بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
یا بُنَیِّ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ قَدْ عُمِّرْتُ عُمْرَ مَنْ كانَ قَبْلِى، فَقَدْ نَظَرْتُ فِى أعمارِهِمْ و فَكَّرْتُ فِى أخْبارِهِمْ، وَ سِرْتُ فِى آثارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ، بَلْ كَأَنِّی بِمَا انْتَهى إلَیَّ مِنْ اُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إلى آخِرِهِمْ، فَعَرفْتُ صَفْوَ ذلِكَ مِنْ كَدَرِهِ، وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، وَ اسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْر نَخیلَهُ، وَتَوَخَّیْتُ لَكَ جَمیلَهُ، وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ، و رَأیْتُ حَیْثُ عَنانِى مِنْ أَمْرِكَ ما یَعْنِى الوالِدَ الشَّفیقَ، و أجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِكَ أَنْ یَكُونَ ذلِكَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمْرِ وَ مُقْتَبِلُ الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلیمَة وَ نَفْس صَافِیَة، وَ أَنْ اَبْتَدِئَكَ بِتَعْلیمِ كِتابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأویلِهِ وَ شَرایِعَ الاِْسْلامِ وَ أحْكامِهِ وَ حَلاَلِهِ وَ حَرامِهِ لا اُجاوِزُ بِكَ ذلِكَ إلى غَیْرِهِ، ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ مَا اخْتَلَفَ النّاسُ فیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ وَ كانَ إحْكامُ ذلِكَ لَكَ عَلى ما كَرِهْتُ مِنْ تَنْبیهِكَ لَهُ أحَبَّ اِلىَّ مِنْ اِسْلامِكَ اِلى أَمْر لا آمَنُ عَلَیْكَ فیهِ الْهَلَكَةَ وَ رَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَكَ اللّهُ فیهِ لِرُشْدِكَ وَ أَنْ یَهْدِیَكَ لِقَصْدِكَ، فَعَهِدْتُ اِلَیْكَ وَصِیَّتى بِهذِهِ.
اى پسر عزیزم! اگرچه من عمر همه پیشینیان را ندارم ولیك از آنجا كه در اعمال و رفتار آنها نیك تأمّل نمودهام و در وقایع و رویدادهاى زمان آنها اندیشیده و در آثار ـ باقىمانده از ـ آنها سیر وتفحّص كردهام، گویا یكى از همان پیشینیان به شمار مىروم. بلكه به خاطر آگاهى و اطلاعى كه از امور آنها دارم گویا با اوّل تا آخر آنها زندگى نمودهام و لذا صاف و روشن آن را، از تیره آن و نفع آن را، از ضررش شناختم و از هر چیزى زبده آن را براى تو انتخاب و زیبا و پسندیده آن را براى تو گزینش ـ و بیان ـ نمودم و آنچه را نامعلوم و ناشناخته بود از تو دور نمودم و چون به كار تو چون پدرى مهربان عنایت داشتم و بر ادب آموختن تو همّت گماشتم، لذا مناسب
دیدم كه این عنایت در عنفوان جوانىِ تو به كار رود و در بهار زندگى، در حالى كه تو تازه به زندگى روى آورده اى و روزگار را پیش روى دارى و داراى نیّتى سالم و نفسى پاك هستى، خواستم (تربیت) تو را به تعلیم كتاب خداوند و بیان آن و مقررات و احكام اسلام و حلال و حرام آن آغاز كنم و هرگز به غیر آن روى نمى آورم. بعد از این، نگرانم كه مبادا اختلاف عقاید و آراى مردم كه برخاسته از هوا و هوس آنهاست، همان گونه كه [حق]را بر مردم مخفى نگهداشته، بر تو نیز پوشیده دارد. بدین دلیل با اینكه از پرداختن به این شبهات [كه ذهن صاف تو را تیره مىسازد]نافر شدم، امّا محكم نمودن عقاید تو را از تسلیم نمودن و سپردن تو به دست شبهات كه از هلاكت و تباهى تو در آن ایمن نیستم، بهتر مىدانم و امید دارم كه خداوند تو را در هدایت یافتن موفق بدارد و به راه راست راهنمایى فرماید. پس تو را به این وصیّتم سفارش مىكنم و اندرز مىدهم.
