پیوست | اندازه |
---|
وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَمَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِی الْأَوَّلِینَ؛ و از میان آنها یقین چهار گونه است: بیناشدن در زیرکی، دسترسی به حكمت عبرت گرفتن از دیگران و روش پیشینیان. پس هرکه در زیرکی بینا شد، راه راست [در علم و عمل] برای او هویدا گشت، و هرکه حکمت و راه راست برای او آشکار گردید، به پندگرفتن از احوال آشنا شد و هرکه به پندگرفتن از احوال آشنا شد، به آن ماند که با پیشینیان بوده [و حال آنها را دیده و نتایج کردارشان را آزموده، پس در کار مبدأ و معاد بر یقین و باور] است.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام ایمان با چهار عامل تقویت میشود: صبر، یقین، عدل و جهاد. ایشان در ادامه برای هریك از این عوامل شعبههایی برشمردند. در مباحث پیشین درباره مفهوم صبر سخن گفتیم و دیدیم منظور از صبر با معنایی که ما در گفتوگوهایمان در نظر داریم متفاوت است و حضرت در این روایت معنای عامی را اراده کردهاند. به قرینه تفسیری كه حضرت برای صبر بیان میفرمایند میتوان گفت منظور از صبر در این روایت مقاومت در مقابل عوامل مزاحم است.
اکنون به عامل دوم تقویت ایمان در سخن ایشان، یعنی یقین میپردازیم.
درباره ارتباط دو عامل صبر و یقین ازیکسو و عدل و جهاد از سوی دیگر میتوان گفت دو عامل نخست در امور فردی جاری هستند و بهطور مستقیم با زندگی اجتماعی پیوند ندارند؛ اما عدل و جهاد با جامعه و مسائل اجتماع ارتباط دارند. شاید وجه انتخاب صبر و یقین در جایگاه دو ستون ایمان این باشد كه ایمان، برخلاف اسلام و مفاهیم مشابه، اقتضا میکند كه مؤمن تصمیم بگیرد به لوازم اعتقاد خود پایبند باشد و به آنها ترتیب اثر دهد. اگر کسی قصد کند که به مقتضای ایمانش ترتیب اثر ندهد، درواقع ایمان نیاورده است؛ پس حفظ ایمان كه رفتار خاصی را میطلبد نیازمند دو عامل شناخت و انگیزه است كه در همه رفتارهای اختیاری نقشی اساسی ایفا میكنند. در گفتار پیشین، صبر با مفهوم عامش نخستین عامل مؤثر در انگیزه معرفی شد. در این گفتار در باب یقین بحث میکنیم که از مقوله شناخت است. بهاینترتیب، دو مفهوم صبر و یقین به دو عامل مؤثر و اساسی در افعال اختیاری انسان اشاره میکنند.
اصطلاح یقین كاربردهای گوناگونی دارد. یقین در محاورات عرفی تقریباً مساوی با علم قطعی و جزمی است و اگر بگوییم به امری یقین داریم به این معناست که بهطور جزمی آن را میدانیم و درباره آن شکی نداریم. یقین در فرهنگ دینی ما جایگاه ویژهای دارد و مفهوم بسیار ارزشمندی است. در برخی روایات آمده است كه هیچچیز در عالمْ كمتر از یقین بین مردم تقسیم نشده است.(1) این روایت به کمیاببودن یقین اشاره دارد. البته همه مفاهیمی كه در اینجا بهكاررفته است، بهنحوی با ایمان ارتباط دارند وگرنه علم به اموری كه هیچ ربطی به اعتقادات، رفتار و سرنوشت ما ندارد در پایههای ایمان هم وارد نمیشود. اگر مفهوم یقین عام هم باشد، به قرینه مقام به چنین موضوعهایی اختصاص مییابد. گاه یقین در اصطلاح منطقیِ آن بهکار میرود و علم به ثبوت محمول برای موضوع و
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج67، ص136.
علم به محالبودن سلب این محمول از آن موضوع اراده میشود. بر اساس قاعدهای منطقی، استدلال در صورتی برهانی است که مقدماتش از چنین قضایایی تشکیل شود.
