الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ وَجَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِینَ وَلِیَجْزِیَنَا عَلَی ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِین؛ ستایش بیحد خداوندی را سزاست که ما را هدایت کرد تا او را بستاییم و از کسانی باشیم که شایسته ستایش او هستند؛ شاکر نیکیهای او باشیم تا در برابر این شکرگزاری، پاداش نیکوکاران را به ما عنایت فرماید.
پرسش: هدف خداوند از تعلیم سپاسگزاری و ستایش كردن یا هدایت ما در این جهت چه بوده است؟
البته در علوم عقلی، مانند علم کلام، مباحث عمیقی در این زمینه مطرح شده است که آیا افعال الهی اساساً علت غایی، هدف یا غرض (به معنای علت غایی) دارد یا خیر؟ برای روشن شدن مطلب، باید ابتدا معنای هدف، غایت و علت غایی روشن شود.
گفتهاند علت غایی در جایی متصور است که فاعلْ فاقد کمالی است و با انجام فعل، درصدد رفع این نقیصه و رسیدن به کمال است. چنین معنایی از هدف و علت غایی در افعال انسانی قابل تصور است.(1) اما درباره افعال خداوند متعال معنا ندارد؛
1. مثلاً انسان با انجام فعلی درصدد رسیدن به مقصدی مادی (پول، لباس، غذا و تهیه دیگر مایحتاج زندگی) یا معنوی (جاه، مقام، رتبه، جوایز غیرمادی و...)، اعم از دنیوی یا اخروی است؛ یعنی آنچه را ندارد، درصدد بهدست آوردن آن است که این برای خداوندِ کاملِ بینیاز، متصور نیست.
زیرا او بینقص است و همه کمالات را تا بینهایت آن دارد. تصور چنین هدف و غرضی برای افعال الهی یعنی تصور علت غایی و غرضی خارج از ذات الهی و زاید بر ذات او، محال و باطل است. به همین دلیل، گفته میشود: «افعال الهی معلّق به اغراض نیست».
اما ممکن است علت غایی را به صورتی تصویر کنیم که بتوان بر خود ذات هم منطبق کرد؛ یعنی هدف و غایت را در خود ذات، نه خارج از آن جستوجو کرد. در این صورت تصور غایت و هدف در افعال الهی نیز قابل تصور خواهد بود؛ یعنی ذات الهی اقتضای افاضه برخی كمالات و رحمتها را دارد.(1) بر همین اساس گفته میشود خدای متعال هرچه انجام میدهد برای نفع دیگران، رفعِ نقص از آنها و به کمال رساندنشان است نه برای خودش:
من نكردم خلق تا سودی كنم *** بلكه تا بر بندگان جودی كنم
در قرآن كریم به موارد متعددی از افعالی اشاره شده است كه خداوند آن را به خود نسبت داده و اهدافی نیز برای آن بیان کرده است؛ مثلا خداوند آفرینش انسان را به هدف آزمایش و امتحان او انجام داده است تا او در این میدان، با اراده و اختیار خود، انتخاب اصلح (عبادت) کند و براثرِ این عبادتها، لیاقت پاداشهای الهی را پیدا کند و حتی انسانهای مؤمن نیز براثرِ عبادتهای بیشتر و بهتر به مراتب عالیتری از قرب به خداوند، (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِر)(2) نایل شوند.
1. البته کسانی كه مطلق اغراض و هر نوع علت غایى را از فعل الهی نفی میکنند، مىگویند چنین مواردی از مصادیق غایتالفعل است نه غایتالفاعل. البته این مباحث از دقیقترین مباحث عقلی است که در جای خود (علوم عقلی) دقیقاً بررسی و تحقیق شده است.
2. قمر (54)، 55.
بنابراین و با این وصف، افعال الهی نیز دارای اغراض و غایاتی است؛ یعنی خداوند كاری را برای تحقق یك هدف انجام میدهد. حال، چه آن را هدف فعل، یا به معنایی، هدف فاعل نیز بدانیم.
