بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
مِنَ الْوَالِدِالْفانِ. المُقِرِّ لِلزَّمانِ المُدْبر العُمُرِ، المُسْتَسْلِم لِلدَّهْرِ الذّامِّ لِلدُّنْیا، السَّاكِنَ مَسَاكِنَ المَوْتى، والظّاعِن عَنْها غَداً. إِلَى الْوَلَدِ المُؤَمَّلِ مَالایُدْرَكُ السَّالِكِ سَبیلَ مَنْ قَدْهَلَكَ، غَرَضِ الأَسْقامِ، وَرَهِینَةَ الأَیّامِ، وَرَمیَّةِ المَصَائِب و عَبْدِالدُّنیَا، وَ تَاجِرِالغُرُورِ، وَغَریمِ المَنایا وأَسیرِ المَوْتِ وَحَلِیفِ الهُمُومِ، وَقَرِینِ الأَحْزَانِ، وَ رَصیدِالآفَاتِ، وَ صَریعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلیفَةِ الأَمْوَاتِ.
أمّا بَعْدُ فَاِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَجُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إقْبَالِ الآخِرَة اِلَىَّ مَایَزعُنی عَنْ ذِكْرِ مَنْ سوَایَ وَالاِْهْتِمَامِ بِمَا وَرَائی غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هَمِّ النَّاسِ هَمُّ نَفْسی، فَصَدَفَنی رأیی وَ صَرَفَنی عَنْ هَوایَ، وَ صَرَحَ لِی مَحْضُ أَمْری فَأَفْضَى بی إلى جِدٍّ لایُرى مَعَهَ لَعِبٌ، وَ صِدْق لاَیَشُوبُهُ كَذِبٌ وَجَدْتُكَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّی حَتّى كانَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِی، وَ حَتّى كَانَّ المَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِی، فَعْنَانِی مِنْ أَمْرِكَ مَا یَعْنِینیِ عَنْ أَمْرِ نَفْسِی فَكَتَبْتُ إِلَیْكَ كِتابِی هذا مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَكَ أَوْ فَنِیتُ.
این، وصیّتنامه پدرى سالخورده و در آستانه فناست كه به گذر زمان معترف گشته، زندگى را پشت سر نهاده، تسلیم روزگار شده و نكوهشگر دنیا گردیده است. [اینك]در محله مردگان مسكن گزیده و فردا از این منزلگاه كوچ خواهد كرد. به فرزند(ى) وصیت مىكند كه آرزومند دست نایافتنىها، پوینده راه مردگان، در معرض آفات و بلیّات و اسیر گذشت روزگار و در تیررس مصائب است. [او] برده دنیا، سوداگر فریب و نیرنگ، بدهكار فنا و گرفتار مرگ است هم سوگند اندوههاى ـ جان آزار ـ، همنشین غمها، هدف آفتها و آماج حوادث، مغلوب خواهشهاى نفسانى و جانشین مردگان مىباشد.
اما بعد؛ اینك كه به وضوح پشتنمودن دنیا و چموشى و گردنكشى آن را دریافته و روىآوردن آخرت را دیدم باید مرا از یاد هر كسى جز خودم و از توجه به آنچه پشت سر نهادم باز دارد، لكن وقتى كه فكرم صادقانه و صریح بر من آشكار شد و از پیروى هوى و هوس جلوگیرم شد و حقیقت كار را بر من هویدا نمود، و آن گاه كه مرا به جدّى كه از شوخى عارى و صدقى كه از هر كذب برى است رهنمون گشت، تو را پارهاى از خود، بلكه تو را تمام جان خودم یافتم تا بدان جا كه اگر آسیبى به تو رسد، [گویا] به من رسیده و اگر مرگْ تو را دریابد، رشته زندگى مرا بریده. و از همین روى كار تو را چون كار خود شمردم و این اندرزها را به تو دادم تا تو را پشتیبان بود. خواه من زنده و در كنار تو باشم و خواه مرده باشم.
بعد از استناره و استفاده از حدیث معراج و مواعظ خداى متعال كه در شب معراج براى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بیان فرموده بودند، و نیز بعد از آن كه دل خود را با مواعظ رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) به یكى از بهترین و برگزیدهترین اصحابشان ـ حضرت ابوذر رضوانالله علیه ـ منوّر ساختیم، اینك اگر خداى متعال توفیق بدهد درباره وصایاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فرزند دلبندشان، امام حسن مجتبى صلوات الله علیه صحبت نموده، از آن استفاده مىكنیم.
این وصیّت را مرحوم مجلسى رضوان الله علیه در كتاب شریف «بحارالانوار»(1) نقل فرموده و مرحوم حرّانى نیز آن را با اندك تفاوتى در «تحف العقول»(2) آورده است. همچنان كه مرحوم سید رضى رضوانالله علیه نیز آن را در «نهجالبلاغه»(3) جمعآورى نموده است. البته این حدیث در كتابهاى دیگرى هم نقل گردیده كه در بیشتر موارد از آن به عنوان وصیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حضرت امام حسن مجتبى صلواتالله علیه تعبیر شده است. درخور عنایت است كه در بعضى از منابع، مخاطب حضرت على(علیه السلام) در این وصیّت، محمّد حنفیّه
1. بحارالانوار: ج 74، ص 200.
2. تحف العقول: ص 70.
3. نهج البلاغه: نامه 31.
