بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/01، مطابق با چهاردهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات پیشین و در ادامه موضوع بحث كه در باره «صبر» بود، برای این امر به الگوهایی از میان پیامبرانی كه در قرآن کریم معرفی شدهاند، اشاره شد. در این جلسه با توجه به میلاد سبط اکبر، حضرت امام مجتبی صلوات الله علیه مناسب است به زندگی ایشان كه یکی از بارزترین و کاملترین اسوههای صبر در اسلام هستند، نگاهی داشته باشیم.
از یک منظر میتوان امام حسن علیهالسلام را مظلومترین شخصیت در خاندان پیامبر صلواتالله علیه دانست؛ یکی از مظلومیتهای آن حضرت این است که ما شیعیان، آنگونه که باید و شاید با زندگی ایشان آشنا نیستیم، تحلیلی از کارهای برجسته ایشان نداریم و به دنبال پاسخی برای اتهاماتی که دشمنان به ایشان زدهاند، نبودهایم؛ حتی طی چهارده قرن گذشته از صدر اسلام تاكنون، مورخان شیعه آنگونه که باید به حوادث زمان امام حسن و آنچه موجب صلح آن حضرت با معاویه شد و آثار این صلح نپرداختهاند. حدود هفتاد سال پیش یکی از علمای بزرگ نجف به نام شیخ راضی آلیاسین کتابی متقن، زیبا و ادیبانه درباره صلح امام حسن نوشت كه مستند به منابع اهل تسنن است و تحلیلهای دقیق و دلنشینی در این كتاب ارایه كرده است. این كتاب توسط مقام معظم رهبری به زبانی شیوا به فارسی ترجمه شده و یكی از نخستین آثار قلمی ایشان است كه در عنفوان جوانیشان به انجام رسیده است. مطالعه این کتاب را به همه علاقمندان، به ویژه جوانان توصیه میكنم.
ما زمانی میتوانیم تصویر روشن و قابل قبولی از زندگی امام حسن و داستان صلح ایشان داشته باشیم که از شرایط سیاسی، نظامی و دینی آن زمان آگاهی داشته باشیم؛ در این صورت میفهمیم راهی که ایشان انتخاب کردند بهترین گزینه ممکن برای حفظ اسلام و تشیع و بقای دین به صورت صحیح برای نسلهای آینده بود. به طور قطع میتوان گفت اگر صلح امام حسن نبود، زمینهای برای شهادت سیدالشهدا با این برکات عظیم فراهم نمیشد و بنیامیه آن چنان اسلام را وارونه جلوه میدادند و اهل بیت را برخلاف واقعیت معرفی میکرند که امروز من و شما هیچ شناختی نسبت به اسلام صحیح و اهل بیت نداشتیم. به یک معنا امروز بقای اسلام صحیح و تشیع مرهون تدبیر و رفتار حکیمانه و صبورانه امام حسن صلوات الله علیه است. البته همه ما معتقدیم که ائمه اطهار نور واحد بودند و هر یك در موقعیت خود كاری را انجام دادند كه هر یك از ائمه دیگر هم بودند، همانگونه رفتار میكردند. اختلاف رفتار آنها ناشی از اختلاف سلیقه و برداشت و تشخیص نیست. هر یك از آن بزگواران حقیقت را به خوبی میشناختند، وظیفهشان را به درستی تشخیص میدادند و در انجام آن به هیچ نحو کوتاهی نمیکردند. البته شرایط زمان رفتار خاصی را ایجاب میکرد كه غیر از آن به ضرر اسلام بود. حتی گاهی در زمان واحد دو شخصیت بزرگ عالم اسلام دو وظیفه مختلف داشتند. هم چنانكه بعد از رحلت پیغمبر اکرم، فاطمه زهرا سلام الله علیها رفتاری با متصدیان خلافت داشتند که امیرالمؤمنین آنگونه رفتار نمیكردند.
