فهرست مطالب

جلسه هفتم: دیدگاه اسلام درباره منشأ حقوق

 

جلسه هفتم

دیدگاه اسلام درباره منشأ حقوق

 

1. مرورى كوتاه بر مطالب پیشین

در جلسه‌هاى گذشته بحث‌هایى درباره مفهوم حق و كاربردهاى آن در زمینه‌هاى مختلف علمى و فلسفى ارائه شد. مطلب به این جا رسید كه گفتیم بخشى از موارد استعمال حق مربوط به علومى مى‌شود كه جنبه علمى و ارزشى و اعتبارى دارد كه عمدتاً مربوط به اخلاق و حقوق مى‌شود؛ البته با تفاوتى كه بین مفهوم اخلاقى و حقوقى حق وجود دارد و به آن اشاره كردیم.

گفتیم مفاهیم حقوقى، مربوط به زندگى اجتماعى انسان است و كاربردش در مورد حقوقى است كه انسان‌ها نسبت به یكدیگر دارند؛ اعم از این كه حق فرد بر جامعه باشد، یا حق جامعه بر فرد، یا حق فرد نسبت به فرد دیگر، یا نظیر حقوق بین الملل كه متضمن حقوق جوامع بشرى در قبال یكدیگر است. در همه این موارد، دو طرفِ حق، انسان‌ها هستند. خصوصیت این حقوق آن است كه پشتوانه حكومتى و قانونى دارد و اگر كسى آنها را رعایت نكند دولت به عنوان ضامن اجرا و براى استیفاى این حقوق وارد عمل مى‌شود. از وظایف دولت و حكومت این است كه از حقوق مردم و شهروندان حمایت كند و متخلفان از قانون و متجاوزان به این حقوق را مجازات نماید. یكى از تفاوت‌هاى اساسى اخلاق و حقوق هم در همین جا است. در اخلاق این خصوصیت وجود ندارد؛ یعنى حقوق اخلاقى ضامن اجراى حكومتى و دولتى ندارد و ضامن اجراى آن، وجدان یا ایمان خود افراد است.

هم‌چنین اشاره كردیم كه در فرهنگ دینى، مفهوم حق وسیع‌تر از مفهوم آن در اخلاق و حقوق است و علاوه بر این كه هم حق اخلاقى و هم حق حقوقى را شامل مى‌شود مصادیق دیگرى نیز دارد، كه از جمله حق خدا بر انسان است. به همین جهت، مفهوم دینى و اسلامى حق، از این حیث با مفهوم حقوقى و اخلاقى آن متفاوت است.

2. تأكید اسلام بر «تكلیف» و مسؤولیت

تفاوت دیگر دیدگاه الهى و اسلامى در حقوق با سایر مكاتب رایج در این زمینه، مربوط به رسالتى است كه دین براى خود قایل است. دین خود را موظف به هدایت انسان‌ها و سوق‌دادن آنان به سوى سعادت و كمال انسانى آنها مى‌داند. از این جهت، بیشتر توجه دین معطوف به این است كه دستورالعمل‌ها و تكالیف و مسؤولیت‌هایى براى انسان‌ها مقرر دارد كه با انجام آنها به كمال و سعادت دست یابند؛ اما بیان حقوقى كه مسؤولیت‌آور نیست و صرفاً به خاطر نافع‌بودن آن براى نوع بشر بیان مى‌شود، در درجه دوم اهمیت است. این عنایت بیشتر دین به بیان حقوق نوع اول نیز از آن جهت است كه انسان به حسب طبیعت و غریزه و فطرت خود، خواسته‌ها، نیازها و تمایلاتى دارد كه خود به خود به دنبال تأمین آنها برمى‌آید و نیازى به قانون و دستور و تكلیف ندارد. طبیعت انسان به گونه‌اى است كه احتیاج به نفس كشیدن، غذاخوردن، آب خوردن و نظایر آنها دارد. براى این قبیل امور، لازم نیست به انسان‌ها بگویند: حق دارید نفس بكشید، آب بنوشید، غذا بخورید؛ بلكه بدون این كه كسى چیزى بگوید انسان خود به خود این كارها را انجام مى‌دهد. در این‌گونه امور آنچه مهم است این است كه به او بگویند: چه غذاهایى را نخور، به حقوق دیگران تجاوز نكن و این مسؤولیت‌ها را بپذیر. آنچه انسانیت انسان را رشد مى‌دهد توجه به مسؤولیت‌ها و به عبارتى، تكالیفى است كه انسان بر عهده دارد. البته هم‌چنان كه قبلا گفتیم مسؤولیت (تكلیف، وظیفه) و حق، دو روى یك سكه‌اند و طبیعتاً در قبال تكالیف و مسؤولیت‌هایى كه از افراد خواسته مى‌شود حقوقى نیز به آنان اعطا مى‌گردد؛ منتها بحثى كه این جا به آن نظر داریم این است كه در بینش اسلامى به كدام یك از دو روى این سكه بیشتر توجه مى‌شود؟ آیا اسلام بیشتر بر مسؤولیت و تكلیف تأكید دارد یا بیشتر به حقوق انسان‌ها توجه كرده است؟

