بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
فَاُوصِیْكَ بِتَقْوىَاللّهِ یا بُنَیَّ وَ لُزوُمِ أَمْرِهِ، وَ عِمارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ، وَالاِْعْتِصامِ بِحَبْلِهِ، وَأَیُّ سَبَب أَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَكَ وَ بَیْنَاللّهِ جَلَّ جَلالُهُ إِنْ أَخَذْتَ بِهِ.
اى پسرم! تو را سفارش مىكنم به پرهیزگارى و پرواى از خداوند و ملازمت امر و فرمان او و این كه دل خود را با یاد خدا آباد سازى و به ریسمان [اطاعت و بندگى] او چنگ زنى! چه وسیله و سببى محكمتر از آن رشته پیوندى كه بین تو و خداست، [البته] اگر به آن وسیله دست بیاویزى و چنگ بزنى؟(1)
همانگونه كه گذشت، حضرت(علیه السلام) در این پندنامه الهى مخاطب خود را با ویژگىهاى خاصّى معرفى مىفرمایند و براى وصیّتكننده و وصیّتشونده، اوصافى را برمىشمارند كه اینگونه سخن گفتن موجب مىشود تا دیگران هم خود را مشمول این اوصاف بدانند و مورد خطاب این وصیتنامه بشمارند، از طرفى پى مىبرند كه این وصیّت را از چه كسى مىشنوند و وصیّتكننده با وصیّتشنونده، چه رابطه و نسبتى دارد و از چه روى اقدام به این وصیّت نموده است؛ چرا كه بیان این رابطه و نسبت، موجب مىشود تا مخاطب و شنونده وصیّت، نهایت و عمق ارتباط عاطفى و عقلانى را با وصیّتكننده برقرار كند و مطمئن شود كه وصیّتكننده یقیناً خیرخواه اوست. این مطلب، خود نكتهاى است كه در پذیرفتن موعظه و نصیحت، بسیار مؤثر است. اینك بعد از كسب اعتماد و اطمینان مخاطب، حضرت با بیان ارزشهاى حقیقى، ساخت دل و ذهن هر دلداده سلیمالعقلى را منوّر مىسازد.
1. این قسمت از وصیّتنامه در برخى كتب با اندكى اختلاف نسخه نقل شده كه به لحاظ عدم تغییر كلى در معنا از نقل آن بىنیاز هستیم.
اینك حضرت(علیه السلام) خلاصهاى از وصایا را به صورت فشرده ذكر مىكنند كه این نیز یكى دیگر از انبوه ویژگىهاى خاص و منحصر به فرد این وصیّت است كه در هر ویژگى آن، چندین نكته تربیتى نهفته است. یكى از آن نكات این است كه وقتى انسان فرصت ندارد همه این وصیت طولانى و بلند را مطالعه كند، خلاصهاش را كه كمتر از یك صفحه است مىخواند و به مفاد آن پى مىبرد. به علاوه، وقتى آدمى از ابتدا از خلاصه مطالب یك كتاب و رساله آگاه باشد، با آمادگى بیشتر و بهترى به درك تفصیلى مطالب مىشتابد و در ذهن خود آنها را جاى مىدهد. به هرحال، در ابتدا یك سلسله موعظههاى كوتاه و فشرده، ایراد شده كه تقریباً مطالب و سخنان بعدى، توضیح و تفصیل همین مطالب فشرده است. در این مواعظ كوتاه و فشرده حضرت(علیه السلام) بر روى سه ارزش اساسى و بنیادین در زندگى انسان تأكید مىفرمایند كه عبارتند از: تقوا، یاد و ذكر خدا، چنگ زدن به ریسمان الهى.
