بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ثُمَّ فَزَّعْتُكَ بِاَنْواعِ الجَهالاتِ لِئَلاَّ تَعُدَّ نَفْسَكَ عالِماً، فَاِنَّ الْعالِمَ مَنْ عَرَفَ اَنَّ ما یَعْلَمُ فیما لا یَعْلَمُ قَلیلٌ فَعَدَّ نَفْسَهُ بِذلِكَ جاهِلا، فَازْدادَ بِما عَرَفَ مِنْ ذلِكَ فى طَلَبِ الْعِلْمِ اِجْتِهادَاً، فَما یَزالُ لِلْعِلْمِ طالِبَاً، وَفیهِ راغِباً، وَلَهُ مُسَتفیداً، وَلاَِهْلِهِ خاشِعاً وَلِرَأْیِةِ مُتَّهَماً وَلِلصُّمْتِ لازِماً، وَلِلْخَطَأِ جاحِداً وَمِنْهُ مُسْتَحْیِیاً وَاِنْ وَرَدَ عَلَیْهِ ما لا یَعْرِفُ لا یُنْكِرُ ذلِكَ لَما قَدْ قَدَّرَ بِهِ نَفْسَهُ مِنَ الْجَهالَةِ. وَ اِنَّ الْجاهِلَ مَنْ عَدَّ نَفْسَهُ بِما جَهِلَ مِنْ مَعْرِفَةِ الْعِلْمِ عالِماً وَ بِرَأْیِهِ مُكْتَفیاً فیما یَزالُ مِنَ الْعُلَماءِ مُباعِداً وَ عَلَیْهِمْ زارِیاً وَ لِمَنْ خالَفَهُ مُخَطِّیِاً وَ لِما لَم یَعْرِفْ مِنَ الاُْمُورِ مُضَلِّلا وَ اِذا وَرَدَ عَلَیْهِ مِنَ الاَْمْرِ ما لا یَعْرِفُهُ اَنْكَرَهُ وَ كَذَّبَ بِهِ وَ قالَ بِجَهالَتِهِ ما اَعْرِفُ هَذا، وَ ما اَراهُ كانَ، وَ ما اَظُنُّ اَنْ یَكُونَ، وَ اَنّى كانَ، وَ لا اَعْرِفُ ذلِكَ لِثَقَتِهِ بِرَأْیِهِ وَ قِلَّةِ مَعْرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ فَما یَنْفَكُّ مِمّا یَرى فیِما یَلْتَبِسُ عَلَیْهِ رَأْیُهُ و مِمَّا لا یَعْرِفُ لِلْجَهْلِ مُسْتَفیداً وَ لِلْحَقِّ مُنْكِراً و فِى اللِّجاجَةِ مُتَجِرِّیاً و عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ مُسْتَكْبِراً.(1)
پس تو را به انواع جهالت و نادانى سرزنش نمودم تا خود را عالم مپندارى. عالم كسى است كه بفهمد آنچه مىداند در برابر آنچه نمىداند، اندك است. از این رو خود را جاهل مىشمارد و در تحصیل علم سعى بیشتر مىنماید و پیوسته طالب و راغب علم است و از آن بهره مىجوید. در برابر اهل علم فروتن و خاشع است و دایماً ملازم سكوت است و از خطا حذر كننده و شرمنده است. اگر برایش مسألهاى پیش آید كه نمىداند، جهل [ خود] را انكار نمىكند؛ چون به جهالت خود اقرار دارد. و جاهل كسى است كه خود را، به آنچه نادان است، عالم مىپندارد و به نظر
1. این فراز از وصیت فقط در كتاب «تحف العقول» و «بحارالانوار» آمده است.
خود اكتفا مىكند و همیشه از علما دورى مىگزیند و بر آنها عیب مىگیرد و كسى را كه با او مخالفت ورزد، خطاكار مىشمارد و هرآنچه خود نداند گمراهى مىداند و اگر برایش مسألهاى پیش آید كه آن را نمىداند، انكار و تكذیب مىكند و از روى جهالت مىگوید: این مسأله را نمىشناسم (كنایه از بطلان آن نظر)؛ نمىبینیم [نمىپندارم] كه این چنین باشد! و گمان نمىكنم، [بتواند] چنین باشد! و از كجا [مىتواند درست] باشد در حالى كه من آن را نمىشناسم؟ تمام این سخنان به خاطر اعتماد به رأى خود و كمىِ آشنایى او به نادانىاش مىباشد. بر اثر خودرأیى و اشتباه در تشخیص پیوسته از جهل، فایده مىستاند و بهرهمند مىگردد و منكر حق مىباشد و در لجاجت متجرّى است و از طلب علم تكبر مىورزد.
از آنچه گذشت به اهمیّت آخرت و اینكه زندگى دنیا راهى است كه به آخرت ختم مىگرد، پى بردیم و نیك دانستیم كه باید این مسیر را پیمود تا به سرمنزل مقصود و هدف و منزل اصلى كه زندگى ابدى است، برسیم. از اینرو اگر تصور كنیم كه هدف و مقصد همین جاست، سخت به اشتباه افتادهایم و نیروهایى كه باید صرف رسیدن به هدف نماییم، در همین مسیر هدر دادهایم.