پاسخ این است كه همان‌طور كه گفتیم انسان به حسب طبع اولى خود، در پى تأمین نیازها و تمایلات و خواسته‌هاى خویش برمى‌آید و به اصطلاح، خودش به طور خودكار به این سمت حركت مى‌كند و نیازى به هل‌دادن ندارد. آنچه مهم است این است كه او را راهنمایى كنند كه مواظب باش در این مسیرى كه مى‌روى به دره سقوط نكنى، به پرتگاه و جاهاى خطرناك نزدیك نشوى، به دیگران ضرر نزنى، و مسایلى از این قبیل كه از سنخ تكالیف، وظایف و مسؤولیت‌ها هستند. لذا در بسیارى موارد وقتى در متون دینى صحبت از حقوق انسان‌ها

مى‌شود، بحث از حقوقى است كه انسان‌هاى دیگر بر ما دارند؛ یعنى در واقع تأكید بر «تكالیفى» است كه ما در قبال انسان‌هاى دیگر داریم. البته چون این حقوق طرفینى هستند طبیعتاً همان‌طور كه انسان‌هاى دیگر بر ما این حقوق را دارند، ما نیز همین حقوق را بر عهده آنها داریم؛ اما به علت همان بعد سازندگى و تربیت و هدایت كه دین براى خود قایل است، در بیان، به جنبه تكلیف، وظیفه و مسؤولیت توجه بیشترى مى‌كند. در این جا براى آن كه شاهدى براى این مدعاى خویش آورده باشیم به بخشى از فرمایشات امام سجاد(علیه السلام) در رساله حقوق اشاره مى‌كنیم.

 

3. نمونه‌اى از تكلیف‌گرایى در نظام حقوقى اسلام

حدیث مفصلى است مشهور به رساله حقوق كه از امام چهارم(علیه السلام) نقل شده و جامع‌ترین حدیثى است كه در باب حقوق از ائمه اطهار(علیهم السلام) به ما رسیده است. این حدیث در كتاب تحف العقول و بسیارى از كتب دیگر آمده است. از همان ابتداى حدیث، نحوه ورود حضرت جالب توجه است. ابتداى حدیث این‌گونه است: اِعْلَمْ رَحِمَكَ اللَّهُ اَنَّ لِلّهِ عَلَیْكَ حُقُوقاً مُحیِطَةً بِكَ فِى كُلِّ حَرَكَة تَحَرَّكْتَهَا اَوْ سَكَنَة سَكَنْتَهَا اَوْ مَنْزِلَة نَزَّلْتَهَا اَوْ جَارِحَة قَلَّبْتَهَا اَوْ آلَة تَصَرَّفْتَ بِهَا بَعْضاً اَكْبَرُ مِنْ بَعْض...‌(1). حضرت مى‌فرماید: خدا تو را رحمت كند؛ توجه داشته باش كه اطراف تو را حقوقى فرا گرفته و تو در محاصره مجموعه‌اى از حقوق قرار گرفته‌اى كه حتماً باید آنها را رعایت كنى و راه فرارى از آنها ندارى. هر حركتى انجام دهى مشمول حقى است. سكون هم داشته باشى باز آن هم مشمول حقى از حقوق است. هر اندامى از اندام‌هاى بدنت را به كار بگیرى، مورد حقى از این حقوق است. هر ابزارى را براى كارهاى خود مورد استفاده قرار دهى، باز حقوقى به آنها تعلق مى‌گیرد. اگر در جایى، در منزلى یا در یك موقعیت اجتماعى قرار بگیرى، آن مكان و جایگاه و موقعیت اجتماعى نیز حقوقى را بر گردن تو قرار مى‌دهد. تعبیر امام(علیه السلام)این است: اَنَّ لِلَّهِ عَلَیْكَ حُقُوقاً مُحِیطَةً بِك؛ خداوند بر تو حقوقى دارد و آن حقوق تو را احاطه كرده است. هیچ شأنى از شئون زندگى تو نیست كه مشمول حقى از حقوق الهى نباشد. گاهى یك حركت تو مشمول چند حق از حقوق الهى است.

غرض این است كه مى‌بینیم شكل بیان به این صورت است كه: خدا بر تو حقوقى دارد كه


1. بحارالانوار، ج 74، ص 10.

