چگونه انسان مىتواند به عالىترین مراتب «تقرب الى اللّه» دست یابد؟
براساس آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، یگانه راه رسیدن به چنین كمالى «عبودیت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون؛(1) جن و انس را نیافریدم جز براى آن كه مرا عبادت كنند. اگر خدا را عبادت كنیم به هدف نهایى خلقت انسان، كه مد نظر خداوند بوده است، دست یافتهایم. جز این هم راهى وجود ندارد؛ كلمه «عبادت» در اینجا غیر از آن اصطلاحى است كه در فقه به كار مىرود. عبادت یعنى انسان همه كارها و رفتارهاى اختیارى خود را به انگیزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه این است و هر راهى جز آن، راه شیطان است.
آیا عبادت «یك» هدف است و اهداف نهایى دیگرى هم در كار است و مثلا، تكامل هم هدفى دیگر است؟ تعبیر «ما» و «الا» در آیه مىگوید، یك هدف بیشتر نیست و آن هم «عبودیت» است. اگر مىخواهید براى دریافت بالاترین
1. ذاریات (51)، 56.
فیض وجود، شایستگى پیدا كنید تنها راهش این است كه فقط گوش به فرمان خدا باشید و براساس میل و اراده او حركت كنید.
خدا انسان را خلق كرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد. آیا خدا به عبادت نیاز داشته و تشنه آن بوده كه كسى در مقابلش خضوع و خشوع كند و انسان را آفریده كه این كار را براى او انجام دهد؟! آیا اگر ما خدا را عبادت نكنیم خداوند عصبانى مىشود كه چرا به هدف او از خلقت خود بىاعتنایى كردهایم؟! همانگونه كه انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند، آیا در مورد خدا هم این «نیاز احترام» بود كه سبب شد انسان را خلق كند و خدا نیز دوست دارد كسانى در مقابل او به خاك بیفتند و به این طریق حسّ احترامخواهى خدا را ارضا كند؟!
چنین تصوراتى در مورد خداى متعال بسیار خام و جاهلانه است. خداوند كامل مطلق است. او «نیاز»ى ندارد كه بخواهد با خلقت انسان آن را رفع كند! در اثر فعل خداوند، نه چیزى از او كم مىشود، نه چیزى به او اضافه مىشود و نه لذت و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهایى و نبود مونس و همدم رنج نمىبرد كه انسان را خلق كند تا انیس تنهایى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَیْكَ... وَ لا حاجَة بَدَتْ لَكَ فى تَكْوینِه؛(1) انسان را آفریدى،... نه بدان سبب كه وحشتى بر تو مستولى شده بود... و نه در پیدایش انسان نیازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نیازى نداشت و از عبادت نكردن ما آسیبى به او
1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روایت 6.
نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ؛(1) خداوند مخلوقات را آفرید در حالى كه از اطاعتشان بىنیاز و از نافرمانى آنها در امـان بود.
خداوند نه آنگاه كه ما او را عبادت كنیم، لذتى برایش حاصل مىشود و نه آنگاه كه به جنگ با خدا برویم و علیه او تظاهرات كنیم (!) بر دامن كبریاش نشیند گردى! نباید تصور كنیم كه علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسانها است. علم ما حصولى و زاید بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عین ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حركتى و... است، اما آیا خدا هم دست و بازو و رشتههاى عصبى دارد؟! البته نه، از این رو مىگوییم، علم خدا مثل علم ما نیست (عالِمٌ لا كَعِلْمِنا)، و همین طور در مورد سایر مفاهیمى كه به خداى متعال نسبت مىدهیم.
هم چنین است تعبیر «رضایت»، «غضب» و نظایر آنها كه در مورد خداوند به كار مىبریم. خدا اصلا حالت ندارد كه بخواهد تغییر كند. انسان و هر موجود دیگرى عاجزتر از این است كه بخواهد چیزى را براى خدا ایجاد كند و تأثیرى بر ذات او داشته باشد! بسیارى از نسبتهایى هم كه ما به خدا مىدهیم و تصوراتى كه از خدا داریم، از باب قیاس به نفس است.
پس كمال نهایى انسان قرب هرچه بیشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نیز عبادت و عبودیت است. حقیقت عبودیت، «عبد» بودن است. عبد به
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 184.
همان معنا كه خدا در قرآن مىفرماید: عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛(1) بندهاى زر خرید كه هیچ كارى از او بر نمىآید. حقیقت وجود ما همین است كه ما چنان موجودى هستیم كه واقعاً از ما هیچ نمىآید. كمال ما هم به این است كه به این حقیقت برسیم و آن را با علم حضورى و شهودى كامل و آگاهانه درك كنیم. این همان «عبودیت محض» و حقیقت عبودیت است. جایى كه بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دلیل عقل، كه با چشم دل و نور باطن مىبیند و مىیابد. در این حال مشاهده مىكند كه حقیقتاً هیچ اراده و تأثیرى و هیچ حركت و سكونى جز به وجود خداوند موجود نیست.
براى رسیدن به چنین مقامى اولین گام این است كه ما سعى كنیم هرچه بیشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهیم. انسانهاى عادى براى خود اراده مستقل قایلند. كسى كه مىگوید، خدا این را خواسته و من هم آن چیز دیگر را مىخواهم، خود را مستقل از خدا مىبیند. اصلا همین كه ما اراده خود را در مقابل اراده خدا مىبینیم دالّ بر این است كه استقلال وجودى براى خود قایلیم.
