وَاسْتَجْلِبْ نُورَ الْقَلْبِ بِدَوَامِ الْحُزْنِ؛ و با اندوه پیوسته، نور دل را كسب كن.
امام باقر علیه السلام در این عبارت به جابر میفرمایند: اگر میخواهی قلبت نورانی شود، بر حزن مداومت کن. درباره این جمله میتوان پرسید که قلب چیست؟ نور قلب به چه معناست؟ منظور از اینكه انسان باید همیشه حزن داشته باشد چیست؟ از چه چیزی باید محزون بود؟ آیا هر حزن و ناراحتیای مطلوب است؟ آیا اسلام حزن را میپسندد و میخواهد مردم همیشه غمگین و افسرده باشند یا میخواهد مردم شاد و بانشاط باشند؟ و سرانجام رابطه بین حزن و نور قلب چیست؟
همانگونه که گذشت، قلب در اصطلاح قرآن و روایات دستكم دو بُعد دارد: بعد ادراكی، و بعد گرایشی. قرآن کریم در باب بعد ادراکی میفرماید: فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور.(1) مقصود از نابینایی در اینجا نابینایی ظاهری نیست؛ زیرا چشم ظاهری هم ممکن است نابینا شود؛ بنابراین منظور، نابینایی قلب و ازدستدادن بصیرت است. قرآن کریم در جایی دیگر میفرماید: وَمَنْ كانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَأَضَلُّ سَبیلا.(2) ما در محاوره و گفتوگوی روزمره
1. حج (22)، 46. «درحقیقت، چشمها كور نیست، لیكن دلهایى كه در سینههاست كور است».
2. اسراء (17)، 72. «و هركه در این [دنیا] كور[دل] باشد در آخرت [هم] كور[دل] و گمراهتر خواهد بود».
تعبیر کوردلی را در معنای مجازی به کار میبریم؛ اما قرآن کریم كوری حقیقی را کوری دل میداند: وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ.(1) روشن است که قرآن برای قلب انسان که امری باطنی است، قوة بینایی قائل است؛ گاه این نیرو بیدار است و حقایق را میبیند و درک میکند، و گاه این چشم باطنی تار و سپس نابینا میشود. بر این اساس کسی که چشم دلش در دنیا نابینا باشد، در آخرت هم نابینا محشور خواهد شد و خطاب به پروردگار خواهد گفت: رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصیرا.(2) خداوند در مقام پاسخ خواهد گفت در دنیا خودت چشمت را نابینا کردی و نابینایی امروزت اثر رفتارهایی است که در دنیا انجام دادهای: قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَكَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى.(3) امروز که روز حشر است همان چشم دل ظاهر شده است و نابیناییاش را درک میکنی. راستی چه درد بزرگی است که انسان در صحنهای محشور شود که میداند دیدنیهای زیادی در کار است، ولی هرگز قادر به دیدن و درک آنها نباشد.
بنابر آنچه در روایات آمده است قلب دارای گوش نیز هست. از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمودند: مَا مِنْ قَلْبٍ إِلَّا وَلَهُ أُذُنَانِ: عَلى إِحْدَاهُمَا مَلَكٌ مُرْشِدٌ، وَعَلَى الْأُخْرى شَیْطَانٌ مُفْتِنٌ، هذَا یَأْمُرُهُ، وَهذَا یَزْجُرُهُ، الشَّیْطَانُ یَأْمُرُهُ بِالْمَعَاصِی، وَالْمَلَكُ یَزْجُرُهُ عَنْهَا، وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: «عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ما یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید».(4) بر اساس اینگونه روایات، قلب انسان دو گوش دارد که بر یکی از آنها ملکی است که دائماً کارهای خیر را به انسان گوشزد میکند و او را به عبادت و اطاعت خدا فرامیخواند و بر دیگری شیطانی موکل است که دائماً او را وسوسه میکند و از اطاعت خدا بازمیدارد. ازیکطرف، فرشته انسان را از گناه باز میدارد و از طرف دیگر، شیطان به گناه و نافرمانی خداوند امر میکند. قلب انسان که دو گوش دارد باید انتخاب کند. اگر گوشدادن به حرف ملک را تمرین کند، وسوسههای شیطان بیاثر میشود؛ اما اگر از
1. حج (22)، 46.
