بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فیِما یَعْنیكَ مِمّا یَبْقى لَكَ جَمالُهُ وَ یُنْفى عَنْكَ وَبالُهُ وَالْمالُ لا یَبْقى لَكَ وَ لا تَبْقى لَهُ، فِاِنَّهُ یُوشَكْ أَنْ تَرى عَاقِبَةَ أَمْرِكَ حَسَناً أوْ سَیِّئاً أو یَعْفُوَ العَفُوُّ الْكَریِمُ.
وَ اعْلَمْ یا بُنَىَّ أَنَّكَ خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لا لِلدُّنْیا وَ لِلْفَناءِ لا لِلْبَقاءِ وَ لِلْمَوْتِ لا لِلْحَیاةِ وَ أَنَّكَ فِى مَنْزِل قُلْعَة وَ دار بُلْغَة، وَ طَریق اِلىَ الاخِرَةِ وَ أَنَّكَ طَریدُ الْمَوْتِ الذَّى لا یَنْجُو هارِبُهُ وَ لابُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُكَ یَوْماً، فَكُنْ مِنْهُ عَلى حَذَر أَنْ یُدْرِكَكَ عَلى حال سَیِّئَة قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْها بِالتَّوْبَةِ، فَیَحَوُلَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ ذلِكَ، فَاِذاً أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ.
پس درخواستت چیزى باشد كه نیكى آن براى تو پایدارتر است و سختى و رنج آن از تو دور است، كه نه مال براى تو پایدار ماند و نه تو براى مال پایدار مانى، به زودى پایان كار نیك و یا بد خود را مىبینى و یا بخشنده كریم تو را مىبخشد.
و بدان اى پسرم! همانا تو براى آخرت آفریده شدهاى نه براى دنیا و براى نیستى نه براى زندگى جاودان و براى مردن نه زنده بودن و بدان كه همانا در منزلى هستى كه از آن رخت خواهى بست و بیش از چند روزى در آن نتوانى نشست و در راهى هستى كه پایانش آخرت است و شكارِ مرگ هستى كه [هیچ ]فرار كنندهاى از آن فرار نكرده و به ناچار آن [مرگ] روزى تو را درمىیابد. پس بترس از آن كه در حالتى ناخوشایند و بد، تو را دریابد؛ تو با خود از توبه نمودن سخن گفته باشى و آن [مرگ] تو را از توبه نمودن باز دارد و آن هنگام است كه خویشتن را تباه كردهاى!
در بررسى پندنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام حسن مجتبى(علیه السلام) سخن به این قسمت رسید كه محور فرمودههاى آن حضرت(علیه السلام) دعا بود و اهمیّت دعا و تأثیر آن در سعادت انسان و آمرزش
گناهان را بیان مىكردند. در پرتو كلام حضرت(علیه السلام) دریافتیم كه گاهى اوقات همان چه در دعا خواسته شده، اجابت مىگردد و در برخى موارد آن چه در دعا خواسته شده، مستجاب نمىشود و خداى متعال به جاى آن، نعمت بهترى را به بنده خود عطا مىفرماید. چون او مىداند كه آن نعمت، بیشتر از آن چه او درخواست كرده است مصلحت دارد و مورد نیازش مىباشد و یا آن كه اگر همان خواسته را عطا كند به ضرر بندهاش تمام مىشود ولى او خودش نمىداند، پس چیزى را عطا مىكند كه به مصلحت اوست. به هرحال علم و رَأفت الهى، دعا را به گونهاى رقم زده و به مقام اجابت مىرساند كه مصلحت دعا كننده اقتضا مىكند؛ هر چند ظرف تحقّق این مصلحت، در آخرت باشد و این دعا بیشتر، در آخرت مؤثر افتد. حال با تكیه بر آن انوار كلام سبحانى حضرت على(علیه السلام) به ارائه چند بحث، درباره دعا مىپردازیم تا افزون بر مطالب سابق ساحت ذهن ما به بركت پرتو كلام حضرت، نسبت به ارزش دعا و تأثیر آن در دنیا و عقبى منوّر گردد.
