بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ دَعِ الْقَوْلَ فیِمَا لا تُعْرِفُ، وَالنَّظَرَ فیِمَا لاتُكَلَّفْ، وَأَمْسِكْ عَنْ طَریِق إِذا خِفْتَ ضَلالَتَهُ، فَاِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَلالَةِ خَیْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاَْهْوالِ. وَ أْمُرْ بِالْمَعْروُفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَ أَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِلِسَانِكَ وَ یَدِكَ، وَ بایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ.
[اى پسرم!] از آنچه نمىدانى سخن مگو و كلام را واگذار و درباره آنچه تكلیف ندارى، اندیشه مكن(1) و از راهى كه بیم گمراهى آن مىرود، امتناع نما! كه همانا به هنگام ترسِ از گمراهى و سرگردانى ضلالتْ دست كشیدن از عمل، بهتر از اقدام و ارتكاب اعمال هولناك است. [اى پسرم] به نیكىها امر كن و از اهل نیكى و خوبى باش و با دست و زبانت زشتىها را ناپسند بشمار و با تلاش و كوشش، خود را از افرادى كه مرتكب منكر مىشوند، دور نگهدار!
اینك بعد از آن مواعظ فشرده و بیان حالات قلب، حضرت على(علیه السلام) با بیان سفارشهاى تفصیلى خود در اوّلین گام به ما وصیّت مىفرمایند كه: دَعِ الْقَوْلَ فِى ما لا تَعْرِف؛ از آنچه اطلاع ندارى سخن مگو! شاید ارتباط مباحث گذشته با این بخش از وصیّت، چنین باشد كه اگر بخواهیم به این وصیّت عمل كنیم و درباره دنیا و آخرت خود بیندیشیم، به این نتیجه مىرسیم كه همه گذشتگان رفتند و سرانجامِ ما هم، همانند آنها مرگ است. طبق مفاد وصیّت، نتیجه مىگیریم كه باید براى آخرت خود فكرى كنیم. لذا با این سؤال مواجه مىشویم كه چه كار باید بكنیم و به چه چیز باید اهتمام داشته باشیم كه براى سعادت ابدى مفید باشد؟ و كسى كه در ابتداى راه است و تازه به تكلیف رسیده به چه چیزهایى باید اهتمام داشته باشد؟ و بعد از درك
1. در برخى نسخ بجاى «النظر فیما لاتكلف» آمده «الخطاب فیما لاتكلف» كه در این صورت معنا چنین است: «از آنچه به شما مربوط نیست و تكلیف ندارى دم مزن».
این حقایق چه كارى باید بكند و به چه امورى باید توجه نماید تا در آینده دچار حسرت نشود و به خسران جبرانناپذیر مبتلا نگردد؟ به تعبیرى دیگر اوّلین قدمها در مسیر گذر از دنیا به آخرت از كجا مىگذرد و انسان چگونه باید این راه را طى نماید تا سرانجام میهمان رضوان الهى شود و به غضب و عذاب خداوند مبتلا نگردد؟ گویا در همین راستا است كه حضرت(علیه السلام)به بیان سفارشهاى خود پرداختهاند كه اینك به شرح آن پندها مىپردازیم.
همانگونه كه در ابتداى این وصیّتنامه گذشت، مخاطب این سفارشها مسلمانى است كه اعتقادات صحیح دارد و نسبت به واجبات و محرمات اطلاعات اجمالى دارد و ضروریات و قطعیات اسلام را مىداند. با این وصف، طبیعى است كه چنین شخصى اهتمام به انجام واجبات و ترك محرّمات خواهد داشت؛ یعنى به توصیه آغازین این كلام (تقوا)، كاملا پایبند است و از محرّمات اجتناب مىكند و واجبات را نیز امتثال مىنماید. امّا اینك بعد از عمل كردن به این نصیحت، یعنى عمل به امورى كه واجب بودن آن را مىداند و نیز ترك آنچه از حرام بودن آن آگاه است، این سؤال جلوهگر مىشود كه چه كنیم تا در مسیر زندگى بهترین استفاده را از دنیا براى زندگى آخرت ببریم؟ و چگونه از دنیا براى تحصیل آخرت استفاده كنیم تا دنیا هدف ما قرار نگیرد؟ خلاصه بعد از آگاهى از اینكه زندگى دنیا، ابزار و وسیلهاى بیش نیست حال، این پرسش رخ مىنماید كه پس چه چیز براى ما مهم است؟ به چه باید اهمیّت داد و در مقام عمل چه باید كرد؟ گویا در این مقام است كه حضرت على(علیه السلام)مىفرمایند اولین قدم این است كه درباره آنچه نمىدانیم و شك داریم، تحقیق كنیم تا وظایف خود را بهتر درك كنیم و هرگز قدم در بیراهه نگذاریم.