تو باید از عهده آنها برآیى؛ یعنى مجموعه‌اى از تكالیف و مسؤولیت‌ها از جانب خداوند متعال متوجه توست. نمى‌فرماید تو بر دیگران حقوقى دارى كه آنها باید در مورد تو رعایت كنند، بلكه مى‌فرماید حقوقى تو را احاطه كرده؛ یعنى حقوقى كه دیگران بر گردن تو دارند و تو باید از عهده آنها برآیى؛ البته ارزش این حقوق یكسان نیست بلكه برخى بزرگ‌تر و برخى كوچك‌تر هستند. در این میان، بالاترین و بزرگ‌ترین حقى كه وجود دارد حق خدا بر گردن توست. بالاترین، مهم‌ترین، واجب‌ترین و ضرورى‌ترین حق و مسؤولیتى كه بر عهده دارى در مقابل خداوند است: وَ اَكْبَرُ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَیْكَ مَا اَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى...‌.

 

4. بیان امام سجاد(علیه السلام) درباره منشأ حقوق

امام سجاد(علیه السلام) در ادامه به نكته‌اى اشاره مى‌فرماید كه در فلسفه حقوق اسلامى براى ما بسیار كارگشا است: وَ هُوَ اَصْلُ الْحُقُوقِ وَ مِنْهُ تَتَفَرَّعُ سَایِرُ الْحُقُوق؛ اصل و اساس همه حقوق دیگر همین حق خداست و سایر حقوق، متفرع بر این حقند. اگر تمامى حقوق را به منزله درختى فرض كنیم، ریشه آن، حق خدا نسبت به بندگان است و بقیه حقوق، شاخ و برگ‌هاى این درخت را تشكیل مى‌دهند و از این ریشه منشأ مى‌گیرند. این نكته بسیار مهمى است كه در این مبحث تا حدى كه خداى متعال توفیق دهد به توضیح آن خواهیم پرداخت.

همان‌گونه كه قبلا نیز اشاره كردیم هنگامى كه صحبت از حقوق خداوند مى‌شود، باید توجه داشته باشیم كه این مفهوم فراتر از آن چیزى است كه در مباحث معمول حقوقى و مربوط به حوزه قانون‌گذارى و روابط بین انسان‌ها مطرح مى‌شود. در حالى كه واقعیت این است كه بالاترین حق‌ها حق خداوند است، اما در حقوق متداول امروزى این حق در هیچ قانون و ماده حقوقى ذكر نمى‌شود. حتى در اخلاق كلاسیك هم صحبت از حق خدا نمى‌شود. فقط براساس فرهنگ دینى است كه حقى فراتر از حق انسان‌ها بر یكدیگر و حق طبیعت بر انسان در نظر گرفته مى‌شود، كه همان حق خداوند است. مهم‌تر این كه این حق، ریشه و سرمنشأ تمامى حقوق دیگر است و اگر این حق نمى‌بود جایى براى سایر حقوق نیز وجود نمى‌داشت. باز هم تأكید مى‌كنیم كه این مسأله، مطلب بسیار مهمى است و ریشه حل مسأله‌اى است كه اگر به خاطر داشته باشید در بحث‌هاى گذشته، یكى دو مرتبه اشاره كردیم كه تا به حال فلاسفه حقوق نتوانسته‌اند هیچ برهانى براى اثبات حق و تعیین حقوق ارائه دهند. این

سؤال اساسى هم‌چنان فراروى فلاسفه حقوق وجود دارد كه چه برهانى اثبات مى‌كند كه باید حق و حقوقى براى انسان‌ها قایل شد؟ چه دلیل قطعى عقلى وجود دارد كه انسانى بر انسان دیگر حقى دارد؟

واقعیت این است كه هیچ مكتب حقوقى تا به حال نتوانسه پاسخى مقبول براى پرسش مذكور ارائه دهد و برهانى روشن بر این مسأله اقامه كند. تنها چیزى كه در حال حاضر بر آن تأكید مى‌شود این است كه چون مردم خودشان با هم توافق كرده‌اند، این حقوق معتبر است. حتى اعلامیه حقوق بشر را هم مى‌گویند اعتبارش به این است كه دولت‌ها به عنوان نماینده مردم و ملت‌ها آن را امضا كرده‌اند. این، نهایت چیزى است كه امروزه گفته مى‌شود و غیر از آن هیچ دلیل عقلى قانع‌كننده‌اى ارائه نشده كه ایجاب كند حتماً باید انسان‌ها حقوقى بر یكدیگر داشته باشند و هر كس موظف باشد حقوقى را براى دیگران بر علیه خود بپذیرد. این هم كه گفته مى‌شود اعتبار حقوق، ناشى از توافق مردم است، در واقع ابتناى یك مسأله بر مشهورات و مسلّمات و مقبولات بین مردم است كه اصطلاحاً جدل نامیده مى‌شود و در علم منطق بحث شده كه با تكیه بر جدلیات نمى‌توان برهان تشكیل داد. برهان وقتى تشكیل مى‌شود كه قیاسى مبتنى بر بدیهیات ارائه شود؛ در حالى كه استدلال فلاسفه حقوق در این زمینه صرفاً مبتنى بر مسلّمات و مقبولات است كه گفتیم یك استدلال جدلى است.