روشن است كه مخاطب این وصیّت، شخصى بیگانه با معرفت الهى و اسلامى و و محروم از ایمان نیست، بلكه فرض كلام بر این است كه مخاطب این وصیّتنامه، هرچند هنوز تربیت كامل نشده، امّا به خدا ایمان دارد و اسلام را نیز قبول نموده و عقاید اصلى و ضرورى را پذیرفته است. از همین روى وصیّت را از آن جا شروع نمىكند كه باید بدانى خدایى هست و باید او را شناخت و عبادت نمود. البته در آینده راجع به خداشناسى مطالبى بیان خواهد شد، ولى چون فرض سخن بر این است كه مخاطب به خدا و اصول اساسى و ضروریات دین اعتقاد دارد، دیگر در مواعظ كوتاه سراغ خداشناسى نرفته است، بلكه ابتدا به تقوا سفارش مىكنند. تقوا، محور اصلى مطالب و مواعظ همه كتب آسمانى و توصیههاى بزرگان و انبیا و اولیا است. به طورى كه گویا هر كسى مسؤولیت امامت را بر عهده مىگیرد و با مردم صحبت مىكند ـ هر چند براى مدتى كوتاه ـ باید در صحبت خود مردم را به تقوا سفارش كند، همچنان كه در هر یك از خطبههاى نماز جمعه و هر نماز دیگرى كه خطبه دارد، امام جمعه باید مخاطبان را به تقوا سفارش نماید و وصیّت به تقوا، ركن آن خطبه محسوب مىشود، به گونهاى كه اگر خطبهاى این موعظه و سفارش به تقوا را نداشته باشد ناقص تلّقى مىشود.
در آیات كریمه فراوانى از قرآن، به صور مختلف لفظ تقوا و یا مشتقات آن وارد شده است. یكى از بزرگترین ارزشها در نظام ارزشى اسلام، یا بگوییم محور همه ارزشها، تقواست. حضرت حق جل جلاله مىفرماید: اِنَّ اَكْرَمْكُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقیكُم(1)؛ ملاك كرامت و ارزشمندى در پیشگاه خدا، تقواست كه هیچ بدیل و جانشینى ندارد. بنابراین به طور طبیعى اوّلین مطلبى كه توجه مخاطب این وصیّتنامه را به خود جلب مىكند، باید چیزى باشد كه محور همه وصایا و مواعظ است؛ یعنى همان تقوا.
درباره تقوا به مناسبتهاى مختلفى بحث كردهایم. لذا در اینجا فقط اشاره مىكنیم كه حضرت مىفرمایند: فَاُوصِیكَ بِتَقْوَىاللّهِ و لُزُومِ اَمْرِهِ؛ تو را به تقوا و ملازمت امر خداوند سبحان سفارش مىكنم. تقوا اطلاقات متعدد و معانى مختلفى دارد. در بعضى موارد تقوا به معناى اجتناب از گناهان مىباشد و در موارد دیگر مقصود از تقوا، رعایت همه احكام شرعى، اعم از واجبات و محرمات است. اگر منظور از تقوا فقط اجتناب از گناهان باشد، در این صورت باید گفت عبارت لُزُومِ اَمْرِه به عبارت تَقْوَى اللّه عطف شده و دو عبارت، معطوف به یكدیگر مىباشند. لذا معطوف و معطوفٌعلیه متباین خواهد بود؛ زیرا در این صورت مقصود از تقوا، فقط ترك گناهان و پرهیز از معاصى است و منظور از لُزُومِ اَمْرِه رعایت وظایف الهى و واجبات و تكالیفى است كه آدمى باید به آنها پایبند باشد. در واقع تقوا یعنى ترك منهیّات و لُزُومِ اَمْرِهِ یعنى انجام وظایف و واجبات. امّا اگر معناى عام تقوا ـ كه شامل انجام وظایف و ترك منهیّات هر دو مىشود ـ منظور باشد، در این صورت عبارت لُزُومِ اَمْرِه، عطف خاص بر عام خواهد بود. یعنى ابتدا به مطلق تقوا سفارش مىفرمایند و بعد به خصوص لُزُومِ اَمْرِه؛ ملازم امر خدا و تكالیف او بودن، توصیه مىنمایند تا آنچه را فرمان او است دقیقاً رعایت كنیم.