همانگونه كه گذشت در این بخش از وصیّت، حضرت على(علیه السلام) بهطور غیرمستقیم نكتههاى آموزندهاى را بیان مىكنند؛ یعنى قبل از اینكه مستقیماً به بیان مواعظ و نصایح بپردازند، به نكاتى اشاره مىكنند كه از لحاظ تعلیم و تربیت حایز اهمیّت مىباشد و در واقع به گونهاى غیر مستقیم رعایت آن نكات را به ما گوشزد مىفرمایند.
كلام حضرت على(علیه السلام) آنگونه است كه نه تنها الفاظ آن بیانگر معنایى فصیح و بلیغ است، بلكه كیفیت سخن و شكل كلام نیز با مخاطب، سخن مىگوید و پیامى را بیان مىكند. از همینرو ضرورى است جهت دستیابى به پندهاى بىبدیل حضرت على(علیه السلام)ـ كه بصورت غیر مستقیم بیان فرمودهاند ـ ابتدا سخنان آن حضرت را از نظر بگذرانیم كه مىفرمایند:
«اى فرزندم! هر چند من عمر زیادى ندارم و به اندازه همه پیشینیان زندگى نكردهام، ولى از آنجا كه اخبار و آثار آنها را مطالعه كردهام، گویا عمرى به بلنداى عمر همه آنها دارم و به اندازه همه گذشتگان عمر نمودهام. چون تمام تجاربى را كه از زندگى
آنها به دست مىآید، فرا گرفتهام، گویا غیر از عمر خودم، به اندازه عمر همه انسانهاى دیگرى كه قبل از من بودهاند، زندگى كردهام؛ یعنى به اندازهاى از آثار گذشتگان اطلاع دارم كه مىتوان گفت به همان اندازه هم عمر كردهام و گویا با همه آنها زندگى كرده و عمر صدها و بلكه هزارها انسان را دارا هستم. پس، از ذخایر علمى و تجربىاى برخوردار هستم كه نه تنها حاصل عمر یك انسان است، بلكه گویى حاصل عمر همه گذشتگان است. و اینك مىخواهم همه آن اندوختههاى علمى و تجارب را در اختیار تو بگذارم.»
گویا حضرت على(علیه السلام) با بیان این سخنان مىخواهند بهطور ضمنى بفرمایند: اگر مىخواهید كسى را تحت تربیت بگیرید، اول باید اعتماد علمى او را به خود جلب كنید. تا متربّى بداند كه با چه كسى مواجه است و آیا او قابلیت تربیت نمودن را دارد یا نه؟! اگر شنونده و متربّى چنین اعتمادى به مربّى خود و گوینده داشته باشد، به حرفهایش درست توجه مىكند. اما اگر نداند كه با چه كسى مواجه است و چه كسى در صدد تربیت او برآمده و او را نصیحت مىكند، دقیق به سخن او گوش نداده و دل نمىسپارد و از پندهاى وى استفاده نمىكند؛ یعنى، درست و صحیح آن را درك نمىكند و در مقام عمل نیز درست و دقیق به آن عمل نمىكند. پس اگر حضرت(علیه السلام) در ابتداى این سخنان مىفرمایند: «من حاصل عمر هزارها و میلیونها انسان پیشین را یكجا در اختیار شما قرار مىدهم و...»، از اینروست كه لازم مىبیند، متربى و مخاطب باید با اعتماد بیشترى به سخنان مربى گوش دهد تا بتواند در تربیت موفق گردد. براى روشن شدن جایگاه این نكته در تعلیم و تربیت به این مثال توجه كنید: در نظر آورید كه مىخواهید به كسى هدیهاى بدهید. آن شخص گیرنده به همان اندازه كه این هدیه برایش ارزش دارد، به آن توجه و اهتمام دارد؛ مثلا براى یك هدیه صدتومانى ـ با صرفنظر از ارزش معنوى آن ـ چندان بهایى قایل نیست و اگر گم شود براى او مهمّ نیست. لذا در نگهدارى از آن دقت و مراقبت زیادى نمىكند. ولى اگر آن هدیه یك دانه برلیان باشد كه در دنیا بىنظیر است و قابل قیمتگذارى نیست، بیشتر توجه مىكند و این هدیه را درست حفظ و نگهدارى مىكند. گویا در این وصیّتنامه، حضرت على(علیه السلام) ابتدا خود را معرفى مىكنند و موقعیّت خود
را بهطور مفصّل بیان و ارزش وصایا و اندوختههاى خود را گوشزد مىفرمایند تا مخاطب به ایشان به عنوان یك انسان عادى نگاه نكند، بلكه بداند كسى به ارشاد و راهنمایى وى روى آورده است كه حاصل عمر همه گذشتگان را در اختیار دارد. اینك انسانى فرزانه و دانشمندى الهى به تربیت و ارشاد شما روى آورده است و اندوختهاى بىبدیل و درّى یگانهزا كه سرآمد عمر همه بشریت است به شما هدیه مىدهد. این هدیه یك پیشكش بسیار ثمین و ارزشمند است كه روز به روز آن را اندوخته و كنار گذارده و اینك یكجا آن را به شما مىدهد. لذا باید همچون جان، آن را عزیز شمرد و از آن نگهدارى نمود. ارزان به دست نیامده است تا ارزان از كف شود. و از سوى دیگر آن هدیه را در موقعیّت مناسب خود به كار بگیرید و از وجود ذىقیمت آن كاملا بهرهمند شوید و مبادا به بهانه نگهدارى، آن را راكد و بىمصرف رها سازید.