یكى از مباحث عمده در دعا، صحبت از استجابت دعاست. شاید زیاد تجربه نموده باشید كه گاهى آن چه كه در دعا خواسته شده است، مستجاب مىشود و گاهى دعا به شكل دیگرى به اجابت مىرسد. بنابراین مىتوانیم بگوییم: به یك معنا همه دعاها به درجه و مرتبه اجابت الهى مىرسند، البته اگر واقعاً دعا باشد و با رعایت شرایط، انجام پذیرفته باشد؛ مثلا اگر با حضور و رقّت قلب و با معرفت و قصد قربت انجام پذیرد، هرگز بدون اجابت نخواهد بود و اگر به قصد ریا و خودنمایى از خداى متعال چیزى خواسته شود، اجابت آن، تضمینى ندارد. بنابراین اگر دعایى صحیح انجام بگیرد، بدون اجابت نخواهد بود و به یك معنا همه دعاها مستجاب مىگردند؛ چون یا همان چیزى كه خواسته شده، عطا مىشود و یا چیزى بهتر از آن، عنایت مىگردد. اما به معنا و بیانى دیگر، مىشود گفت: همه دعاها به مرتبه اجابت نمىرسند، بلكه بعضى از دعاها مستجاب مىشوند و برخى دیگر بدون اجابت باقى مىمانند. یعنى در بعضى از دعاها همان چه خواسته شده بود، مستجاب مىشود و در برخى موارد آنچه خواسته
شده بود، عنایت نمىشود؛ یعنى دعا مستجاب شده است؛ چون آنچه درخواست شده بود عطا نشده است. با توجه به همین معناست كه در برخى روایات شرطى براى استجابت دعا بیان شده است كه امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند: اِحْفَظْ اَدَابَ الدُّعَاءِ... فَاِنْ لَمْ تَأتِ بِشَرْطِ الدُعاءِ فَلا تَنْتَظِرِ الاِْجابَة(1) آداب دعا را رعایت كن... كه اگر شرط دعا را رعایت نكردى دیگر منتظر اجابت نباش. یا در ضمن برخى روایات هنگامى كه از حضرت على(علیه السلام)سؤال مىكنند كه چرا بعضى از دعاها مستجاب نمىشود، حضرت(علیه السلام) در جواب مىفرمایند: «علت عدم استجابت برخى دعاها عیبى است كه در كار شما وجود دارد»(2)؛ یعنى اجابت شدن دعا، شرایطى دارد كه اگر آن شرایط در دعا و یا در دعاكننده نباشد، آن دعا به اجابت نمىرسد. بنابراین اگر گفته مىشود كه هر دعایى، اجابتى دارد و هیچ دعایى بىاجابت نیست(3)، مقصود این است كه در دعا باید شرایط لازم و ضرورى، رعایت گردد. در این صورت است كه مىتوان گفت: دعاى بىاجابت نداریم و در هر دعایى یا همان چه خواسته شده است، عطا مىگردد و یا چیز دیگرى كه بهتر از مقصود است، عنایت مىگردد. با این نگرش، هرگز دعا بدون پاسخ نیست. اگر مىگوییم مستجاب شدن دعا شرایطى دارد و بدون آن اجابت نمىگردد، مقصود آن است كه اگر مىخواهیم همان چیزى كه خواستهایم، اجابت شود باید شرایط خاصى كه در دعا لازم است، رعایت گردد؛ مثلا از جمله شروط اجابت این است كه بگوید: خدایا اگر صلاح است عنایت فرما. مسلّم است كه چنین كسى اگر بداند آن چیز، بر خلاف مصلحت اوست هرگز آن را از خداوند سبحان نمىخواهد؛ چرا كه توجه دارد كه همه مصالح خود را نمىشناسد. لذا دعا را به همراه این شرط بیان مىكند و مىگوید: خدایا اگر صلاح است این دعا را مستجاب كن. پس كسى كه با این شرایط دعا مىكند، هرگز چیزى را كه بر خلاف حكمت الهى است، از خداى منّان نمىخواهد. چون مىداند از شخص حكیمى درخواست مىكند كه نظام عالم را بر اساس حكمت و عدالت بنا نموده است. از همینرو در اندیشه وى دعا براى آن چه بر خلاف حكمت الهى است، معنا و مفهوم ندارد. البته شرایط دیگرى نیز براى اجابت دعا وجود دارد كه بیان
1. میزان الحكمة: ج 3.
2. بحارالانوار: ج 93، ص 322، روایت 36.
3. بحارالانوار: ج 93، ص 322، روایت 36؛ كنزالعمال: روایت 3129.
یكایك آنها از حوصله این مقال خارج است؛ مثلا نباید در دعا خودنمایى و ریا نمود. واضح است كه خداوند سبحان در مقابل این دعا چیزى را به او عطا نمىفرماید. امّا اگر در دعا خودنمایى و ریا نباشد، خداوند دست رد به سینه بنده مخلص خود نمىزند و یا همان چیزى را كه خواسته است، عطا مىفرماید و یا نعمت دنیوى و یا اخروى دیگرى را منظور خواهد نمود. پس مشخص شد كه اگر مىگوییم: هیچ دعایى بىاجابت نیست؛ معنایش این نیست كه در همه دعاها همان چه خواسته شده، مستجاب مىشود.
