ـ مقدمه
شامل: هدف از مباحث این بخش
ـ متد تحقیق در علم كلام
دانستیم كه اساسى ترین مسائلى كه هر شخص عاقلى باید آنها را حل كند تا بتواند یك زندگى انسانى و خردپسند داشته باشد عبارتست از:
1- هستى جهان و انسان از كیست؟ و تدبیر و اراده آنها به دست چه كسى است؟
2- سرانجام زندگى و مقصد نهائى انسان كجاست؟
3- باتوجه به نیازى كه هر انسانى براى شناختن راه صحیح زندگى دارد تا با پیمودن آن، به سعادت حقیقى و كمال مطلوبش برسد چه وسیله تضمین شدهاى براى تحصیل این شناخت وجود دارد؟ و در اختیار چه كسانى است؟
پاسخ صحیح به این پرسشها همان اصول سه گانه (توحید، معاد، نبوّت) است كه اصلى ترین عقاید در همه ادیان آسمانى بشمار مىرود.
در نخستین بخش از این كتاب، به بررسى مسائل «خداشناسى» پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم كه همه آفریدگان، هستى خود را از آفریدگار یگانه، دریافت مىدارند و همگى تحت تدبیر حكیمانه او هستند و هیچكدام در هیچ شأنى و در هیچ كارى و در هیچ زمان و مكانى بى نیاز از او نیستند.
این مطالب را با براهین عقلى، اثبات كردیم1 و توضیح دادیم كه اینگونه مسائل را تنها از
1. اشاره به بعضى از آیات كریمه قرآن در خلال بحثها به عنوان استدلال نبود بلكه به منظور توجه دادن به موارد طرح این مسائل قرآن كریم بود.
راه عقل مىتوان اثبات كرد، زیرا استدلال تعبّدى و استناد به كلام خدا، هنگامى صحیح است كه وجود خدا و سخن وى و نیز اعتبار آن سخن، با دلیل عقلى ثابت شده باشد چنانكه استناد به سخن پیامبر و امام، متوقف بر اثبات نبوّت و امامت و حجیت سخنان ایشان است. پس اصل نبوّت را نیز باید با دلیل عقل، اثبات کرد هرچند بعد از اثبات حقانیت قرآن کریم میتوانیم تفصیل مسائل را از این منبع الهی، استنباط کنیم. همچنین، تفاصیل معاد را باید از راه وحى، ثابت كرد اگر چه اصل معاد، هم با دلیل عقلى و هم با دلیل نقلى، قابل اثبات است.
بنابراین، براى تبیین مسائل این دو بخش (نبوّت و معاد) مىتوان نخست، اصل معاد و اصل نبوّت را با دلیل عقلى اثبات كرد و هنگامى كه نبوّت پیامبر اسلام و حقانیّت قرآن كریم به ثبوت رسید تفاصیل مسائل هر دو بخش را براساس مضامین كتاب و سنت، تبیین كرد. ولى نظر به اینكه تفكیك مسائل بخشها از یكدیگر، براى آموزش، مناسبتر و دلنشینتر است ما هم طبق روش سنتى، نخست به بیان مسائل نبوّت، و سپس به بیان مسائل معاد مىپردازیم و اگر در بعضى از موارد نیاز به مطلبى بود كه باید بعداً ثابت شود آن مطلب مورد نیاز در استدلال را به عنوان «اصل موضوع» مىپذیریم تا در جاى خودش به اثبات برسد.
نخستین هدف از مباحث این بخش، اثبات این مطلب است كه براى شناختن حقایق هستى و راه صحیح زندگى، وسیله دیگرى غیر از حسّ و عقل، وجود دارد كه خطا و اشتباهى در آن، راه ندارد، و آن عبارتست از «وحى» كه نوعى تعلیم الهى مىباشد و اختصاص به بعضى از بندگان برگزیده خداى متعال دارد و عموم مردم، از حقیقت آن، آگاه نیستند زیرا نمونه آنرا در خودشان نمىیابند ولى مىتوانند از راه آثار و علائمى به وجود آن، پى ببرند و ادعاى انبیاء (علیهم السلام) را مبنى بر دریافت وحى الهى، تصدیق كنند. و طبعاً هنگامى كه نزول وحى بر كسى ثابت شد و پیام آن به دیگران رسید آنان موظفند آنرا بپذیرند و بر طبق آن، عمل كنند و هیچكس در مخالفت با آن، معذور نخواهند بود مگر اینكه پیامى اختصاص به فرد یا گروه خاصى داشته باشد و یا مخصوص به زمان معینى باشد.