امام زینالعابدین(علیه السلام) در این دعا این معنا را به ما میآموزد که خداوند متعال ما را به ستایش و سپاسگزاری خودش هدایت فرمود. این کارِ خداوند بیهدف و گزاف نبوده است. هدف و غایت خداوند از این کار، ارتقای ما به مقام «حمد» و «شکر» بوده است. وقتی به مقام «حامدین» و «شاکرین» رسیدیم، لیاقت پاداشهای بیشتر و بهتر را پیدا خواهیم کرد. اگر این هدایت الهی نبود، ما از این مقامات و پاداشها بیبهره میماندیم. به کار بردن این تعبیرات بلند قرآنی: سَنَجْزِی الشّاكِرِین،(1) سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِین،(2) إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین(3) برای بیان همین منظور است.
نکته ظریف دیگر اینکه، آموزش و دستگیری خداوند از انسان، یعنی فراهم کردن زمینه تشخیص صحیح از غلط و هدایت او، در راستای هدف آفرینش انسان است. هدف از خلقت انسانْ رسیدن او به عالیترین مقامات، و درنهایت قرب الهی و جوار خدای متعال و متنعم شدن به پاداشهای جاودانی با اختیار و انتخاب خود اوست. اگر خداوند اینگونه از انسان دستگیری نمیکرد و راه را به او نشان نمیداد، هدفش از آفرینش انسان ناقص میماند؛ یعنی نقض غرض میشد، و شأن حضرت حق منزه از آن است.
دقت در بیانات حکیمانه اهلبیت(علیهم السلام)، معارف بسیار بلند و ارزشمندی را نصیب انسان میکند که در هیچ جای دیگر دستیافتنی نیست. در این بخش از بیان امام
1. آل عمران (3)، 145.
2. بقره (2)، 58.
3. توبه (9)، 120.
سجاد(علیه السلام) نیز مطلبی ظریف و دقیق قابل استفاده است و آن اینکه بسیار گفته میشود و به قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) اسناد داده میشود که خدای متعال انسان را برای عبادت آفریده است. در قرآن کریم به این نکته تصریح شده است كه: (علیهم السلام)؛(1) «من هیچ جن و انسانی را نیافریدم، مگر اینكه فقط مرا عبادت كنند».
اما القای این مطلب به اذهان سادهای كه هنوز با معارف اسلامی و بهخصوص معارف اهلبیت(علیهم السلام) آشنا نشدهاند، چندان سودمند نخواهد بود. آنها از خود خواهند پرسید که اگر حقیقتاً خداوند ما را آفرید تا تنها او را پرستش کنیم، پس تفاوت خداوند با دیگر حاکمان خودپسند، پادشاهان و اربابان زورگو چیست؟ آنها نیز دوست دارند تا دیگران بندهوار مطیع آنها باشند، در مقابلشان به خاك بیفتند، خم و راست شوند، خضوع و خشوع و چاپلوسی كنند.
وقتی گفته میشود خداوند انسان را فقط برای این آفریده است که عبادتش كند، چنین تصوری به ذهنش خطور خواهد کرد. این برداشت نادرست زمانی تقویت میشود که بگوییم: «ستایش و سپاسگزاری از خداوند، وظیفه و تکلیف انسان است که خودِ او چنین کاری را به انسان آموخته و او را در این راستا رهنمون شده است. پس هر بندهای در این مسیر بیشتر و بهتر حرکت کند، رضایت و خشنودی خداوند را بیشتر و بهتر جلب کرده است». تنزل مقام رفیع خداوندی تا حد یک انسان ناقص و تنزل نظام باعظمت آفرینش الهی تا حد نظام پادشاهی ستمگر و زورگو که با ستم به دیگر بندگان و بهرهکشی از آنها و عقاب آنها، درصدد رفع نقصها، تشفّی خاطر و بقای سلطه و اقتدار خویش است، نتیجه چنین دیدگاهی است.