حضرت علی علیه السلام در این روایت به بیان عوامل تقویت، حفظ و پشتیبانیِ ایمان پرداختهاند. گفتیم یکی از این عوامل، انگیزه رفتارهای خداپسند است که صبر، حد جامعِ آن است. افزون بر صبر، عاملی شناختی به نام یقین نیز در تقویت ایمان تأثیرگذار است. منظور از یقین در اینجا علمی است که با رفتارهای خداپسندانه ما ارتباط داشته باشد، نه هر شناختی، هرچند جزمی و یقینی باشد. در علومی مانند ریاضیات نیز قضایای یقینی وجود دارد که هیچگونه شکی درباره آنها روا نیست؛ اما اینگونه یقین به ایمان ربطی ندارد. ازاینرو اصطلاح یقین در اینجا با سایر معانی و کاربردهای علم تفاوت دارد. قرآن كریم به کاربردهایی از علم میپردازد که همراه با عمل و التزام به معلومات نیست، و حتی گاه منظور از علم، یقینی است که با انکار همراه است؛ مانند علمی که حضرت موسی علیه السلام به فرعون نسبت میدهد: قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْض بَصائِر.(1) درعینحال فرعون ادعای الوهیت داشت: وَقالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری.(2) علمی که این آیات از آن یاد کردهاند، دانشی است که منشأ اثر نبوده است. فرعون میدانست که حضرت موسی علیه السلام پیامبر است و از طرف خداوند متعال آمده است و خداوند متعال معجزاتی را به دست او جاری میکند؛ ولی آن را انکار میکرد.
روایت مزبور به چنین علمی نظر ندارد، بلکه غالباً اصطلاح یقین در روایات دالّ بر علمی است که منشأ اثر عملی باشد. ما درباره بسیاری پدیدهها بهصورت کلی علم داریم؛ اما وقتی به خودمان مراجعه میکنیم میبینیم که این علوم منشأ اثر نیستند؛ اما وقتی همین علوم در واقعیات عینی مجسم میشوند و نمونه جزئی آنها را محقق مییابیم، اثر ویژهشان را درک میکنیم. وقتی حضرت موسی علیه السلام چهل روز در کوه طور مهمان خدا بود خدا به
1. اسراء (17)، 102. «گفت قطعاً مىدانى كه این [نشانهها] را كه باعث بینشهاست، جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نكرده است».
2. قصص (28)، 38. «و فرعون گفت: اى بزرگان قوم، من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم».
او خبر داد که بنیاسرائیل در این ده روز آخر گوسالهپرست شدهاند. ازآنجاکه خبر از جانب خداوند بود، حضرت موسی علیه السلام در صحت و درستیِ آن شک نداشت؛ اما با شنیدن این خبر تغییر حالی در او پدید نیامد. زمانی که به میان قوم خود برگشت و دید که مردم گوساله میپرستند، چنان عصبانی شد که گریبان هارون را گرفت و گفت: یا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا* أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْری.(1) حضرت موسی علیه السلام با شنیدن خبر خداوند درباره گوسالهپرستی قومش خشمگین نشد؛ اما بهمحض مواجهه با واقعیت عینی متأثر شد. انسان بهگونهای آفریده شده است که مفاهیم و قواعد کلی اثر زیادی در نفس او نمیگذارند؛ اما نمونه عینی و مصداق آنها در او بسیار مؤثر خواهد بود.
شیعیان معتقدند اهلبیت علیهم السلام به فضل و اذن الهی صاحب کرامتاند و میتوانند معجزاتی بسیار شگفتآورتر از معجزات حضرت عیسی علیه السلام انجام دهند؛ اما غالباً این علم کلی بهاندازه لحظه تماشای منظره شفاگرفتن بیمار تأثیر ندارد. دیدن نمونهای عینی چنان در ما اثر میگذارد که شاید صد برهان، آن تأثیر را نداشته باشد. حتی گاه اثر شنیدن داستانی واقعی از شخصی مطمئن، بهطوری که معلوم باشد در چه زمانی، چه مکانی و برای چه کسی اتفاق افتاده است، از اثر دلایل کلی بیشتر است؛ چون مصداقی خاص و عینی است. گاه نیز ممکن است فردی بهواسطه آیات و روایات به کرامات برخی بندگان الهی علم پیدا کند؛ اما وقتی مثلاً شفای بیماری را با چشم خود ببیند به آن واقعیت بیشتر پی میبرد و آن را با تمام وجود میپذیرد.
