فهرست مطالب

درس چهارم: كمال نهایى انسان«قرب الى الله»

درس چهارم

كمال نهایى انسان: «قرب الى الله»

«كمال‌خواهى»، فطرى انسان

سخن در باب تزكیه نفس بود. گفتیم از آیات شریفه استفاده مى‌شود كه نفس انسان، هم استعداد ترقّى و تكامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزكیه» كردیم، رشد مى‌كند و بارور مى‌شود، و اگر آن را «تدسیه» كردیم، رو به ضعف و سستى رفته فاسد مى‌گردد. هر انسانى به طور غریزى و فطرى به دنبال آن است كه روز به روز كامل‌تر شود. این علاقه و میل فطرى به كمال، موهبتى است كه خداى متعال در وجود انسان قرار داده و یكى از نعمت‌هاى بزرگ الهى است. اگر چنین گرایشى در نهاد ما نبود، همیشه خمود و بى‌حال گوشه‌اى نشسته بودیم و چندان حركتى نمى‌كردیم. این، گرایش به كمال موتور محرك ما براى سعى و تلاش بیشتر است. هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده كه به اراده خود مسیر تكامل را بپیماید؛ از همین رو چنین گرایشى را در فطرت او قرار داده است.

همه تلاش‌هاى هر انسانى براى پیشرفت كردن، بهتر شدن و تكامل است. اما احیاناً در تعیین مصداق و تشخیص راه از چاه دچار اشتباه مى‌شود. براى مصون ماندن از چنین اشتباهاتى خداوند به انسان عقل داده است؛ البته

عقل تا حدودى در این زمینه روشن‌گر است، اما بى‌مدد وحى قطعاً راه به جایى نمى‌برد. از همین رو خداى متعال انبیا را فرستاد تا راه صحیح زندگى را به مردم نشان دهند.

برخى از مصادیق كمال، كاملا روشن و واضحند و هیچ انسانى در كمال بودن آنها تردید ندارد؛ «علم» از جمله این موارد است. همه مى‌دانند و هیچ كس تردیدى ندارد كه «علم» خوب است و كمال، و «جهل» بد است و نقص.

«قدرت» نیز مانند «علم» است. «قدرت» یك كمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب مى‌شود. هیچ كس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و كارى از دستش نیاید. همه انسان‌ها فطرتاً طالب «توانایى» و «قدرت»اند.

از دیگر چیزهایى كه انسان به طور فطرى طالب آن است «سعادت»
است. همه انسان‌ها بالفطره طالب خوشى هستند. هیچ كس نیست كه ناخوشى و بدبختى را دوست بدارد. هیچ كس مایل نیست به درد و رنج و گرفتارى مبتلا باشد.

خداى متعال از یك طرف اصلِ میل به «كمال» را در انسان قرار داده و از طرف دیگر نیز میل به «مصادیق كمال» را نیر در او به ودیعت نهاده است.

«قرب الى اللّه»، كمال نهایى انسان

اما آن كمال اصلى و نهایى انسان چیست؟ آنچه از تعالیم انبیا بر مى‌آید این است كه تكامل انسان در «قرب به خدا» است. این مفهومى است كه همه انبیا آن را به پیروان خود تعلیم داده‌اند و مى‌توان آن را امرى فطرى دانست.

ما معمولا مفهوم قرب را در امور مادى به كار مى‌بریم و مرادمان از آن، قرب مكانى یا قرب زمانى است. اما آیا وقتى مى‌گوییم، به خدا

نزدیك مى‌شویم، آیا منظور این است كه فاصله مكانى یا زمانى ما با خداوند كمتر مى‌شود؟!

مسلّماً قرب و بعد مكانى و زمانى در مورد خدا بى‌معنى است. خداوند هیچ نسبتى با زمان و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكانى نزدیك‌تر و از زمان و مكانى دورتر باشد. برخى مى‌پندارند خدا در آسمان است و در نتیجه هرچه در آسمان بالاتر برویم به خدا نزدیك‌تر مى‌شویم! این پندار ناشى از ضعف معرفت این افراد در مورد خداى متعال است.