همچنانكه می دانید مسلمانها از همان زمان پیغمبر اکرم هم یکدست و در یك سطح از ایمان نبودند. به طور کلی میتوان مسلمانان را به سه دسته تقسیم كرد: گروهی مسلمانان مخلص و پاکی بودند که هیچ غل و غشی در آنها نبود و آماده بودند هر چه پیغمبر اکرم دستور بدهد، عمل کنند؛ چنین افرادی در زمان جنگ با تمام توانشان به جهاد میپرداختند؛ و اگر خودشان تجهیزات لازم برای شركت در جهاد را نداشتند، از پیامبر درخواست میكردند سلاحی در اختیارشان قرار دهد و اگر آن حضرت نیز نمیتوانست تجهیزاتی در اختیارشان بگذارد، به خاطر محرومیت از شركت در جهاد محزون شده و اشك ازدیدگانشان جاری میشد؛ كسانی كه در حقشان نازل شد: «وَ لا عَلَى الَّذینَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا ما یُنْفِقُون»1. در نقطه مقابل این گروه منافقینی بودند كه در جماعات مسلمانان حضور داشتند و برای حفظ جان و مال و مقامشان تظاهر به اسلام میکردند؛ اما در دل اعتقادی به اسلام نداشتند. این منافقین هنگام جنگ گاهی با سپاه همراه میشدند، اما برای تضعیف روحیه مسلمانان به دوستانشان میگفتند: اگر ما به مدینه برگردیم، مهاجران پابرهنهای كه از مكه به شهر ما آمدهاند و به ما فخر میفروشند، را از مدینه بیرون میکنیم؛ «لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ»2. گروه دیگر افراد ضعیفالایمانی بودند كه بیاعتقاد به خدا و دین نبودند، اما منافعشان بیش از دین برایشان اهمیت داشت؛ افرادی خاكستری كه تا زمانی كه منافعشان اقتضا میکرد، با مسلمانان بودند و محافظهكارانه در جنگ هم شرکت میکردند؛ اما اهل فداکاری و جانفشانی نبودند؛ كسانی كه حتی برای نماز هم شوق و اشتیاق فراوانی نداشتند؛ «وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ»3. چنین اختلافی همیشه در جوامع مختلف وجود داشته و در تنگناها هر كس باطن خود را نشان میدهد.
بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امتحان بزرگی برای جامعه اسلامی پیش آمد؛ مساله بیعت با امیرالمؤمنین یا با شخص دیگری که به عنوان خلیفه پیامبر مطرح بود. سرانجامِ داستان سقیفه بنی ساعده، بیعت اكثریت مسلمانان با پدر زنِ بزرگ پیغمبر شد؛ با این بهانه كه او هم بزرگتر از بقیه است؛ هم سابقهاش در اسلام بیشتر است؛ هم تجربه زیادی دارد. از همان جا در ذهن مردم دو نوع برداشت نسبت به مساله جانشینی پیامبر پدید آمد؛ برداشت اول این بود كه پیغمبر اكرم برای هدایت و راهنمایی انسانها به سوی کمال، سعادت و قرب انسان به خدا مبعوث شده و تشکیل جامعه اسلامی گامی در همین مسیر است. رئیس این جامعه را هم خدا تعیین کرده است؛ همان که پیغمبر هفتاد روز پیش از وفاتش به فرمان خدا او را بر سر دست بلند کرد و گفت: این جانشین من است. همو كه رسول گرامی اسلام در طول بیست و سه سال رسالتش بارها او را به عنوان جانشین خود معرفی کرده بود. این افراد كه كسانی مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند، نگاهشان به مساله خلافت این بود که جانشینی پیغمبر در همه شئون از جمله هدایت مردم، ترویج معنویات و نزدیک کردن انسانها به خداست و ریاست ابزاری است برای رسیدن به این هدف بزرگ.
