اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَجَنِّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ، وَالْتَّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِكَ، وَالشَّكَّ فِی دِینِكَ، وَالْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ، وَالْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَالانْخِدَاعَ لِعَدُوِّكَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم؛ پروردگارا، به روح مقدس و مطهر محمد و آل محمد(علیهم السلام) درود فرست و ما را از آلودگی به پلیدی و شرکورزی نسبت به خودت و سستی در ستایش و تمجیدت و شک و تردید در دینت، کوردلی در راه حق تو و غفلت و بیتوجهی نسبت به محرمات تو و فریب دشمنت، شیطان راندهشده، ایمن دار.
دعا به معنای خواندن و صدا زدن خداوند، برای برآورده شدن نیاز و حاجت است. بنابراین، باید قصد دعاکننده هنگام دعا جدی و برخاسته از دل باشد، نه صرف لقلقه زبان. از مضمون آیه شریفه ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُم(1) میتوان استفاده کرد که شرط استجابت دعا این است که اولاً قصد دعاکننده، جدی، و خواست او واقعی باشد؛ ثانیاً تنها از خداوند درخواست شود.
بسیاری از دعاهای ما، روخوانی دعاهایی از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصوم(علیهم السلام) یا احیاناً از دیگر انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) است که برای ما گزارش شده است. این شیوه، اگر با تدبر و توجه به معانی همراه نباشد، خود، نشانه جدی و واقعی نبودن
1. وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ (غافر، 60).
درخواستهای ماست. البته بهره بردن از این ادعیه مأثور اگر از عمق دل بوده و با توجه به معانی و مضامین بلند آن همراه باشد، بسیار مؤثر و گاه خود، بهترین شیوه دعاست. دعا باید بهگونهای باشد که هنگام قرائت متن دعا، قصد انشای مضامینش را داشته باشیم و به لوازم آن ملتزم باشیم. به این معنا که حقیقتاً معتقد باشیم همه آنچه را در اختیار ماست، از خداوند داریم. حقیقتاً به این مسئله ایمان داشته باشیم که درد از خداست و درمان نیز. طبیب حقیقی اوست و داروی شفابخش نیز. این همه در ید قدرت اوست. پس با استفاده از دانش و تجربه طبیب و تأثیر دارو، به این نکته مهم توجه داشته باشیم که همه اینها اسبابی است که او به حکمت خداوندیاش برای ما مهیا ساخته است و در این امور و امور مشابه باید به این اسباب توسل جوییم تا او فرج را محقق کند. اگر با وجود این اعتقاد، در مرحله عمل، توجه و توسل به این اسباب الهی را نادیده بگیریم و باز هم از خودش شفا بخواهیم، به بیراهه رفتهایم. در این صورت، گویی استفاده از امکانات پزشکی و طبابت را در قبال خداوند، مؤثراتی مستقل و خداوند را مؤثر مستقل دیگری میدانیم و به خیال خود، به این امور پشت کرده و به خدا روی آوردهایم. بیشک، این دعا بههیچروی مستجاب نخواهد شد؛ چراکه بیتوجهی به اسباب الهی و درنتیجه، استفاده نکردن از آن، نشان این است که ما خواست واقعی نداریم. البته گاه انسان در مواردی، این اسباب ظاهری را در اختیار ندارد و به مسببالأسباب متوسل میشود. در این صورت، چون خواست او واقعی است و از خداوند تقاضا میکند، خداوند هم جواب مثبت خواهد داد.
در همه مواردی که مشکلات و موانعی در مسیر انسان بهسوی قرب حق، خودنمایی میکند، این اصل مسلّم حاکم است. در مسائل اعتقادی نیز ما از خداوند میخواهیم كه خدایا، ما را از انحراف در توحید حفظ كن. حال اگر خداوند برای رفع این مشکل و درمان این بیماری، راهی، طبیبی و دارویی تعیین كرده و آن نیز حاضر و آماده در اختیار ماست، اما استفاده نكنیم و باز هم از خداوند تقاضای
نجات از انحراف را بخواهیم، این کار، نوعی بیاعتنایی به او و اسبابی است که برای ما مهیا کرده است. خدا، قرآن را دارویی شفابخش برای درمان این بیماری نازل كرده و بسیاری از راهکارها را در آن بیان فرموده است. بیاعتنایی به قرآن و دستورهای قرآنی، بیاعتنایی به خداوند است. در این صورت، درخواست از خداوند برای نجات، به شوخی و استهزا، شبیهتر است. این رویه غلط به این میماند که صاحبخانه برای رفع تشنگی مهمان، انواع گوناگون نوشیدنیهای گوارا، مانند آب خنك و گوارا و انواع شربتها را برای وی مهیا کند و در اختیارش قرار دهد، ولی مهمان بدون توجه به این همه نعمت و بیاعتنا به زحمات و احترامی که میزبان برای وی قایل شده است، باز هم از وی بخواهد برای رفع تشنگیاش اقدامی صورت دهد، گویی درصدد سخره و استهزای صاحبخانه است.
بنابراین، اگر قصد دعاکننده، حقیقی باشد، همه آنچه را خداوند در اختیارش قرار داده است، که مال خداست، بهكار میگیرد. اگر احساس كمبودی داشته باشد، رفع آن كمبود را از خدا تقاضا خواهد کرد. همچنین، اگر اسباب عادی برای رفع حاجتش در دسترس نبود، باز هم رفع حاجت از طرق غیرعادی را از خداوند تقاضا خواهد کرد. تمام این موارد، طریقی صحیح، روشی معقول و منطبق بر خواست و توصیه خداوند است. در این صورت، اگر از خدا بخواهیم تا ما را از شك در دین و الحاد در توحید حفظ كند، برای آن است که برخی امور دیگر در اختیار ما نیست، یا کنترل آن در توان ما نیست. به همین جهت، از خداوند مدد میجوییم. این فرمول و طریق معقول و درعینحال الهی است که باید برای رفع حاجاتمان از طرقی که خداوند برای ما ترسیم کرده است، درست و بهجا، بهره ببریم و مدد جوییم. البته باید تمام تلاش ما مصروف پیدا كردن آن طریق صحیح و شیوه درست بهره بردن از آن شود.