البته این سخن خود یك مطلب اساسى است كه در همین بخش، در ضمن مطالبى كه آینده در ذیل «تفقّه در دین» مىآید، مورد بحث قرار خواهد گرفت. امّا قبل از رسیدن به بحث «تفقه در دین» سكوت كردن در مواردى كه انسان نسبت به آنها جهل دارد، خود مطلب مستقلى است كه حضرت على(علیه السلام) ما را به آن سفارش كرده، مىفرمایند: «از آنچه نمىدانى سخن مگو.»
این اصل را باید در نظر داشته باشیم كه زندگى دنیا سرمایهاى است كه باید با آن سعادت ابدى را كسب نمود. لذا كسى كه با این دید به دنیا نگاه مىكند، باید مواظب باشد كه سرمایه را از كف ندهد. در قرآن شریف عمر به سرمایه تشبیه شده است و این تعبیر و تشبیه زیاد به كار رفته است كه عمر را سرمایهاى معرّفى مىكند كه با آن كسب و تجارت مىكنیم: یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا هَلْ أدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجیكُم مِنْ عَذاب اَلیم(1) اى اهل ایمان! آیا شما را به تجارتى سودمند كه شما را از عذاب دردناك نجات بخشد، راهنمایى كنم؟
اِنَّ الَّذینَ یَتْلوُنَ كِتابَ اللّهِ وَ اَقاموُا الصَّلوةَ وَ اَنْفَقوُا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرّاً وَ عَلانِیَةً یَرجُونَ تِجارَةً لَن تَبوُر(2)؛ آنها كه كتاب خدا را تلاوت مىكنند و نماز را به پا داشته، از آنچه روزىشان نمودیم پنهان و آشكار به فقیران انفاق مىكنند، (با این اعمال) تجارتى را امید دارند كه هرگز زیان و زوال نخواهد داشت.
در واقع از آنجا كه آدمى در زندگى روزمرّه خود با مفاهیم «معامله» و «تجارت» و ... بیشتر از هر مفهوم دیگرى آشناست، لذا حضرت حق جل جلاله الفاظى همانند «معامله» و «داد و ستد» را، كه براى ما خیلى مأنوس هستند، به كار گرفته است. تعبیر لا تَبِعْ اخِرَتَكَ بِدُنْیاك، در كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز بر همین اساس آمده است؛ یعنى چون ما با مفهوم خرید و فروش و داد و ستد آشنا هستیم و از طرفى مىدانیم كه دنیا و آخرت را مىشود با یكدیگر عوض و معامله نمود، و از طرفى مىدانیم كه دنیا و آخرت را مىشود با یكدیگر عوض و معامله نمود، لذا فرمودهاند: لا تَبِعْ اخِرَتَكَ بِدُنْیاك!
ما در زندگى روزمرّه چارهاى از تجارت نداریم و دایماً چیزى را مىدهیم و چیزى را در مقابل آن مىگیریم. عمر ما نیز چنین است؛ چرا كه عمر ما باقى و ثابت نمىماند، بلكه دایماً در حال گذر و صَرف شدن است و چه بخواهیم و چه نخواهیم مىگذرد و پایان مىیابد، پس باید سعى كنیم كه به جایش متاع ارزشمندى را بگیریم. باید به جاى این عمرى كه مىگذرد و آن را از دست مىدهیم چیز باارزشى كسب كنیم و متاع مناسب و درخورى را در عوض دریافت كنیم.
1. صف/ 10.
2. فاطر/ 29.
