور كامل عنایت فرمود و آنان را پس از آن كه در این جهان در خوف و ناامنى به سر مىبردند، در سَراىِ امن و امنیت وارد نمود.
أَیْنَ اِخْوانِىَ الَّذینَ رَكِبُوا الطَّریقَ و مَضَوْا عَلَى الْحَق؛ در این جا احساسات حضرت تحریك شده، مىفرماید: كجایند برادران من كه «سوار راه» شدند. تعبیر: «رَكِبُوا الطَّریقَ» تعبیرى زیبا و ادیبانه است. این افراد به دنبال مَركب براى پیمودن راه نبودند، بلكه «طریق» را مركب خویش قرار دادند. این سخنِ حضرت كنایه از این است كه یاران باوفا كاملا در مسیر هدایت قرار داشتند و بر مسیر حق پایدارى نشان دادند تا جان سپردند.
أَیْنَ عمّار؟ أَیْنَ ابنُ التّیّهان؟ أَیْنَ ذُو الشَّهادَتَیْن؟...؛ بار دیگر احساسات حضرت شدیدتر مىگردد. گویا آن بزرگوار احساس غربت مىنماید و در فراق دوستانش آه مىكشد: عمار كجا است؟ ابن تیّهان كجا است؟ ذوالشهادتین كجا است؟ نه تنها این افراد، بلكه برادران زیادى بودند كه با یكدیگر «پیمان مرگ» بستند كه تا آخرین نفس دست از یارى امام على(علیه السلام)برندارند. آنان كجایند؟ همان كسانى كه به دست دشمن به شهادت رسیدند و سرهایشان به عنوان سوغات! براى فاسقان و فاجران فرستاده شد! افراد دیگرى نیز بر این پیمان استوار ماندند و بعد از آن حضرت و به وسیله توطئه و دسیسه معاویه به شهادت رسیدند؛ مانند: كمیلها، میثم تمارها، حجر بن عدىها و....
آن گاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) با دست خویش محاسن مباركش را گرفت و مدتى طولانى گریست و سپس فرمود: دریغا! كه برادرانم را از دست دادم.
اكنون این پرسش مطرح است كه ویژگى یاران امام چه بود كه آن بزرگوار در فقدان آنان افسوسِ فراوان مىخورد و در غم دورى ایشان، اشك مىریزد؟
أوَّهْ عَلَى اِخوانى الذین تَلَوا الْقرآنَ فَاَحْكَموهُ، و تَدَبَّروُا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ...؛ اولین وصف یارانِ امیرالمؤمنین(علیه السلام)، علاقه ایشان به تلاوت قرآن بود. تلاوتى كه در عمق جانشان ریشه دوانده و معانى آن را درك نمایند. ویژگى دیگر یاران حضرت، شناخت واجبات خدا و تلاش براى اقامه واجبات الهى است. كسانى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فراقشان گریه مىكند افرادى هستند كه سنّتها را زنده و با بدعتها مبارزه مىنمایند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)، دنبال چنین یارانى مىگردد؛ همانهایى كه وقتى نداى جهاد بلند مىشود فوراً اجابت مىكنند.