شرط دیگر این است که درخواست انسان حقیقتاً فقط از خداوند باشد. خواستن از خداوند نه به این معناست که خود فرد هیچ کوششی نداشته باشد و از اسباب و وسایلی که خداوند برای جریان امور عالم مقرر داشته است، بهره نبرد؛ چراکه خداوند همه وسایل، اسباب و ابزار را در اختیار انسان قرار داده است تا امورش با توسل و تمسک به این امور بگذرد. وقتی از خداوند تقاضا داریم تا امری از امور ما بهخوبی انجام گیرد، به این معناست که خداوند در این اسباب و علل، ازجمله کوشش خودمان، تأثیر مفیدی قرار دهد و اگر چیزی، مانع تأثیر آن است، برطرف کند. اگر خواسته ما به معنای انجام مستقیم همه امور بهوسیله خود خداوند، بدون واسطه قرار گرفتن اسباب و علل دیگر، ازجمله تلاش ما باشد، چنین خواستهای مغایر با حكمت آفرینش است. ما آفریده شدهایم تا با کوشش و با اختیار، مسیر حرکتمان را انتخاب کنیم و بهسوی قرب به خدا پیش رویم.
اساساً دعا كردن برای توجه دادن انسان به این امر است كه همه آنچه ما در اختیار داریم، از طرف غیرِ ما در اختیار ما قرار گرفته است. همه اینها حقیقتاً ملك خدا و در اختیار اوست. البته وسیلهای برای آزمایش ماست. بنابراین، وقتی از خدا میخواهیم تا ما را از شك و تردید در دین یا از وساوس شیطان دور بدارد، به معنای بیتوجه بودن و خاطرجمعی نیست؛ چراکه هم ما دارای معرفت و آگاهی کافی و لازم نیستیم، و هم شیطان هیچگاه از وسوسه و منحرف کردن ما دست برنخواهد داشت. پس ما در هرلحظه باید دقیقاً متوجه باشیم و با رصد کردن امور پیرامون خویش، از خداوند یاری و مدد بجوییم تا این مراقبتها و رصد کردنهای ما مفید و مؤثر باشد.
خداوند متعال، بخشی از آیات كریمه قرآن را به تبیین طرقی برای صیانت ما از
انحرافات عقیدتی و دین اختصاص داده است. البته طرز بیان این طرق در قرآن، متفاوت است. گاه بهصورت امرونهی بیان كرده و گاهی نیز داستانسرایی كرده است؛ یعنی سرگذشت اقوام و اشخاصی را که احیاناً به انحراف مبتلا شدند و علت انحرافشان را، بیان کرده است. سپس توصیه میکند که اگر میخواهید شما هم مبتلا نشوید، مواظب باشید تا از راهی نروید كه آنها رفتهاند. مثلاً سرگذشت دهریها، بتپرستها، ملائكهپرستها، جنپرستها و علت و چگونگی ابتلای این گروههای منحرف به این اعتقادات سخیف و شرکآلود و انحراف از مسیر توحید را بیان میکند.
با بررسی آیات شریفه قرآن درباره چگونگی انحراف برخی افراد و گروههای انسانی از توحید و آلودگی به شرك، روشن میشود که چند عامل از بقیه برجستهتر است. اجمالاً به این عوامل مهم اشاره میشود.
یکی از عواملی که باعث انحراف انسان از توحید و گرفتار شدن به اعتقادات غلط و شرکآلود میشود، تقلید و پیروی غلط از پیشینیان، اجداد و نسلهای گذشته است. در داستان برخورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) با مشرکان و بتپرستان، قرآن کریم از قول ایشان خطاب به بتپرستان چنین نقل میکند: إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُون؛(1) «به پدر (عمویش، آزر) و قومش فرمود: این مجسمهها و تمثالها چیست كه شما در مقابل آنها خضوع میكنید، به خاک میافتید و به عبادت آنها میپردازید؟»
پاسخ بتپرستان به این پرسش عاقلانه و حکیمانه حضرت چنین بود: قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِین؛(2) «عبادت و پرستش این اشیای بیجان، سنت آبا و
1. انبیاء (21)، 52.
2. انبیاء (21)، 53.
اجداد ماست (پدران ما چنین میکردند)»، و نیز چنین پاسخ دادند: قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ یَفْعَلُون؛(1) «پدرانمان را اینگونه یافتیم که چنین میکنند. ما هم به تبع آنها چنین میکنیم».
در برخی دیگر از آیات شریفه قرآن، پیامبران الهی(علیهم السلام) از مشرکان میپرسند: این بتها فهم و شعوری ندارند و برای شما نفع و ضرری ندارند. پس چرا آنها را پرستش میکنید؟(2) مشرکان در پاسخ به پیامبران باز هم به همان حرفهای پوچ و بیمعنا استدلال میکردند که پدرانمان مقتدای ما هستند(3) و ما با اقتدای به آنها هدایت خواهیم یافت.(4)
کسانی که از مسیر صحیح توحید منحرف میشدند، گرفتار شرک و بتپرستی میشدند و در برابر منطق قوی و مستدل انبیای الهی(علیهم السلام) میایستادند، منحصر به قوم و قبیله خاصی نبودند. خداوند متعال در سوره مبارکه زخرف این انحراف و کجروی را به همه اقوامی نسبت میدهد که انبیای الهی(علیهم السلام) برای هدایت به سراغشان میرفتند و میفرماید:
وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُون؛(5) ای رسول ما، هیچ شهر و
1. شعراء (26)، 74.
2. وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ * إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ * قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِینَ * قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ یَنْفَعُونَكُمْ أَوْ یَضُرُّونَ (شعراء، 69ـ73).
3. وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (زخرف، 23).
4. بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ (زخرف، 22).
5. زخرف (43)، 23.
