بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
رُوِیَ عَنْه علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لَهُ یَا جَابِرُ... أُوصِیكَ بِخَمْسٍ؛ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَإِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَإِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَإِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَع...؛ از امام روایت شده است که به او فرمود: ای جابر، تو را به پنج رفتار [در برابر مردم زمانه] سفارش میکنم: اگر به تو ستم کردند ستم نکن؛ و اگر به تو خیانت کردند خیانت نکن؛ اگر تو را تکذیب کردند خشم نگیر؛ و اگر تو را ستودند شاد مشو؛ و اگر تو را نکوهش کردند بیتابی نکن... .
کسانی که از سعادت حضور در پیشگاه اهلبیت علیهم السلام برخوردار شدهاند، سطح معرفت، ایمان، و ولایتشان متفاوت بوده است. گاه ائمه علیهم السلام مطالبی به بعضی از اصحابشان میفرمودند که ایشان اجازه نداشتند برای دیگران نقل کنند. یکی از آن اصحاب سرّ و یاران خاص ائمه اطهارعلیهم السلام، جابربنیزید جعفی است که پنجاه هزار حدیث از معصوم شنیده و اجازه نقل حتی یکی از آنها را نداشته است؛ ازاینرو هیچکس این احادیث را از او نشنیده است.(1) جابر
1. محمدبنعمر کشی، رجال الکشی (اختیار معرفه الرجال)، تحقیق و تصحیح محمدبنحسن طوسی و حسن مصطفوی، ص194، ح342. برخی روایات تعداد اینگونه احادیث را نزد جابر هفتاد هزار بیان کردهاند (ر.ک: همان، ح343).
میگوید که خدمت امام باقرعلیه السلام عرض کردم: «آقا، گاهی سینهام تنگ میشود و بسیار دشوار است که حتی در حضور دوستانتان حدیثی از شما نقل نکنم. در این مواقع چه باید کنم؟» حضرت فرمودند: «برو در بیابان گودالی بکن، سر در آن گودال کن و بگو: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُبنعَلِیٍّ بِكَذَا وَكَذا».(1)
از اینگونه روایات میتوان دریافت که هر مطلب حقی را برای هرکسی نباید گفت؛ زیرا ظرفیت اشخاص متفاوت است و گاه ضرورتی اجتماعی اقتضا میکند که بعضی مطالب گفته نشود. بههرحال، جابربنیزید جعفی احادیثی را که اجازه نقل آنها را داشته، روایت کرده است و در کتابها آمده است. این روایات در مقایسه با احادیث دیگر ویژگیهای خاصی دارد. بعضی بزرگان معتقدند لحن روایاتی که ایشان نقل کرده است با روایات دیگر متفاوت است و نکتههای لطیفتر و عمیقتری دارد. در بحث پیش رو روایتی را بررسی میکنیم که جابر از امام باقر علیه السلام نقل کرده است، و بیان کلمات گهربار این امام همام را، که نوعی اشتغال به یاد ائمه علیهم السلام است، وسیله تقرب به خداوند متعال قرار میدهیم. این روایت نسبتاً مفصل در تحف العقول، باب روایات منقول از امام باقر علیه السلام آمده است.
ابتدای این روایت، پنج سفارش حضرت را به جابر بیان میکند: یَا جَابِرُ... أُوصِیكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ، وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ، وَإِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ، وَإِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ، وَإِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَع؛
امام باقرعلیه السلام در نخستین سفارش به جابربنیزید میفرمایند: إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ؛ «اگر به تو ظلم کردند تو به کسی ظلم نکن».
1. همان، ح343. گفتنی است این دستور بُعد روانشناختی نیز دارد و از این منظر درخور تحقیق و بررسی است.
اصل «ظلم» به معنای ازحدگذشتن است. اگر انسان از حدی که برای او تعیین شده است، درگذرد و پا را از مرز فراتر بگذارد، ظالم بهشمار میآید. «ظلم» در عرف به معنای تجاوز به حق دیگری است؛ یعنی فرض آن است که انسان باید حق فرد یا افرادی را که صاحب حقاند رعایت کند و اگر از حدّ خود درگذرد و به حق دیگری دستدرازی کند ظلم کرده است. در مقابل «ظلم»، اصطلاح «عدل» قرار دارد. معنای «عدل» رعایتکردن حق، حق هرکسی را به او دادن و به حق دیگری تجاوزنکردن است.