در ایام «دفاع مقدس» هر گاه امام خمینى(رحمه الله) دستور مىفرمود كه جبههها را پر كنید، بسیجیان به جبهه هجوم مىآوردند، و تعدادشان آن قدر زیاد بود كه گاهى قدرت سازماندهى را از مسؤولان و فرماندهان سلب مىكرد. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به دنبال چنین یارانى بود. آن حضرت نفرمود من مىگریم براى كسانى كه به روى دوست و دشمن لبخند مىزدند و مىخواستند با همه سازش كنند! چنین افرادى تنها به دنبال زندگى مادى، رفاه و آرامش جامعه هستند. مدت خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام)4 سال و 9 ماه بود. 4 سال از عمر خلافتِ حضرت در جنگ سپرى گشت. با این حال آن بزرگوار به حال كسانى افسوس مىخورد كه وقتى نداى جهاد بلند مىشد، لبیك مىگفتند! این یاران باوفا، به رهبر خویش اعتماد كرده و از او پیروى نمودند. آنچه جامعه اسلامى به دنبال آن است مردمى است كه در پى احیاى سنّتها و اجراى احكام خداوند باشند، نه به دنبال آنچه كه لیبرالهاى غربى آن را ترویج مىكنند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىخواست «نماز جمعه» احیا شود نه «چهارشنبه سورى»، «سیزده بدر» و جشنهاى بىپایه و اساسى كه زمینه اختلاط دختر و پسر و رقصهاى مشترك را فراهم مىكند. متأسفانه ما این روزها شاهدیم عدهاى به بهانههاى مختلف در بعضى از فرهنگسراها كلاس رقص تشكیل مىدهند! آیا اگر على(علیه السلام)در جامعه ما مىزیست این اَعمال را تأیید مىكرد؟!
آیا مىدانید امیرالمؤمنین(علیه السلام) در چه حالى این خطبه را مىخواند؟ رُوِىَ عَنْ نوفِ الْبَكّالى قال: خَطَبَنا بِهـذِهِ الْخُطْبَةِ أَمیرُالْمُؤمنینَ عَلِى(علیه السلام) بِالْكوفَةِ و هو قائِمٌ عَلى حِجارَة، نَصَبَها لَهْ جَعْدَةُ بْنِ هُبَیْرَةِ المخزومى، و عَلَیْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوف، و حَمایِلُ سَیْفِه لیفٌ، و فى رِجْلَیْهِ نَعْلان مِنْ لیف، و كَأَنَّ جَبینَهُ ثَفِنَةُ بَعیر(1)= یكى از یاران امام، به نام «نوف بكالى»(2) نقل كرده كه امام در سال 40 هجرى در اواخر زندگى خود در شهر كوفه بر روى سنگى كه «جعدة بن هبیرة مخزومى»(3) آماده كرد، ایستاد، در
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 181.
2. ابو یزید نوف بن فضاله از قبیله بنى بِكال و از تابعین است. وى از خواصِ اصحاب امام على(علیه السلام) و ظاهراً دربانِ آن حضرت نیز بوده است. در یمن شهرى به نام صنعا است، در سمت غربى آن موضعى به نام حِمْیَر است و بِكال نام قبیلهاى بوده كه در آن جا سكونت داشتهاند.
3. جَعدة بن هبیرة أبى وهب القرشى المخزومى. وى پسر اُمّ هانى دختر ابوطالب و خواهر امام على(علیه السلام) است. بنابراین جَعده خواهرزاده امام على(علیه السلام) مىباشد. از طرف دیگر، جَعده دامادِ على بن ابىطالب(علیه السلام) نیز هست؛ چه آن كه آن حضرت، یكى از دخترانش به نام ام الحسن را به وى تزویج نمود. جَعده در سال 37 هـ ق. از جانب على(علیه السلام) به ولایت نیشابور فرستاده شد، اما مردم آنجا او را نپذیرفتند و او ناچار شد بازگردد.
حالى كه لباسى خشن از پشم بر تن، و شمشیرى با دستگیرهاى از لیف خرما بر گردن، و كفشى از لیف خرما در پا داشت، و از كثرت سجود پیشانى او مانند زانوى شتر پینه بسته بود.
سیماى على(علیه السلام) را در ذهن خویش مجسم نمایید. آیا من و شما حاضریم در پاى سخنرانى شخصى با آن قیافه و پوشاك بنشینیم؟ او به جاى لباسِ اطو زده و ادكلن زده، لباس پشمینه خشن پوشیده و پیشانىاش از كثرت عبادت و سجده پینه بسته بود و با چشم گریان فریاد بر مىآورد: أَیْنَ عمّار، أَیْنَ ابنُ التّیّهان، أَیْنَ ذوالشّهادَتین. سخنرانى امیرالمؤمنین(علیه السلام) و دعوت مردم به جهاد در حالى بود كه آن حضرت روزه داشت و حدود یك هفته پس از ایراد این خطبه در نوزدهم ماه رمضان با شمشیر ابن ملجم به شهادت رسید.