 

5. برهانى بر نشأت گرفتن همه حقوق از حق خداوند

اما تبیین دین در این زمینه این است كه همه حقوق از یك حق ناشى مى‌شود و ریشه تمامى حقوق یك حق است و آن حق خداست. حقوقى كه انسان‌ها بر یكدیگر دارند برگرفته شده از حقى است كه خداوند بر انسان‌ها دارد. بر این اساس، ترتیب بحث در این جا به این صورت خواهد بود كه ابتدا باید وجود خدا با برهان اثبات شود و سپس این مسأله كه خداوند بر انسان‌ها و مخلوقاتش حق دارد نیز با برهان به اثبات برسد. بحث اثبات وجود خدا مربوط به علم كلام و الهیات است و از بحث فعلى ما خارج است، اما این كه چگونه و چرا خداوند بر انسان‌ها و تمامى مخلوقاتش حق دارد، بحثى است كه در این جا به توضیح آن مى‌پردازیم.

هرجا بخواهد حقى براى كسى در مورد چیزى یا كسى ثابت شود مبتنى بر این است كه یك نحوه مالكیتى براى او نسبت به آن شىء یا شخص درست شود. آنچه كه مورد تصدیق و پذیرش عقل است این است كه مالك مى‌تواند و حق دارد در ملك خود تصرف كند؛ اما اگر

كسى نه خودْ مالك است و نه اجازه‌اى از طرف مالك به او داده شده، عقل هیچ گونه حق تصرفى براى او روا نمى‌دارد. این، یكى از احكام و ادراكات قطعى و بدیهى عقل است. از طرف دیگر مفروض این است كه در الهیات ثابت كرده‌ایم كه خداوند خالق تمام هستى است و همه موجودات، فیض وجود را از او دریافت مى‌كنند و او تنها موجودى است كه قائم به ذات است و فیض وجود را از هیچ موجودى دریافت نكرده، بلكه خودْ عین وجود و هستى است و به همین دلیل نیز بى‌نیاز از هرگونه علتى است. اكنون با توجه به این دو مقدمه (یكى حق تصرف مالك در ملك خویش و دیگرى خالقیت خداوند نسبت به تمام هستى و استغناى ذاتى او) مى‌گوییم:

بالاترین مالكیت‌ها از آن خداى متعال است؛ چون اوست كه به همه چیز هستى داده و طبیعتاً تمام هستى و وجود هر موجودى از آن خداست و او مالك حقیقى هر موجودى است و طبعاً حق هرگونه تصرفى در هر موجودى را خواهد داشت. از آن طرف، هیچ موجودى هیچ حقى بر خداوند و سایر موجودات ندارد؛ چون هیچ گونه مالكیت و خالقیتى نسبت به آنها ندارد. تنها در صورتى حقى ایجاد خواهد شد كه خالق هستى، یعنى خداوند، آن حق را به كسى یا چیزى عطا كند. همه هستى و از جمله انسان، با اراده او به وجود آمده و با اراده او هم باقى است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ(1)؛ چون به چیزى اراده فرماید، كارش این بس كه مى‌گوید: «باش» پس موجود مى‌شود. هرگاه این اراده را بردارد، آن چیز، دیگر باقى نخواهد ماند و دوام و بقاى هر موجودى به اراده اوست: اگر نازى كند بارى، فرو ریزند قالب‌ها. اگر این چنین است، آن‌گاه چه جایى باقى مى‌ماند براى این كه كسى بدون اراده خداوند و جز از ناحیه او حقى بر خدا یا بر انسان دیگرى داشته باشد؟ همه هستى هر انسانى با تمام شئونش از آنِ خداست؛ چشم و گوش و عقل و اراده او هم از آن خداست. اگر حقى هم داشته باشد حقى است كه خدا به او داده و انسان از خودش مطلقاً هیچ چیز ندارد. این، حقیقتِ معناى مالكیت و ربوبیت تكوینى خداوند نسبت به انسان است.

بنابراین براساس بینش دینى، ما مى‌توانیم برهان اقامه كنیم كه ریشه حق از كجاست. بر طبق این مقدمه كه همه هستى از آن خداى متعال است، هیچ حقى براى كسى به خودى خود ثابت نمى‌شود و هركجا حقى باشد اصالتاً از آن خداست و این اوست كه آن حق را به آن


1. یس (36)، 82.

