بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/31، مطابق با سیزدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفته شد مضمون آیاتی كه در آنها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امر به صبر شده به سه دسته قابل تقسیم است: دسته اول مربوط به تحمل سختیها و بلایاست؛ دسته دوم در مورد سختکوشی، پایبندی و مقاومت در راه انجام وظیفه است؛ دسته سوم هم ناظر به صبر در برابر گرایشها و فشارهای نفسانی است كه لازمه طبیعی زندگی این دنیا است و ممكن است انسان را از انجام وظیفه باز دارد. در کنار این آیات، در بعضی از آیههای قرآن نیز تأکید شده که پیامبر باید در زمینه صبر و پایداری از انبیای صاحب عزم پیروی کند و از آنها الگو بگیرد؛ «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل»1؛ همچنان که در خصوص هدایت هم تأكید شده آن حضرت باید به هدایت پیامبران پیشین اقتدا كند؛ «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه»2.
بعضی از قصص انبیا در قرآن نقل شده که صریحاً مصداق صبر است و در آیات مربوط هم با عنوان صبر ذكر شده است. مضمون این آیات كه دلالت بر صبر در مقام انجام رسالت و در مقابل دشمنان و معاندان دارد، گاهی به معنای صبر بر مصیبتها، بلایا و فشارهایی است که از ناحیه مخالفان بر انبیا تحمیل میشود؛ گاهی نیز به معنای صبر و مقاومت در مسیر اطاعت از امر خدا و انجام وظیفه رسالت است.
بعضی از انبیا در راه انجام وظیفه سختیهایی را تحمل کردند که تصورش هم برای ما مشکل است. در جلسه گذشته به داستان حضرت نوح و سختیهایی که ایشان تحمل کردند، اشاره شد. آن حضرت در طول نهصد و پنجاه سال بحث و گفتگو و دعوت و نصحیت مردم، هر چه آزار و اذیت دید، دست از کارش برنداشت. در بعضی از روایات نقل شده علاوه بر زخم زبانها، تهمتها و نسبتهای ناروا، گاهی حضرت نوح را آنقدر میزدند که بیهوش میشد؛ ایشان سیصد سال صبورانه مردم را دعوت کرد؛ اما كار به جایی رسید كه بعضی از مردم بیادبانه به آن حضرت گفتند: «یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقین3؛ اى نوح! با ما جر و بحث كردى، و زیاد هم جر و بحث كردى! اكنون اگر راست مىگویى، آنچه را به ما وعده مىدهى بیاور! » با این حال خدا به او وحی کرد که باید سیصد سال دیگر مردم را دعوت كنی. این جریان تا نهصد سال ادامه یافت. بعد از آن بود كه آن حضرت مامور به ساختن كشتی شد. در طول این مدت بدگویی و زخمزبانهای مردم نسبت به ایشان قطع نشد. اگر این داستان در قرآن نیامده بود، به سختی میتوانستیم باور کنیم كه حضرت نوح در این مدت طولانی در برابر چه دشواریها و مصائبی صبر و مقاومت كرده است.
پیامبر دیگری كه ماجرای صبر و تحملش در قرآن ذكر شده، حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام است. آن حضرت در بحث و گفتگویی با نمرود وی را در مناظره شكست داد؛ بهگونهای كه به تعبیر قرآن، نمرود مات و مبهوت، از جواب دادن به استدلال حضرت ابراهیم درمانده شد؛ «فَبُهِتَ الَّذی كَفَر»4، نمرود كه خود را از مقابله با حضرت ابراهیم عاجز دید، چارهای جز سوزاندن آن حضرت نیافت. لذا دستور داد آتشی فراهم کردند که حررات آن از فاصلهای بسیار زیاد قابل تحمل نبود و مجبور بودند ابراهیم را با منجنیق در آتش پرتاب كنند. در روایتی نقل شده كه لحظهای كه حضرت ابراهیم از منجنیق جدا شد و در میان هوا و زمین به سوی آتش روانه بود، جبرئیل در برابرش ظاهر شد و به او گفت: برادر! آیا كاری از من ساخته است و آیا احتیاجی به من داری؟ حضرت ابراهیم در كمال آرامش پاسخ داد: «أَمَّا إِلَیْكَ، فَلا!؛ 5 به تو نیازی ندارم.» چه صبر و تحملی؟!