مملکتی قبل از تو نبوده است جز آنکه وقتی پیامبری برای انذار بهسوی آنها مبعوث شد، خوشگذرانان آن قوم، خطاب به آن پیامبر گفتند: پدران خویش را بر آیینی یافتهایم و ما به آنها و آنچه از آنان باقی مانده است، اقتدا میکنیم.
از این آیه شریفه میتوان چنین استنباط کرد که این کجروی مخصوص عصر و مصر خاصی نیست. هماکنون نیز خطر الحاد و انحراف از توحید، انسان را تهدید میکند؛ چراکه علت اصلی انحراف آنها جایگزینی تقلید و پیروی غلط و کورکورانه به جای تحقیق و تفکر عمیق است. تقلید و تبعیت غلط از پیشینیان، در مشرکان و بتپرستان چنان عمیق و ریشهدار بود که در برابر منطق قوی و مستدل انبیا، زحمت تحقیق بیشتر، تفکر و اندیشه عمیقتر را به خود نمیدادند و از روش نادرست و غیرمعقول خود دست برنمیداشتند.
نکته دیگر در این آیات شریفه، انحراف نخبگان و خواص و سپس پیروی کورکورانه مردم از آنهاست. نوع زندگی و معاشرت مترفین و مرفّهین که بخشی از خواص و برگزیدگان یک جامعه را شکل میدهند، بهگونهای است که چشم و دل بسیاری از مردم را پر میکنند. طبیعی است رفتار آنها بر انتخاب و گزینش مردم سایه میاندازد. وقتی نخبگان و خواص به جای تعقل و اندیشیدن، تبعیت و تقلید از گذشتگان را انتخاب میکنند، بقیه مردم نیز چنین میکنند. حرف نادرست مترفین و مرفّهین جامعه لزوم پایبندی و تقلید از پدرانشان است. گویی پدرانشان، خدایانشان بودهاند. مردم متوسط و عادی جامعه همین روش را پذیرفتند و این امر رواج یافت.(1)
1. در گذشته، احترام به پدر از اصول مسلّم و پذیرفتهشده بود. حتی احترام و پیروی از پیرانی که در یک قبیله از بقیه بزرگتر بودند، بهعنوان «پدر قبیله»، بسیار لازم و ضروری بود. برخی معتقدند منشأ و اساس بتپرستى نیز از اینجاست. در برخی ملل، برای یادبود پدرانشان، مجسمهاى میساختند و به آن تندیس به یاد و به جای پدرانشان احترام مىگذاشتند. آرامآرام و با گذشت زمان، خود تندیسها، بهخصوص وقتی با شکلهای عجیب و غریب و جواهرات گرانبها ساخته میشد، مورد احترام قرار میگرفت و مردم در برابر آنها کرنش میکردند. بعدها این رویه به عملی تبدیل شد که اکنون به بتپرستی معروف است.
این رفتار و پاسخهای سخیف و بیارزش نشاندهنده بیاعتنایی و کمتوجهی مشرکان و بتپرستان به مسائل مربوط به اعتقادات است. این در حالی است که دین و اعتقادات انسان باید برای وی ارزشمند باشد. دین، نعمت ارزشمندی است که سعادت دنیا و آخرت انسان در گرو آن است. صحت و درستی دین یعنی تأمین سعادت و هر نوع انحراف و کجروی در دین، مساوی است با فاصله گرفتن و دور شدن از سعادت و گرفتاری در شقاوت و بدبختی. به بیان امام جعفر صادق(علیه السلام)، دین، نعمت بزرگ و ارزشمندی است که نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله)، مأمور به شکرگزاری آن است. راوی میگوید: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسیدم: مقصود خداوند متعال از این آیه شریفه کدام نعمت است: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث؛(1) «ای پیامبر، یادآورِ (سپاسگزار) نعمت پروردگارت نزد مردم باش». حضرت(علیه السلام) در پاسخ فرمودند:
مقصود، آن نعمتی است که به تو عطا فرموده و بهوسیله آن به تو فضیلت و برتری داده است و نعمتهای دیگری عطا کرده و بهخاطر آن به تو احسان کرده است. آنگاه فرمود: پس دین خدا را در بین بندگانش بیان کن و همچنین آنچه را خداوند به واسطه دین به انسان اعطا و انعام کرده است، بیان کن.(2)
1. ضحی (93)، 11.
2. عَنْهُ عَن أَحْمَدَ بن مُحَمَّدِ بن أَبِی نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بن الْحُصَیْنِ عَنْ فَضْلٍ الْبَقْبَاقِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث». قَال(علیه السلام): الَّذِی أَنْعَمَ عَلَیْكَ بِمَا فَضَّلَكَ وَأَعْطَاكَ وَأَحْسَنَ إِلَیْكَ. ثُمَّ قَال(علیه السلام): فَحَدَّثَ بِدِینِهِ وَمَا أَعْطَاهُ اللَّهُ وَمَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیْه (ابیجعفر محمدبنیعقوببناسحاق الکلینی الرازی، اصول کافی، ج2، ص94). در بیانی دیگر از امام حسینبنعلی(علیهما السلام) در تفسیر این آیه شریفه چنین نقل شده است: عَنْ عَمْرِو بن أَبِی نَصْرٍ قَالَ حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ قَالَ: رَأَیْت الْحُسَیْنَ بن عَلِی(علیهما السلام) وعَبْدَ اللَّهِ بن عُمَرَ یَطُوفَانِ بِالْبَیْتِ فَسَأَلْتُ ابن عُمَرَ فَقُلْتُ: قَوْلُ اللَّهِ «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث». قَالَ: أَمَرَهُ أَنْ یُحَدِّثَ بِمَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ. ثُمَّ إِنِّی قُلْتُ لِلْحُسَیْنِ بن عَلِی(علیهما السلام): قَوْلُ اللَّهِ «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث». قَال(علیه السلام): أَمَرَهُ أَنْ یُحَدِّثَ بِمَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ مِنْ دِینِه (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج24، ص53).