از آن جا كه آدمى در پى یك تشویق و یا توبیخ اندك به افراط و تفریط مبتلا مىگردد و در مورد دعا نیز بروز چنین انحرافى گریبان برخى را سخت گرفته است، شایسته، بلكه بایسته، است جهت دفع این خطر به بیان نكته دیگرى كه در این مقام بپردازیم؛ چرا كه وقتى زیاد به دعا تشویق مىشود ـ آن گونه كه در سخنان قبلى حضرت(علیه السلام)ملاحظه فرمودید ـ برخى دچار افراط در دعا مىشوند در حالى كه این ترغیب و تشویق به این معنا نیست كه همه كارها را كنار بگذاریم و یك كتاب دعا در دست گرفته و دعا بخوانیم و از خدا بخواهیم تا كارها را بسامان سازد. دعا هرگز جاى تكلیف واجب را پر نكرده، از آن كفایت نمىكند. آنجایى كه تكلیف واجبى وجود دارد باید با تمام همت و دقت و با رعایت همه شرایط، وظیفه و تكلیف را انجام دهیم. همان طور كه هیچ دعا و ذكر و وردى به جاى نماز، كفایت نمىكند و نمىتواند تأثیر نماز را داشته باشد، جاى هیچ تكلیف واجب دیگر را هم نمىگیرد. آن گاه كه باید در جبهه جنگید، هرگز دعا جاى جنگ را نمىگیرد. در صدر اسلام و در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) افرادى بودند كه در جنگها شركت نمىكردند و وقتى از آنها سؤال مىكردند كه چرا به یارى رزمندگان اسلام نمىروید و پا به پاى مردان مجاهد در كارزار شركت نمىكنید، جواب مىدادند: ما دوست داریم عبادت كنیم! و از این درگیرىها دل خوشى نداریم! پسندیده نیست كه در ریختن خون مردم شركت كنیم! و یا عدّهاى هم مىگفتند: ما در مسجد مىنشینیم و دعا مىكنیم تا رزمندگان پیروز شوند! دعا نیز یك راه یاورى و كمك است و ما از این طریق، دلاوران جبهه نبرد را
حمایت مىكنیم!! غافل از آن كه هر سخن جایى و هر نكته، مقامى دارد؛ علاوه بر آن كه چه بسا آنها یك دعاى مستجاب هم نداشته باشند. پس آن جا كه تكلیف واجبى وجود دارد، باید در آن تكلیف شركت نمود و آن را انجام داد كه هرگز دعا جاى آن تكلیف را نمىگیرد. نمونه دیگر و مصداق دیگر این سخنان مطالعه و تلاش فكرى است. ما غافلیم از این كه درس خواندن در این زمان، یك تكلیف خطیر و بسیار بزرگ است. امروز جهاد علمى همانند جهاد در جبهههاى جهاد نظامى بر ما واجب مىباشد و بلكه ضرورت جهاد در جبهه علمى بیش از جهاد نظامى است. چون به میزان كافى و وافى در حوزه علوم اسلامى كار نشده است و تعداد افرادى كه در این میدان اندیشه، فعالیت مىكنند، زیاد نیست و هنوز نیاز كشورهاى اسلامى به دانشمندى كه اسلام را درست بشناسد و بتواند آن را تبیین و تفسیر كند، برآورده نشده است. از آن جا كه به میزان كفایت در حوزه معارف اسلامى، عالم و دانشمند تربیت نشده و از طرفى نیاز به این اندیشمندان شدت و قوت روز افزون دارد، این واجب كفایى براى همه ما تعیّن یافته و حكم یك واجب عینى را دارد. و تا نیاز جامعه به عالم و دانشمند دین برطرف نشود، این تكلیف همچنان به عنوان یك تكلیف و واجب عینى به حال خود باقى است و باید تمام توان خود را در این مسیر به كار بگیریم و اگر در اداى این تكلیف كوتاهى كنیم و به جاى درس خواندن، كتاب دعا در دست بگیریم و دعا بخوانیم و بگوییم: خدایا به ما علم عطا فرما و اسلام را پیروز ساز و مردم را از جهالت، نجات عنایت فرما و... نه تنها به نتیجهاى نخواهیم رسید، بلكه مرتكب گناه نیز شدهایم. چون از تكلیف واجبى سرپیچى نمودهایم، لذا گنهكار هم هستیم. اگر مىخواهیم مردم از جهالت، نجات پیدا كنند باید درس بخوانیم و خود را از جهالت رها سازیم و آن گاه با بیان آموختههاى خود مردم را نیز از جهالت نجات بخشیم. دعا یك عمل مستحب است و هیچ گاه جاى تكلیف واجب را نمىگیرد. بىتردید همگان مىدانیم كه هیچ تكلیف مستحبى نمىتواند مزاحم تكلیف واجب شود؛ چون با تكلیف واجب همسنگ و همطراز نیست تا بگوییم كدام یك مقدم است. با وجود تكلیف واجب، عمل مستحب جایگاهى ندارد.
آنچه گفتیم در مقایسه اعمال واجب با دعا بود. اكنون یك قدم جلوتر گذارده و به مقایسه
دعا با دیگر اعمال مستحب مىپردازیم و در این مورد هم به طور خلاصه مىگوییم: حتى به جاى عمل مستحبى هم نمىتوان فقط دعا نمود؛ یعنى نخست باید بدانیم كه اعمال مستحب از درجه مطلوبیّت یكسان برخوردار نیستند و دعا اگر چه مستحب است، ولى مطلوبیّت آن از تمام اعمال مستحب بیشتر نیست تا به جاى تمام اعمال استحبابى فقط دعا نماییم، بلكه چه بسا مطلوبیت دعا از برخى اعمال كمتر باشد و اگر دعا با دیگر اعمال همسنگ و همطراز هم باشد، باز نمىتوان به جاى هر عملى فقط دعا نمود.
انسان موجودى یك بعدى نیست. روح انسان داراى ابعاد گوناگونى است. و هر بعدى از ابعاد وجودى انسان با یك دستورالعمل و رفتار خاص تكامل پیدا مىكند. لذا اگر آدمى به جاى بهرهورى از همه وسایل تكامل روح، فقط به یك رشته از وسایل، مانند عبادات و یا مستحبات فردى و یا اقتصادى و... بپردازد در واقع روحش نامتعادل و نامتوازن مىشود و راه تكامل را به روى خود سدّ مىنماید.