در دو واژه عدل و ظلم مفروض است که انسان میداند در زندگیاش ـ بهویژه در حوزه افعال اختیاری ـ حدومرزهایی هست که باید رعایت کند و نیز کسانی صاحب حق هستند و انسان باید بکوشد حق آنها را ادا کند و به حقشان تجاوز نکند؛ بنابراین پیشفرض مفهوم عدل و ظلم این است که ما در زندگی با کسانی مواجهیم که بر ما حقی دارند و باید حقشان را ادا کنیم؛ چنانکه رفتارهای ما حدومرزهایی دارند که نباید از آنها درگذریم. در قرآن کریم آیات بسیاری درباره عدل و ظلم و کاربرد آنها هست که این توضیح و تفسیر را تأیید میکند:
الف) تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلاتَعْتَدُوها...(1)
خداوند متعال بعد از آنکه حقوقی را برای کسانی تعیین میکند میفرماید اینها حدود است که خدا تعیین کرده است. اگر از این مرزها عبور کنید، مرتکب ظلم شدهاید؛ زیرا به حد دیگران تجاوز کردهاید؛
ب) ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظیم(2)
خداوند متعال خودش را در مقامی قرار داده است که میگوید من بر شما حقی دارم که اگر آن را رعایت نکنید به من ظلم کردهاید؛ مثلاً این حق برای خدا وجود دارد که جز او را نپرستیم. اگر این حق را رعایت نکنیم و معبود دیگری
1. بقره (2)، 229.
2. لقمان (31)، 13.
برگزینیم،(1) ظلم بسیار بزرگی به خداوند متعال کردهایم. هرچه طرف مقابل ما بزرگتر باشد و حق بزرگتری داشته باشد، رعایتنکردن آن، ظلمی بزرگتر خواهد بود.
ظلم مراتب گوناگونی دارد: گاه انسان به حیوانی ظلم میکند و مثلاً دانهای را از دهان موری میگیرد؛ گاه به بچهای شیرخوار، نوجوان، یا به شخصیت بزرگی ظلم میکند که حقوق اجتماعی عظیمی بر انسانها دارد. آیا کسی والامقامتر از خدا هست؟ آیا حق کسی بزرگتر از حق خداست؟ حال که پاسخ منفی است، اگر ظلمی به خدا شود، بسیار بزرگ خواهد بود. خودِ این تعبیر از نهایت لطف و کرم الهی است که به زبان ما سخن میگوید و خودش را در مقامی قرار میدهد که حقی دارد و ما باید آن را رعایت کنیم و در غیر این صورت به او ظلم کردهایم.
نتیجه آنکه: هرکس با هر نوع ارتباطی که با ما دارد، حقوقی دارد که باید رعایت شود و اگر این حقوق ادا نشود به او ظلم شده است.
چرا انسان ظلم میکند و انگیزه او از تجاوز به حقوق دیگران چیست؟ انسان عاقل میفهمد که اساس این عالم، عدل است و هر چیزی حدومرز و حسابی دارد؛ ازاینرو انسانها بر یکدیگر حقوق متقابل دارند. با رعایت این حقوق، زندگی انسان سعادتمندانه خواهد بود و اهداف خلقت تحقق خواهد یافت. در مقابل، اگر این حدومرزها رعایت نشود، هدف خلقت ـ آنگونه که بایدوشاید ـ محقق نمیشود و انسان نیز به سعادت نمیرسد. بااینحال، چرا انسان ظلم میکند؟
با مراجعه به انگیزههای انسان و توجه به رخدادهای جوامع انسانی در طول تاریخ میتوان دریافت که بسیاری از انسانها نمیخواهند به حق خودشان راضی باشند، بلکه میخواهند بیش از آنچه برایشان تعیین شده است بهرهمند شوند؛ بهگونهای که حتی به این فکر میافتند یا این گرایش را دارند که اصلاً حق چیست؟ چه کسی گفته که باید
1. یکی از معبودها هم هوای نفس است: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه... . جاثیه (45)، 23.