بدیهی است چنین تصوری از بندگی و پرستش که از معارف صحیح دور، و با جهل و نادانی آمیخته است، نهتنها بر معرفت اینگونه انسانها نمیافزاید و باعث تقربشان نمیگردد، بلکه باعث انحراف و دوری بیشتر آنها خواهد شد.
1. ذاریات (51)، 56.
واقعیت این است که حقیقت عبادت و پرستش خداوند، این نیست. عبادت، حقیقتی است که بنده خدا با انجام آن به مقام قرب الهی دست مییابد. اگر بندهای به این مقام رفیع بار یابد، به بالاترین مرتبه وجودی كه برای یك مخلوق ممكن است، یعنی قرب خدای متعال، رسیده است. تنها راه رسیدن به این مرتبه از وجود، آن است که انسان بنده بودنِ خود را درک کند؛ آنگاه به لوازم آن پایبند باشد.
البته این خود امری مرموز و پیچیده است و درک آن برای هرکس میسور نیست. چگونه است که تا انسان بندگی نکند و اطاعت محض نداشته باشد به این مقام باعظمت نایل نمیشود؟(1) درک این حقیقتْ معرفت بالایی را میطلبد. تأکید و اصرار قرآن کریم و بیانات ائمه اطهار(علیهم السلام)، حتی در دعاها و مناجاتها، بر آموختن این مسائل به ما، برای آن بوده است تا به مرحلهای از درک معارف ناب دست یابیم که بتوانیم گوشهای از این اسرار و رموز را دریابیم. هرچه انسان به این معارفْ نزدیکتر باشد، حلاوت و شیرینی درک این امور را بیشتر خواهد چشید و عاشقانه، خود را بهسوی آن خواهد کشاند. درنتیجه در مرحله عمل نیز با حرصوولع عجیبی به آن مبادرت خواهد کرد. اما دوری از این معارف و غرق بودن در جهل و اشتغال به اموری دون شأن انسانیت، حلاوت و شیرینی آن را از کام انسان میگیرد و آن را در نظر انسان تلخ و ناگوار میکند؛ و درنتیجه توجه و پرداختن به آن یا عمل کردن طبق آن را بر وی سخت و دشوار خواهد کرد.(2)
1. بهقولمعروف این مسئله بهنوعی پارادکسیکال است؛ اینکه انسان هرگاه پایینترین مرتبه از مقام و موقعیت را دارا شد، او را در بالاترین مقام خواهند نشاند؛ بهتعبیردیگر، اگر مقام و منزلت را یک موقعیت معین فرض کنیم، در این فرض، وقتی از این موقعیت دور میشویم به آن نزدیک شدهایم!
2. به همین جهت گفتهاند که تکلیف از تکلف و دشواری است. تحمل این دشواری برای صاحبان معرفت و بندگان مطیع خدا، بسیار باحلاوت و گواراست؛ اما برای گروهی از انسانها که از این درجه از معارف محروماند، حقیقتاً سخت و دشوار است. قرآن کریم در مقام بیان حالات این گروه از انسانها و نوع نگرش و توجه آنها به یکی از باارزشترین عبادات، یعنی نماز میفرماید: وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصله وَإِنّها لَكَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِین (بقره، 45). همچنین جریان تغییر قبله از مسجدالاقصی در بیتالمقدس بهسوی مسجدالحرام در مکه نیز بر گروهی از این نوع انسانها گران آمده بود که قرآن در وصف آنها چنین فرمود: وَما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی كُنْتَ عَلَیْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ وَإِنْ كانَتْ لَكَبِیرَةً إِلاّ عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللّه... (بقره، 143).
این نقص معرفتی، انسان را گرفتار اشتباه بزرگی در طول دوران عمرش کرده است. همین امر باعث شده است تا انسان از خداوند دور شود و از قرب به خدا و وصال به اصل و ریشه خود محروم شود. آن اشتباه بزرگ تاریخی این بود که انسان گونهای نگاه استقلالی به خود داشته، برای وجودش، فکرش، دلش، داراییاش و... در قبال خدا وزن و ارزشی در نظر گرفته است.