البته این احتمال ضعیف هم وجود دارد كه مقصود از كلمه امر در اینجا امر تشریعى نیست، بلكه امر به معناى كار مىباشد. اَمْرُاللّه یعنى كار خدا. و چون در نسبت دادن، كمترین ملازمه و ارتباط كافى است، لذا در اینجا لُزُومِ اَمْرِه یعنى ملازم كارهاى خدایى باشید و كارى را
1. حجرات/ 13.
كه رنگ خدایى ندارد رها كنید. به هرحال اولّین وصیّت و سفارش حضرت(علیه السلام) این است كه، تقوا را رعایت كن و این كلام جامع، شامل تمام ارزشهایى مىشود كه در اسلام و در همه ادیان الهى معتبر است.
حضرت على(علیه السلام) از آن روى نخست ما را به تقوا سفارش مىكنند كه، تقوا محور همه ارزشهاست. و افزون بر آن، اگر روحیه تقوا و خداپروایى در نهاد آدمى وجود نداشته باشد؛ یعنى مواظب نباشد كه احكام الهى را رعایت كند و واجبات را انجام بدهد و محرمات را ترك كند، راه به جایى نمىبرد. انسانى كه حالت بىبند و بارى و بىمبالاتى و بىتفاوتى بر او حاكم باشد، در زندگى خود سردرگم بوده و راه به جایى نمىبرد. اوّلین شرط در مسیر تكامل آن است كه آدمى، براى اعمال و رفتار خود معیار و ضابطهاى در اختیار داشته باشد و هواهاى نفسانى خود را تحت كنترل بگیرد. آدمى براى ترقى و تعالى، باید طغیان و سركشى و بىبند و بارى را رها كند، والاّ مادامى كه پیرو هواى نفس خود باشد و هرچه دلش مىخواهد انجام دهد، هرگز به جایى نمىرسد. پس قدم اوّل این است كه خودش را كنترل كند. گویا از همین روست كه وصیّت اول حضرت(علیه السلام) رعایت تقوا مىباشد.
دوّمین وصیّت اساسى، حضرت على(علیه السلام) ذكر و یاد خداوند است كه موجب آبادى قلب مىگردد، لذا سفارش مىفرماید: وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ؛ قلب خود را با ذكر و یاد خدا آباد ساز. چنان كه ملاحظه خواهید نمود، در ادامه این وصیّت الهى مباحث و جملاتى خواهد آمد كه محور همه آنها را قلب تشكیل مىدهد و در اینجا ابتدا راجع به «عمارت قلب» صحبت مىفرماید. گویا اینگونه فرض شده كه قلب هم مىتواند آباد یا ویران باشد. از این جملات گهربار استفاده مىشود كه قلب، یك حیات و موت مخصوص به خود دارد. این از عجایب است كه قلب هم باید یك نوع حیات، و یك نوع مرگ داشته باشد، همانگونه كه قلب باید آرامش داشته و بعضى از مشكلات را بپذیرد و برخى از حقایق را باور نماید. طبیعى است كه هیچ كس نمىخواهد وجودش بىثمر و عاطل و باطل، و همانند صحراى بایر، بىآب و علف و
لم یزرع باشد. انسان مىخواهد، وجودش منشأ اثر باشد. دوست دارد حیات داشته باشد، رشد و نمو بكند و میوه و ثمر بدهد. قلب انسان هم مانند یك سرزمین آباد مىتواند آبادانى داشته باشد و در مقابل ممكن است همانند یك شهرِ ویران و سرزمین بایر باشد. به تعبیر دیگر، هم مىتواند به صورت یك خانه آباد و یا كاخى مجلّل در بیاید و هم مىتواند مانند یك مخروبه و به ویرانهاى تبدیل شود. این مسألهاى است در اختیار خود انسان كه دل خود را به صورت ویرانه و زمینى بایر درآورد یا آن را به كاخى مجلّل و سرزمینى آباد و حاصلخیز تبدیل كند و محصولاتى مطلوب از آن برداشت نماید. به هرحال حضرت(علیه السلام) به اجمال مىفرمایند: باید قلبت را آباد كنى! البته حضرت(علیه السلام) در چشماندازى اندك به راه آبادانى قلب اشاره مىكنند كه آبادانى قلب به این است كه به «یاد خدا» در آن باشد. اگر یاد خدا در دل نباشد، دل ویرانه مىشود؛ مثل یك مخروبه یا یك زمین بایر، كه حاصلى از آن به عمل نمىآید. پس باید بدانیم كه دل، موجودى است و حقیقتى دارد كه با «یاد خدا» آباد مىشود و اگر «یاد خدا» در دل نباشد، ویران مىگردد. البته بحث از حقیقت دل مناسب این مقام نیست تا به آن بپردازیم كه چگونه چیزى است و به چه لحاظ به روح انسان و قواى روحى انسان «قلب» اطلاق مىشود.(1)در هر صورت مواظب باشید و دل خود را آباد كنید و نگذارید ویران شود. و راه آن این است كه «یاد خدا» را در دل خود زنده نمایید.