نگاه دوم به مساله خلافت این بود که بعد از رحلت پیامبر، نبوت و رسالت، هر چه بود، تمام شد؛ بعد از آن، مساله اصلی ریاست بر مردم و مدیریت جامعه و اداره امور آن است؛ مردم نیازمند رئیسی هستند که احتیاجات جامعه را برطرف کند و اختلافات را برطرف سازد؛ در دیدگاه این گروه خلیفه رئیس دنیای مردم بود؛ بر همین اساس گاهی از خلافت به ریاسة العامه یاد میكردند.
در چنین شرایطی مردم به همان سه گروهی كه در ابتدا گفته شد، تقسیم شدند؛ گروه اندكی كه خلافت را جانشینی پیامبر در همه شئون میدانستند؛ گروه دیگری كه اصلاً به دین معتقد نبودند؛ و اکثریت مردم كه دین را تا جایی كه موافق منافعشان بود، قبول داشتند و به ویژه زمانی كه بزرگان قومشان راهی را انتخاب میکردند، آنها هم به سادگی تبعیت میکردند.
خلافت طی بیست و پنج سال چنین مسیری را پیمود؛ کسی ریاست داشت كه بتواند جامعه را مدیریت کند و مردم هم او را قبول داشته باشند. اما بعد از بیست و پنج سال بنا به دلایل مختلف مردم سراغ علی علیهالسلام آمدند؛ در حالی كه هنوز تعداد زیادی از اصحاب بدر و گروه دیگری از ارادتمندان به اهل بیت و شخص امیرالمؤمنین در میان ایشان بودند كه به ولایت آن حضرت اعتقاد داشتند و خلافت را جایگاهی الهی و جانشینی پیامبر برای هدایت انسانها میدانستند. اكثر مردم هم كه رفتارهای بعضی از خلفا و زیانها و نابسامانیهای ناشی از آن را در اجتماع دیده بودند، آمادگی پذیرش حکومت علی علیهالسلام و تبعیت از آن حضرت را داشتند.
ولی در گوشه دیگری از کشورهای اسلامی وضع به گونه دیگری بود. خلیفه دوم معاویه را كه فردی باهوش و سیّاس بود به شام فرستاده بود تا حكومت مركزی از خطر دسیسهچینی از ناحیه او در امان باشد و او را به حال خود رها كرده بود كه هرگونه صلاح میداند، حكومت كند. اهالی شام هم مردمانی ساده بودند كه كسی از اصحاب پیامبر را ندیده و نمیشناختند و اگر کسی خود را به عنوان خویشاوند پیغمبر معرفی میکرد، به خصوص اگر نماینده خلیفه بود، حرفش را از دل و جان میپذیرفتند. از همینرو معاویه طی مدت بیست سال با فراست و زیرکی آن چنان زمینه فرهنگی را در شام ایجاد کرده بود که مردم آنجا کاملاً مطیع او بودند؛ معاویه هر گروهی از مردم را به شیوهای راضی نگه داشته بود، تا هر چه او دستور میدهد بیچون و چرا عمل کنند. این وضعیت شام در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود؛ گویا کشوری دیگر، با ایدئولوژی دیگری متفاوت با وضع مدینه و احکام و ارزشهای حاکم بر آن!
اولین مشكل امیرالمؤمنین در ابتدای خلافت وجود بخشی در عالم اسلام بود که از اسلام بیخبر بودند و تحت ریاست و مدیریت کسی قرار داشتند که در دل علاقهای به اسلام نداشت. لذا ایشان چارهای جز جنگیدن با معاویه نداشت. در جنگ صفین عده زیادی از اصحاب بدر و دیگر دوستداران اهل بیت و نیز تعداد زیادی از كسانی كه از حکومت خلیفه سوم سرخورده شده بودند و به جمع یاران علی پیوسته بودند، شهید شدند؛ كسانی مثل عمار كه حجتی بر علیه معاویه بودند و باعث میشدند امیرالمؤمنین بتواند به جنگ با معاویه ادامه دهد.