در یك تنظیر و مقایسه معقول به محسوس، این گونه مىتوان مقصود را بیان نمود كه همه اندامهاى انسان باید به طور متعادل رشد كنند. اگر بعضى از اندامها خیلى رشد نمایند، ولى اندامهاى دیگر رشد نكرده و یا كوچك بمانند، توازن و تعادل بدن به هم مىخورد؛ مثلا اگر سر انسان نسبت به بدنش خیلى بزرگ شود، یك انسان نامتعادلى خواهد شد افزون بر این، زیبایى خود را از دست مىدهد. چون زیبایى بدون توازن و تناسب معنا ندارد. روح انسان هم همین طور است و گفتیم كه روح انسان ابعاد مختلفى دارد كه اگر فقط یك بعد آن رشد كند، انسان، نامتعادل رشد كرده و در واقع از تكامل باز مىماند. اگر كسى فقط در باب دعا تكامل پیدا كند و در ابواب دیگر علمى و عملى ناقص بماند، نامتعادل رشد نموده است. اگر كسى دعا كند ولى صله رحم ننماید و به همسایه فقیر خود رسیدگى نكند و اصلاً بهرهاى از انفاق و خدمت به خلق نداشته باشد، هرگز به رشد و كمال انسانى نخواهد رسید. مانند این كه دعا مىكند، ولى پول را بیشتر دوست دارد و هیچ وقت از پولش براى كمك به دیگران استفاده نمىكند. چنین
شخصى در حد ایدهآل به رشد و كمال انسانى راه پیدا نكرده است. همان گونه كه عكس این گونه رفتار نیز مانع رشد آدمىاست؛ یعنى كسى كه همیشه در كارهاى عملى سبقت مىگیرد و به مردم خدمت مىكند ولى هیچ وقت براى آنها و یا براى خودش دعا نمىكند، دچار نقص روحى و كمبود رشد معنوى است. همه دستورات شرع مقدس را باید به صورت یك مجموعه هماهنگ در نظر گرفت و هر چیزى را به جاى خودش استفاده كرد و به كار گرفت. بنابراین وقتى سفارش مىفرمایند كه از دعا استفاده كنید و هر وقت كه خواستید، خزاین رحمت خدا را با كلید دعا به روى خود بگشایید، هرگز به این معنا نیست كه فقط دعا كنید و دیگر قرآن نخوانید و كارهاى مستحبى دیگر را رها سازید و به مطالعه و تحقیق و انفاق و صله رحم و كمك به مستمندان و رسیدگى به ناتوانها و... نپردازید و حتى اعمال و تكالیف واجب را هم به فراموشى بسپارید، بلكه هر چیزى جاى خودش نیكو است. دعا نباید مانع از تكالیف الهى و یا حتى اعمال مستحبى مثل خواندن قرآن و مانند آن شود. برنامههاى عبادى انسان باید با هم هماهنگ باشند و بهره و حظّ روح انسان از همه اینها به میزان متناسب تأمین شود. در یك كلام نباید فراموش كنیم كه در همه چیز رعایت اعتدال لازم است و در این خصوص وقتى اعتدال حاصل مىشود كه مجموعه دستورات دینى را هماهنگ با هم و به صورت مجموعهاى كامل در نظر بگیریم و به همان میزان و اندازهاى كه از هر كدام از عبادتها و دستورها تعیین شده است، اكتفا نماییم و هرگز دل به تفریط خوش نداریم و سرآسیمه به افراط نیز مبتلا نشویم.
آنگاه كه مىگوییم: باید از تمام عبادات و دستورات دینى جهت تكامل بهره گرفت، این ابهام اذهان را مشغول مىسازد كه هر فرد به چه میزان باید به عبادات و دستورات، عمل نماید؟ آیا مقدار آن در شرع، معین شده است؟ و آیا سهم همگان یكسان است؟ از اینرو در این جا به این نكته ظریف مىپردازیم كه هر كسى در هر طبقه و قشر و در هر سنى تكالیفش معین است. ولى مقصود این نیست كه همه به یك اندازه معیّن به این دستورات بپردازیم؛ مثلا همگان به
یك میزان معیّن، قرآن بخوانیم و نماز نافله و اعمال استحبابى انجام دهیم و یا همه باید به یك اندازه دعا نموده و انفاق نماییم و... بلكه تفاوت وجود دارد و معیار این اختلاف علاوه بر قدرت و توانایى مسؤولیت پذیرى نیز مىباشد. به عنوان نمونه آن كسى كه خود را براى تحصیل علم آماده كرده است، تكلیف و مسؤولیت بیشترى در این مورد بر عهده دارد و وظیفه وى با دیگران فرق مىكند. هنگامى كه عهدهدار انجام این تكلیف شد، دیگران به خاطر این كه او انجام این واجب كفایى را به دوش گرفته از زیر با آن شانه خالى مىكنند. بدین ترتیب او در این راستا مسؤولیت بیشتر و تكلیف خطیرترى دارد؛ چون وظیفه اصلى وى همین است. در این مقام هم فراموش نمىكنیم كه یك بعد تكامل روحى انسان از مسیر ارتباط با خدا و دعا مىگذرد و باید از دعا در این راه بهره جست. اما این گونه نیست كه تمام نیروى خود را صرف دعا كنیم و آن ساعاتى را كه براى درس و مطالعه و مباحثه مناسب است به دعا سپرى سازیم، بلكه باید از هر كدام از دستورات در جاى خود استفاده نمود؛ مثلا وقت فراغت و ایام تعطیل و برخى اوقات پرفضیلت باید به دعا بپردازیم نه این كه چون دعا خوب است، به جاى درس دعا بخوانیم و در وقت مطالعه، دعا بخوانیم و... امّا كسى كه ناتوان و وامانده است و كار و