حضرت در سومّین وصیّت بنیادین خود مىفرمایند: وَ اعْتَصِموُا بِحَبْلِهِ؛ به ریسمان خداوند چنگ بزنید.
معناى فارسى اعتصام، همان چنگ زدن مىباشد. یعنى آن گاه كه انسان به چیزى مىچسبد و چنگ مىزند، این حالت را اعتصام مىگویند. البته گاهى به جاى اعتصام، «استمساك» و یا «تمسّك» هم به كار مىرود؛ مثلا در این آیه مبارك حضرت حق جل جلاله به استمساك تعبیر كرده و مىفرماید: فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى(2)، كه استمساك همان مفهوم اعتصام را افاده
1. براى اطلاع بیشتر مىتوانید به كتاب «اخلاق در قرآن» جلد 1، صفحات 239ـ 266 نوشته استاد مصباح مراجعه كنید.
2. بقره/ 256.
مىكند. لفظ «حبل» هم به معناى «ریسمان» است. امّا نكته قابل بررسى این است كه انسان چه زمانى به ریسمانى مىچسبد و چنگ مىزند؟ و چه وقتى احساس مىكند كه باید ریسمانى را بگیرد و به آن بچسبد؟ انسان، هم آنگاه كه مىخواهد صعود كند، به ریسمانى چنگ مىزند و به كمك آن بالا مىرود و هم آنجایى كه معلّق و در حال سقوط است و یا مىترسد سقوط كند، به چیزى مانند ریسمان مىچسبد كه مبادا سقوط كند. پس آن جایى كه انسان احساس خطر مىكند، به چیزى مانند طناب احتیاج دارد تا به وسیله آن خود را از خطر سقوط نجات دهد. چون مىداند اگر به این ریسمان بچسبد، سقوط نمىكند. همینطور آن وقتى كه مىخواهد تكامل پیدا كند نیازمند وسیلهاى است كه به كمك آن مدارج كمال را طى نماید. پس وقتى امر مىفرمایند كه به ریسمانى بچسبید و چنگ بزنید، معنایش این است كه شما در یك موقعیت خطرناك و در معرض هلاكت قرار گرفتهاید و در حال انحطاط و سقوط مىباشید و اگر مىخواهید از این خطر رهایى پیدا كنید، باید به چیز محكمى كه وسیله نجات شماست چنگ بزنید، كه اگر این كار را نكنید سقوط خواهید كرد. پس وقتى چنین دستورى به انسان داده مىشود كه به «حبل الهى» چنگ بزن، در وهله نخست به انسان هشدار مىدهد كه در موقعیتى خطرناك قرار دارى و مواظب باش كه سقوط نكنى. گویا مثل كسى است كه بین زمین و آسمان قرار گرفته و در حال سقوط است و لذا هشدار مىدهد. معمولا چنین حالتى براى ما پیش نیامده كه از یك مكان خیلى مرتفع سقوط كنیم و یا به طور معلّق بین آسمان و زمین قرار بگیریم و یا خطر خیلى بزرگى را تجربه كنیم. به هرحال حالت وحشتناكى است كه انسان خود را بین زمین و آسمان و یا درون یك دره هولناكى كه هیچ چیز نمىتواند از سقوط او جلوگیرى كند، مشاهده نماید. در آن زمان، وحشت عجیبى انسان را فرا مىگیرد و از عمق جان، احساس مىكند كه باید به جایى بچسبد؛ مثلا اگر در اتومبیل هست مىخواهد به جایى بچسبد تا شاید از خطر محفوظ بماند و یا اگر مىبیند كه از مكان بلندى در حال سقوط است مىخواهد وسیلهاى وجود داشته باشد تا آن را در دست گرفته و جان خود را نجات دهد.