2. طه (20)، 125. «پروردگارا، چرا مرا نابینا محشور كردى با آنكه بینا بودم؟».
3. همان، 126. «مىفرماید: همانطور كه نشانههاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همانگونه فراموش مىشوى».
4. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج3، ص663 و 664، ح2407/1.
شیطان پیروی کند، گوش دیگر قدرت شنوایی را از دست خواهد داد و دیگر نمیتواند صدا و سخن ملک را بشنود. البته فهم ما مربوط به همین دنیای مادی است و حقیقت گوشِ قلب و امرونهی ملک و شیطان را درک نمیکنیم. شاید آنچه معصومان‰ بیان فرمودهاند از باب تشبیه معقول به محسوس باشد، و باید اعتراف کنیم که حقیقت آن را نمیفهمیم و هرچه ایشان قصد كردهاند، همان درست است.
قلب در تعابیر قرآنی و روایی، افزون بر چشم و گوش، حائز نورانیت و ظلمت نیز هست. واژه نور در قرآن كاربرد وسیعی دارد. خداوند قرآن را نور معرفی میکند: قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِینٌ.(1) همچنین خداوند نور آسمانها و زمین دانسته شده است: اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.(2) قرآن کریم در آیهای دیگر از نورهایی سخن میگوید که برای مؤمنان پدید آمده است: أَوَ مَن كَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا.(3) قرآن کریم از دو دسته انسان یاد میکند: دستهای که حیاتی نداشتند و خداوند به آنها حیات بخشیده است و بر اثر این حیات نوری به آنها عطا کرده است که با آن راه خود را در اجتماع پیدا کنند. انسان با این نور حرکت میکند و میداند که چگونه باید رفتار کند و چه کارهایی باید انجام دهد. دسته دیگر کسانی هستند که در دام انواع ظلمتها گرفتار شدهاند و نمیتوانند بیرون آیند. نوری که خداوند به دسته اول میدهد، نور قلب است، نه نور مادی؛ زیرا همه انسانها، اعم از مؤمن و کافر، از نورهای عالم ماده بهرهمندند؛ مگر نه این است که نور خورشید بر همه میتابد؟ این نور مادی تعیینکننده مسیر زندگی نیست.
خداوند متعال در آیهای دیگر میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَكُمْ.(4) اگر در ایمان
1. مائده (5)، 15. «قطعاً براى شما از جانب خدا روشنایى و كتابى روشنگر آمده است».
2. نور (24)، 35. «خدا نور آسمانها و زمین است».
3. انعام (6)، 122. «آیا كسى كه مرده[دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون كسى است كه گویى گرفتار در تاریكیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست؟».
4. حدید (57)، 28. «اى كسانىكه ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپرید و بر شما ببخشاید».
استوار باشید، خدا نوری برای شما قرار میدهد که راه شما را روشن و مسیر زندگیتان را معیّن میکند. چنین انسانهایی به دلیل بهرهمندی از بصیرت الهی حیران و سرگردان نمیمانند و وظیفه خود را هنگام نیازْ تشخیص میدهند. باید به آن ایمان داشت که خداوند به باطن انسانِ مؤمن برکت، معنویت و کمالی مرحمت میکند که حکم نور را در مقابل ظلمت دارد. اگر انسان در تاریکی شب در جاده خطرناکی بدون چراغ براند، طولی نمیکشد که از مسیر خارج میشود و چهبسا در درهای سقوط کند. در باطن انسان نیز راهی به مقصد حقیقت نهفته است که باید آن را پیمود. این مسیر نیازمند نور است و خداوند به برخی بندگان خود این نور را عطا میکند؛ اما برخی استعداد درک این نور را در خود میکُشند و لیاقت دریافت آن را از دست میدهند و در انواع ظلمتها گرفتار میشوند و راه به جایی نمیبرند.