فعالیت اجتماعى از وى برنمىآید و مسؤولیت اجتماعى بر عهده او نیست، اگر در خانه نشسته و دعا بخواند و بیشتر اوقات خود را به دعا و قرائت قرآن سپرى سازد، حرجى بر او نیست. بنابراین اگر مىگوییم كارها را باید تقسیم كرد و از همه دستورات و تكالیف الهى باید بهره گرفت، به این معنا نیست كه سهم همه در انجام كارها یكسان مىباشد، بلكه همانند تمام فعالیتها و كارهاى واجب اجتماعى هر شخصى مسؤولیت و وظیفه خاص خود را دارد. كسى كه ثروت دارد وظیفهاش در انفاق از كارگرى به زحمت زندگى خود را تأمین مىكند سنگینتر است؛ وى باید متناسب با ثروت خود و آن كارگر نیز متناسب با درآمد خود انفاق كند. این جا كمیت مطرح نیست، بلكه نسبت با درآمد و امكانات مطرح است. به هر حال هر كسى كه با توجه به شناختى كه از دین و معارف دارد، و با عنایت به شرایط خاص ذهنى و موقعیت اجتماعى خویش، باید از انواع عبادتها در مسیر تكامل خود بهره بگیرد. البته تنظیم این چنین برنامهاى مشكل است و علماى علم اخلاق مىفرمایند باید به استاد مراجعه كرد. در
واقع یكى از اسرار نیاز به استاد در مسایل اخلاقى و تربیتى در همین نكته نهفته است كه اساتید اخلاق به همه مسایل اشراف دارند و مىتوانند جرح و تعدیل نمایند و براى هر شخصى متناسب با میزان شناخت و محدوده مسؤولیت و مقدار توان و جایگاه اجتماعى و نیازهاى وى برنامه تنظیم كنند. از همین رو خوب است كه آدمى در این جا با كسانى كه تجربه بیشترى دارند، مشورت كند.
همان گونه كه گذشت آدمى موجودى چند بعدى است و در تكامل وى توجه به تمام ابعاد، لازم است. براى تحقق این امر باید به همه دستورات اسلام، كه در آن به تمام ابعاد وجودى انسان توجه شده است، عمل نمود؛ یعنى این اصل را باید در نظر داشت كه روح ما به همه دستورات دینى نیاز دارد و به گونهاى باید از همه اینها استفاده كرد و بهرهمند گردید. باید دانست كه فروگزاردن یكى از آن دستورات، در واقع تندادن به نقص یك بعد روح است و كسى كه به برخى از فرامین دینى عمل مىكند، تكامل نمىیابد و راه رشد و تعالى روحى را به روى خود سد مىسازد. از این روى برجستگان اخلاق و رهروان طریق كمال با عنایت كامل، مراقبند كه مبادا دستورى مورد غفلت قرار بگیرد و یا به آن عمل نكنند. خوب است در این جا گوشهاى از تقیّد و تعبّد مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) را در عمل به تمام دستورات اسلام متذكر شویم. ایشان مىفرمودند: استاد اخلاقم به من دستور داده بود كه از مجموعه مجلدات كتاب ثمین بحارالانوار، روایات مربوط به سیره پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)را استخراج كنم، تا هم خودم در امور زندگى به سنتهاى رسول خاتم(صلى الله علیه وآله وسلم) توجه داشته باشم و هم دیگران از این مجموعه سنن الهى استفاده كنند. این دستور استاد، موجب شد كه ایشان كتابى را به نام سنن النبّى(صلى الله علیه وآله وسلم)، از كتاب شریف بحارالانوار استخراج نمایند، و تمام سنن پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) همیشه مد نظر مباركشان باشد و همه آنها را مورد توجه قرار دهند و به همه آنها عمل نمایند. به هر حال، در ضمن جمعآورى روایات مربوط، با روایتى به این مضمون، مواجه شدند كه: پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از غذایى كه از ملخ دریایى تهیه مىشد، تناول مىفرمودند و آن را دوست مىداشتند. مرحوم
علامه از آن جا كه بنا گذاشته بودند به سنت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) عمل كنند در پى یافتن ملخ دریایى برآمده و آن را پیدا كرده و یك وعده غذا از آن تهیه و تناول فرموده بودند تا براى یك بار هم كه شده آن غذایى را كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)دوست داشتند، تناول كرده باشند. كسى كه مىخواهد رهرو ره كمال و تعالى باشد و به منتهاى كمال برسد و از پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) پیروى كند، باید سعى نماید، ریزهكاریهاى سیره پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه هدى(علیهم السلام) را مدّنظر قرار داده و به آنها عمل نماید: قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْكُمُ اللَّهُ؛(1) همه رفتارهاى پیامبر خاتم و معصومان(علیهم السلام) باید مورد توجه ما باشد. مبادا به برخى از فرامین آن بزرگان توجه و عمل كنیم و باقیمانده آنها را پشت گوش اندازیم و رها سازیم و در نتیجه به صورت انسان یك بعدى رشد كنیم.
