بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
یا بُنَىَّ تَفَهَّمْ وَصِیَّتِى وَاجْعَلْ نَفْسَكَ مِیزاناً فیِما بَیْنَكَ وَبَیْنَ غَیْرِكَ، فَاَحْبِبْ [وَ أَحِب ]لِغَیْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَاكْرَهْ لَهُ ما تُكْرِهُ لَها! لا تَظْلِمْ كَما لا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَما تُحِبُّ اَنْ یُحْسَنَ اِلَیْكَ! وَاسْتَقْبِحْ لِنَفْسِكَ ما تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِكَ، وَارْضَ مِنَ النّاسِ ما تَرْضى لَهُمْ مِنْكَ! وَلا تَقُلْ بِما لا تَعْلَمُ، بَل لا تَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ وَلا تَقُلْ ما لاتُحِبُّ اَنْ یُقالَلَكَ!(1) وَاعْلَمْ أَنَّ الإِعْجابَ ضِدُّ الصَّوابِ وَ آفَةُ الأَلْبابِ(2) [ وَاسْعَ فِی كَدْحِكَ وَلا تَكُنْ خازِناًلِغَیْرِكَ!] وَ إِذا هُدِیتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ ما تَكوُنُ لِرَبِّكَ!
پسركم، سفارش مرا درك كن و خود را میان خویشتن و دیگران میزان در نظر آور؛ پس آنچه براى خود، دوست مىدارى براى غیر خود نیز دوست بدار و آنچه براى خود نمىپسندى براى دیگران نیز مپسند! ستم مكن همانگونه كه دوست ندارى به تو ستم شود و نیكى كن همچنانكه دوست دارى به تو نیكى كنند! زشت بشمار براى خود آنچه را از غیر خودت زشت مىدانى و از مردم براى خود چیزى را بپسند كه خودت در حق آنان مىپسندى! مگو آنچه را نمىدانى، بلكه هر چیزى را كه مىدانى هم مگو و مگو آنچه را دوست ندارى به تو بگویند! تو نیز به دیگران مگو بدان كه خودپسندى خلاف حق و آفت خردهاست! [و سخت بكوش و خزانهدار دیگران مباش!] و چون راه خویش یافتى، تا توانى در برابر پروردگارت فروتن باش!
1. دربرخى نسخهها این عبارت چنین آمده: «ولا تقل ما لاتعلم بل لاتقل كلّ ماعلمت مما لاتحبّ ان یقال لك».
2. در بعضى نسخ بعد از عبارت آفةالالباب این جمله اضافه شده كه «فاسع فى كدحك ولا تكن خازناً لغیرك»؛ یعنى سخت بكوش و خزانهدار دیگرى مباش.
مطلبى كه در این وصیّت ثمین و گرانمایه مورد تأكید و توجه قرار گرفته است، اهمیّت زندگى ابدى در مقایسه با زندگى دنیاست و اینكه موقعیّت زندگى دنیا و بىارزشى آن در مقابل زندگى آخرت نباید فراموش و مورد غفلت واقع شود. البته این مطلب در لابهلاى سایر موضوعات به همراه مطالبى درباره اخلاق فردى و اجتماعى و روابط بین انسانها، به صور مختلف مورد تأكید حضرت(علیه السلام) قرار گرفته است.
همانگونه كه قبلا ملاحظه فرمودید حضرت(علیه السلام) در بخشى از وصیّت و سفارش الهى خود، مَثَلى راجع به دنیا و زندگى دنیا بیان فرمودند كه: اهل دنیا همانند كاروان در حال سفر هستند و نیل به مقصدى خاص را دنبال مىكنند تا بتوانند در راحتى و آسایش كامل به سر برده و همه خواستههاى خود را فراهم آمده، ببینند. البته این سفر با رنج و سختى، عجین گشته و انسان باید سختىهاى سفر را تحمّل كند تا به سلامت به منزل برسد و به اهدافش نایل آید و اگر بخواهد سختى این سفر را تحمل نكند و به جان پذیرا نباشد، به مقصد نخواهد رسید؛ چرا كه در این صورت باید ساكن و ثابت بماند تا از سختىهاى سفر خود را مصون نگه دارد، كه آن نیز ممكن نیست، ولى انسان اگر بداند كه دوره این سفر و زندگى دنیا هر چند با زحمت همراه باشد، كوتاه است و در مقابل زندگى ابدى، زمانى به حساب نمىآید، و اگر هزارها سال هم در دنیا عمر داشته باشد، باز در مقابل زندگى ابدى و بىنهایت آخرت، به اندازه یك چشم بر هم زدن نیست، هرگز به این دنیا دل خوش نمىكند و سعادت ابدى خود را به چند روز خوشگذرانى دنیا نمىفروشد. امّا اگر در بینش خود نسبت به دنیا اشتباه كند و تصور نماید كه مقصد همین جاست، در این صورت تمام ارزشها عوض مىشود و بنیان محاسبات تغییر مىكند و برخورد او با زندگى به گونه دیگرى رقم خواهد خورد و در نهایت، سعادت خود را در این دنیا مىجوید و از سعادت ابدى محروم خواهد ماند. به هرحال این مضامین عالى، بخشى از این وصیّت الهى آن انسان كامل بود كه بیان آن گذشت. حال بر اساس همان بینش الهى به تبیین روابط اجتماعى مطلوب مىپردازیم.
