صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه سی‌و یکم؛ پله، پله؛ تا خدا

تاریخ: 
يكشنبه, 15 تير, 1393

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/04/15، مطابق با شب نهم رمضان 1435 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

محبت خدا

(31)

پله، پله؛ تا خدا

اشاره

در جلسات گذشته ضمن توضیح در برابر جملاتی از حدیث شریف قدسی که خداوند در شب معراج خطاب به پیغمبر اكرم صلوات‌الله‌علیه فرمود، گفتیم رسیدن به حیات ابدی مطلوب مقدماتی لازم دارد. ابتدا باید دنیا در نظر انسان کوچک و خوار شود، تا عشق به دنیا نداشته باشد. در مرحله بعد سعی کند خواست خدا را بر خواست خودش مقدم بدارد و انگیزه‌اش در رفتارها کسب رضای الهی باشد. سرانجام، حق عظمت الهی را ادا کند. این سه عنوان، اصول راهبردی است. اما این اصول چگونه تحقق پیدا می‌کند و ما باید چه کنیم که بتوانیم واجد این شرایط بشویم؟ در جملات بعد این حدیث شریف قدسی چند راهكار عملی در این جهت ارایه شده است. اولین راهكار این است: وَ یَذْكُرَ عِلْمِی بِهِ؛ انسان باید به یاد داشته باشد که من به همه حرکات و سکناتش آگاه هستم. شب گذشته توضیحاتی در باره این فراز ارایه شد.

«مشارطه»، «مراقبه»، «محاسبه»

در این حدیث قدسی ادامه راهكارهای رسیدن به حیات باقیه چنین بیان شده است: وَ یُرَاقِبَنِی بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ عِنْدَ كُلِ‏ سَیِّئَةٍ وَ مَعْصِیَةٍ[1]؛ آدمی باید شبانه‌روز مراقب خود باشد؛ به خصوص مواقعی كه در مظان ارتكاب گناه و معصیت است. شاید با توجه به همین حدیث باشد كه علمای اخلاق در مراحلی كه برای تکامل انسان ذکر می‌کنند، بیشترین تأکیدشان بر «مشارطه»، «مراقبه» و «محاسبه» است. البته به حسب وضعیت و سطح کمال هر شخص، مراتب مختلفی از مراقبت را می‌توان تصور كرد. اولین مرتبه این است که آدمی در ابتدای روز در مشارطه با نفْسش، خود را مخاطب قرار دهد و شرط کند، حال كه خدا عمر جدیدی به او داده، از این سرمایه در جهت تأمین زاد و توشه‌ای برای آخرت استفاده کند، مطیع امر خدا باشد و مرتکب گناه نشود؛ در طول روز هم دائماً متوجه و مراقب رفتار خود باشد و سعی کند مرتکب گناه نشود؛ آخر شب هم كارهای خود را محاسبه کند، تا اگر اتفاقاً بر اثر غفلت گناهی از او سر زده، آن را جبران کند.

در این زمینه، به خصوص درباره محاسبه روایات متعددی نقل شده، و بزرگان و علمای اخلاق هم کتاب‌هایی در این خصوص نوشته‌اند در بعضی از روایات گفته شده: لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ‏ نَفْسَهُ‏ كُلَ‏ یَوْمٍ[2]؛ اگر کسی هر روز از خودش حساب نکشد، از ما نیست. یعنی لازمه ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام این است که انسان از خودش حساب بکشد. هر مسلمانی که به حساب و کتاب روز قیامت ایمان دارد، به میزان باور خود نسبت به این امر، سعی می‌کند این مسایل را رعایت کند. از همین‌رو هر چه مرتبه ایمان شخص عالی‌تر باشد، مراقبه‌اش دقیق‌تر، پر بارتر و پرثمرتر خواهد بود.