امّا اگر این عمر در مقابل چیزى صرف شد و با چیزى معاوضه گردید كه هیچ بازدهى ارزشمندى ندارد، در واقع سرمایه خود را بیهوده صرف نموده و به هدر دادهایم؛ چرا كه در مقابلش هیچ چیزى كسب نكردهایم. مسلّم است كه این عمل كار عاقلانهاى نیست، چرا كه آدمى سرمایه گرانقیمتى چون عمر را صرف مىكند، اما در مقابلش هیچ چیزى نمىگیرد. بدتر و احمقانهتر آنجاست كه عمر را صرف گناه كند؛ چون نه تنها چیزى در مقابلش نمىگیرد، بلكه به جاى آن عذاب را براى خود مىخرد؛ یعنى علاوه بر این كه سرمایه خود را از دست داده، عذاب هم براى خود خریده است. آنچه در اینجا مهم است این است كه آدمى سعى كند در برابر سرمایهاى كه از دست مىدهد، متاع و بهرهاى بهتر از آن دریافت كند. گاهى انسان در مجلسى مىنشیند و از هر درى سخنى مىگوید و تفاخر نموده، سعى مىكند تا در تمام مسائل اظهارنظر نماید؛ از مسائل علمى، فلسفى، فقهى، اخلاقى و اجتماعى گرفته تا مسائل مربوط به مهندسى ساختمان، معمارى و پزشكى. چه بسا حالتى متخصصانه به خود گرفته و با بیانى خیلى قاطع و جذّاب ابراز عقیده مىكند كه نه، اینگونه است و آنطور نیست، در صورتى كه اگر كلاه خود را قاضى كند، مىبیند كه در آن زمینه چیزى نمىداند و تنها از روى هواى نفس حرف مىزند. مسلّم است كه این كار انرژى فراوان و وقت زیادى را از انسان مىگیرد و عمر او را تلف مىكند بدون اینكه هیچ سودى عاید او شود. حال خود قضاوت كنیم، اگر عمر ما صرف اینگونه سخنان بشود بازدهش چه مىشود؟ درباره همه مسائل، از ریز و درشت عالم اظهارنظر كردیم، در حالى كه هیچ كدام آنها را نمىدانستیم. نه تنها در آن امور خبره نبودیم، بلكه حتى اطلاعات اندك هم نداشتیم، ولى چون حرف پیش آمد ما هم چیزى گفتیم. جالب اینجاست كه گاهى اوقات به جنگ و جدال هم كشیده شده و آتش بحث و مجادله داغ و شعلهور مىشود و سر و صدا به گوش فلك مىرسد ولیك چه فایده كه چیزى حاصل نشده و نتیجهاى نداشته است. این مثال، خود یك نمونه كوچكى از هزاران مشغله روزانه است كه براى از دست دادن سرمایه عمر، پیشه خود ساختهایم كه جز حماقت هیچ اسمى ندارد. اینكه آدمى سخنى بگوید كه خودش هم نمىداند چه مىگوید و نمىداند آیا درست مىگوید یا نه و بعد هم به خاطر آن سخن بیهوده درگیر جدال و بحث شود و بى آنكه بداند، اصرار كند كه حق همین است كه من مىگویم و شما اشتباه مىكنید، آیا جز حماقت مىتوان نامى بر آن نهاد؟ این
قبیل اعمال و رفتارها بین اهل دنیا بسیار رایج است، در حالى كه همه مىفهمند كه این كار، جاهلانه و عملى ناپسند است. اگر انسان فقط به این انگیزه كه چون سخن پیش آمده است، حرف بزند و در صدداظهار وجود باشد و بس، به یقین كارى نادرست انجام داده است و هیچ فایده و حاصلى جز تباهى سرمایه عمر و بىبها شدن در دیده دیگران ندارد و چه بسا دشمنى و كدورت را به همراه مىآورد. و لذا حضرت(علیه السلام) در اولین قدم مىفرمایند: اگر كار نیك انجام نمىدهى و سودى كسب نمىكنى، حداقل سرمایه عمر و ایمان را از كف مده و از آنچه نمىدانى سخن مگو. آنچه گذشت مربوط به مقام سخنگفتن بود. در میدان عمل و دیگر حوزههاى فعالیت نیز وضع به همین منوال است. به عنوان نمونه گاه در كارهایى وارد مىشویم كه به ما هیچ ربطى ندارد و هیچ وظیفهاى نسبت به آنها نداریم و ورود در آن كارها نه نفعى براى دنیا و نه سودى براى آخرت ما دارد و چه بسا ضررهاى دنیوى و حتّى اخروى فراوانى را در پى داشته باشد. امّا گویا چارهاى نداریم جز این كه «فضول مَنِشانه» در هر كارى دخالت كنیم و در هر عملى كه پیش مىآید سرى داشته باشیم و نخود هر آشى شویم. مسلّم است كه این چنین روحیهاى آدمى را به بیراهه مىكشاند و بدون اینكه هدفى داشته و نتیجهاى به دست آورد، وقت خود را تلف كرده و نیروى خود را به هدر مىدهد. در حالى كه اگر به خود رجوع نماید، درمىیابد كه وظیفهاى در این امور نداشته و این كارها به وى مربوط نیست.