بنابراین، نباید نسبت به دین و امور مربوط به آن، بیاعتنا بود. اینگونه برخورد با دین باعث انحراف و شک و تردید در دین خواهد شد. در اهمیت این مسئله همین بس که ولیّ خدا، امام سجاد(علیه السلام) از هر نوع شک و تردید در دین به خداوند پناه برده و از او تقاضای کمک کرده است: وَجَنّبْنَا... الشّكَّ فِی دِینِكَ، وَالْعَمَی عَنْ سَبِیلِك.
ازجمله عوامل الحاد در توحید و انحراف از حق، تسلیم شدن در برابر کسانی است که به عللی دارای برخی امتیازات و برتریهای مادی و ظاهری هستند. البته این مسئله بهحسب زمانها و دورههای گوناگون، متفاوت است. افراد و گروههایی همچون سرمایهداران، مترفین، حاکمان، قدرتمندان و دانشمندان، در گذشته و بعضاً در عصر حاضر از ممتازین محسوب میشوند. امروزه علاوه بر گروههای یادشده، هنرپیشهها و بازیگران سینما و تلویزیون، ورزشکاران، برخی نخبگان علمی و زیبارویان، ازجمله گروههای برتر و ممتاز محسوب میشوند که دیگران، آنها را الگوهای خود میدانند و از اندیشهها، اعمال و رفتارشان تبعیت میکنند. راستی به چه دلیل این گروهها، مرجع تبعیت دیگرانند؟
تقلید در چنین اموری، تنها در گروههایی از مردم دیده میشود که یا ضعیفالعقل هستند، یا درباره این امور دقت چندانی ندارند. مثلاً جوان تازهدامادی
که قصد تشكیل خانواده دارد، در انتخاب شیوه زندگی و تحقق آرمانهایش، از کسانی تقلید میکند که ظاهراً زندگی بهتری دارند؛ کسانی که دارای خانههای مجلل، وسایل رفاهی مناسب، مرکب خوب و مانند اینها هستند. این افراد، براثر کمتوجهی، دچار تعمیمهای غلط میشوند؛ یعنی مجذوب ظاهر زندگی این افراد میشوند و آن را معیار و ملاک ارزیابی امور دیگر قرار میدهند. در موارد دیگر، ممکن است یک ورزشکار، یا یک عالم و دانشمند موفق، از دید برخی افراد، نمونه و الگویی در دیگر زمینهها هم باشد. یعنی افراد، موفقیت ورزشی یا علمی این الگوها را در دیگر امور نیز تعمیم میدهند؛ چون او در ورزشْ موفق است، پس دارای اندیشهها و عملکردهای موفق سیاسی یا اعتقادی نیز هست. چون او دانشمند موفقی است، پس در نوع کیش و آیینی که دارد، نوع پوشش، آرایش موی سر، اخلاق رفتاری و حتی در چگونه راه رفتن و طرز صحبت کردن نیز باید بهترین و درنتیجه، قابل تقلید باشد. به این ترتیب، این افراد که به دلایلی در یک بُعد دارای برجستگی و امتیاز هستند، برای افراد ضعیفالعقل و ضعیفالنفس، در جهات مختلف، الگو هستند و مورد تقلید و تبعیت در افکار، اندیشهها، رفتار و کردار قرار میگیرند. این همان تقلید كوركورانه است.
داستان تقلید و تبعیت کورکورانه بنیاسرائیل در قرآن بسیار آموزنده و تكاندهنده است. اهلبیت(علیهم السلام) نیز هشدار دادند که آنچه بر بنیاسرائیل گذشته است، بر شما نیز جاری خواهد شد.(1) بنیاسرائیل که از نسل فرزندان یعقوب(علیه السلام) هستند، پس از استقرار حضرت یوسف(علیه السلام) در مصر و حاکمیت ایشان در آن سامان، همگی به مصر رفتند و در آنجا ساکن شدند. بعدها فراعنه مصر آنها را كه به مرور براثر
1. كَمَا رُوِیَ عَنِ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) أَنَّهُ قَالَ لَتَرْكَبُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج51، ص128).
زادوولد، به جمعیت زیادی تبدیل شده بودند، به بیگاری گرفتند و پس از مدتی حكم برده را پیدا كرده بودند. وقتی حضرت موسی(علیه السلام) به رسالت مبعوث گردید، مأمور نجات دادن قوم بنیاسرائیل شد. قرآن، خطاب به فرعون به همین نکته اشاره دارد که: وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ.(1) بنیاسرائیل با این وضع رقتبار در مصر، زندگی نکبتباری داشتند. در سختی و مشقت بسیار سالها گریه و زاری کردند تا خداوند، حضرت موسی(علیه السلام) را برای نجاتشان فرستاد. حضرت موسی(علیه السلام) نیز با زحمات بسیار، نشان دادن معجزات، نزول بلایای زمینی و آسمانی ازطرف خداوند بر فرعونیان و پس از تحمل رنجهای فراوان توانست این قوم بلاکشیده را از دست فرعونیان نجات دهد. قومی که به همت پیامبر خدا و مدد الهی از آن سختیها نجات یافتند، به همراه حضرت موسی(علیه السلام) رو بهسوی موطن اصلی حضرت ابراهیم و یعقوب(علیه السلام)، یعنی کنعان حرکت کردند. این موحدین به همراه پیامبرشان، در طی مسیر به قومی برخورد کردند که بتپرست و مشرک بودند.(2) آنها دارای سرزمینی خوش آب و هوا، تپههایی سرسبز و بلند و زیبا بودند. در آن سرزمین، ساختمانهای مجللی بالای تپههای زیبا ساخته شده بود که در محاصره باغهای شگفتانگیز قرار داشت. وقتی از مردم شهر درباره آن ساختمانها پرسیدند، پاسخ دادند: اینجا بتخانه است. در آن سراهای مجلل، بتهایی قرار داشت و مردم گروهگروه برای پرستش بتها به آنجا میرفتند. بنیاسرائیل جذب آن بتخانه شدند و به تماشای آن شتافتند. آنقدر از زیباییهای آن ساختمانها و بتهای داخل آن شگفتزده شدند که وقتی بازگشتند، از پیامبر خدا حضرت موسی(علیه السلام) تقاضا كردند
1. شعراء (26)، 22.
2. فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ یَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ (اعراف، 138).
كه: یَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَة؛ «ای موسی، برای ما نیز چونان خدایان آنها خدایی قرار ده».
فراموش نکنیم که بنیاسرائیل، همه پیامبرزاده و امت یک پیامبر اولوالعزم هستند که بهدست او معجزات متعددی مشاهده کردند. یکی از بزرگترین معجزات پیامبرشان، نجات دادن آنها از دست فرعونی است که به گفته قرآن: یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءكُمْ.(1)
همچنین شکافتن دریای نیل و نجات خود و غرق فرعونیان را به عیان دیدهاند. آنها در نتیجه همه این زحمات، خداپرست و موحد شدند. بااینحال، به جای شکرگزاری در قبال این همه لطف الهی، وقتی چشم بیبصیرتشان به آن بتخانههای مجلل و سرسبزی و زیباییهای اطراف آن افتاد، چنین درخواست سخیف و شرکآلودی را از پیامبر خدا کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که این قوم، خدایی به مراتب، بهتر از خدای آنها دارند. خدای اینها اینقدر زیبا و چشمنواز است و ساختمانهای مجلل و زیبا دارد؛ درحالیکه خدای ما نَه دیده میشود و نه مساجد و معابد ما همچون بتخانههاشان زیبا و چشمنواز است.
حضرت موسی(علیه السلام) با خشم رو به آنها کردند و فرمودند: إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون؛(2) «عجب مردم نادان و نابخردی هستید!»
تقاضاهای سخیف دیگری نیز در قرآن کریم از این نابخردان نقل شده است. مثلاً خطاب به حضرت موسی(علیه السلام) چنین گفتند: (علیهم السلام)؛(3) «ای موسی، تا ما خدا را آشکارا (به عیان و با چشم سر) نبینیم، به تو ایمان نخواهیم آورد».
1. بقره (2)، 49.
2. اعراف (7)، 138.
3. (بقره، 55).
در بیانی دیگر، خداوند متعال خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) میفرماید: اهل کتاب از تو میخواهند تا برای آنها از آسمان کتابی نازل کنی. این خواسته آنها عجیب است، ولی آنها از موسی(علیه السلام) درخواست بزرگتر و عجیبتری داشتند: فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِنْ ذَلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة؛(1) «آنها از موسی خواسته بزرگتری داشتند. به او گفتند: خدا را برای ما آشکارا نمایان کن».
تعجب در این است که حضرت موسی(علیه السلام) وجود خدای یکتا را که خدای زمین و آسمان است و ذات مقدسش از هر عیب و نقصی ازجمله صفات جسمانی، منزه است، اثبات کرده بود. بااینحال، این گروه سبکمغز هنوز در همان افكار وهمی باقی ماندند. گویی هنوز خواسته دلشان، خدای محسوس همچون بتها یا همچون فرعون بود.
بنیاسرائیل در این دوران، موحد بودند. اهالی این شهر، پدرانشان نبودند تا کارشان، پیروی از پدرانشان باشد. این فكر غلط و خواسته سبکسرانه بنیاسرائیل از آنجا ناشی میشد که آنها در مسیر رفتن به کنعان به ملتی برخورد کردند که کمی از بقیه ملل، پیشرفتهتر بودند و ظاهر زندگی آنها جذاب و چشمنواز بود. بر فرض که اهل آن شهر، انسانهای متمدن پیشرفتهای بوده باشند، به چه دلیل مرام و آیین آنها را نیز باید برتر بدانند و از آن پیروی کنند. تسرّی برتری آن قوم در یک زمینه به ابعاد دیگر و احساس حقارت در برابر آنها، کار انسانهای بیخرد و بیاعتنا به مسائل بنیادی است.
1. یَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ كِتَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِنْ ذَلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذَلِكَ وَآتَیْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُبِیناً (نساء، 153).
شاید یکی از مهمترین علل این نوع تقلیدها، پیرویها و تسرّیهای نادرست، مسئله مهم حسگرایی در افراد باشد. پذیرش امور نامحسوس برای کسانی که بهگونهای افراطی، حسگرا باشند مشکل است یا اساساً زحمت درک و فهم اینگونه امور را به خود نمیدهند. در داستان بنیاسرائیل، الحاد از توحید برای آن بود که آنها بهگونهای افراطی، حسگرا بودند. به همین جهت، چون ظاهر زندگی چشمنواز اهالی آن شهر بهویژه بتها را میدیدند، پرستش آن را بر عبادت خدایی که اساساً نه به چشم دیده میشود و نه چون موجودات جسمانی میتوان ارتباطی ظاهری با او برقرار کرد، ترجیح دادند. درخواست آنها از پیامبرشان برای دیدار با خدا یا نشان دادن خدا بهگونهایکه بتوان او را به عیان مشاهده کرد، شاهد این مدعاست.
حكمت نقل این داستان و نظایر آن در قرآن کریم آن است که این حوادث تنها برای بنیاسرائیل نیست. ممکن است ما نیز گرفتار چنین ابتلا و امتحانی بشویم. این مسئله در روایات نیز مورد توجه پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) بوده است و ما را به آن توجه دادهاند. نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) میفرمایند: لَتَرْكَبُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالْقِذَّةِ بِالْقِذَّةِ حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ؛(1) «شما (مسلمانان) نیز سنتها و راهوروش گذشتگان را موبهمو و قدمبهقدم پیروی خواهید کرد. تا حدی که اگر دیدید گذشتگان به هر دلیلی وارد لانه سوسماری شدهاند، شما نیز وارد خواهید شد».
