والجْهِادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ؛ و جهاد از میان آنها بر چهار گونه است: امربهمعروف و نهیازمنکر، راستی در گفتار، و دشمنی بدکاران.
امیر مؤمنان علی علیه السلام در پاسخ كسیكه درباره ایمان از ایشان سؤال كرده است میفرمایند: ایمان چهار ستون دارد: صبر، یقین، عدل و جهاد. در گفتارهای گذشته سه رکن نخست و ارتباط این چهار رکن را با یکدیگر و تأثیر آنها را در تقویت ایمان تبیین کردیم، و اکنون به رکن چهارم میپردازیم.
انسان در زندگی اجتماعی با پدیدهها، جریانها، و رفتارهایی روبهرو میشود که ناشی از تخلف، قانونشکنی، هنجارشکنی و اقدامات مفسدهآمیز است. حضرت علی علیه السلام در این بخش از روایت به وظیفه انسان در برابر دیگران در چنین موقعیتهایی اشاره میکنند. ایشان جهاد را عنوان جامع رفتارهایی قرار دادهاند که انسان باید در قبال دیگران انجام دهد و بر آنها تأثیر بگذارد.
برای توضیح رکن چهارم ایمان بهتر است نخست به واکاوی مفهومیِ آن بپردازیم و منظور حضرت را از شعبههای چهارگانه آن روشن کنیم.
امروزه بسیاری از واژگانی که قرآن کریم و روایات به آنها اشاره کردهاند و در فرهنگ اسلامی ما بهكار میرود، معانی دیگری پیدا كرده است. بهعبارتدیگر معنایی که آیات و روایات از این واژهها اراده کردهاند، عین معنایی نیست كه ما امروز میفهمیم، بلکه معنایی عامتر یا خاصتر مراد بوده است. ممکن است معانی لغوی این واژهها نیز با معنایی که در فرهنگ دینی به کار میرود متفاوت باشد؛ مثلاً اصطلاح تقیه به معنای محافظت از خود در مقابل خطرهاست و با اتقاء، تقاة و تقوا هممعناست. خود کلمه تقیه در قرآن کریم نیامده است؛ اما ریشه «تقو» در قرآن کاربرد بسیار وسیعی دارد. گفتنی است واژه تقیه در زمان پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام همانند كلمه تقوا بهكار میرفته است. در نهج البلاغه عبارتهایی هست كه در آنها كلمة تقیه بهجای كلمه تقوا بهكار رفته است: اتَّقُوا اللهَ تَقِیَّةَ [تُقَاةَ] مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً وَجَدَّ تَشْمِیراً وَكَمَّشَ [أَكْمَشَ] فِی مَهَلٍ وَبَادَرَ عَنْ وَجَلٍ وَنَظَرَ فِی كَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَعَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ وَمَغَبَّةِ الْمَرْجِع.(1)
تقیه با گذر زمان، بهویژه در زمان امام باقر و امام صادق علیه السلام ، معنای ویژهای یافت؛ چراکه در زمان این دو امام علیهما السلام بین شیعه و سنی اختلاف پیدا شد. حكومت سنی به شیعیان حساس بود و سعی میکرد شیعیان را منزوی کند و برخوردهای سختگیرانهای با آنها داشته باشد؛ تا آنجا که پای جان و حفظ آن و مسئلة تقیه به معنای خاص آن به میان آمد. البته اصل تقیه در زمان خود پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله هم بوده است. قرآن کریم میفرماید: لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً... .(2) در این آیه كلمه تقاة به معنای تقیه است. در زمان صادقین علیهما السلام تقیه به اصطلاحی ویژه برای رفتاری تبدیل شد كه به پنهانکردن مذهب بهمنظور حفظ
1. «از خدا بترسید، ترسیدن انسان وارستهاى كه دامن به كمر زده، و خود را آماده كرده، و در بهرهبردن از فرصتها كوشیده، و هراسان در اطاعت خدا تلاش كرده، و در دنیاى زودگذر و پایان زندگى و عاقبت كار بهدرستى اندیشیده است» (محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، حکمت210، ص506).