موجود عطا كرده است. اما براساس بینش غیر دینى و مكاتب حقوقى دیگر، ما نمى‌توانیم برهان عقلى بر این مطلب اقامه كنیم و نهایت چیزى كه مى‌توان گفت این است كه بگوییم چون همه مردم این حق را قبول دارند، پس این حق ثابت است؛ كه البته اشاره كردیم مقبولات و مشهورات در قیاس‌هاى جدلى مورد استفاده قرار مى‌گیرند و براى اقامه برهان مفید نیستند.

 

6. توضیح فلسفى اعتبار حقوق از جانب خداوند

در ابتداى بحث این جلسه اشاره كردیم كه اصطلاحى از «حق» كه ما در این جا از آن بحث مى‌كنیم یك مفهوم اعتبارى است؛ برخلاف سایر اصطلاحات این واژه كه طى جلسات گذشته آنها را برشمردیم و مفاهیمى حقیقى بودند. اصولا مفاهیمى كه در اخلاق یا حقوق به كار مى‌روند مفاهیمى اعتباریند و مفهوم حق نیز یكى از آنهاست. اكنون با توجه به این نكته سؤالى كه مطرح مى‌شود این است كه آیا وقتى مى‌گوییم همه حقوق از خداست و از ذات اقدس الهى سرچشمه مى‌گیرد، بدین معناست كه مجموعه‌اى از اعتبارات از وجود خداى متعال ناشى مى‌شود؟ اگر این‌گونه است، با توجه به این كه در مقام الوهیت جایى براى اعتبار وجود ندارد و هر چه هست حقیقى و تكوینى است، پس استناد امور اعتبارى به خداوند چه معنایى دارد؟

قبل از این كه به پاسخ این پرسش بپردازیم، باید توجه داشته باشیم كه این بحث یك بحث تخصصى و فنى است و در خطبه‌هاى نماز جمعه كه همه نوع مخاطبى دارد، نمى‌توانیم به تفصیل به آن بپردازیم، ولى به هر حال براى تكمیل بحث، اشاره‌اى به آن مى‌كنیم.

پاسخ پرسش مذكور این است كه اعتبار كردن، گاهى براى رعایت حال اعتبار كننده است و گاهى براى رعایت حال كسى است كه براى او آن اعتبار انجام گرفته است. خداوند كه در این جا اعتبار مى‌كند نه به لحاظ خودش، بلكه به خاطر رعایت حال ما انسان‌هاست؛ یعنى چون انسان سروكارش با مفاهیم است و براى تفهیم و تفاهم و انتقال آنچه در ذهن و قلب خود دارد از الفاظ و مفاهیم استفاده مى‌كند، خداوند هم هنگامى كه بخواهد با ما انسان‌ها سخن بگوید، باید از مفاهیم و الفاظ استفاده كند و در غیر این صورت ما نمى‌توانیم به مقصود و منظور خداى متعال دست پیدا كنیم. ممكن است تشبیهى بتواند در توضیح و فهم بهتر مطلب كمك كند:

ما معتقدیم كه خداوند مكان ندارد، با این حساب پس چرا به هنگام نماز به سمت خاصى (قبله) مى‌ایستیم و نماز مى‌خوانیم؟ یا چرا به هنگام دعا و یا قنوت نماز، دست‌هایمان را به

طرف آسمان بلند مى‌كنیم؟ مگر خدا در آسمان است؟ خداوند كه مكان ندارد و همه جا هست: فَأَیْنََما تُوَلُّو فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ(1)؛ پس به هر سو رو كنید، آن‌جا روى [به]خداست. چرا با این كه خدا در همه جا هست اگر ما به طرف جایى غیر از كعبه نماز بخوانیم نمازمان باطل است؟ پاسخ این است كه این مسأله از آن جهت است كه «ما» پشت و رو و چپ و راست داریم. اگر وجود ما هم به گونه‌اى بود كه پشت و رو و چپ و راست نداشتیم جهت خاصى براى قبله تعیین نمى‌شد، اما چون ما بالا و پایین و پشت و رو و چپ و راست داریم، لذا كعبه به عنوان یك نماد درنظر گرفته شده و دستور داده‌اند به هنگام نماز، همه به آن سو نماز بخوانند.