حدودی را رعایت کرد؟ قائلشدن به برخی حقوق برای افراد و مقیدکردن خویش به رعایت این حدود چه لزومی دارد؟
ممکن است مطرحکردن چنین پرسشهایی شگفتآور باشد؛ ولی وقتی موجب شگفتی بیشتر میشود که بدانیم بعضی فلاسفه بزرگ جهان چنین گرایشی داشتهاند. آنها معتقد بودند انسان در این جهان باید هرچه بیشتر لذت ببرد و هرچه را موجب التذاذش است از دست هرکسی که میتواند بگیرد. اصلْ این است که «من» خوش باشم و از زندگی لذت و بهره ببرم و دیگران هرگونه باشند اهمیتی ندارد. بر اساس این نگرش، انسان باید برای خودش زندگی خوبی فراهم کند و از آن لذت ببرد؛ اما اینکه دیگران در وضعیت دشواری زندگی کنند و محروم باشند به ما مربوط نیست؛ آنها نیز میتوانند راه زندگی خوش را با کسب قوت و قدرت بیابند و بکوشند تا با زیرکی به خواستههایشان برسند. چنین گرایشهایی در طول تاریخ میان برخی فرهیختگان عالَم ـکه نام فیلسوف را هم یدک میکشیدندـ بوده و اکنون نیز هست. نباید از کسانی که چنین گرایشی دارند پرسید چرا ظلم میکنند؛ زیرا آنها ظلمکردن را حق خود میدانند و معتقدند باید هرچه میتوانند از زندگی لذت ببرند، هرچند به قیمت ظلم به دیگران تمام شود؛ دیگران خود باید قدرت یابند و از خودشان دفاع کنند و در غیر این صورت، همانند حیواناتی که به دست انسان ذبح میشوند، به نابودی گرفتار میآیند؛ درحالیکه انسانهای قویتر باقی میمانند.
افراد دیگری نیز هستند که اصل حقوق برای دیگران را میپذیرند و معتقدند باید حدومرز را رعایت کرد؛ ولی در تعیین حدود و حقوق اختلاف نظر دارند.
گاه انسان بر اثر جهل و بیتوجهی به نظام عالم و سعادت دنیا و آخرتش به دنبال خواستههای زودگذری میرود که ظلم به دیگران را درپی دارد. گاه نیز جهل و غفلتی در کار نیست، بلکه انسان به تجاوز از حدومرز خود آگاه است و میداند که ظلم میکند؛ ولی دلبستگی به دنیا مانع رعایت حقوق دیگران میشود. بیشتر کسانی که به قدرت میرسند و بر دیگران سلطه مییابند یا با روشهای گوناگون و از
راههای مختلف دیگران را استثمار میکنند، کمکم ملکهای در آنان پدیدار میشود که بر اساس آن گرایش دارند بر همهچیز تسلط یابند و همهچیز را تحت سیطره خود درآورند. چنین انسانهایی از ابتدا میدانند ظلم به دیگران بهلحاظ اخلاقی درست نیست؛ ولی کمکم رعایت اصول اخلاقی را فراموش میکنند.