این نقص معرفتی در بشر باعث شد تا نداند و توجه نداشته باشد که خود و هرآنچه به آن دل بسته است و نسبت به آن احساس مالكیت میکند، از آنِ دیگری است؛ توجه ندارد که اساساً نبود و دیگری، بودش کرد؛ هنگام حدوث و ایجاد، هیچچیز نداشت؛ همهچیز به او بخشیده شد: هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینمِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئاً مَذْكُوراً؛(1) «مگر روزگاری بر انسان نگذشت که او هیچ چیز قابل ذكری نبود؟»
ما خود میدانیم که قطرهای آب گندیده بیش نبودیم، و قبل از آن، حتی همین هویت پست و ناچیز را هم نداشتیم.(2) هرچه داریم و به آن مینازیم و میبالیم،
1. انسان (76)، 1.
2. أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَكَ سُدًى * أَلَمْ یَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى * ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّكَرَ وَالأنْثَى (قیامه، 36ـ 39). امام محمد باقر(علیه السلام) دراینباره میفرمایند: عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَإِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ یَعُودُ جِیفَةً وَهُوَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِكَ لَا یَدْرِی مَا یُصْنَعُ بِه؛ «از گردنکشی انسانی فخرفروش تعجب میکنم که ابتدای آفرینش او آبِ گندیده بود و در آخر عمر نیز تبدیل به مرداری گندیده خواهد شد؛ تمام عمرش بین این دو حالت بوده است که در آخر هم نمیداند چه بر سرش خواهد آمد!»
ابتكارات و خلاقیتها و اختراعات، كشف معارف عقلی، حسی، تجربی، علوم و همهوهمه، با نوعی مسامحه، منسوب به ماست. چطور ممکن است همه این امور مهم تنها از یك قطره آب گندیده ساخته شده باشد؟ همه این امور حقیقتاً منسوب به خدای تعالی است؛ چراکه اگر خواست و اراده خدا نباشد از انسان و هر مخلوق دیگر هیچ کاری ساخته نیست. تمام موجودیت انسان، اراده و اختیار، دانایی و داراییاش از خداست و استقلال او خیالی بیش نیست(1) و سرمایه اولیه انسان جهل اوست! چنانکه امام زینالعابدین(علیه السلام) خطاب به ابوحمزه ثمالی فرمودند: بَناهُمْ بِنْیَةً عَلَی الْجَهْل؛(2) «خداوند بنیاد آفرینش انسان را بر نادانی و جهل قرار داده است».
این مشکل منحصر به انسان نیست و برخی دیگر از مخلوقات خداوند، مانند جنیان نیز گرفتار این اشتباه بودند و از همین ناحیه دچار مشکل بزرگی شدند. نقطه آغاز اشتباه شیطان و سقوط او نیز همینجا بوده است: او موجودیت خود را استقلالی پنداشت و خود را برتر دید و گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْه؛(3) و درنتیجه در برابر فرمان الهی تمرد کرد. شیطان مخلوقی در زمره برترین عبادتکنندگان خداوند بوده است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره شیطان فرمودند: قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَایُدْرَی أَ مِنْ سِنِی
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج3، باب 2، ص15.
2. امروزه برخی از افراطیها درزمینه ارزش مقام انسان و حقوق او چنان مقام انسانی خویش را بالا میبرند و خیالات خویش را رنگ واقعیت میدهند که صحبت از حقى میکنند که بر گردن خدا دارند؛ آنها معتقدند خداوند به انسان بدهکار است و انسان مدرن باید حقش را از خدا بگیرد!
3. اعراف (7)، 12.
الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الآْخِرَة؛(1) «او (شیطان) ششهزار سال عبادت خدای را به جای آورد. حال معلوم نیست ششهزار سال از سالهای دنیایی (یعنی سالی سیصدوشصتوپنج روز) یا سالهای آخرتی (که هر روزش معادل هزار سال دنیایی) است؟»
نقطه آغاز سقوط قارون نیز از همینجا بوده است. خداوند قارون را دارای چنان ثروت عظیمی کرده بود که به گفته قرآن: إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّة؛(2) «حمل کلیدهای گنجش، مردان تنومند و پهلوان را نیز خسته میکرد».
اما وقتی به او گفته شد که بخشی از این ثروت عظیم تو سهم فقراست؛ به فکر آخرتت باش و به آنها نیز یاری برسان،(3) چنین پاسخ گفت: إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی؛(4) «من اینها را با زحمت و علم خودم بهدست آوردم».
آنچه باعث گرفتاری و بدبختی قارون شد، خیال استقلال در برابر خداوند بوده است. درواقع، قارون و امثال او، خداوند متعال را به خدایی و مالکیت هستی قبول ندارند. گو اینکه برخی از اینگونه افراد، بهظاهر مؤمن و مسلمان باشند، ولی در عمل موحد نیستند. بسیاری از امثال ما، نه خدا را عملاً به خدایی قبول داریم و البته نه بندگی خود را در قبال او بندگی درستی میدانیم؛ چراکه در انجام هر کاری میل و گرایش خودمان را بر رضایت الهی، مقدم میداریم.
1. نهج البلاغه، ص287، خطبه 192.
2. إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَآتَیْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِین (قصص، 76).
3. وَابْتَغِ فِیما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَكَ مِنَ الدُّنْیا وَأَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْكَ وَلا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِین (همان، 77).
4. قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی أَ وَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً وَلا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُون (همان، 78).
سرلوحه دعوت انبیای الهی(علیهم السلام)، بساط عظیم و گسترده تعلیم و تربیت، فداکاریها و تحمل زجر و شکنجهها از سوی مصلحان و مربیان الهی به این منظور بوده است که به انسان بفهمانند که او بنده خداست. برای سعادت و خوشبختی بشر راهی جز اطاعت از خداوند نیست و در این راه هركس مطیعتر باشد سعادتمندتر خواهد بود. اساساً آفرینش بشر برای رسیدن به کمال و سعادت بوده و تنها راه رسیدن به آن هم همین است.(1) خداوند انسان را برای منظور مهمی آفریده است؛ مقام بندگی و اطاعت که درست نقطه مقابل احساس استقلال است. اگر انسان به این مقام ترفیع یابد، به اکسیر اعظمی دست خواهد یافت و همانند ماهیگیری که دارای توری بسیار قوی است، کمالات الهی چون قدرت، رحمت، علم، رأفت، و... را به خود جذب خواهد کرد. تنها در این صورت است که انسان، رنگی خدایی خواهد یافت و درنتیجه کاری خدایی از وی ساخته است. آنگاه این بنده مخلوق، وجود بینیاز، زنده و جاویدانی خواهد شد که امر او، امری الهی شده و به اشارهای در کائنات تصرف «کن فیکون» خواهد کرد.(2) در غیر این صورت، انسان از خدا بیگانه بوده و از فیوضات ربانی محروم خواهد بود؛ زیرا هیچ امری بدون اذن و اراده الهی شدنی نیست.
البته لازمه توجه و باور این امور مهم، دانایی و معرفت است؛ اما بنیآدم براثرِ جهل و نادانی یا غفلت و فراموشی از آن بیبهرهاند و آن را باور ندارند. زحماتی که
1. وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون (ذاریات، 56).
2. عَنْ أَبِی جَعْفَر(علیه السلام) قَالَ: «... وَفِی الْحَدِیثِ الْقُدْسِیِّ: [قَالَ أللهُ تَعَالَی:] یَا ابنآدَمَ أَنَا غَنِیٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِیّاً لَا تَفْتَقِرْ. یَا ابنآدَمَ أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَیّاً لَا تَمُوتُ. یَا ابنآدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُونُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُون» (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج90، باب 24، ص376).