تعبیر دیگرى كه حضرت على(علیه السلام) جهت نفوذ در عمق دل مخاطب و به دست آوردن اعتماد وى به كار گرفتهاند، واژه زیبا و دلنشین «یَا بُنَىَّ» است. این واژه بیانگر نهایت عطوفت و مهربانى است. حضرت نمىفرماید، «یَا اِبْنِى»،«یَا وَلَدِى» بلكه مىفرماید: «یَابُنَى؛ پسركم، فرزند عزیز و دلبندم». البته اینگونه تصنیفها كه در زبان عرب براى اظهار محبت و عطوفت به كار گرفته مىشود، بسیار است و حضرت(علیه السلام) در اینجا یكى از آنها را به كار گرفته و مىفرمایند: «پسركم، اى فرزند عزیز و دلبندم، گرچه زیاد عمرنكرده و با انسانهایى كه قبل از من زندگى مىكردند، نبودهام، ولى از آنجا كه در افكار و آثار و اخبار آنها اندیشیده و از همه آنها اطلاع دارم، گویا من هم یكى از آنها هستم و به اندازه عمر همه كسانى كه قبل از من بودند، زندگى كرده و سالها به همه پیشینیان به سر بردهام. نكته دیگرى نیز از این تعبیر به دست مىآید و آن اینكه اگر انسان در زندگى دیگران مطالعه نماید و از تمام فراز و نشیب روزگار آنها آگاه باشد مانند این است كه به اندازه همه آنها عمر داشته و از دانش همه انسانهاى قبل از خود آگاه است و گویا از اول تا آخر با آنها بوده و عمر آنها را دارد.
پس بر ما نیز لازم است قدر این وصیت را بدانیم؛ چون على(علیه السلام) در ازاى آن، عمر خود را دادهاند و از اندوخته لحظه لحظه عمر و روزهاى زندگانى خود آن را فراهم ساخته و اینك در اختیار ما نهادهاند.
شاید به ذهن بیاید كه پذیرش مطلق و نقل نمودن تاریخ گذشتگان و كالبد شكافى حوادث پیشین و تاریخ و تجربه مردمان سلف، جز نقّالى نیست و پذیرش بىچون و چراى آن، كارى است غیر منطقى و بر فرض صحت، آنقدرها اهمیت ندارد. افزون بر آن كه گذشتگان از پیشرفت چندانى در عرصههاى علمى و فرهنگى برخوردار نبودهاند تا تأثیر خطیرى در زندگى ما داشته باشند. مهم این است كه بر آن سنگ بنا علمى جدید افزوده شود. از اینرو حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: من صرفاً به جمع نمودن اطلاعات اكتفا ننمودم، بلكه بعد از جمعآورى این اطلاعات آنها را نقد و بررسى كرده، سبك و سنگین نمودم. و آنها را به اندیشه الهى و ناب محك زده، صحیح را از ناصحیح جدا نمودم و سره را از ناسره باز شناختم و درست و نادرست و سودمند و زیانآور آنها را معین كردم. چه بسا افرادى كه گمان مىكردند از عمر خود سود بردهاند و مردم نیز زندگى آنها را ایدهآل مىپنداشتند، ولى وقتى بررسى كردم، فهمیدم كه نه تنها سود نبرده، بلكه زیان هم كردهاند. من تمام این معلومات را بازشناسى نموده، سودمند و مضرّ آن را تشخیص دادهام و از بین انبوه معلوماتى كه از گذشتگان به دست آوردهام، آنچه را مفید و مهم یافتم براى شما انتخاب كردم. و تنها آن معلوماتى را كه نافع و با اهمیت است بازگو مىسازم. لذا در این مجموعه اطلاعات، از امورى كه موجب شك و تردید شما مىشوند و شما نمىتوانید درست و نادرست بودن آنها را تشخیص دهید و به سرگردانى و تحیّر شما منتهى مىگردد، صرفنظر نمودم. تنها مطالبى را براى شما بازگو مىكنم كه یقیناً و كاملا شما را نفع رساند و ضررى متوجّه شما نسازد؛ چرا كه خود را در موقعیّت پدرى