در این بخش از وصیّت، حضرت(علیه السلام) فصل دیگرى از اصول ارزشى را بیان و مطالب بسیار
مهم و ارزندهاى را در كیفیت ارتباط بین انسانها به بشر ارزانى مىفرمایند. البته این مطلب در جاى دیگرى از همین وصیت الهى نیز بیان خواهد شد، كه در آن جا از آن با بهترین كلام حكیمانه تعبیر كرده و مىفرمایند: وَ اَىُّ كَلِمَةِ حِكَم [اَحْسَنُ كَلِمَةِ حِكَم] جامِعَة اَنْ تُحِبَّ لِلّناسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تُكْرِهَ لَهُمْ ما تُكْرِهُ لَها؛ جامعترین كلمه حكمت كه مىتوان درباره معاشرت و كیفیت برخورد با دیگران گفت این است كه: «معیار اخلاق پسندیده، خودت هستى». حضرت على(علیه السلام) در اینجا مىفرمایند: «اى فرزندم، تو در رفتارت با دیگران به یك معیار و ملاك احتیاج دارى و باید وسیلهاى براى سنجش و تشخیص رفتار خوب داشته باشى تا به تو بگوید چگونه با دیگران رفتار كنى؟». به بیان دیگر گویا حضرت، اینگونه تصور مىكنند كه اى فرزند عزیزم تو به ناچار در طول عمر خود با انسانهاى فراوانى سروكار خواهى داشت و براى برخورد صحیح با آنها در موقعیتهاى مختلف به معیارى كامل و صحیح نیاز دارى و این معیار آن است كه به خود رجوع كنى؛ مثلا لازم است بدانى براى رعایت حقوق دیگران، چگونه باید با آنها برخورد كنى؟ و یا چگونه با آنها سخن بگویى؟ چرا كه براى انسان، همیشه این سؤال مطرح است كه با مخاطبم، فرزندم، همسرم، پدرم و مادرم، دوستم، همسایهام و بالأخره با سایر انسانها چگونه برخورد كنم و چسان رفتار نمایم و ملاك برخوردم با دیگران چیست و چه باید باشد؟
در شرع مقدس اسلام براى معاشرت، مقررات و قوانینى به طور تفصیلى و موردى، تعیین شده است؛ واجبات و مستحبات جزئى معاشرت با دیگران و همینطور در مقابلش، محرمات و مكروهات آن به بیانى مفصل در جاى خود بیان گردیده است. ولى محور سخن، هماكنون ارائه معیارى كلى در برابر پرداختن به جزئیات است كه آیا مىتوان معیارى كلى و جامع ارائه نمود تا در هر موقعیتى كه پیش مىآید و هر رفتارى كه انجام مىدهیم، آن را با این معیار بسنجیم و درست و یا غلط بودن آن را تشخیص دهیم و با آن معیار، تمام اعمال خود را تصحیح نماییم. اگر چنین میزانى وجود دارد، آن معیار چیست تا به كمك آن بتوان رفتارهاى صحیح و ناصحیح را از هم بازشناخت؟ اینجاست كه حضرت(علیه السلام) در مقام معرفى چنین معیارى بهترین كلام حكیمانه خود را بیان مىفرمایند كه تاكنون كسى نتوانسته است همانند او
چنین سخنى را بگوید: «اَحْسَنُ كَلِمَةِ حِكَم». آن سخن حكیمانه و معیار جامع این است كه در رفتار با دیگران، «معیار، خودت هستى»، با هر كسى آنگونه رفتار كنید كه دوست دارید با شما رفتار كنند. یعنى خودت را جاى طرف مقابل بگذار و بگو اگر به جاى او بودم، دوست داشتم با من اینگونه رفتار شود، پس من هم با او همانطور رفتار مىكنم كه دوست دارم با من رفتار كنند. اگر آدمى این میزان را در دست داشته باشد، بسیارى از مسایل و مشكلات معاشرتى وى حل مىشود. البته ممكن است اینگونه عمل نمودن در روزهاى اول مقدارى فكر و تأمّل و تحمّل، لازم داشته باشد ولى بعد از چندى تمرین، كاملا براى او ملكه مىشود و با هر كسى آنگونه برخورد مىكند كه دوست دارد با او رفتار كنند.