در مسایل حقوقى هم كه از سنخ اعتباریات هستند، وقتى مى‌گوییم خدا حق دارد، به جهت رعایت حال ماست كه سر و كارمان با مفاهیم است و هر موجودى هم كه بخواهد با ما ارتباط برقرار كند، باید با همین مفاهیم سخن بگوید:

چون كه با كودك سر و كارت فتاد *** رسم و راه كودكى باید نهاد

وقتى با كودك سخن مى‌گویى باید با همان زبان كودكانه مطلب را براى او بیان كنى تا بفهمد. خداوند هم وقتى مى‌خواهد با انسان‌ها سخن بگوید، چون آنان موجوداتى ضعیف هستند و براى برقرارى ارتباط، محدود به استفاده از الفاظ و مفاهیمند باید از همین قالب استفاده كند. به تعبیر فلسفى، این مسأله نه از ناحیه نقص فاعل بلكه مربوط به نقص قابل است. مقام الوهیت و خدایى نقصى ندارد و فراتر از اعتبار و اعتباریات است. در آن مقام هرچه هست تكوینى و حقیقى است؛ اما به لحاظ نقص و ضعفى كه در قابل (انسان) وجود دارد خداوند از مفاهیم و اعتباریات استفاده مى‌كند.

بنابراین بر حسب بینش اسلامى، همه حقوق، اعم از حقوق اصطلاحى و اجتماعى و قانونى و اخلاقى، تابع حق خداى متعال است. ریشه و اصل حقوق، حق خداوند است و تمامى حقوق از آن اوست. اگر فرموده: كَتَبَ عَلىَ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ(2)، بدین معنا نیست كه خداوند یك كتاب قانون نوشته كه مثلا ماده اول آن چنین است كه: «بر خدا واجب است كه بر بندگان رحمت داشته باشد.» و این‌گونه باشد كه جعل و اعتبارى در این باره كرده باشد؛ بلكه حقیقت امر این است كه وجود خداوند به گونه‌اى است كه نسبت به بندگانش رحیم است؛ یعنى لازمه تكوینى و حقیقى چنین وجودى این است كه بر بندگانش رحمت داشته باشد. اگر سؤال كنیم


1. بقره (2)، 115.

2. انعام (6)، 12.

كه پس چرا چنین تعبیر كرده است، پاسخ همان است كه: چون كیفیت ارتباط با انسان باید در قالب مفاهیم و الفاظ و اعتباریات باشد تا انسان بتواند آن را درك كند.

 

7. اثبات همه حقوق در پرتو حق خداوند

در هر صورت، طبق دیدگاه اسلامى، همه حقوق از آن خداوند است و انسان هیچ گاه نمى‌تواند به خودى خود و بدون آن كه خداوند براى او حقى قرار داده باشد، حقى بر خدا یا انسان دیگرى پیدا كند. ما مالك چیزى نیستیم و از خودمان چیزى نداریم كه بخواهیم حقى داشته باشیم. دست و پا و گوش و چشم و مال و زن و فرزند و ...، همه و همه از آن خدا هستند. اگر بخواهد، مى‌دهد و اگر نخواهد، نمى‌دهد و كسى از خدا طلبى ندارد. ما حقى نداریم مگر آن كه خداوند براى ما حقى قرار دهد. آمدن و نیامدن باران به اراده اوست و ما در این باره حقى نداریم كه اگر باران نیامد به خدا معترض شویم كه چرا براى ما باران نفرستاده است. بله اگر خداوند خود فرمود این حق را براى شما قرار دادم كه اگر دستورات مرا اطاعت كردید من نیز خواسته‌هاى شما را برآورده مى‌كنم، آن گاه این حق براى ما درست مى‌شود. اگر فرمود: أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُم(1)، در صورت توبه از گناهان، این حق را براى ما قرار داده كه اگر براى نزول باران دعا كردیم، دعاى ما را مستجاب و باران رحمتش را بر ما نازل فرماید. البته ناگفته نماند كه گاهى ما خواسته‌هایى داریم و براى آنها دعا مى‌كنیم در حالى كه خلاف مصلحت ماست. در این‌گونه موارد خداى مهربان و حكیم، این خواسته ما را در این دنیا چون برایمان ضرر دارد برآورده نمى‌كند و براى آخرتمان ذخیره مى‌فرماید.

بر اساس بینش اسلامى، حق از جانب خداى متعال شروع مى‌شود و اگر خداوند و رابطه انسان با خدا را در نظر نگیریم، از نظر برهان عقلى، هیچ حقى را براى انسانى بر انسان دیگر نمى‌توانیم اثبات كنیم. به همین دلیل است كه امام سجاد(علیه السلام) مى‌فرماید: وَهُوَ اَصْلُ الْحُقُوقِ وَمِنْهُ تَتَفَرَّع؛ اصل همه حقوق از خداست و سایر حقوق از آن ناشى مى‌شود.

براى آن كه معلوم گردد چگونه سایر حقوق از حق خداى متعال ناشى مى‌شود، یكى، دو مثال از حقوق اساسى ذكر مى‌كنیم.

از جمله حقوق اساسى كه بسیار معروف است و همه به آن معتقدند، حق حیات است؛ این


1. غافر (40)، 60.