مهربان یافتهام كه نسبت به فرزند عزیز خویش با تمام وجود، عطوفت و مهربانى ابراز مىنماید و هر آن چه مهم و خیر و صلاح اوست براى او بیان مىكند و سعى دارد كه بهترین ادبها را به او ارائه نماید. چون آنچه براى هر پدر مهربانى حایز اهمیّت است، براى من نیز مهم مىباشد، از این رو سعى دارم كه بهترین ادبها را براى تو بیان كنم؛ یعنى از آنجا كه در جایگاه پدرى مهربان نسبت به فرزند عزیزش قرار دارم، آنچه را براى تو اهمیّت دارد و خیر و صلاح تو را به دنبال دارد، بیان مىكنم و در مقام تأدیب، آداب صحیح را به تو مىآموزم. البته در نظر دارم تا زمانى كه نوجوان هستى به این كار اقدام نمایم، چون باروزگارى روبرو هستى كه آن را هیچ نمىشناسى، پس چه بهتر كه تا جوان هستى و آغاز عمر تو ست، این نصایح را در اختیار تو بگذارم تا در
طول مدت زندگى از آن استفاده كنى. لذا مىتوانى به طور كامل از این نصایح بهرمند شوى. از سوى دیگر، تو در مقطعى از عمر خود از این ذخیره معنوى بهره مىبرى كه نیّتى سالم دارى و قصد و نیّت هیچ، آلوده نشده است و دلى پاك و با صفا دارى. از همین رو در چنین موقعیّت حساس و خطیرى تصمیم گرفتم كه قبل از هر اقدامى ابتدا قرآن و حقایق آن و حلال و حرام الهى و احكام دین را به تو بیاموزم؛ چرا كه این علوم ضرورىترین معارفى هستند كه تعلیم آنها به تو بر من لازم است.
توجه دارید كه اگر چه حضرت(علیه السلام) این نصایح را به صورت گزارش بیان مىفرمایند، امّا نكات قابل توجهى را گوشزد مىنمایند كه هر یك خود پندهایى حكیمانه است. و اینك به چند نمونه آن اشاره مىكنیم:
هر معلم و مربّى و یا هر پدر مهربانى كه واقعاً دلسوز فرزند خود باشد، در قدم نخست و قبل از آلوده شدن دل و درون، باید حقایق دین را به فرزند خود بیاموزد. به بیان دیگر، لازم است ابتدا عقاید و افكار صحیح را به فرزند خود، آموزش دهد وگرنه اگر تعلل نموده و این مهم را به تأخیر بیندازد، دل جوان به عقاید انحرافى آلوده مىشود و اصلاح كردن وى، زحمتى دو چندان مىطلبد؛ چرا كه اوّل باید آن آلودگىها را بزدایید و آنگاه با تلاش پیگیر معارف صحیح را به او بیاموزید و جایگزین آن عقاید انحرافى كنید. پس تا دل او آلوده نشده و داراى نیّتى سلیم و نفسى صاف و دلى پاك است، معارف مهم و علوم اساسى را به او تعلیم دهید و در اوّلین گام نیز باید امورى را به او بیاموزید كه اگر نداند نه تنها ضرر مىكند، بلكه راه هر اصلاح و پیشرفتى را به روى وى سد مىسازد. چون امور قابل تعلیم چند نوع مىباشند: یك دسته از علوم هستند كه دانستن آنها نافع مىباشد؛ در برابر گروهى دیگر از علوم قرار مىگیرند كه ندانستن آنها چندان ضرر نمىرساند و لذا در مرتبه دوم اهمیّت قرار دارند؛ نوع سوم علوم آن دانشهایى هستند كه ندانستن آنها باعث مىشود، راه سعادت سدّ گردد و اساسىترین و
مهمترین امور را از دست بدهیم؛ دسته چهارم علومى هستند كه دانستن آنها را سعادت را سدّ مىكند و باعث شقاوت مىشود. پس علوم را از این جهت مىتوان به چهار گروه تقسیم نمود:
علومى كه دانستن آنها مضرّ است؛
علومى كه دانستن آنها نافع است؛
علومى كه ندانستن آنها مضرّ است؛
علومى كه ندانستن آنها مضرّ نیست.