اما این شرایط در زمان امام حسن تغییر کرد. دیگر نه بدریین بودند؛ نه كسی مثل عمار بود؛ نه یاران مخلصی كه سالها برای اسلام جنگیده بودند و فداکاری کرده بودند؛ امام حسن علیهالسلام با نسل جوانی مواجه بود كه اموال و غنایم حاصل از پیروزیهای مسلمانان را در اختیار داشت و تدریجاً روحیه رفاهطلبی و دنیازدگی در بسیاری از افراد قشر خاکستری جامعه رواج پیدا کرده بود و از همینرو علاقهای به جنگ و جهاد نداشتند و از جنگ خسته شده بودند. امام حسن در چنین شرایطی به خلافت رسیدند. معاویه هم با شیطنت، خواص سپاه آن حضرت را خریده بود و کار به جایی رسیده بود که بسیاری از نزدیکان امام حسن دیگر دل خوشی از آن حضرت نداشتند؛ حتی گروهی از ایشان رسما به همراه فرماندهشان به سپاه معاویه ملحق شدند. كار به جایی رسید كه كسانی از یاران امام مجتبی حاضر شدند آن حضرت را ترور کنند! عدهای از کسانی هم که علاقمند به جنگ با معاویه بودند، اعتراض داشتند که چرا امام حسن کوتاه میآید؟ اما ایشان اسراری از درون اصحاب خودش و رفتارهایشان میدانست که آن ها نمیدانستند.
سرانجام، زمانی كه امام حسن حاضر شدند با معاویه بجنگند، چهار هزار سرباز، در مقابل حداقل شصت هزار سرباز معاویه در اختیار داشتند. در این میان توطئههای معاویه چنان آن حضرت را در غربت فرو برده بود كه معاویه به خود جرأت میداد برای آن حضرت پیام بفرستد كه «فَاحْذَرْ أَنْ تَكُونَ مَنِیَّتُكَ عَلَى یَدَیْ رِعَاعِ النَّاس؛4 بترس از این که افرادی پست و بیهویت تو را به قتل برسانند!»
در چنین شرایطی امام حسن علیهالسلام بر سر دو راهی قرار گرفت: جنگی را شروع کند كه در آن خودش و اصحابش بیثمر به شهادت میرسند و فاتحه دستگاه تشیع خوانده میشود. چون معاویه همانگونه كه توانست لعن بر علی را به عنوان یك فریضه در میان همه مسلمانان رواج دهد، میتوانست لعن بر امام حسن را ترویج دهد و در مدت كوتاهی فاتحه اهل بیت خوانده شود. مگر در نتیجه تبلیغات معاویه در شام، مردم از شنیدن خبر شهادت امیرالمؤمنین در مسجد کوفه و در حال نماز تعجب نكردند و نگفتند مگر علی نماز هم میخواند؟! معاویه میتوانست با ادامه چنین فتنهای اسلام اصیل را از بین ببرد و آنچه خودش میخواست را به جای اسلام معرفی كند. راه دیگری كه پیش روی امام حسن قرار داشت، این بود كه با خون دل، دندان روی جگر بگذارد، و ملامت دوست و دشمن را بشنود، تا زمینهای را فراهم کند و مردم به حدی از رشد فكری و فرهنگی برسند كه بنیامیه را بشناسند و بفهمند اینها مسلمان واقعی و ملتزم به احکام اسلام نیستند.
امام حسن عیلهالسلام با توجه به شرایط فكری و فرهنگی جامعه و دغلبازی و حیلهگری دشمن راه دوم را در پیش گرفت. آن حضرت صلحنامه را به صورتی تنظیم کرد که از همان روز اول عقد صلحنامه معاویه شروع به مخالفت و نقض عهد کرد و از همین جا رسوایی معاویه و بنیامیه آغاز شد؛ چون هر عاقلی میفهمید نقض عقد کار درستی نیست. كار معاویه به جایی رسید که در نخیله سخنرانی کرد و گفت: ای اهل عراق! من با شما نجنگیدم که شما را وادار به نماز و روزه کنم؛ من برای وادار كردن شما به حج با شما نجنگیدم؛ من با شما جنگیدم، تا بر شما ریاست کنم! جنگ من با شما برای ریاست بود. لذا من از امروز به قراردادی که با حسن بستم، ملتزم نیستم. بعد هم صلحنامه را پاره كرد و زیر پا انداخت.
