اللّهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَآلِهِ، وَجَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ، وَالْتّقْصِیرَ فِیتَمْجِیدِكَ، وَالشّكّ فِی دِینِكَ، وَالْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ، وَالْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَالِانْخِدَاعَ لِعَدُوّكَ الشّیطَانِ الرّجِیم؛ پروردگارا، بر محمد و آل محمد(صلى الله علیه وآله) درود فرست و ما را از گرفتار شدن در دام شک در توحید و اعتقاد به یگانگی خود دور دار و از کوتاهی در ستایشت و سرگشتگی در دین و گمراهی و کوری در تشخیص صحیح مسیر رسیدن به خودت و بیمبالاتی در حفظ حریمت حفظ کن تا گرفتار فریب دشمن تو، شیطان راندهشده، نشویم.
با دقت در این فراز از دعا و فرازهای پیشین، روشن میشود که تقاضاهای امام سجاد(علیه السلام) از خداوند تقریباً سیری صعودی داشته است. ایشان ابتدا و پس از حمد و ثنای الهی، توفیق درک ماه مبارک رمضان را تقاضا داشتند. سپس در باب توفیق رعایت حدود نماز و دیگر عبادات واردشده در این ماه، توفیق در وظایف مالی، صله رحم، رسیدگی به امور نیازمندان و رعایت وظایف اجتماعی تقاضاهایی کردند. در آخر، از خداوند تقاضا داشتند تا ایشان را به درجهای ارتقا دهد که حتی از ملائکه مقرب نیز فراتر بروند و موفق به طاعاتی شوند که ملائکه نیز از انجام آن عاجزند.
در این فراز از دعا، گویی ناگهان خود را چنان تنزل دادهاند که نجات از شرک و شک و تردید را از خداوند تقاضا دارند. سبب چیست؟ بهخصوص وقتی حالات
مقدس و متعالی ایشان را با حالات خودمان مقایسه میکنیم، این سؤال بیشتر خودنمایی میکند. درحقیقت، نمیدانیم ایشان به چه دلیلی این روش را به کار برده و اینگونه سخن گفتهاند. شاید برای حل این مسئله بتوان به همان مطلبی اشاره کرد که در فقرات پیشین، در مقام پاسخ به سؤالی مربوط به چرایی گریه و زاری ائمه معصوم(علیهم السلام) در پیشگاه خداوند متعال بیان شد.
گفتیم که ویژگی دعا این است که انسان در آن حال، گاه خود را منهای خدا میبیند. در این حالت، او درواقع، نقص و عیب، جهل و نادانی، نداری و فقر محض، تقصیر و کوتاهی را در خود نظاره میکند. گاه نیز خود را محصور در دایره عنایات و تفضلات خداوند میبیند. در این حالت، غنا و دارایی، علم و دانایی و کمال خود را به نظاره نشسته است. درواقع، انسان وقتی به خود منهای خدا نظر دارد، در وجود خویش، موانعی را مشاهده میکند. او میبیند در خداوند و عنایات او خدشهای نیست. او میدهد، اما دلیل اینکه رشدی در خود احساس نمیکنم، شاید موانع موجود در خودم باشد. من حتی اعمال خوبی هم انجام میدهم، ولی باز هم اثری ندارد. شاید همین شک و تردیدها، انحرافات عقیدتی و رفتاری، نیات ناخالص، ریاها و سمعهها و برخی اعمال ناشایست، موانع راه باشد. هرکدام از این موارد میتواند مانع قرب انسان به خداوند باشد. باید این موانع را برطرف کرد. درنتیجه، برای رفع این موانع، از خداوند مدد میجوید. این نوع تقاضاها، نوعی مددجویی از حضرت حق برای زدودن موانع است.