کسی كه این مرحله را بگذراند، و مراقبه برایش ملکه شود، دائماً مواظب است که مرتکب گناه نشود و اگر اتفاقاً در اثر غفلت مرتكب گناهی شد، بعد از حساب ‌کشیدن از خود، حتماً استغفار می‌کند. مرتبه بعد «احسان» نامیده می‌شود. شاید این عنوان، از فرمایش پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم به ابوذر اخذ شده باشد كه فرمود: الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ‏ كَأَنَّكَ‏ تَرَاهُ‏ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاك‏[3]؛ یعنی بنده علاوه بر این که مراقب است گناه نکند، باید متوجه باشد که همیشه در محضر خداست. کسی را فرض كنید كه در برابر شخص بزرگی مسئولیت دارد و باید دستورات او را اطاعت كند. تبعیت این فرد از دستورات مافوق مرحله اول است. مرحله دوم آن است که علاوه بر اجرای دستورات، توجه داشته باشد که همیشه در برابر دیدگان آن شخصیت بزرگ است. در این صورت در كارهایش بیشتر دقت می‌كند. الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ‏ كَأَنَّكَ‏ تَرَاهُ‏ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاك؛ بندگی بنده باید مانند كسی باشد که خدا را حاضر و ناظر می‌بیند. توجه داشته باش، اگر تو خدا را نمی‌بینی، خدا تو را می‌بیند. قرآن هم می‌فرماید: أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى[4]؟ اگر كسی توجه داشته باشد كه شخصیت بزرگ‌تری بر اعمالش اشراف دارد و او را می‌بیند، بیشتر در رفتارش دقت می‌كند و می‌كوشد طبق دستورات او عمل كند.

مرزبانی دل

مرحله بالاتر این است که انسان نه تنها رفتارش مطابق خواسته معبود باشد، بلکه خطورات ذهنی‌اش هم برخلاف میل او نباشد. اشخاص باتقوا سعی می‌کنند دائماً به این نكته توجه داشته باشند که در محضر الهی هستند و مراقبند كه مرتکب گناه نشوند؛ ولی همین افراد گاهی در دلشان یادی از لذت معصیتی می‌كنند كه در گذشته مرتكب شده‌اند، یا وسوسه انجام یك گناه خطور می‌كند، كه هر چند به مرحله عمل نرسیده، ولی در نظر خداوند پسندیده نیست. خداوند می‌فرماید: اجْتَنِبُوا كَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ[5]؛ یعنی خداوند گذشتن گمان بد درباره کسی به ذهن شخص را هم نمی‌پسندد. چون این گمان می‌تواند انگیزه‌ای برای رفتار ناهنجاری باشد؛ مخصوصاً اگر شیطان با وسوسه‌هایش آن را زیبا جلوه دهد. چون اساساً کار شیطان تزیین گناهان است. قرآن هم به این مطلب اشاره كرده و آیه‌ای از قول ابلیس می‌فرماید: لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ[6]؛ در آیه دیگری هم می‌فرماید: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا[7].

برای انجام گناه معمولاً مثلثی در کار است؛ ضلع اول ماده‌ای است که گناه به آن تعلق می‌گیرد؛ این ماده همان دنیاست: شمش‌های طلا و نقره، کارت‌های اعتباری و تعداد صفرهایی که جلوی موجودی حساب‌های بانكی ردیف می‌شود، اسب‌های قیمتی، اتومبیل‌های چند صدمیلیونی و دارائی‌های دیگر. خداوند می‌فرماید این چیزها در نظر انسان بیش از آنچه هست، زیبا جلوه می‌كند و برای او جاذبه دارد. ضلع دیگر این مثلث وسوسه‌های شیطانی است. كار شیطان این است كه زیبایی امور دنیا را در نظر بشر پر رنگ و لعاب‌تر جلوه دهد و با تكرار این جلوه در پیش چشم آدمی، جاذبه آن را تقویت كند. ضلع سوم هم تمایلات درونی انسان نسبت به این امور، یا همان هوای نفس است. اضلاع این مثلث در كنار هم، آدمی را به سوی دام گناه می‌کشانند. اگر کسی بخواهد از خطر افتادن در این دام‌ محفوظ بماند، باید با مجهز شدن به سلاحی مناسب، در برابر جاذبه گناه مقاومت كند، تا فریب وسوسه‌های شیطان را نخورد و بتواند بر هوای نفسش غالب شود. اما چگونه انسان می‌تواند در این راه موفق شود؟ با تمرین و تلاش. چون گرایش‌های مادی و طبیعی مثل گرسنگی و غریزه جنسی از ابتدا در انسان فعلیت دارد. اما انگیزه‌های متعالی با سعی و تلاش فعلیت پیدا می‌کند. از همین رو انسان باید با تأمل و اندیشه در رفتارش، برنامه‌ای عملی برای نجات خود از دام گناه تهیه كند.