2. آلعمران (3)، 28. «مؤمنان نباید كافران را ـ بهجاى مؤمنانـ به دوستى بگیرند و هركه چنین كند، در هیچچیز [او را] از [دوستىِ] خدا [بهرهاى] نیست، مگر اینكه از آنان به نوعى تقیّه كنید...».
جان، مال و آبرو اشاره داشت. به این نوع رفتار که محافظت از خود در مقابل خطرهاست، تقیه گفتهاند. حاصل آنکه ممکن است کلمهای بهلحاظ لغوی معنایی داشته باشد و در عرف معنای دیگری پیدا کند که دایرهاش وسیعتر یا تنگتر باشد؛ چنانکه ممکن است در زمانی دیگر در معنایی خاصتر بهکار رود.
حالْ سیر تحول اصطلاح جهاد را بررسی میکنیم. «جهاد» از ریشة «جهد» به معنای تلاش و سعی و کوشش گرفته شده است. گاه در زبان عربی مادهای که به صیغه مفاعله میرود به معنای مشارکت است؛ یعنی رفتاری دو طرفه که یكی سعی میكند بر دیگری غلبه كند. «قتال» و «مقاتله» نیز، که مصدرهای باب مفاعله از ریشه قتل هستند، بر جنگ بین دو طرف دلالت میکنند. «جهاد» نیز همانند «قتال» در معنای مشارکت بهکار میرود؛ ازاینرو اگر بخواهیم مصدری از ریشه جهد را درباره عملی شخصی بهکار گیریم، از واژه جهاد نمیتوانیم استفاده کنیم، بلکه در چنین موقعیتی غالباً اصطلاح اجتهاد را به کار میبرند؛ مانند این کلام حضرت علی علیه السلام که فرمودند: أَلا وَإِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ أَلا وَإِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَلَكِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَاد.(1) میبینیم که حضرت در این روایت از واژه اجتهاد استفاده کردهاند. البته همین واژه نیز دستخوش تغییر و تحول معنایی شده است و بهمرور در فقه و اصول به اصطلاحی خاص ـ مرتبه تحقیقی در فقه ـ تبدیل گردیده است.
هنگامیکه مصدر جهد به باب مفاعله میرود و در قالب مصدری ـ مجاهده و جهاد ـ جلوه میکند، به رویارویی دو نفر اشاره دارد که بر ضد یکدیگر تلاش میكنند یا دستکم یكی میکوشد بر دیگری غالب شود. در معنای لغوی «جهاد» و «مجاهده»، بیش از این چیزی نیست. جهاد با نفس نیز که جهاد اکبر بهشمار میرود دو طرف دارد؛ البته منظور از آنْ مقابله با دشمن خارجی نیست، بلکه فرض آن است که انسان با نفس خودش کشتی میگیرد و میخواهد آن را شکست دهد. بهعبارتدیگر تلاش بر ضد نفس، جهاد اکبر نام دارد. تلاش برای غلبه بر دشمن خارجی نیز انواع متفاوتی دارد؛ گاه انسان با
1. «آگاه باش! امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است، بدانید كه شما توانایى چنین كارى را ندارید؛ اما با پرهیزگارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى مرا یارى دهید». محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه 45، ص417.
استفاده از مالش به جنگ دشمن میرود؛ گاه با جان، و گاه نیز در این راه از اندیشهاش یاری میگیرد. قرآن کریم میفرماید: جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فی سَبیلِ اللَّه.(1)
با توجه به آنچه گفتیم، هنگامیکه حضرت علی علیه السلام میفرمایند رکن چهارم ایمان، جهاد است، فرض آن است که نوعی دشمن در برابر انسان قد افراشته است که باید در برابرش ایستاد و جنگید. این معنای لغوی «جهاد» است که قرآن کریم نیز آن را به همین معنا بهکار برده است. خلاصه آنکه «جهاد» در معنای لغوی آن، که در قرآن و روایات بهکار رفته است، شامل هر نوع کوششی است که ضد دشمن انجام میشود، چه در عرصه اقتصاد و با صرف مال باشد، چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه سیاست؛ خواه نبرد با دشمن بیرونی باشد و خواه با نفس؛ اما «جهاد» در فقه كاربرد خاصی پیدا كرده است. در کتابهای فقهی معمولاً جهاد سه قسم است: جهاد ابتدایی با کافران و مشرکان، جهاد دفاعی در مقابل کسانی که به مال، جان و ناموس مردم دستدرازی میکنند، و جهاد با اهل بغی که بر ضد حکومت حق قیام میکنند. پس در گفتمان فقهی مقصود از جهاد، مبارزه نظامی است که در آن از سلاح استفاده میشود.