اگر انسان اندكى توجه و التفات نماید، به این گوهر ناب پى خواهد برد كه آنچه را او زندگى واقعى مىپندارد، نسبت به زندگى ابدى مثل مردن و نابودى است و زندگى حقیقى آنجاست و زندگى دنیوى صرفاً یك راه است، نه مقصد، و هدف و مقصد خیلى فراتر و والاتر و عالىتر از دنیاى گذراست.
حال اگر این سخن را باور كنیم كه دنیا راه رسیدن به آخرت است، طبعاً این سؤال كه خود مشتمل بر هزاران سؤال است، مطرح مىشود كه: چگونه باید در این مسیر و این عالم، زندگى كنیم تا به سعادت اُخروى برسیم؟ مىدانیم در مسیر كوتاه زندگى دنیا آنقدر مشكلات پیچیده وجود دارد كه سالها و بلكه قرنها تلاش دانشمندان نتوانسته مشكلات همین زندگى كوتاه دنیا را بر طرف كند تا چه رسد به زندگى جاودان اخروى كه از دسترس عقول به دور است. پس اگر زندگى حقیقى را فراتر از این زندگى بدانیم، این سؤال پیش مىآید كه براى آن عالم چه مشكلاتى وجود دارد و چه راهى را باید طى كنیم كه به هدف نهایى و سعادت جاودان برسیم؟
این سؤال پرسشى كلى است و در تحلیل نهایى براى هر لحظه از لحظات زندگى و هر عضوى از اعضاى بدن و نسبت به هر فردى كه با او زندگى مىكنیم و...، خود سؤال جزئىترى را به ذهن مىآورد؛ مثلا در مسیر گذر از دنیا چشم و گوش و دست و پا و مغز و دل و... چه كار باید بكنند و ما نسبت به پدر و مادر و اعضاى مختلف خانواده و فرزندان و اشخاص مختلف جامعه و در كل نسبت به تكتك انسانها چه مسؤولیتى داریم و چگونه باید رفتار كنیم تا به آن مقصد عالى نایل آییم؟ به هرحال مسایل پیچیدهاى كه هر كدام از آنها یك رشته از علوم را پدید آورده است، مطرح مىباشد كه اگر انسان بخواهد واقعاً به سعادت ابدى برسد باید راه حل آنها را بیاید و بداند در این دنیا چگونه باید زندگى كند تا بتواند خود را سالم نگه دارد و سعادت جاودان را در آغوش گیرد. اینك از یك دیدگاه به تبیین آن مسایل مىنشینیم.
اولین گام بعد از برخورد با مسایل پیچیده و انبوه سؤالات بىپایان، یافتن پاسخ این سؤالات است كه چسان مىتوانیم گریبان خود را از آن مسایل رها سازیم؟ روشن است كه انسان اگر بخواهد براى این سؤالها جوابى داشته باشد، باید تحصیل علم كند. اما این تحصیل كردن با تحصیلهاى دیگر خیلى فرق دارد. بسیارى از تحصیلهاى دیگر از روى هوى و هوس است و براى كسب شغل و درآمد و یا به خاطر احترام و ارزشى است كه جامعه بر آن قایل مىباشد. در حالىكه تحصیل علم در این امور باید با انگیزهاى الهى و هدفى پاك انجام گیرد و مجهولات بر طرف و به معلومات بدل گردد تا راه سعادت را یافته و بدانیم كه در هر لحظهاى چگونه قدم برداشته و با هر كسى چگونه رفتار كنیم. اگر با این انگیزه درس بخوانیم درس خواندنمان خیلى ارزش مىیابد.
