بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/10/18، مطابق با ششم ربیعالاول 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
برخی از روانشناسان بهخصوص انسانگرایان و کمالگرایان بر این نکته تأکید دارند که یکی از نیازهای فطری انسان، دوست داشتن و دوست داشتهشدن است. این حالت را خود ما نیز میتوانیم تجریه کنیم؛ البته از آنجا که غالبا همه ما در همه دورانهای زندگی به پدر، مادر، نزدیکان و دوستان تعلق خاطر داشتهایم، حالت خلأ دوستی را بهخوبی درک نمیکنیم، اما در تحلیل حالات برخی از افرادی که به نوعی وانهادگی، افسردگی و برخی از بیماریهای روانی مبتلا میشوند که گاهی کارشان به خودکشی نیز میانجامد، یکی از علل عمده را عدم تعلق آنها به دیگران، و عدم تعلق دیگران به آنها معرفی میکنند. شاید در مصاحبههایی که با معتادن و امثال آنها میکنند، نیز شنیده باشید که یکی از شدیدترین حالاتی که آنها را به خودکشی میکشاند، این است که میگویند احساس میکنیم نه کسی ما را دوست دارم و نه ما کسی را دوست داریم. این شواهد نشانه فطری بودن این مسأله است و شاید همین یکی از ریشههای فطری خداشناسی و خداپرستی است تا فطرت انسان او را به طرف شناخت خدا و صفات کمالیه او سوق دهد و او را دوست بدارد و از روی دوستی او را بپرستد. بنابراین هیچ بعدی ندارد که اصل گرایش به محبوبیت و محبیّت یک گرایش الهی برای سوق دادن انسان به طرف خدا که محبوب حقیقی است باشد.
میل به دوستداشتن و دوشتداشته شدن، نیازی است که کمابیش (بهخصوص وقتی سایر نیازهای طبیعیمان ارضا شده است) احساس میکنیم. از آنجا که سطح این گرایشها بالاتر از نیازهای مادی و فیزیکی است، انسان در هنگام بیماری، گرسنگی، فقر و امثال آن، کمتر به این گرایشها توجه پیدا میکند. اولین نیازهای انسان، مربوط به حیات اوست. مثلا کودک هنگام گرسنگی گریه میکند، اما کمکم به مادر انس میگیرد و از این که مادر او را در آغوش بگیرد و نوازش کند، لذت میبرد و اگر مادر او را نوازش نکند و یا با او قهر کند، خیلی ناراحت میشود. برخی روانشناسان نیازها را درجهبندی کردهاند و این نیازهای سطح بالاتر را نیازهای متعالی یا استعلایی نام نهادهاند. نتیجه اینکه انسان از تنها بودن رنج میبرد و میخواهد با کسی مأنوس باشد و رفاقت و محبت داشته باشند.
در جلسات گذشته اشاره کردیم که یکی از علتهای محبت انسان به دیگران، ادراک نوعی کمال در محبوب است. این نیاز در انسان وجود دارد و به همین دلیل اشخاصی را دوست میدارد. ابتدا کودک از آنجا که همه هستیاش به پدر و مادر بستگی دارد، آنها را دوست میدارد. کمکم نزدیکان و دوستان نیز به آنها اضافه میشوند و به جایی میرسد که کسانی را به واسطه کمالاتی که دارند، دوست میدارد، ولی همه این محبتها آفات بسیاری دارد. هیچ کدام دوامی ندارد و بالاخره پدر، مادر و سایر نزدیکان روزی از دنیا میروند و همین طور کمال و جمال محبوب نیز همیشگی نیست. گذشته از این آفت، غالبا همه کسانی که انسان به خاطر کمالی دوستشان دارد، عیبهایی نیز دارند. انسان در ابتدا به آن عیبها توجه نمیکند، اما پس از چندی کمکم آن عیبها ظاهر میشود و آن محبتها کمرنگ میشود و حتى گاه به جایی میرسد که این محبت جای خود را به نفرت میدهد و محب اقدام به کشتن محبوب میکند. اینها آفاتی است که در محبتهای دنیایی وجود دارد. در قیامت نیز کسانی که در دنیا یکدیگر را دوست میداشتند، از آنجا که میبینند در اثر این دوستیها مرتکب کارهایی شدهاند که نمیبایست انجام میدادند، با هم دشمن میشوند. مثلا در حال محبت، عیبهای طرف را ندیده گرفتهاند و به خاطر آنها کارهایی انجام دادهاند که خدا راضی نبوده است. بالاخره احساس میکنند که این دوستی باعث عذاب آنها شده است. این است که محبتشان به عداوت تبدیل میشود؛ الْأَخِلَّاء یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ؛[1] همه دوستان دشمن همدیگر میشوند، مگر آنهایی که محبتشان براساس تقوا باشد.