حال که معنای لغوی و اصطلاحی جهاد روشن شد، لازم است به این پرسش پاسخ دهیم که واژه جهاد در این روایت علوی به چه معناست؟ وقتی واژهای کاربردهای متعدد دارد باید به کمک نشانههای کلامی یا مقامی، معنای مقصود را دریافت. هرچند موضوع بحث در سخن امیر مؤمنان علیه السلام ایمان و عوامل حفظ و تقویت آن است، این قرینه بهتنهایی روشن نمیکند که مراد از جهاد مبارزه نظامی است یا معنایی وسیعتر اراده شده است. با شواهد و توضیحات بعدی مشخص میشود که فقط جهاد نظامی مراد نیست، بلکه معنایی وسیعتر از این اراده شده است. چنین معنای عامی در قرآن و برخی روایات نیز بهکار رفته است، مانند این کلام خداوند: وَالَّذینَ جاهَدُوا
1. توبه (9)، 41. «با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنید».
فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.(1) منظور از جهاد در این آیه خصوص جهاد نظامی و جهاد اصطلاحی نیست که توضیح دادیم، بلکه منظور هر نوع مبارزه با دشمن حق است؛ هرچند این دشمن نفس انسان باشد.
حضرت علی علیه السلام شعبههای جهاد را اینگونه برمیشمارند: والجهاد منها على اربع شعب: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ.
شعبه اول و دوم جهاد، امربهمعروف و نهیازمنکر است. این فریضه شیوههای گوناگونی دارد كه از جمله آنها امربهمعروف و نهیازمنکر زبانی است. از این بخش روایت میتوان دریافت که منظور حضرت از جهاد همان معنای عام لغوی است و جهادی که این چهار شعبه را دارد، صرفاً نظامی نیست و معنای وسیعتری دارد. بر این اساس، جهاد به معنای تلاش در مقابل دشمن حق است که ممکن است با هر وسیله لازمی صورت گیرد.
واژههای امربهمعروف و نهیازمنکر نیز بهمرور زمان تحول معنایی یافتهاند و بهتدریج قیودی بر معنای لغوی افزوده یا از آنها کاسته شده است. معنای امرکردن واضح است؛ اینکه مقامی بالادست به زیردست خود فرمانی دهد، خواه شفاهی باشد، خواه کتبی. نهی در مقابل امر است. معروف با واژههایی از قبیل معرفت، عَرَفَ و غیره همخانواده است. «معروف» در لغت به معنای شناختهشده است. اَعرِفُ فلانا یا هو معروف عندی به این معناست که من فلان شخص را میشناسم؛ چنانکه «منکر» در مقابل معروف به معنای ناشناس است؛ اما معروف و منکر، هنگامیکه در جایگاه فروع دین و در مفهوم ارزشی و اخلاقی بهکار میروند، معنای دیگری دارند؛ بنابراین امربهمعروف فرماندادن به امر
1. عنکبوت (29)، 69. «و كسانى كه در راه ما كوشیدهاند، بهیقین راههاى خود را بر آنان مینماییم».
شناختهشده و نهیازمنکر بازداشتن از ناشناخته نیست، بلكه معروف در عرف عام و با صرفنظر از شرع و احكام شرعی، به معنای کاری است که انسانهای عاقل لزوم انجام دادن آن را درک میکنند. درواقع این قیدِ نهفته در معنای اصطلاحیِ معروف آن را از معنای لغویاش متمایز میکند. بر اساس این اصطلاح، معروف به معنای چیزی است كه عُقلا آن را خوب قلمداد میکنند و در مقابل، منكر آن است كه عُقلا آن را پسندیده نمیدانند. ملاک تشخیص اصطلاح معروف و منکر در این اصطلاح، فهم همه عقلاست.