شاید از این روى حضرت(علیه السلام) در اینجا به تحصیل علم و خطرات موجود در راه تحصیل آن مىپردازند كه براى نیل به سعادت باید به این سؤالها پاسخ دهیم و راه حل عملى ارائه نماییم كه این مهم جز از راه تحصیل علم ممكن نیست. بنابراین جهت رسیدن به كمال مطلوب چارهاى جز یافتن پاسخ علمى براى سؤالات و مشكلات فوق نیست، كه جواب آنها
نیز در پرتو تحصیل علم ممكن مىگردد. البته از جانب دیگرى مىدانیم كه تحصیل علم خود مطلوب فطرى انسان است. یعنى انسان قبل از اینكه به بلوغ عقلانى برسد در نهاد خود یك انگیزه فطرى براى تبدیل مجهولات به معلومات دارد؛ مثلا اگر دقت كرده باشید كودكان سه تا پنج سال معمولا زیاد سؤال مىكنند، این بدان جهت است كه یك عطش فطرى آنها را وا مىدارد تا مجهولات خود را به معلومات تبدیل كنند و چیزهایى را بدانند. پس وقتى مىگوییم تحصیل دانش، فطرى است و از یك انگیزه ناخودآگاه برمىخیزد به این معناست كه هرگز در ارزشمندى علم شك و تردید ندارد و براى تحصیل علم، لازم نیست ابتدا سودمند بودن آن را اثبات كند و آنگاه اقدام نماید؛ یعنى ننشسته حساب كند كه چرا من باید سؤال كنم و چرا باید مجهولات خود را به معلومات تبدیل نمایم؟! بلكه انگیزهاى ناخودآگاه او را سوق مىدهد تا جواب مجهولات خود را پیدا كند. از اینرو از همان دوران طفولیت این انگیزه در درون انسان شعله مىكشد و او را در پى تحصیل علم حركت مىدهد. البته گاهى اوقات این انگیزه فطرى به وسیله عوامل خارجى، تقویت و تشدید مىگردد؛ مثلا بعد از اینكه انسان به بلوغ درك رسید و فهمید كه باید مسایل زندگى خود را با تكیه به علم و دانش حل كند و راه و رسم زندگى را بیاموزد و بى فروغ دانش ره به جایى نخواهد برد، تحصیل علم براى وى ارزش مضاعف خواهد یافت و انگیزه وى براى تحصیل علم و دانش دو چندان مىگردد. باید توجه داشته باشیم كه عوامل خارجى، همیشه تقویتكننده یك انگیزه نیستند بلكه همانگونه كه مىتوانند تقویت كننده باشند، در برخى موارد باعث تضعیف یك انگیزه نیز مىشوند؛ مانند بعضى خطرات و آفاتى كه در راه تحصیل علم وجود دارد و موجب تضعیف انگیزه تحصیل علم مىشوند كه اگر انسان توجهى به این خطرها نداشته باشد، موجب خاموشى دایم این انگیزه مىشوند؛ یعنى در حالى كه این انگیزه مىتوانست موجب تقرب الى اللّه و تكامل و شناختن راه سعادت گردد، به علت تضعیف آن، در مسیر جهالتها و دامهاى رنگارنگ شیطان بروز مىیابد و به جاى تعالى و ترقى، موجبات انحطاط انسان را فراهم مىسازد و حتى گاه حیات را تهدید مىكند. گاهى اوقات این گرفتارىها آن چنان عمیق مىگردد كه آنچه آموخته، بیش از آنكه برایش نافع باشد، مضر واقع مىشود و مایه حسرت وى مىگردد. چون زحمت
مىكشد و درس مىخواند و به راحتىها و آسایشها پشت پا مىزند ولى در مسیر تحصیل علم به اشتباهها و آفتهایى مبتلا مىشود كه درس خواندن نه تنها برایش مفید واقع نمىشود، بلكه زیانهایى بسیار را به بار مىآورد و حسرت فراوانى را به دل او مىگذارد. از همین روست كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از توجه به اصل هدف و پیدایش یك بینش نسبت به زندگى دنیا و آخرت، عنان كلام را به بیان لغزشها و آفتها و خطرهایى كه در راه تحصیل علم براى طالبان علم و همه كسانى كه از علم بهره مىبرند وجود دارد، مىچرخانند و مىفرمایند: ثُمَّ فَزَّعْتُكَ بِانْواعِ الجَهالاتِ...؛ یعنى بعد از اینكه اهمیت آخرت را بیان كردم و مقام دنیا را در مقایسه با آخرت توضیح دادم، حال تو را از جهالتهایى كه در مسیر زندگىات وجود دارد و ممكن است به آن مبتلا شوى برحذر مىدارم. مبادا گمان كنى چون عالم هستى، از این جهالتها مبّرا مىباشى بلكه اشتباهات و دامهاى فریبنده شیطان در كمین توست و حتى این بحرانها تو را بیشتر از دیگران تهدید مىكند.
پرداختن به آفتها و لغزشهایى كه در راه تحصیل علم وجود دارد به اندازه بیان عوامل تقویتكننده آن، بلكه بیشتر از آن، اهمیت ادرد. از اینروى حضرت على(علیه السلام) مطالبى را در این مورد ذكر مىفرمایند كه در واقع یك دوره فشرده آداب تعلیم و تربیت را در بر دارد و از قواعدى سخن مىگویند كه هر شخص بصیر و آگاه كه در صدد تحصیل علم مىباشد، باید به آنها ملتزم و پایبند گردد و گرنه از تحصیل خود طرفى نخواهد بست.
حضرت(علیه السلام) به عنوان اوّلین هشدار، اصرار دارند كه محور همه آفتهایى كه علم و عالم را تهدید مىكند، غرور است. البته تمام آفات منحصر در این یك آفت نیست، ولى مىشود گفت كه محور اصلى و اساسى تمام آنها همان غرور است. انسان جاهل در مقابل هر مطلبى كه نمىداند، جز یك سؤال هیچ ندارد و این دارایى عین ندارى است و او به جهل خود آگاه است. این حالت به او اجازه نمىدهد تا به خود ببالد و خود را برتر بداند، بلكه چون مىفهمد كمبودهایى دارد كه باید مرتفع گردد، تواضع مىنماید تا كمبود ذهنى خود را مرتفع سازد.