در نگاه مجدد به این معیار جامع، چند نكته با ارزش و مهم دیگر به دست مىآید. نخستین نكته دایره گسترده كاربرد این قاعده است؛ به این معنا كه از لحاظ كاربردى این معیار یك ملاك صد در صد ارزشى والا، با كارآیى وسیع را در اختیار ما قرار مىدهد و مسؤولیت ما را در تمام حوزههاى رفتارى معین مىكند. نكته دیگر علت بیان این معیار است كه چرا باید در مقابل دیگران اینگونه باشیم كه خود را به جاى آنها بگذاریم؟ نیك روشن است كه كیفیت رفتار و برخورد با دیگران از یك بینش و نگرش هستى شناسانه و انسانشناسانه سیراب مىگردد و آن برابر بودن تمام انسانها در انسانیت و كرامت انسانى است. طبق آنچه كه همه انبیا و كتب آسمانى فرمودهاند، همه ما از یك پدر و مادر هستیم. به علاوه اگر كسى در این نكته كه همه انسانها در انسانیت و شرافت انسانى مشترك هستند، اشكال و اختلاف نظر داشته باشد و یا حتى تردید كند، توقعات متقابل انسانى را نمىتواند انكار كند. نمىشود انتظار داشته باشد دیگران با او رفتار خاصى داشته باشند ولى او به نسبت دیگران، آن رفتار و آن اهتمام متقابل را نداشته باشد. بلكه به یقین اذعان دارد كه اگر ما توقعى از دیگران داریم، آنها هم چنین توقعى را از ما خواهند داشت. از اینرو براى اینكه توقع متقابل همدیگر را بفهمیم و بدانیم كه چگونه با دیگران رفتار كنیم، باید خود را در جاى طرف مقابل فرض كنیم كه اگر به
جاى او بودم چه توقعى داشتم، حال او هم، چنین توقعى را از من دارد. آنچه سنگ بناى چنین بینش و زیرساز فكرى این ارزش عملى را مىسازد همان توجه به كرامت انسانى و عنایت به حقوق و تكالیف متقابل است. باید توجه داشت كه همه ما داراى حقوق و تكالیف متقابل هستیم و انسانهایى هستیم كه در انسانیت، شریك و بر كرامت انسانى، هستى یافتهایم و باید با همدیگر زندگى و روابط اجتماعى داشته باشیم و بدون رعایت و حفظ روابط اجتماعى سالم، زندگى ما سامان نیافته و به اهداف مادى و معنوى خود نمىرسیم. از اینرو باید وظایف خود را نسبت به دیگران انجام دهیم و با صرفنظر از خصوصیات شخصى و نژادى و موقعیتى و... حقوق متقابل را رعایت كنیم؛ یعنى همین مقدار كه انسانهایى هستیم و باید با هم زندگى كنیم و از زندگى اجتماعى نمىتوانیم چشم بپوشیم و این زندگى به روابط متقابل نیازمند مىباشد، كافى است تا خود را به رعایت روابط اجتماعى متقابل ملزم سازیم و رفتار مناسب داشته باشیم و این مهم با این معیار كه خود را به جاى طرف مقابل فرض نماییم، به دست مىآید و محقق مىگردد.
پس این سخن حكیمانه حضرت(علیه السلام) یك معیار بسیار جامع را به منظور تعیین نوع رفتار و كیفیت روابط متقابل و رفتارهاى اجتماعى به دست مىدهد كه هر چه تلاش شود، ملاكى بهتر از این معیار نمىتواند ارائه نمود. اگر این میزان را در عمل مدّنظر داشته باشیم، در تمام حب و بغضها و توقعات و قضاوتهاى خود تجدید نظر خواهیم كرد و به رفتارمان شكل صحیحى خواهیم داد. این قاعده از آنچنان جامعیت و شمول و كلیّتى برخوردار است كه از تأثیرات فرهنگى، عقیدتى، حقوقى و ... عارى است و تنها انسان بودن، كافى است تا در شمول این معیار جامع قرار بگیریم؛ یعنى هم در نوع رفتارها شمول دارد و هم در نزد تمام فرهنگها و ملیتها و... مثلا در محیط خانواده صرفنظر از اینكه هر یك از زوجین چه ویژگىهاى رفتارى و اخلاقى دارند این معیار، كارساز خواهد بود؛ یعنى اگر چه ممكن است هر یك از زوجین، احكام و تكالیف خاصى هم داشته باشند، ولى در روابط متقابل، از همدیگر انتظاراتى دارند و در این انتظارات با هم مساوى هستند و در پرتو این معیار است كه مىتوانند به آنها شكل مناسب بدهند. چون هر شخصى از آن جهت كه انسان است از دیگران انتظاراتى