معرفى شده است؛ یعنى این وصیّت براى محمّدبن حنفیه نوشته شده است كه در آینده صحت و سقم این احتمال بررسى خواهد شد. ان شاء الله. به هرحال خصوصیّات و ویژگیهایى در این وصیّت وجود دارد كه در كمتر وصایایى نظیر آن یافت مىشود. این وصیّت گهربار با مضامینى بسیار عالى و مقدّمه و مدخلى خاص همراه است كه در جاهاى دیگر همانند آن خیلى كم پیدا مىشود. افزون بر این، در كیفیت ورود و خروج مطالب نكتههاى روانشناختى و تربیتى رعایت شده است كه بسیار آموزنده مىباشد.
كلمه «وصیّت» به معناى سفارش است. در این جا منظور از وصیّت، اصطلاح فقهى آن ـ كه بعد از مرگ اختصاص دارد ـ نیست. بلكه همان گونه كه اگر خطیب جمعه مىگوید: «اوصیكم بتقوى الله»، معنا و مقصودش این نیست كه وصیّت مىكنم كه بعد از مرگ من تقوا داشته باشید، این وصیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، نیز مشتمل بر سفارشهایى است كه حضرتشان آنها را براى اشخاص مختلف در تمام اعصار، از جمله براى فرزندانشان بیان كردهاند و منظور این نیست كه فقط نزدیكان حضرت و آن هم بعد از مرگ او به آن مراجعه كنند.
حضرت على(علیه السلام) در ابتداى این وصیّت، نخست خود را معرفى مىنماید و به بیان شخصیّت خود، به عنوان وصیّت كننده مىپردازد كه در چه موقعیّتى قرار دارند و به چه لحاظى این وصیّت را انجام مىدهند. آنگاه به معرّفى شخصیّت مخاطب مىپردازند كه مخاطب چه شخصى است و در چه موقعیّتى قرار دارد. و در نهایت هم به بیان رابطه وصیّتكننده با وصیّتشونده اشاره دارند. البته در آغاز وصیّت خلاصهاى از وصایا را به صورت یك بیان فشرده متذكّر شده، آن گاه بیانات تفصیلى خود را شروع مىفرمایند.
هر چند كه در كیفیّت بیان حضرت على(علیه السلام)، نكتههاى آموزندهاى نهفته است كه جاى تأمل فراوان دارد، اما این كیفیّت خاص ورود و خروج مطلب، و خصوصیّاتى كه براى وصیّتكننده
و وصیّتشونده بیان شده، موجب اشتباهها و سوء برداشتهایى از این وصیّت گردیده است. به عنوان مثال در این وصیّت براى گوینده، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، اوصافى ذكر شده است كه در نگاه اول سزاوار یك امام معصوم نیست. همین طور براى مخاطب، یعنى امام حسن مجتبى(علیه السلام) نیز اوصاف و خصوصیّاتى بیان گردیده كه متناسب با مقام و شأن یك امام معصوم نمىباشد. به همین جهت عدهاى مىگویند آن دسته روایات و كتبى كه مخاطب این وصیّت را محمّد بن حنفیه معرفى مىكنند، ترجیح دارند و به صواب نزدیكتر مىباشند. چون در این وصیّت تعبیراتى به وصیّتكننده و وصیّتشنونده نسبت داده شده است كه سزاوار مقام عصمت و امامت نیست. مگر این كه بگوییم مخاطب حضرت، یك شخص غیر معصوم مىباشد. لذا این كیفیّت بیان از یك طرف موجب این برداشت نادرست از این حدیث شریف شده است و از طرف دیگر، كسانى كه در ایمان خود دچار ضعف شدهاند این روایت را شاهدى بر عدم عصمت ائمه اطهار(علیهم السلام) مىدانند و مىگویند ائمه اطهار(علیهم السلام) براى خودشان مقام عصمت قایل نبودهاند و این مقاماتى كه شیعیان براى ائمه معصومین ذكر كردهاند، غلوّ و مبالغهاى بیش نیست وگرنه هرگز خود ائمه(علیهم السلام) براى خودشان علم غیب و عصمت قائل نبودند و این وصیّت خود شهادت مىدهد كه آنها خود را فردى عادى، گنهكار، خطاكار و حتى در بعضى موارد جاهل و نادان مىدانستند. این گروه، یكى از شواهد بر ادعاى خود را همین تعبیراتى دانستهاند كه در ابتداى این روایت و وصیّت آمده است. مثل تعبیر «تاجرالغرور» ـ تاجر فریب و نیرنگ ـ و یا عبارت «صریعالشهوات» ـ زمین خورده شهوتها ـ كه حضرت این دو صفت را در مورد مخاطب خود یعنى امام حسن(علیه السلام) به كار گرفتهاند كه هرگز با مقام عصمت مناسبت ندارد. و اگر مخاطب، امام معصوم باشد به یقین چنین تعبیرى صحیح نیست. چون وقتى حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: این وصیّت را به كسى مىگویم كه، «صریعالشهوات» است؛ یعنى مخاطب من كسى است كه در میدان مبارزه با شهوات زمین خورده و مغلوب شده است، چنین تعبیرى با امامت امام حسن(علیه السلام) تناسب ندارد. پس یا مخاطب وصیّت، امام حسن(علیه السلام) نیستند و یا طبق نظر بعضى، عصمت براى ائمه(علیهم السلام) ضرورى نیست.