در خاتمه این فراز از وصیت و بحث دعا تذكر این نكته نیز ضرورى است كه اگر چه ممكن است دعا وسیلهاى براى تحقق نیازهاى انسان باشد و برخى از خواستههاى انسان را فراهم آورد، ولى معناى ترغیب به دعا این نیست كه جهت تحقق كارهایى كه به وسیله طبیعى نیاز دارد، نیز از دعا استفاده كنیم. انسانى كه به خداى سبحان و به حكمتهاى او معرفت دارد، به خوبى مىداند كه اگر در این عالم، اسباب و وسایلى براى كارها قرار داده شده است، مطابق با حكمت مىباشد. پس اگر براى یك لقمه نان باید تلاش كنیم، نشانه بخل خداوند منان نیست. خداوند متعال مىتوانست هر روز صبح، نیاز بندگانش را تأمین نماید؛ مثلا ملكى را بفرستد تا تمام نیازهاى آنها را هر روز آماده نماید. همانطور كه در بهشت این چنین است كه هر بندهاى هرچه بخواهد آماده است و وقتى تمایل نشان داد كه میوه درختى را بخورد، آن درخت، شاخهاش را پایین مىآورد و وى از میوه آن استفاده مىكند، در دنیا هم خدا مىتوانست این كار را بكند. اما اگر چنین بود دیگر هرگز آن انسان تكامل نمىیافت. این جا جاى آزمایش و پرورش استعدادهاست. در این دنیا آدمى باید با نیروى اختیار و اراده حركت كند تا رشد یابد. گمان مبرید كه اگر به زور كسى را به انجام كارى وادار كنند، همان نتیجه و ارزشى را خواهد داشت كه با اختیار و اراده خود آن كار را انجام دهد. نیك روشن است كه اگر آدمى با اراده خود عملى را انجام دهد، تكامل بیشترى خواهد یافت. هر قدر با اراده و آزادى بیشترى عملى را انجام دهد، تأثیر آن عمل در روح آدمى بیشتر و كمال برترى را تحصیل
1. آل عمران/ 31.
مىكند. البته در بعضى از اعمال و برخى موارد همانند مسایل اجتماعى باید تنبیه و تعزیر نمود تا عملى انجام و یا ترك گردد، اما این مسأله به اعمال فردى ربطى ندارد بلكه به خاطر تأمین مصالح اجتماعى است، به هرحال رشد انسان در گرو كارهایى است كه با اختیار و اراده خود انجام مىدهد. اگر خداى متعال، این همه وسایل و وسایط قرار داده كه مثلا براى یك لقمه نان این همه تلاش كنیم از این روست كه در این مسیر با هزارها آزمایش روبرو شده و از این رهگذر زمینه تكامل ما فراهم شود. در مسیر این آزمایش چندین گونه تكلیف متوجه انسان است كه اگر این تكالیف را به گونهاى صحیح انجام دهد و از آن آزمونها سربلند بیرون آید، رشد معنوى مىیابد و اگر در این امتحان مردود شود تا قعر ناكجا آباد گمراهى سقوط مىكند. به عنوان نمونه اگر در سیر زندگى و فعالیتهاى خود راستى و درستى و امانت را رعایت كند، رشد و تكامل مىیابد اما اگر تقلّب نماید، سقوط مىكند. با عنایت به همین نكته است كه انسان دایماً در معرض تكالیف قرار مىگیرد و به تبع آن، زمینه رشد انسانى او فراهم مىشود. خداوند سبحان همانطور كه به بعضى از انبیا علم لدنّى عطا فرموده و برخى از موجودات هستى را بىاختیار پاك و منزّه از گناه آفریده است كه مىتوانست در مورد ما نیز چنین كند، اما در این صورت دیگر تكاملى براى ما رقم نمىخورد.
جالب این جاست كه آدمى با وجود این كه مىداند این وسایلى كه خداى متعال مقرر فرموده از روى حكمت است، ولى وقتى نیازمند مىشود، دوست دارد فوراً و بدون زحمت آن نیاز برطرف و مراد دل وى حاصل شود. از اینروست كه اگر دعا كرد و مستجاب نشد، گلهمند مىشود كه چرا خداى متعال دعاى مرا مستجاب نكرد!؟ غافل از این كه در این مسیر صدها حكمت نهفته است و تا این رنجها و زحمتها و پیچ و خمها در كار نباشد، انسان نمىتواند رشد لازم را تحصیل نماید. پس نباید توقع داشته باشیم كه بدون درنگ و یا فقط با دعا تمام مشكلات و نیازها حل شود. باید به عمل و تلاش ادامه دهیم و در كنار فعالیت طبیعى و فیزیكى، در ذهن خود این نكته را مد نظر داشته باشیم كه اگر مصلحت باشد این دعا به مقام اجابت مىرسد و گرنه هر آن چه خدا مصلحت بداند، عطا مىنماید و اگر مطلوب دعا كننده به صلاح وى نباشد، در عوض آن، چیز بهترى را عنایت مىفرماید. البته شخص مؤمن هرگاه كه دعا مىكند، این قیود و شروط را هم ضمناً در دل و یا بر زبان خود دارد؛ یعنى اگر دعا مىكند به
زبان یا در دلش آن را به مصلحت داشتن و یا میسّر نبودن چیزى بهتر از این، مشروط مىسازد. گذشته از همه این مسایل، براى مؤمن، دعاكردن بهانهاى است كه با خدا صحبت و اظهار بندگى كند؛ اگر خواسته وى تامین شد چه بهتر، و گرنه مىداند خداوند هر گونه كه صلاح و مصلحت است خواسته وى را تأمین مىنماید.
در ادامه این فراز پندنامه الهى، حضرت(علیه السلام) به مطلبى كه قبلاً بیان فرموده بودند، برمىگردند و به مسأله دنیا و آخرت و مقایسه این دو مرتبه از هستى مىپردازند و گذرا و مقدماتى بودن زندگى این دنیا را گوشزد نموده، مىفرمایند: زندگى این دنیا راه است و هدف و سرمنزل نهایى نیست. در واقع باید بگوییم كه بحث از دعا جمله معترضهاى بود كه حضرت در لابه لاى بحث از دنیا و آخرت بدان پرداختند و اینك به مسأله قبلى و سخن اصلى و عمده این وصیت ثمین كه مربوط به آخرت و مقایسه دنیا و آخرت و اهتمام به آخرت مىباشد، باز مىگردند و مىفرمایند:
وَاعْلَمْ یا بُنَىَّ، اَنَّكَ خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لا لِلدُّنْیا وَلِلْفَناءِ لا لِلْبَقاءِ وَلِلْمَوْتِ لا لِلْحَیاةِ، وَاَنَّكَ فِى مَنْزِل قُلْعَة وَدار بُلْغَة، وَطَریق اِلَى الاخِرَةِ؛ فرزند دلبندم! بدان كه تو براى آخرت خلق شدهاى نه براى دنیا. این دنیا مسیرى است كه تو را به آخرت مىرساند و سرانجام كار و هدف نهایى آن جاست. این راه را باید بپیمایى كه به مقصد برسى. پس تو براى آن جا آفریده شدهاى و این زندگى دنیا با همه مشكلاتش فانى خواهد شد. به یك معنا این زندگى براى فناست نه این كه فنا خودش هدف باشد.
با توجه به معناى «لام غایت» مىتوان گفت كه پایان زندگى دنیا فنا و مرگ است. بنابراین فنا از آنِ زندگى دنیاست و گرنه فناى مطلق نداریم؛ چون انسان نابود نمىشود بلكه در آخرت زنده مىشود و تا ابد باقى خواهد ماند. فنا، مربوط به زندگى دنیوى مخصوص آن است؛ یعنى پایان این زندگى، فنا است: خُلِقْتَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ. البته در برخى روایات، عكس این مطلب بیان شده و فرمودهاند: خُلِقْتَ لِلْبَقَاءِ لاَ لِلْفَنَاءِ، كه این كلام مربوط به عالم آخرت است و بقا در آخرت منظور است. شما آفریده نشدهاید كه در آخرت بمیرید و هیچ شوید بلكه آفریده شدهاید كه در آن دنیا زندگى ابدى نموده، باقى بمانید. پس هر دو تعبیر، صحیح است. خُلِقْتَ لِلْبَقَاءِ؛
یعنى زندگى ابدى هدف است و خُلِقْتَ لِلْفَنَاءِ؛ یعنى به این عالم آمدید و از این عالم خواهید رفت؛ چرا كه براى ماندن در این عالم خلق نشدهاید. اگر مىفرماید: خُلِقْتَ لِلْفَنَاءِ، وَلِلْمَوْتِ لالِلْحَیَاة، منظور زندگى دنیوى است كه براى نابودى و مرگ آفریده شده است و ما و شما از این عالم مىرویم و خواهیم مُرد و منظور از مرگ، پایان این زندگى و غایت این زندگى است و اگر در جاى دیگر مىفرماید: خُلِقْتَ لِلْحَیاةِ لا لِلْمَوْت، منظور زندگى اخروى است و به معناى این است كه آفریده نشدهاید تا پوچ شوید و نابود گردید، بلكه آفریده شدهاید كه تا ابد در آن جهان باقى باشید. در این دنیا به یقین خواهیم مرد، پس زندگى این دنیا یك منزلگاه موقت است. این دنیا منزلگاه است و بس، و یا بهتر بگوییم قهوهخانهاى است كه لحظهاى در این جا توقف نموده و براى ادامه راه زاد و توشه برمىداریم. این جا جاى ماندن و كاخ اقامت ابدى نیست. انسان بدینمنظور در قهوهخانهاى منزل مىگیرد كه لحظهاى استراحت كند؛ هرگز به قهوهخانه نمىآید تا فرش زربفت پهن كند و انواع وسایل پخت و پز مدام و عیش بادوام تدارك نماید، بلكه چند لحظهاى استراحت كرده و تجدید قوا مىنماید و به سمت مقصد و مقصود حركت مىكند. به این چنین مكانى «منزل قلعه» مىگویند؛ یعنى جایى كه از این جا كنده خواهیم شد و جاى ماندن نیست؛ بلكه توقفگاه و ایستگاه موقت است. حقیقت زندگى دنیا چنین است و جاى این نیست كه براى همیشه بساط پهن نماییم و جا خوش كنیم؛ چون دار بُلْغَة، وَطَریق اِلَى الاخِرَةِ است. این جا مكانى است كه به