معروف و منکر در اصطلاح دینی و فقهی به این معناست که دینداران و کسانی که به اسلام پایبندند چه چیزی را در محیط شرع خوب یا بد بدانند. ممكن است دینداران چیزی را خوب بدانند، ولی همه عقلا آن را خوب ندانند یا در خوببودن آن تردید داشته باشند یا اینکه دینداران چیزی را بد تلقی کنند، اما بعضی از عقلا آن را بد نشمارند. این معروف و منكر اسلامی است که نزد اسلام و در محیط متشرعه بهعنوان خوب و بد شناخته میشود، هرچند ممکن است در محیط عاقلان فاسق و کافر اینگونه نباشد. طبعاً ملاک تعیینکننده خوبیِ معروف و بدیِ منکر، در این اصطلاح، خودِ دین است: معروف آن است که از منظر دین خوب باشد و منکر چیزی است که در دین مُجاز نباشد.
برخی معتقدند اگر «معروف» به معنای شناختهشده است، معنای امربهمعروف این خواهد بود که مردم نخست باید آن را درست و بهخوبی بشناسند و بعد به آن امر کنند. این اعتقاد، نوعی مغالطه است. درست است که معنای لغوی «معروف»، شناختهشده است، اما این واژه اصطلاحات دیگری نیز دارد. معنای لغوی «معروف»، که معروفِ به کفر را نیز دربر میگیرد، ربطی به معنای اصطلاحیِ آن در عبارت امربهمعروف ندارد. یکی از دلالتهای «معروف» که دایره معناییِ آن قدری تنگتر از معنای لغویاش است، چیزی است که عقلا آن را خوب میدانند. این اصطلاح هنگامی بهکار میرود که عقل قادر باشد خوبی یا بدی چیزی را درک کند؛ ولی معروف در محیط دینی چیزی است که در دین بهعنوان خوب شناخته میشود؛ هرچند همه عقلا خوبیِ آن را درک نکنند. منکر هم در محیط دینی به معنای چیزی است که در دین بد قلمداد میشود، هرچند همه خردمندان
آن را بد ندانند. آنچه دین خوب تلقی میکند و انجام آن را واجب میداند، باید به آن امر کرد؛ خواه مردم آن را بشناسند، خواه نشناسند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از بتپرستی و زندهبهگورکردن دختران نهی میکرد؛ اما مردم این اعمال را ناپسند نمیدانستند. مسئولیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله این بود که مردم را از چیزی نهی کند که خدا بد میداند. مردم در زمان حضرت شعیب علیه السلام نیز کارهایی را پسندیده میدانستند و انجام میدادند که با موازین شرع و دستورهای الهی سازگار نبود و به همین دلیل شعیب علیه السلام به آنها میفرمود: أَوْفُواْ الْكَیْلَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ الْمُخْسِرِینَ* وَزِنُواْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ * وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْاْ فىِ الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ.(1) مردم در پاسخ به حضرت شعیب علیه السلام گفتند: یا شُعَیْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشاءُ.(2) بنابراین از آیات قرآن کریم برمیآید که مردم کار خود را بد نمیدانستند، اما حضرت شعیب علیه السلام لازم میدید به چیزی امر کند که خداوند میپسندد و از چیزی نهی کند که خداوند ناروا میداند؛ خواه مردم معروفِ دینی را معروف بدانند، خواه منکر.