از همین‌رو بعضی از بزرگان فرموده‌اند تمام دوران سیر و سلوک، مراقبه است و انسان دائماً باید توجه داشته باشد و بكوشد كه هرگز به غفلت مبتلا نشود. خداوند در قرآن می‌فرماید: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[8]؛ بر اساس این آیه بعضی افراد اصلاً برای جهنم آفریده شده‌اند؛ كنایه از این‌كه قطعاً عاقبت‌شان به جهنم ختم خواهد شد؛ خدا به آنها چشمانی برای دیدن حقایق داده، اما چشم‌شان را فقط به روی لذت‌های مادی می‌گشایند؛ گوشی برای شنیدن موعظه و نصیحت به آنها داده، ولی از آن برای شنیدن لغویات و موسیقی مبتذل و مانند آن استفاده می‌كنند؛ عقل را برای درك حق و باطل در اختیارشان قرار داده، اما آن را به كار نمی‌گیرند؛ چنین كسانی مثل چهارپا، بلکه از چهارپایان گمراه‌‌ترند. در پایان آیه هم می‌فرماید: أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ این افراد در اثر غفلت به مصیبت مبتلا شده‌ و از حیوان هم پست‌تر شده‌اند.

پس در تمام دوران سیر و سلوک آنچه آدمی را از مرتبه پست حیوانیت به مقام قرب الهی می‌رساند، توجهات قلبی است. از همین رو انسان باید دائماً سعی کند این توجهات را تقویت کند؛ ابتدا توجه داشته باشد كه گناه موجب ضرر و زیان است و سعی كند در عمل مرتكب معصیت نشود؛ در مرحله بعد توجه داشته باشد که خدا همه‌جا و همیشه حضور دارد. با تقویت این حالت، تدریجاً توجه انسان معطوف به خدا می‌شود؛ در این مرحله هر چه دوست دارد، همان چیزهایی است که خدا دوست دارد و به تعبیر عامیانه دائماً با خدا زندگی می‌کند؛ از لحظه بیدار شدن تا هنگام خوابیدن، همیشه به یاد خداست؛ حتی لحظه‌ای كه زبانش به اذكار و اوراد مترنّم نیست، دلش متوجه خداست؛ گویا اصلاً در دلش چیزی غیر از خدا باقی نمی‌ماند. این همان حالتی است که در ادامه حدیث قدسی در باره آن می‌فرماید: وَ یُنَقِّی قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ مَا أَكْرَهُ.

پالایش دل

بعد از كامل شدن مراقبه و ملکه شدن توجه به حضور خدا، انسان باید سعی کند اصلاً چیزی که خدا دوست ندارد، در دلش نماند و قلب از هر چه خدا از آن کراهت دارد، پاک شود و حتی یاد آن هم به ذهنش خطور نکند؛ به تعبیر دیگر، اختیار دلش را به دست بگیرد و تلاش كند که توجهی به آنچه خدا دوست ندارد، نکند. این مرحله بالاتر از مرتبه توجه به حضور خداست. در این مرحله شخص علاوه بر این‌كه متوجه است كه خداوند رفتارهای ظاهری او را می‌بیند و از کارهایش آگاه است، به این نكته نیز توجه دارد که خدا از درون دل او، و تمایلات، خواسته‌ها و خطورات ذهنی او هم آگاه است. بر همین اساس یُنَقِّی قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ مَا أَكْرَهُ وَ یُبْغِضَ الشَّیْطَانَ وَ وَسَاوِسَهُ.