شخص مؤمن باید همیشه احساس كند كه در معرض خطر است؛ چرا كه زیر پاى او جهنم و
درّهاى است كه هر لحظه ممكن است در آن سقوط كند. او در فضایى معلّق است كه یك طرفش ملكوت و رحمت الهى و طرف دیگر آن سقوط در عذاب ابدى است و هیچ ضمانتى براى سقوطنكردن وجود ندارد. پس آدمى در لبه پرتگاه چنین درّهاى است؛ درّهاى كه تا ابد براى انسان عذاب را به دنبال مىآورد. اگر واقعیت چنین بود كه با مردن همه چیز تمام مىشد، خیلى مشكل نداشتیم. امّا واقعیت این است كه آدمى با یك لغزش اندك به یك شكنجه ابدى كه هرگز تمام شدنى نیست، مبتلا مىشود. براى بسیارى از مردم وقتى گرفتارى و یا دشوارى پیش مىآید، آرزوى مرگ مىكنند و مىگویند: كاش مىمردیم و این گرفتارى را نمىدیدیم! صرفنظر از اینكه او هرگز به بعد از مرگ فكر نمىكند كه چه پیش مىآید؟ و چه خبر است؟ و چه بر سر او خواهد آمد؟ امّا همین كه این دردهاى شدید را احساس مىكند، آرزوى مرگ مىنماید. حتى آنهایى كه معتقد به خدا هستند مىگویند: خدایا مرگ ما را برسان كه دیگر نمىتوانیم تحمّلكنیم! چون نمىتوانند این دردهاى سخت را به جان بخرند و به قضاى الهى راضى باشند. از آنجا كه تحمّل این درد و قبول این صبر خیلى سخت است، مرگ را آرزو مىكنند. چون استقامت خود را در مقابل دردها و گرفتارىهاى این دنیا از دست دادهاند و توان صبر بر قضاى الهى را از كف دادهاند، مرگ را آسانتر مىپندارند و آرزومند آن مىشوند. و یا حداقل اینگونه تخیّل كنند كه تحمّل مرگ و حوادث بعد از مرگ از این درد آسانتر و راحتتر است.
قرآن كریم در مقام بیان دردهاى ابدىِ روز قیامت كه هرگز تمام شدنى نیست، از زبان حال اهل جهنم و مبتلایان به این دردها مىفرماید: وَ نادَوْا یا مالِكُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّكَ ...(1)؛ یعنى رو به مالك دوزخ مىآورند و مىگویند: كارى بكن كه خدا مرگ ما را برساند! آنقدر از عذاب به تنگ مىآیند كه به مالك دوزخ التماس مىكنند كه تو از خدا بخواه تا خدا مرگ ما را برساند، بلكه بمیریم و نجات پیدا كنیم، كه البته آنها در جواب مىشنوند: اِنَّكُمْ ماكِثُون(2)؛ اینجا دیگر از مرگ خبرى نیست و شما براى همیشه در جهنم بوده، جاودانه در عذاب الهى خواهید ماند. در هر صورت باید توجه داشته باشیم كه بسیارى از مشكلات دنیوى و اخروى ما، مولود غفلت و
1. زخرف / 77.