حالت «ندارى» هرگز سبب بروز آفتى نمىگردد؛ مثلا موجب غرور نمىشود. هرگز كسى به جهل خود افتخار نمىكند و نمىتواند بگوید: چون نمىدانم پس خیلى مهم و والا مقام هستم. در این حالت، آفتى به نام غرور براى وى وجود ندارد. تا زمانى كه تنها داراى جهل بسیط است غرور، معنا و مفهوم ندارد. ولى وقتى یك مقدار از مجهولاتش به معلوم تبدیل شد و مقدارى دانش تحصیل كرد و علمى به دست آورد، آن وقت در معرض آفت غرور واقع مىشود. چون مىپندارد واقعاً چیزى مىداند و این پندار رهزن او گشته و سنگ بناى انحراف گزارده شده و بذر آفت غرس مىشود.
ممكن است بپرسید كه چگونه انسان وقتى هزاران مسأله ناشناخته و مجهول دارد و صرفاً یكى دو تا از آنها براى او معلوم شده است و هنوز بخش عمده آن مجهولات باقى مانده است، به غرور مبتلا مىشود ولى آن زمانى كه هیچكدام از مسایل را نمىداند و جز انبوه مجهولات هیچ نمىشناسد، این چنین آفت زده نیست؟! براى این سؤال دو جواب مىتوان بیان نمود:
1. انسان آن هنگام كه قدمهاى ابتدایى و اولیه را در مسیر تحصیل علم مىگذارد نمىداند كه مجهولاتش چقدر است، بلكه فقط مىداند كه هیچ نمىداند و بس. او مىداند كه مجهولات زیادى دارد و از مسایل فراوانى بىاطلاع است و با علوم مختلف ناآشناست و حتى نمىداند كه مثلا در فلان علم چه مسایلى وجود دارد و مطرح مىباشد؟ به عنوان مثال دانشآموزى كه تازه پا به دوره راهنمایى یا دبیرستان گزارده است، صرفاً مىداند در ریاضیات مسایلى مطرح است كه باید آنها را حل نمود ولى اصلا صورت مساله براى او مطرح نیست كه چیست؟ او نمىداند «معادله دو مجهولى» یعنى چه و مسایل هندسى چیست؟! و اساساً سؤالى براى او مطرح نیست و در ذهن او حتى ابهام هم وجود ندارد و چیزى نیست تا توجه كند كه آیا مىداند یا خیر؟ آیا مىتواند حل كند و پاسخ دهد یا خیر؟ او همین مقدار مىداند كه چیزهایى وجود دارد كه ریاضىدانها و شیمىدانها و فیزیكدانها و... از آنها صحبت مىكنند. ولى نمىداند كه آن مسایل چه مسایلى هستند؛ یعنى اصلا از صورت مسایل بىخبر است. از اینرو جهل محض
جایى براى بالندگى و غرور نیست. اما كسى كه چند مسأله را یاد گرفته است و با طرح چند مسأله و چند جواب از جانب استاد آشنا شده است، مىپندارد كه خیلى چیزها را مىداند، چون گمان مىكند علم همین مقدار است كه او مىداند؛ مثلا مىپندارد علم طب در همین چند مسأله محدود خلاصه مىشود. با این نگرش مىگوید مسایل زیادى از علم طب را یاد گرفتهام، غافل از اینكه خیلى از مسایل باقى مانده است كه او از آنها هیچ نمىداند. به عنوان مثال یك طلبه نوآموز وقتى چند مسأله صرف و نحو را یاد مىگیرد و صیغه ماضى و مضارع و... را مىآموزد، گمان مىكند كه همه چیز براى او حل شده است. چون تمام آیات قرآن و احادیث ائمه(علیهم السلام) یا فعل ماضى است یا مضارع و یا... و دیگر چیزى نمانده است كه به دنبال تحصیل آن باشد. پس یكى از علل ابتلا به غرور این است كه توجه نداریم كه چه مجهولات فراوانى هنوز باقى مانده است كه پاسخى براى آنها نداریم و گمان مىكنیم كه مجهولات، همان مقدار بود كه جواب آنها داده شده است و هیچ ابهام و اجمالى نیز باقى نمانده و هیچ مسألهاى بىجواب فروگذار نشده است.
2. عامل دیگر غرور، حبّ نفس است كه باعث مىشود انسان همیشه خوبىهاى خود را ببیند ولى عیبهایش را نبیند. همین عالم در مورد تحصیل علم اینگونه تبیین مىگردد كه تاكنون معلوماتى نداشت و مىدانست كه دست او خالى است و هنرى ندارد. اما وقتى كه چند كلمه از معلومات مختلف را یاد گرفت، این دانستهها در نظرش بزرگ مىنماید و مىپندارد تمام آنچه باید بداند یاد گرفته است. لذا مجهولات خود را فراموش مىكند و اصلا به جهالت خود توجه نمىكند و از آن غفلت مىورزد. در واقع خودخواهى و خودپسندى مانع مىشود تا ببیند كه چه چیزهایى را نمىداند. اگر خواسته باشیم در امور مادى مثال بزنیم، همانند شخص تهى دستى است كه از مال و ثروتهاى دنیا بىبهره و بىخبر است و نمىداند چه چیزهایى وجود دارد و فقط مىداند كه دست او خالى است. حال اگر ثروتى به دست آورد و یا معامله پر سودى انجام دهد و یا ارثى به او برسد و زندگى او آب و رنگى پیدا كند، زود از جاده حق منحرف مىشود. چون آنچه به دست آورده در نظرش خیلى زیاد و مهم مىنماید و گمان مىبرد كه خیلى ثروتمند شده است، ولى توجه نمىكند كه چه چیزهایى را ندارد. این یك
نمونه ساده از امور مادى بود و این معنا در امور معنوى، عمق بیشترى پیدا مىكند و انحراف به اوج اقتدار خود مىرسد تا آنجا كه انسان را از زندگى سالم باز مىدارد. وقتى داشتن و دانستن یك چیز اندك در نظرش انبوه جلوه نماید و تصور كند كه امور مهم و فراوانى را مىداند و مالك است، راه نیل به تمام مراحل بعدى ترقى و تكامل را به روى خود مىبندد، چون مىپندارد همه چیز را مىدانم و همه را به دست آوردهام و چیزى باقى نمانده است تا در پى آن باشم در حالى كه نمىداند چه چیزهایى را باید بداند و نمىداند چه چیزهایى را باید به دست آورد كه هنوز به دست نیاورده است.