حال اگر مردم چیزی را معروف نشناسند، درحالیکه در واقع معروف است، مسئولیتِ عالم دینی دوچندان میشود؛ چراکه ارشاد و تعلیم جاهل لازم است و باید به چنین کسانی آموخت که چه کاری معروف و چه کاری منکر است. بنابراین نباید گفت تا معروفی در جامعه شناخته نشده باشد امر به آن لازم نیست. تا کِی باید منتظر باشیم که نخست دین شناخته شود تا امربهمعروف لازم آید؟ در هر جامعهای عدهای هستند که بزرگترین گناهان را هم خوب تلقی میکنند. آیا باید صبر کنیم تا آنها هم از اعتقاداتشان دست بکشند؟ در این صورت هیچگاه نوبت به امربهمعروف و نهیازمنکر نخواهد رسید و اصلاً وجود این تشریع لغو میشود. اگر بخواهیم همه مردم خوبیها و بدیها را بشناسند، باید هزاران امربهمعروف و نهیازمنکر انجام شود. اگر
1. شعراء (26)، 181ـ183. «پیمانه را تمام دهید و از كمفروشان مباشید* و با ترازوى درست بسنجید * و از ارزش اموال مردم مكاهید و در زمین سر به فساد برمدارید».
2. هود (11)، 87. «اى شعیب آیا نمازِ تو به تو دستور میدهد كه آنچه را پدران ما میپرستیدهاند رها كنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نكنیم؟».
جلوی بسیار از مفاسد گرفته نشود، چنین شناختی حاصل نخواهد شد. آیا اگر کسی انجام گناهی را ناپسند نشمارد، باید به جواز آن کار حکم کرد؟
عقل در بسیاری از امور، به آنچه شرع معروف یا منکر دانسته است، اذعان میکند؛ اما از درک معروف یا منکربودن برخی امور عاجز است. دین برای تعلیم چنین اموری آمده است: وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون.(1) بزرگترین وظیفه پیامبران این است که به مردم چیزهایی را بیاموزند که عقلشان از درک آن ناتوان است و اگر چیزهایی را به مردم بیاموزند که مردم از آنها آگاهی داشتهاند، جنبه ارشاد و تأکید داشته است، نه تعلیم.
مغالطههایی مانند آنچه گفتیم از تلقینهای شیطان است. کدام عالِمی آن را بهکار میگیرد و کدام آیه یا روایت بر آن دلالت دارد؟! جهتگیریِ این برداشت نادرست از معروف و منکر، بهجانب ترک بزرگترین فریضه اسلام و توجیهی نادرست برای ترک امربهمعروف و نهیازمنکر است؛ درحالیکه امربهمعروف و نهیازمنکر از سایر واجبات مهمتر است: إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ، بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض.(2) آیا درست است که چنین تکلیف مهمی، که قرآن و روایات بر آن تأکید کردهاند، به بهانه اینکه مردم هنوز خوبی و بدی را بهطور كامل نمیشناسند ترک شود؟ ریشه چنین مغالطهای بیتوجهی به تحولات معنایی واژگان در طول تاریخ است. برای گرفتارنشدن در این دام باید معنای هر کلمه را در عرف زمان نزول و صدور آن جستوجو کنیم و اگر از الفاظ مشترک است، باید با استفاده از قرائن به معنای درست دست یابیم.
در فروع دین، از امربهمعروف و نهیازمنکر بهعنوان قسیم جهاد یاد میشود؛ اما حضرت علیه السلام در این روایت میفرمایند: امربهمعروف و نهیازمنکر دو شعبه از جهادند. با کنار هم قراردادن این دو نکته میتوان نتیجه گرفت که جهاد در این روایت غیر از جهادی است که در فروع دین کنار امربهمعروف و نهیازمنکر مطرح میشود و همانگونهکه پیشتر نیز اشاره کردیم، معنای عامتری دارد. اگر معنای جهاد در این
1. بقره (2)، 151. «و آنچه را كه نمىدانستید به شما یاد دهد».
2. «امربهمعروف و نهیازمنکر فریضه بزرگی است که بهواسطه آن فرایض و واجبات برپا میشود». محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج9، ص482، ح8319/1.