البته گاهى اوقات امر به معروف و نهى از منكر و یا هدایت و ارشاد و یا تعاون در كار خیر ـ واجب باشد یا مستحب ـ مطرح است، كه در این صورت به یقین مشاركت در این امور پسندیده و ممدوح است، به خصوص اگر با قصد خالص همراه باشد. امّا اگر هیچیك از این امور نبود و دخالت ما در این كارها هیچ تأثیرى نداشت و وظیفهاى هم نسبت به آن امور نداشتیم، به یقین دخالت در آن اعمال كار نابخردانهاى است. وقتى انسان در زندگى هدف مشخصى را پیش روى دارد، باید درصدد رسیدن به آن هدف باشد و از راه درست و صحیح حركت كند، مبادا به بیراهه رفته، در راهى كه به هدف منتهى نمىگردد و یا در راههایى كه مشتبه هستند و معلوم نیست به كجا ختم مىشوند قدم بردارد. آیا عاقلانه است كه وقتى آدمى هدفى و مقصدى دارد و مىخواهد به آن برسد، راه صحیح را رها و راه مشكوك را برگزیند و بگوید انشاءالله به هدف مىرسیم؟! به یقین آن كسى كه راه مشكوك را انتخاب مىكند، انگیزه وى هم یك انگیزه الهى و پسندیدهاى نیست.
به هرحال وقتى كه آدمى راه یقینى و روشن را رها و در پى نیل به هدف از راه مشكوك و یا نادرست طى مسیر كرد و از رسیدن به مقصد باز ماند، آیا جز خودش كس دیگرى را مىتواند ملامت كند؟! پس باید سرمایه خود را در راهى صرف كنیم كه از نظر گفتار و فكر و پندار و عمل متضرّر نشویم. حال با عنایت به سخنان فوق به این فراز از سخن حضرت على(علیه السلام) دقت كنید كه مىفرماید:
1. دَعِ الْقَوْلَ فِى ما لا تَعْرِفُ؛ درباره چیزى كه به آن آگاهى و معرفت ندارى سخن مگو!
وقتى دیگران به بحث مىپردازند شما در حالى كه به آن مسأله علم و آگاهى و شناخت ندارید، بىجهت وارد نشوید؛ چرا كه وارد شدن در چنین بحثى براى شما هیچ نفعى ندارد و خسران محض است. به طور مسلّم بحث علمى و تحقیقى هدفدار كه انسان مىداند چه كار مىكند و به دنبال چه مىگردد، از این دایره خارج است، امّا اظهار نظر و فتوا دادن درباره چیزى كه انسان نمىداند ـ اعمّ از مسائل فقهى، سیاسى، اجتماعى، پزشكى، معمارى و... ـ كارى بس نارواست كه باید از آن پرهیز نمود. افزون بر این چه بسا كه موجب ضرر غیرقابل جبران گردد؛ مانند دخالت و اظهارنظر بىمورد در مسائل پزشكى كه باعث وخیمتر شدن حال مریض شود و یا با مرگ او منتهى گردد كه این دخالت كارى بسیار نابجا و خطرناك است.
پس، این نصیحتى عاقلانه است و عقل آدمى نیز مىفهمد كه درباره چیزى كه نمىداند، نباید اظهار نظر كند. دَعِ الْقَوْلِ فِى مالا تَعْرِف. اگر به همین یك كلام عمل كنیم چقدر در عمر خود صرفهجویى مىكنیم؟ اگر وقت و عمر و سرمایهاى كه صرف گفتن سخنان گزافه و اعمال بیهوده نمودهایم، در مسیر تحصیل علم و انجام عبادت صرف مىنمودیم به چه نتایج بسیار خوب و ارزشمندى نایل مىشدیم؟!