به یقین داستان دانشمند علم نحو را شنیدهاید كه در كشتى نشسته بود و كسى نبود تا با او بحث كند مگر یك تاجر و شخص عادى، كه آن ادیب براى اینكه باب صحبت را باز كند و دانستههاى خود را عرضه بدارد به آن تاجر گفت شما چقدر علم نحو مىدانید؟ تاجر در جواب گفت: من چیزى نمىدانم. گفت: عجب! هیچ نمىدانى! گفت: نه. گفت: نصف عمرت بر فناست. تاجر قدرى ناراحت شد و گفت وقتى كه یاد نگرفتهام چه كنم؟ ولى طولى نكشید كه دریا طوفانى شد و كشتى در شرف غرق شدن قرار گرفت و ناخدا و ملوانان كشتى در صدد نجات مسافران برآمدند و بالاخره چارهاى ندیدند جز اینكه هر كس شنا مىداند، با شنا خود را به ساحل برساند. به آن ادیب گفتند: شما شنا كردن مىدانید؟ وى پاسخ داد: نه. در این هنگام آن تاجر رو به او كرد و گفت: پس اینك تمام عمرت بر فناست. تو آن وقت به من گفتى اگر علم نحو نمىدانى نصف عمرت از بین رفته است، اكنون كه خودت شنا نمىدانى، پس تمام عمرت بر فناست چون چارهاى جز سپردن جان به امواج دریا ندارى. در این داستان آن دانشمند نحو گمان مىنمود با دانستن چند مسأله از ادبیات، علّامه روزگار است و از هر بندى رهاست، غافل از آنكه حتى از بند آب روان نتوانسته رها گردد.
اگر خواسته باشیم درباره علت غرور كلىتر سخن بگوییم باید به خلقت انسان توجه كنیم اساساً موجودى ضعیف است و یكى از نمودهاى این ضعف، ظرفیت اندك اوست. مثلا كسى
كه طبابت مىداند، تصور مىكند كه تمام علوم در علم طب منحصر شده است و علوم دیگر در مقابل علم طب چیزى نیستند. و یا كسى كه ادبیات مىداند، مىپندارد همه علوم در ادبیات منحصر است و اگر ادبیات ندانیم بهرهاى از علم نبردهایم. این حالت اختصاص به علما و دانشمندان ندارد كه یك فقیه، فیلسوف و... اینگونه فكر كند، بلكه دارایى هر انسانى در نظرش بزرگ مىآید، و هرگز فكر نمىكند كه چیزهاى دیگرى هم هست كه باید آنها را بیاموزد، و یا آنها را به دست آورد. از آنجا كه دانستههاى وى و آنچه در اختیار دارد بر تمام زندگى او سایه افكنده است، دیگر رشتههاى علم اصلا در نظرش نمىآیند. بلكه با خود مىگوید اگر چیز مهمى بود ما هم مىدانستیم و داشتم. حال كه ما نداریم پس به یقین اهمیت چندانى ندارد، لَوْ كانَ خَیْراً ما سَبَقُونَا اِلَیْه(1)، حتى مىگوید اگر ما چیزى را نداریم پس معلوم مىشود كه فایده ندارد. همان علم و دانشى كه یاد گرفتهایم، مهم است و بقیه مسایل، مباحث مهمى نیستند. اگر كسى این مسایلى كه من مىدانم، بداند، كافى است. چون مسایل مهم همین مباحث مىباشند و بقیه اهمیّت ندارند. همه این پیامدهاى منفى از ضعف آدمیزاد سرچشمه مىگیرد كه چیز اندك وى در نظرش مهم مىآید، اما چیزهاى دیگرى كه در دنیا هست و دیگران مىدانند و دارند بىارزش و كمبها جلوه مىكنند.