روایت عام نباشد، نمیتواند شاخههایی از قبیل امربهمعروف و نهیازمنکر داشته باشد؛ بنابراین لازم است اصطلاحات خاص هر حوزه شناسایی شوند و الفاظ در همان چارچوب درک و معنا شوند تا تحقیق و پژوهشی صحیح به عمل آید. اگر جهاد در کتابهای فقهی به سه بخش تقسیم شده است و اقسامی مانند جهاد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، و... در آن داخل نیست، به دلیل رعایت اصطلاح است. جهاد در فقه همان سه قسم است و اقسام دیگر به علم فقه رسمی ربطی ندارند. بیتوجهی به معانی اصطلاحات، اگر نیتی سوء در كار نباشد، نشانه نادانی است. کسی که در کلاس ریاضیات، وقتی سخن از درس جبر به میان آید، بگوید لاجبر و لا تفویض، یا مفهوم جامعهشناختیِ آن را اراده کند، این نشانه نادانی او و آشنانبودنش با مسائل علمی است.
سومین شعبه جهاد، صدق در مواطن است که در جهاد نظامی ظهور دارد: وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ. به نظر میرسد واژه مواطن از قرآن اقتباس شده باشد. خداوند متعال میفرماید: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ كَثیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْن.(1) همانگونهکه میبینید، منظور از مواطن در این آیه موقعیتها و جایگاههای نظامی است. حضرت علی علیه السلام به این نکته اشاره میفرمایند که در موقعیتهایی که با خدا پیمان خون بستهاید و عهد کردهاید که تا پای جان فداکاری کنید بر سر پیمان خود بمانید و در عهد خود صادق باشید. صدق تنها راستی در گفتار نیست، بلکه وفای به عهد را هم شامل میشود. شاهد آنکه خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِر.(2) بنابراین مصداق قطعی صدق در مواطن، وفاداری در پیمان جهاد نظامی است.
شعبه چهارم جهاد، دشمنی با فاسقان است: وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ. شنآن نوعی دشمنی است که
1. توبه (9)، 25. «قطعاً خداوند شما را در مواضع بسیارى یارى كرده است و [نیز] در روز حُنَین».
2. احزاب (33)، 23. «از میان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند».
توأم با تندی و سختی باشد. این واژه در قرآن نیز بهکار رفته است. خداوند متعال میفرماید: وَلاَ یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ على أَلاَّ تَعْدِلُواْ.(1) بر اساس این آیه، رفتار انسان هنگام قضاوت بین اشخاص باید عادلانه باشد. خداوند متعال هشدار میدهد که مبادا دشمنی شما با کسی موجب انحراف در قضاوت شود. قاضی در مقام قضاوت باید طبق موازین شرعی و الهی حکم کند و دوستیها و دشمنیها را در حکمْ دخالت ندهد.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام شعبه چهارم جهاد، دشمنی با کسانی است که بیباکانه دستورهای الهی را زیر پا گذاشتهاند؛ سرکشانه از بندگی خدا سرپیچیدهاند؛ به ارزشهای اسلامی بیاعتنایی کردهاند و به دلخواه خود عمل میكنند. مؤمنان باید با کسانی که بنای فسق و عصیان دارند و از مخالفت با دین و ارزشهای دینی پروا نمیکنند، احساس دشمنی داشته باشند. اگر در دل اهل ایمان احساس دشمنی با اهل فسقوفجور وجود نداشته باشد، نهتنها در میدان جهاد، بلکه در انجام دیگر وظایفشان هم موفق نخواهند بود. کسی که در دل، صهیونیستهای جنایتکار را دشمن نمیدارد، به طمع منافع دنیوی، باکی از خرید کالاهای آنها و تقویت اقتصاد آنان نخواهد داشت. اگر آن دشمنی نباشد نمیتوان در میدان جهاد اقتصادی به عهد خود وفادار ماند.
در بحثهای اخلاقی و نیز در بسیاری از روایات آمده است که نخستین مرتبه امربهمعروف و نهیازمنكر حالت قلبیِ امركننده و نهیکننده است. هنگامیکه مؤمن در جامعه با خلاف، بزهكاری، تمرد از قانون، بیبندوباری و... روبهرو میشود، باید در اولین برخورد، در دلش احساس ناراحتی كند. در بسیاری از روایات آمده است که مؤمن باید در مقابل كسانی كه تجاهر به گناه میكنند، چهره درهم بكشد و عبوس باشد. از امام صادق علیه السلام نقل است كه خدای متعال دو فرشته را برای عذاب عدهای فرستاد. یکی از آن دو عابدی را دید که در گوشهای عبادت میکند و با تضرع از خدا میخواهد عذاب را از ایشان دفع کند و بلا را بر آنها نازل نكند. فرشته بازگشت و از خداوند پرسید آیا با این حالِ عابد باز هم عذاب را نازل کنیم؟ خطاب آمد: این کسی است که در طول عمرش
1. مائده (5)، 8. «و البته نباید دشمنىِ گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنید».