دارد و آنها هم طبعاً انتظارات متقابلى از او دارند. اگر در روابط مشترك خانوادگى یكى از طرفین بخواهد نسبت به همسر خود زورگویى كند، معنایش این است كه پذیرفته است شما هم مىتوانید به او زور بگویید. اگر زورگویى براى من بد است، براى او هم بد است. اگر براى من خوب است، پس براى او هم خوب است؛ چرا كه باید خود را جاى او بگذارد. همانند همین مسأله در مورد رابطه پدر و فرزند نیز جریان دارد ـ البته با صرف نظر از خصوصیاتى كه در پدرى و فرزندى هست كه پدر حقوق و وظایفى دارد كه فرزند ندارد و بالعكس ـ ولى از جهت اینكه هر دو انسان هستند و باهم زندگى مىكنند و روابط مشتركى دارند، وظایف آنها رابطه معین و شكل خاص به خود مىگیرد و براى اینكه این روابط به شكل صحیح خود به وجود بیاید، پدر باید فرض كند كه من پسر هستم و پسر هم باید فرض كه پدر است، آنگاه آنگونه رفتار كنند كه دوست دارند با آنها به عنوان پدر یا فرزند رفتار كنند. به عنوان نمونه، همه ما كم و بیش دوران كودكى خود را به خاطر داریم و به یاد مىآوریم كه گاهى رفتار پدر و مادر خود را دوست نداشتهایم و آنها را سرزنش مىكردیم. اینك كه خود پدر هستیم، باید آن رفتار نادرست را، نسبت به فرزند خود ترك كنیم و آن كارى را كه دوست نداشتیم پدر با ما انجام دهد، ما نیز با فرزند خود انجام ندهیم. اگر دوست داشتیم در یك شرایطى پدر با ما رفتار خاصى داشته باشد اكنون ما نیز با فرزند خود همانگونه رفتار كنیم: مثلا اگر اشتباهى مىكردیم، دوست داشتیم كه پدر، دوستانه و نه با رفتارى مسبدّانه و دیكتاتور مآبانه، ما را از اشتباه خود آگاه سازد، اكنون خود نیز باید با فرزند خود اینگونه رفتار كنیم؛ یعنى فرض كنیم كه این فرزند، پدر است و ما فرزند او هستیم همان سان كه اگر اشتباهى مىكردیم دوست داشتیم كه پدر با ما برخوردى ملایم و مناسب داشته باشد، حالا كه پدر هستیم همین رفتار را انجام دهیم. به این ترتیب این روحیه و شكل رفتار باید بین تمام افراد برقرار باشد. اگر هر شخصى خود را به جاى دیگرى فرض كند، بیشتر مشكلات اجتماعى حل مىشود.
از آنجا كه این فراز وصیّت از اهمیّت ویژهاى برخوردار است و مطلب تازه و بدیهى بیان شده است، حضرت على(علیه السلام) با عبارتى همچون یا بُنَىَّ تَفَهَّمْ وَصِیَّتِى، وصیّت خود را ادامه مىدهند تا
توجه مخاطب خود را كاملا جلب نموده و سخن خود را در عمق جان او جاى دهند و آنگاه مىفرمایند:
اِجْعَلْ نَفْسَكَ مِیزاناً فیِما بَیْنَكَ وَبَیْنَ غَیْرِكَ؛ در روابط با دیگران، خود را میزان و معیار روابط اجتماعى قرار دهید تا هرگز با مشكلى مواجه نشوید. امّا چگونه؟ بدین روش كه: اَحْبِبْ لَغَیْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ؛ اگر چیزى را براى خود دوست دارى، براى دیگران هم دوست بدار. اگر دوست دارى كه دیگران براى تو این كار را انجام دهند، خودت را جاى دیگران بگذار و تو هم براى دیگران آن را انجام بده. آنچه براى خودت مىخواهى، براى دیگران هم بخواه؛ چرا كه آنها هم مثل تو انسان هستند. همینطور از جانب دیگر اِكْرَهْ لَهُ ما تُكْرِهُ لِنَفْسِكَ؛ اگر چیزى را براى خود نمىپسندى و دوست ندارى، پس براى دیگران هم دوست نداشته باش. اگر چیزى را واقعاً براى خود، بد مىدانى و زشت مىشمارى، براى دیگران هم بد بدان و آن را زشت و ناپسند بشمار. البته به كار گرفتن این معیار در گستره اعمال و افعال، رهاوردهاى زیبایى دارد كه در ادامه حضرت(علیه السلام) به ذكر چند نمونه از آن پیامدهاى نیكو مىپردازند:
اگر همیشه و به طور دقیق به این معیار پاىبند باشیم، هرگز به كسى ظلم نمىشود؛ یعنى چون هرگز دوست ندارید، كسى به شما ستم كند و به حق شما تجاوز روا دارد و آن را پایمال نماید، پس شما هم به كسى ستم نمىكنید. لا تَظْلِمْ كَما لا تُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ؛ همانطور كه دوست ندارى كسى به تو ظلم كند، پس تو هم به كسى ظلم نكن؛ چون او هم، مثل تو انسان است و همین توقع را دارد. اگر هر انسانى خود را میزان اعمال خویش قرار دهد، هرگز به دیگرى ظلم نخواهد كرد. و اگر چنین اندیشهاى در جامعه حاكم شود هرگز به كسى ظلم و ستم نمىشود و درصد قابل توجهى از مشكلات، حل خواهد شد. روى دیگر سكه آن است كه مىفرماید: اَحْسِنْ كَما تُحِبُّ اَنْ یُحْسَنَ اِلَیْكَ؛ آنچه براى خودت دوست دارى براى دیگران نیز دوست بدار. اگر دوست دارى به تو خوبى كنند، پس تو هم به دیگران خوبى كن. اگر چیزى ـ مثل توهین و بىادبى و مسخره نمودن و عیبجویى و بدزبانى به دیگران ـ را زشت مىدانى، پس در حق دیگران هم این اعمال را زشت بدان و از آنها اجتناب كن. چطور مىپندارى كه اگر دیگران به تو بىاحترامى كنند كار زشتى را مرتكب شدهاند، ولى اگر تو به دیگران بىاحترامى