به هرحال این آفتى بزرگ است كه انسان به آنچه خود مىداند اهمیت مىدهد و چیزهایى را كه دیگران مىدانند، به حساب نمىآورد و یا مسایلى را كه خود مىداند مهم مىشمارد ولى به مسایل دیگر بىاعتنا مىباشد. جالب اینجاست كه اگر دقت كنیم اكثر آن مسایلى كه مىداند علوم ظنى هستند، و از علوم برهانى و یقینى كه هیچ احتمال خطا در آن نیست، آگاهى بسیار كمى دارد. وقتى اغلب دانستهها و علوم، ظنى هستند، چرا بىجهت مغرور شویم؟ در علوم ظنى اختلاف نظر، زیاد است و این اختلاف نظر نشان از حل نشدن مباحث است و این كه هنوز حرفهاى ناگفته، فراوان است. ولى با وجود این همچنان گرفتار باد نخوت هستیم. در حالىكه ماهیّت اغلب عموم به گونهاى است كه مجال را براى ابراز عقاید مختلف باز مىنماید، چرا و چگونه عقیده مخالف خود را غلط مىانگاریم و نظر خود را عین صواب مىشماریم.
1. احقاف/ 11.
وقتى دانشمندى در مورد مسألهاى خاص تحقیق مىكند و یا در یك رشته علمى زحمت مىكشد و به نظریهاى دست مىیابد علىرغم تلاشهاى فراوان و زحمات طاقتفرسا، تنها به یك مظنّه قوى شخصى نایل مىگردد كه نتیجه تمام علوم، این چنین است. بنابراین باید از عمق وجود معتقد باشد كه دیگران هم كه فكر مىكنند و زحمت مىكشند، اگر به نتیجهاى خلافنظر او دست یافتند، نباید آن را تخطئه نماید. از كجا معلوم است كه ظن شما از ظن دیگران به واقع نزدیكتر باشد؟ اگر چه ممكن است كه در این مسأله خاص، اطمینان شخصى من قوىتر باشد ولى شخص دیگرى هم شاید همینگونه حساب كند و بگوید اطمینان شخصى من قوىتر است. اینجاست كه آفت غرور اثر دیگر خود را نشان مىدهد و سبب مىشود كه انسان به رأى خودش، اطمینان داشته باشد ولى حرف دیگران را تخطئه كند. یعنى وقتى تحقیق و تلاش نمود و به نظریهاى خاص رسید، عقیده سایر دانشمندان و محقّقان را به حساب نمىآورد و مىگوید فقط این حرفى كه من مىگویم درست است و بس. چه بسا همین شخص بعد از مدتى نظرش تغییر كند، ولى باز نسبت به عقیده دوم خود نیز همین بینش را خواهد داشت كه فقط آنچه من مىگویم درست است و بس، و هر كه و هر چه غیر از این بگوید، درست نیست. در حالىكه اگر توجه كنیم، مىبینیم اكثر قریب به اتفاق این علومْ ظنى هستند و قراین ظنى خاصى ما را به این نظر و عقیده رهنمون گشته است و شخص دیگرى هم قراین ظنى دیگرى در اختیار دارد و به عقیده دیگرى دست یافته است. بنابراین همانگونه كه ممكن است نظر شما صائب باشد احتمال دارد كه نظر او هم صائب باشد. هیچ ضمانتى وجود ندارد كه عقیده و نظر شما مهمتر و نزدیكتر به صواب باشد؛ جز خودخواهى و غرور و خودپسندى كه مىگوید رأى من نظر صائب است و دیگران هیچ نفهمیدهاند. و گرنه اگر به غرور و خودپسندى مبتلا نباشد با كمال تواضع مىگوید ظن من به اینجا منتهى شده است و امیدوارم كه دلیل خوبى براى عمل كردن باشد، شاید هم دیگران بهتر فهمیده باشند. ولیك افسوس كه عدد افرادى كه در مقام اظهار نظر، متواضعانه اظهارنظر مىكنند بسیار اندكند و افراد بسیارى به غرور و خودخواهى و خودپسندى مبتلا هستند و اصرار دارند نظر ما درست است و دیگران هر چه گفتند غلط و اشتباه است. و گاهى اوقات تعبیرات نابه جایى به كار
مىبرند؛ مثل اینكه، به قول امیرالمؤمنین(علیه السلام)، با زبان طعن مىگویند ما این چنین مطلب تازه و بكرى را تاكنون نشنیدهایم، اگر بود به یقین، بزرگان گفته بودند و ما دیده بودیم و به مدرك آن دست مىیافتیم. در حالىكه خودش هم یقین ندارد كه حكم و نظر صحیح چیست، این سخنان را مىگوید تا با زبان طعن به مخاطب خود بفهماند كه چرا آنها كه بزرگتر از شما بودند چنین نظریهاى را ابراز نكردند؟! شما از كجا مىگویید؟! پس معلوم مىشود گفته شما درست نیست و دلیل ندارد!! و به هرحال گستاخى و تجرّى و بىاحترامى بى حد و مرزى را در حق دیگران روا مىدارد، كه ریشه آن هم جز خودخواهى نیست.
