بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/02/10، مطابق با سیام جمادی الثانی 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته مقداری درباره راههای کسب محبت خدا بحث کردیم و گفتیم زندگی طبیعی دنیا برای کسانی که در مراتب نازلی از معرفت هستند اقتضا میکند که همین اشیای مادی و محسوس را دوست بدارند و همین چیزهاست که به نوعی برای آنها لذتبخش است. پس از آنکه خدای متعال بر ما منت گذاشت و معرفت خودش را به هر پایهای که لیاقتش را داریم، نصیب ما کرد، به تدریج زمینه برای پیدا کردن محبت خدا فراهم میشود. معمولا در این مراتب برای رسیدن به محبت خدا _ همانگونه که در روایات سفارش شده است_ باید درباره نعمتهای خدا بیاندیشیم. انسان بهگونه است که اگر بداند کسی به او خدمتی کرده و یا نعمتی را به او ارزانی داشته است، به طور فطری و طبیعی او را دوست میدارد. بنابراین هر قدر ما درباره نعمتهای خدا بیشتر فکر کنیم و ارزش آنها را بیشتر درک کنیم، زمینه ازدیاد محبت خدا در دل ما بیشتر فراهم میشود. خوشبختانه بسیاری از آیات قرآن این نقش را ایفا میکنند و نعمتهای خدا را چه به عنوان آیاتالله و چه به عنوان ذکر نعمتهای خاص یادآوری میکنند و به ما میفهمانند که این نعمتها چه چیزهای ارزشمندی است که خداوند به ما داده است.
ولی ما انسانها در اثر ضعفهایی که داریم، آن طور که باید و شاید درباره ارزش نعمتهای خدا نمیاندیشیم. لحن قرآن در این باره اینگونه است: وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.[1] باید در باره این نعمتها بیاندیشید و ببینید که اینها چقدر ارزش دارد تا در مقام شکر آن بربیایید. ولی ما با اینکه دهها بار اینگونه آیهها را میخوانیم، به راحتی آنها را پشت گوش میاندازیم و چند دقیقه فکر نمیکنیم که اینها چه نعمتهای عظیمی است. تنها زمانی که یکی از این نعمتها به خطر بیافتد، شوکی به ما وارد میشود و به اهمیت آن پی میبریم. ولی خداوند از آنجا که میداند پلکان ترقی و تعالی ما محبت اوست، کوتاهیهای ما را نادیده میگیرد و باز نعمتهایش را به یاد ما میآورد و به پیغمبرانش نیز دستور میدهد که نعمتهای مرا برای مردم ذکر کنید تا آنها مرا دوست بدارند. گاهی نیز خداوند از انسانها گله میکند که وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّكُورُ؛[2] با این همه تأکید خداوند بر شکر، اما انسانهای شکرگزار بسیار کم هستند.
روشن است که این محبت اصالتا به نعمتها تعلق میگیرد و ابتدا ما محبت غیر خدا را پیدا میکنیم و از آن به خدا کانال میزنیم. مثلا وقتی انسان درباره چشم خود بیاندیشد، میبیند که چشمش را دوست میدارد و حاضر است برای سلامتی آن میلیونها بلکه میلیاردها خرج کند. وقتی فهمیدیم که این چشم چقدر دوستداشتنی است، کسی که این چشم را به ما داده است را نیز دوست میداریم. این از ضعف ماست و چارهای غیر از این کار نیست. همانطور که در معرفت خدا نیز همینگونه عمل میکنیم، اما کسانی هستند که در کسب معرفت خدا این چنین نیستند. آنها میگویند: بک عرفتک وانت دللتنی علیک؛[3] خدایا! من تو را با خودت شناختم نه از راه مخلوقاتت. تو خودت بودی که دست مرا گرفتی و به سوی خودت رهبری کردی. درباره محبت نیز در فرمایشات ائمه صلواتاللهعلیهماجمعین تعبیراتی است که خطاب به خدا میگویند: من تو را دوست میدارم و نه غیر تو را، و هر کس دیگر را نیز دوست میدارم به خاطر توست. این تعبیرات، تعبیرات بسیار زیبایی است، اما ما معنای آن را درست نمیفهمیم. اجمالا میتوانیم باور کنیم که خداوند چنین بندههایی دارد که چیزهایی میفهمند که کلاساش خیلی بالاتر از ماست.