بحث ما درباره ارزش محبت خدا و راههای رسیدن به آن بود. یکی از راهها استفاده از الگوی محبتهای طبیعی و عادی است. باید ببینیم وقتی انسان میخواهد با کسی رابطه دوستی برقرار کند، چه کار میکند؟ بهترین لذتی که محب از محبوبش میبرد، این است که محبوب نیز او را دوست بدارد. بنابراین باید کاری کند که محبوب هم با او رابطه محبت داشته باشد و برای این كار باید طبق خوشایند محبوب رفتار کند. اگر انسان بخواهد با کسی رابطه دوستی برقرار کند، اما کارهایی از او سر بزند که طرف آن را نمیپسندد، هیچگاه ارتباطی قوی بین آنها برقرار نمیشود. هنگامی رابطه عاطفی بین دو نفر پیدا میشود که در جهتی همدیگر را بپسندند. البته این میل حالات افراطی نیز دارد، مثل اینکه انسان بخواهد محبوب او را بیشتر از دیگران دوست بدارد و یا اینکه هیچ کس دیگر جز او را دوست نداشته باشد. این همان آفتی است که برادران یوسف در محبتهای انسانی به آن مبتلا شدند؛ هر کدام میخواست پدر او را بیشتر دوست بدارد، ولی دیدند که پدر یوسف را بیشتر دوست میدارد. این بود که تصمیم گرفتند او را بکشند و بالاخره در چاه انداختند. با اینکه حق این بود که آنها نیز بیشترین علاقه را به یوسف که دارای این همه فضائل و کمالات بود، داشته باشند، اما خودخواهی، خودپرستی و انحصارطلبی باعث شد که نه تنها برادرشان را دوست نداشته باشند، بلکه برای نابودی او اقدام کنند.
نتیجه اینکه راه طبیعی برای ارتباط عاطفی با دیگران، این است که انسان کاری کند که آنها خوششان بیاید. همه انسانها به طور فطری این مسأله را میفهمند و میکوشند که چیزهایی ناخوشایند محبوب را از خود ظاهر نکنند تا مانع برقراری آن ارتباط عاطفی نشوند. اگر ما بخواهیم با خدا رابطه محبت داشته باشیم، باید همین کار را بکنیم. اگر کاری کنیم که خدا خوشش بیاید، حتما خدا نیز ما را دوست خواهد داشت و به دنبال آن این رابطه بهصورت زیگزاگ تقویت میشود. در روایات نکتههای بسیار لطیفی در این باره آمده است که برای تیمن و تبرک برخی از آنها را قرائت میکنیم.