با توجه به آنچه گفتیم، مقصود امام باقر علیه السلام از نور قلب یا عین همین حقیقتی است که در آیات مذکور آمده است یا چیزی از همین نوع است که انسان با بهرهمندی از آن میتواند مسیر درست زندگیاش را تشخیص دهد و حقوباطل را بشناسد. این تشخیص و شناسایی برای مؤمن بسیار ارزشمند است. حال اگر کسی بخواهد قلبش نورانی شود باید به دستور امام باقر علیه السلام عمل کند که به جابر فرمودند: وَاسْتَجْلِبْ نُورَ الْقَلْبِ بِدَوَامِ الْحُزْنِ.(1)
آیا لازم است انسان همیشه محزون باشد؟ طبعاً انسان محزون نشاط کار و فعالیت ندارد. آیا خدا خواسته جامعهای بسازد که همه در آن غمگین و محزون باشند؟ معنای ظاهری فرمایش امام باقر علیه السلام این است که اگر میخواهید دلتان نورانی باشد، باید همیشه محزون باشید؛ درحالیکه امروزه فرهنگ جهانی میکوشد که برای مردم شادی بیافریند. در علوم انسانی، بهخصوص روانشناسی تکیه بر این است که انسان شاد زندگی کند. گویا حزن، غم و اندوه در وجود انسان، زائد و انحرافی است. فرهنگ جهانی تأکید دارد که همه فعالیتهای بشر برای کسب هرچه بیشتر شادی و یافتن راهکارهای آن باشد. آیا در
1. «و با اندوهِ پیوسته، نور دل را کسب کن».
مقابل این فرهنگ باید بگوییم ما اصلاً شادی نمیخواهیم، و شادی بد است و انسان باید همیشه محزون باشد؟! زندگی همراه با غم و اندوه همیشگی چه حُسنی دارد؟
علوم انسانی حاضر، بهخصوص روانشناسی ترجمه روانشناسی رفتارگرای امریکایی و غربی است. این اساس و مبنای علوم مادی است و همانطور که مقام معظم رهبری ـ مدّ ظله العالی ـ بارها فرمودهاند، بر اساس مبانی ضداسلامی تدوین شده است، نه غیراسلامی. اگر بگوییم اسلام طرفدار شادی است، میگویند شما هم با ما همعقیدهاید. اگر بگوییم اسلام حزن را پسندیده میداند و انسان باید در همه حال محزون باشد، سخنی واقعاً خلاف فطرت بر زبان جاری کردهایم؛ مگر ما برای محزونبودن آفریده شدهایم؟
برای حل این مسئله باید دانست که اصلاً حزن چیست و چند نوع است؟ چگونه پیدا میشود؟ آیا هر حزنی مطلوب است؟ آیا هر حزنی نامطلوب است؟ حزنی که این روایت ستوده و عامل نورانیت قلب معرفی کرده چه حزنی است؟ آیا این حزن با سرور منافات دارد؟
اولاً، بر اساس بینش الهی و توحیدی هیچیک از اموری که خداوند در وجود انسان قرار داده است، لغو نیست و حکمتی در آن نهفته است. قوای جسمی و روحی که خداوند به انسان عنایت فرموده است باید در جای خود بهکار گرفته شوند تا انسان را به کمال برسانند. عواطف و حالات درونی انسان از قبیل غضب و شهوت در جهانبینی الهی لغو نیستند. آیا میتوان با خونسردی به دشمنی که قصد کشتن انسان را دارد، اجازه حمله داد؟ آیا در چنین موقعیتی میتوان به دشمن متجاوز و خونخوار لبخند زد؟ روشن است که در چنین وضعیتی باید خون انسان به جوش آید و در صورت توانایی جلو دشمن را بگیرد، وگرنه راهی جز فرار ندارد. با خونسردی و آرامش نمیتوان در جنگ پیروز شد. انسان نیز باید در مقابل نافرمانی خدا و هتک ارزشهای اسلامی غضب کند و چهره درهم کشد، وگرنه گرفتار آتش جهنم خواهد شد. خدا امکان خندیدن و گریستن را برای انسان فراهم آورده است و هردو در جای خود مطلوب و مفیدند.