2. وَالنَّظَرَ فِى مالا تُكَلِّف درباره چیزى كه تكلیف ندارید، اندیشه ننمایید و از اظهار عقیده و اعمال نظر درباره آن پرهیز كنید و ذهن خود را به چیزهایى كه تكلیفى ندارید، مشغول مسازید. البته گاهى انسان احساس مىكند و به طور یقینى مىداند كه نسبت به امورى ـ در زندگى فردى و اجتماعى ـ مسؤول است و لذا باید مطابق آن چه وظیفه خود تشخیص مىدهد، عمل كند. همانگونه كه گاهى اوقات مىداند كه هیچ تكلیفى ندارد و یا به طور قطعى مىداند كه نسبت به امورى قدرت ـ بالفعل و بالقوّه ـ ندارد تا وارد شود و یا مسأله به گونهاى است كه ارتباطى با او
ندارد و نمىتواند نقشى ایفا كند، كه در این صورت حتى ذهن خود را نباید به این امور مشغول سازد. البته عنایت دارید كه مرز جغرافیایى و قرب و بُعد مكانى تأثیرى در مكلّف بودن و نبودن ندارد. چه بسا نسبت به امورى در آن نیمكره دیگر زمین مكلّف باشیم و وظیفه و تكلیفى بر عهده ما باشد، امّا نسبت به بعضى از امورى كه در خانه خود ما مىگذرد تكلیفى نداشته باشیم. به هرحال اگر دانستیم كه نسبت به چیزى تكلیفى نداریم، هرگز نباید خود را به آن مشغول سازیم. به عنوان نمونه به چند مسأله ساده كه ممكن است براى ما پیش بیاید توجه كنید: گاهى آقایان نسبت به وضعیت دكوراسیون و پرده و فرش اتاق اعتراض مىكنند كه چرا اینجا گذاردید و آنجا نگذاردید؟ چرا اینطور شد و آنطور نشد و...، در حالى كه هرگز تكلیفى نسبت به این امور ندارند؛ زیرا در حیطه مسؤولیت خانمهاست و آقایان نباید بىجهت ذهن خود را به این كارها مشغول كنند و سزاوار است كه در این امور مطابق سلیقه خانمها عمل شود. پس توجه داریم كه گاهى حتى نسبت به مسائل و امور اتاق شخصى خود تكلیفى نداریم، بلكه باید به دنبال تكلیف خود باشیم و ذهن خود را به چیزى كه نسبت به آن تكلیف داریم و موّظف هستیم، مشغول سازیم. به علاوه اینگونه دخالتهاى بىمورد احیاناً موجب اختلاف و درگیرى و بگومگو و بحث و جدال بىفایده مىشود. بسیار تعجب برانگیز است كه انسان اینقدر فرصت و فراغت بال مىیابد كه دیگر هیچ تكلیفى ندارد تا درباره آن بیندیشد، لذا به سراغ كارهاى بیهوده و عبث مىرود. در حالى كه اگر تمام مدت 24 ساعت را صرف تكالیفى كه بر عهده اوست نماید، كافى نیست ولى باز خود را به بیهوده كارى مشغول مىسازد و این وقت گران و بس كوتاه و اندك را صرف امورى مىكند كه به یقین هیچ تكلیفى نسبت به آنها ندارد. لذا حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: دَعِ النَّظَرَ فِى ما لاتُكَلَّفَ؛ نسبت به چیزى كه تكلیف ندارید، فكر و اندیشه نكنید و از دخالت بیجا بپرهیزید.
3. اَمْسِكْ عَنْ طَریق اِذا خِفْتَ ضَلالَتَه؛ از پیمودن راهى كه بیم گمراهى در آن هست خوددارى كن.