گفتیم یكی از اضلاع مثلثی که آدمی را به سوی گناه می‌کشاند، تمایل و كشش درونی آدمی نسبت به گناه است كه لازمه‌اش هوای نفس است. بعد از غلبه بر کشش و جاذبه گناه، مرحله بعد آن است كه انسان با شیطان مثل یك دشمن معامله کند. این نیز یكی از تعالیم قرآن است که می‌فرماید: إِنَّ الشَّیْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا[9]. ما با دشمن قسم‌خورده خود كه به خون ما تشنه است، چگونه برخورد می‌کنیم؟ روشن است كه سعی می‌کنیم تا جایی كه ممكن است با او مواجه نشویم و از تماس با او فرار می‌كنیم، تا او نتواند آسیبی به ما برساند. حال، اگر به راستی باورمان باشد که شیطان دشمن ماست، باید با او این‌گونه برخورد كنیم. پس چرا ما با شیطان نرد دوستی می‌بازیم و از در رفاقت با او در می‌آییم؟

رابطه انسان و شیطان

رابطه شیطان با انسان هم مراتبی دارد. گاهی شیطان با ایماء و اشاره آدمی را به سوی خود می‌خواند. گاهی هم با وسوسه‌ و وعده‌های فریب‌دهنده شخص را به انجام خواسته‌اش ترغیب می‌كند؛ کاری که با حضرت آدم کرد. ابلیس به حضرت آدم و حوا گفت: مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَـذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَیْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ[10]؛ خداوند شما را از خوردن آن درخت نهی كرده تا مبادا به ملک تبدیل شوید،‌ یا زندگی‌تان ابدی شود! شیطان با ادعای خیرخواهی، بر این مطلب سوگند یاد كرد. دیگر آدمیان را هم به هر صورتی كه بتواند، می‌فریبد. البته قرار نیست شیطان با اجبار انسان را از راه به در كند؛ او چنین قدرتی ندارد؛ بلكه با زبانی خوش، یكی را به بهانه عبادت، كسی را از طریق غرور علمی، سومی را با وسوسه موقعیت و جایگاه اجتماعی، و دیگری را از طریق دیگر؛ شیطان برای هر كسی متناسب با شخصیت، منش، خواسته‌ها و موقعیت اجتماعی‌اش دامی می‌گستراند و او را فریب می‌دهد، تا تدریجاً پایه‌های رفاقتش را محكم كند و به عنوان خیرخواهی او را گرفتار خود كند. این رابطه در فرهنگ قرآنی «تولّی» نامیده می‌شود؛‌ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ[11]؛ شیطان بر کسی تسلط ندارد که بتواند با جبر و زور او را به گناه وادار کند؛ مگر کسانی که با او رابطه دوستی ‌برقرار کرده‌اند و از او حرف‌شنوی دارند. در این صورت است كه شیطان می‌تواند در آدمی نفوذ كند و بر او تأثیر بگذارد.