نمایى زشت نیست؟. بنابراین، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ ما تَسْتَقِبِحُ مِنْ غَیْرِكَ؛ اگر رفتارى از رفتارهاى دیگران را در حق خود زشت مىشمارى، انجام آن را در حق خود نیز زشت بشمار. وَارْضَ مِنَ النَّاسِ لَكَ، مَا تَرْضَى بِهِ لَهُمْ مِنْكَ؛ با آنها همانگونه رفتار كن كه اگر آنها با تو رفتار مىكردند، مىپسندیدى. اگر دوست دارى آنها با تو به گونهاى رفتار كنند كه خوشنود و راضى مىشوى، اینك آنها هم از تو این توقع را دارند كه به گونهاى رفتار كنى كه آنها راضى مىشوند. آن چه موجب رضایت تو از دیگران هست، همان را موجب رضایت دیگران از خود بدان. همانطور كه دوست دارى دیگران كارى بكنند كه تو دوست دارى و راضى مىشوى، پس تو هم كارى كن كه دیگران از تو راضى باشند.
اینك با توجه به مطالب فوق، حضرت(علیه السلام) به بیان یك مصداق بارز از كیفیّت ارتباط با دیگران در حوزه رفتار عالم و متعلّم مىپردازند كه لازم است سخت به آن پاىبند باشیم. آن مصداق مهمّ این است كه همانگونه كه دوست ندارید به وسیله عمل دیگران به دردسر و گرفتارى مبتلا شوید، پس موجبات گرفتارى دیگران را نیز فراهم مسازید؛ مثلا در كیفیت ارتباط با دیگران و راهنمایى آنها و جواب به سؤالاتشان، اگر چیزى نمىدانید، صاف و صریح بگویید: «نمىدانم». چگونه شما توقع دارید كه اگر كسى چیزى را نمىداند، صریح و صاف بگوید: «نمىدانم»؟ چگونه اگر با سخنان جاهلانه خود موجب گمراهى و دردسر شما شود ناراحت مىشوید؟ دیگران هم وقتى چیزى را از تو مىپرسند و نمىدانى، صاف و صریح بگو نمىدانم و هرگز دیگران را به زحمت نینداز. پس در مقام پاسخ به سؤالات دیگران، همانگونه رفتار كنید كه انتظار دارید با شما آنگونه رفتار كنند؛ یعنى اگر مىدانید، جواب بدهید و اما اگر شك دارید و نمىدانید، طرف را به دردسر نیندازید. پس كسانى كه چیزى را نمىدانند و صاف و صریح نمىگویند: «نمىدانیم» و على رغم جهل، اظهار نظر مىكنند، رفتار درستى ندارند؛ چون توقع ما از دیگران این نیست كه با سخنان جاهلانه خود باعث دردسر ما شوند و ما را به بیراهه راهنمایى كنند. بلكه توقع ما این است كه اگر چیزى را نمىدانند صاف و صریح بگویند: «نمىدانیم». پس در وهله نخست، از آنچه نمىدانید، سخن نگویید. مرتبه بعد این است كه هر آنچه را مىدانید نیز مگویید: وَلا تَقُلْ بِما لا تَعْلَمُ، بَلْ لا تَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ، وَلا تَقُلْ مِمّا لا تُحِبُّ اَنْ
یُقالَ لَكَ. باید بررسى كنید كه آیا گفتن آن سخن به نفع و صلاح است یا نه؟ اگر گفتن آن موجب فساد مىشود و روابط اجتماعى را تهدید مىكند و به مخاطره مىاندازد، هرگز نباید بگویید. فرض كنید كه شما یكى از دو دوست را مشاهده مىكنید كه در حق دوست دیگر اشتباهى مرتكب مىشود و زبان به بدگویى گشاید، حال اگر شما به آن دوست دیگر بگویى كه فلانى در حق تو اینگونه رفتار كرده است ـ حتى اگر به حق و عمد هم باشد ـ به صلاح آنها نیست و دوستى آنها متزلزل مىشود؛ از اینرو لازم نیست هر چه مىدانید بگویید. بنابراین اولاً چیزى را كه نمىدانى مطلقاً مگو و ثانیاً هر چیزى را هم كه مىدانى نیز نگو. بلكه بنگر، آیا گفتن آن مصلحت دارد یا نه؟ اگر در جواز گفتن آن شك دارى كه خودت را جاى شنونده و طرف مقابل بگذار، و بر این اساس عملكرد خود را تصحیح نما.