این بیان حکیمانه حکایت از این دارد که تقلید کورکورانه و بیتأمل و حسگرایانه در هر قوم و ملتی و در هر عصر و زمانی ممکن است. پس انسان باید مراقب باشد تا هر امری را با معیارهای درست و دقیق بسنجد و سپس بر اساس
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج51، ص128.
سنجش درست تصمیم بگیرد و در مقام عمل اجرا کند. مسئله مهم تقلید و پیروی بیتأمل و حسگرایانه از دیگران، بسیار رایج و شایع است. بسیاری از ملل و اقوامی که در گذشته، خود، صاحب مفاخر و بزرگانی بوده و دستاوردهای تمدنی شگفتانگیزی داشتهاند، براثر ضعف نفس، بیخردی و حسگرایی افراطی، مسحور پیشرفتهای ظاهری و خیرهکننده غرب شده و در همه امور، حتی اعتقادات و مقدسات نیز به گفتهها و باورهای آنان چشم و گوش دوختهاند. متأسفانه اینها برخی پیشرفتهای نهچندان مهم غرب را مبنا قرار دادند و آن را در زمینههای دیگر نیز تسرّی دادند. به نظر اینان، چون غربیان پیشرفت علمی دارند یا شهرشان زیباست، پس فرهنگ، آداب و سنن، پوشش، خوردوخوراک و شیوه سخن گفتنشان نیز قابل پیروی است!
جا دارد تا این مسئله مهم به شیوهای دقیق، مطالعه شود و تحلیل صحیح روانشناختی از آن صورت گیرد. به نظر میرسد این افراد و جوامع، نفسی ضعیف و هویت شخصیتی وابسته و متزلزل دارند. به قول معروف و مشهور، افرادی «ضعیفالنفس» و «بیهویت» هستند. آنها از دوران کودکی، براثر عوامل ارثی یا محیطی (تربیت خانوادگی، محیط، همسالان، همسایه و...) بهگونهای بار آمدند که همیشه میپسندند تا ببینند دیگران چگونه زندگیای دارند، تا مانند آنها زندگی کنند. متأسفانه غالب افراد جامعه چنین هستند. گو اینکه گاه افرادی حتی در میان کودکان و نوجوانان پیدا میشوند که در چنین مواقعی دارای رأی و نظر مستقلی هستند و بدون متأثر شدن از دیگران، خود، تصمیم میگیرند و بر اساس انتخاب خود عمل میکنند. آنها اساساً به دیگران اعتنایی ندارند و با سنجش درستی یا نادرستی کار اقدام میکنند. اگر کاری از آنها خواسته شود، چرایی کار را نیز میپرسند تا با
استقلال بیشتری تن به انجام کاری دهند. البته تعداد این افراد بسیار اندک است. غالب مردم در سنین مختلف چنین نیستند و نگاه آنها به دیگران است. بهویژه به کسانی چشم دوختهاند که از جهاتی دارای نوعی امتیاز و برجستگی هستند. روحیه توجه به امتیاز و برجستگی از جهت قیافه، درآمد مالی، مراتب علمی، موقعیت اجتماعی، قدرت معنوی، قوت جسمی، بهخصوص در کودکان و نوجوانان دختر و پسر، بیش از دیگر سطوح سنّی آشکار است.
عیب دیگر این گروه مقلد آن است که بیشتر توجهشان معطوف امتیازات و برجستگی ممتازین است و نسبت به نقاط قوت و ضعف خود، بیاعتنایند. به این مسئله نمیاندیشند که آیا آنچه در آنها وجود دارد، همان است که مطابق توانشان هست یا نه؟ آیا منطبق بر اهداف عالیه زندگیشان هست یا نه؟ آیا نمیتوانند فردی بهتر از آنها باشند؟ آیا زمینه و استعدادهایی غیر از آنچه در این افراد هست، در آنها وجود ندارد؟ آیا این افراد برجسته در تمام زمینهها ممتازند یا تنها در یک یا دو بُعد؟ آیا اگر بررسی بیشتری کنیم، به این نتیجه نخواهیم رسید که برخی از اموری كه در این افراد وجود دارد، اساساً غلط و اشتباه است و قابل تقلید و پیروی نیست؟
متأسفانه در جامعه ما در گذشته و هماکنون نیز کموبیش افرادی هستند كه در دل، اینگونهاند. تمام نگاه گروهی از غربزدگان، قبل از انقلاب، به فرنگیها بود. آنها معتقد بودند که ما باید در پوشش، شكل ظاهری، اداره امور جامعه، شهرسازی، خانهسازی، تعلیم و تربیت و بالاخره در همه امور فردی و اجتماعی و به تعبیر آن شخص متزلزل و سیاستمدار غربزده، از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم تا سعادتمند شویم.
برخورد عاقلانه با دیگران، حتی ممتازین و برگزیدگان، برخوردی گزینشی است. نباید همه امور را با هم خلط کرد. استفاده از تجارب دیگران و یادگیری از کسانی
که دارای برخی امور مثبت و امتیازاتی واقعی در برخی زمینهها هستند، امر مطلوبی است و هر انسان عاقل منصفی آن را میپسندد. بسیاری از مظاهر تمدن بشری بر بنیاد تقلید و یادگیری از دیگران است. مثلاً انسان بر پآیه تقلید و یادگیری از دیگران، زبان و حرف زدن را میآموزد. بسیاری از فنون و حِرَف، از طریق یادگیری و تقلید رشد میکند.