حال، از بین گروههاى مختلف علوم، هیچ علم و معرفتى مهمتر از دانستن آنچه در قرآن كریم آمده، نیست. چون ندانستن آن، موجب سدّ راه سعادت مىگردد. از اینرو آموختن آن در درجه نخست اهمیت قرار دارد.
به یقین اگر علم و معرفتى غیر از معارف قرآن در سعادت بشر مؤثر بود و یا نقش برتر را داشت، خداوند متعال بخل نمىورزید و آن را به بشر، هدیه مىكرد. تمام مقدماتى كه براى نزول قرآن كریم فراهم شده، از جمله انتخاب بهترین بندگان خدا براى پیامآورى و انجام این رسالت جاودانه و از جانب دیگر تشریفات خاص و عبادتهاى ویژهاى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)انجام دادند تا زمینه نزول آن هدیه الهى را فراهم و آمادگى لازم را تحصیل نمودند، همگى نشان از شدّت اهتمام خداوند نسبت به سعادت بندگانش دارد و ارزشمندى هدیه الهى را به اثبات مىرساند و این كه هرگز در تمام تاریخ بشریت چنین تحفهاى به انسان عطا نشده است. آیا ممكن است كه بهترین هدیه الهى به بیان آنچه براى بشر ضرورت دارد نپرداخته باشد؟ یعنى نیاز اساسى انسان را فروگذارده باشد و به آنچه مورد نیاز است و براى انسانها ضرورت دارد نپرداخته باشد؟! آیا این، كار حكیمانهاى است كه خداى عالم ـ با آن همه محبت و رحمتى كه نسبت به بندگان خود دارد و بهترین بندگان خود را به عنوان پیامبر انتخاب نموده است ـ كتابى را نازل فرماید كه پاسخگوى نیازهاى اساسى بشر نباشد و آنچه را مردم به آن احتیاج دارند فرو گذارد، و حتى برعكس، مطالبى را بیان نماید كه به درد مردم نمىخورد؟! قطعاً بهترین و اساسىترین مطالبى كه مورد نیاز بشر مىباشد در قرآن وجود دارد.
پس اگر پدر مهربانى خیر فرزند خود را مىخواهد، باید قبل از هر اقدامى سعى كند تا معارف قرآن و حلال و حرام دین را به او بیاموزد. چون اینها همان امورى هستند كه اگر انسان
نداند، ضرر مىكند و سعادت دنیا و آخرت خود را مىبازد. از همینروست كه حضرت مىفرمایند: ابتدا به تعلیم كتاب خداوند سبحان و تفسیر آن و آموزش آیات و الفاظ و حقایق آن روى آورید و تا این معارف را نیاموختهاید، هرگز به سراغ معارف دیگر نروید. من نیز، قبل از هر چیز شما را به آموزش همین معارف سفارش مىكنم؛ یعنى اولویت با معرفت خدا و معرفت دین خدا و معارف قرآنى است؛ تا اینها را نیاموختهاید، سراغ علوم و معارف دیگر نروید.
از این سخن حكیمانه حضرت(علیه السلام) یك اصل آموزشى و تربیتى دیگر بهدست مىآید كه لازم است مربیان و معلمان دلسوز و آنهایى كه نگران آینده فرزندان خود هستند، به آن توجه كنند. طبق این اصل در بیان مطالب، باید به توان مخاطب توجه نمود. بدینمعنا كه بعد از تشخیص مطالب ضرورى باید آن معرفت، با سطح فهم و درك مخاطب هماهنگى داشته باشد؛ مثلا اگر لازم است قبل از هر چیز، معارف الهى را به وى بیاموزید، باید توان مخاطب، شرایط شنونده و متعلّم را در نظر بگیرید. چه بسا اشخاصى كه تازه به مرز رشد رسیدهاند و ظرفیّت درك بسیارى از معارف را ندارند، لذا نباید مطالبى را به آنها القا نمود كه توانایى درك آن را ندارند. اگر چه امیرالمؤمنین(علیه السلام) این وصایا را براى شخصى بیان مىكند كه حدود سى سال دارند، ولى معنایش این نیست كه به محض اینكه شنونده آماده شد تا مطلبى را بشنود و معرفتى را بیاموزد، معارفى بسیار بلند و عالى را كه اشخاص بالغ هم درست نمىفهمند، به او بگویید؛ بلكه باید به تناسب میزان درك او معارف را در اختیارش قرار داد.