یکی از استادان فاضل حوزه و دانشگاه(2) نمونهای عینی از کرامات ائمه علیهم السلام را اینگونه نقل کردهاند:
مکرر شنیده بودم امام رضا علیه السلام کرامات زیادی دارند، ولی خیلی دوست داشتم آن را با چشم خود ببینم. به امید دیدن معجزهای از امام رضا علیه السلام بار سفر به مشهد مقدس را بستم و شبی بعد از نماز مغرب و عشا تا صبح در کنار بیمارانی که برای شفا گرفتن دخیل بسته بودند نشستم.
1. طه (20)، 92 و 93. «اى هارون، وقتى دیدى آنها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد * كه از من پیروى كنى؟ آیا از فرمانم سر باز زدى؟».
2. حضرت حجتالاسلام والمسلمین سیداسحاق حسینی کوهساری.
نابینایی را زیر نظر گرفتم که حتی عضو چشم را هم نداشت؛ بهگونهای که جای چشم در صورتش صاف بود. به دلم گذشت که از خداوند متعال بخواهم شفا یافتن او را به چشم خود ببینم. جایی را برای نشستن انتخاب کردم که مقابل آن مرد نابینا باشد و مشغول زیارت و دعا شدم. دوست من رفت و فقط من آنجا به مؤمن نابینا چشم دوخته بودم. سرانجام نزدیکیهای صبح با چشم خود دیدم که گویا صورت او را نقاشی میکنند و برای او چشم میکشند؛ شکافی در محل چشم در صورتش پیدا شد و کمکم چشمی نمایان شد! صیحهای کشیدم و از هوش رفتم.
اثر دیدن چنین منظرهای، حتی شنیدن داستان آن، بسیار فراتر از این است که کسی بهطور کلی بگوید حضرت رضا علیه السلام تاکنون دهها کور را شفا دادهاند. یقین در اصطلاح خاص، علمی است که بر اثر تماس با واقعیت عینی در انسان شکل میگیرد و منشأ اثر میشود و ایمان انسان را تقویت میکند. ما بهصورت کلی میدانیم که خداوند متعال هر کار ممکنی را میتواند انجام دهد: إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدیر.(1) نیز میدانیم که خداوند رازق است و به برخی روزیِ بیحساب میدهد: وَاللهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ.(2) اما اگر با چشم خود ببینیم که خداوند به کسی بدون واسطههای ظاهری روزی میدهد ـ آنگونه که به حضرت مریم روزی میداد ـ اثر دیگری در ما خواهد گذاشت.
اگر بخواهیم به چنین یقینی دست یابیم، باید به واقعیات خارجی توجه، و آنها را بهطور مستقیم تجربه کنیم. امکان حصول علمی یقینی که ناشی از تجربه شخصی باشد، نه تحلیلهای کلی عقلی و شرعی، بسیار محدود است؛ اما انسان میتواند از تجربیات دیگران استفاده کند و از راه شنیدن از دیگران به چنین قضایای یقینی علم پیدا کند. چنین علمی در انسان بسیار تأثیرگذار خواهد بود.
1. نحل (16)، 77. «درحقیقت، خدا بر هرچیزى تواناست».
2. نور (24)، 38. «و خدا[ست كه] هركه را بخواهد بىحساب روزى مىدهد».