بنابراین، نفس یادگیری و تقلید، نعمت بزرگی است که خداوند به انسان عنایت کرده است. بااینحال، بهرهوری از این نعمت نیز همچون دیگر نعمتهای الهی باید بر اساس روشی صحیح و بجا صورت گیرد تا براثر افراط و تفریط مآیه ضرر و زیان انسان و جامعه انسانی نشود. مثلاً تقلید و یادگیری از دیگران و پیروی از برخی افراد، گروهها و جوامع، با حفظ شخصیت، هویت انسانی و استقلال فکری فرد و اجتماع، در هر بُعد و هر زمینهای که صورت گیرد، نهتنها هیچ ضرری برای فرد و جامعه ندارد، بلکه حتی باعث رشد و ترقی آنها خواهد شد. چنین افراد و جوامعی، راهی را که دیگران با هزینههای بسیار رفتهاند، دوباره از سر نمیگیرند و از صفر آغاز نمیکنند. این کار، استفاده از نیروی توانمند عقل و خردورزی است. مثلاً پیشرفتهایی که برخی جوامع غربی یا شرقی در برخی زمینهها مانند علم و فناوری دارند، از نقاط مثبت آن جوامع است. استفاده از این تجارب، راههای طیشده و پیشرفتها، کاری بس پسندیده و عاقلانه است. آنها بر اساس سنجش عاقلانه و با معیارهای صحیح، تقلید میکنند و یاد خواهند گرفت. برگ برنده در زندگی فردی و اجتماعی در دست چنین افراد و جوامعی است که از این امکان و نعمت الهی بهخوبی بهره میبرند و راه رفته را دوباره نمیپیمایند. انسانی که در این موارد از این نیروی خدادادی و پیامبر باطنی بهره نبرد، همچون گوسفند و بز به دنبال اینوآن خواهد بود.
دین مقدس اسلام و نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله)، بزرگترین مشوق در این زمینهاند و فرمودهاند: اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّین.(1) یعنی حتی اگر لازم شد، تا دورترین نقاط عالم نیز طی مسیر کنید تا از پیشرفتهای علمی آنها محروم نشوید. بهشرط آنکه مبهوت پیشرفتهای آنها نشوید و آنها را در همه زمینهها، مقتدای خویش قرار ندهید.
یکی از مغالطههایی که بعد از انقلاب، از سوژههای غلط روشنفكران کشور ما بود و هنوز هم بر آن تأکید دارند، این است كه میگویند تمدن و فرهنگ قابل تفكیك نیستند. علم و صنعت غربی با فرهنگ غربی، ملازم است. اگر خواهان حفظ فرهنگ خودمان هستیم، باید از علم و صنعت غربی هم صرفنظر كنیم، حال آنکه چنین نیست. یادگیری علم و صنعت و فنون با حفظ هویت و فرهنگ نیز ممکن است. هماکنون بسیاری از ملل جهان در کشورهای عربی، شرقی و افریقایی در برخورد با فرهنگهای غربی، همزمان با استفاده از صنعت و پیشرفت غرب، هویت، شخصیت و سنت خویش را تا حدود زیادی حفظ کردهاند و برخی از ایشان، در ابعاد گوناگون علم، فناوری و صنعت، از ما پیشرفتهتر و ثروتمندترند. بنابراین، ملازم دانستن تمدن و فرهنگ، دروغ بزرگی است که بسیاری از مردم نیز فریفته آن شدند. بههرحال، بیهویتی و درنتیجه، تقلید و پیروی کورکورانه از اینوآن، منشأ بسیاری از مفاسد ازجمله انحراف در عقاید و دین است.
زندگی انسان محفوف به اشتباهاتی است که علت اصلی آنها ضعف استفاده از عقل و استدلال عقلی است. البته اشتباه در مباحث عقلی، منحصر به قشر خاصی نیست.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج1، باب «فرض العلم و وجوب طلبه»، ص177.
حتی دانشمندان، علما و فیلسوفانی كه سالهای طولانی را در فلسفه و استدلالهای عقلی گذراندهاند، ممكن است اشتباه كنند. شاید به جهت همین اشتباهها، قرآن کریم، بیشتر مردم را بهدلیل عدم استفاده از عقل نکوهش میكند: وَأَكْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون.(1) بسیاری از مردم عادی و حتی اندیشمندان و متفکران، بهجهت شرایط و اشتغالات متعدد و متنوع زندگی، مجالی برای تفكر در امور عقلی و استفاده از استدلالهای عقلانی نمییابند. درنتیجه، در تشخیصهایشان اشتباه میکنند و عملکردشان منطبق بر تصمیمات عاقلانه نیست.
یکی از مصادیق بارز این نوع اشتباهها، گرفتار شدن در مغالطات است. مغالطه به معنای ارائه ندادن دلیل عقلی یا غیر عقلانی صحبت کردن نیست، بلکه در مغالطه، استدلال بهظاهر، عقلی است، اما به جهت دقت ناکافی، در همان دلیل عقلی، اشتباهی صورت میگیرد. علمای علم منطق، استدلالهای مغالطهای را اگرچه دارای ظاهری درست و فریبنده است، استدلالهایی بیریشه، بیاساس و غیرمعتبر میدانند. بسیاری از مباحثات و گفتوگوها در سطح جامعه و بین مردم، به مغالطات آلوده است. تبلیغات سیاسی یا تجاری نیز پر از مغالطات است؛ چراکه هدف از این تبلیغات، فریفتن مردم است و مغالطه، بهترین شیوه برای نیل به این مقصود است.
تنها راه مصونیت از مغالطه، تقویت نیروی عقل و بهکارگیری آن در بیانات و استدلالهاست. البته اگر انسان نیروی عقل و خرد و روشهای بهکارگیری آن را فعال و تقویت کند، کاری بس نیکو و پسندیده است. در این صورت، او در ارتباطات روزمره با مردم و مباحثات و گفتوگوهایش خواهد توانست استدلالهای صحیح را از غلط تشخیص دهد و درنتیجه، از گرفتار شدن خود به مغالطه یا گرفتار
1. مائده (5)، 103.
کردن دیگران مصونیت داشته باشد. البته این امکان برای همه مردم وجود ندارد. به همین جهت، راه دیگر برای مصونیت از خطر مغالطه، پناه بردن به كسانی است که هم متخصص فن باشند و هم مورد اعتماد. همه عقلای عالم اینگونهاند؛ یا خود، متخصص فن هستند، یا برای انجام امری در زندگیشان به اهل فن و متخصص مورد اعتماد مراجعه میكنند.