رابطه ولایت و دوستی، با دشمن بودن سازگار نیست. انسان یا از در دوستی با شیطان در می‌آید، یا او را دشمن می‌دارد. قرآن با تأكید و مكرراً می‌فرماید: إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ[12]؛ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا؛ وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ[13]؛ اما ما عملاً با او رفاقت می‌کنیم و برای این كار خود هم توجیهاتی می‌تراشیم! البته نه شیطان صراحتاً خود را «شیطان» معرفی می‌كند؛ نه ما تصریح می‌كنیم كه قصد دوستی با جنابش را داریم. اما معنی رفتارهای ما رفاقت با شیطان است. زمانی كه به نصیحت‌های او عمل می‌کنیم و با او به تندی برخورد نمی‌کنیم، این كار مفهوم دیگری غیر از دوستی ندارد. بالاتر از این، ممكن است كار آدمی به جایی برسد كه نوکر شیطان بشود و شیطان به وسیله او مقاصدش را درباره دیگران اجرا ‌کند؛ به عبارت دیگر عامل اغوای دیگران بشود؛ نه فقط خودش گمراه و جهنمی شده، بلكه ابزاری است در دست شیطان برای فریب دیگران! و حتی ممكن است كار آدمی به جایی برسد كه شیطان سوار او بشود و افسارش را در دست شیطان بگیرد.

اگر ما بخواهیم به این سرنوشت بد مبتلا نشویم، از ابتدا باید در برابر چشمک‌زدن‌های شیطان به تندی پاسخ منفی بدهیم و اگر ـ‌خدای ناكرده‌ـ در دام دعوتش افتادیم، سعی کنیم زود خود را از چنگالش نجات دهیم و نگذاریم شیطان بر ما مسلط شود. این همان نكته‌ای است كه در این حدیث شریف هم به آن اشاره شده است. انسان بعد از این که دائماً متوجه حضور بود و توجهات قلبی‌اش نیز معطوف به خواست خدا شد، باید تلاش كند آنچه را خدا دوست ندارد، از دل بیرون کند؛ یُنَقِّی قَلْبَهُ؛ دلش را تمیز کند. گویا دل با دلبستگی به آنچه خدا دوست ندارد، آلوده، کثیف و متعفن می‌شود و باید آن را تمیز کرد. تمیز کردن دل هم به این است که محبت غیر خدا از دل خارج شود.

گفتیم ضلع سوم این مثلث وسوسه‌های شیطان، تحریک شیطان و تزیین گناه است. برای مقابله با این عامل باید باور کنیم که شیطان دشمن ماست و سعی کنیم زمینه‌ای برای مسلط شدن شیطان بر ما فراهم نشود؛ لَا یَجْعَلُ لِإِبْلِیسَ عَلَى قَلْبِهِ سُلْطَاناً وَ سَبِیلًا؛ كاری نكنیم كه شیطان اختیار دل ما را به دست بگیرد. در فراز قبل صحبت از رفتاری ایجابی، یعنی پاك كردن قلب از خواسته‌های غیر خدایی، و توجه به محبوب بود. در این فراز اشاره به رفتار سلبیِ مبارزه با دشمن است. این دو عامل باید در كنار هم باشند، تا دوام بیاورند. دوستی با دوست، بدون دشمنی با دشمن ادامه نخواهد یافت. از همین‌رو در آیات و روایات «حب» و «بغض» در كنار هم ذکر می‌شود. هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض‏[14]؛ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ[15]. عواطف مثبت به تنهایی كافی نیست. در این صورت ممكن است محبت دشمن هم در دل وارد شود. بنا براین علاوه بر این‌كه در مرحله قبل سعی كردیم محبت آنچه خدا دوست دارد، را در دل تقویت کنیم، در این مرحله باید سعی کنیم آنچه را خدا دوست نمی‌دارد،‌ از دل بیرون کنیم؛ در برابر کسی که دوست خداست، خضوع كنیم و در مقابل كسی كه دشمن خداست، سرسختانه بایستیم.