بنابراین از بین امورى كه قابل آموزش است، حضرت على(علیه السلام) اولویت را به معارف دینى دادهاند كه یاد گرفتن و نیاموختن آنها موجب ضرر مىشود. همچنین، در تعلیم معارف دینى و هر معرفت دیگرى باید آن معرفت را در حدّ فهم و درك فرد به وى آموزش داد. نباید سطح مطالب آنقدر پایین باشد كه براى مخاطب سبك جلوه كند یا نباید آنقدر بالا باشد كه از درك آن عاجز شده و گاه آنرا بیهوده تلقى نماید.
آنچه تاكنون از این وصیّت بیان نمودیم به جهات مثبت امور و معارف نظر داشت كه مربى براى متربى انجام مىدهد و یا آنچه را كه تعلیم آن لازم است براى او بیان مىكند. امّا همین مقدار كافى است؟ آیا بیان اصول دین و ادّله آن براى او، كفایت مىكند؟ مثلا آیا صرف بیان توحید و نبوت و معاد و صفات الهى و امامت و... و ادّله هر یك كافى است؟ آیا جهت تعلیم احكام دین باید به بیان و حلال و حرام اكتفا نمود و یا بیش از این لازم است؟
این مهم نیز در بیان آن مرد خدا تدبیر شده است. حضرتش(علیه السلام) در این راستا مىفرمایند: ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فیهِ مِنْ أَهْوائِهِمْ وَ آرائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ وَ كانَ إِحْكامُ ذلِكَ لَكَ عَلى ما كَرِهْتُ مِنْ تَنْبیهِكَ لَهُ أَحَبَّ اِلىَّ مِنْاِسْلامِكَ اِلى أَمْر لا امَنُ عَلَیْكَ فیهِ الْهَلَكَةَ؛ یعنى علاوه بر تعلیم مطالب مهم و ضرورى باید به بیان لغزشگاهها نیز پرداخت و آنها را گوشزد نمود تا از بروز انحراف جلوگیرى شودو مطالبى كه مورد اختلاف است و موجب بروز شبهه و تردید مىشود، بیان مىگردد تا مردم گمراه نشوند. البته حضرت مىفرماید: دوست ندارم و مایل نیستم چنین مطالبى را مطرح كنم، و صلاح نمىبینم به مباحث شبهه آلود و تردیدهاى فكرى ناشى از افكار متناقض و اذهان غبار گرفته روى آورم و در كنار معارف اثباتى فكر تو را به بیان شبهات و مباحث متناقض مشوّش سازم، ولى چون نگرانم كه در اعوجاج كجاندیشان و القاى بدخواهان، گرفتارآیى و به دام كسانى كه جز گمراهى تو را نمىخواهند، نیفتى، بعد از بیان معارف و احكام الهى به تبیین شبهات و پاسخ آنها روى آوردم تا با دست پر و فكرى مسلح با اهل شبهه مواجه شوى. از اینرو بعد از تعلیم معارف، شما را بدون پشتوانه رها نمىسازم تا در دام شبههها و القاهاى باطل فرو غلطید، بلكه شما را به پاسخ آن شبههها مسلح مىسازم كه از هلاكت نجات یابید و به وادى ایمن ساكن شوید. بنابراین در هدایت نمودن، تنها بیان معارف و احكام كفایت نمىكند، بلكه باید به بیان شبهات و لغزشگاهها نیز بپردازیم. صرف بیان معارف، براى هدایت و مصونیّت از القاهاى شیاطین، كافى نیست تا به محض آگاهى از حق، خاطرتان آسوده باشد، بلكه باید قدرت دفاع از معارف و احكام را در برابر شبههها و القاهاى باطل داشته باشید تا در ورطه هلاكت فرو نروید.