انبیای الهی و مربیان بشریت در مسیر طولانی تربیت و اصلاح انسانها متحمل شدند، برای همین بوده است تا برخی از معارف بلند خداشناسی، ارتباط انسان با خدا و جایگاه بندگی بهگونهای صحیح برای آنها روشن شود.
بهترین و نتیجهبخشترین شیوهای که انبیای الهی برای فهم درست این معارف بلند و عمیق به انسانها توصیه میکردند این بود که بنا را بر بندگی و اطاعت از خدا و دوری از رویگردانی و عصیان در برابر خداوند بگذارند تا این معارف آرامآرام چون نوری در جانشان رسوخ کند؛ در غیر این صورت پیمایش این راه، بس طولانی و خطرناک است. اگر انسان با پیروی از راهنماییهای انبیا و مربیان الهی به این مهم تن دهد و بگوید «حكم آنچه تو فرمایی»، در این صورت خداوند به مدد انسان آمده و او را از بندهای نفس و وسوسههای رنگارنگ شیطانی نجات خواهد داد.
در این صورت است که انسان به مدد الهی و در کوتاهترین فرصت به درجهای از تربیت و رشد معنوی ارتقا مییابد و دائماً توجهش به خداوند و نعمتهای الهی خواهد بود، و خود را نیازمند و البته ناتوان از سپاسگزاری از این نعمتها خواهد دید. آری، بندگان شاکر خداوند، به جای آنکه همیشه در حسرت نداشتهها و غم از دست دادن داشتهها باشند، دائماً سربهزیر بوده و خود را شرمنده الطاف الهی میبینند.(1)
خداوند متعال، توجه به نعمتها، الطاف و مراحم خود را به بندگان شایسته عنایت میکند. اگر این توجه در انسان زنده شود و او این پیام الهی را بهخوبی
1. دنیا دنیای نعمتها، فزونیها، كسرىها و كمبودهاست. تدبیر خداوند بر این بوده است تا بشر در بوته آزمون الهی قرار گیرد: وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً (انبیاء، 35). لازمه امتحان و ابتلا یکدست نبودن دنیاست. باید عدهای از مردم در رفاه و آسایش و گروهی دیگر در تنگنا و عسرت باشند تا داراها به داراییشان و آسایششان و ندارها به نداری و عسرتشان آزموده شوند.
دریافت کند، به مقام رفیع شکر و حمد بار خواهد یافت. امام زینالعابدین(علیه السلام) در این فراز از دعا به این نکته مهم توجه میدهند و به محضر ربوبی عرضه میدارند: «تو ستایش و سپاسگزاری را به ما آموختی و توفیق انجام آن را نیز به ما دادی تا با شکرگزاری به درگاه تو، به مقام شاكرین برسیم: لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِین و با انجام سپاسگزاری و دریافت این مقام، مرتبه و مقامی والاتر و بالاتر را به ما عنایت فرمایی: وَلِیَجْزِیَنَا عَلَی ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِین. درست مانند یک مربی خبیر و آگاه که با دستگیری از یک متربی، او را پلهپله در راه ترقی و رشد پیش میبرد تا در طی هر مرحله لایق پاداشهای درخور و شایستهتری شود و در آن هنگام، خود با رضایت کامل، آن پاداشهای شایسته را به وی عطا میکند.
اگر انسان با عنایت خداوندی اهل حمد شد، همه خوبیهایی را که در خداوند میبیند، ستایش کرده و حتی تمام خوبیهای موجود در خویش را نیز منسوب به خداوند دانسته، از آنها نیز ستایش میکند. چنین بنده خوبی، همیشه خود را بدهکار خداوند دانسته، حالتی از خضوع، در قبال کمال و جمال الهی، در وی پدیدار میشود. آنگاه وظیفه خویش را شکرگزاری، یا دستِکم شکر زبانی و البته در مراتب بعدی، سپاسگزاریِ عملی و رعایت شئون و حدود الهی میداند: وَجَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِین.