بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
یا بُنَىَّ اَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَذِكْرَ ماتَهْجُمُ عَلَیْهِ وَتُفْضِى بَعْدَ الْمَوْتِ اِلَیْهِ، وَاجْعَلْهُ اَمامَكَ حَتّى یَأْتِیَكَ وَقَدْ اَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ وَشَدَدْتَ لَهُ اَزْرَكَ وَ لا یَأْتِیَكَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَكَ وَ لا یَأْخُذْكَ عَلى غَرَّتِكَ وَ اَكْثِرْ ذِكْرَ الاخِرَةِ وَ ما فیِها مِنَ النَّعیمِ وَالْعَذابِ الاَْلیِمِ فَاِنَّ ذلِكَ یُزَهِّدُكَ فِى الدُّنْیا وَ یُصَغِّرُها عِنْدَكَ.
وَ اِیّاكَ اَنْ تَغْتَرَّ بِما تَرَى مِنْ إِخْلادِ أَهْلِها وَ تَكالُبِهِمْ عَلَیْها وَ قَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ جَلَّ جَلالُهُ عَنْها وَ نَعَتْ اِلَیْكَ نَفْسَهَا وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَساوِیها...
پسركم! فراوان به یاد مردن و به یاد پیشامدهاى بعد از مرگ كه ناگاه به آن درآیى، باش و مرگ را جلوى چشمان خود تصور كن تا آن گاه كه نزد تو مىآید خود را آراسته و آماده نموده و كمر خود را بسته باشى كه مبادا ناگهان بیاید و تو را مغلوب سازد و در حالى كه فریفته شدهاى تو را دریابد. فراوان به یاد آخرت و نعمتها و عذاب دردناك آن باش كه همانا یاد آخرت زهدورزى در دنیا را به تو مىآموزد و دنیا را در نزد تو كوچك و خوار مىسازد.
و مبادا دلگرمى اهل دنیا كه به دنیا دل بستهاند و بر سر دنیا به یكدیگر مىپرند، تو را فریفته سازد؛ چه آن كه خدا تو را از دنیا خبر داده و دنیا نیز وصف خویش را با تو در میان نهاده و از زشتىهایش برایت پرده گشاده است.
در شرح و تفسیر وصیّت مولا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به امام مجتبى(علیه السلام) به این فراز رسیدیم كه محور فرمودههاى حضرت(علیه السلام)، توجه به آخرت و زندگى ابدى و زنده نگهداشتن یاد مرگ مىباشد. بى تردید هر موجود زندهاى عاقبت خواهد مرد و پایان دنیا جز مرگ نخواهد بود.(1)
1. نهج البلاغه: خ 156.
ولى آنچه افزون بر این واقعیت مدّنظر اولیاى دین(علیهم السلام)مىباشد، همانا به یاد آوردن دایم این واقعیت خطیر است كه اثرات تربیتى و اخلاقى فراوانى بر رفتار و افكار آدمى دارد؛ یعنى بعد از آگاهى از این واقعیت بر هر شخص مسلمانى لازم است همیشه یاد مرگ را در خاطر خود زنده نگهدارد و تنها دانستن و باور داشتن مرگ كفایت نمىكند. در واقع عمق باور و منتهاى تأثیر آگاهى از مرگ و معاد در این نهفته است كه یاد آن همیشه در اذهان زنده باشد و لحظهاى فراموش نگردد. در این جا حضرت على(علیه السلام) ما را به این امر خطیر سفارش و تأثیر آن را در زندگى بیان مىفرمایند، به آن امید كه مایه هدایت رهیافتگان طریق حق گردد.