آیتالله العظمی اراکیرحمه الله شبها در مدرسه فیضیه قم نماز جماعت میخواندند. وقتی از مدرسه فیضیه بیرون میآمدند، مقید بودند در صحن، بر قبری فاتحه بخوانند. یکی از دوستان ایشان علت این تقیّد را پرسیده بود. ایشان فرموده بودند: «این شخص بر من حق بزرگی دارد؛ چراکه در محضر آیتاللهسیدمحمدتقی خوانساریرحمه الله داستانی نقل کرد که بر ایمان من افزوده شد. من وظیفه خودم میدانم که اگر کار دیگری از دست من برنمیآید، دستکم هرشب برای او فاتحه بخوانم». همانگونهکه دیدیم، نقل داستان میتواند تأثیر زیادی در تقویت ایمان یک مرجع تقلید داشته باشد، بهگونهایکه بر خود وظیفه میداند برای شکر این نعمت، هر شب بر قبر گوینده داستان حاضر شود و فاتحه بخواند. داستان مذکور از این قرار است:
آیتالله شیخحسنعلی نخودکیرحمه الله در مشهد بودند که شنیدند برادرشان در اصفهان از دنیا رفته است. ایشان بسیار متأثر میشوند و چون برادرشان حق زیادی بر گردن مرحوم شیخ داشته است، تصمیم میگیرند به او خدمتی کنند. به دل ایشان گذشت که از امام رضا علیه السلام درخواست تفضلی کنند که آن شب به قم تشریف ببرند و سفارش برادرشان را، که در آنجا دفن شده است، به خواهرشان حضرت معصومهعلیهاالسلام بفرمایند. ایشان نقل میکنند که به حرم رفتم و از حضرت درخواست کردم. صبح شخصی آمد و گفت: «خوابی دیدهام اگر ممکن است تعبیر آن را برای من بگویید. خواب دیدم که میخواهم به زیارت حضرت رضا علیه السلام در حرم مشرف شوم، ولی به من گفتند حضرت به قم تشریف بردهاند تا سفارش برادر شیخحسنعلی را به حضرت معصومهعلیهاالسلام بفرمایند». ایشان گریستند و فهمیدند که رؤیای آن شخص صادق بوده است و درخواستشان از امام رضا علیه السلام اجابت شده است.
شاید حکمت اینکه خدای متعال در قرآن کریم بسیاری از داستانها را با اسم و مشخصات نقل میکند این باشد که اثر بیشتری در روح شنونده بگذارد؛ مثلاً داستان اصحاب کهف را با جزئیات آن نقل میکند و اینکه چند سال به خواب رفتند: وَلَبِثُوا
فی كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً.(1) یا اینکه سگی که همراه آنها بود چگونه خوابیده بود: وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید.(2)
برای تقویت ایمان به چنین یقینی نیاز داریم. این یقین یا از تجربههای شخصی خود ما حاصل میشود یا از راه شنیدن داستانهای گذشتگان؛ اما تجربهها و داستانها در همه انسانها به یک میزان تأثیر ندارند. هنگامی میتوانیم از داستان بهره معنوی ببریم که تحلیل درستی از آن داشته باشیم و بتوانیم علل وقوع آن را بررسی کنیم. تحلیل درست به نگاه عمیق و بهدور از سطحینگری نیاز دارد.
پس، پیش از هرچیز باید تیزبین و هوشمند باشیم. انسانهایی که پدیدهها را به شکلی سطحی و گذرا مینگرند نمیتوانند از آنها عبرت بگیرند. باید حوادث را بسیار هوشمندانه و موشکافانه بررسی کرد. تحلیل مبتنیبر واقعِ یک داستان، متوقف بر شناخت خوبِ ساختار آن است؛ مانند جریانهای سیاسی که باید نخست اطلاعاتی درباره آنها کسب کرد تا بتوان پس از تحلیل از حاصل آن استفاده کرد؛ ازاینرو افزون بر نگاه موشکافانه و تیزبینانه، قدرت تحلیل هم اهمیت دارد تا تفسیر ماجرا بر اساس اصول و ضوابط امکانپذیر باشد. آنگاه میتوان از آن عبرت گرفت؛ یعنی از اشتباهات و نقصهای آن پرهیز کرد و از نقطههای قوت آن استفاده كرد.