2. زخرف/ 77.
بىتوجهى است و چون غرق در غفلت هستیم هرگز احساس درد و خطر نمىكنیم و ذرّهاى توجّه نداریم.
امام خمینى(رحمه الله) در كلمات خود بعضى از واژهها را زیاد به كار مىبردند؛ از آن جمله همین كلمه «توجه» است. اگر در كلمات و مواعظ امام خمینى(رحمه الله) دقت كرده باشید، مىبینید كه ایشان مكرر مىگویند: «آقایان توجه داشته باشید و عنایت بفرمایید...». پس اگر از واژه «توجه» زیاد استفاده مىكنند، سرّى دارد؛ چرا كه بسیارى از مشكلات، از رهگذر بىتوجهى و غفلت رخ مىدهد. اگر توجه داشته باشیم كه هر لحظه امكان دارد در دریایى از آتشِ ابدى سقوط كنیم دیگر آرامش از ما سلب مىشود و نمىتوانیم با آرامش در این دنیا زندگى نماییم. اگر آدمى مقدارى دقیقتر فكر كند و این حالت را براى خود مجسّم نماید، روحیّهاى براى او پیدا مىشود كه بسیار كارساز خواهد بود. آن گریههاى اولیاى خدا، آن دعاى ابوحمزه و سایر مناجاتها، از كسى بر مىآید كه آن توجهات را پیدا كرده باشد. اگر ذرّهاى توجه پیدا شود، آن نالهها هم پیدا مىشود. بنابراین اگر ما احساس درد نمىكنیم، از این روست كه توجّه نداریم كه با چه خطرهایى مواجه هستیم. اگر آدمى توجّه نماید و پى ببرد كه زندگى دنیا براى انسان، مثل معلّق شدن در فضایى است كه همیشه دریایى از آتش زیر پاى او شعلهور است و این دریاى آتش از شهوات خود آدمى شعله مىگیرد، اوّل چیزى كه به فكر او خطور مىكند و از درون، قلب وى را بىقرار مىسازد این است كه دل را به جایى گره زند و به جایى دست بیاویزد و چارهاى بیندیشد تا در این درّه سقوط نكند. این مهمترین چیزى است كه بعد از توجه، براى انسان پیش مىآید. اگر این حالت را درست تصور كنیم، ضرورىترین كارى كه انسان باید انجام دهد، همان «اعتصام بحبلالله» است. قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) به صورتهاى مختلف این حالت دردآلود و غمانگیز را بیان كردهاند و داروى آن را نیز معین فرمودهاند؛ همانند تعبیر اعتصام بحبلالله و یا تعبیراتى مانند فَقَدِ اسْتَمْسِكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى(1) و یا و مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ اِلىاللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى(2).
1. بقره/ 256.
2. لقمان/ 22.