استقلال یعنى اینكه من به خواست خدا كار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نیز خواستى؛ و این دقیقاً مقابل «عبودیت» است. عبودیت این است كه من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط یك اراده جارى است و باید جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است.
اگر بخواهیم در مسیر بنده شدن گام برداریم اولین كار این است كه باید دل و خواستههاى آن را كنار بگذاریم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار
1. نحل (16)، 75.
دهیم. تشریع واجبات و محرمات در شریعت به همین منظور است. انجام واجبات و ترك محرمات تمرینى است براى اینكه ما كمكم بتوانیم همه كارهایمان را براساس خواست خدا انجام دهیم و جز به خواست او توجهى نداشته باشیم.
از نظر تعالیم اسلامى امر «عبودیت» دایر مدار صفر یا صد نیست؛ یعنى این طور نیست كه خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مىپذیرد كه ما در اعمال و رفتارمان هیچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشیم؛ و در غیر این صورت هیچ حظّى از «عبودیت» براى ما قایل نباشد. عبودیت داراى مراتب بىشمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. یكى از مشهورترین تقسیماتى كه براى اقسام و مراتب عبودیت وجود دارد، همان فرمایش معروف امیرالمؤمنین(علیه السلام) است كه عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسیم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحرار؛(1) گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مىكنند؛ عبادت اینان عبادت تجارت پیشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مىكنند؛ این عبادت بردگان است. گروهى نیز خدا را از سر سپاس عبادت مىكنند؛ این عبادت آزادگان است.
اسلام هیچ یك از این سه نوع عبادت را رد نمىكند؛ چون به هرحال مرتبهاى از مقصود حاصل است، زیرا مقصود این است كه عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ این تبعیت گاهى به طمع بهشت درست مىشود،
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، كلمات قصار، ش 229.
گاهى از ترس جهنم و زمانى نیز عبد چون خدا را سزاوار پرستش یافته، تن به عبادت او مىدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. البته هر زمان كه یك قدم به سوى خدا مىرود، خداوند ده گام به طرف او برمىدارد.
تنها راهى كه ما را به هدف از خلقت انسان مىرساند بندگى است. آن مقامى كه همه ائمه معصومین(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه درخواست مىكردند جز عبودیت راهى ندارد؛
مرتبه دیگرى از عبودیت این است كه ما خدا را عبادت كنیم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهیم چون معتقدیم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر كسى مىداند. اگر به چنین انگیزهاى هم خدا را عبادت كنیم، قابل قبول است. اما چنین عبادتى نیز آن عبادت احرار كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود، نیست. این عبادت با آن عبادتى كه «وجدتك اهلا للعبادة» فرق مىكند. اینجا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخیص دادهام براى آن كه به آن مصلحت دست یابم بهترین راه این است كه اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حركت كنم. این گونه عبادت كردن مثل عمل كردن به نسخه پزشك است. بیمار اگر به دستورات پزشك و نسخه او عمل مىكند، نه از روى علاقه به پزشك، بلكه به دلیل علاقه به خود و سلامتى خویش است كه این كار را مىكند. در این نوع عبادت یك نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غیر از خداپرستى است. این چنین عبادتى شبیه همان «عبادت تجّار» است.
عبادت احرار آن است كه به مصلحت خودش كار ندارد؛ بلكه مىگوید: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَة. برایش مهم نیست كه مصلحت خودش چه مىشود، مهم این است كه سر به آستان معشوق بساید. در دعاهاى امام زینالعابدین(علیه السلام) هست كه: خدایا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمىدارم. شبیه همین مضمون در دعاهاى دیگر نیز وجود دارد. این معرفت را مقایسه كنید با معرفت امثال ما كه اگر روزگار كمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور كه ما مىخواهیم پیش نیاورد، از خدا دلخور مىشویم و سر ناسازگارى بر مىداریم! بین آن بنده و این بنده چقدر تفاوت است؟!
اگر ما هم همت كنیم، رسیدن به چنین مقامهایى غیرممكن نیست. باید از مراتب پایین شروع كنیم و قدم به قدم به پیش رویم. اگر مىبینیم در جایى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب كنیم و آنجا كه مرضىّ خدا است حاضر باشیم. سپس به تدریج رضایت خود را تابع رضایت خدا كنیم. در مقابل خدا میل و اراده و هوسى نداشته باشیم. آنگاه خدا نیز تدبیر امور چنین بندهاى را به عهده مىگیرد، با او مناجات مىكند و ذكر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مىكند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِكْرَك و توزِعَنى شُكْرَك»(1) مىرساند؛ مقامى كه خدا خود یاد خویش را بر دل بنده الهام مىكند. این جا است كه سراسر زندگى انسان عبادت مىشود؛ چرا كه تمام حركات و سكناتش تابع اراده الهى است، و حقیقت بندگى و عبودیت چیزى جز این نیست. عبادت فقط نماز و روزه نیست. آنها هم اگر عبادتند به این لحاظ است كه اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مىتواند به آنجا برسد كه نه فقط نماز و روزهاش، كه تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد.
1. مفاتیح الجنان، دعاى كمیل.