اما باید گفت كه هر دو برداشت نادرست است. البته نمىگوییم این روایت قطعىالصدور است و حتماً به همین ترتیب صادر شده است. ولى از آن جا كه مضامین شریف و عالى و محتواى الهى گونهاى كه در متن روایت هست، و بزرگان و افراد برجستهاى این روایت را نقل كردهاند، به ظن و گمان قوى این روایت صادر شده است. و از طرف دیگر اگر با اندكى تدبیر در تعابیر این وصیّتنامه نگاه كنیم، به ناصواببودن دو برداشت مذكور، پى خواهیم برد. چرا كه حضرت مىخواهند این وصیّت را به گونهاى بیان بفرمایند كه همه مردم از آن استفاده كنند. اگر حضرت به عنوان یك امام معصوم، امام معصوم دیگرى را موعظه مىكردند، طبعاً تعبیراتى متناسب با مقام عصمت به كار مىگرفتند، كه به یقین در این صورت، من و شما از وصیّت حضرت بىبهره بودیم و نكتههاى فوقالعاده ظریف و در سطح خیلى عالى را بیان مىكردند كه هرگز براى ما قابل استفاده نبود. حال به صورت یك فرضِ صحیح، در نظر بگیرید كه اگر دو نفر معصوم بخواهند همدیگر را موعظه كنند، چه خواهند گفت؟ كاملا روشن است كه اگر چنین وصیتى با توجه به علم الهىِ دو انسان معصوم و اینكه چیزى براى آنها مخفى نیست، بیان مىشد، براى دیگران هیچ فایدهاى نداشت و مىگفتند آنها معصوم بودند و این حرفها را زدند، به ما ربطى ندارد.
امّا حق این است كه اگرچه امیرالمؤمنین سلام الله علیه مخاطبشان را فرزند معصوم خودشان قرار دادهاند، ولى هدف اساسى و اصلى ایشان آن است كه عموم مردم از این استفاده كنند. و چه بسا هدف اصلى، دیگران بودند و امامحسن صلوات الله علیه نیازى به چنین وصیّتى نداشتند.
به هرحال اینگونه سخنگفتن كه در ابتدا موقعیّت وصیّتكننده را معین مىكند، و بعد موقعیّت وصیّتشونده را تبیین مىنماید، این معنا را افاده مىكند كه من به عنوان امام معصوم، براى مأموم خودم وصیّت نمىكنم ـ چه وصیّتشونده معصوم باشد و چه غیر معصوم ـ بلكه فقط به عنوان پدرى پیر، كه عمرى را سپرى كرده و مُشرف به مرگ است مىخواهم وصیّت كنم. جالبتر این كه بیان اوصاف وصیّتشونده خود دلالت دارد كه مخاطب این وصیّت هر شخصى است كه این خصایص و ویژگىها را دارد، هرچند كه مخاطبِ حاضر، امام حسن(علیه السلام) باشند.
اینك باید مشخص نمود كه گوینده این وصیّت چه فردى است؟ حضرت، خود را پدرى پیر معرفى مىفرمایند كه مرگش نزدیك شده و در مقام وصیّت به جوانى است كه در نهایت قدرت جوانى قرار دارد.
این تعابیر چنین موقعیّتى را تصویر مىكند كه حضرت، خودش را فقط به عنوان یك پدر در نظر مىگیرند؛ پدرى پیر كه با معلومات و تجربیّاتى فراوان از زندگانى خود و گذشتگانِ خود براى مخاطبى وصیّت مىكند كه هنوز همه مشكلات زندگى را درك نكرده و مصائب فراوان دیگرى بر سر راه اوست كه باید با آنها دست و پنجه نرم نماید. هر جوانى كه خود را در آینده با مشكلات فراوان روبهرو مىبیند و پندى را انتظار دارد كه راهگشاى زندگى او باشد، علاقمند مىشود تا از این وصیّت استفاده كند. اگر حضرت(علیه السلام) مىفرمود: هذِهِ وَصِیَّةٌ مِنَ الاِْمَامِ الْمَعْصُومِ، عَلِىٍّ اَمیرِالْمُؤْمِنِینَ اِلَى وَلَدِهِ الْمَعْصُومِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِى؛ این وصیّت امام معصوم على امیرالمؤمنین به فرزند معصومش امام حسنبن على است، دیگران انگیزهاى براى گوشدادن به چنین وصیّتى را نداشتند؛ چرا كه مىگفتند صحبتى است بین دو امام معصوم و به ما ربطى ندارد. پس حضرت خودش را تنزّل مىدهد و در موقعیّتى خاص، فرض مىكند و در نقش و قالب گفتگویى كه بین پدرى پیر و پسر جوان او انجام گرفته است، سخن مىگویند تا همه جوانهاى دیگر بتوانند از این وصیّت استفاده كنند. این خود انگیزهاى است تا اینكه دیگران از این وصیّت درس بگیرند. از همین روست كه رابطه پدر و پسر را درست تصویر و معرفى مىفرمایند: اى پسرم! من چقدر به تو علاقه دارم! آن قدر به تو علاقمند هستم كه حتى وقتى كه تمام فكرم متوجه شخص خودم مىباشد، باز تو را نمىتوانم فراموش كنم!
توجّه انسان در زندگى روزمرّهاش به بسیارى از مسائل مختلف جلب مىشود. به خاطر مسؤولیتهاى مختلفى كه دارد و یا به علّت مشاهدات و ادراكاتى كه براى او حاصل مىشود، مسائل عدیدهاى براى او جلب توجه مىكند. امّا با وجود این، هرگز پاره تن خود و فرزند خود را فراموش نمىكند. از این روى حضرت مىفرمایند: آن وقتى كه من دیگران را كنار بگذارم و فقط خودم باشم و خودم، در آن وقت هم تو را نمىتوانم فراموش كنم. تو اى فرزندم! مثل جزئى از وجود من هستى، بلكه تمام هستى من تو هستى. گویا تو، خود من هستى.