با وجود اتقان معیار آداب و معاشرت، افراد زیادى این قاعده را رعایت نمىكنند. افراد زیادى وجود دارند كه حاضر نیستند، آنگونه كه خود از دیگران توقع دارند، عمل نمایند و توقع دیگران را برآورده كنند. هرگز خود را جاى دیگران در نظر نمىگیرند، بلكه خود را تافتهاى جدا بافته مىشمارند. امّآ آنچه اهمیّت دارد این است كه چرا اینگونه عمل مىكنند؟ ریشه این مرض چیست؟ و این بیمارى از كجا ناشى شده و آب مىخورد؟ و علت این انحراف چه چیزى است؟ حضرت در پایان این فصل مىفرمایند:
وَاعْلَمْ اَنَّ الاِْعْجابَ ضِدَّ الصَّوَابِ؛ توجه داشته باش كه ریشه مشكل در اینجا خودپسندى است؛ یعنى از آن جاكه خود را متفاوت با دیگران مىداند و تافتهاى جدابافته مىبیند؛ حاضر نیست رفتارى متساوى و یكسان با دیگران داشته باشد و مطابق توقع دیگران عمل نماید. بلكه مىگوید من باید این توقع را داشته باشم ولى دیگران هزگز نباید چنین توقعى داشته باشند. البته عوامل ریشهاى كه چنین بهانهاى را به دست آدمى مىدهند، مختلفند. یكى از آن اسباب ریشهاى این است كه خود را برتر از دیگران مىشمارد و تكبر مىورزد؛ مثلا خود را عالم مىپندارد و دیگران را جاهل و مىگوید: «چون من عالم هستم، دیگران باید به من احترام
بگذارند ولى من نه». یا آن دیگرى مىگوید: «من چون پولدار هستم، دیگران باید به من احترام بگذارند». و یا گمان مىكند چون فرد مؤمنى هستم و دیگران اهل معصیت، پس باید دیگران به من احترام كنند. اینگونه پندارهاى غلط منشأ این خطاست و همین امور باعث مىشود كه انسان، معیار حكیمانه معاشرت را زیرپا بگذارد و مسیر گمراهى را طى كند. اوّلین قدم، در انحراف گمراهشدگان همین جاست كه خودشان را یك سروگردن برتر از دیگران مىبینند و مزیتى براى خود قایل هستند كه گویا دیگران از آن بىبهره مىباشند و این بدترین دردى است كه انسان به آن مبتلا مىشود و به هلاكت دنیا و آخرت وى منجر مىگردد. باید با این درد به طور جدّى برخورد كرد. انسان باید سعى كند همیشه خود را از دیگران كوچكتر ببیند و اگر واقعاً از نعمتهایى برخوردار است و از مزیت و امتیازى نسبت به دیگران بهرهمند مىباشد، باید آنها را امانت الهى بشمارد كه خدا به ودیعه نزد او سپرده است و در واقع براى او نیست. آیا به مال و منال عاریهاى مىتوان نازفروشى نمود و مغرور شد؟ به علاوه چگونه و به چه دلیل ضمانت مىكند اینها تا آخر عمر براى او بماند؟ چه بسا آنها را از دست بدهد و یا عاقبت او به شرّ منتهى شود و آن كسى كه وى را جاهل و گمراه و گناهكار مىپنداشت، هدایت شود و اهل بهشت گردد، ولى او گمراه شده و جهنمى شود! به قول آن ضرب المثل معروف: «جوجهها را آخر پاییز مىشمارند». چه كسى مىداند كه عاقبت زندگىاش چه خواهد شد؟ نمونههاى عجیب و غریبى در همین مدت عمر خودمان دیدیم كه از قله اقتدار به ته درّه فرو غلطیدند. چه كسى مىتواند به عاقبت خیر خود اطمینان پیدا كند؟ بنابراین انسان باید سعى كند همیشه خود را كمتر از دیگران بداند تا تواضع براى او آسان شود و دادن حقوق دیگران سهل گردد و توقع او كم و از دام ابتلاى به عجب و غرور رهایى یابد.