ائمه معصوم(علیهم السلام) نیز هنگام دعا، گاه به خداوند و غنای مطلق و لطف و کرم بیانتهای او نظر داشتند و به آن امیدوار میشدند. گاه نیز به خود، و نداری و فقر خود نظر داشتند و در این صورت، به حال خود میگریستند. ایشان در چنین حالی، خودِ منهای خدا را بهصورت مجموعهای تهی میبینند كه از خود چیزی ندارند و
چنین تعابیری نسبت به خود داشتهاند که: فَمَنْ یكُونُ أَسْوَءَ حالاً مِنّی إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَی مِثْلِ حالی إِلی قَبْری؛(1) «پروردگارا، اگر من با چنین وضعیتی به خانه قبر منتقل شوم، چه کسی بدحالتر از من خواهد بود».
یا چنین تقاضاهایی از خداوند دارند:
وَجَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ، وَالْتّقْصِیرَ فِیتَمْجِیدِكَ، وَالشّكّ فِی دِینِكَ، وَالْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ، وَالْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَالِانْخِدَاعَ لِعَدُوّكَ الشّیطَانِ الرّجِیم؛ ما را از گرفتار شدن در دام شک در یگانگی خود دور دار و از کوتاهی در ستایش خود و سرگشتگی در دین و گمراهی و کوری در تشخیص صحیح مسیر رسیدن به خودت و بیمبالاتی در حفظ حریمت حفظ کن تا گرفتار فریب دشمن تو، شیطان راندهشده نشویم.
بیان این امور برای امثال ما و دیگر انسانهای غیرمعصوم، قابل قبول و متوقع است. بااینحال، وقتی میبینیم شخصیت بینظیر و برجستهای چون امام سجاد(علیه السلام)، پس از درخواستهای عادی و البته مهم، ناگهان میفرمایند كه خدایا، من را از الحاد در توحید حفظ كن، مسئلهای عجیب و درک آن قدری مشکل است. واقعیت آن است که آن بزرگواران حقیقتاً خود را در قبال مولایشان، بدهکار و دست خالی میدیدند. در تاریخ زندگی اهلبیت(علیهم السلام)، حالات غریب، گریههای طولانی، نالههای سوزناک و
1. فَقَدْ اَفْنَیْتُ بِالتَّسْویفِ وَالْأمالِ عُمْرى، وَقَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الْأیِسینَ مِنْ خَیْرى، فَمَنْ یَكوُنُ اَسْوَءَ حالاً مِنّى، اِنْ اَ نَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى، لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى، وَلَمْ اَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتى، وَمالى لا اَبْكى وَلا اَدْرى اِلى ما یَكوُنُ مَصیرى، وَاَرى نَفْسى تُخادِعُنى وَاَیَّامى تُخاتِلُنى، وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَاْسى اَجْنِحَةُ الْمَوْتِ، فَمالى لا اَبْكى، اَبْكى لِخُروُجِ نَفْسى، اَبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى اَبْكى لِضیقِ لَحَدى، اَبْكى لِسُؤالِ مُنْكَرٍ وَنَكیرٍ اِیَّاىَ، اَبْكى لِخُروُجى مِنْ قَبْرى عُرْیاناً ذَلیلاً حامِلاً ثِقْلى عَلى ظَهْرى، اَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ یَمینى وَاُخْرى عَنْ شِمالى، اِذِ الْخَلائِقُ فى شَاْنٍ غَیْرِ شَاْنى، لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَاْنٌ یُغْنیه (مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزة ثمالی؛ محمدبنجعفر طوسی، مصباح المتهجد، ص590).
حالت غشوه بسیار نقل شده است. این حالات عجیب و غریب و چنین تعابیر تکاندهندهای که از ایشان گزارش شده است، نشاندهنده این واقعیت است که تمام اینها صرفاً برای دیگران انشا نشده یا برای تعلیم دیگران نبوده است، بلکه بیشتر مؤید همان نظر است که این ادعیه و مناجاتها برای خودشان و بیان حالات شریف خودشان بوده است.
بههرحال، از این فراز دعای امام سجاد(علیه السلام) میتوان بهره برد که تنها جلب توفیق الهی و درنتیجه، انجام اعمال صالح، آن هم در بهترین وجه و صورتش، کافی نیست. موانع و آفات بسیاری بر سر راه انسان وجود دارد که نباید از آن غافل بود. شکی نیست که شناسایی و غلبه بر موانع، رفع آنها و گرفتار نشدن در دام آنها، توفیقی است كه باید از خداوند طلب کرد.