حضرت داوود در میان پیامبران در مناجات با خدا ممتاز بود و هنگامیکه مشغول دعا، ذکر و معاشقه با خدا میشد، در، دیوار و پرندگان با او همنوا میشدند[2]، و حتی کتابی که از حضرت داوود مانده، شامل همین گفتوگوهای عاشقانه بین خدا و حضرت داوود است. البته این جناب داوود، همان داوودی است که در جنگ طالوت علیه کفار، جالوت را کشت. همان فرد لایق و برجستهای که در بین همه لشگریان، این هنر را داشت که توانست فرمانده جنگ دشمن را بکشد و به این وسیله آن لشگر را به کلی شکست بدهد. سپس خداوند او را به پیامبری برگزید و منصب قضاوت و حکومت را نیز به او داد. نکتهای که در اینجا باید به آن توجه کنیم این است که بر خلاف برخی از فرقههای مدعی عبادت و تقرب به خدا که میگویند انسان یا باید دوست خدا و اهل عبادت باشد و یا اهل فعالیتهای اجتماعی، خداوند حضرت داوود را معرفی میکند که از یک طرف پهلوانی است که سرکرده لشگر کفار را میکشد و عامل پیروزی میشود و خداوند پس از نبوت، مقام حکومت و قضاوت را به او میدهد، و از سوی دیگر رابطهاش با خدا این گونه بود که این گفتوگوهای عاشقانه بین خدا و ایشان رد و بدل میشد. حال یک نمونه از سخنان خداوند با حضرت داوود را میخوانیم:
یَا دَاوُدُ أَبْلِغْ أَهْلَ أَرْضِی أَنِّی حَبِیبُ مَنْ أَحَبَّنِی ای داوود! به همه مردم اهل زمین این پیام را برسان که من دوست کسی هستم که مرا دوست بدارد، و اگر کسی میخواهد با من رابطه محبت برقرار کند من آمادهام. وَجَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی؛ اگر کسی بخواهد با من همنشینی کند، همنشیناش میشوم. وَمُونِسٌ لِمَنْ أَنِسَ بِذِكْرِی؛ کسی که با یاد من انس بگیرد، انیساش میشوم و او را از تنهایی و وحشت درمیآورم. وَصَاحِبٌ لِمَنْ صَاحَبَنِی؛ کسی میخواهد با من همراه شود، من آمادهام و رفیق و همراهش میشوم. وَمُخْتَارٌ[3] لِمَنِ اخْتَارَنِی؛ کسی که مرا انتخاب کند، من نیز او را انتخاب میکنم. وَمُطِیعٌ لِمَنْ أَطَاعَنِی؛ اگر کسی مرا اطاعت کند، من نیز از او اطاعت میکنم. مَا أَحَبَّنِی أَحَدٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ یَقِیناً مِنْ قَلْبِهِ إِلَّا قَبِلْتُهُ لِنَفْسِی وَأَحْبَبْتُهُ حُبّاً لَا یَتَقَدَّمُهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِی؛ اگر کسی واقعا مرا دوست بدارد و من بدانم که مرا میخواهد، من نیز او را دوست میدارم. او را برای خودم میپذیرم و برای دوستی خودم انتخاب میکنم. بالاتر اینکه محبتی به او پیدا میکنم که هیچ کس نمیتواند بر آن سبقت بگیرد. مَنْ طَلَبَنِی بِالْحَقِّ وَجَدَنِی وَمَنْ طَلَبَ غَیْرِی لَمْ یَجِدْنِی؛ اگر کسی واقعا مرا بجوید مرا خواهد یافت، اما کسی که سراغ دیگران برود، به من نخواهد رسید. سپس خداوند به مردم پیغام میدهد که فَارْفُضُوا یَا أَهْلَ الْأَرْضِ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ غُرُورِهَا وَهَلُمُّوا إِلَى كَرَامَتِی وَمُصَاحَبَتِی وَمُجَالَسَتِی وَمُؤَانَسَتِی؛ خود را از این وسایل فریب که به آنها مشغول شدهاید، رها کنید! اینها مطلوب حقیقی شما نیست؛ به سوی کرامت من بیایید و با من همنشین شوید و با من انس بگیرید! وَآنِسُونِی أُؤَانِسْكُمْ وَأُسَارِعْ إِلَى مَحَبَّتِكُم؛[4] با من انس بگیرید تا مونس شما شوم و به محبت شما شتاب بگیرم. اگر با من انس بگیرید، نهتنها انیس شما میشوم و شما را از وحشت و تنهایی در میآورم، بلکه اصلا محبتم را در اختیار شما قرار میدهم.