لفظ «عروة» به معناى دستگیره است و در مصداق، آن جایى را گویند كه آدم دستش را محكم به آن مىگیرد تا نیفتد و سقوط نكند. اگر به دستگیرههاى ظروف و كوزهها و مانند اینها «عروة» مىگویند، از همین روست كه ما آنها را در دست مىگیریم. ولى آدمى چیزى را براى امنیّت و سقوط نكردن در دست مىگیرد كه «وثقى» باشد؛ یعنى مورد اعتماد بوده و استحكام آن از هر چیز دیگرى بیشتر باشد. واضح است كه وقتى فردى در حال سقوط است به طناب و یا دستگیره و یا هر وسیله دیگرى كه محكم مورد اطمینان است چنگ مىزند؛ به چیزى كه وى را از سقوط حتمى، نجات قطعى مىبخشد. این نیاز، یك نیاز فطرى است. اگر آدمى توجه كند، این نیاز را احساس كرده و در پى وسیلهاى كه آن نیاز را تأمین و ارضا كند، به تكاپو مىافتد. خداى متعال هم انسان را متوجه ساخته و به او مىگوید: براى برطرف ساختن این خطر باید به ریسمان محكمى دستآویزى كه مایه نجات تو باشد و این، همان ریسمان الهى است كه تو را نجات مىدهد. ریسمانهایى كه مثل تار عنكبوتند، قابل اعتماد نیستند. اگر مىخواهى به سعادت برسى، با تار عنكبوت نمىتوان رسید. اگر مىترسى سقوط كنى، با چسبیدن به تار عنكبوت نجات پیدا نمىكنى؛ چرا كه وَ اِنَّ اَوْهَنَ الْبیُوتِ لَبَیْتُ العَنْكبوُت(1). تأثیر دنیا و اسباب موجود در آن، در نجات آدمى، شبیه تأثیر تار عنكبوت است. فقط یك سبب و وسیله نجات وجود دارد كه مؤثر و شكستناپذیر است و این سبب، همان ریسمان الهى است كه هرگز پاره و گسسته نمىشود و كسى نمىتواند آن را قطع كند. در واقع، این ریسمان محكم و قابل اعتماد همان رابطهاى است كه انسان با خدا دارد. اگر این رابطه را بشناسد و تقویت كند، به ریسمانى چنگ زده كه گسستنى نیست. قرآن مىفرماید: لاَ انْفِصامَ لَها(2)؛ این ریسمان، گسسته و قطع نمىشود. اما اگر به ریسمان دیگرى چنگ بزند، دیر یا زود گسسته مىشود. البته ریسمانهاى غیر الهى همیشه زود و سریع قطع مىشود، ولى ما بعضى امور زودگذر را طویل المدت مىپنداریم، در حالى كه در مقیاس الهى همه چیز زود است؛ اِنَّهم یَرَوْنَهُ بَعیِداً وَ نَرَیهُ قَرِیبا(3). به هرحال براى رسیدن به خواستهها، اسباب دنیوى فراوانى وجود
1. عنكبوت/ 41.
2. بقره/ 256.
3. معارج/ 6.
دارد كه مىپنداریم آنها ما را به خواستههایمان مىرساند و از خطر نجات مىدهند، غافل از آن كه فقط یك سبب و آن، همان سبب الهى ـ راه خدا ـ است كه ما را نجات مىدهد.
البته راه خدا مىتواند مصادیق متعددى داشته باشد. از همین رو تعبیر حبل الله در آیه شریف: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعا(1)، به صورتهاى مختلفى تفسیر شده است كه در واقع جملگى مصادیق حبلالله مىباشند. یكى از مصادیق حبلالله، قرآن است و دیگرى اسلام و یكى هم اهلبیت(علیهم السلام) مىباشد همانگونه كه ولایت ائمه اطهار نیز از مصادیق حبل اللّه ذكر شده است. پس اگر حبلاللّه به این انوار مقدس و قرآن كریم و اسلام تفسیر شده است، مقصود همه اینها ارائه مصداق است و منظور همان ارتباط با خداست. اگر انسان بخواهد نجات یابد باید با خدا ارتباط پیدا كند. در آنجایىكه اهلبیت(علیهم السلام) سخنى را بیان كردهاند، پذیرفتن آن و توجّه به آن، همان ارتباط با خداست. در آنجایى كه مطلبى از قرآن به ما رسیده است، پذیرفتن آن مطلب و عمل كردن به آن، همان اعتصام بالقرآن و ارتباط با خداست. خلاصه هرچه به او ارتباط دارد، مصداق رابطه با خداست. حبل هم در اینجا نقش رابطه را دارد كه، چیزى را از مبدأ به مقصد پیوند مىدهد. گاهى به جاى «حبل»، «سبب» به كار مىرود كه «سبب» نیز به همین معناست. «سبب» در لغت به معنى «ریسمان» و «رابطه» است. یعنى وسیلهاى كه چیزى را به چیز دیگر وصل مىكند و حقیقت معناى «سبب» همین مفهوم است. شاید این كلام خداوند سبحان كه مىفرماید: وَابْتَغوُااِلَیْهِ الْوَسیلَة(2)، معناى عامى داشته باشد كه «سبب» و «حبل» را شامل مىشود و توسّل به ائمهاطهار(علیهم السلام) نیز یكى از مصادیق وَابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسیلَة است؛ یعنى براى ارتباط با خدا باید راهى را بجوییم. این راه، همان راهى است كه خدا قرار داده است تا بدان وسیله آن ارتباط برقرار گردد. در واقع، براى نجات باید بهترین وسیله را جستجو نمود.