حضرت على(علیه السلام) از این جهت این سخنان را بیان مىفرمایند كه آدمى وقتى نصیحت دیگرى را با گوش جان مىشنود كه مطمئن باشد خیرخواه اوست و اعتقاد قلبى دارد كه این سخنان را از روى محبت و خیرخواهى به او مىگوید. شما هم مىتوانید چنین حالتى را آزمایش كنید. به هر میزان كه به كسى اطمینان دارید، به همان مقدار هم به حرفش توجه مىكنید. لذا اگر احتمال بدهید كه با توجّه به مصالح شخص دیگرى این حرفها را مىزند ـ چه سخن نیك، چه بد ـ چون خیر شما مطرح نیست و براى شما دلسوزى ندارد، به سخن او كمتر توجه و دقت مىكنید. یا اصلا انگیزهاى ندارید تا به نصیحت او توجه و عمل كنید. امّا اگر مطمئن شدید این گفتگویى كه انجام مىگیرد و این سخنى كه به شما مىگوید از سر دلسوزى و خیرخواهى است و فقط خیر شما را مىخواهد، كاملا دقت مىنمایید كه چه مىگوید، تا خوب بفهمید و خوب عمل كنید. از این جهت حضرت بعد از معرّفى خود به عنوان پدرى كه سالهاى آخر عمرش را مىگذراند، مخاطبش را هم به عنوان فرزند جوانى كه در معرض آفات و بلیّات و گرفتارىهاى زیاد است در نظر مىآورند و مىفرمایند: من آنقدر به تو علاقه دارم كه گویا تو جزئى از وجود منى، بلكه گویا تو تمام وجود منى! از همینرو مخاطبى كه این سخنان را مىخواند توجه مىكند كه گوینده چه اندازه خیرخواه شنونده بوده و این سخنان را از سر دلسوزى گفته است. به یقین وقتى پدرى براى پسرش این گونه سخن مىگوید و چنین مطالبى را بیان مىكند ـ آن هم پدرى مثل امیرالمؤمنین كه پسر خودش را همانند خود مىبیند ـ جا دارد كه ما نیز از این وصیّتنامه استفاده كنیم و ببینیم چه رازى در كار بوده و چه چیز موجب سعادت مىشود تا ما هم با نیل به آن سعادتمند شویم. پس در واقع حضرت(علیه السلام) از همین طریق، ابتدا ایجاد انگیزه مىكنند تا توجه مخاطب را بیشتر جلب نمایند و آن گاه لب به سخن مىگشایند و دُرافشانى مىفرمایند.
همان گونه كه گفته شد، كمتر موعظهاى هست كه خصوصیّات این وصیّت الهى در آن رعایت شده باشد؛ چرا كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در موقعیتى است كه تازه از جنگ صفین برگشته و مشكلات جنگ را پشت سرگذاشتهاند؛ جنگى كه در نهایت به مسأله حكمیت و توابع آن منتهى شد و اینك حاصل تجارب عمرشان را یكجا به فرزندشان تحویل مىدهند. چون دیگر
روزهاى آخر عمر است و نمىشود فرصت را از دست داد. لذا آنچه را در این عمر شصت ساله كسب كرده، به بهترین كسى كه او را جزئى از وجود خود، بلكه تمام وجود خود مىداند، تحویل مىدهد. و چه كسى سزاوارتر، از چنین فرزندى كه ثمره درخت شصت ساله عمر خود را به او بسپارد؟
بارى، در این وصیّت ارزشمند مطالب گرانبهایى بیان شده كه با نهایت اهتمام، بهترین و مفیدترین اندوختههایى كه در كمال انسان تأثیر دارد، بیان گردیده است. بدان امید كه این توضیحات باعث شود گوینده و شنونده و خواننده، در فهم این وصیّت و عمل كردن به آن، توجه و عنایت بیشترى داشته باشند. ان شاء اللّه.
پس در این وصیّت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) خودشان را به عنوان پدرى پیر كه اواخر عمر خود را سپرى مىكند در نظر آورده و بدون آنكه امامت و علم امامت و عصمت و... را در نظر گرفته باشند، به نصیحت فرزند خود مىپردازند و مىفرمایند:
مِنَ الْوالِدِ الْفانِ المُقِرِّ لِلزَّمانِ المُدْبِرِ العُمْرِ، المُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذّامِّ لِلدُّنْیَا ...؛ این وصیت از آن پدرى است كه در شُرُف سفر به آخرت مىباشد و به گذشت زمان و پشت نمودن دنیا اقرار دارد.