این رفتارهای معاویه و عهدشكنیهای او موجب شد مردم تدریجا از خواب غفلت بیدار شوند و بفهمند بنیامیه چگونه كسانی هستند. امام حسن از ابتدا معاویه را میشناخت و میدانست سرانجام كار او چه خواهد شد؛ اما باید به مردم بفهماند که سر و کار شما با چنین کسی است؛ كسی كه به تصور شما یکی از اصحاب پیغمبر و خال مومنین است. تدبیر امام حسن این بود که مردم بنیامیه را بشناسند و همین امر موجب شد كه زمینه برای قیام سیدالشهدا علیهالسلام فراهم شود. اگر مردم بنیامیه را نشناخته بودند، شهادت سیدالشهدا هم تروری میشد، مثل بسیاری از موارد مشابه كه بینتیجه ماند. صلح امام حسن زمینهای شد برای اینکه مردم بنیامیه را بشناسند و پس از قیام امام حسین و شهادت آن حضرت تدریجاً بیدار شوند و به مخالفت با بنیامیه بپردازند. در این میان اصل تشیع محفوظ ماند و فرصتی پیدا شد که ائمه بتوانند فرهنگ اسلام و عقاید تشیع را در میان مردم رواج دهند.
پس بقای اسلام مرهون تدبیر امام حسن است؛ و به گفته مرحوم شیخ راضی آل یاسین داستان کربلا قبل از این که حسینی باشد، حسنی است. امام حسن بود که زمینه کربلا را فراهم کرد. داستان كربلا در صورتی اثربخش بود و جای خودش را باز میکرد که مردم این شناخت را پیدا کرده و از خواب غفلت بیدار شده باشند. در غیر این صورت میگفتند یزید که جانشین پیغمبر است؛ مثل خلیفه اول و دوم و سوم. مگر نه اینكه معاویه با تبلیغات خود بالاترین واجبات را تبعیت از کسی معرفی كرده بود كه مردم با او بیعت کردهاند؟ اما زمانی كه خود پیمانش با امام حسن را نقض کرد، مردم فهمیدند همه این حرفها بازی برای فریب آنها بوده است.
حال، آیا باید چنین کسی که با این تدبیر بقای اسلام مرهون اوست، در جامعه ما ناشناخته باشد؟ ما نباید غفلت کنیم از اینكه در كنار امام حسین علیهالسلام، امام مظلوم دیگری هم داریم که حق او ناشناخته مانده است و در هر فرصت سعی كنیم نسبت به آن حضرت ادای وظیفه کنیم.
اما درسی که ما از زندگی امام حسن میگیریم الگوبرداری از صبر آن حضرت است. آن حضرت یكی از بارزترین الگوهای صبر است. صبر و تحمل امام مجتبی در برابر خون دلهایی كه خورد و دشنامها و ناسزاهایی كه شنید،آدمی را مبهوت میكند.
درس دیگر ما از زندگی آن حضرت این است که بزرگترین آفت جامعه اسلامی ضعف شناخت است؛ سطح فرهنگ مردم آن زمان و توان تشخیصشان بسیار ضعیف بود؛ به فرمایش مقام معظم رهبری آنها بصیرت نداشتند؛ تا جایی كه به راحتی با جعل یك حدیث و یا یک رفتار مزورانه فریب میخوردند و به كسانی مثل خاندان پیغمبر اعتراض می کردند که چرا شما ایجاد اختلاف کردید؟ مگر نه اینكه امروز هم كسی مثل سید قطب در كتاب تفسیرش به نام فی ظلال القرآن، شیعه را از اولین کسانی معرفی میكند كه بذر اختلاف را در جامعه اسلامی افشاندند؟ به عقیده آنها مسلمانان، همه تابع خلیفه اول و دوم بودند، اما شیعه با طرح مساله امامت علی بین مسلمانان ایجاد شكاف كردند! این ثمره تبلیغات شیاطین و وارونه جلوه دادن امر است.