انسان موجود عجیبی است. گاه با نیت خیر قدم در مسیری میگذارد تا با خدمت به دیگران ترقی کند و از سعادت معنوی برخوردار شود؛ ولی آرامآرام به جایی میرسد که فکرش را هم نمیکرده است و سرانجام وقتی هم به او تذکر میدهند تا اشتباهش را دریابد نمیتواند آن را رها کند. در تاریخ داستانهایی درباره زندگی فرعون، قدرت و سلطنت او، رفتارش با بنیاسرائیل و بردگان و... آمده است که معلوم نیست تا چه اندازه درست و یقینی است؛ اما طبق بیان قرآن کریم میدانیم کار فرعون در برتریطلبی به جایی رسید که صراحتاً به مردم گفت: اَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى؛(1) «من برترین پروردگار شما هستم». گویا همگان به وجود خدایان متعدد، معقتد، و بتپرست بودند. فرعون به آنها گفت آنکه ربّالارباب و از همه بالاتر است منم. استدلال او این بود که اگر من بخواهم جلوی نهرهایی را ببندم که زیر تخت من جاری است، روزی شما از بین میرود. این حکومت و عزتی که دارید از من است و اگر من نبودم شما چنین مقام و موقعیتی نداشتید. البته مثال، منحصر در فرعون نیست و اگر دقت کنیم نمونههای کوچکتر یا بزرگتر از آن را مییابیم که داستان فرعون مصر(2) در روزگار ما از آن دسته است. بههرحال، انسان به جایی میرسد که دانستههای یقینی خودش را فراموش میکند؛ روزی شعارهایی میدهد و ادعا میکند که آنها را مبنای زندگی خود قرار میدهد، ولی کمکم فراموش میکند و چیزهای دیگری جایگزین ادعاهایش میشود که فکرش را هم نمیکرد. باید به خداوند متعال پناه ببریم تا به چنین سرنوشتهایی دچار نشویم.
کسانی از همان ابتدا برای اینکه از زندگی لذت و بهره بیشتری برگیرند و بر دیگران
1. نازعات (79)، 24.
2. حسنی مبارک.
بیشتر مسلط شوند، به دیگران ظلم میکنند. قبح ظلم معروف است و از گزارههای بدیهی عقل عملی به شمار میآید. شاید در میان احکام عقل چیزی واضحتر از قبح ظلم و حسن عدل نداشته باشیم و این مطلب حتی از حسن صدق و قبح کذب روشنتر و بدیهیتر است. معلوم است که نهی از ظلم مطلبی نیست که امام باقر علیه السلام بخواهد به جابر تعلیم بدهد؛ زیرا هر عاقلی میداند نباید ظلم کند و همه انبیاعلیهم السلام و ادیان بر آن تأکید کردهاند. نصیحتهای امام باقر علیه السلام به جابر، که از اصحاب سرّ ایشان بوده است، سفارشهای ویژهای است. منظور از «ظلم نکن» این است که گاه غیر از انگیزههای عادی ستمگران، اوضاع اجتماعی نیز به انسان انگیزه مضاعفی برای ظلم میدهند: گاه عامل دیگری غیر از هوای نفسانی و انگیزههای روانی و شخصی، انسان را به ظلم وامیدارد. برخی انسانها هیچوقت در حالت عادی ظلم نمیکنند؛ اما گاهی این حال طبیعی در اثر عواملی تغییر میکند. شاید همه ما کمابیش دیده باشیم که افرادی آشکارا حق دیگران را ضایع میکنند؛ مثلاً معلمی که به ناحق به شاگردش نمره نمیدهد یا او را توبیخ میکند. گاهی تحمل ضایعشدن حق بسیار دردناک است. در این وضعیت نهتنها عامل اصلی ظلم، انسان را به تضییع حق وادار میکند، بلکه عاملی مضاعف نیز وجود دارد. درست است که انسان باید همیشه خود را برای رعایت عدل و پرهیز از تضییع حقوق دیگران آماده نگه دارد، اما خودداری از ارتکاب ظلم در چنین وضعی به فعالیت بیشتر و عزمی راسخ نیاز دارد. گاه آزردگی خاطر ناشی از توهین به انسان، گرفتن مال او، ضایعشدن حقش یا ریختن آبرویش آنقدر شدید میشود که خواب را از چشم او میرباید و همواره به این میاندیشد که مگر من چه بدی کرده بودم که اینگونه با من رفتار کردند؟ در چنین وضعیتی وسوسه شیطان به ناراحتی شخص افزوده میشود و چهبسا تصمیم به انتقام میگیرد.
گاه ظلم دیگران این انگیزه را در انسان بیدار میکند که حقوق دیگران را ضایع کند انسانی که در حالت عادی هیچگاه تصمیم به ظلم نمیگرفت و به حق خود راضی بود. در ادامه به بعضی از این ظلمها که چنین نتایجی دارند میپردازیم:
ممکن است کسی آشکارا حق انسان را ضایع کند، مثلاً بیجهت به او توهین کند. ممکن است ظالم در برابر اعتراض مظلوم واکنش نشان دهد و مثلاً بگوید: «بله، من کردم و از این به بعد هم خواهم کرد، هر کاری از دستت برمیآید انجام بده». اینجاست که در انسان انگیزهای مضاعف پیدا میشود و سعی میکند به طرف مقابل ظلم کند.