جالب توجّه اینكه حضرت(علیه السلام) نمىفرماید: مِن على امیر المؤمنین؛ وصیّتى از امیرمؤمنین به ...، بلكه مىفرمایند این وصیّت پدرى است كه فانى شونده و مُشرف به مرگ و مقرّ به گذشت زمان ... تا همگان، خود را مخاطب وصیّت پندارند. البته تعبیر «اَلْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» مقدارى براى ما ناآشنا است. این تعبیر را این چنین مىتوان معنا نمود: انسان طبعاً دوست دارد تا با عواملى كه حیات و لذتهاى او را تهدید مىكنند، مبارزه و آنها را محكوم و نابود كند. یكى از چیزهایى كه انسان را راحت نمىگذارد، همین مسأله گذر زمان است كه جوان را پیر مىكند. اگر چه در پیرى حیات و زندگى براى مدّتى ادامه پیدا مىكند، ولى در نهایت او را فرتوت ساخته و سرانجام مىمیراند. اگر گذر زمان نبود، انسان مىتوانست باقى باشد و وجودى ابدى یابد. انسان مایل نیست عمرش بگذرد و زندگىاش خاتمه یابد، بلكه مىخواهد باقى باشد و عمرى با دوام و ابدى داشته باشد. این، خواست فطرى هر انسانى است. ولى چه سود كه گذر زمان
واقعیّتى است كه نمىشود با آن مبارزه كرد. باید پذیرفت كه انسان موجودى است با عمرى محدود و به یقین این عمر سپرى خواهد شد. لذا هر چند مرگ تلخ است و آدمى از آن گریزان، ولى چارهاى نیست جز اینكه مرگ را بپذیرد. پس پدرى به فرزندش وصیّت مىكند كه این معنا را پذیرفته و در مقابل زمان تسلیم شده است و به یقین مىداند كه زمان در حال گذر است و چارهاى براى آن نمىتوان اندیشید. به تعبیر عامیانه، معناى اَلْمِقِرِّ لِلزَّمَان همان لُنگانداختن و تسلیمشدن در برابر گذر عمر و زمان است. یعنى دیگر قبول كردم كه این عمر محدود مىباشد و روزى به پایان مىرسد. حال به پشتوانه همین امر مسلّم، حضرت مىفرمایند: المُدْبِرِ الْعُمْر؛ یعنى پدرى كه عمرش گذشته و سپرى شده و عمر به او پشت كرده و در حال رفتن است؛ رفتنى كه بازگشت ندارد. و این پدر در برابر روزگار تسلیم شده است. تعبیر المُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْر هم شبیه اَلْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ است. البته این تعبیر، مقدارى رساتر و غلیظتر است و این حالت را مجسّم مىكند كه گویا دو نفر در میدان مبارزه و جنگ با هم مىجنگند و یكى مشاهده مىكند كه دیگرى در شُرُف پیروزى است، لذا دستهایش را بالا برده و تسلیم مىشود. حال، همین حالت را انسان در مقابل گذر زمان دارد؛ در حالى كه مایل نیست تسلیم گذر زمان شود و مىخواهد باقى بماند و ابدى باشد، اما در جنگ با زمان، سرانجام شكست خود را مسلّم مىبیند، لذا دستهایش را بالا مىبرد، در برابر زمان و روزگار تسلیم مىشود و مىپذیرد كه این عمر در گذر است. آرى، ما نیز باید بگذاریم و برویم و چارهاى جز این نیست. بنابراین منظور از اَلْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْر، آن كسى است كه در مقابل روزگار دستهایش را به علامت تسلیم بالا برده و پذیرفته است كه این عمر، گذراست و نمىتوان با آن مبارزه نمود.
در ادامه حضرت على(علیه السلام) خود را به عنوان وصیّتكننده این چنین معرفى مىكنند: اَلذَّامِّ لِلدُّنْیَا؛ یعنى این وصیّت از جانب كسى است كه عمرى را سپرى كرده است و با نظر نكوهش به دنیا نگاه مىكند. گویا مىفرمایند: توقع نداشته باشید كه من در این وصیّت، مطالبى را براى شما بگویم كه شما را به زرق و برق دنیا تشویق كند. بلكه از اوّل، بناست كه با نظر نكوهش به دنیا بنگرم و از دنیا بدگویى نمایم. پدرى كه عمرى را سپرى كرده است، ولى از زندگى دنیا خیلى دل خوشى ندارد، چگونه به دیگران بگوید كه قدر زندگى دنیایتان را بدانید و هرچه
مىتوانید لذّت ببرید؟! این گونه نیست. این پدر اینگونه نصیحت مىكند كه دنیا را داراى مقامى ارجمند و لایق خضوع و ستایش ندانید. قائل نباشید. بلكه مىفرماید: من دنیا را نكوهش مىكنم، چون در موقعیّت و مكانى قرار گرفتهام كه مردگان در آنجا بودهاند؛ یعنى در جایى زندگى مىكنم كه كسانى كه قبلا آنجا زندگى مىكردند، الآن مردهاند و اثرى از آنها باقى نمانده است و من نیز به همین زودىها خواهم مُرد. در همین سرزمین و محل سكونت ما، قبلا هزارها انسان زندگى مىكردند و اینك از دنیا رفتهاند. آیا ما كه جاى آنها را گرفتهایم جاودانه زنده و باقى خواهیم ماند!؟ به یقین ما نیز مانند آنها خواهیم مُرد. پس این پدر، پدرى است كه خود را در چنین موقعیتى مىبیند. در جایى كه قافله مردگان از آن عبور كردهاند و او هم یكى از آنهاست. هر كدام مدتى در این منزلگاه توقف كرده، آنگاه بار سفر بستند و رفتند و من هم به دنبال آنها خواهم رفت. بدین جهت در ادامه حضرت در معرفى وصیتكننده مىفرمایند: اَلظّاعِنِ عَنْها غَدا؛ یعنى این وصیّت كسى است كه فردا از این منزلگاه كوچ خواهد كرد. اكنون به طور موقّت در این كاروانسرا توقّفى دارد اما همانند قافلههاى پیشین كه رفتند و جزء مردگان شدند، او نیز خواهد رفت.