حضرت ابراهیم پس از نجات از این ماجرا و پشت سر گذاشتن عمری طولانی، در حالیكه مدتها بعد از ازدواج، فرزندی نداشت، در سن كهولت، صاحب دو فرزند شد: اسحاق و اسماعیل. زمانی كه اسماعیل هنوز كودكی نورس بود، خدا به ابراهیم دستور داد فرزندش را از محل سكونتش در شامات كه منطقهای معتدل و خوش آب و هوا بود، به بیابان خشك و سوزان عربستان كه در آن آب و علفی یافت نمیشد، منتقل كند. این دستور خدا برای امتحان ابراهیم بود؛ چون خدا برای بندگانش به درجات پایین قانع نیست؛ لذا شرایطی را پیش میآورد که بتوانند اوج بگیرند.
پس از مدتی كه اسماعیل بزرگ شد و به سن پانزدهسالگی رسید، خداوند به حضرت ابراهیم امر كرد: فرزندت را ذبح كن! حتی تصور این مطلب برای ما دشوار است كه چگونه ممكن است كسی كه در سن پیری خدا به او فرزندی داده، راضی شود عواطف خود را زیر پا بگذارد و بدون هیچ چون و چرایی جوان رشید، مؤدب و با معرفت خود را به دستور خدا ذبح كند!
ذكر این جریانات در قرآن برای قصهسرایی نیست؛ قرآن کتاب تربیت است و این داستانها را برای ارایه الگو بازگو میكند. ماجرای صبر و تحمل بعضی دیگر از انبیا در برابر بلاهای آسمانی یا مصیبتهایی که از ناحیه دیگران و حتی از طرف خویشان بر آنها وارد شده، در قرآن بیان شده است. یکی دیگر از این انبیا حضرت یوسف است. حضرت یعقوب ـ نوه حضرت ابراهیم ـ دوازده فرزند داشت كه کوچکترین آنها حضرت یوسف بود. بر اساس آنچه در روایات آمده، یوسف نسبت به سایر فرزندان یعقوب خیلی ممتاز بود؛ زیبایی و جذابیت ظاهری، ادب و معرفت، و فهم و نورانیت فوق العاده یوسف موجب شده بود حضرت یعقوب كه گویا در پیشانی یوسف نور نبوت را میدید، او را از دیگر فرزندانش بیشتر دوست بدارد. برادران یوسف از سر حسادت به دنبال فرصتی بودند كه بین او و یعقوب فاصله بیاندازند. به همین منظور همانگونه كه میدانید او را به بهانه گردش و تفریح به صحرا برده و در چاهی انداختند تا از شر او خلاص شوند و بعد از صحنهسازی كه برای فریب پدر خود كردند، یوسف را به بهایی اندك به كاروانی كه به مصر میرفت، فروختند. اما جناب یعقوب با الهام الهی مطمئن بود یوسف زنده میماند و روزی به مقام بلندی میرسد که همه برادران و حتی پدر و مادرش در مقابل او خضوع میکنند؛ لذا باور نمیکرد که یوسف کشته شده باشد؛ از همین رو گفت: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیل»6؛ با این عبارت جناب یعقوب نفسش را آماده میکرد که بتواند دوری یوسف را تحمل کند و امیدوار باشد که روزی مجدداًٌ یوسف را میبیند.
اولین نکتهای که از داستان حضرت یوسف استفاده میشود این است که گرایشی در انسان وجود دارد که اگر شكوفا شود و شدت پیدا کند، آدمی حتی به برادر خودش هم رحم نمیکند و آن گرایش نامش حسد است. یوسف هیچ زحمتی برای برادرانش نداشت و هیچ آزاری به آنها نمیرساند و با همه آنها به مهربانی و با ادب رفتار میكرد. آنها هیچ بهانهای برای بدرفتاری با یوسف نداشتند؛ جز این كه پدرشان به او بیشتر از ایشان علاقه داشت. حسادت بلایی بر سر برادران یوسف آورده بود كه علاقه یعقوب به یوسف را اشتباه و پدر خود را به این واسطه در گمراهی و ضلالت میدانستند؛ «إِنَّ أَبانا لَفی ضَلالٍ مُبین»7. سرانجام این رذیله اخلاقی كارشان را به جایی رساند كه حاضر شدند طفل معصومی با این همه کمالات که موجب افتخار خانواده و ایل و قبیلهشان بود، را بكشند، تا توجه پدر منحصراً به ایشان معطوف باشد.