ما طبیعتا ابتدا پیغمبر را میشناسیم و هر قدر درباره عظمت نعمت وجود ایشان و برکاتی که از وجود ایشان شامل حال ما شده، بیشتر فکر کنیم، بیشتر به ایشان عشق میورزیم، اما خود پیغمبر اکرم صلواتاللهعلیهوآله میفرمایند: مرا به خاطر خدا دوست بدارید و اهلبیت، عترت و ذریه مرا به خاطر من دوست بدارید. یعنی محبت از بالا شروع میشود؛ ابتدا محبت به خدا، سپس از خدا به پیغمبر سرایت میکند و از ایشان به امیرمؤمنان و فاطمه زهرا و فرزندان معصومشان سلاماللهعلیهماجمعین و بعد هم به دوستانشان. این نیز نوعی جریان محبت است که ما خیلی با آن آشنا نیستیم. برای تقریب به ذهن میتوان گفت که محبت به دو نوع اصیل و تبعی تقسیم میشود. در جلسه گذشته نیز مقداری درباره این سخن گفتیم که چرا محبت فی الله از همه عبادتها بالاتر است. در آن جلسه گفتیم این محبت فعل مستقلی نیست و شعاعی از همان محبت خداست. ما انسانها برای افعال خود _ هر چه باشد _ باید انگیزهای داشته باشیم، اما وقتی خدا را دوست داشته باشیم، دوستان او را نیز خودبهخود دوست میداریم. این محبت چرا ندارد و دوست داشتن وابستگان خدا کار دیگری غیر از محبت خود خدا نیست. مثل اینکه همه ما از آنجا که حضرت معصومه سلاماللهعلیها را دوست داریم، شبکه ضریح، در صحن و خاک صحنشان را نیز دوست داریم. به این محبت، محبت تبعی میگویند.
اینکه انسان فقط یک محبوب اصیل داشته باشد و آن هم خدا باشد، ایدهآل محبت فی الله است. انسان باید فقط یک محبوب داشته باشد و هر چیز دیگر را به خاطر اینکه از متعلقات و شعاع محبت اوست، دوست بدارد؛ انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لم یحبوا سواک؛[4] سیدالشهدا علیهالسلام در روز عرفه، در پیشگاه الهی عرض میکند: خدایا! تو آن کسی هستی که اغیار را از دل دوستانت زدودی تا جز تو کسی را دوست نداشته باشند. در این صورت دوستی پیغمبر و اهلبیت او شعاع همان محبت خداست و چیزی غیر آن نیست. این محبت ارزش بسیاری دارد. اگر انسان اینگونه شد، مصداق آن روایت میشود که فرمودند: اگر مردم قدر کسی که محبوب خدا شده را میدانستند، برای نزدیک شدن به خدا فقط از خاک پای او استفاده میکردند؛ ما تقربوا الى الله الا بتراب قدمیه.[5]
کسانی که از راه محبت مخلوق، به محبت خدا میرسند، ابتدا محبتشان نسبت به دیگران مستقل است. مثل اینکه انسان گُلی را بهخاطر زیبایی و بوی خوشش دوست بدارد. در این صورت گاهی در ابتدا حتى به ذهنش نیز نمیآید که مثلا خدایی آن گل را آفریده است. اما اگر فکر کند که چه کسی این زیبایی را به این گل داده است و از این خاک آلوده و این کودهای کثیف، چنین رنگآمیزیها و عطرها از کجا پیدا شده و چه کسی این تدبیر را کرده است، زمینهای میشود که از این محبت به محبت خدا راهی پیدا کند.
کمکم این محبت از استقلال محبت مخلوق میکاهد و آن را به یک محبت تبعی تبدیل میکند. هنری که خداوند در خلفت روح انسان به کار برده است، بسیار شگفتانگیز است؛ محبوبی که ابتدا اصالتا محبوب انسان است، کمکم رنگ میبازد و اصالتش از دست میرود! وقتی انسان در فرمایشات ائمه صلواتاللهعلیهماجمعین دقت کند، میبیند که آنها درصدد بودند که چنین راهی را برای تربیت انسان ارائه بدهند؛ ابتدا توصیه میکنند: بکوشید دوست مؤمنتان را دوست بدارید؛ مَا الْتَقَى مُؤْمِنَانِ قَطُّ فَتَصَافَحَا إِلَّا كَانَ أَفْضَلُهُمَا إِیمَاناً أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِصَاحِبِه؛[6] هرگاه دو مؤمن یکدیگر را ملاقات میکنند، هر کدام دیگری را بیشتر دوست میدارد، نزد خدا عزیزتر است. روشن است که ارزش این محبت به خاطر ایمان محبوب است و محبتهای دیگر ارزشی ندارد وگرنه، گاهی زحمت نیز دارد و مانع از محبت خدا نیز میشود.