پس سرّ اینكه عدهاى به این معیار جامع تربیتى، اجتماعى و اخلاقى پاىبند نبوده و حاضر نیستند خود را جاى طرف مقابل بگذارند این است كه خود را یك سر و گردن از دیگران بالاتر مىبیند و با خود مىگوید من باید با دیگران فرق داشته باشم. لذا براى رفتار دیگران قانون و معیار معین مىكند ولى خود هرگونه كه بخواهد رفتار مىكند؛ چرا كه در واقع گرفتار خودخواهى و خودپسندى و خودمحورى شده و از خود بسیار راضى است. اگر انسان
خود را همانند دیگران ببیند، توقع بىجا نخواهد داشت؛ ولى كسى كه فكر مىكند تافته جدابافتهاى است هرگز به این حكمت عملى عمل نخواهد كرد؛ مثلا كسى كه مىگوید: «دیگران باید ابتدا به من سلام كنند، ولى من نه؛ دیگران باید احترام كنند؛ ولى من نه؛ آنها باید نسبت به من گذشت داشته باشند، ولى من نه؛ آنها باید حاجت و نیاز مرا برآورند، ولى من نه و دیگران باید در برابر من خضوع كنند امّا من نه و ...»، چنین شخصى خود را تافته جدا بافته مىداند و از دیگران متمایز مىشمارد. و اگر چه صریحاً این روحیه را بر زبان جارى نمىسازد، امّا از عمق وجودش با این روحیه، رشد یافته و تربیت شده است. لذا نمىتواند این رفتار و احساس را ترك نماید. اگر ما درست فكر كنیم و در هر موردى خود را به جاى طرف مقابل بگذاریم و خود را معیار و میزان و وسیله سنجش رفتار با دیگران قرار دهیم و مطابق با آن معیار، عمل كنیم، مشكلات زندگى حل مىشود. به وسیله اینسخن حكیمانه و این درّ بىبدیل كه كسى برتر از آن نگفته است و نخواهد گفت، روابط انسانى اصلاح و بسامان مىگردد.
این یك روى سكه و یك نوع از مضرات اجتماعى و عملىِ خود پسندى و عجب بود. اما روى دیگر آن، آفات فكرى و علمى و عقلى خودپسندى است. خودپسندى، همانگونه كه رفتار آدمى را به تباهى مىكشاند، مغز و عقل و اندیشه انسان را نیز آفتزده مىسازد. عقل انسان مبتلا به خودپسندى، درست كار نمىكند. آنگاه كه از بند اعجاب رها گردد تحت حمایت رسول باطن و ظاهر به راه راست و معتدل هدایت مىشود. انسان اگر به عجب و غرور مبتلا نشود، راه بندگى را خواهد شناخت و با نهایت خشوع در پیشگاه الهى حضور مىیابد و خود را نسبت به خدا هیچ مىبیند. علامت نجات انسان از خودخواهى و غرور و گمراهىها این است كه در مقام عبادت و در پیشگاه الهى نهایت خضوع و خشوع را ابراز كند. تا خودپسندى و غرور در نهاد انسان هست، نمىگذارد دل ـ آنطور كه باید ـ خاشع شود تا منیّت هست، خضوع و خشوع ممكن نیست. هر وقت «من» شكست، آن وقت خشوع پیدا مىشود. اگر مىخواهیم خاشع باشیم، باید علاوه بر تحصیل لطف الهى، زمینه آن را فراهم و موانع آن را بر طرف نماییم و خودپسندى را كنار گذاشته و ضعف و ناچیزى خود را در پیشگاه الهى درك كنیم. آن وقت است كه حالت خشوع پیدا مىشود، و زمان حركت به سوى مقاصد عالى فرا مىرسد.
در بعضى از نسخههاى این وصیّت الهى، دو جمله دیگر اضافه شده است كه حضرت على(علیه السلام)مىفرمایند: وَاسْعَىْ (فَاسْعَ) (وَاسْعَ)(1) فِى كَدْحِكَ وَ لا تَكُنْ خازِناً لِغَیْرِكَ؛ سخت كوشش و تلاش نما و خزانهدار دیگرى نباش و چون راه خویش را یافتى تا مىتوانى در برابر خداوند سبحان فروتنى كن. در مورد این جمله، بعضى اینگونه اظهار عقیده مىكنند كه این جمله براى نجات انسان از تنبلى و تن آسایى ایراد شده است تا وى را از تنبلى نجات بخشد و او را بر حذر مىدارد كه در زندگى شخصى وارفته باشد و سستى و تنبلى را پیشه خود سازد. در ضمن مواعظ حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) به ابوذر خواندیم(2) كه تنبلى و سستى، انسان را از سعادت باز مىدارد. كسى كه در مورد دنیاى خود تنبل باشد، نسبت به امور آخرتش، بیشتر دچار تنبلى و سستى خواهد شد. بنابراین باید فعال و جدى و جستجوگر و پرتلاش بود. آدم وارفته و شل و سست، هم دنیاى خود را از دست مىدهد و هم آخرت خود را ویران مىسازد؛ چرا كه دنیا محل حركت و تلاش براى به دست آوردن نعمتها و امتیازهاى اخروى مىباشد. به تعبیر بهتر، این دنیا سیر و سفر است، همانگونه كه در سفر وقتى ماشین شما تندتر مىرود و از دیگر ماشینها سبقت مىگیرد، خوشحال مىشوید، سفر آخرت هم همینطور است و نباید آن را به بازى گذراند؟! این عالم جاى تلاش است و با تنبلى سازگار نیست و با آن كارى از پیش نمىرود. این یك معنا براى این كلام حضرت(علیه السلام)است كه مىفرماید: وَاسْعَىْ فِى كَدْحِكَ وَ ...؛ ولى یك معناى لطیفتر از این هم شاید بتوان ارائه نمود كه بعضى از شارحان و مفسران ذكر كردهاند. در قرآن كریم حضرت حق (جلّ جلاله) مىفرماید: یا اَیُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلىَ رَبِّكَ كَدْحاً فُمُلاقِیه؛(3) اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى كرد. در این آیه مبارك، مطلب بسیار بلندى بیان شده است كه موقعیت انسان را در حركت به سوى آخرت و تأثیر زندگى دنیوى را بر زندگى اخروى بیان مىكند. مىفرماید: حقیقت زندگى انسان، تلاش و حركت به سوى خداست. كادِحٌ اِلىَ رَبِّك،به كسى گفته مىشود
1. اختلاف نسخه.