از فرازهای این دعا که برای همه موجب تعجب و شگفتی است، این است که حضرت سجاد(علیه السلام) از خداوند تقاضا میکند که پروردگارا، ما را از انحراف از مسیر توحید و یگانهپرستی دور کن. چنانکه اشاره شد، عجیب بودن این بخش از دعا برای آن است که دعاکننده یک انسان معمولی نیست، بلکه امام معصوم و ولیّ خدا، امام زینالعابدین علیبنالحسین(علیه السلام) است.
واژه «الحاد» در اصطلاح معروف و رایج، در مورد كسانی به كار میرود كه اساساً منكر خدا یا منكر دین هستند. درحقیقت، معنای لغوی الحاد چنین نیست. الحاد یک مفهوم قرآنی است(1) و منظور از آن، میل و انحراف از حق است. بنابراین،
1. وَلِلَّهِ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ (اعراف، 180)؛ وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (نحل، 103) و... .
الحاد یعنی انحراف. البته انكار خدا یكی از مصداقهای انحراف و الحاد است، اما الحاد در انكار خدا و دین منحصر نیست. کاربرد الحاد در قرآن و روایات، بسیار وسیع است و هرگونه انحراف از مسیر توحید را شامل میشود.
توحید یعنی یکخدایی. اعتقاد به اینکه آفریننده و مدبر جهان هستی، یگانهای است که همتایی ندارد. در مقابل این دیدگاه، اعتقادات دیگری نیز از گذشتههای بسیار دور تاکنون سابقه داشته است، مانند اعتقاد به دوخدایی یا ثنویت و اعتقاد به سهخدایی یا تثلیث. این اعتقادات و مکاتب، نوعی انحراف از آیین توحیدی است. گو اینکه این گروهها خدا را باور داشتند و در زمره خداپرستان بودند، ولی درواقع، به خدای یکتا و واحد بیشریک اعتقادی نداشتند. علاوه بر این و در كنار این گروهها، كسانی نیز اساساً منكر خدا بودند. در تعابیر قرآنی، این گروهها به «دهریون» معروف بودند: وَمَا یُهْلِكُنَا إِلاَّ الدَّهْر.(1) این گروه از ملحدین، به «طبیعیون» و امروزه به «مادیون» یا به قول غربیها، به «ماتریالیستها» معروفاند.
الحاد در توحید، همه این سه قسم اخیر را شامل میشود. هر نوع انحراف از آیین یکتاپرستی و توحید، نوعی الحاد است. آیا انكار در توحید در همین سه نوع (ثنویت، تثلیث و مادیگرایی) منحصر است؟ خطر انحراف از صراط مستقیم اعتقادی و خطر الحاد در توحید بهصورتهای گوناگون، همه ما را بهنوعی تهدید میکند. بسیار کسانی بودهاند، و ما نیز به چشم خود دیدهایم، كه پس از سالها خواندن درس دینی، منحرف شدند. مثال روشن قرآن در باب الحاد در توحید، بلعم باعوراست. وقتی چنین شخصیتی كه پس از سالها تلاش و زحمت زیاد به مقام مستجابالدعوهای رسیده است، یکباره سقوط میکند، حساب دیگران بسیار روشن
1. جاثیه (45)، 24.
است و هیچكس نمیتواند مطمئن شود كه خطر كفر، او را تهدید نمیکند. بیشک، هركس چنین امنیتی را احساس كند، فریب شیطان را خورده است. همه ما در معرض همه نوع خطری هستیم؛ مگر اینکه عنایات الهی و توسل به عنایتهای اهلبیت(علیهم السلام) و ذكر مصیبتها و اشك ریختنها، ضامن حفظ دین ما باشد. جز این روزنه امید، دست همه خالی است. البته خطر الحاد در توحید و انحراف از مسیر، تنها به مسیحی و ثنوی شدن یا عضو یک فرقه ضاله شدن، منحصر نیست. بیان چند نمونه از کسانی که به عللی از مسیر حق منحرف شدند، خالی از لطف نیست.