با این بیان، موقعیّت وصیّتكننده مشخص مىشود، لذا اگر كسى بخواهد وصیّتكننده را بشناسد، كافى است كه در همین اوصاف و ویژگىها نظر و تأمل نماید تا وصیّتكننده را شناخته و آنگاه در نظر بگیرد كه آیا مفاد آن وصیّت براى او نیز مفید خواهد بود یا خیر؟
حضرت در ادامه سخن، مخاطب وصیّتنامه را این گونه معرفى مىفرمایند: اِلَى الوَلَد الْمُؤَمَّل ما لا یُدْرَكُ، السّالِكِ سَبِیلَ مَنْ قَد هَلَكَ، غَرَضِ الاْسْقَامِ وَ رَهینَة الاَیّامِ وَ...؛ وصیّت من به آن فرزندى است كه آرزوهاى دست نایافتنى دارد و همانند گذشتگان، رو به سوى مرگ در حركت است و هدف آفات گرفتارىهاست و...»
این پدر به فرزندش وصیّت مىكند و حاصل عمرش را به وى تحویل مىدهد. این فرزند، آرزوهایى دارد و تب جوانى در وجودش شعلهور است. مىدانیم كه دوران جوانى دوران
امیدها و آرزوهاست. اگر این امیدها و آرزوها نباشد، در دنیا كسى هیچ فعالیّتى نمىكند. حیات انسان، توأم با آرزوهاست. فعالیّتى كه جوان در دوران جوانى دارد، به خاطر این است كه امید بیشترى دارد. هر قدر به پیرى نزدیكتر مىشود و سالخوردگى و فرتوتى او افزون مىگردد، امیدش كمتر مىشود و فعالیّتش نیز فروكش مىكند. این تعبیر حضرت(علیه السلام)، كه مىفرمایند: اَلسَّالِكِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ، غَرَضِ الاْسْقَام، از جهتى شبیه این تعابیر قرآن كریم است كه مىفرماید: اِنَّ الاْنسانَ لَفى خُسْر(1) ؛ وَ كانَ الاْنسانُ عَجُولاً(2) یا اِنَّ الاْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا(3) كه ممكن است در ذهن افراد زیادى این سؤال جوانه بزند كه آیا این مذمتهایى كه از انسان شده است، شامل معصومین هم مىشود؟ مگر آنها هم عجول و هلوع خلق شدهاند؟! و همین طور سایر اوصاف مذمومى كه در قرآن كریم درباره انسان بیان شده است، چه سان شامل ائمه(علیهم السلام)مىشود؟ جواب این سخنان واضح است. مخاطب این آیات انسان عادى است و این تعابیر صرفنظر از ویژگىهاى خاص الهى و تربیتهایى كه ائمه(علیهم السلام) دارند، بیان شده است؛ یعنى مقتضاى طبیعت انسان این است كه هلوع و عجول و... باشد و نوع انسانها این گونه آفریده شدهاند. البته توجه داریم كه وقتى حضرت مىفرمایند: «من به فرزندى وصیّت مىكنم كه آرزوهایى دارد، امّا به همه آرزوهاى خود نمىرسد» و یا صفات دیگرى را بیان مىكند كه تا حدودى زنندگى و زشتى بیشترى دارد، معنایش این نیست كه امام حسن(علیه السلام) واجد این اوصاف هستند، بلكه مقصود حضرت این است كه من در چنین موقعیّتى هستم و به جوانى كه او هم در چنین موقعیّتى است، نصیحت مىكنم. یعنى خودم را مثل یك انسان عادى فرض مىكنم و فرزند خود را هم مثل یك انسان عادى در نظر مىآورم. از این جهت كه من پدر سالخوردهاى هستم و او هم جوان، و من تجربیاتى دارم كه او ندارد، مىخواهم حاصل تجربیات خود را به وى منتقل كنم. پس واضح شد كه آن دو برداشت، نادرست و هر دو بىمورد است. لذا مىگوییم، حضرت موقعیّت وصیّتشونده را اینگونه ترسیم مىفرمایند كه: ... اَلسَّالِكِ سَبِیل مَنْ قَدْهَلَكَ، غَرَضِ الاَْسْقَام ورَهِینَةِ الاَْیَّامِ وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ وَ ...؛ یعنى مخاطب
1. عصر/ 2.
2. اسراء/ 11.
3. معارج/ 19.
وصیّت راه كسانى را مىپیماید كه آنها از دنیا رفتهاند و هلاك شدهاند. البته این هلاكت، هیچ معناى ارزشى ندارد، بلكه هلاكت در اینجا به معناى مُردن است كلمه «غَرَض» نیز به معناى «هدف و نشانه تیر واقع شدن» مىباشد. طبیعى است كه هر جوانى مشكلات، مرضها و مصیبتهایى پیش رو خواهد داشت كه از هم اكنون چون تیرهایى او را نشانه گرفتهاند. به دیگر سخن، او هدف اسقام و امراض واقع شده و گروگان ایّام است؛ روزگار، او را به عنوان گروگان در اختیار خود گرفته است و مصیبتها مثل تیرهایى او را نشانه گرفتهاند.