نکته مهم در اینجا این است که هر کسی باید درون خود را بكاود تا ببیند آیا در او هم عاملی وجود دارد كه وی را به حسادت نسبت به دیگری وادار کند؟ اگر تصور کنیم که حسد در دل ما راه ندارد، این اول گمراهی است. این غریزه کمابیش در عموم مردم وجود دارد؛ البته چنین روحیاتی در انبیا به واسطه نورانیت و توجهشان به خدا فرصت شكوفایی پیدا نمیکند؛ اما در دیگران به حسب مراتب ایمانشان کمابیش وجود دارد و تنها در یک مساله شخصی یا خانوادگی نیست؛ قرآن درباره دشمنی اهل کتاب با پیامبر اسلام صلی لله علیه و آله میفرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظیما؛8 آیا اینها نسبت به پیغمبر حسد میبرند که خدا چنین مقامی به او داده است؟ ]اگر میخواهند حسد بورزند، به خاندان ابراهیم حسد ببرند[ كه به او كتاب و حكمت و پادشاهی بزرگی عطا كردیم.» منظور قرآن در این آیه اشاره به احتمال وجود حسادت نیست؛ بلكه این امر واقع شده و قرآن آن را حكایت و مذمت میكند.
حسد رذیله مهمی است كه از ابتدای پیدایش انسان بر روی زمین گریبانگیر آدمی بوده است؛ از همان زمان كه هابیل و قابیل، اولین فرزندان آدم و حوا قربانیان خود را به پیشگاه خدا تقدیم كردند؛ قربانی یكی پذیرفته و قربانی دیگری رد شد؛ «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین»9. برادری كه قربانی او پذیرفته نشده بود، از سر حسد رابطه و عاطفه برادری را زیر پا گذاشت و برادر خود را به قتل تهدید كرد و سرانجام نیز تهدید خود را عملی ساخته و برادر خود را كشت. بنا بر این منشأ اولین جنایتی که بر روی زمین اتفاق افتاد، حسد بود. قتل برادر به خاطر حسد! این چیزی است که خمیرمایهاش در وجود همه ما وجود دارد؛ مگر اینكه خودمان را طبق دستورات قرآن و اهل بیت تربیت کنیم و این خوی شیطانی را از خود دور کنیم؛ بدانیم هر نعمتی از سوی خداست؛ خدا به هر که بخواهد، میدهد و از هر کس بخواهد میگیرد و همه نعمتها و نقمتها، و سختیها و خوشیها برای امتحان آدمی است.
درسی که ما باید از داستان برادران یوسف، و هابیل و قابیل بگیریم این است که در هر شرایط و موقعیتی كه هستیم، مراقب باشیم كه تحت تأثیر حسد واقع نشویم. اگر كسی به حسد مبتلا شد، به راحتی حقوق دیگران را تضییع میکند.
درس دومی كه از داستان حضرت یوسف میتوان گرفت این است كه هر سختی و مصیبتی كه پیش بیاید، هیچگاه نباید از رحمت الهی ناامید شویم. حضرت یوسف سالها از پدر دور بود و خبری از یكدیگر نداشتند؛ اما حضرت یعقوب با وجود اینكه پس از سی و چند سال گریه و زاری در فراق یوسف بینایی خود را از دست داده بود، اما از رحمت الهی ناامید نشده بود و به فرزندانش میگفت: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُون»10؛ ناامید نشوید و در پی یافتن یوسف باشید.