تشخیص موقعیت مناسب برای بهکارگیری احساسات و عواطف بسیار اهمیت دارد.
شهوت پدیدهای است که ممکن است انسان را در موقعیت عادی تا مرز حیوانیت پایین بکشد؛ ولی بدون این نیرو نسل انسان منقرض میشود. شهوت نعمتی است که باید در جای خود بهکار گرفته شود ولی نباید آن را به حال خود رها کرد؛ بنابراین حالات متضاد در وجود انسان مفید و لازم است و باید از نعمتهای خدادادی و فطری در مسیر تکامل استفاده کرد. گاه عقل جایگاه استفاده صحیح از این نعمتها را میفهمد؛ اما آنجا که عقل نمیتواند تشخیص دهد، انبیاءعلیهم السلام راه را نشان دادهاند. قرآن کریم در مقام واداشتن مردم به پیروی از خوبیها و پیمودن مسیر قرب الهی و سعادت ابدی وعده و وعیدهایی را بیان میکند، و از جمله میفرماید: لَایَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ.(1) بنابراین اینگونه نیست که حزن همیشه مطلوب باشد. این آیه انسان را به راهی دعوت میکند که حزن و اندوه در آن نیست، بلکه نتیجهاش شادی و سرور است. خداوند متعال وعده داده است که در آخرت حزن و اندوهی نیست: وَقالُوا الحمد لله الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَن.(2) این آیه هم نشان میدهد که محزونبودن همیشه مطلوب نیست و باید خدا را شکر کرد که در بهشت غم و اندوه بر انسان عارض نمیشود؛ بنابراین حزن کمالی نیست که همیشه اصالت داشته باشد و انسان برای آن آفریده شده باشد، بلکه آنچه اصالت دارد، طرف مقابلش، یعنی سرور برای بهرهمندی از نعمتهای الهی و شادی در جنات عدن است.
همچنین شادکردن قلب مؤمن پسندیده قلمداد شده است؛ پس شادی برای مؤمن در دنیا هم مطلوب است.
حال چگونه باید پسندیدهبودن شادی و مطلوببودن حزن را جمع کرد؟ بر اساس مکاتب غیرتوحیدی اهداف زندگی همیشه در دنیا خلاصه میشود و طبعاً هدف، خوشایندی انسان است. به همین دلیل است که همه فعالیتها در جهت خوشی و شادی انسان سازماندهی میشود و نهایت برنامهای که روانشناسان برای انسان توصیه
1. انبیاء (21)، 103. «دلهره بزرگ آنان را غمگین نمىكند».
2. فاطر (35)، 34. «و میگویند سپاس خدایى را كه اندوه را از ما بزدود».
میکنند این است که همیشه شاد باشد و اولویت را به اموری بدهد که به شادی منتهی میشوند. هدف نهایی مکاتب دنیوی شادی است و اگر کسی از آنها بپرسد که هدف از شادی چیست، پاسخی ندارند. قرآن از قول ایشان میفرماید: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا.(1) روشن است که وقتی انسان به چیزی جز زندگی دنیا فکر نکند، به دنبال غم و اندوه نمیرود و کاری نمیکند که رنجآور باشد؛ زیرا خوشی و راحتی برای انسان مطلوب است.
اما در بینش توحیدی دنیا و هرآنچه در آن است جنبه ابزار دارد و نمیتواند فینفسه هدف قرار گیرد. خوبی و بدیِ امور دنیوی با تأثیری سنجیده میشود که در زندگی ابدی میگذارند. هیچکدام از امور دنیوی لغو نیستند و همگی بهنحوی در سعادت ابدی ما تأثیر دارند؛ مشروط بر آنکه در جای مناسب خود بهکار گرفته شوند. اگر ما در موقعیت شایسته شاد یا غمگین شویم، در سعادت ابدی ما تأثیرگذار خواهد بود. ما شیعیان بهخصوص در ایام شادی اهلبیت علیهم السلام، به شادی معقول و مشروع میپردازیم و در ایام عزاداری نیز سعی میکنیم محزون باشیم و اشک بریزیم که هردو مطلوب و عبادت است. بر اساس بینش توحیدی آنچه در سعادت ابدی انسان تأثیر مثبت دارد، مطلوب است و در مقابل، هرچه در سعادت ابدی انسان تأثیر منفی داشته باشد، بد است؛ خواه حزن باشد، خواه سرور. حزن این دنیا یا سرور آن ذاتاً نامطلوب نیست. قرآن درباره کسانی که شادی این دنیا را هدف قرار دادهاند و با اصالتدادن به آن میکوشند شاد و خرم باشند، میفرماید: إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ وَآتَیْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحین.(2)
خلاصه آنکه اگر غم یا شادی رضای خدا را در پی آورد مطلوب است؛ یعنی یا واجب است یا مستحب، و اگر برفرض و در مقام اولویت، شادی در سعادت ابدی ما تأثیر مثبت یا منفی نداشته باشد، مباح است.