بر همین اساس است كه حضرت بعد از عبارت وَالاْعْتِصامِ بِحَبْلِاللّه، مىفرماید: واَىُّ سَبَب اَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَكَ و بَیْنَاللّهِ جَلَّ جَلالُه؛ كدامین وسیله از آن وسیلهاى كه تو را با خدا پیوند دهد محكمتر است؟! آرى، ما ناچاریم به وسیلهاى توسل پیدا كنیم و به ریسمانى چنگ بزنیم
1. آل عمران/ 103.
2. مائده/ 35.
تا هدایت یابیم، و كدامین ریسمان محكمتر از آن ریسمانى است كه بین تو و خداست؟ اصل وجود تو عین ارتباط با خداست. اگر اراده خدا و ارتباط با خدا نباشد، تو و همه عالم مگر چه هستید؟ اصل و بنیان وجود شما از لحاظ تكوین به خدا بسته است. همه هستى به اراده او بسته است. چه رابطهاى محكمتر از این وجود دارد؟ و چه چیزى اعتبارش بیشتر و ارتباطش كاملتر از رابطه انسان با خداست تا انسان از آن طریق به مقصد خود برسد؟
بنابراین حضرت(علیه السلام)، اوّل به تقوا امر فرمودند، بعد «ذكر و یاد خدا» را سفارش نمودند و در نهایت هم ما را به این نكته توجّه مىدهند كه انسان راهى ندارد جز اینكه رابطه خود را با خدا تقویت كند تا بتواند خود را از خطرها حفظ نماید و خداست كه او را نگه مىدارد. البته خدا از روى جبر كسى را نگه نمىدارد. بلكه اگر انسان به او اعتصام نمود، آنگاه او را مصون خواهد داشت. این سنّت و ناموس الهى است؛ چون این عالم، عالم جبر نیست. بناست كه هر كسى راه سعادت خود را، خود انتخاب كند. اگر استقبال نمودى و به این ریسمان خدا چنگ زدى، تو را حفظ مىكند. اما اگر عقب رفتى، او با اصرار به سراغ تو نمىآید و جبراً تو را به سوى هدایت نمىكشاند. اگر خداوند مىفرماید: لَوْ شاءَ لَهَدَیكُمْ اَجْمَعین(1)؛ لفظ «لو» در این جا براى امتناع است؛ یعنى «لو امتناعیه» است و به این معناست كه خدا به اجبار نمىخواهد كسى را هدایت كند. اگر مىخواهى هدایت شوى باید دست خودت را به سوى او دراز كنى تا دست تو را بگیرد و تو را هدایت كند. در این عالم همه دستشان را به سوى این و آن دراز مىكنند، ولى فراموش كردهاند و یا نمىدانند كه دستشان را به سوى چه كسى باید دراز كنند و به چه چیزى باید چنگ بزنند: اَىُّ سَبَب اَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَكَ وَ بَیْنَ اللّهِ اِنْ اَنْتَ اَخَذْتَ بِهِ اگر انسان به ریسمان الهى چنگ بزند، به محكمترین وسیله نجات دست پیدا كرده است و اگر حبلاللّه و رابطه با خدا را رها كند، خود مقصر است.
گر گدا كاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟
باید از خدا خواست كه توفیق اعتصام به حبلالله را به همه عنایت بفرماید.
1. انعام/ 149.