اینك كه در آینه كلام مولى الموحدین على(علیه السلام) علت بروز آفتى چون غرور و خودخواهى علمى را مشاهده نمودیم، خوب است توصیف حضرت(علیه السلام) را در مورد علما و دانشمندان بدانیم. در كلام حضرت دانشمندان و علما دو دسته هستند؛ یعنى كسانى كه تنها گوشهاى از مسایل علمى را فرا گرفتهاند، دو گونه خلق و خو و رفتار و منش دارند. اینان چون از دو دریچه به علم خود مىنگرند، دو سبك رفتار متفاوت نیز دارند. گروه نخست افرادى هستند كه على(علیه السلام) در توصیف آنها مىفرمایند: آنها دانستههاى خود را در برابر مجهولات خود اندك مىبینند: فَاِنَّ الْعَالِمَ مَنْ عَرَفَ اَنَّ مَا یَعْلَمُ فیِمَا لاَیَعْلَمُ قَلیِل؛ دانشمند و عالم دانستههاى خود را در برابر آنچه نمىداند بسیار كم و اندك مىبیند. به تعبیرى دیگر یك اندیشه قرآنى در مورد علم خود دارد كه: وَما اوُتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاَّ قَلیِلا(1). توجه دارد كه یاد گرفتههاى او نسبت به مجهولاتش بیش از چهار كلمه نیست و در برابر مجهولات چیز قابل ملاحظهاى حساب نمىشوند و آنچه مىداند نسبت به چیزى كه نمىداند بسیار كم است. چون اینگونه به دانش خود نگاه مىكند، كه ندانستهها بیشتر از دانستههاست. دانستهها نسبت به ندانستهها چیز قابل توجهى نیست تا بزرگ جلوه كند، از اینرو باعث غرور و خودخواهى نمىگردد. به بیان دیگر آنگاه كه مىبیند تاریكىها زیاد است و بین انبوه ندانستهها یك یا چند نقطه سوسو مىزند دیگر نگاهش به آن
1. اسراء/ 85.
روشنىها دوخته نمىشود تا مغرور گردد. افزون بر این، چون به جهالت خود نگاه مىكند و خود را جاهل مىبیند، شیوه رفتارى خاص و سبك زندگى ویژهاى را در پیش مىگیرد. مانند اینكه همیشه سعى مىكند به علمش بیفزاید و دائماً در صدد علم اندوزى است و هیچگاه خود را بىنیاز از تحصیل علم نمىبیند؛ چرا كه خود را همیشه جاهل مىبیند. چنین كسى، به طور مداوم كتاب مجهولات خود را ورق مىزند و با خود مىگوید مجهولات بسیار زیادى باقى مانده است كه باید درس بخوانم و كوشش كنم تا مجهولات خود را مرتفع سازم؛ یعنى به واسطه معرفتى كه از نسبت معلومات به مجهولات خود دارد آن را به یقین كم مىبیند و كوشش او براى تحصیل علم، زیاد و رغبت او به تحصیل علم، روز افزون مىباشد به گونهاى كه مىكوشد هر لحظه علم تازهاى را به دست آورد: فَمَا یَزَالُ لِلْعِلْمِ طَالِباً، وَفِیهِ رَاغِباً، وَلَهُ مُسْتَفیداً؛ به علّت احساس جهالت و احساس عطش علم، همیشه تشنه دانش است و هیچ وقت احساس سیراب شدن از چشمهسار معرفت را ندارد و همیشه عطش دارد.
پىآمد و اثر دیگر چنین نگرشى این است كه وقتى با دیگران كه اهل دانش هستند برخورد مىكند، همیشه با فروتنى و خضوع رفتار مىكند و هرگز با گردنكشى و تكبر برخورد نمىكند. انسان وقتى خود را جاهل ببیند، در برابر دانشمندان و علما اظهار خضوع و فروتنى مىكند؛ چون با خود مىگوید آنها چیزى را مىدانند كه من نمىدانم، از همین رو باید در برابر آنها خضوع كنم. على(علیه السلام)مىفرمایند: این چنین افرادى نسبت به اهل علم خشوع خواهند داشت: وَلاَِهْلِهِ خَاشِعَاً. باید توجه داشته باشیم كه خشوع، بالاتر از خضوع است. خضوع بیشتر در مورد حركتهاى بدنى همانند سر خم كردن و احترام ظاهرى نمودن ظاهر مىشود، در حالىكه خشوع، شكستگى قلبى است؛ یعنى در دل، خود را كوچك مىداند و با قلب [نه صرف جوارح] در مقابل دانشمندان فروتنى دارد.
اثر سوم این طرز فكر این است كه چنین افرادى هرگز به رأى خود زیاد اتكا نمىكنند و استبداد به رأى ندارند و به آراى ظنى خود متكى نمىباشند، بلكه وَلِرَأْیِهِ مُتَّهِماً؛ همیشه خود را در معرض اتهام قرار مىدهند و مىگویند شاید رأى و نظر ما اشتباه باشد. چه زیباست كه بعد از هزاران تلاش و زحمت و سالها كوشش طاقت فرسا و پیمودن راههاى طولانى در مسیر
كسب علم و معرفت آنگاه كه به مطلبى دست مىیابد هرگز نمىگوید: حق همین است كه من مىگویم بلكه معتقد است شاید نظر من درست نباشد.