محض رسیدن باید توشهاى برداریم و حركت خود را به سوى آخرت ادامه دهیم. اَنَّكَ طَریدُ الْمَوتِ الَّذِى لا یَنْجُو هارِبُهُ؛ مقصد آخرت است و مرگ آن چنان در پى ما روان است و به دنبال ما مىآید كه راه گریزى از آن نداریم. از نظر لغوى به فرزندى كه از خانواده خود فرار مىكند «طرید» گفته مىشود. گاهى زود متوجه مىشوند و به دنبالش مىروند و او را مىگیرند. اما گاهى آن قدر تند مىرود كه نمىتوانند او را بگیرند و عاقبت فرار مىكند كه در این صورت به او «فرارى» مىگویند. حال، حضرت(علیه السلام) در این مقام مىفرمایند: موت آن چنان به دنبال شما روان و دوان است كه هر چه تند بروید و از هر شگردى استفاده كنید، عاقبت به دام او گرفتار مىشوید و روزى به چنگ مرگ در خواهید افتاد. گمان مكنید كه اگر از انواع وسایل بهداشتى استفاده كردید و شرایط حفظ صحت را رعایت نمودید و تمام احتیاطهاى لازم را به كار گرفتید حتماً زندگى ابدى خواهید داشت،
بلكه یقیناً چنگال مرگ شما را به كام خود خواهد كشید. سرانجام یك روز ما را درخواهد یافت؛ لابُدَّ اَنَّهُ یُدْرِكُكَ یَوْما. این جاست كه گاه ما آمادگى مرگ را داریم و براى مردن مشكلى نداریم؛ یعنى آنچه براى آخرت لازم داشتهایم، انجام دادهایم و حساب ما پاك و صاف است، ولى مشكل آن زمان بروز مىكند كه در حال مرگ هیچ آمادگى نداشته باشیم و یا اصلا دوست نداشته باشیم كه در آن حال بمیریم. بنابراین حال كه نمىدانیم مرگ چه زمانى گریبان ما را خواهد گرفت، سعى كنیم همیشه به گونهاى باشیم و رفتار نماییم كه اگر در این حال مرگ ما فرا رسید، ناراحت نباشیم و حساب ما پاك و صاف باشد و بدهكارىهاى خود به خداوند سبحان و مردم را ادا كرده و نماز و روزه قضایى خود را به جا آورده باشیم. پس نگذاریم بدهكارىها بماند كه اگر مرگ فرا رسد یك لحظه هم مهلت نداریم. بدهى خویش را پرداخت و نماز قضاى خود را بخوانیم و یا روزه قضاى خود را بگیریم. همیشه آماده مردن و مرگ باشید. مبادا در حال معصیت و یا زمانى كه هنوز آمادگى ندارید و از گناهان و معاصى توبه نكردهاید مرگ فرا رسد. بپرهیزید از این كه در حالى مرگ شما را دریابد كه دوست ندارید در آن حال بمیرید، و چون نمىدانید كه چه زمانى مرگ مىآید، پس همیشه باید این آمادگى را در خود حفظ كنید: فَكُنْ مِنْهُ عَلى حَذَر اَنْ یُدْرِكَكَ عَلى حال سَیِّئَة قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْها بِالتَّوْبَةِ فَیَحُولُ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ ذلِكَ؛ مبادا مرگ شما را در حالى دریابد كه آمادگى ندارید و با خود مىگفتید: در آینده از معاصى توبه خواهیم كرد. و حال آن كه مرگ رسیده و بین شما و توبه جدایى اندازد. در نظر داشتید بعد از این گناه توبه كنید و با خود مىگفتید حالا كه به این گناه مبتلا شدم و شیطان بر من غالب شده، در آینده توبه مىكنم! امّا از كجا مىدانید در حالى كه مبتلا به معصیت هستید مرگ فرا نرسد و اجازه و فرصت توبه نمودن داشته باشید؟! پس بترسید از این كه در حالى مرگ فرا رسد كه دوست ندارید در آن حال بمیرید و انتظار دارید فرصتى فراهم آید كه گذشته را جبران و از گناهان خود توبه نمایید. اگر چنین شد؛ یعنى غفلت و مسامحه كردید و توبه را به تأخیر انداختید و قضاى واجبات ترك شده را انجام ندادید و بدهكارىها را نپرداختید و حساب خود را با دیگران تصفیه ننمودید و مرگ فرا رسید و فرصت توبه و جبران گذشته را نداد، آن وقت چه كسى را ملامت خواهید كرد؟ به یقین كسى جز خود را نباید ملامت كنید؛ چون خودتان خویشتن خویش را تباه كردهاید: فَاِذاً اَنْتَ قَدْ اَهْلَكْتَ نَفْسَك، و از كس دیگرى نباید گله نمایید.