پیش از پیروزی انقلاب، شبی بعد از نماز، در مدرسه فیضیه، آقایی منبر رفته بود. بنده هم اتفاقاً نشسته بودم. ایشان راجع به مادیین و ماتریالیستها صحبت میکرد و بهاصطلاح، دلایلی برای محکومیتشان اقامه میکرد. خطاب به ماتریالیستها میگفت: شما معتقدید كه فرمولهای ریاضی، راهحلهای معادلات، اتحادها و همه فرمولهای ریاضی، اموری ثابت و لایتغیر است. خدایی که ما به آن اعتقاد داریم، همین است. همین امور ثابت، همان خداست. جز این امور ثابت بقیه امور عالمْ متغیراتاند و نابود میشوند؛ اما مجموع این متغیرات همان علم خداست. علم خدا هم عین خداست و خدا یعنی همان فرمولهای ثابت ریاضی. این شخص یك روحانی بود که در همین شهر برای دفاع از اعتقادات دینی ما چنین شناخت و معرفتی از خدا را بالای منبر در مركز حوزه علمیه قم ارائه میداد.
شخص دیگری که بسیار اهل فضل بود و در حوزه علمیه قم و دیگر حوزهها حاضر شده و درس خوانده بود، در مقابل ماتریالیستها معتقد بود که جواب مادیین خیلی راحت است. نیازی به بحثهای پیچیده فلسفی و كلامی نیست. او خطاب به ماتریالیستها میگفت: تمام تغییرات موجود در عالم ماده و تبدیل شدن مادهای به ماده دیگر، در آخر، منتهی به چیزی میشود که همان مادةالمواد است. شما آن را
«مادةالمواد» مینامید و ما آن را «خدا» میخوانیم! این افراد از خوبان بودند. در مقام دفاع از دین و اعتقادات دینی چنین سخنانی را به خورد دیگران میدادند!
مورد سوم، شخصی بود که قبل از انقلاب کتابی با عنوان توحید نوشته بود. او در این کتاب، ادعا كرده بود که بر ماتریالیسم فلسفی، ایرادی وارد نیست، ولی آنچه سزاوار نکوهش است، ماتریالیسم اخلاقی است. ماتریالیسم فلسفی یعنی اعتقاد به اینکه در عالم چیزی جز ماده وجود ندارد. ایشان در کتاب توحیدش بر چنین اعتقاد سرتاپا الحاد، ایرادی وارد نمیبیند. به اعتقاد او، در لا اله الا الله، کلمه «الله» یعنی ایدئال اخلاقی.
این آقای مدعی، کسی بود که دارای برخی تظاهرهای اخلاقی هم بود. مثلاً روی فرش قیمتی نمینشست. در رختخواب نرم نمیخوابید. در مهمانیها هر غذایی را نمیخورد. البته در مهمانیهای خصوصی از همهچیز استفاده میکرد. خلاصه در حضور دیگران خیلی تظاهر به زهد میکرد. البته بعدها پس از سالها درس خواندن در حوزههای علمیه مشهد و قم و تماس با برخی از بزرگان، منکر دین شد. بین دوستان، اطرافیان و پیروانش ازدواج دستهجمعی ایجاد میکرد و در توجیه این عمل زشت خود به قرآن هم استدلال میکرد كه قرآن گفته است: نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُم.(1) «نِساء»، جمع است، «كُم» هم جمع است. معنای آیه این میشود که گروهی از مردان، بهطور دستهجمعی، شوهر گروهی از زنان هستند. در عمل هم در خانههای تیمیشان، این احکام شیطانی را اجرا میکردند. در کتاب توحیدش معتقد بود که عدم اعتقاد به خدا و اعتقاد به ماده، عیب نیست. مهم آن است که انسان زهد داشته باشد. طرفدار كارگران و فقرا باشد. بقیه امور مهم نیست. به خدا اعتقاد داشته باشی یا نه، چه فرقی میکند؟
1. بقره (2)، 223.