انسان، گاهى اوقات بعد از معین شدن هدف و مقصد دو راه پیش روى خود مىبیند: یكى راهى كه حتماً به هدف منتهى مىگردد و دیگرى راهى مشكوك است و بیم آن مىرود كه به بیراهه بینجامد. در اینصورت باید از آن راه روشن و یقینى طى مسیر كند و اگر انسان راه
مستقیم و روشن را رها سازد و راه مشكوك را برگزیند كارى غیر عاقلانه را مرتكب شده است. پس انسان باید از راهى كه بیم گمراهى در آن دارد، اجتناب كند و راه روشن و یقینى پیش روى دارد، نباید در راهى كه مطمئن نیست قدم بگذارد. پس به یقین، آنگاه كه از گمراهى و سرگردانى در امان نیستید، توقف بهترین راه است؛ فَاِنَّ الكَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلَةِ، خَیْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاَْهْوالِ. توقف به هنگام تردید بهتر است از گام نهادن در راهى كه مصون از خطر نمىباشد؛ چرا كه حداقل ضرر بیراهه رفتن این است كه چون به نقطه پایان مىرسید باید دوباره آن راه را طى كنید. افزون بر این اگر در این راه درههاى خطرناك، كورهراههاى پر پیچ و خم و باریك و پر از سنگلاخ وجود داشت و به نابودى و هلاكت انسان ختم گردد، و در این صورت چه كسى را مىتواند ملامت كند؟ آیا جز خود، چه كس دیگرى را مستحق ملامت مىداند!؟
وقتى گفته مىشود فكر خود را مشغول امورى كه به شما مربوط نیست، نكنید و در كارهایى كه مسؤولیت ندارید دخالت بىجا ننمایید و كار دیگران را به خودشان بسپارید. این توهم، خودنمایى مىكند كه پس انسان باید به كار دیگران نظر داشته باشد و این پندار را به اندیشه مىآورد كه «عیسى به دین خود و موسى به دین خود». البته این تفكر واهى از همان ابتدا در بین فرقهها و گروهها و نحلههاى مسلمان و غیرمسلمان وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد و شكل جدید آن را در فرهنگ امروز جهان غرب مشاهده مىكنید. در صدر اسلام هم گروههایى بودند كه وقتى اینگونه مواعظ را مىشنیدند كه «به فكر كار خود باشید» یا آنجا قرآن مىفرماید: یا اَیُّها الذَّینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ اَنْفُسَكُمْ لاَ یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَیْتُم(1)؛اى اهل ایمان شما خود را بپایید زیرا اگر همه عالم گمراه شوند و شما راه هدایت باشید از كفر آنها به شما زیانى نخواهد رسید، آنها از این مواعظ چنین برداشت مىكردند كه نجات در انزوا و گوشهگیرى است و مىگفتند: پس ما به دیگران كارى نداریم و باید به سراغ كار خود برویم. لذا در گوشهاى از خانه و یا مسجد مشغول عبادت مىشدند و كارهاى اجتماعى را كاملا رها مىكردند.
فِرق صوفیهاى كه امروز وجود دارند كمابیش ـ با ضعف و شدّت ـ همین گرایشها را دارند.
1. مائده/ 105.
اگر امروزه اینگونه برداشتهاى نادرست در مشرق زمین رونق دارد، ریشه در كجفهمى از این مواعظ دارد. در فرهنگ غرب هم اگر این اندیشه باطل حاكمیّت دارد، ریشه در افكار باطل دیگرى دارد.
مىدانید كه بت مغربزمین و دنیاى كفر و استكبار، «آزادى» است. شعار آنها این است كه «هر كارى كه مىخواهید انجام دهید و به دیگران كارى نداشته باشید». هر كسى آزاد است تا هرگونه كه دلش مىخواهد زندگى كند. امروزه این اندیشه تا به آنجا پیشرفت نموده است كه رسماً همجنسبازى شكل قانونى پیدا كرده و براى طرفدارى از همجنسبازى بزرگترین تظاهرات برپا مىشود! حتى در كشورهاى مترقى و به اصطلاح متمدن ازدواج مرد با مرد قانونى مىشود! و افتخار مىكنند كه ما چنین قانونى داریم و این چنین آزاد هستیم!! امّا در مقابل اگر كسى به شخص دیگرى نصیحتى بكند، بىادبى تلقى مىشود. كسى حق دخالت در كار دیگران را ندارد. به هرحال گرایش فكرى غلط و برداشت نادرست از توصیهها و دستورات اخلاقى اسلام، این توهم باطل را در پى دارد كه وقتى مىگویند به فكر خود باشید، گمان مىكنند مقصود این است كه ما تكلیفى نسبت به دیگران نداریم و یا در بعضى از جوامع این فرهنگ غلط، شكل قانونى به خود مىگیرد كه هر كسى مجاز است هر كارى كه خواست انجام دهد و آزادانه به هر عملى اقدام نماید و هیچكس حق اعتراض به او را ندارد، مگر اینكه مزاحم آزادى دیگران شود در حالى كه اسلام هیچكدام از این دو مبناى فكرى را نمىپسندد؛ چرا كه از واجبات قطعى اسلام «امر به معروف و نهى از منكر» مىباشد و در بعضى روایات «امر به معروف و نهى از منكر» از «نماز» مهمتر شمرده شده است. چون اگر «امر به معروف و نهى از منكر» ترك شود، حتى نماز و دیگر فرایض نیز ترك مىشوند. در واقع رواج فرایض دیگر همگى به رواج امر به معروف و نهى از منكر بستگى دارد. به فرموده حضرت باقر(علیه السلام): اِنّ الاَْمْرَ بِالْمَعْروُفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبیلُ الاَْنْبیِاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ...؛ همانا امر به معروف و نهى از منكر راه انبیا و طریقه صالحان مىباشد و فریضه مهّمى است كه دیگر فرایض بدان اقامه مىشود.(1) مسلّم است كه فریضه «امر به معروف و نهى از منكر» هرگز با آن برداشت صوفى مسلكانه تناسب ندارد كه گوشهاى را اختیار نموده و
1. وسائل الشیعه: ج 11، ص 395.
مشغول ذكر و عبادت باشیم و با دیگر انسانها بیگانه بوده از آنها كناره بگیریم و با دیگران ارتباطى نداشته باشیم. اسلام مىگوید همانطور كه نسبت به خود مكلف هستید، نسبت به سایرین هم تكالیفى دارید. البته با شرایط و ضوابط خاصى كه در كتب مربوط بیان گردیده است. همانگونه كه نماز از ضروریات اسلام است و شرایطى دارد، «امر به معروف و نهى از منكر» نیز از ضروریات اسلام است و شرایطى دارد. اگر شرایطش تحقق یافت به عنوان یك تكلیف واجب باید انجام بگیرد، چه خوشایند دیگران و فرهنگ دنیا باشد چه نباشد. پس وقتى حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: دَعِ النَّظَرَ فِیما لا تُكَلِّفُ؛ درباره چیزى كه تكلیف ندارى، اندیشه نكن، به یقین امر به معروف و نهى از منكر كه یك تكلیف قطعى است، منظور نیست. مقصود حضرت(علیه السلام)این است كه درباره آنچه تكلیف نداریم، اندیشه نكنیم، در حالىكه امر به معروف و نهى از منكر یك تكلیف الهى است و ما را در برابر دیگران مكلّف مىسازد. در واقع «امر به معروف و نهى از منكر» كار و تكلیف ما است. گویا جهت دفع همین توهم و پندار ناصواب كه انسانها در برابر یكدیگر تكلیف ندارند، حضرت(علیه السلام) بلافاصله در چند جمله بعد مىفرماید: وَ أْمُرْ بِالْمَعْروُفِ ...؛ یعنى اگر مىگویم به فكر خود باشید و در امورى كه به شما ارتباط ندارد دخالت نكنید، به این معنا نیست كه «امر به معروف و نهى از منكر» نیز نكنید، بلكه وَ أْمُرْ بِالْمَعروُفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ اَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِلِسانِكَ وَ یَدِك؛ به نیكى امر كن و خود از اهل نیكى باش و با دست و زبانت زشتیها را ناپسند شمار!