2. شرح و تفسیر این مواعظ در كتاب وزین «ره توشه» از زبان استاد آیةاللّه مصباح بیان شده است.
3. انشقاق/ 6.
كه در مسیرى كه به خدا منتهى مىشود با تمام توان در حركت است. به بیان دقیقتر زندگى این چنینى در واقع تلاشى است براى اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُون(1)؛ یعنى زندگى، تلاش براى بازگشت به سوى خداست و ملاقات با اوست كه سرانجام این سفر را معین مىكند. پس منظور حضرت حق از عبارت كَادِحٌ اِلىَ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیه(2) این است كه زندگى كدح و سراپا حركت است. آنهم حركت جهتدارى كه سمت و سوى آن به جانب خداست. بنابراین چه بهتر كه سعى كنیم از این حركت بهره ببریم. و سراى آن به جانب خداست. بنابراین چه بهتر كه سعى كنیم از این حركت بهره ببریم و سراى آخرت خود را آباد سازیم. در مقام توضیح این فراز خوب است بدانیم كه انسان دو گونه حركت و عمل دارد: یك نوع، اعمال تكوینى است كه چه بخواهیم و چه نخواهیم همه در حركت هستیم و این اعمال انجام مىشود و این حركت به وقوع مىپیوندد و این عمل و حركت به نفع همه نیست. چون آخر مقصد یكنواخت و یكسان نیست. اگرچه همه به آخرت خواهند رفت ولى آخرت، یك خانه نیست و دو خانه است. آنچه نوع مقصد را در آخرت تعیین مىكند، اعمال ارادى انسانهاست كه بعضى به بهشت و بعضى به جهنم خواهند رفت. پس این كدح طبیعى و تكوینى براى همه است. امّا كسانى از این سیر و حركت بهرهبردارى صحیح مىكنند كه با كدح ارادى، سعادت خود را رقم مىزنند، پس شاید معناى وَاسْعَ فِى كَدْحِك این باشد كه در این كدح و حركتى كه به سوى خدا دارى تلاش و سعى و جدّیت داشته باش، تا بتوانى از این حركت خوب استفاده كنى و توشهاى پرثمر بردارى و مقصد و سرانجام خوبى داشته باشى. لذا جهت اكمال این وصیّت نورانى در جمله دیگر مىفرماید: وَلاَ تَكُنْ خازِناً لِغَیْرِكَ...؛ خزانهدار دیگرى نباش. این جمله هم، بسیار حكیمانه است كه مىفرماید: در این تلاش طبیعى به سود اخروى خود فكر كن كه مقصد آنجاست و براى دیگران تلاش نكن! اگر تلاش مىكنى، ببین براى سعادت اخروى خود چه بهرهاى مىبرى. چرا به گونهاى تلاش مىكنى و كدح مىنمایى كه نفع آن عاید دیگران مىشود و خودت از آن بهرهاى نمىبرى؟ چرا مال و ثروت مىاندوزى و اینجا و آنجا حساب بانكى باز مىكنى
1. بقره/ 156.
2. انشقاق/ 6.
و شبانهروز در تلاشى تا صفر جلوى پسانداز خود را افزایش دهى ولى خودت بهرهبردارى نمىكنى و فردا شخص دیگرى بهره تلاش تو را صاحب مىشود و بهرمند مىگردد؟! انسان عاقل، هرگز كارى كه بهرهاى براى آخرت خودش ندارد، انجام نمىدهد و همیشه در پى این است كه ثمره و بهره تلاش عمل خود را خویش بچیند و در آخرت از آن بهرمند گردد و گرنه سعى بیهوده نمودن خطاست.