نمونه دیگر از بحثهای وی معنای توحید بود. او میگفت «توحید» از «وَحَدَ» از باب تفعیل و به معنای «ایجاد الوحده» و «جعل الشیء واحداً» است که در فارسی یعنی یكی كردن، یعنی چیزی واحد و یکی نباشد، سپس آن را وحدت ببخشند و یكی كنند. درنتیجه، اصل توحید یعنی ما به هرآنچه یكی نیست و كثرت دارد، وحدت ببخشیم. سپس گروهی از این برداشت غلط و انحرافی چنین نتیجه گرفتند كه اساساً توحید، فرایندی مربوط به جامعه است. این همان مفهومی است كه افراد و گروههایی که بهظاهر مسلمان، ولی در عمل، مارکسیست بودند، آن را «جامعه طراز نوین توحیدی» مینامیدند.
یکی از ویژگیهای ماركسیستها این بود که وقتی در جامعهای وارد میشدند، ادبیات آن جامعه را قبضه میکردند. بهترین ادبیات هر جامعه در اختیار ماركسیستها بود. آنها غالب اصطلاحات جدید و واژههای زیبا را وارد ادبیات جامعه میکردند. درست مطابق همان نسبتی که قرآن کریم به شیاطین و منافقین میدهد: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُون.(1)
مارکسیستها چنین حالتی داشتند. یکی از آن مفاهیم نو و جذاب، «جامعه طراز نوین» بود. آنها ادعا میکردند جامعههایی كه تاكنون در عالم تشكیل شدهاند، عبارتاند از جامعه فئودال، سرمایهداری و بردهداری که دوره آنها سپری شده است. اکنون زمان حاکمیت جامعه سوسیالیستی و کمونیستی است تا در سایه آن، «جامعه طراز نوین» ایجاد كنیم. آنها مدعی بودند که راه رسیدن به جامعه ایدئال کمونیستی، جامعه سوسیالیستی و اشتراکی است. در چنین جامعهای همهچیز مشترکاً مال همه است. مارکس به جامعه اشتراکی معتقد بود. در جامعهای که مال، ثروت، دارایی، زن،
1. انعام (6)، 112.
خانه، حقوق و مزایا در انحصار کسی نیست، نهتنها مالکیت خصوصی ملغی است، بلکه استفاده از زنان هم باید بهصورت اشتراكی باشد! نیاز به زن یا شوهر از انواع نیازهایی است که دولت باید به آن پاسخ دهد. دولت باید آماده رفع نیازهای عمومی افراد جامعه باشد، حال این نیاز، نیاز به آب و غذا باشد یا نیاز به زن یا شوهر. باید مراکزی در نظر گرفته شود تا همه افراد جامعه به حسب نیاز خود به آن مراکز مراجعه و رفع نیاز کنند.
با پیدا شدن ماركسیستهای اسلامی، یک کلمه «توحیدی» هم به آن اضافه كردند و گفتند که ما به دنبال ایجاد «جامعه طراز نوین توحیدی» هستیم. به همین جهت، این گروه انحرافی در خانههای تیمی دستبهکار شدند و با ترتیب دادن ازدواج دستهجمعی، به فکر عمومیت دادن به این وضع حیوانی بودند. این افراد منحرف، برترین شعار انبیای الهی یعنی «توحید» را به این صورت تأویل میکردند. توحید را به یکی كردن و اشتراک در همهچیز معنا میکردند. درنتیجه این نظر، توحید همان آرزوی دیرینه امثال ماركس بود. آنها با این روش در مفهوم و معنای «توحید» انحراف ایجاد کردند. حالآنکه همه میدانیم توحید یعنی: وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِد.(1) توحید یعنی وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِد.(2) توحید یعنی اعتقاد به وحدانیت خدا، نه یكی كردن چیزی كه چندتاست.
این موارد، نمونههایی ملموس از انحرافاتی است که درزمینه توحید و یگانگی خداوند در بین افراد اهل علم و تحصیلکرده وجود داشت. اگر انسان، گرفتار چنین انحرافی باشد، بیشک، اعمال و عباداتی که انجام میدهد، هیچ ارزشی نخواهد داشت. خداوند درباره اینگونه افراد و اعمال بیفایده آنها در قرآن چنین میفرماید:
1. بقره (2)، 163.