1. انعام (6)، 29؛ مؤمنون (23)، 37. «جز زندگى دنیاى ما [زندگى دیگرى] نیست».
2. قصص (28)، 76. «قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد و از گنجینهها آنقدر به او داده بودیم كه كلیدهاى آنها بر گروه نیرومندى سنگین مىآمد، آنگاه كه قوم وى بدو گفتند: شادى مكن كه خدا شادىكنندگان را دوست نمىدارد».
حزنهایی که از رهگذر از دستدادن لذتهای دنیا بر انسان عارض میشود، هیچ سودی ندارد و مانع سعادت هم میشود. اینکه انسان صرفاً به دلیل ازدستدادن مبلغی پول، شکستن ظروف قیمتی، فراق محبوب و اموری ازایندست محزون شود، مطلوب نیست. انسان محزون برای کار و فعالیتْ انرژی ندارد؛ هنگام عبادت نمیتواند حضور قلب داشته باشد و هنگام مطالعه تمرکز ندارد. قطعاً چنین حزنی در اسلام مطلوب نیست و اصلاً به آن سفارش نشده است.
اما عوامل مختلفی وجود دارد که وقتی نسبت به آخرت سنجیده میشود، چهبسا باعث حزن انسان شود: اینکه هر روز عمر انسان کوتاه میشود و انسان در روزی که سپری میکند چقدر میتواند برای سعادت اخروی بکوشد و از هر لحظه عمرش استفاده کند. گاه نیز انسان از گناهی که مرتکب شده است و ضرری که میداند از این راه به خودش وارد کرده است، ناراحت میشود؛ همچنانکه تفکر درباره محرومبودن از مقامات بالای اولیای خدا انسان را محزون میکند. این حزنها انسان را برمیانگیزد تا نیروها و استعدادهای خود را برای استفاده از فرصتهای باقیمانده بهکار گیرد و با عزیزشمردن لحظات عمرش برای آخرت بهتر کار کند. آیا میتوان گفت این حزن مطلوب نیست؟ کمترین فایده حزن ناشی از گناه و عقوبتش این است که انسان در صدد جبران آن برآید و با توبهکردن سعی کند دیگر آن گناه را مرتکب نشود. این حزن مطلوب است؛ چراکه باعث فعالیت بیشتر میشود. این حزن مثل حزن بر امور دنیا نیست که انسان را افسرده، و در کارها سست کند، بلکه عاملی برای استفاده بهتر از فرصتها و در نتیجه موجب ترقی انسان است.