نمونه برجسته چنین افرادى مرحوم علامه طباطبائى(رحمه الله) است كه مكرراً در جواب سؤالاتى كه مطرح مىشد، مىفرمودند: «نمىدانم». با وجود اینكه استاد آن علم بودند و پنجاه سال در آن علم زحمت كشیده و صاحب نظر بودند ولى در وهله اول بدون هیچ دغدغه و تشویشى مىگفتند: «نمىدانم». آنگاه تأمل كرده و بعد از لحظهاى مىفرمودند: «مىشود اینگونه گفت» و یا «فكر كنید كه مىشود اینگونه جواب داد». روحیه و دل خاشع حضرت علامه(رحمه الله) را با كسى كه هرگز بر زبانش «نمىدانم» جارى نمىشود و یا كسى كه هیچ علم ندارد ولى خیلى قاطعانه اظهار نظر مىكند، مقایسه كنید تا به ارزش چنین خُلق حمیدهاى پى ببرید.
دانشمند و عالم حقیقى و واقعى توجه دارد كه بیشتر مسایل علمى او از ظنیات مىباشد و ممكن است رأى و نظر به دست آمده، اشتباه باشد. پس خود را در معرض اتهام قرار مىدهد. یك رفتار پسندیده و منش زیباى اینگونه افراد این است كه بیشتر، سكوت مىكنند یعنى نه تنها نظر قطعى نمىدهند بلكه سعى دارند كمتر اظهارنظر كنند و بیشتر تلاش آنها این است كه به خطاى خود پى ببرند: وَلِلصُّمْتِ لازِماً، وَلِلْخَطَأِ جاحِداً، وِمِنْهُ مُسْتَحْیِیاً. اینان حتى وقتى كه اشتباه مىكنند خجالتزده مىشوند و آن را عیب خود مىشمارند، ولى اشخاصى كه تازه بویى از معرفت به مشام آنها رسیده است، خیلى پرمدعا و پرحرف هستند. در هرجایى اظهارنظر مىكنند و در هر مسألهاى نظرقطعى مىدهند. و اگر مطلبى را اظهار مىدارند كه بعد معلوم مىشود اشتباه كردهاند مىگویند: دیروز رأى ما این بوده و امروز این است، و هرگز شرمنده نیستند. ولى انسان اگر از روى حساب حرفى بزند آنگاه كه اشتباه مىكند خیلى شرمنده مىشود. و اگر مطلب تازهاى براى او بیان شود انكار نمىكند و یا اگر سؤال و پرسشى ارائه شد كه جواب آن را نمىداند، سریع نمىگوید: «اینگونه نیست و این حرف غلط است»، بلكه صریح مىگوید: «نمىدانم». عالم و دانشمند واقعى چون بیشتر به جهل خود توجه دارد و خود را جاهل مىداند از همین رو دیگر متاعى براى عرضه در نزد خود نمىبیند تا بخواهد ارائه كند و خودپسندى و بزرگنمایى نماید و یا زود، مطلبى را انكار كند ولى در مقابل، انسانى كه
دانستههاى خود را زیاد مىپندارد، در واقع شخصى جاهل است كه اندیشههاى كاملا مغایر دارد. حضرت(علیه السلام) انسانهایى را كه به علم خود مغرور هستند جاهل شمرده و در توصیف آنها مىفرمایند: اِنَّ الْجاهِلَ مَنْ عَدَّ نَفْسَهُ بِما جَهِلَ مِنْ مَعْرِفَةِ الْعِلْمِ عالِماً؛ چنین افرادى در واقع جاهل هستند، چون با وجود اینكه مىدانند دانش اندكى دارند خود را عالم دانسته و در زمره علما و دانشمندان مىبینند و وقتى به عقیدهاى دست مىیابند به همان اكتفا كرده و هرگز خود را نیازمند تحصیل، بحث، تحقیق و... نمىبیند، بلكه مىگویند مطلب همین است كه ما فهمیدیم و مىگوییم كسى كه خود را عالم مىبیند دیگر احساس نیاز نمىكند تا از دانشمندان و علماى دیگر سؤال كند بلكه از علما و دانشمندان دورى مىگزیند و به بهانه اندك اشتباهى به آنها خرده مىگیرد كه چرا آنها اشتباه كردند: وَلِمَنْ خالَفَهُ مُخَطِّئا. از جانب دیگر چون خود نسبت به مطالب فراوانى كه در آن علم و معرفت ندارد، آگاه مىپندارد، خود وسیله گمراهى خویش را فراهم مىسازد و مطالبى را كه نمىداند، دروغ مىانگارد و از روى جهالت و با زبان طعن مىگوید: «اینها دیگر چیست؟ من با این همه تحقیق اینها را ندیدهام و نمىدانم و فكر نمىكنم اینگونه باشد!» در واقع چون حرف حسابى ندارد اینگونه جوابهاى بیجا را ارائه مىكند. حتى قدم بالاتر گذارده و مىگوید: «اگر مطلب درست و صحیحى بود، من مىدانستم. چون نمىدانم، معلوم مىشود كه درست نیست». اینگونه حرفزدن نشانه این است كه حتى به جهل خود آگاهى ندارد. از اینرو در رأى خود گستاخ است و نسبت به دیگران بىاحترامى مىكند و در پى افزایش علم خود نیست و وقتى مطلب حق به او عرضه مىشود، چون علم ندارد آنرا انكار مىكند.