پس عبرتآموزی از نگاه هوشمندانه آغاز میشود و بعد با تحلیل ماجرا ادامه مییابد. بر اساس تحلیل بهدستآمده باید نکتههای عبرتآموز ماجرا استخراج شود. برای توسعه دانستهها و عبرتها باید از تجربههای دیگران، حتی از تاریخ پیشینیان استفاده کرد. اگر تاریخ پیشینیان را به دانستههایمان ضمیمه کنیم، تجربهای برابر با عمری هزارساله یا چندهزارساله خواهیم داشت. حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام در نامه سیویکم نهج البلاغه(3) خطاب به امام حسن علیه السلام میفرمایند: «من به اندازه عمر همه
1. کهف (18)، 25. «و سیصدسال در غارشان درنگ كردند و نُه سال [نیز بر آن] افزودند».
2. همان، 18. «و سگشان بر آستانه [غار] دو دست خود را دراز كرده [بود]».
3. محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه 31، ص391ـ406.
پیشینیان زندگی نکردهام؛ ولی اطلاعاتی از تاریخ آنها دارم که گویا با آنها زندگی کردهام و تجربههای زندگی آنها در اختیار من است و اکنون میخواهم این تجربهها را به تو منتقل کنم». حضرت علی علیه السلام این نامه را درحدود شصتسالگی و پس از جنگ صفین برای امام حسن علیه السلام نوشتهاند. خلاصه آنکه اطلاع درست از تاریخ گذشتگان میتواند در رفتار انسان تأثیرگذار باشد.
حضرت علی علیه السلام شعبههای دومین ستون ایمان ـیقینـ را چنین بیان میفرمایند: وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ.
فطنه، به معنای تیزهوشی و زیركی است. انسان تیزهوش و زیرکْ بینش و بصیرت عمیقی درباره پدیدهها خواهد یافت و به آنها سطحی نخواهد نگریست. کسانی که تیزبین هستند، هر حادثه را با دقت بررسی میکنند. این بینش و بصیرت، عنصری است كه در حصول یقین دخالت دارد؛ به این معنا که كسانی میتوانند یقین حاصل كنند كه از چنین هوش و نگاهی برخوردار باشند.
انسان زیرک بعد از اینكه حوادث روزگار را با نگاهی تیزبینانه ملاحظه کرد، باید آنها را تفسیر كند. گاهی هنگام نقل بسیاری مطالب میگوییم: «فلان چیز را دیدم یا شنیدم». این در حالی است که درحقیقت، خودِ مطلب را ندیده یا نشنیدهایم، بلکه تفسیری از حوادث ارائه دادهایم. پس تفسیر دیدنیها و شنیدنیها غیر از خود دیدنوشنیدن است. بعد از دیدن دقیق حادثهها باید بتوان آنها را بهدرستی تحلیل کرد. امیر مؤمنان علیه السلام از این تحلیل به تَأَوُّلِ الْحِكْمَه تعبیر فرمودهاند و منظورشان تفسیر و تحلیلی است كه ناشی از حكمت و اصول صحیح عقلایی باشد، نه آنکه حوادث با احساسات شخصی تفسیر و تحلیل شود.
هنگامی که حادثهای تفسیر و تحلیل، و قوتها و ضعفهای آن روشن شد، نوبت عبرتگیری و پندآموزی از آن فرا میرسد که البته آمادگی ویژهای میطلبد. حضرت با عبارت وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ به این مرحله اشاره فرمودهاند.
پندگرفتن یعنی اینکه از تجربههای دیگران همانند تجربههای خودمان استفاده كنیم: وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ. ما منبعی بیكران از تجارب دیگران را در اختیار داریم که میتوانیم از آن بهره ببریم و آن سرگذشت پیشینیان است.
خلاصه آنکه اگر این چهار عامل دستبهدست یکدیگر دهند و به هم ضمیمه شوند، یقینی برای انسان به ارمغان میآورند که ایمان او را تقویت و حفاظت خواهد کرد.