تأمل در روایات و آثارى كه در آنها براى قرب الى اللّه ذكر شده، مى‌تواند ما را در درك معناى حقیقى قرب به خداوند كمك كند. روایتى است معروف در اصول كافى كه سندهاى متعدد دارد. این روایت مشتمل بر معارف بلندى است و بزرگان علماى اخلاق بسیار به این روایت، اعتنا كرده‌اند. متن روایت، كه امام صادق(علیه السلام) آن را از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى‌كند، چنین است: قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهانَ لِىَ وَلِیّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارَبَتى وَ ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَیْئ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُهُ...؛(1)

خداى متعال مى‌فرماید: هر كس به یكى از دوستان من بى‌حرمتى كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزدیك نشد بنده‌اى به من به چیزى كه محبوب‌تر از انجام اَعمالى باشد كه بر او واجب كرده‌ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن‌جا نزد من مقرب مى‌شود كه او را دوست مى‌دارم. پس وقتى او را دوست داشتم گوش او مى‌شوم كه با آن مى‌شنود، و چشم او مى‌شوم كه با آن مى‌بیند، و زبان او


1. اصول كافى، ج 2، ص 252، روایت 7.

مى‌شوم كه با آن سخن مى‌گوید، و دست او مى‌شوم كه با آن كار انجام مى‌دهد. اگر مرا بخواند او را اجابت مى‌كنم؛ و اگر از من چیزى بخواهد به او عطا مى‌كنم. تعابیرى بسیار عجیب و بلند است؛ این‌كه خدا گوش و چشم و زبان و دست بنده‌اى شود! به راستى خداوند چگونه گوش و چشم انسان مى‌شود؟ چگونه ممكن است وقتى انسانى سخن مى‌گوید، بگوییم این او نیست كه حرف مى‌زند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟! بزرگان در شرح و تفسیر این حدیث بیان‌هاى مختلفى ذكر كرده‌اند.

یكى از معانى معقول براى این روایت این است كه بگوییم این تعبیرها كنایه از شدت نزدیكى خدا به بنده است. این بنده به مقامى رسیده كه گویى خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه او است. چنین كسى در هر آن، مورد عنایت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تك‌تك افعالش عنایت ویژه دارد و گویى خود متكفل انجام آن مى‌شود.

هركدام از ما در زندگى خود معمولا كم و بیش تجربه‌هایى از عنایات خاصه پروردگار داریم و آن را احساس كرده‌ایم. مواردى كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصى نداشته، اما كارها درست همان طور كه او مى‌خواسته درست شده و انجام گردیده است. مناسب است یكى، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:

طلبه‌اى كه سال‌ها در نجف اقامت داشت و در سفرى به ایران آمده بود، مى‌گفت: مدت‌ها بود كه از مادرم خبرى نداشتم. پدر و مادرم سال‌ها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمى‌دانستم كه مادرم كجا است و چه مى‌كند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا(علیه السلام) عرض كردم، آقا من مى‌خواهم مادرم را ببینم! مى‌گفت، بعد از زیارت از حرم بیرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در یكى از رواق‌هاى حرم مطهر پیدا كردم!

شخص دیگرى كه از سفر عمره و زیارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل مى‌كرد: سفر ما طورى بود كه براى انجام كارهایمان مى‌بایست ماه رجب را در مدینه باشیم و نمى‌توانستیم براى عمره رجبیه ـ كه بسیار فضیلت دارد ـ مشرّف شویم. به علت تعهدى كه كرده بودم، اصولا رفتن براى عمره رجبیه براى من مشكل شرعى داشت. از طرفى هیچ دلم نمى‌خواست حال كه در این سرزمین مقدس هستم، عمره رجبیه را از دست بدهم. دو سه روز بیشتر به آخر ماه رجب باقى نمانده بود. یكى از شب‌ها كه به حرم مطهر نبوى مشرف شدم عرضه داشتم، یا رسول اللّه! از شما مى‌خواهم كه وسیله‌اى براى تشرف به عمره فراهم كنید؛ به دیگران هم نمى‌گویم و دیگر هم چنین تقاضایى از شما نخواهم كرد! مى‌گفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتى فراهم شد، ولى به جایى نرسید. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبرى نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن‌جا دیدم مرا صدا مى‌زنند، كه فلانى ماشین آماده حركت به مكه است. من براى این‌كه بفهمم این عنایت آقا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است یا خیر، گفتم: من در مدینه كار دارم! اما دیدم با یك ماشین سوارى لوكس آمده‌اند كه به زور مرا به مكه ببرند!