كه هر انسانى حق دارد زنده بماند. به تبع حق حیات، سایر چیزهایى را كه از مقوّمات حیات اوست نیز حق دارد فراهم كند. اكنون در مورد همین حق حیات سؤال مى‌كنیم این حیات را چه كسى به ما داده است؟ بدیهى است كه اصل وجود ما از خداست. قبل از این كه او ما را بیافریند ما وجودى نداشتیم تا حقى داشته باشیم. اگر او اراده كند كه من به وجود بیایم و حیات داشته باشم آن گاه حق حیات خواهم داشت؛ چرا؟ چون خداى متعال خواسته كه باشم و زنده بمانم. اگر او نمى‌خواست و نخواهد، من چه بودم و چه هستم تا حقى داشته باشم؟ این حیاتى كه من آن را حق خود مى‌دانم چیزى است كه خداوند به من داده است و به اراده اوست كه محقق است. بنابراین، معلوم مى‌شود اساسى‌ترین حقوق، یعنى حق حیات، از خداى متعال ناشى مى‌شود.

از دیگر حقوق اساسى كه به دنبال حق حیات مطرح مى‌شود حق مالكیت و حق استفاده از سایر نعمت‌هایى است كه بقاى انسان به آنها بستگى دارد؛ مانند حق مسكن، حق خوراك، حق پوشاك و ... . این حقوق از كجا ناشى مى‌شود؟ اگر من مانند جمادات بودم و خداوند مرا آن‌چنان نیافریده بود كه مى‌بایست غذا بخورم، آیا من حق غذاخوردن داشتم؟ این خداست كه مرا خورنده آفریده و در كنارش خوردنى‌ها را نیز خلق فرموده است؛ پس این خداست كه حق خوراك به من داده است. اگر او مرا «خورنده» نیافریده بود و «خوراكى‌ها» را خلق نكرده بود من چه حقى داشتم؟

هم‌چنین حق مسكن، یعنى این كه من حق دارم بر روى كره زمین مكانى را براى زندگى و خانه و كاشانه انتخاب كنم، از جمله حقوق بشر شمرده مى‌شود كه در اعلامیه حقوق بشر هم آمده است. باز سؤال مى‌شود كه اگر خداوند مانند برخى از موجودات مرا طورى آفریده بود كه نیاز به مسكن نداشتم، به چه دلیل مى‌توانستم بگویم حق مسكن دارم؟ هم‌چنین این خداوند است كه طبیعت پیرامون مرا طورى آفریده و شرایطى در آن پدید آورده كه اگر من بخواهم براى خود خانه درست كنم، بتوانم. اگر خداوند طبیعت را این‌گونه نیافریده بود، مسكن و حق آن از كجا پیدا مى‌شد؟

از طرف دیگر نیز این كه مى‌گوییم ریشه همه حقوق به خداوند باز مى‌گردد، به این جهت است كه این خداست كه انسان را موجودى بااراده و انتخاب‌گر آفریده است. اگر خداوند مرا موجودى بى‌شعور یا بى‌اراده آفریده بود، من در مورد مرگ یا حیات، اختیار یا عدم اختیار مسكن، خوردن یا نخوردن غذا و ... چه مى‌توانستم بكنم؟ آیا در این صورت باز هم براى من

حقى ثابت مى‌شد؟ خداى متعال درخت را به گونه‌اى آفریده كه انتخاب مكان كاشته‌شدن در اختیار او نیست؛ هركجا او را بكارند، باید همان جا سبز شود. انسان نیز مى‌شد همین گونه خلق شود و اگر این‌گونه خلق شده بود، هیچ طلبى از خدا نداشت كه بخواهد آن را مطالبه كند.

پس اگر من به عنوان انسان، حق اراده كردن و گزینش و انتخاب دارم به این سبب است كه خداوند مرا چنین آفریده است و خواسته كه از طریق اراده و انتخاب خودم به كمال برسم؛ در حالى كه مى‌توانست مرا نیز مانند بسیارى از موجودات دیگر به گونه‌اى خلق كند كه جبراً به سمت و سوى خاصى كشیده شوم: وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى(1)؛ اگر خدا مى‌خواست، مى‌توانست كارى كند كه همه انسان‌ها غیر از راه خوب هیچ راه دیگرى انتخاب نكنند؛ همان‌گونه كه ملائكه این چنین هستند. پس ما اگر حق انتخاب داریم، خودِ همین حق را هم خدا به ما داده و از ذات اقدس او ناشى مى‌شود. اگر خدا انسان را نیز بى‌شعور یا مجبور خلق كرده بود حق انتخابى نداشت.