در اینجا حضرت، دو تعبیر دیگر جهت معرفى وصیّتشونده بیان مىفرمایند كه موجب شده عدهاى توهّم كنند، مخاطب این وصیّتنامه محمّد بن حنفیّه است و امام مجتبى(علیه السلام) كه شخصى معصوم هستند، مورد خطاب این وصیّت نمىباشند. آن دو عبارت، در این كلام حضرت است كه مخاطب خود را عَبْدُالدُّنْیَا وَ تاجِرُ الغُروُرِ معرفى مىكند. این تعبیر بسیار نامأنوس است. و در نظر ما معنا و مفهوم ارزشى بسیار منفى دارد، در حالىكه منظور بیان، یك معنا و مفهوم تكوینى است. موجودى كه در این عالم است، محكوم عوامل طبیعى این عالم مىباشد و این عوامل، مالك او هستند و او عبد آنها و تسلیم قوانین حاكم بر این جهان طبیعت است. صرف نظر از آن تأییدات الهى و تعلیمات سبحانى، انسان به طور طبیعى به عنوان اینكه انسان است ـ اعم از انبیا و اولیا و سایر مؤمنان ـ تسلیم قوانین طبیعى مىباشد. چنین موجودى تجارتش، تجارت غرور است. چون اگر توجه كنیم كه دنبال چه مىگردد و چه را با چه معامله مىكند و انتظار چه امرى را دارد، در خواهیم یافت كه حقیقت زندگى دنیا به جز غرور و فریب، هیچ نیست. حقیقت زندگى دنیا جز كالاى فریب نیست؛ وَ مَا الحَیَوةُ الدُّنْیَا اِلاَّمَتاعُ الغُروُرِ.(1) وقتى وضعیّت كلى چنین است، هركسى كه با متاع دنیا سروكار دارد، به حكم تكوین تاجر الغرور است. بنابراین سخنان حضرت(علیه السلام) در مقام مذمت مخاطب بیان نشده است كه چون به تجارت غرور مشغول هستید، پس كار بسیار بدى انجام مىدهید، بلكه مقصود این است كه طبع زندگى دنیا این چنین است. و این سخن، بیان واقعیّت تكوینى دنیاست.
1. آل عمران/ 185.
آرى، در مقام موعظه باید اینگونه سخن گفت تا وقتى مخاطب به خود توجه مىكند، ببینند كه تاجر الغرور است و دیگر به این متاع غرور، دل نبندد.
در ادامه حضرت، مخاطب خود، یعنى انسان، را اینگونه توصیف مىكنند كه: وَغَریِمِ الْمَنَایَا وَ اَسیِرِ المَوْتِ وَ حَلیِفِ الْهُمُومِ، و قَریِنِ الاَحْزَانِ وَ رَصَیْدِ الاَْفاتِ وَ صَریعِ الشَهَّواتِ و خَلیفَةِ الاَمْواتِ؛ آدمى وامدار و بدهكار مرگ و بلا و گرفتار چنگال مرگ است و همسوگند و همپیمان غمها و رنجهاست ... آفات و گرفتارىها و مرگ، او را اسیر خود كرده است. بدهكارى است كه طلبكار، دست از او نمىكشد؛ یعنى اجل، طلبكارى است كه هر انسانى را دنبال مىكند، و دست از سرش بر نمىدارد تا طلبش را وصول كند. پس انسان، غریم و بدهكار است؛ بدهكارى كه در چنگال طلبكار ـ مرگ و آفات و بلایا ـ گرفتار شده است.
تعبیر دیگرى كه بعضى آن را مناسب مقام امام حسن(علیه السلام) نمىدانند، این سخن امام على(علیه السلام) است كه حضرتشان(علیه السلام) مىفرمایند: وَ قَرینِ الاَحْزانِ وَ رَصیدِ الاَفَاتِ و صَریعِ الشَّهَوَاتِ؛ تو اى جوان! قرین هموم و همراه حُزنها و اندوهها خواهى بود و آفات و مصائب به تو روى خواهند آورد و اسیر و مغلوب خواهشهاى نفسانى هستى. كسانى كه این تعابیر را مناسب مقام امام حسن(علیه السلام) نمىدانند، مىگویند: در اینجا اینگونه فرض شده است كه گویا امام حسن(علیه السلام) انسانى است كه با شهوتها به مبارزه برمىخیزد و در این مبارزه شكست مىخورد و نقش زمین مىشود. صریع به كسى گفته مىشود كه در مُصارعه و مسابقه كشتى، زمین مىخورد. پس صریع الشهوات؛ یعنى زمین خورده شهوتها، در حالى كه امام حسن(علیه السلام) زمین خورده شهوتها نمىباشند. امّا باید توجه داشت كه این بیان نیز مبیّن یك واقعیّت است. یعنى خداى متعال غرایز را آن چنان بر انسان مسلط كرده است كه انسان به كلى نمىتواند از اینها رها شود. اگر این غرایز نباشند، اصلا زندگى دنیا ادامه پیدا نمىكند. چه آن غرایزى كه موجب بقاى زندگى شخصى مىشود؛ مثل خوردن و آشامیدن، و چه آن غرایزى كه موجب بقاى نوع انسان مىشود؛ مثل غریزه جنسى و چه سایر غرایز، همگى ابزارى هستند كه به وسیله آنها زندگى دنیا ادامه پیدا مىكند. پس خواهناخواه انسان طورى آفریده شده است كه نمىتواند به كلى خودش را از این غرایز رها كند و به همه آنها جواب منفى بدهد. انسان عادى
هرگز چنین كارى را نمىتواند بكند. حالا اگر انسان غیر عادى بتواند چنین كارى را بكند، آن سخن دیگرى است كه اینك در مقام بیان آن نیستیم. سخن و بحث اینجاست كه یك جوان، داراى غرایزى است كه این غرایز بر او مسلط مىشوند و او نمىتواند خود را از چنگ آنها رها سازد. البته توجه داریم كه ارضاى هر غریزهاى نامطلوب نیست، بلكه ارضاى بعضى از غرایز گاهى اوقات واجب مىشود.