2. نساء (4)، 171.
وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ * أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُور؛(1) اعمال کافران در مثال، سرابی را ماند در بیابان هموار بیآب که تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن بشتابد. چون بدانجا رسد، هیچ آب نباشد و آن کافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش بیند که به حساب کارش، تمام و کمال برسد و خدا با سرعت حساب تمام خلایق میکند. یا [اعمال کافران] به دریای ظلمات عمیقی ماند که امواج آن، بعضی بالای بعض دیگر، دریا را بپوشاند و ابر تیره نیز فراز آن برآید تا ظلمتها چنان متراکم فوق یکدیگر قرار گیرند که چون دست بیرون آرد، هیچ نتواند دید و هرکه را خدا نور نبخشد، هرگز روشنی نخواهد یافت.
در آیهای دیگر میفرماید: مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِید؛(2) «مثل کسانی که به خداوند کافر شدند، به خاکستری ماند که در روز تندباد شدید، همه به باد فنا رود و از همه کوشش خود، هیچ نتیجهای نبرد. این همان ضلالت دور از طریق نجات است».
همچنین در سوره مبارکه فرقان درباره اعمال بیفایدة کافران میفرماید: لا بُشْرَى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا * وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء
1. نور (24)، 39ـ40.
2. ابراهیم (14)، 18.
مَنْثُورًا؛(1) «مجرمان در آن روز بشارتی دریافت نمیکنند، بلکه به آنها گفته خواهد شد: ای سرکشان! از رحمت خدا محروم و ممنوع باشید. ما به اعمال فاسدتان رسیدگی میکنیم و همه را باطل و نابود میگردانیم».
تمام این بیانات تند و شدید قرآنی گویای عاقبت بسیار بد و تأسفآور کسانی است که بهنوعی، گرفتار الحاد و انحراف از حق و توحیدند و اعمال و رفتارشان به این نوع اعتقادات انحرافی، آلوده است. البته این موارد مخصوص گذشتگان نبوده است و سرنوشت محتوم و انحصاری اقوام خاصی نیست. امروز هم، ما و سایر بندگان خدا از وجود چنین خطرهایی مصون نیستیم. هیچکدام از اموری مانند حضور در مکانهای مقدس قم و نجف، اشتغال به مباحث دینی و مذهبی، وابستگی به برخی گروهها و صنفها، نمیتواند مصونیت انسان را در انحراف از مسیر توحید تضمین کند. بنابراین، باید در هر شرایطی به خداوند پناه برد و از او یاری جست. با مشاهده چنین انحرافاتی بسیار بجاست که انسان از خداوند چنین بخواهد: خدایا، من را از الحاد در توحید حفظ كن.
نکته گفتنی درباره اینگونه مسائل اجتماعی این است که نخبگان جامعه دچار نوعی افراط و تفریط میشوند: گروهی بیشتر به مسائل فكری و نظری، اعتقادی، معرفتی و ایمان اهمیت میدهند و گروهی بیشتر به مسائل عملی و عینی توجه دارند و دارای روحیهای عملگرا هستند. بیشك قرآن كریم به ایمان بیشتر از عمل اهمیت داده و عمل صالح را فرع ایمان دانسته است. آیات قرآن به این امر تصریح کرده است: آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات.(2) همچنین تصریح دارد كه عمل بدون ایمان هیچ ارزشی ندارد:
1. فرقان (25)، 22ـ23.
2. بقره (2)، 25.
مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِید؛(1) عمل کسانی که به خداوند ایمان نیاوردهاند و کفر میورزند، چون خاکستری است که در روز توفانی، تندبادی بهشدت بر آن بوزد و چیزی از آن باقی نماند و کافر هیچ نتیجهای از تلاش خود نگیرد. این همان گمراهی و دوری از طریق نجات است.
به شهادت این آیه شریفه، كار خوب، زمانی باارزش و در رساندن انسان به سعادت، اثرگذار است كه با پشتوانه ایمان باشد، بلكه بالاتر از این، اساساً كار خوب، زمانی انسان را سعادتمند خواهد کرد كه باعث تقویت و ترفیع درجات ایمان انسان شود: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه.