در روایات اینگونه نقل شده است که وقتی دو مؤمن با هم مصافحه میکنند، نور یکی به دیگری میتابد و همین ملاقاتشان باعث افزایش نورانیت آنها میشود. در روایت دیگری اینگونه آمده است که هرگاه مؤمنی برای ملاقات برادر مؤمنش در خانه او برود، خداوند فرشتهای را نزد او میفرستد تا از او بپرسد که اینجا چه کار دارد. میگوید: اینجا خانه رفیقم است و میخواهم او را ببینم. میپرسد: آیا احتیاجی داری که به آن امید در خانهاش آمدهای؟ میگوید: نه هیچ احتیاجی ندارم؛ دوستش دارم و آمدهام تا او را ببینم. در اینهنگام خدای متعال به آن ملک میفرماید: به این بنده بگو إِیَّایَ زُرْتَ وَ لِی تَعَاهَدْتَ وَ قَدْ أَوْجَبْتُ لَكَ الْجَنَّةَ وَ أَعْفَیْتُكَ مِنْ غَضَبِی وَ أَجَرْتُكَ مِنَ النَّار؛[7] تو به زیارت این برادر مؤمن نیامدهای؛ تو به زیارت من آمدهای و پذیراییات نیز به عهده من است. باز در روایت دیگری آمده است که وقتی دو مؤمن با هم مصافحه میکنند، از بین دو انگشت ابهام آنها صد رحمت ریزش میکند که 99 تا از آنها برای کسی است که دیگری را بیشتر دوست میدارد؛[8] البته این محبت در صورتی این خواص را دارد که برای خدا باشد نه برای حب دنیا.
دوستی با مؤمن راهی است که زمینه رشد معرفت، محبت، کمال، تقوا و بالاخره تقرب به خدا را فراهم میآورد، و دلیل این همه تشویق خداوند نسبت به آن نیز همین است. انسان پس از ملاقات با فاسق احساس میکند که بوی کثافت گرفته است، اما وقتی با مؤمنی ملاقات و گفتوگو کند ـ حتى اگر هیچ قصدی هم نداشته باشدـ نورانیتی در دلش پیدا میشود و احساس میکند که به قرآن، اهلبیت و ذکر خدا رغبت بیشتری پیدا کرده است.
اینگونه محبتها اگرچه به مخلوقات تعلق میگیرد، به شرطی که با محبت خدا تضاد نداشته و در متعلق آن ـ ولو به عنوان جزء العلةـ عنصر ایمان دخالت داشته باشد، کمکم باعث خالصترشدن محبت و در نتیجه بیشتر شدن محبت به خدا میشود. در این صورت کمکم این محبت به جایی میرسد که اصالت از محبوبهای مخلوق گرفته میشود. در این مرحله دیگر دو محبت نیست، بلکه فقط محبت خداست. به دیگر سخن، فرد در این مرحله هر چه در وجود برادر مؤمن خود میبیند، امور خدایی است، و به خاطر همانهاست که او را دوست میدارد. این است که آن محبت اصیل به محبت تبعی تبدیل میشود. این نکته عجیبی است که اگر انسان روی آن کار بکند، به توفیق خدا و با توسل به اهلبیت، از راه همین محبتهایی که به امور دنیا دارد، به خداوند توجه بیشتری پیدا میکند.
بنابراین ما باید به محبت دوستان خدا بها بدهیم و در درجه اول هر مؤمنی را دوست داشته باشیم. حال اگر این مؤمن از ذریه پیامبر صلیاللهعلیهوآله باشد، از آنجا که انتساب بیشتری نسبت به اولیای او دارد، به او محبت بیشتری تعلق میگیرد. بعد از آن، هر چه تقوا و علمش بیشتر باشد، محبت انسان بیشتر میشود تا جایی که بزرگترین علما را فقط به خاطر اینکه نوکر کوچکی برای وجود مقدس ولی عصر ارواحنافداه هستند دوست میدارد. همانطور که امام (ره) وقتی به وجود مقدس حضرت ولی عصر ارواحنافداه اشاره میکردند، میفرمودند: روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.