وصف دیگر وصیتشونده در لسان على(علیه السلام) خَلِیفَةِ الاَْمْواتِ است؛ یعنى شنوندهاى كه این نصیحتها را مىشنود و مخاطب این وصیّت است، همانند خود وصیت كننده، ساكن مساكن موتى بوده و در همان جایى سكونت گزیده است كه مردگان در آنجا بودند و زندگى مىكردند. پس این كسى هم كه این وصیّت را مىشنود، او هم جانشین مردگان است. من و شما هم به عنوان مخاطبان این وصیت باید توجه داشته باشیم كه این جایى كه قرار گرفتهایم، جایى نیست كه انسان بتواند تا ابد در آنجا زنده بماند.
تمام آنچه بیان شد در مقام معرفى وصیّتكننده و وصیّتشونده بود كه خود نیز حاوى نكتههاى آموزنده خاصى است.
بعد از معرفى وصیتكننده و بیان ویژگىهاى مخاطب وصیّت، اینك حضرت(علیه السلام)به بیان انگیزه وصیّت و رابطه بین وصیّتكننده و وصیّتشونده پرداخته، مىفرمایند: امّا بَعْدُ، فَاِنَّ فیما تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبارِ الدُّنْیا عَنِّى وَجُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَىَّ و اِقْبالِ الاَخِرَةِ اِلَىَّ، ما یَزَعُنِى عَن ذكْرِ مَنْ سِواىَ، وَ الاِْهْتِمامِ بِما وَرائِى ...؛
وقتى متوجه شدم كه دنیا به من پشت كرده و عمر من سپرى شده و آخرت به من روى آورده است، این امر باید مانع توجه من به دیگران شده و اجازه ندهد كه من به فكر دیگران باشم؛ مىبایست فقط به فكر خود باشم و به چیزهاى دیگر اهتمام و توجه نداشته باشم، امّا چه كنم كه تو را نمىتوانم فراموش كنم؛ چرا كه وقتى به خودم توجّه مىكنم و به فكر خودم مىافتم كه دیگر آخرِ زندگى است ـ به خصوص وقتى كه توجه پیدا مىكنم كه آخرتى در پیش
دارم و زندگى ابدى در انتظار من است و باید همگى را فراموش كنم و اهتمامى به دیگران نداشته و سخت به خود بیندیشم ـ در همین حال كه من به فكر خودم هستم، باز از تو غافل نیستم.
به بیانى دیگر وقتى به جاى همّ خودم، همّ مردم در دل من جایگزین مىشود و منحصراً همین همّ ظهور مىكند، و فكرم صادقانه با من سخن مىگوید و به طور صحیح بر من نمایان مىشود و جلوه مىنماید و مرا از هواى خودم منصرف مىكند و كار خالص خودم براى من زُلال مىشود و از آلودگىها و كدورتها پاك مىگردد، در چنین حالى باز هم تو را بخشى از خودم مىیابم. حضرت اینگونه با مخاطب خود ارتباط دارد كه مىگوید وقتى به طور خالص، فقط به فكر كار خودم هستم و اندیشه من بهگونهاى حقیقى و جدّى و به دور از هر شوخى و بازى ـ كه هیچگونه دروغى همراهش نیست؛ صدقٌ لا یَشوُبُه كذب ـ نمود پیدا مىكند، در چنین حالتى نه تنها تو را بخشى از خودم مىیابم، بلكه حتى تو را تمام خودم مىبینم.
صرفنظر از اینكه وجود ائمه صلواتالله علیهم نور واحد و یك حقیقت هستند، از آن جهت كه پدرى با فرزند خود همصحبت است، ابتدا فرزند را بخشى از وجود خودش مىبیند كه تكویناً از او جدا شده است و حكم نیمهاى از وجود او را دارد و وقتى توجه پیدا مىكند كه خودش از دنیا خواهد رفت و فرزند او جانشین اوست، چنین تصور مىكند كه گویا، این خودش مىباشد كه در فرزندش باقى مانده است. پس در آن زمان، فرزند را تمام وجود خویش و خود را در او باقى مىبیند. امّا حضرت(علیه السلام) به این دلیل اینگونه سخن مىگوید كه نظر شنونده را جلب نماید كه من به تو علاقمندم و نهایت خیرخواهى و دلسوزى را نسبت به تو دارم تا جایى كه هر چه براى خودم مىخواهم، براى تو نیز مىخواهم: حَتَّى كَاَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِى؛ گویا اگر مشكلى براى تو پیش بیاید، این مشكل براى من پیش آمده است. آن چنان تو را با خودم یكى مىبینم كه اگر مرگ به سراغ تو آید، آن را مرگ خودم مىبینم. پس هرچه را براى خودم مهم مىشمارم، همان را براى تو نیز مهم مىدانم.
همانگونه كه مىدانید، در زندگى امورى وجود دارند كه انسان براى آن اهمیّت زیادى قایل است، در حالى كه نسبت به امور دیگر بىتفاوت بوده، وجود و عدم آنها براى او مساوى است
و گویا هیچ اهمیّتى ندارند. با وجود این، حضرت مىفرمایند: آن چیزهایى كه براى خودم جنبه حیاتى داشته و اهمیّت دارند، براى تو نیز مهمّ مىدانم. حالا كه من چنین حالتى دارم و تو را نیز در چنین حالى یافتم، كَتَبْتُ إِلَیْكَ كِتابى هذا مُسْتَظِهَراً بِهِ اِنْ أَنَا بَقیتُ لَكَ اَوْ فَنَیْتُ؛ این نامه را براى تو مىنویسم و آن را پشتوانه و پناهگاهى براى تو قرار مىدهم تا چه من باقى باشم و چه از این دنیا بروم از این نامه استفاده كنى؛ چرا كه این نامه، حاصل عمر من است كه اینك در دسترس تو مىباشد.