بنابراین، مسائل بنیادى این بخش، عبارتست از: ضرورت بعثت انبیاء، ضرورت مصونیّت وحى از هرگونه تصرف عمدى و سهوى تا هنگام رسیدن محتواى آن به مردم، و به
دیگر سخن: وجوب عصمت انبیاء در تلقى و ابلاغ پیام الهى، و همچین لزوم وجود راهى براى اثبات نبوت پیامبران براى دیگران.
پس از آنكه مسائل بنیادى وحى و نبوت بوسیله دلیل عقلى، تبیین شد آنگاه نوبت مىرسد به مسائل دیگرى از قبیل تعدّد انبیاء و كتب و شرایع آسمانى، و تعیین آخرین پیامبر و آخرین كتاب آسمانى، و نیز تعیین جانشینان او.
اما اثبات همه این مسائل با برهان عقلى، میسر نیست و در بسیارى از موارد باید از دلایل نقلى و تعبّدى، بهره گرفت.
با توجه به آنچه گفته شد فرقهاى اساسى بین فلسفه و علم كلام، روشن مىشود زیرا فلسفه، تنها از مسائلى است كه با دلیل عقلى، اثبات مىگردد ولى علم كلام، شامل مسائلى است كه جز با دلیل نقلى و تعبّدى، قابل اثبات نیست.
به دیگر سخن: نسبت بین مسائل فلسفه و مسائل علم كلام «عموم و خصوص من وجه» است. یعنى در عین حال كه فلسفه و كلام، داراى مسائل مشتركى هستند با اسلوب تعقّلى، اثبات مىشود هر كدام از آنها مسائل ویژه خود دارند ولى مسائل ویژه فلسفه نیز كه با اسلوب تعقّلى، بیان مىشود. به خلاف مسائل ویژه كلام كه با اسلوب نقلى و تعبّدى، اثبات مىگردد، و به دیگر سخن: متد تحقیق در علم كلام «تلفیقى» و «دو گانه» است و در این علم، هم از اسلوب تعقّلى و هم از اسلوب تعبّدى، استفاده مىشود.
یكى آنكه هركدام از آنها علاوه بر مسائل مشترك (مانند مسائل خداشناسى) داراى مسائل ویژهاى است كه در دیگرى مورد بحث واقع نمىشود.
دو دیگر آنكه: متد تحقیق در همه مسائل فلسفه، متد تعقّلى است بخلاف علم كلام كه در پارهاى از مسائل (مانند مسائل مشترك بین فلسفه و كلام) از متد تعقّلى استفاده مىكند و در پارهاى از مسائل (مانند مسائل امامت) از اسلوب نقلى، بهره مىگیرد و در پارهاى دیگر از هر دو روش (مانند اثبات اصل معاد). لازم به تذكر است كه مسائل خاص علم كلام كه با
روش نقلى و تعبّدى، اثبات مىشوند همگى در یك سطح نیستند بلكه یك دسته از مطالب، و از جمله، حجیّت رفتار و گفتار پیامبر اكرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) «= سنت» مستقیماً بوسیله آیات كریمه قرآن، ثابت مىشود (بعد از آنكه حقانیت قرآن كریم بوسیله دلیل عقلى به ثبوت رسید) سپس مسائل دیگرى مانند تعیین جانشین آن حضرت و حجیّت سخنان ائمه اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) تبیین مىشود.
بدیهى است نتیجهاى كه از دلایل نقلى بدست مىآید در صورتى یقینى خواهد بود كه سند آنها قطعى و دلالت آنها صریح باشد.
پرسش
1- چرا مسائل بخش خداشناسى را تنها با اسلوب تعقّلى، بیان كردیم؟
2- مسائل بنیادى بخش نبوّت كدامند؟
3- آیا مىتوان مسائل بنیادى نبوّت و معاد را با دلیل نقلى، اثبات كرد؟ و آیا فرقى بین این دو دسته از مسائل، وجود دارد؟
4- كدام دسته از مسائل علم كلام را مىتوان با دلایل نقلى، اثبات كرد؟
5- وجه مقدم داشتن بخش نبوّت بر بخش معاد چیست؟ و آیا ترتیب منطقى دیگرى براى تنظیم مسائل این دو بخش، وجود دارد؟
6- چه فرقهایى میان فلسفه و كلام، وجود دارد؟
7- مسائل علم كلام را از نظر اثبات، به چند دسته مىتوان تقسیم كرد؟ ترتیب این دسته ها را بیان كنید.