یکی از فضلای بزرگ حوزه که در سالهای اول انقلاب به حج رفته بود نقل میکرد که یک روز در مسجدالحرام نشسته بودم که شخصی کنار من نشست و به عربی گفت: شما ایرانی هستید؟ گفتم: بله. گفت: من مصری هستم و استاد دانشگاه، و امام خمینی را دوست میدارم و سؤالی دارم. گفتم: بگو! گفت: راستش این است که من فکر میکردم که بعد از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در عالم اسلام شخصیتی به عظمت امام خمینی به وجود نیامده است، اما گاهی در سخنان ایشان با تعبیری روبهرو میشوم که تعجب میکنم. ایشان از کسی یاد میکند و میگوید جان من فدای خاک پای او! این شخص کیست؟ گفتم: این شخص همان کسی است که نام او در کتابهای خودتان نیز هست، و یکی دو تا روایت درباره امام زمان در آنجا برایش قرائت کردم.
مشاهده میکنید که این استاد مصری از راه محبت امام به محبت ولی عصر راه پیدا کرد! تفاوت بین وجود مقدس امام رضواناللهعلیه و وجود مبارک امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف به حدی است که خود امام میگفت: خاک پای او بر جان من شرف دارد، و جان من فدای خاک پای او! ارزش این محبت به اندازهای است که خداوند متعال به برکت محبت به این بزرگواران انسان را به جایی میرساند که خاک پای خودش، مایه تبرک دیگران باشد. این نعمت عظیمی است که خدا به خصوص به ما شیعیان داده است؛ البته بسیاری از اهل تسنن نیز مراتبی از محبت اهلبیت را دارند، ولی این افتخار به خصوص نصیب ما شیعیان شده است که علاقه به اهل بیت علیهمالسلام داریم. اما شیطان در همین جا هم دست از سر ما برنمیدارد.
وقتی روایات مربوط به اهمیت محبت اهلبیت را میخوانیم و احساس میکنیم محبتی نسبت به آنها داریم، گاهی شیطان آن چنان ما را غافل و مغرور میکند که میگوییم دیگر کار ما تمام است و حال که امام حسین علیهالسلام را دوست داریم، دیگر هر کاری دلمان میخواهد میکنیم! امام حسین ما را شفاعت میکند و کارمان درست میشود. این است که خود اهلبیت صلواتاللهعلهیماجمعین به این نکته توجه داشتهاند و به دوستانشان سفارش کردهاند که به این غفلت گرفتار نشوند. روایتی را مرحوم شیخ طوسی از امام باقر سلاماللهعلیه نقل میکند که ایشان خطاب به جابر جعفی میفرمایند: یَا جَابِرُ، بَلِّغْ شِیعَتِی عَنِّی السَّلَامَ، وَأَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَ اللَّهِ (عَزَّوَجَلَّ)، وَلَا یُتَقَرَّبُ إِلَیْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ. یَا جَابِرُ، مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَأَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِیُّنَا، وَمَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ یَنْفَعْهُ حُبُّنَا؛[9] ای جابر! سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنها بیاموز که ما با خدا خویش و قومی نداریم. تنها راه تقرب به خدا، اطاعت خداست. ای جابر! این را به شیعیان ما بگو: هر کس که هم ما را دوست داشت و هم خدا را اطاعت کرد، ولیّ ماست، اما اگر متمرد و گردنکش و گناهکاری ما را نیز دوست داشته باشد، نفعی به حالش نمیبخشد.