مقصود از «الْكَلِمُ الطَّیب» همان ایمان و اعتقاد است. درحقیقت، ایمان، انسان را رفعت میبخشد و به خدا میرساند و عمل صالح در ترفیع انسان تأثیرگذار و تقویتکننده است. به همین جهت، نیت در ارزشیابی اعمال بسیار مؤثر است. مثلاً اگر كسی به تكلیف رسید، به خداوند مؤمن بود و قصد انجام عمل صالح را داشت، ولی براثر حادثهای قبل از انجام عمل از دنیا رفت، بیشک، چون او مؤمن از دنیا رفته، اهل نجات است. در مقابل، کسی که به خداوند ایمانی نداشته، ولی كارهای خوبی انجام داده است، در حال انکار و کفر به خداوند از دنیا برود، گو اینکه بهخاطر برخی اعمال خوبش، تخفیف عذاب دارد، ولی مانند مؤمنان، اهل نجات نیست.
بنابراین، ایمان، اصل است و عمل صالح، خود، نتیجه ایمان است. تمام تلاش انسان در راستای حفظ ایمان و اعتقاداتشان، یادگیری بیشتر معارف دین و حقیقت
1. ابراهیم (14)، 18.
ولایت، هرچه بیشتر محبت ورزیدن و ولایتپذیری نسبت به اهلبیت(علیهم السلام)، برای تقویت بُعد ایمانی است تا در سایه آن، به خداوند نزدیک شود. به همین جهت، تمام جهتدهیهای تربیتی و اخلاقی و دستورالعملها و توصیههای تربیتی و اخلاقی برای تقویت بُعد ایمان و اعتقادات انسان است تا با تکیه بر این پشتوانه محکم اعتقادی در صراط مستقیم الهی گام بردارد.
ولی گروهی تمام خوبیها را در كار خوب و عمل صالح میبینند. به نظر آنها، مهم، رسیدگی به فقراست. تفاوتی نمیکند که شخص عامل، دارای چه نیتی باشد. در این دیدگاه، معیار ارزشیابی، نفس عمل است. مثلاً مهم آن است که فلانی کارهایش در راستای خدمت به مردم و آبادانی مملکت است، حتی اگر انجام این کارهای او با نیاتی نهچندان پسندیده صورت گرفته باشد یا او دارای ایمان و اعتقاد صحیحی نباشد. در هر صورت، نفس فعل او ارزشمند است و همین، خود، کافی است.
متأسفانه بسیاری از افراد و حتی خواص براثر همین اشتباه، گرفتار برخی مغالطات و انحرافات فکری شدند. مثلاً شخصیتی روحانی كه بعدها بحمدالله عاقبتبهخیر شد و در حادثه هفتم تیر به شهادت رسید، براثر همین اشتباهات، معتقد بود اسلام دو بخش دارد؛ ما به بخشی از اسلام عمل کردیم و ماركسیستها عامل به بخش دیگر اسلام هستند. بنابراین، نه ما بر آنها فضیلتی داریم و نه آنها بر ما. ما فقط اعتقاد به خدا و احکام الهی مانند نماز و دیگر عبادات را گرفتهایم و به آن پایبندیم. آنها بخش عدالت و رسیدگی به فقرا و امور اجتماعی را گرفتهاند و به آن عمل میکنند. پس ما نباید به آنها نسبت کفر و بیدینی بدهیم. در این صورت، آنها هم حق دارند تا ما را كافر و بیدین بدانند!
این موارد، نمونهای از خطراتی بود که اعتقادات ما را تهدید میکند و در کمین همه ما نشسته است، بهگونهایکه هیچکس نمیتواند از آن خطر احساس امنیت کند.
جز به عنایات و تفضلات الهی هیچکس در امنیت نیست. بیان حکیمانه امام سجاد(علیه السلام)، اشاره به این حقیقت دارد: اللّهُمّ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِك؛ «پروردگارا، ما را از انحراف در توحید دور كن».