ریسمان‌های رنگارنگ شیطان

تلاش در جهت شناختن وساوس شیطانی و حیله‌های نفسانی از مسایلی است که اساتید اخلاق و بزرگان بر آن تأكید فراون داشته‌اند. شاید داستان مرحوم شیخ انصاری را شنیده باشید؛ اما تكرار آن خالی از لطف نیست. در زمانی كه مرحوم شیخ انصاری رضوان‌الله‌علیه ریاست شیعه را بر عهده داشت، شبی كه موقع وضع حمل همسرش بود، زنان همسایه نزد شیخ آمدند و به ایشان گفتند برای تهیه غذای مناسبی كه از ضعف جسمی همسرشان جلوگیری كند، به مقداری روغن احتیاج دارند. شیخ كه آن موقع پولی نداشت، یادش آمد که یک تومان از سهم مبارك امام را در جایی گذاشته و با خود گفت با این پول روغن را تهیه می‌كند و بعداً آن را جبران می‌کند. اما به محض این‌كه پول را برای خریدن روغن برداشت، به ذهنش آمد که اگر امشب هنگام وضع حمل همسر طلبه‌ای در آن سوی نجف با‌شد، آیا آن طلبه پولی برای خریدن روغن در اختیار دارد؟ شیخ با خود گفت چون مطمئن نیستم در چنین موقعی سایر طلبه‌ها چنین پولی را در اختیار داشته باشند،‌ من هم از این پول استفاده نمی‌كنم، و آن را سر جایش گذاشت. همان‌ شب یکی از شاگردانش ابلیس را در خواب دید که ریسمان‌های رنگارنگی را به دنبال خود می‌كشاند. از شیطان پرسید: این ریسمان‌ها چیست؟ شیطان در جواب گفت: این‌ها ریسمان‌های رنگارنگی است كه هر یك از مردم را با یكی از آنها فریب می‌دهم. آن طلبه از میان همه ریسمان‌ها طناب محکم پاره‌ای را نشان داد و پرسید: این چیست؟ شیطان با ناراحتی گفت: این طنابی است كه از نه ماه پیش بافته‌ام و دیشب به گردن شیخ انداختم؛ اما جناب شیخ با یك تکان آن را پاره كرد. آن طلبه از شیطان پرسید: برای من چه طنابی درست کرده‌ای؟ شیطان در جواب خندید و گفت: تو احتیاج به طناب نداری؛ تو با یک اشاره به سوی من می‌دوی!

شیطان برای فریب كسی مثل جناب شیخ انصاری نه ماه مقدمه‌چینی می‌كند، تا شاید بتواند طناب خود را به گردنش بیاندازد. حیله‌های شیطان بسیار پیچیده و قوی است و افراد باهوش و بافراست را هم می‌فریبد؛ کمتر کسی می‌تواند از دام حیله‌های شیطان نجات پیدا کند؛ الا من عصمه ‌الله؛ مگر كسی كه دست به دامان خدا و اولیای خدا شود و با دعا و توسل از شر شیطان نجات پیدا کند. كسانی كه واقعاً به دنبال رشد و تعالی هستند، باید دائماً از شر حیله‌های شیطانی و دام‌هایی که در راه همه، حتی اولیای خدا می‌گستراند، به خدا پناه ببرند؛ و کمتر کسی است که بتواند به کلی از همه دام‌ها شیطان نجات پیدا کند.

 امیدواریم که خداوند متعال به برکت اولیایش و از صدقه سر بندگان خوبش به ما هم عنایتی کند و در مواقع خطر ما را از دام‌های شیطانی نجات دهد.

 وصلی الله علی محمد وآله ‌الطاهرین


[1]. جواهر‌السنیة فی الأحادیث القدسیه، باب یازدهم، ص 387.

[2]. كافی، ج 2، ص 453، باب محاسبة‌العمل.

[3]. بحار الأنوار، ج‏67، ص: 196.

[4]. علق(96) / 14.

[5]. حجرات(49) / 12.

[6]. حجر(15) / 39.

[7]. آل‌عمران(3) / 14.

[8]. اعراف(7) / 179.

[9]. فاطر(35) / 6.

[10]. اعراف(7) / 20.

[11]. نحل(16) / 100.

[12]. بقره(2) / 168.

[13]. بقره(2) / 208.

[14].بحار الأنوار، ج‏65، ص: 63.

[15]. فتح(48) / 29.