یکبار هم برای رضایتِ من و برای اعتراض به وضع نامطلوب چهره درهم نکشیده است. به او اعتنا نکنید و آنها را عذاب کنید.(1)
نخستین وظیفه مؤمن در مواجهه با گناه، ناراحتی قلبی است. بعد باید اثر این ناراحتی در چهره او ظاهر شود. در مرحله سوم باید با زبان نهی كند و اگر اثر نكرد، باید مراحل بعدی صورت گیرد که احیاناً وظیفه حكومت رسمی است. اینکه انسان ابتدا از گناه متنفر باشد، لازمه ایمان است. کسی که از گناه تنفر ندارد، کمکم مرتکب آن میشود و فسق، دامن او را میگیرد. ایمان فاسق یقیناً در خطر است و ممکن است كافر از دنیا برود.
اگر مؤمن گناهی مرتکب شد، نباید با او دشمنی کرد، بلکه باید گناهِ او را زشت شمرد و از آن نفرت داشت. در این موقعیتها به رغم دوستداشتنِ مؤمن و برخوردِ محبتآمیز و مؤدبانه با او، باید از کارِ بدش اظهار ناراحتی کرد و کارِ او را زشت شمرد؛ اما اگر کسی اصلاً به دین پایبند نباشد و از هیچ گناهی روی برنگرداند، بلکه بر ضد نظام اسلامی جاسوسی کند و به دنبال براندازی نظام اسلامی باشد، نهتنها باید از کارش متنفر بود، بلکه خودش را نیز باید دشمن به شمار آورد.
بنابراین باید از خودِ گناه و عمل زشت ـ از هرکس که سر بزند، حتی اگر مؤمن باشد ـ ناراحت شویم و ناراحتی خود را اظهار کنیم؛ ولی اگر اتفاقاً انسان مؤمن مرتکب گناه شد، نباید از خود او تبرّی بجوییم و با او دشمنی بورزیم؛ چراکه دوستی همه مؤمنان وظیفه ماست، گرچه پایینترین مرتبه ایمان را داشته باشند. تولّی، همان دوستداشتن مؤمنان است و در مقابل، تبرّی، دشمنداشتن کسانی است که کارشان گناه است و به ارزشهای دینی و باورهای الهی اعتنایی ندارند. وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام و همراهان او با مشرکان مواجه شدند، صراحتاً گفتند که ما از شما بیزاریم و بین ما و شما دشمنی برقرار خواهد بود تا وقتیکه ایمان بیاورید: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَالَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ
1. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج9، ص490 و 491، ح8326/8.
دُونِ اللهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَیْنَنا وَبَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.(1) بنابراین ما نیز باید با كسانیكه با دین و نظام اسلامی دشمنی میورزند و در راه مبارزه با دین و نظام دینی از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند ـ اگرچه منافقانه اظهار اسلام کنند و حامی انقلاب باشند ـ از عمق دل دشمن باشیم. اگر اینگونه دشمنیای نباشد، یکی از اركانِ ایمانِ انسان ضعیف است. ایمان بدون دشمنی با کسانیکه با ارزشهای دینی و الهی مخالفاند، پایدار نمیماند و در معرض خطر قرار میگیرد.
1. ممتحنه (60)، 4. «قطعاً براى شما در [پیروى از] ابراهیم و كسانى كه با اویند سرمشقى نیكوست: آنگاه كه به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه بهجاى خدا مىپرستید، بیزاریم. به شما كفر مىورزیم و میان ما و شما دشمنى و كینه همیشگى پدیدار شده است تا وقتىكه فقط به خدا ایمان آورید».