تعبیر عجیبی از همین اخبار حضرت داوود در کتاب عدة الداعی ذکر شده که اگرچه آنرا بهخوبی نمیفهمیم، اما خواندن آن برای اینکه بدانیم چیزهای دیگری غیر از این آب و نان و پست و مقامهایی که برای آن سر و دست میشکنیم، وجود دارد، مفید است. یَا دَاوُدُ ذِكْرِی لِلذَّاكِرِینَ؛ اگر شما یاد من باشید من نیز یاد شما خواهم بود. در روایات دارد که اگر شما در تنهایی مرا یاد کنید، من در عرش و مقام خودم شما را یاد میکنم و اگر در میان مردم مرا یاد کنید، من در میان فرشتگان، سکان سماوات و ملأ اعلی شما را یاد میکنم و نام شما را میبرم. وَجَنَّتِی لِلْمُطِیعِینَ؛ کسانی را که مطیع من باشند، به بهشت میبرم. وَحُبِّی لِلْمُشْتَاقِینَ آنهایی که اشتیاق مرا داشته باشند، دوستشان میدارم. وَأَنَا خَاصَّةً لِلْمُحِبِّینَ؛[5] اما کسانی که به من محبت خالص داشته باشند و دلشان را فقط برای من آماده کرده باشند و محبتهای دیگر را از آن خارج کرده باشند، خودم مال آنها هستم. این فراز، مطلب بسیار بلندی است. وقتی شما کسی را دوست میدارید به او میگویید اموالم در اختیار شما. اگر او را بیشتر دوست بدارید، میگویید هر وقت مرا احضار کنید، در خدمت شمایم. دست آخر به او میگویید: جانم به قربان شما. آخرین چیزی که یک فرد میتواند به دیگری اهدا کند، خودش است. وَأَنَا خَاصَّةً لِلْمُحِبِّینَ! این مرتبه از آن کسی است که به خدا محبت خالص داشته باشد و اگرچه لفظ آن زیباست، اما تحققش آسان نیست؛ کسی مانند علی علیهالسلام را میخواهد. انشاءالله ما نیز به برکت محبت ایشان به شمهای از این مراتب برسیم!
در روایتی دیگر از امام صادق سلاماللهعلیه نقل شده که أَیُّمَا عَبْدٍ أَقْبَلَ قِبَلَ مَا یُحِبُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَقْبَلَ اللَّهُ قِبَلَ مَا یُحِبُّ؛ هر بندهای که بهسوی آنچه خدا دوست دارد، رو کند، خداوند نیز توجهاش را به چیزی معطوف میکند که او دوست دارد. به عبارت دیگر کسیکه به چیزی که خدا دوست دارد، توجه میکند و در راه تحقق آن میکوشد، خدا نیز همین کار را برای او میکند. وَمَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَصَمَهُ اللَّهُ؛ اگر کسی به خدا چنگ بزند، خدا حفظش میکند. برای تصور اعتصام فرض کنید کسی از سقف به پایین پرت شده است و در این بین دستش را به طناب یا ستونی میگیرد تا از سقوط رهایی یابد. اعتصام و استمساک همین معنا را دارد. اگر کسی در مقابل خدا این حالت را داشت که خودش را در خطر سقوط در جهنم، هلاکت، گمراهی، غفلت و پستی ببیند و بداند که تنها کسی که میتواند نجاتش بدهد، خداست و به خدا چسبید، خداوند حفظش میکند. وَمَنْ أَقْبَلَ اللَّهُ قِبَلَهُ وَعَصَمَهُ لَمْ یُبَالِ لَوْ سَقَطَتِ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ؛ کسی که به خدا اعتصام کرده و اتکایش به اوست، اگر آسمان بر زمین بیفتد، هیچ نگران نیست و نمیترسد؛ باکی ندارد و به حفظ خدا خاطر جمع است. أَوْ كَانَتْ نَازِلَةٌ نَزَلَتْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَشَمِلَتْهُمْ بَلِیَّةٌ كَانَ فِی حِزْبِ اللَّهِ بِالتَّقْوَى مِنْ كُلِّ بَلِیَّةٍ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ- إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ[6] اگر بلایی از آسمان نازل بشود که شامل امتی بشود، خدا او را در حزب[7] خودش نگاه میدارد. کسی که حالت اعتصام را پیدا کند از متقین خواهد بود و مشمول آیه «ان المتقین فی مقام امین»[8] میشود و دیگر احساس خطر نمیکند.