امر به معروف افزون بر اینكه براى دیگران مفید است و جامعه را اصلاح مىكند و نتیجه صلاح جامعه عاید خود شخص هم مىشود، فایده دیگرى نیز دارد كه وقتى انسان در مقام انجام این تكلیف برآید و دیگران را به انجام كار خیر وادار مىكند، انگیزه مىشود كه خود او نیز آن كار خیر را انجام دهد و اهتمام بیشترى به آن داشته باشد. البته این تأثیر امر به معروف در صورتى است كه به انگیزه خیرخواهى و به عنوان یك تكلیف انجام بگیرد نه به عنوان یك حرفه و شغل. چون گاهى ممكن است، انجام این وظیه الهى شكل شغل و حرفه را به خود بگیرد؛ مثل این كه كسى را موظف كنند تا در مقابل اجرتى كه مىگیرد دیگران را موعظه كند و
آنها را به معروف تشویق و از منكر باز دارد. اینگونه امر به معروف و نهى از منكر ممكن است هیچ تأثیرى در خود گوینده نداشته باشد، چون كمتر با دل مخاطب ارتباط پیدا مىكنند، و تأثیر آن هم از همین صدایى كه از دهان آدم خارج مىشود، تجاوز نكرده و با قلب خود او هیچ ارتباط و پیوندى پیدا نمىكند؛ یعنى از آنجا كه ممكن است آنچه مىگوید از سر دلسوزى و خیرخواهى نباشد و سخنش از دل برنخیزد، لذا بر دل نمىنشیند و خود گوینده را نیز تحت تأثیر قرار نمىدهد. نیز ممكن است امر به معروف كننده خود مرتكب گناه شود و به دیگران بگوید گناه نكنید. به یقین كلام آن شخص كه مىگوید گناه نكنید و گناه بد است، در حالى كه خود به گناه مبتلا است، تأثیرى به غایت ناچیز دارد. چون در واقع انگیزه غیرالهى دارد و چه بسا این سخن را به خاطر این كه حرفه او شده است به دیگران مىگوید و در پى كسب مابهازاى آن است تا دستمزدى را كه تعیین شده، دریافت كند. خداى متعال چنین انسانهایى را نكوهش كرده مىفرماید: أتَأْمُروُنَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَكُمْ وَ اَنْتُم تَتْلُونَ الْكِتابَ اَفَلا تَعْقِلوُن(1)؛ آیا مردم را به نیكوكارى دستور مىدهید و خود را فراموش مىكنید و حال آنكه كتاب خدا را مىخوانید. چرا در آن تعقل و اندیشه نمىكنید [تا گفتار نیك خود را به عمل در آورید؟] اما اگر امر به معروف و نهى از منكر به عنوان یك تكلیف شرعى انجام شود، در این صورت براى دلسوزى نسبت به دیگران و این كه مبادا به بیراهه بروند انجام مىگیرد و انگیزه مادى و گرفتن دستمزد در اندیشه وى نیست و چه بسا خود را در معرض خطر قرار مىدهد تا امر به معروف نماید و دیگران نجات پیدا كنند. تمام همّت و توان خود را به كار مىگیرد تا تكلیف الهى انجام شود. در این صورت، هم خودش بهتر عمل مىكند و هم در دیگران تأثیر عمیق مىگذارد و هرگز مصداق این آیه نخواهد بود كه تَأْمُروُنَ النَّاسَ بِالْبِّرِ وَ تَنْسَونَ اَنْفُسَكُم. از اینروى یكى از فواید اینگونه امر به معروف و نهى از منكر نمودن این است كه انسان خودش نیز در انجام آن كار خیر و تكلیف شرعى جدّىتر مىشود و میزان پاىبندى وى به آن عمل افزون مىگردد. چون وقتى اهتمام نمود كه دیگران را به كار خیر وادار نماید، خودش هم در آن راه جدّىتر مىشود.
نكته دیگر این است كه «امر به معروف و نهى از منكر» تنها از راه زبان انجام نمىگیرد،
1. بقره/ 44.
بلكه گاهى اوقات شرایط ایجاب مىكند كه انسان آستین همت بالا زده و در میدان عمل به نیكى امر نماید و از منكرات جلوگیرى كند و كارهاى معروف و پسندیده را محقق سازد. البته همانگونه كه گذشت با رعایت شرایطى كه تفصیل آن در كتب مربوطه بیان شده است. اما در صورتى كه انسان نتواند با موعظه و نصیحت از گناه جلوگیرى كند و كارهاى پسندیده را رواج دهد و قدرت دیگرى نیز ندارد تا آن را به كار بگیرد در این صورت وظیفه دیگرى بر عهده دارد كه حضرت على(علیه السلام)آن را در ادامه بیان مىكنند و مىفرمایند: وَ بایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِك؛ با تلاش و كوشش خود را از كسانى كه اهل منكر هستند دور نگهدار! انسان اگر توان انجام امر به معروف و نهى از منكر را ندارد، باید از كسانى كه مرتكب كارهاى ناپسند و ناروا مىشوند دورى نماید و گرنه آنها كمكم وى را به آن راه مىكشانند؛ چرا كه معاشرت با اینگونه افراد باعث مىشود كمكم قبح این منكرات از چشم و دل انسان برداشته شود و به تدریج او نیز به این اعمال آلوده شده و در خدمت شیطان درآید و همرنگ معاشران گردد و لذا حضرت مىفرماید: با تمام جدیّت از آنان كنارهگیرى كنید.