در این روایت شریف شاید مراد همین باشد كه بنده به مقامى رسیده كه حقیقتاً مى‌بیند هر تأثیر و تأثرى و هر حركت و سكونى به اراده خداى متعال است. چنین كسى هنگامى كه سخن مى‌گوید، مى‌بیند كه او نیست كه حرف مى‌زند بلكه خدا است كه این امر وجودى را ایجاد مى‌كند. وقتى نگاه مى‌كند، با همه وجود مى‌یابد كه در حصول این فعل خدا حضور دارد.

در آخر این روایت مى‌فرماید هنگامى كه بنده‌اى به این مرتبه رسید: اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُه؛ اگر مرا بخواند او را اجابت مى‌كنم و اگر

از من چیزى درخواست كند به او مى‌دهم. چنین بنده‌اى به مقام «مستجاب الدعوه» بودن مى‌رسد.

قرب یا آثار قرب؟!

اینها همه نه خودِ قرب، كه آثار قرب است! اگر اثر این است پس خود مؤثر چه اكسیرى است؟! مؤثر چیزى است كه اصلا به وصف در نمى‌آید؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمى‌آمد تنها به ذكر آثار آن بسنده كردند! خودِ قرب آن بود كه همسر فرعون، جناب آسیه از خدا درخواست كرد. آسیه زنى ساده و مؤمنى عادى نبود، او انسانى با معرفت بود؛ چنان معرفتى كه حتى وقتى با میخ‌هاى بزرگ او را به چهار میخ كشیدند باز هم دست از خدا بر نداشت! چنین كسى از خدا چنین تقاضا مى‌كند: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة؛(1) خدایا در بهشت، نزد خودت خانه‌اى برایم بساز! صحبت خانه و بهشت نیست، صحبت مقام است؛ مقامى كه انسان بیشترین نزدیكى را به خدا داشته باشد.

آن مقام‌ها، عظمت‌ها و حقایقى كه با این الفاظ به آنها اشاره مى‌شود، تعابیر غالباً كنایى هستند و چیزى بسیار فراتر از ظاهر خود را مد نظر دارند.

روح انسان مى‌تواند آن‌چنان ترقى كند و كمال یابد كه آنگونه كه در مناجات شعبانیه آمده است. مانند شعاعى به معدن نور وجود متصل گردد و هم‌چون رشته‌اى در بارگاه قدس و عزت الهى آویخته شود. چنین انسانى دیگر استقلالى ندارد و خودى نمى‌بیند، تنها معدنى از نور مى‌بیند كه شعاع‌هاى آن به هر سو پراكنده شده است. در اصطلاح عرفا به چنین مرتبه‌اى «مقام فنا»


1. تحریم (66)، 11.

گفته مى‌شود. مرتبه‌اى كه عبد كاملا در خدا محو و فانى است و گویى «خود» از میان برداشته شده است.

عاشقى را تصور كنید كه سال‌ها در طلب معشوقش از این جا به آن جا سفر كرده است. سال‌ها آرزو داشته لااقل یك بار، هرچند از دور، او را ببیند، یا صدایش را بشنود؛ ناگهان شبى چشم باز كند و خود را آرمیده در آغوش معشوقش ببیند! آیا لذتى بالاتر از این براى او تصور دارد؟! امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه چنین مقامى را از خدا طلب مى‌كنند؛ مقامى كه عبد گویا در آغوش خدا آرمیده و آرام گرفته است! فَتَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك. این است آن فلاح و سعادتى كه فرمود هر كس نفسش را پاكیزه گرداند به آن دست مى‌یابد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.(1) این همان مقام قرب الهى است.


1. شمس (91)، 9.