اینکه انسان بهگونهای شود که صبح که از خواب بیدار میشود فقط دنبال انجام کاری باشد که خدا دوست دارد، لیاقت و همت بسیاری میخواهد که در امثال ما نیست. اما نباید به کلی ناامید باشیم و خود را از این لطف خدا محروم کنیم. به نظر میرسد انسان باید برنامه بگذارد و از کارهای ساده شروع کند. مثلا بگوید من امروز این مقدار از وقتم را برای خدا میگذارم و در این فرصت فقط رضای او را میطلبم. این کار شدنی است. انسان میتواند برای این کار، ربع ساعت یا نیم ساعت وقت بگذارد و هنگامیکه مسلط شد، کمکم آن را توسعه بدهد. در مرحله بعد خداوند به چنین کسی کمک میکند و توفیق و توان او را برای انجام این کار بیشتر میکند. مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ ذِرَاعاً؛[9] تو یک وجب جلو بیا! من یک ذراع میآیم؛ حال از این بگذریم که همان قدم اول نیز با عنایت خداست و «تا که از جانب معشوق نباشد کششی - کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد»؛ همان را هم او میکشاند، اما به رویتان نمیآورد. انسان روزی یک ربع ساعت را فقط به فکر این باشد که آنچه خدا دوست دارد، انجام دهد و هیچ چیز دیگر نیز نخواهد؛ البته این کار نیز مراتب دارد. بالاخره ثواب بهشت و امثال آن نیز هست و نباید از آن محروم و ناامید باشیم، اما اگر انسان بتواند یک کار کوچک را فقط بهخاطر اینکه خدا دوست دارد انجام دهد، کمکم قدرت این را پیدا میکند که کارهای بیشتر و بهتر و خالصتر نیز انجام بدهد. مثلا انسان هر روز دو رکعت نافله بخواند و بگوید خدایا! اگر من را جهنم هم میبری، من چون تو دوست میداری، این دو رکعت نماز را میخوانم.
وفقناالله وایاکم انشاءالله
[1] . زخرف، 67.
[2] . وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَكُنَّا فَاعِلِینَ (انبیاء، 79) به قرینه ذکر پرندگان در کنار کوهها میتوان نتیجه گرفت، همراهی کوه در تسبیح با حضرت داوود صرف انعکاس صوت نبوده است؛ البته قرآن تصریح میكند که اجسام نیز نوعی درک و شعور دارند؛ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ. درباره پرندگان نیز میفرماید: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ؛ این پرندگان همه نماز و تسبیحشان را میدانند.
[3] . کلمه مختار هم برای اسم فاعل و هم برای اسم مفعول میآید؛ «مختَیِرٌ» و «مختَیَرٌ» یای متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف میشود و هر دو میشود مختار. البته مختار در این جمله اسم فاعل است.
[4] . بحار الأنوارج67، ص 26 به نقل از مسکن الفؤاد شهیدثانی
[5] . عدة الداعی و نجاح الساعی، ص 252.
[6] . الكافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص 65.
[7] . در این نسخه حزب الله آمده است اما احتمال میدهم همانطور که در برخی از نسخ وجود دارد حرز الله باشد. به هر حال یا جزو حزبالله است و یا در حرز خداست یعنی خدا او را حفظ میکند.
.[8] دخان، 51.
[9] . عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص 56.