با این سخن به وضوح دریافت مىشود كه تعلیم و تربیت، هم جنبه اثباتى داشته و هم جنبه نفى دارد؛ باید به همراه بیان معارف حق، لغزشگاهها را نیز یادآورى نمود. انسان، نه تنها
باید اثبات توحید حق را بداند، بلكه باید بطلان تثلیث را نیز بیاموزد. پس هم باید معارف حقه را بیان كرد و اثبات نمود و هم در كنار آن باید لغزشگاهها و شبههها را مطرح نمود و جواب داد تا در دام شیاطین فرو نغلطیم.
در بین احكام و معارف اثباتى، تشخیص حقیقت چندان دشوار نیست ولى آنگاه كه انسان در معرض القاهاى باطل و در تیررس شبهههاى رنگارنگ قرار مىگیرد، شناخت حق بسیار دشوار مىگردد؛ چرا كه باطل با پوشش حق، خود را عرضه مىكند، از اینرو یافتن طریق هدایت در لابهلاى اعوجاجهاى فكرى، بس دشوار مىشود. گویا از همین روست كه حضرت در ادامه با دعایى چنین مىفرمایند: وَرَجَوْتُ اَنْ یَوَفِّقَكَ اللَّهُ فِیهِ لِرُشْدِكَ وَ أَنْ یَهْدِیَكَ لِقَصْدِكَ، فَعَهْدْتُ اِلَیْكَ وَصیَّتى بِهذِهِ؛ امیدوارم خداى تعالى تو را به آنچه رشد و صلاح توست توفیق دهد و از آنچه موجب گمراهى و انحراف توست، باز دارد و تو را به راه میانهاى كه در وسط افراط و تفریط قرا گرفته است، هدایت كند. راه صحیح و طریق قصد، همان راهى است كه محفوف به دو راه افراط و تفریط مىباشد.
با توجه به هجوم افكار باطل و عقاید منحرف، بىتردید درك حقیقت و عمل نمودن به آن براى انسان مشكل مىشود و كمتر به یافتن راه هدایت و طریق قصد موفق مىشود و بیشتر به سمت افراط و یا تفریط منحرف مىگردد. هدف از ارسال رسل و انزوال كتب نیز هدایت بشر در این وادى حیرت است. خداوند سبحان رهیافتگان را امت برگزیده خود مىخواند و مىفرماید: ثُمَّ اَوْرَثْنا الْكِتابَ الذَّینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنَا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِاذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبیر(1)؛ پس این كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم، امّا از آن میان عدّهاى به خود ستم كردند و عدّهاى میانهرو بودند و عدّهاى به اذن خدا در كارهاى خیر پیشى گرفتند كه این، فضیلت بزرگى است و یا در جایى دیگر مىفرماید: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبیلِ وَمِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَدیكُمْ اَجْمَعین(2)؛ بر خداست كه راه قصد و میانه و طریق صحیح را به بندگان خود نشان دهد اما برخى از راه هها بیراهه است و اگر خدا بخواهد همه شما را هدایت مىكند و یا در سوره نحل مىفرماید: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدوُنَ؛(3)
1. فاطر/ 32.
2. نحل/ 9.
3. نحل/ 16.
خداى متعال ستارگان را قرار داده است كه از جمله منافع آنها این است كه، مردم در شبهاى تاریك از نور آنها استفاده مىكنند و هدایت مىیابند تا در بیابان تاریك راه را گم نكرده، به بیراهه نروند. این كلام خداوند سبحان كه مىفرماید: وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبیل(1)، به اصطلاح عرفى، یك گریز است؛ یعنى وقتى به كمك نور ستارگان راه راست را به ما مىنمایاند، به یقین در امور معنوى هم براى ما راه نجات ارائه مىكند. پرواضح است كه تنها در بیابان بیراهه وجود ندارد، بلكه در امور معنوى هم راههاى انحرافى فراوان پیش روى ماست و رهزن ما مىگردد و به یقین انحراف در عقاید و افكار زشتتر و چه بسا غیرقابل جبران مىباشد و ضررى بیشتر از انحراف در بیابان را متوجه انسان مىنماید. آیا آن خدایى كه براى هدایت در بیابان تاریك، ستارگان را قرار داده است تا از نورشان استفاده كنیم و در راه صحیح قدم برداریم، براى