روایت دیگری از امام باقر سلاماللهعلیه نقل شده است که: وَاللَّهِ مَا مَعَنَا مِنَ اللَّهِ بَرَاءَةٌ وَلَا بَیْنَنَا وَبَیْنَ اللَّهِ قَرَابَةٌ وَلَا لَنَا عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ؛ [10] به خدا قسم، ما برائت آزادی با خودمان نداریم و با خدا نیز خویش و قوم نیستیم. ما حجتی نداریم که خدا مجبور باشد حرفی که ما میزنیم قبول کند؛ لله الحجة البالغه؛[11] هیچ کس بر خدا حجتی ندارد. وَلَا نَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مُطِیعاً لِلَّهِ تَنْفَعُهُ وَلَایَتُنَا وَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ عَاصِیاً لِلَّهِ لَمْ تَنْفَعْهُ وَلَایَتُنَا؛ وَیْحَكُمْ لَا تَغْتَرُّوا، وَیْحَكُمْ لَا تَغْتَرُّوا؛ ولایت ما برای کسی فایده دارد که مطیع خدا باشد، اما این ولایت، نفعی به حال کسی که اهل معصیت است، نمیبخشد. این جاست که حضرت دو بار تکرار میکنند که ویحکم لاتغتروا؛ خودتان را گول نزنید! فریب نخورید! راه سعادت، بندگی خداست و محبت ما به شما کمک میکند که در این راه پیش بروید ولی جای آن را نمیگیرد.
روایت دیگری نیز در اصول کافی باز از امام باقر[12] سلاماللهعلیه است که میفرمایند: أَ یَكْتَفِی مَنِ انْتَحَلَ التَّشَیُّعَ أَنْ یَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ؛[13] آیا برای کسی که خودش را شیعه میداند، همین کافی است که بگوید من علی و اهلبیت را دوست میدارم؟! آیا دیگر کارش با همین درست میشود؟! سپس حضرت در ادامه میفرمایند: فَلَوْ قَالَ إِنِّی أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ- فَرَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ؛ اگر به گفتن و دوست داشتن است، بگوید رسول الله را دوست میدارم! او که افضل از علی است. اگر گفتن و دوست داشتن کار میسازد، به جای اینکه بگوید علی (ع) را دوست میدارم، بگوید محمد (ص) را دوست میدارم. این گفتنها خود به خود کاری صورت نمیدهد. لیس بین الله وبین احد قرابة؛ خدا با هیچ کس خویش و قوم نیست و راه کسی که مدعی دوستی ماست، راه معصیت نیست. حتى اگر مبتلا شد و لغزشی از او سر زد، باید فورا توبه کند و توسل داشته باشد. باید نزد ما خجالت بکشد که من شیعه هستم و چنین کاری کردم تا زود جبران بشود.
محبت باید عمق داشته باشد. اگر پیغمبر و اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین را دوست میداریم به خاطر آن است که خدا آنها را دوست میدارد. این محبت باید فرع محبت خدا باشد تا آن اثری که از آن انتظار داریم تحقق پیدا کند. بنابراین ما باید همیشه بین خوف و رجا باشیم و خیال نکنیم اینکه گفتهاند محبت اهلبیت همه مشکلات را حل میکند، از نوع همین محبتهای سرخ و آبی است. آن محبت دیگری است که خود ائمه فرمودند: اگر کسی ما را دوست بدارد، مخالفت با ما نمیکند. البته نباید ناامید نیز بشویم و بگوییم چون اهل معصیت هستیم پس راه نجاتی نداریم. کسانی اهل معصیت بودهاند و سالهای بسیاری را به معصیت گذرانده بودند، کارهای خیلی بدی نیز کردند، اما درعمق دلشان به اهلبیت عشق داشتند و بالاخره آن محبت بروز کرد و در موقع امتحان، کار آنها را اصلاح کرد. نمونه بارز این افراد مرحوم طیب (ره) بود.
[1]. نحل، 78.
[2]. سبأ، 13.
[3]. اقبال الاعمال، ج1، ص67.
[4]. اقبال الاعمال، ج1، ص349.
[5]. بحارالانوار، ج67، ص23.
[6]. المؤمن، ص31.
[7]. وسایل الشیعة، ج12، ص56.
[8]. مستدرک الوسایل ومستنبط المسائل، ج9، ص67.
[9]. امالی (للطوسی)، ص296.
[10]. وسائل الشیعة، ج15، ص: 234.
[11]. انعام،149.
[12]. این سه روایت هر سه از امام باقر علیهالسلام بود. معلوم میشود در آن زمان کسانی چنین تصور میکردهاند که همین که محبت داشته باشند، کافی است.
[13]. کافی، ج2، ص74.