اكنون این خدایى كه همه چیز ما و از جمله اختیار را عطا فرموده و ما را مختار آفریده است، حق دارد به ما دستور دهد كه این اختیار و اراده‌اى كه خودم به شما داده‌ام، در این طریق خاص و آن‌گونه كه من مى‌گویم به كار بگیرید. خداوند مى‌فرماید من شما را آفریده‌ام تا به كمال برسید و كمال شما در تقرب به سوى من است، پس به من تقرب جویید. اكنون چون خداوند چنین خواسته، ما نیز باید چنین رفتار كنیم. خداوند خواسته است كه شرایط جامعه به گونه‌اى باشد كه مردم بتوانند اگر بخواهند به كمال و سعادت كه همان قرب الى الله است برسند. حق مردم بر حكومت نیز از همین جا ناشى مى‌شود؛ یعنى چون خداوند چنین خواسته، حكومت اسلامى را موظف نموده كه شرایط بندگى خدا و تقرب الى الله را در جامعه فراهم كند. این حقى است كه مردم بر حكومت دارند و منشأ این حق نیز همان طور كه گفتیم حق خداى متعال است. مقتضاى ادله‌اى چون «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاَْنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونَ(2)» و نظایر آن، این است كه ما حق داریم در جامعه داراى شرایطى باشیم كه به راحتى بتوانیم خدا را پرستش كنیم و حكومت نیز موظف است چنین شرایطى را فراهم كند و موانع آن را برطرف نماید. حاكم اسلامى باید جلوى مفاسد اخلاقى را در جامعه بگیرد تا شرایط براى رشد و تعالى انسان‌ها فراهم شود.


1. انعام (6)، 35.

2. ذاریات (51)، 56.

8. اثبات حق براى انسان برعلیه خدا!

در مقابل بینش مذكور كه بر مقدمات و منطق عقلى روشن و برهانى مبتنى است، تفكر جاهلانه و شیطانى دیگرى وجود دارد كه معتقد است انسان حق دارد حتى علیه خدا هم تظاهرات كند و شعار بدهد. متأسفانه برخى از افرادى كه چنین تفكرى دارند، عضو شوراى اسلامى برخى شهرها نیز هستند. آیا اینان واقعاً شرم نمى‌كنند كه بر مسند «شوراى اسلامى» تكیه زده‌اند؟ آیا اسلام این است كه مى‌شود به خدا نیز اعتراض كرد و بر علیه او تظاهرات نمود؟ هرگز این‌گونه نیست؛ بلكه منطق و تفكر صحیح و صریح اسلام این است كه انسان در همه هستى و وجودش وام‌دار خداى متعال است و تمام حقوقى كه دارد از خداى متعال ناشى مى‌شود. از سوى دیگر نیز به استناد ادله‌اى چون «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونَ» و مانند آن، همه حقوقى كه خدا براى انسان قرار داده براى تحقق «حق پرستش» و عبودیتى است كه خداى متعال بر انسان‌ها دارد، و هیچ حقى نمى‌تواند حق پرستش و بندگى خداوند را تحت الشعاع و مغلوب خود قرار دهد. واجب‌ترین و اصیل‌ترین حقوق در عالم، حق خداى متعال بر بندگان است كه همان حق پرستش و بندگى است: وَ هُوَ اَصْلَ الْحُقُوقِ وَ مِنْهُ تَتَفَّرع ... . اگر این حق رعایت نشد هیچ حق دیگرى براى هیچ كس ثابت نخواهد شد. این صریح فرمایش امام سجاد(علیه السلام) است و این اصل، محور بینش اسلامى در فلسفه حقوق است. این مسأله چیزى است كه اگر ما درست آن را درك كنیم و مد نظر قرار دهیم، مى‌توانیم وظیفه خودمان را در همه مراحل بشناسیم. همین فرمایش كوتاه امام سجاد(علیه السلام) اگر مورد توجه قرار گیرد، هم مردم وظیفه خودشان را مى‌شناسند و هم حكومت در‌مى‌یابد كه چه وظایفى دارد. اگر امروز مى‌بینیم برخى از دولت‌مردان ما فریب منطق لیبرالیسم و سكولاریسم را مى‌خورند و به دنبال حقوق بشر غربى هستند و گاه بر زبان مى‌آورند كه انسان مى‌تواند منهاى خدا و حتى بر ضد خدا هم حق و حقوقى داشته باشد، ناشى از جهل به اسلام و معارف آن و قصور و تقصیر در شناخت معارف دین و آموزه‌هایى است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) در اختیار ما قرار داده‌اند؛ چیزى كه در درازمدت مى‌تواند براى نظام اسلامى ما بسیار خطرناك و ویران‌گر باشد.

از خداى متعال مى‌خواهیم كه همه را روز به روز با معارف اسلام و قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) بیش از پیش آشنا و به شناخت حقیقت بندگى و پرستش خود و عمل به مقتضاى آن موفق بدارد.