اگر در قرآن كریم دقت نماییم، مشاهده مىكنیم یكى از مسایلى كه بیش از هر مسأله دیگرى به آن اهمیت داده شده، زندگى اخروى و یاد مرگ است. دلیل آن هم این است كه اعتقاد به آخرت و توجه به زندگى ابدى بیشترین تأثیر و نقش را در رفتار انسان دارد. حتى اعتقاد به خداى متعال و اعتقاد به توحید همانند اعتقاد به آخرت، در تغییر و اصلاح رفتار و اعمال آدمى تأثیر ندارد. چه بسا افرادى كه اعتقاد به خداى متعال دارند، ولى اعتقاد به قیامت ندارند و با خود مىگویند در این دنیا هرگونه كه مىخواهیم رفتار مىكنیم و هر آن چه دلخواه ماست انجام مىدهیم و نهایت امر این است كه خدا راضى نیست؛ مهم نیست، عیبى ندارد!! اما اگر به معاد اعتقاد داشته باشد و باور كند كه تنها مسأله عدم رضایت خدا مطرح نیست، بلكه بناست كه براى همیشه بدبخت شود و به عذاب ابدى مبتلا گردد، دیگر این گونه به دلخواه خود عمل نمىكند؛ چون به سهولت نمىتواند از كنار عذاب دردناك و جاودان آخرت بگذرد، مگر آن كه بسیار غافل و نادان باشد. و گرنه اگر اندكى عقل داشته باشد و زندگى دنیا و حیات جاودان آخرت را با هم مقایسه كند، متناهى و نامتناهى را با هم بسنجد ـ البته هرگز نمىتوان متناهى را با نامتناهى مقایسه نمود ـ بعید است كه آن بىپایانِ جاودان را به این اندكِ گذرا معامله كند. البته كسانى هستند كه آن قدر به خداى متعال معرفت دارند و چنان محبت الهى در دلشان خانه كرده است كه اگر تمام زندگى دنیا و آخرت آنها با سختى و بدبختى و عذاب بگذرد ولى خدا از
آنها راضى باشد، رضایت خداوند منّان را مقدم مىدارند. ولى هزاران افسوس كه چنین افرادى بسیار نادر هستند. بیشتر انسانها به جاى رضوان الهى، بیشتر مشتاق بهشت و حور و قصور هستند. در حالى كه باید این روحیه را دوست بداریم و رضوان الهى براى ما از هر چیزى مهمتر باشد و تمام همّ و غم خود را معطوف تحصیل ذرهاى از رضا و رضوان الهى نماییم تا بلكه به آن نایل آییم. رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ اَكْبَرُ...(1)؛ رضوان الهى از هر چیزى برتر است. به هر حال واقعیت این است كه نوع انسانها تا به آن جا فرسنگها فاصله دارند. بسیار نادر و به غایت اندكند كسانى كه مانند على(علیه السلام) زبان حال و قالشان این باشد كه: وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْكانَ رِضاكَ فِى اَنْ اُقْطَعَ اِرْبا اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعیِنَ قَتْلَةً بِاَشَدَّ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبُّ اِلى(2)؛ قسم به عزت و جلالت اگر رضاى تو در این باشد كه بدن من پاره پاره شود و هفتاد مرتبه به شدیدترین شكلى كه مردم كشته مىشوند كشته شوم، به جان خریدارم و هر آینه رضایت تو را بیشتر دوست دارم و اگر رضاى تو این باشد كه در عذاب آخرت بسوزم ولى تو از من راضى باشى، من رضایت تو را برمى گزینم. این سخن به ذهن هیچ فردى از افراد عادى خطور نمىكند، تا چه رسد كه بر زبانى جارى گردد و یا وجهه همت كسى واقع شود. فقط در این حد است كه لفظش را كسى بگوید، و ما آن الفاظ را تكرار كنیم والاّ ذرهاى از آن معرفت و آن عشق و محبتى كه آن امام معصوم نسبت به خداى متعال دارند، در تمام وجود ما یافت نمىشود تا چنین اثرى را به دنبال داشته باشد. در واقع براى عموم مردم بیش از هر چیز عذاب و خوف از عذاب و طمع در ثواب، مطرح و در اعمال آنها مؤثر است و بیشتر تحت تأثیر دو عامل انذار و تبشیر و خوف و رجا هستند. تعداد كسانى كه فقط در پى رضایت و خشنودى حضرت حق جلّ جلاله باشند و هیچ كدام از این دو عامل در آنها مؤثر نباشد، بسیار نادر است.