همه این بلاهایی که از ابتدا تا كنون بر سر مسلمانان آمد به خاطر بیبصیرتی خواص و سطح پایین فرهنگ جامعه بوده است. اگر ما بخواهیم به این گرفتاریها مبتلا نشویم، باید سعی کنیم با این آفت مبارزه کنیم. هر چه حقایق بیشتر روشن شود، سطح فهم مردم بالا برود، قدرت قضاوتشان بیشتر شود و بهتر بتوانند تشخیص دهند، كمتر به این مصائب دچار میشویم. اصرار مقام معظم رهبری برای برگزاری تریبونهای آزاد برای همین است که كسانی كه شبهات و سوالاتی دارند، آنها را مطرح کنند، تا شبههها در دلها نهفته نماند. این، درسی مهم و مسالهای بسیار کلیدی برای برنامهریزی در حال و آینده برای پیشرفت اسلام و فراهم شدن زمینه برای ظهور ولی عصر عجل الله فرجه الشریف است.
مساله دوم این كه بسیاری از انحرافات سادهاندیشان زمان ائمه علیهمالسلام ناشی از خوشبینی بیجا نسبت به بعضی افراد بود که اسم و عنوانی كسب كرده بودند. اخلاق اسلامی اقتضا میكند انسان نسبت به دیگران بدگویی نکند، سوءظن نداشته باشد، غیبت و بدگویی نکند؛ اما شیاطین از این زمینهها سوءاستفاده کردند. آنها ابتدا مناقب دروغینی برای برخی افراد درست کردند و آن را ترویج دادند و بعد به بهانه جلوگیری از اهانت به برادر مسلمان و صحابی پیامبر مانع انتقاد از ایشان شدند. حتی امروز عده زیادی از علمای بزرگ اهل تسنن معتقدند که تمام اصحاب پیغمبر در حکم معصومند. مستند آنها هم حدیثی جعلی است كه پیامبر فرمود: اصحابی کالنجوم بایّهم اقتیدتم اهتدیتم! اصحاب من مثل ستارگان هستند و به هر کدام از آنها اقتدا کنید، هدایت میشوید!
این فرهنگ عوامفریبانه و شیطانی کمابیش در جامعه شیعه هم نفوذ پیدا کرده و کسانی از روی خوشبینی و علاقه شخصی مورد احترام قرار میگیرند و مردم تصور میکنند که او بتی است! مگر كسی كه روزی خدمتی کرده، آدم بزرگی بوده و یا در جنگ شرکت کرده، تا ابد مصون از خطا و اشتباه است؟ مگر بعضی از کسانی که امام حسین را در کربلا شهید کردند، روزی در رکاب علی با معاویه نمیجنگیدند؟! شمر بن ذیالجوشن یکی از اصحاب علی بود که در جنگ صفین در رکاب علی با معاویه میجنگید؛ پس چون از اصحاب علی بود، ما هم همیشه به او احترام بگذاریم!
انسان باید بصیرت داشته باشد؛ اشخاص را بسنجد؛ آدم خوب ممكن است روزی بد شود؛ همچنانكه آدم بد هم ممكن است خوب شود. بر همین اساس امام فرمود: ملاک وضع فعلی افراد است. دلیلی وجود ندارد كه کسی كه سالها به اسلام خدمت کرده، تا ابد مقدس باشد؛ نه عقل این مطلب را تأیید میکند، نه نقل و نه سیره پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین.
والسلام علیکم و رحمه الله