امسال (سال 1380 شمسى) سال «رفتار علوى» است. اگر ما دنبالهرو امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)بوده و در پى احیاى سیره آن حضرت در جامعه هستیم، باید ببینیم آن بزرگوار از چه چیزى خشنود بوده و در پى تحقق چه امورى است. بنابراین، لازم است حكومت على، سخنان على، عقاید على و ارزشهاىِ مورد قبول على(علیه السلام) را مورد مطالعه قرار دهیم. آیا ما كه از على(علیه السلام) و تشیّع علوى دَم مىزنیم، به دنبال همان چیزهایى هستیم كه حضرت مىگفت؟ آیا به دنبال احیاى سنّتها و مبارزه با بدعتها هستیم و یا هر روز «بدعتى جدید» به نام «قانون» بنیان مىگذاریم! و آن گاه افتخار مىكنیم كه در صدد اجراى همین قوانینِ بدعتآمیز هستیم! و چنین چیزى را «قانونمدارى» مىنامیم! كدام قانون؟ قانون خدا و اسلام یا بدعتهایى در دین به نام قانون؟ آیا ما حق داریم خود را تابع على(علیه السلام)بدانیم؟ على(علیه السلام) كسى است كه پیشانىاش از كثرت سجده پینه بسته بود؛ حال ما چقدر در انجام عبادات خویش تلاش مىكنیم؟ على(علیه السلام)كسى است كه در شبانه روز هزار ركعت نماز مىخواند، آیا ما نماز واجب خویش را درست مىخوانیم؟ آیا قرائت نماز و سایر احكام نماز را به درستى مىدانیم؟ على(علیه السلام)كسى است كه وقتى بیل مىزد و یا آب از چاه مىكشید لبهایش به قرائت قرآن مشغول بود، آیا من و شما چقدر با قرآن آشنا هستیم؟ روى سخن من با بسیجیان و مردم مسلمان است. عزیزان من! به جاى قرآن، ترانههاى غربى را به خورد شما ندهند و شما را نفریبند. مُهر رسمى وزارت ارشاد به معناى جوازِ گوش دادن به هر نوارى نیست.
شما را به عنوان «هنرهاى اسلامى»! در «فرهنگسراها» فریب ندهند. و اللّه! دروغ مىگویند. برخى از هنرهایى كه به عنوان «هنرهاى اسلامى» اجرا مىشود در راه احیاى بدعتها و میراندن سنّتها است! با این هنرهاى مبتذل، جوانان متدیّن ما را از راه صحیح باز داشته و به فساد كشاندهاند. آنان را از جلسات قرآن و معارف اسلامى باز داشتهاند و به جلسات رقص و آواز و... دعوت مىكنند. به اسم «احیاى هنر»! دختر و پسر روابط نامشروع برقرار مىكنند. فرهنگسراها محلى براى پخش مواد مخدر، نوارها و فیلمهاى مبتذل در میان جوانان و نوجوانانِ عزیز ما شده است؛ فیلمهایى كه نمونه آن را حتى در كشورهاى اروپایى كمتر مىتوان یافت! آن هم با قیمتى ارزانتر از نوار خام! آیا فكر مىكنید اینان این كارها را براى خدمت به اسلام انجام مىدهند؟! این پرسش زیاد مطرح مىشود كه چرا در ظرف چند سال، ارزشهاى اسلامى فراموش شده است؟ امّا آیا توقعى بهتر از این مىتوان داشت در حالى كه بیتالمال مسلمین در راه احیاى بدعتهاىِ كفرآمیز، هنرهاى فاسد و مُفسد، فیلمهاى مبتذل و تشویق از افراد فاسد دورانِ شاه صرف مىگردد؟!