بعضی از مصائبی كه انبیا به آن مبتلا شدند، از ناحیه اطرافیان، دوستان یا دشمنان بود. اما گاهی نیز بلاها و گرفتاریهایی برای ایشان پیش میآمد كه در ظاهر کسی مسئول آن نبود؛ نماد صبر در برابر چنین مصائبی جناب ایوب صلوات الله علیه و علی جمیع الانبیاء و المرسلین است. داستان ایشان دو بار در قرآن ذکر شده است؛ در سوره انبیا، و در سوره صاد. در سوره انبیا بعد از آنكه از چند نفر از انبیا نام برده میشود، مختصراً به ماجرای حضرت ایوب اشاره کرده میفرماید: «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین»11. در این آیه تنها اشاره شده به اینكه جناب ایوب به بلایایی مبتلا شده بود؛ تا جایی كه طاقتش طاق شد و دست به دعا برداشت و از خدا خواست كه او را مشمول رحمت خود قرار داده و بلا و گرفتاری را از او رفع كند. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. در این زمینه قرآن در ادامه میفرماید: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدین »12. از این آیه معلوم میشود مصیبتهایی كه حضرت ایوب به آنها مبتلا بوده، خانواده اش را از او دور کرده و اموالش را هم از بین برده بود.
در سوره صاد داستان جناب ایوب مفصلتر از این ذکر شده است؛ «وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنىِّ مَسَّنىَِ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَاب»13. بعد از آنكه میفرماید حضرت ایوب به واسطه وسوسهها و سرزنشهای شیطان به گرفتاری و مصیبت مبتلا شد، ضمن اشاره به گوشهای از مشكلاتی كه برای جسم آن حضرت و خانواده و اموالش پیش آمد، ادامه میدهد ما در برابر همه مشكلات، سختیها و گرفتاریها ایوب را صابر یافتیم. در روایات متعددی نقل شده شیطان به خدا عرض کرد شكرگزاری ایوب به این دلیل است كه از نعمت زیادی برخوردار است؛ اگر نعمتهایت را از ایوب بگیری، او دیگر از تو یاد نمیکند. خداوند هم برای اثبات غلط بودن حرف شیطان همه اموال ایوب را گرفت؛ اما او هم چنان خدا را شكر میكرد؛ فرزندانش را گرفت؛ او همچنان شكرگزاری میكرد؛ خود او را به بیماریهای سخت مبتلا كرد؛ اما ایوب به شكرگزاری خود ادامه داد و هیچ ناسپاسی نکرد. در اینجا بود که خداوند مدال «نِعْمَ الْعَبْد»14 را بر سینه ایوب زد.
ذكر این داستانها برای پند گرفتن کسانی است كه اهل تأمل و تفكرند؛ كسانی كه در پی آن هستند كه ببینند در مقام بندگی چگونه باید باشند؛ نه این که با پیشآمدن یك مصیبت تمام نعمتهای خدا را فراموش کنند و همه فكرشان مشغول آن گرفتاری باشد. مگر جز این است كه مصیبت و بلا هم مقدمهای است برای رحمت و پاداشی که خدای متعال در برابر آن مصیبت به بنده مرحمت میكند؟ یا گناهی كه در مقابل بلاها از بنده میبخشد؟ یا درجاتی كه در بهشت بازاء مشكلات و سختیها به او اعطا میشود؟ در بعضی روایات گفته شده زمانی كه مومن در بهشت درجاتی را كه به واسطه گرفتاریها و بیماریها به او عطا شده میبیند، آرزو میكند کاش همه عمرم مریض و گرفتار بودم! خداوند مصیبتها را هم از روی محبتش به بنده میدهد. آنگاه آیا سزاوار است که ما از همه نعمتهای مادی و معنوی چشمپوشی کنیم و آنها را نادیده بگیریم؟!
ان شاءالله خدا به ما توفیق بدهد که از آیات الهی برای زندگی فردی و اجتماعیمان استفاده کنیم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
1. احقاف(46)، 35.
2. انعام(6)، 90.
3. هود(11)، 32.
4. بقره(2)، 258.
5. تفسیر القمی، ج 2، ص 73
6. یوسف(12)، 18.
7. یوسف(12)، 8.
8. نساء(4)، 54.
9. مائده(5)، 27.
10. یوسف(12)، 87.
11. انبیاء(21)، 83.
12. انبیاء(21)، 84.
13. ص(38)، 41.
14. ص(38)، 44.