احساس حزن به دلیل ازدستدادن فرصت یکشبانهروز باعث میشود ارزش عمر در روز دیگر بهتر درک شود و دوام آن در طول عمر زمینه را فراهم میکند تا انسان از هر روز عمر خود بهره بیشتری بردارد و کمالات بیشتری کسب کند. هر اندازه حزن انسان برای هدر رفتن عمر بیشتر باشد، انگیزه قویتری برای فعالیت، ترقی و تکامل پیدا میکند؛ این معنای دوام حزن است. البته وقتی مؤمن از این دنیا برود، دیگر محزون نخواهد بود. قرآن کریم میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ
الْمَلَائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.(1) ملائکه هنگام مرگ [و شاید پیش از آن] نازل میشوند و از مؤمنان دلجویی میکنند که نترسید و غمگین نباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است و بعد از این در شادی و آرامش مطلق هستید. مؤمنان برای ازدستدادن دنیا غمگین نمیشود؛ چراکه نعمتهای عظیمتری را پیش چشم دارد که خدا برای او مهیا کرده است. آیا اگر انسان غذای کمارزشی را برای بهرهمندی از غذای بسیار لذیذ از دست بدهد، اندوهگین میشود؟! ازدستدادن نعمتهای دنیوی در مقابل بهدستآوردن نعمتهای بزرگ الهی غم و غصهای برنمیانگیزد. یکی از آموزههای اسلامی برای مؤمن این است که به دنیا و لذایذ آن هیچ دلبستگی نداشته باشد؛ اگر نعمتی به او میرسد، شادمان نشود واگر نعمتی از دستش رفت، اندوهگین نشود: لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ.(2) پس شادی و اندوه دنیا خود بهخود اهمیتی ندارد، مگر اینکه وسیلهای برای سعادت آخرت فراهم کند.
حزن در باب امور اخروی با شادی منافاتی ندارد. انسان بهگونهای آفریده شده است که گاه در یک لحظه میتواند هم محزون باشد و هم شاد. از یک حادثه به دو اعتبار میتوان هم شاد و هم غمگین بود. ما از حادثه عاشورا و شهادت امامحسین علیه السلام ازاینرو که امام علیه السلام با شهادتشان به بالاترین مقام رسیدند، شادمانیم و امیدواریم شفاعتشان شامل حال ما هم بشود؛ اما این شادی با حزن و عزاداری ما به جهت مصائب حضرت و اهلبیت ایشان علیهم السلام منافاتی ندارد. عجیب است که انسان میگرید، ولی از گریه خود شادمان است. او مسرور است که خدا توفیق عزاداری سیدالشهدا علیه السلام را به او عنایت فرموده است.
بنابراین حزن برای آخرت با سرور خداپسند هیچ منافاتی ندارد. کسی که وظیفه دنیویاش را انجام میدهد، حتی اموری که لازمه آنها سرور، شادی و لذتبردن از دنیاست،
1. فصلت (41)، 30. «درحقیقت، كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مىآیند [و مىگویند:] هان، بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتى كه وعده یافته بودید، شاد باشید».
2. حدید (57)، 23. «تا بر آنچه از دست شما رفته، اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است، شادمانى نكنید».
در همان حال ممکن است در عمق قلبش به دلیل محرومماندن از کسب کمالات بیشتر اخروی محزون باشد.
یکی دیگر از پرسشهایی که در ابتدای بحث مطرح کردیم، این بود که دوام حزن با نور قلب چه ارتباطی دارد؟ پاسخ کوتاه، آن است که قلبِ انسان مرکز ادراک و احساس است. گاه جنبه ادراکیِ دل تیره میشود و به کوری دل میانجامد. معصیت و غفلت، قلب انسان را از دریافت نور معنویت محروم میکند. پیروی از شیطان و ارتکاب گناه دل را تاریک میکند. البته ریشه و روح همه گناهان را باید حب دنیا دانست. اگر انسان بهجای دلبستگی به دنیا به یاد مرگ باشد و ازدستدادن فرصتها محزونش کند، راه وسوسه شیطان بسته میشود. اگر انسان به دلیل محرومماندن از پیشرفت در جهات معنوی از ملکه حزن بهرهمند شود، تاریِ چشمِ دل و کری گوش دلش برطرف میشود و گوش دل، شنوایی و چشم دل، بینایی را بازمییابد. دشمنِ نورِ قلبْ حب دنیا و آلودگی به معصیتها و لذتهای دنیوی است؛ پس مقصود از دنیا در این کلام مقدس امری است که خدا نمیپسندد، وگرنه ممکن است لذتی دنیوی مطلوب و درخور پاداش هم باشد؛ پس دوام حزن ازاینجهت به نورانیت قلب کمک میکند که انسان را از وسوسههای شیطان و دلبستگی به دنیا و لذایذ آن بازمیدارد.