متأسفانه بیشتر مردم چنین نیستند؛ یعنی یا به عمومیت و شمول این شیوه نسبت به همه امور اعتقادی ندارند، یا در همه زمینهها، افرادی متخصص نمیشناسند، یا به همه متخصصین و اهل فن اعتماد ندارند. به همین جهت، خود وارد عمل میشوند و براثر فقدان قدرت تشخیص، دچار مغالطات و اشتباههای فاحشی میشوند. مثلاً یکی از مواردی که برخی شیاطین با مغالطه، دیگران را به اشتباه میاندازند، استدلال به این آیه شریفه است: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه؛(1) «بشارت باد بر آن دسته از بندگانم که به کلام دیگران گوش میدهند و بهترین سخنان را میشنوند و از آن پیروی میکنند».
مخاطب این آیه، کسانی هستند که توان تشخیص سخنان خوب و بد را دارند. کسانی که راه تشخیص مغالطات را نیز میدانند و بهراحتی دچار اشتباه نمیشوند. بنابراین، اگر کسی بتواند استدلال غلطی را به شكلی زیبا و پوششی خوشایند به انسان تحویل دهد، بسیاری از مردم عادی و گاه حتی صاحبنظران، قدرت تشخیص آن را ندارند. کافی است آن شخص مغالطهکننده، قدری از دیگران قویتر باشد. در این صورت، همه کسانی که در مباحث عقلانی، بهویژه راهکارهای فرار و مغالطات، از وی ضعیفتر باشند، نخواهند توانست به این اشتباه پی ببرند. در این
1. زمر (39)، 17ـ18.
صورت، آنها مخاطب این آیه شریفه نخواهند بود؛ چون نمیتوانند قول حسن و احسن را از غیر آن تشخیص دهند.
بنابراین، یک مغالطه آشکار این است که بگوییم همه باید به حرف کسانی که درباره هر امری حرفی دارند، گوش دهند و با مقایسه حرفهای گوناگون، متفاوت و متضاد و جرح و تعدیل آن، صحیح را از سقیم تشخیص دهند و بهترینها را انتخاب کنند. این کار، مخصوص کسانی است که توان این کار را دارند. به حکم قرآن کریم، عموم مردم نباید چنین کنند. خداوند درباره این گروه از مردم میفرماید:
وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُم؛(1) البته خداوند در کتاب خویش بر شما نازل کرده است که اگر شنیدید كسانی نسبت به مسائل دینی و اعتقادات دینی، زبان به استهزا و سخریه گشودند، با آنها همنشین نباشید تا زمانی که حرفشان را تغییر دهند. اگر با آنها همنشین باشید، همچون آنها خواهید بود.
به حکم این آیه شریفه، در چنین مواردی نباید گفت: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه؛ چراکه عامه مردم و حتی بعضی از خواص، اساساً توان تشخیص استدلالهای غلط از صحیح را ندارند و قدرت تعقل، تفكر و فلسفهورزیشان، قوی نیست. درگیر کردن چنین افرادی با چنین مباحثی، کار شیطان است تا با فریفتن آنها از طریق سخنان زیبا و فریبنده، آنها را گرفتار انتخابهای نادرست کند: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا؛(2) «شیاطین جن و انس به همدیگر، سخنانی آراسته و زیبا القا میکنند تا همدیگر را فریب دهند».
1. نساء (4)، 140.
2. وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ (انعام، 112).
كار شیطان همین است تا از این طریق، توجه مردم را به این امور ظاهری، زیبا و چشمنواز منصرف کند، حقایق نهفته در این امور را از آنها مخفی نگه دارد و در همه امور بهویژه امور اعتقادی و دینی، شبهه و تردید ایجاد كند. به همین جهت، خداوند در قرآن به مؤمنین توصیه کرده است با چنین افرادی که اخوان شیاطین هستند و کارشان شبههافکنی است، همنشین نباشید و به حرفشان گوش ندهید. اگر گوش دهید، مانند آنها خواهید شد: إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُم.
خداوند متعال در سوره مبارکه انعام، مجدداً به این مسئله مهم اشاره کرده است و خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین میفرماید:
وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَإِمَّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطَانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین؛(1) ای رسول ما، اگر دیدی که كسانی درباره آیات و نشانههای ما (دین خدا) شبههافكنی میكنند، پهلوی آنها منشین و از آنها روی بگردان، تا آنها موضوع صحبتشان را تغییر دهند. اگر شیطان این مطلب را از یادت برد و تو دستور خدا را فراموش کردی، پس از آنکه متذکر شدی و یادت آمد، از جا برخیز و دیگر همنشینی با این گروه ستمگر را ادامه نده.
مخاطب قرار گرفتن شخصیت بزرگواری چون نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) در این آیه شریفه، نشاندهنده اهمیت فوقالعاده این دستور و برای توجه دادن امت ایشان به
1. انعام (6)، 68.
اهمیت آن است. شأن ایشان أجلّ از این اشتباهها و کارهایی است که براثر نابخردی و بیتوجهی از بعضی سر میزند. ایشان اعقل عقلا بودند و بهتر از همه، درست و غلط بودن امور را میفهمیدند.
همه بهخصوص کسانی که دارای معلومات کمتر و قدرت تفکر و تعقل پایینتری هستند، برای نجات از الحاد و انحراف از توحید و شک و تردید در دین باید شدیداً مراقب معاشرت با معاندین و شیاطین باشند. شعارهای فریبنده و پرزرقوبرقی همچون «آزادی فكر»، «آزادی بیان» و «رشد اندیشه» از دامهای شیطانی است. البته اگر انسان پس از سالها کوشش و غور در مسائل علمی و عقلی به جایی رسید که توان مقابله با این شبههها و شک و تردیدها را در خود میبیند، حق رویارویی با این معاندان را خواهد داشت. در چنین مواردی، وظیفه این مردان علم و معرفت آن است که با تکیه بر عنایات خداوندی، با پاسخگویی به شبهههای این گروه و حل آنها، دستگیر و نجاتبخش آنها باشند.