بنابراین اگر مردم اعتقاد به آخرت داشته باشند و بدانند نتیجه كارهاى خوب و بد و خیر و شرى كه انجام مىدهند تا ابد برایشان حفظ خواهد شد، حواسشان را جمع مىكنند. ولى اگر به آخرت توجه نكردند و آن را فراموش نمودند، هواى نفس بر آنها غالب مىشود و لذتهاى زودگذر دنیا را ترجیح مىدهند و دستشان به هر گناهى آلوده مىشود. پس آن چه بیش از هر
1. توبه/ 72.
2. بحارالانوار: ج 77، ص 27، روایت 6.
چیز مانع از ابتلاى به گناه و جنایت مىشود همانا خوف از شقاوت ابدى و عذاب جاودان است. و شاید بتوان گفت كه طمع در پاداش و نیل به سعادت، به اندازه فرار از عذاب و... مؤثر نیست.
با این بیان، واضح شد كه چرا در قرآن كریم و در سخنان اهل بیت(علیهم السلام) و از جمله نهجالبلاغه عمده مطالب حول محور دنیا و آخرت و بىاعتنایىنمودن نسبت به زندگى دنیا و لذایذ آن، و عشق آفرینى و ایجاد و افزودن محبت نسبت به زندگى اخروى است. واضح است كه مقصود از مطالب فوقالذكر آن نیست كه آدمى از زنده بودن فرار كند و بیزارى جوید؛ چرا كه زندگى دنیا نعمت بسیار ارزندهاى است و آخرت آدمى با آن رقم مىخورد و تعیین مىشود. آن چه در این آیات و روایات مورد توجه مىباشد، همانا دلبستگى به لذتهاى دنیاست كه چون موجب بىتوجهى و فراموش شدن آخرت مىگردد، مذموم شمرده است. پس اگر در فرمایشهاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) این مطلب بارها تكرار شده، از این روست كه تكرار این نكات، مقصود و مطلوب مىباشد؛ چون از یك طرف مانع مىشود كه آدمى سریع آخرت را فراموش كند و از طرفى دیگر تأثیر ظواهر فریبنده دنیا و انگیزه روىآورى انسان را به طرف لذات دنیا بسیار تقلیل مىبخشد. بدین خاطر است كه دایماً انسان احتیاج به مذكِّر دارد تا فریب این لذات را نخورده و به آخرت توجه داشته باشد. به بیان دیگر، علت دیگر این همه اصرار و تكرار این است كه آدمى فراموش نكند كه زندگى به مرگ منتهى خواهد شد، كه اگر آخرت را فراموش نمود، خیلى آسان فریب شیطان را مىخورد و هدف از زنده بودن و زندگى خود را نیز فراموش مىكند و نمىداند كه عاقبت كار به كجا مىانجامد و این خود سبب مىشود كه این لذایذ و خوشىها را همیشگى پندارد و على رغم مشاهده مصیبتها و اتفاقها و تصادف ناگوار و حادثههاى دردناك و مرگهاى نابهنگام، باز این زندگى را همیشگى و آن لذّات سطحى و گذرا را مستمر بینگارد. اگر انسان توجه داشته باشد كه این زندگى پایانى دارد، به قدر و منزلت خود پى خواهد برد. اگر بدانیم و عنایت داشته باشیم این عمر موقت است و همیشگى نیست، قدر این لحظات را خواهیم دانست و این عمر را در راه صحیح صرف خواهیم كرد؛ یعنى به همان اندازه كه به گذرابودن این عمر توجه داریم، سعى مىكنیم كه حداكثر استفاده را
از آن ببریم. ولى اگر از محدود بودن این عمر كوتاه و فرصت زندگى غافل شویم، امروز سرگرم یك لذت و فردا سرگرم لذت دیگر شده و كمكم مرگ را فراموش مىكنیم و وقتى مرگ فراموش شد، غفلت بر انسان مستولى مىشود و با آمدن غفلت، هر انحراف و گناهى به دنبالش سهل شده و امكان بروز مىنماید. پس راه نجات از ابتلا به وساوس و دسایس شیطانى و هواهاى نفسانى این است كه توجه داشته باشیم مرگى در كار است و به زودى از این ویرانههاى دنیاى دنى كوچ خواهیم نمود.
در كنار تمام آن سخنان حایز اهمیت، نكتهاى نازكتر از مو اذهان نازك بین را متوجه خود مىسازد كه مجهول بودن زمان مرگ نیز همانند خود مرگ و اعتقاد به مرگ و آخرت، تأثیر برجستهاى در تغییر و تصحیح رفتار آدمى دارد. در واقع این نكته ظریفتر از مو، بزرگترین نعمت الهى به بشریت است؛ چون با توجه به مجهول بودن زمان مرگ، هر كسى در هر آنى احتمال مىدهد كه مرگش برسد. از اینروى به طور مستمر و دایم مواظب اعمال و رفتار خود مىباشد؛ یعنى از آن جا كه اجل هر كسى مجهول است و معلوم نیست چه زمانى فرا مىرسد، همین معلوم نبودن زمان مردن، باعث مىشود كه یاد مرگ، همیشه در دل آدمى حضور داشته باشد و به آن بیشتر توجه كند و قدر عمرش را بیشتر بداند و مراقبت عملكرد خود باشد. اگر یكى از سفارشهاى ائمه(علیهم السلام) این است كه زیاد به یاد مرگ باشید و از همینروست كه تأثیر زیادى بر تربیت آدمى دارد. و این جا هم حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: یا بُنَىَّ اَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ ذِكْرَ ما تُهْجُمُ عَلَیْهِ وَ تُفْضِى بَعْدَ الْمَوْتِ اِلَیْهِ، وَاجْعَلْهُ اَمامَكَ؛اى فرزندم! زیاد به یاد مرگ باش و فراوان به یاد بیاور كه بعد از مرگ با چه برمىآیى و به كجا خواهىرفت و چه حوادثى در انتظار توست؟ و مرگ و حوادث بعد از مرگ را جلوى چشمت قرار بده، به گونهاى كه همیشه به یاد مرگ باشى و لحظهاى مرگ را فراموش نكنى و آن را دایماً جلوى چشم خود مجسّم ببینى. پرواضح است كه اگر اینگونه زندگى كنى وقتى مرگ به سراغت مىآید، آمادگى پذیرش آن را داشته و كمرت را براى استقبال از مرگ بسته، كاملا مهیا خواهى بود. امّا در برابر، اگر مرگ را
فراموش نمودى دیگر براى سفر آخرت آمادگى نخواهى داشت و انجام واجبات و قضاى آنها را به تأخیر مىاندازى و حقوق مردم را ادا نمىكنى و با سهلانگارى و امروز و فردانمودن و گفتن این كه: هنوز جوان هستم و وقت هست، در انجام كارهاى خیر تساهل و تسامح مىكنى كه ناگهان مرگ، چوب بیدارى بر تن آرمیده در خواب غفلت تو مىنوازد و در وحشت بى ساحل خود، تو را رها مىسازد كه در آن لحظه از عهده هیچ كارى جز تسلیم در برابر عذاب اخروى بر نخواهى آمد. پس قبل از تسلیم شدن به عذاب الیم چارهاى بیندیش. آن چاره این است كه مرگ همیشه جلوى چشمت باشد و دایماً مواظب باشى كه وظایفت را انجام دهى كه مبادا فردا و یا یك ساعت دیگر ناگهان مرگ تو برسد، و تو را مغلوب و غافلگیر سازد. پس مرگ را جلوى چشمت بدار تا غافلگیر نشوى و هر وقت كه آمد، همانند میزبانى باشد كه انتظار آمدنش را داشتى.
انسان در نقطه وسط میدان جاذبه دو نیروى لذّات دلرباى دنیوى و نعم پایدار اخروى قرار گرفته است و به ناچار تحت تأثیر یكى از این دو نیرو رفتار خواهد نمود.
آن چه مطلوب است، توجه به آخرت است. براى این كه دنیا و لذایذ آن رهزن ما نگردد و ما را در خود غرق و از آخرت غافل نسازد، راههاى زیادى وجود دارد كه یك راه، آن است كه همیشه مرگ را به خاطر آوریم و عالم آخرت و نعمت پایدار و عذابهاى دردناك آن را در ذهن و خاطر خود زنده نگهداریم و جلوى چشمان خود مجسم ببینیم. این امور باعث مىشوند، رغبت ما به دنیا كم و دنیا در نظر ما كوچك گردد و به دنیا دل نبندیم و شیفته آن نشویم: وَ اَكْثِرْ ذِكْرَ الاَْخِرَةِ وَ ما فیِها مِنَ النَّعیِمِ وَالْعَذابِ الاَْلیِمِ، فَاِنَّ ذلِكَ یُزَهِّدُكَ فِى الدُّنْیا وَ یُصَغِّرُها عِنْدَكَ.
باید بدانیم كه دنیا نسبت به آخرت خیلى كوچك است و اگر ما خیال مىكنیم كه بزرگ است، از این روست كه با مقیاسهاى دنیایى پدیدهها و مسایل را مىسنجیم. به عنوان نمونه یك موجود ذرّه بینى را در نظر آورید كه از بن یك مو حركت مىكند تا به ابتداى آن مو برسد. این موجود كوچك و ریز ذرهبینى تا بخواهد حركت كند و به سر دیگر مو برسد، مدتها طول
مىكشد. چون حجم بدن و اندازه آن كوچك است و چون با مقیاس و اندازهاى كه خود در اختیار دارد امور را مىسنجد و به آن مىنگرد، خیال مىكند كه این راه خیلى طولانى و بسیار دراز است و سالها طول مىكشد تا آن را طى كند و به نقطه پایان و هدف برسد، در حالى كه در دیدگاه انسان، مو كوچكترین اندازه معروف و شناخته شده زندگى است كه آن را آنى مىكَند و دور مىاندازد و در منظر او چیزى نیست و مقدارى محسوب نمىشود و كوچكترین مقدار موجود حیات اوست. آن موجود ذرهبینى از بس خودش كوچك است ـ و اگر دیدى داشته باشد چشمانش ریز است ـ و دركش ناچیز، لذا این تار باریك موى را، یك راه خیلى طولانى و موجودى عظیم مىبیند كه گویا باید مدتهاى مدید حركت كند تا به نهایت آن برسد. همان گونه كه ملاحظه مىشود، این اختلاف قضاوت به میزان درك و فهم او بستگى دارد. به همین نسبت، من و شما هم نمىتوانیم تصور كنیم كه مدت عمر این زندگى چه قدر است. چون بینش ما محدود است، همانند آن موجود ذرهبینى كه آن تار مو را طولانى مىدید ما هم این دنیاى كوچك و كوتاه مدت را طولانى مىبینیم و نمىتوانیم بفهمیم كه چند سال دیگر و چه زمانى تمام مىشود و چگونه به پایان مىرسد. در حالى كه عقل مىداند این عالم على رغم وسعت زمانى بى حسابش، محدود و تمامشدنى است و حد و مرزى دارد و سرانجام تمام مىشود. ولى عمرِ آخرت تمام نمىشود. هزاران برابر بر این بیفزایید، تمام شدنى نیست و ابدى و نامتناهى است و هیچ چیز با آن قابل مقایسه نیست. این عالم هر قدر هم بزرگ باشد، هرگز نامتناهى نیست و هیچ نسبتى با نامتناهى ندارد. علاوه بر محدودیت در بعد زمانى، از لحاظ وسعت مكانى هم همین طور است. این كه خداى متعال مىفرماید به هر انسان مؤمنى، بهشتى مىدهیم كه وسعت آن به اندازه زمین و آسمان این جهان خواهد بود؛ جَنَّة عَرْضُها السَّمواتُ وَالاَْرْض،(1) در واقع بیانگر این است كه وسعت آن عالم تمام نمىشود و از نظر بعد مكانى هم نامتناهى است و اندازه محدودى ندارد. اما چرا با یك چنین عالمى روبرو هستیم؟ شاید از این روى باشد كه اینها ظهور رحمت الهى است و رحمت الهى هم بىپایان است. مگر رحمت خدا جل جلاله حد و مرزى دارد؟ در هر عالمى و نشئهاى و براى هر كسى كه ظرفیت داشته
1. آل عمران/ 133.
باشد و بتواند دریافت كند رحمت الهى ظهور خواهد نمود و خداى متعال چنان ظرفیتى به انسان داده است كه بتواند در آن نشئه، رحمت واسعه را دریافت نماید. این، از عظمت روح و وجود انسان است. و این عظمت و ظرفیت در اثر كارهایى به دست مىآید كه آدمى آنها را در همین 50 الى 100 سال انجام مىدهد. در حالى كه تمام این اعمال در مقابل آن دنیا و پاداش آن به اندازه یك چشم به هم زدن هم نیست. از طرفى لذات دنیا هم در برابر لذات و نعمتهاى بىپایان آخرت مقدارى محسوب نمىشوند و به اندازه مویى كه از سرتان مىكنید و دور مىاندازید هم نیستند؛ زیرا كه آن نامتناهى است و این متناهى، و متناهى را با نامتناهى نمىتوان سنجید تا نسبت آن دو را به دست آورده و از نسبت بین آن دو صحبت نمود. فقط عدهاى كه از بینش الهى بهرهمند هستند، قدر و منزلت و میزان آن را مىدانند از اینروست كه این دنیا در نظر امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به اندازه ریزههاى برگ درخت ارزش ندارد(1) على به رأى العین مىبنید كه آخرت چیست و كجا قرار دارد و در مقابل، دنیا چه قدر و منزلتى در واقع دارد. اوست كه حقیقت دنیا را درك مىكند و مىگوید: دنیا به اندازه آب بینى یك بز مبتلا به زكام، كه به هنگام عطسه بیرون مىجهد، ارزش ندارد. یا به اندازه استخوان پوسیده خوك مردهاى كه در دست شخص مبتلا به جزام است، براى على(علیه السلام) ارزش نخواهد داشت. استخوان پوسیده خوك مردهاى كه در دست انسان جذامىاست، چه ارزشى دارد؟! امیرالمؤمنین على(علیه السلام) مىفرماید: دنیا براى من این اندازه هم ارزش ندارد؛ چون مىداند كه ارزش این دنیا در برابر آن دنیا چه میزان است. رحمتها و نعمتهاى بىپایان آن دنیا به قدرى براى على(علیه السلام)روشن و مبرهن است و به آن علم یقین دارد كه اگر پردهها كنار رود و واقعیت به رأىالعین آشكار گردد ذرهاى به یقین قبلى على(علیه السلام) نمىافزاید؛ لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدَتُ یَقینا(2).
امّا ما آدمیان دنیازده چون بینش ائمه هدى(علیهم السلام) را نداریم و از جانب دیگر باورى به غایت ضعیف در قلب داریم، اگر روزى ده مرتبه هم على(علیه السلام) بگوید كه دنیا ارزش ندارد و این قدر به آن نچسبید، باز باور نمىكنیم. و از آن جا كه ائمه اطهار(علیهم السلام) ما را در جهالت محض و عصیان
1. بحارالانوار: ج 78؛ نهج البلاغه: خ 32.
2. بحارالانوار: ج 40، ص 153.
تام مىبینند، سعى مىكنند تا به انواع بیانها و شیوههاى مختلف گفتارى، مقدارى ذهنِ دور از حقیقت ما را به واقعیت نزدیك كنند و چشم ما را به رؤیت حسن حقیقت بینا نماید؛ چون هواهاى نفسانى روى دلهاى ما پرده انداخته است و وساوس شیطانى قلوب ما را احاطه كرده و محبت دنیا دل حقیقتبین ما را كور كرده است و توان دریافت و فهم حقایق را ندارد. چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دوستان خود و جملگى انسانها و بندگان خدا محبت دارند، مىخواهند با بیانات مختلف این حقیقت را آشكار نمایند تا عاشق استخوان خوك مرده نشویم و به نعم برترى كه براى ما ذخیره شده است دل ببندیم؛ چرا كه اگر به اینها دل ببندیم، از آنها محروم مىشویم. ما باید به وظیفه خود عمل نماییم و خداوند سبحان خود، به اندازهاى كه مزاحم با نعمتهاى اخروى نشود، از نعم حلال دنیایى به ما خواهد چشاند. از دنیا استفاده كنید ولى دل به آن نبندید كه مبادا فریب بخورید؛ وَاِیّاكَ اَنْ تَغْتَرَّ بِما تَرْى مِنْ اِخْلادِ اَهْلِها اِلَیْها.
آدمى معمولاً از محیط خود و رفتار دیگران متأثر مىگردد و در صدد است به گونهاى رفتار نماید كه با دیگران مخالفت نكند و در بین مردم انگشتنما نباشد و گاهى اوقات خیلى سریع و گسترده اثر مىپذیرد كه مبادا براى چند لحظه و یك گام از جمع عقب افتد. به بیان دیگر آدمى وقتى مىبیند مردم به چیزى اهمیت مىدهند، او چون فرصت ندارد حساب كند و یا تجربه نماید كه آیا این شىء این قدر اهمیت دارد یا خیر؟ و آیا این عمل صواب است یا خطا؟ و از آن جا كه مىخواهد از دیگران هم عقب نماند، سریع تحت تأثیر محیط و افكار عمومى واقع مىشود و از جمع پیروى مىكند. بىتردید اجتماع و رفتارهاى جمعى و محیط، تأثیر نافذى در رفتار افراد دارد؛ مثلا اگر روزى مشاهده كند كه مردم به چیزى خیلى علاقه نشان مىدهند و براى كسب آن و به دست آوردنش، دست پا مىشكنند، او هم تمایل نشان داده و دوست دارد آن را صاحب شود. یا اگر در جایى ببیند مردم صف كشیدهاند و شلوغ كردهاند با اولین نگاه به جمع اهل صف مىپیوندد. البته ممكن است با مقاومت فراوان، براى بار اول و دوم و سوم، توجه نكند و براى اقبال عمومى ارزشى قایل نشود، ولى سرانجام با دیدن رفتارهاى اجتماعى و تمایلات عمومى، در ارزشیابى خود تجدید نظر مىنماید و كم كم به هم سویى با جمع روى
مىآورد؛ یعنى خواه ناخواه انسان تحت تاثیر عمل و رفتار و قضاوتهاى دیگران واقع مىشود. نكته در خور عنایت این است كه این میزان تأثیرپذیرى، در فعالیتهاى دنیوى و اعمالى كه هدف آنها بهرهمندى از لذایذ دنیوى است، به مراتب شدیدتر و قوىتر مىگردد. وقتى چشمان خود را به صحنه اجتماع باز مىكنیم، مردمى را مىبینیم كه براى بهرهمندى از لذایذ دنیا به سر و روى همدیگر مىزنند. یا وقتى به بازار مىرویم، مشاهده مىكنیم كه عدهاى براى كسب متاع دنیا و عقبنماندن از دیگران چگونه سر هم كلاه مىگذارند و جنس را گران مىفروشند و به انواع تقلبها دست مىیازند. در یك كلام مردم را مشاهده مىكنیم كه جملگى، و هر یك به پیروى از دیگرى، در صددند تا از این متاع دنیا بیشتر بهره گیرند و تمام حرف و كلام و حال و قال آنها همین است و بس. اگر چهره دنیا و مردم دنیازده را جلوى چشممان مجسم كنیم، آنها را مثل عقابهایى مشاهده مىكنیم كه پنجههایشان را تیز كرده و روبهروى هم ایستادهاند و هر یك در این اندیشه است كه از این طعمه، بیشترین استفاده را ببرد؛ گاهى به جان هم مىافتند و منقار به هم مىزنند و چنگال به هم مىكشند تا متاع دنیا را از چنگ دیگرى درآورند. این بیان نه تنها نمودى واقعى از زندگى جملگى آدمیزادههاست، بلكه بسیارى از مسلمانها نیز چنین هستند. اما اگر مشاهده مىكنیم كه مردم بر سر دنیا به جان هم مىافتند، نباید ما هم فریب خورده و همچون لاشخورها بر سر متاع مردار دنیا با هم دعوا كنیم. متاع دنیا مثل لاشهاى است كه یك گروه كركس و لاشخور بر سرش دعوا مىكنند. یك مسلمان نیكاندیش باید حواس خود را جمع كند تا در سلك گرگها و لاشخوران در نیاید، و آن گونه كه خدا تعیین كرده است، كسب روزى نماید و به آن اندازهاى كه خداوند براى او مقدّر فرموده است، راضى باشد و مبادا هر روز در پى وسعت بخشیدن به زندگى خود برآید و فزون طلبى را پیشه خود سازد.