حركت در مسیر زندگى معنوى ما را رها ساخته و راهنمایى براى ما قرار نداده است؟! خدایى كه مصلحت شما را تا این حد رعایت كرده كه در ظلمت شب و بیابان بىانتها بتوانید از نور ستارگان كمك بگیرید، آیا براى سعادت و كمال نهایى مخلوقات خود كارى نكرده و مصلحتاندیشى نفرموده و راه را نشان نداده است به یقین این چنین نیست، بلكه: وَ عَلىَاللّهِ قَصْدُ السَّبیل، خدا راه را نشان مىدهد و براى هدایت معنوى انسان، راهنماهاى فراوان تدارك نمودهاند. در همین راستاست كه به وجود راههاى انحرافى، تصریح مىكنند و در ادامه مىفرمایند: وَ مِنْها جائِر؛ بسیارى از راهها، راه انحرافى و مسیر جور است و باعث منحرف شدن از مسیر صحیح مىگردد. گمان نكنید كه هر جا خطى كشیدند و چراغى نصب نمودند آن راه، طریق صواب و راه قصد است؛ بلكه بعضى از راهها بیراهه و گمراهكننده مىباشد. این خداست كه راه حقیقى را نشان مىدهد. اگر قدردانى كردید و از نعمت خدا و هدایتهایى كه در كتاب، نازل كرده است، استفاده نمودید، به هدایت نایل مىشوید. ولى اگر از آنها استفاده نكرده، ناسپاسى نمودید و به گونهاى عمل كردید كه گویا خدا ما را بدون هدایت رها ساخته است، به یقین به بیراهه و ضلالت، مبتلا مىشوید. پس خداوند سبحان و ائمه هدى(علیهم السلام) با بیان معارف حق، روش تشخیص بیراههها را از طریق صواب براى ما بیان مىفرماید، همانگونه كه على(علیه السلام) در وصیت الهى خود، روش صحیح زندگى را براى ما بیان فرموده است.
1. نحل/ 9.
بىتردید، قرآن عظیم و عترت شریف، اساسىترین ركن هدایت و حقیابى است كه خداوند فرا روى بشر گشوده و به انسان ارزانى نموده است. علاوه بر هدایت، ضرورىترین نیازهاى انسان كه در طول مدت عمر خود بدان احتیاج دارد در این دو منبع فیض لایتناهى بیان گردیده است. در برابر این نعمت بىبدیل، كوتاهى ما نیز بىهمتاست؛ چون اگر از ما بپرسند در زندگى چه اندازه از قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) هدایت مىجویید، پاسخى نداریم. اى كاش عمق فاجعه، همین مقدار بود، ولى افسوس كه در نهان خانه اصلا احساس نیازى به قرآن و هدایت اهلبیت(علیهم السلام) نمى كنیم! لذا انگیزهاى براى رجوع به قرآن نداریم. حال، اگر فردى یا گروهى یا جامعهاى در زندگیشان احساس نیاز به قرآن نكردند و به سراغ قرآن كه چراغ هدایت است نرفتند و گمراه شدند، چه كسى را باید ملامت كنند؟ خداوند سبحان، راه و چاه را از هم جدا كرده و براى راه صحیح، علایمى قرار داده و مربیان و هدایتگرانى فرستاده است؛ اگر شما استفاده نكردید، چه كسى سزاوار ملامت است؟ روشن است كه جز خودتان را نباید ملامت كنید. باید از كتاب خدا و آنچه در مورد كتاب خدا از جانب ائمه اطهار(علیه السلام) بیان شده و در واقع، تفاسیر و تفاصیل قرآن است، استفاده نمود، كه تنها رهنماى ما قرآن و عترت مىباشد. كتاب و عترت براى ما اوّلین راهنما هستند و بیش او پیش از هر چیز ارزش دارند. اگر از این دو منبع الهى استفاده كردیم، در دنیا گمراه و دچار اضطراب و شك و تردید نخواهیم شد. ولى اگر این دو را پشت سر گذاشتیم و قرآن متروك و مهجور گردید، نباید امید داشته باشیم كه از جایى دیگر نور هدایت بر ما بتابد. قالَ الرَّسوُلُ یا رَبِّ اِنَّ قَوْمى اتَّخَذوُا هَذا الْقُرْاَنَ مَهْجوُرا(1)؛ و پیامبر گوید: بار پروردگارا! قوم من از قرآن دورى جستند. اگر از قرآن و عترت استفاده كردیم، ممكن است خدا از راه دیگرى هم به ما كمك كند و به هدایت خود، هدایت دیگرى را بیفزاید. اما اگر از این هدایت استفاده نكردیم، نباید طمع داشته باشیم كه راه صحیح و مستقیم زندگى را پیدا كنیم و منحرف نشویم.
1. فرقان/ 30.