هرگاه در جامعه ناهنجاری علنی رخ دهد و بهشکل طبیعی آرامآرام قبحش برطرف شود و به همه جامعه سرایت کند، بهتدریج دیگران نیز برای خود عذری میتراشند و مثلاً میگویند اگر بد بود مردم انجام نمیدادند؛ مثلاً در جامعهای رشوهخواری چنان شایع شود که کمکم بهجای آنکه زشت تلقی شود، نامهایی از قبیل زیرمیزی و هدیه بگیرد؛ دیگر، کسانی که به حدواندازه خودشان راضی نیستند تا این پول پلید را دریافت نکنند، کارشان را به درستی انجام نمیدهند. اینجاست که تضییع حقوق مردم باعث میشود دیگران نیز انگیزه مضاعفی برای ظلمکردن بیابند.
میدانیم که اگر کسی حق ما را سلب کرد، بهلحاظ عقلی و شرعی میتوانیم او را قصاص کنیم. در قرآن کریم به این نکته تصریح شده است: وَلَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِیالْأَلْباب.(1) قصاص حق است؛ پس ممکن است شیطان هم انسان را وسوسه کند و بگوید حالا که کسی به تو ظلم کرده است قصاص، بهترین موقعیت را برای گرفتن انتقام فراهم کرده است. اینجاست که انسان بهجای قصاصی عادلانه از حد خود فراتر میرود و ظلم میکند. اگر به انسان نسبت ناروایی دادند، نباید آن را با چند کلام ناروای دیگر همراه کند، یا اگر کسی ظالمانه به انسان سیلی بزند، نباید به بهانه انتقامگیری او را زخمی و راهی بیمارستان کرد. قرآن کریم میفرماید: وَإِنْ
1. بقره (2)، 179. «و اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است».
عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه.(1) اگر در مقام قصاص برآمدید و خواستید مقابلهبهمثل کنید، دقیقاً همانگونهکه با شما رفتار کردهاند عمل کنید و از آن حد تجاوز نکنید.
انسان برای پرهیز از چنین انگیزههای مضاعفی، علاوه بر حکم عقل و شرع، به واعظی نیازمند است که به او تذکر دهد و وضعیتهای خاص را برایش تشریح کند تا بتواند بین قصاص و ظلم به دیگران تفاوت قائل شود و از حق خود تجاوز نکند؛ زیرا حقی که خداوند متعال برای انسان قرار داده است ظلم نیست. ظلم آن است که انسان از حق تجاوز کند و بیش از آن انجام دهد. وقتی انسان برای ظلمکردن انگیزههای مضاعف دارد، واعظ باید به او تذکر مضاعف دهد و یادآوری کند که اگر کسی به تو ظلم کرد تو ظلم نکن، اگر از حق قصاص استفاده میکنی، حتی به میزان خیلیکم هم از حق خود تجاوز نکن، اگر در جامعه ظلمی رواج دارد بهوش باش که این آتش به دامن تو سرایت نکند. اگر درحق تو ظلم کردند، اگر حقی داشته باشی، همان را عیناً در حق ظالم انجام بده و مرتکب ظلمی دیگر نشو.
در اینجا ممکن است این مسئله مطرح شود که در هنگام جواز قصاص و مقابلهبهمثل، عفو بهتر است یا استیفای حق؟ اگر کسی به انسان سیلی بزند، آیا بهتر این است که او هم مقابلهبهمثل کند و سیلی بزند یا عفو و گذشت بهتر است؟
شاید در همه موقعیتها نتوان حکم واحد صادر کرد. ممکن است در وضعیتی قصاصکردن و در وضعیتی دیگر عفو و گذشت مطلوبتر باشد. در گفتار بعد، این بحث را پی میگیریم.
1. نحل (16)، 126.