در پى بحث قبلى، ناگفته نگذاریم كه منع از فزونطلبى به معناى تنبلى نیست. آن چه ناپسند است زیادهخواهى و فراوان طلبى است، نه فراوان تلاش نمودن و زیاد كوشش كردن. بلكه باید زیاد كار كرد و درآمد آن را به دیگران بخشید، نه این كه درآمد افزونىِ بىحاصل را پیشه خود
سازیم. آن چه مطلوب است اطاعت خدا مىباشد كه بهترین شكل آن همان اعمال و رفتارها مىباشد. به یقین، دلبستن به دنیا و هر سال مدل ماشین و دكور خانه را تغییر دادن و خانه وسیعترى درست كردن مذموم بوده و نمونه اعلاى فریب خوردگى است. چون همین روحیه افزونطلبى و دلبستگى به دنیاست كه انسان را بدبخت مىكند. آدمى باید در این فكر باشد كه وظیفه خود را بشناسد و به آن عمل نماید و در مورد گذران زندگى دنیا هم مطمئن باشد كه خدا نخواسته است كه بنده صالح او در این عالم با ذلت و بدبختى زندگى كند. باید توجه ما به نعمتهایى باشد كه خدا براى اولیاى خود مقدّر فرموده است و الاّ این گونه متاعهاى دنیوى بین دوست و دشمن و كافر و مؤمن مشترك است و چیزهایى است كه كركسها و لاشخورها بر سرش دعوا مىكنند و مباد شما هم مانند آنها شوید. اگر مشاهده كردید مردم با حرص و ولع به این دنیا چسبیدهاند، مبادا گول خورده و شما هم به گوشهاى از دنیا بچسبید!
خدا حقیقت این دنیا را در همین دنیا بیان كرده است: وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلاَّ مَتاعُ الْغُروُر(1)، وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْو(2). این بیان خداوند سبحان در مورد حقیقت دنیا، به ما مىفهماند كه دنیا بازیچه و سرگرمى و لهو و لعب بیش نیست. از طرفى دنیا نیز خود را این گونه معرفى مىكند كه: هر لحظه یك گرفتارى و مصیبت و ظلم و كشتارِ بىرحمانه و درد و مرضِ بىدرمان و تصادف و فراق ناگوار و تلخ مرا در خود گرفته است: نَعَتْ اِلَیْكَ نَفْسَهَا. حال كه خودِ دنیا خویش را این گونه معرفى مىكند، پس چرا به آن دل مىبندیم؟ وقتى دنیا خودش خبر مرگ خود را مىدهد و خودش مىگوید: من رفتنى هستم، و خداوند سبحان نیز مىگوید: این دنیا دوام ندارد و بازیچه و سرگرمى است، پس نه تنها دل بستن به آن نشاید، بلكه دل كندن از آن بایسته است.
1. آل عمران/ 185.
2. انعام/ 32.